حجت الاسلام انجوی نژاد:
ان شاء لله که طاعات و عبادات عزیزان قبول باشد. من خیلی مختصر و کوتاه چند دقیقهای را خدمتتان هستم و بعد ان شالله بحث را شروع میکنیم.
- مطلب اول اینکه غرض از برگزاری این سمینار استفاده از مهمان بزرگوارمان هست. جناب حاج آقای زائری که به هر حال با مشغلاتی که برای رفت و برگشتشان داشتند، وقت محدودی مشخص شد که باید سریعتر سر اصل مطلب برویم تا به پرواز برگشت هم برسند.
- مطلب دوم اینکه بهانهی این بحثی که الان خدمتتان هستیم اتفاقاتی بود که در شهر افتاد و صحبتها و فرمایشاتی که راجع به بحث بیان، آزادی بیان و حد آزادی بیان، روش برخورد و... مطرح شد. به دنبال نظریات مختلفی که بیان شد ما عرض کردیم که در فرصت اعتکاف، یک کرسی آزاداندیشی - که حضرت آقا(حفظه الله) خیلی اصرار دارند برگزار شود - تحت همین عنوان برگزار میکنیم.
- مطلب سوم اینکه همین کرسی آزاداندیشی هم جزء آزادی بیان است. چیزی که اینجا گفته خواهد شد الزاماً حق مطلق نیست و یکی از نظرات است. یکی از دیدگاههایی که وجود دارد و ان شاء الله عزیزان میشنوند و بعد بررسی میکنند. ممکن است حرفی که زده می شود، درصدی از حق را برخوردار باشد، ولی کلیتش این است که: «فبشر عباد الذین یستمعون القول» نظرها باید شنیده شود، «فیتبعون احسنه» هم با خودتان است و انتخاب کنید.
من هم که اینجا نشسته ام بیشتر برای این است که استفاده کنم و در حد مختصر و مفید، صحبتی داشته باشم. بیشتر از حاج آقا استفاده می کنیم. بعد از اینکه صحبتهایشان را فرمودند و رفتند، ما فرصت زیاد داریم که بنشینیم، فکر کنیم و نتیجه بگیریم.
الان استارت کرسی آزاد اندیشی را میزنیم. که بانی و باعثش هم گردان عقیدتی سیاسی برادران و گردان عقیدتی سیاسی خواهران هستند. این دو گردان برای کرسی بعدی که ان شاء الله در تابستان خواهد بود، بقیه مباحث را همینطور بحث خواهند کرد. در حد مقدمه کفایت میکند. دعوت میکنیم از برادر بزرگوارمان حاج آقای زائری که بحث را شروع بفرمایند.

حجت الاسلام زائری:
بسم الله الرحمن الرحیم
این روایت مشهور را همهی شما شنیده اید که پیامبر اکرم(ص) وارد مسجد شدند و دیدند گروهی مشغول عبادتند و گروهی مشغول بحث علمی. پیامبر(ص) از گروه اول که مشغول عبادت بودند تقدیر کردند ولی رفتند و کنار گروه دوم نشستند. فرمودند: «و لكن بالتّعليم اُرسلت» من برای اینکار آمده ام.
تبریک عرض میکنم به همه شما و حاج آقای انجوینژاد و به همه عزیزان. البته با شناختی که ما از رهپویان وصال شیراز داریم و از فضای این جمع نورانی، عجیب نیست ولی به هر حال این را میخواهم صادقانه و صمیمانه تبریک عرض کنم که در فضای نورانی اعتکاف محیطی برای بحث و گفتگو و فکر کردن و اندیشیدن فراهم شده است.
ان شاء الله ثوابی از این جلسه به همه رفتگان ما و درگذشتگانمان، پدرها و مادرهایمان، مخصوصا مادرها و مادربزرگها و در رأس همه، امام و شهدا برسد که اگر امام(ره) نبود ما امروز اینجا نبودیم، اعتکافی نبود، انقلابی نبود، من و شمایی نبودیم و اگر شهدا نبودند من و شمایی اینجا نبودیم. هدیه به آستان مقدس احمد بن موسی(ع) صلوات دوم را بفرستید.
اعتکاف یک خلوت است. شما سه روز عبادت میکنید، روزه میگیرید، تنها میشوید، در خلوت خودتان مشغول عبادتید. اما این عبادت را در مسجد جامع شهر به جا میآورید. به نظر من نکتهی خیلی ظریفیست. یعنی حتی خلوت عبادت شما هم یک غار دور خارج از دسترس نیست. خلوت عبادت شما هم در یک بیابان دور افتاده نیست. در کانون زندگی شهری است. در مرکز زندگی مردم است. شاید میخواهد به ما یادآوری بکند که زندگی شما و عبادت شما و بقیه مردم به هم آمیخته و در هم تنیده است. و بالاتر از آن، این سه روز خلوت برای این است که شما به خودتان یادآوری کنید که مأموریت دارید. عبد، یعنی کسی که مأموریت دارد. برای یک برنامهای آمده است. اگر ما مفهوم عبودیت، مفهوم مسئول بودن و مفهوم برنامه داشتن را در زندگی انسان درک بکنیم، اساساً تکلیف آزادی بیان هم مثل خیلی چیزهای دیگر به راحتی معلوم میشود.
من یله و رها نیستم، من عبدم. من برای یک مأموریتی به دنیا آمده ام و قرار است مأموریتی را انجام دهم. من، مأمورم. به تعبیر امروزیها و غربیها یک میشن (mission) دارم. من سرخود نیستم که بلاتکلیف باشم. من قراراست یک کاری انجام بدهم. و چون قرار است یک کاری انجام بدهم، نمازم، قران خواندنم، زیارت رفتنم، همه چیزهاییست که من را در آن مأموریت کمک میکند. از آن طرف نگاه نکردن به نامحرمم، آلوده نشدنم به مفاسد اخلاقی، مصرف نکردن مشروبات الکلی، مصرف نکردن موسیقی غنایی و ... همه آن چیزهایی است که در این مأموریت من خلل ایجاد میکند.
من مأمورم و حالا چیزی که امروز در سال 1394 و بعد از انقلاب بزرگ، عظیم اسلامی و انقلاب مظلوم اسلامی ایران، مأموریت ماست، تبلیغ اسلام جهانیست؛ تبلیغ اسلام به جهان. ما امروز در سال 1112 نیستیم، در سال 954 نیستیم. در سال 1362 نیستیم. در سال 1394 با همه اقتضائاتش هستیم. با آن چیزی که دارد در بحرین میگذرد. با آن چیزی که دارد در یمن میگذرد. با آن چیزی که دارد در عراق و افغانستان و پاکستان میگذرد. با آن چیزی که دارد در سوریه میگذرد. با آن چیزی که دارد در لبنان میگذرد و همه اینها دارد تصویر جدیدی از جهان ایجاد میکند، چه بخواهیم و چه نخواهیم.
رهبر انقلاب(مد ظله) به جوانان غربی نامه مینویسد، تعارف نمیکند. امام راحل(ره) به گورباچف نامه مینویسد و از شنیدن صدای خرد شدن یک تفکر و اندیشه حرف میزند، تعارف نیست. یک اتفاقاتی دارد در دنیا میافتد.
«إنّهم یَرونه بعیداً و نراه قریباً». اینجاست که همهی ابعاد اعتقادی ما به هم پیوند میخورد. ناله و گریهی دعای ندبهی صبح جمعهمان به آن اتفاقی که دارد در ونکوور کانادا اتفاق میافتد پیوند میخورد. «إنّهم یَرونه بعیداً و نراه قریباً». یک اتفاقی دارد در عالم رخ میدهد. و ما قرار است برای آن اتفاق آماده بشویم. «إذا جاء نصرالله و الفتح. و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا». فوج فوج قرار است مردم بیایند و به دین خدا وارد بشوند. چه کسانی؟ همانهایی که امروز آقا برایشان نامه نوشتند. همانهایی که امروز اتفاقا اگر نگاهشان کنیم سر و وضعشان خیلی مرتب نیست.
امام موسی صدر وقتی به لبنان رفت، لبنانی که امروز افتخار شیعه و افتخار جمهوری اسلامی است و تحولات دنیا را دارد رقم می زند، امروز را نگاه نکنید! به 50 سال قبل برگردید، وقتی به آنجا رفت، با یک جمعیتی از جوانان شیعه مواجه بود که در بهترین حالت، سرباز صفر گروههای کمونیستی بودند! در بهترین حالت، حاضر بودند برای یک کیسه آرد جانشان را بدهند. کیسه آرد را میگرفتند میگذاشتند در خانه، یک اسلحه کلاش بر میداشتند و میگفتند ما رفتیم. در بهترین حالت، کفش مسیحیها را در بیروت واکس میزدند و در بهترین حالت، سبزیفروش خرده در بازارهای خرد بیروت بودند!
امام موسی صدر وقتی با اینها طرف شد، تمام ناموس شیعه، آیندهی شیعه، انرژی شیعه، استعداد آینده شیعه، همینها بودند. با اینها مینشست و بلند میشد. گپ می زد. دست دور گردنشان میانداخت. با اینها بازی میکرد. و بعضیها که تا 20 سال بعد و 50 سال بعد را نمیدیدند و فقط به پنج روز بعد فکر میکردند و بعضیها که فقط کوچه و محلهی خودشان را میدیدند نه دنیا را، به ایشان اعتراض میکردند که چطور با اینها که عرق میخورند، چشمچرانی میکنند و آشغالند مینشینی؟!
جواب حکیمانهی امام موسی صدر را در آن روز بشنوید: پنجاه سال قبل، گفت: من وقتی با اینها طرف میشوم یک چشمم را میبندم، یک چشمم را باز میکنم. یک چشمم را به روی وضعیت فعلی اینها میبندم و یک چشمم را به روی آینده و استعداد اینها باز میکنم. و این شد که از آن آینده و استعداد، امثال عماد مغنیه در آمد. از آن جوانان و آن ظرفیت، کسانی بیرون آمدند که امروز را رقم زدند.
اگر ما جهانی فکر بکنیم و به اسلامی که قرار است جهان را زیر و رو کند و به پیامی که امام زمان(عج) قرار است کنار خانه کعبه "الا یا اهل العالم" بگوید، دیگر حق نداریم بر اساس فهم محدود خودمان، فقط به یک روز و دو روز فکر کنیم و فقط به یک کوچه و محله فکر کنیم. حق نداریم. مگر دست ماست؟ ما مأموریم. مأموریت داریم. برنامه داریم و این برنامه را رهبر ما تعیین میکند. نه دل ما، نه خواست ما، نه سلیقه و پسند ما، نه تشخیص ما.
و باید اعتراف کنیم که طی قرنها حکومتهای متمادی، شیعه را به انزوا کشانده اند. در همین لبنانی که گفتم، بعد از حمله امثال ابن تیمیه و بعد از دوران عثمانی کار به جایی رسید که بعد از کشتارها و قتلها و جنایتها، شیعیان عمدتا بالای کوههارفتند، جایی که دست کسی به آن ها نرسد! در انزوا و محدودیت، خودشان با خودشان. وقتی قرنها شیعه در شرایطی قرار داشته که فرصت حکومت پیدا نکرده، به طور طبیعی ادبیاتش، ادبیات محفلی و درونی میشود. زبانش زبان درونیمیشود. خود من و شما را در این مسجد 20 سال حبس کنند، بعد از 20 سال زبانمان عوض میشود.
اصحاب کهف که در غار ماندند وقتی بیرون آمدند سکه قدیم را داشتند، با شرایط و تحولات نتوانستند جلو بیایند، طبیعیست. شیعه طی قرنها در انزوا بوده است. برای همین ادبیاتش، فهمش، نگاهش، درکش از مسائل، محدود شده است. این است که وقتی امام(ره) انقلاب میکند، بعضی از بزرگان، علما نمی توانند با امام همراهی کنند. آن ها گناهی ندارند و من تاکید می کنم باید این را درک کنیم که گناهی ندارند. برای اینکه آن ها از فضای خودشان نمیتوانند هضم کنند. نمیتوانند عظمت این حرکت را درک کنند. و عظمت این امام این است که از دل همین حوزه، همین فضا و همین میراث، انقلاب عظیمی درست میکند که امروز ما هنوز همه ابعادش را درک نکردهایم و برای همین من میگویم انقلاب مظلوم اسلامی ایران.
عظمت امام(ره) این است؛ بعد از قرنها انزوا آمده و با دنیا حرف میزند. اینکه امام(ره) در بعضی از احکام شرعی تجدید نظر میکنند، حکم را عوض نکردند. بعضیها به شوخی و مزاح و گاهی جک میگویند بله فلان چیز حلال شد!!! نه، چیزی حرام نبوده که بخواهد حلال بشود. شرایط عوض شده و درک ما از موضوع تغییر کرده است.
به تعبیری که شهید سید محمد باقر صدر دارند، میگویند: نگاه اجتماعی به احکام شرعی و اسلام، گاهی وقتها درک و فهم ما را عوض میکند. قاعده لاضرر و لاضرار سر جایش است اما با همان قاعده لاضرر، تعبیر ایشان این است که یک موضوعی دیگر ضرر فهمیده نمیشود. برای اینکه در این سپهر گسترده دیگر ضرر ندارد. تا دیروز برای فرد ضرر داشت. اینجاست که ممکن است یک چیزی برای فرد ضرر داشته باشد اما برای جامعه ضرر نداشته باشد، شرایط عوض میشود. چقدر در حکم مسجد وسواس هست. شما حتی یک مهر مسجد را نمیتوانید جابجا کنید. اما وقتی قرار است یک خیابانی برای مصلحت یک شهر کشیده شود، آن وقت میگویند مسجد را هم خراب کنید. چقدر راجع به نماز وسواس هست. شما قبله را نباید اشتباه بایستید. به جای مهر نمیتوانید آهن بگذارید. الله اکبرتان هزار و یک آداب دارد. اما همین نماز وقتی شب عملیات میشود ممکن است در راه رفتن هم شما نماز بخوانید.
این دین دیگر، دین محدود به یک غار و یک اتاق و یک زیر زمین نیست. دینی که آمده زندگیها را در دنیا عوض کند و امروز مأموریت ما این است. امروز نام اباعبدالله الحسین(ع) در ونکوور کانادا و جاکارتای اندونزی دارد اشک مردم را سرازیر میکند. امروز کسانی دارند یا حسین (ع) میگویند که من و شما باورمان نمیشود!
در سر مقاله شمارهی قبلی خیمه، این داستان را مفصل گفته ام، الان نمیخواهم وقت شما را بگیرم. اجمالش این است که طرف نقل کرد: شنیده ام در قطب شمال در یکی از این ایگلوهای یخی اسکیموها، کسی از عراق رفته. برای مطالعه اجتماعی رفتم و وقتی دنبالش گشتم دیدم یکی از این ایگلوهای یخی بالایش یک پرچم یاحسین(ع) زده است، فهمیدم خودش است. رفتم سلام و علیکی کردم. تا من را دید، گریه کرد و گفت سالهاست کسی با من عربی حرف نزده!
وارد کلبهی یخیاش که شدم دیدم یک صندلی گذاشته، رویش پارچه مشکی انداخته و بالای سرش یک کتیبه زده. گفتم چه خبر است؟! یادم افتاد که محرم است. گفت من پزشک بودم که به اینجا آمدم. خلاصهاش را میگویم، گفتند اگر به منطقه محروم بروی امکانات بیشتری به تو میدهند. گفتم بدترین جا را به من بدهید. مسئول پزشکی و بهداشتی این ناحیه شدم. با خانم پرستار خوب و مؤمنی هم ازدواج کردم، مسلمان و شیعه شد. الان در شبهای محرم روضه داریم. من روی این صندلی مینشینم. زن و مادر زنم هم مینشینند. من روضه میخوانم و اینها گریه میکنند، در قطب شمال! چه بسا در این چند سال بچهدار هم شده باشند. حالا اسکیموها هم یا حسین(ع) میگویند!
من امروز مأمورم از اسلام برای مردمی که در سراسر دنیا پراکندهاند حرف بزنم اما به اقتضای زبان و فهمشان. «نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم».
مفصل در روایات ما هست، خدا رحمت کند کسی که درک و فهم مخاطبش را در نظر بگیرد، هر چیزی نگوید. (سروران ارجمند من، طلاب و عزیزان روحانی در مجلس هستند)، نه فقط توصیه بلکه تا حدی که ما مکرر در روایات صادقین(علیهما السلام) لعن داریم. «لعن الله من اذاع اسرارنا». اذاعه معادل broadcasting هست. یعنی نشر و پخش موضوع. «لعن الله من اذاع اسرارنا»، خدا لعنت کند. چرا؟! چون قرار است درک و فهم مخاطب را در نظر بگیری.
برای این است که امام باقر(ع) در حدیثی (این حدیث پشت آدم را میشکند و مشکل بعضی از دوستان ما این است که به جای اینکه روایت بخوانند روزنامه میخوانند!! به جای اینکه حدیث بخوانند نوار مداحی گوش میکنند. بیشتر از آنکه روایت از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) بخوانند، روزنامه و بولتن سیاسی میخوانند، این است که دین ما گاهی دین آبکی است) میفرمایند: «و لقد أسمع الرجل یسبّ علیا» گاهی میشود که میشنوم کسی جدم علی(ع) را ناسزا میگوید. چه کار میکنم؟ میروم دماغش را خرد میکنم؟ نه! «فاستتر منه ...». میروم گوشهای پنهان میشوم. «فاذا فرغت أتیته و صافحته». وقتی تمام میشود برای اینکه قبحش نریزد، برای اینکه فکر کند من نشنیدم، میروم جلو و با او دست میدهم. چرا؟ چون درک میکنم این بخاطر جوّ عمومی و رسانهای و تبلیغات منفی، ذهنش را پر کردهاند. عقلش نمیرسد، ظرفیتش همینقدر است.
در روایاتی که در اصول کافی است امام صادق(ع) می فرماید: اگر مردم میدانستند هر کدامشان چگونه خلق شده اند، «لما لامَ احدٌ احدا»، هیچ کسی دیگری را سرزنش نمیکرد، اگر میدانستند ظرفیتها با هم فرق میکند. اینجاست که «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان» کذا ... . حتی سلمان و ابوذر ظرفیتهایشان فرق میکند. اینجاست که دیگر زبان، یک زبان محفلی نیست. طرف میآمد خدمت امام صادق(ع) سؤال میکرد، همان سؤال را یک جواب به او میدادند، نفر بعدی یک جواب دیگر، نفر سوم یک جواب دیگر. یکی از حضار تعجب کرد و گفت: آقا شما به هر کسی یک جور جواب دادی! گفتند: بله اولی اینطوری بود، دومی اینطوری بود و سومی طور دیگری بود.
تجربهی ناخواستهی ما طی قرنها باعث شده است که ادبیات حتی علمای ما، نگاه حتی علمای ما، یک نگاه محدودی بشود! ادبیات، ادبیات محفلی بشود. این است که وقتی امام(ره) آمد و انقلاب کرد شما حتی ادبیات امام(رضوان الله علیه) را که میبینید (کسانی که اهل مطالعه هستند صحیفه امام(ره)، صحیفه نور را مطالعه کنند) ادبیات امام(ره) از کشف الاسرار تا نامهی به گرباچف، از کشف الاسرار تا منشور روحانیت، ادبیات امام(ره) زمین تا آسمان فرق میکند، به مرور. برای اینکه الآن دارد مواجه میشود با یک مخاطب بینالمللی و با این مخاطب باید جور دیگری حرف زد. و ظلمی که ما به اسلام میکنیم این است که گاهی بدون اینکه متوجه باشیم یک چیزهایی از فهم خودمان میگوییم و در نظر نمیگیریم طرف مقابل ما چه چیزی میفهمد.
یکی از بزرگواران در یک سخنرانی گفتهاند اسلام با تساهل و تسامح هیچ نسبتی ندارد. من میفهمم ایشان چه میگوید. ولی خدا وکیلی شما فکر کنید آن طرف دنیا این جمله ترجمه بشود، از چشم طرف مقابل نگاه کنید. به کسی در اروپا بگویند یک نفر گفته اسلام با تساهل و تسامح نسبتی ندارد. یعنی چه؟ یعنی اسلام استبداد است! چرا به اسلام ظلم میکنیم؟ اسلام آزادی بیان ندارد! این ظلم است به اسلام. من و شما میفهمیم چه داریم میگوییم. آن طرف چه؟؟
ادبیات ما خیلی وقتها محفلی است. ببینید امروز در این مجلس اگر من برگردم و به شما بگویم که این هم که رنگش بنفش است، همه شما میفهمید یعنی چه. مثلا دارم تکه میاندازم و بگویم بله بعضیها میخواهند پایداری کنند، همه میفهمید یعنی چه. ولی اگر این جمله را بنویسند بیست سال دیگر چه کسی میفهمد؟؟
خیلی از روایاتی که به دستمان رسیده است اینطوریست. همین الآن این جمله را آن طرف دنیا ببرند، کسی فهم نمیکند و من قرار است جوری حرف بزنم که طرف مقابلم بفهمد. اما یک وقتی من برمیگردم چه با گفتارم و چه با رفتارم جوری عمل میکنم که انگار اسلام با عقل نسبتی ندارد! مثلا بنده در حال شخصی خودم بعد از گریهی روضه، یک چیزی گفته ام، وسط سینه زنی جو گیر شده ام و حاضرم به تعبیر آنکه گفت: «لا ابالی و لو اهیلت علی الارض السموات بعد نیل ولاها» وسط گریه و شور حاضرم زندگیام نابود بشود بخاطر یک اسم سیدالشهداء(ع)، در آن فضا، برگردم بگویم که عقل چیست؟ همهاش عشق است، این برای آن فضاست. اگر آمد از این کانتکست و این ظرف بیرون، جای دیگری، جور دیگری فهمیده میشود.
فرمود «إنّ لله علی النّاس حجّتین حجة ظاهرة و حجة باطنة». عقل به عنوان حجت الهی کنار انبیاست. یعنی همین طوری که توهین به پیغمبران ما را بر میآشوبد، توهین به عقل باید ما را بر آشوباند. اگر جایی کسی با رفتارش یا گفتارش به عقل توهین کرد باید من به عنوان مسلمان احساس کنم به پیغمبر(ص) توهین شده است. متأسفانه گاهی وقتها به اسم بچه حزباللهی و هیئتی و طلبه و خیلی دیندار، جوری رفتار میکنیم که انگار اسلام با عقل نسبتی ندارد، این ظلم به اسلام است!
باید از چشم طرف مقابل نگاه کنیم، ببینیم چه میفهمد. نگاه بلند مدت به رسالت اسلام و تصویری که ما امروز از اسلام ارائه میدهیم، بسیار مهم است.
من بارها گفتهام در اوج قدرت حزب الله در لبنان، جایی که به سفک دماء، به خوض لجج، به بدبختی و مصیبت، آقای نصر الله و یارانش یک موفقیتی کسب میکردند، حزب الله میآمد یک موقعیتی در جهان عرب پیدا کند، در لبنان یک عکس از بعضی رفتارهای ما در تهران را منتشر میکردند.
یک بار یک مسیحی خودش به من گفت: میفهمم که آقای نصرالله از همه رهبران ما صادقتر، سالمتر و صالحتر است اما میترسم! گفتم از چه میترسی؟ گفت میترسم در لبنان هم جمهوری اسلامی بشود، بشود این اتفاقی که در تهران هست. برای چه؟ برای اینکه یک عکس از گشت ارشاد ما پخش میکردند! یکی روسریاش را کشیدهاند و صورتش خونی شده و دارد داد می زند! گفتند اگر در لبنان جمهوری اسلامی بشود، میشود این!
منی که در تهران داشتم دعوا میکردم و در خیابان راهپیمایی میکردم و داد میزدم نمیفهمیدم بازتابش چیست! وقتی یک تصویری از خیابان ما منتشر میشود که ماشین یک نفر را با آجر خرد و خاکشیر کردهاند و خودش را زخمی کردهاند چون میخواسته حرف بزند، نه تفنگ برداشته، نه داد زده، نه آدم کشته و نه جنایت کرده، میخواسته حرف بزند. شما از چشم طرف مقابل نگاه کنید نه از حال خودمان. از چشم خودم نگاه کنم میفهمم اما از چشم طرف مقابل نگاه کنید. یعنی چه؟ وقتی این تصویر منتشر بشود چه بازتابی دارد؟ و از من حزب اللهی، از من مسلمان، از من روحانی، از من مؤمن، از من جمهوری اسلامی چه تصویری ارائه میدهد؟؟!
و اتفاقا دشمن این را میفهمد. برای همین است که شما دیدهاید حتی در دعواهای شخصی آن کسی که زرنگ است یک کاری میکند که شما عصبانی بشوید و داد بزنید. یکی از این توابین منافقین خودش یک زمانی به من میگفت. داشت درد دل میکرد. گفت ما اوائل که جزء میلیشیای منافقین بودیم این بچههایی که بزرگترها یادشان هست(ما هم در مدرسه که بودیم دعوا داشتیم، کتککاری بود سر روزنامه مجاهد. یک عده طرفدار رجوی بودند، در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری ما طرفدار شهید آیت بودیم بعد نشد، بعد جلال الدین فارسی و خلاصه دکتر حسن حبیبی و دعوا و کتککاری) خود این به من گفت به ما آموزش داده بودند که در خیابان عمدا کاری کنید که کتکتان بزنند! برای اینکه رهگذران که رد میشوند ناخودآگاه نسبت به مظلوم انعطاف دارند. ناخودآگاه نسبت به کسی که کتک خورده انعطاف دارند.
ما وارث مکتبی هستیم که جلوی شهید بهشتی شعار دادند که شاه حرامزاده است، فلانزاده است، خمینی آزاده. میگویند شهید بهشتی گفتند این جمهوری اسلامی نیست، این انقلاب نیست. وقتی پدرش با مادرش ازدواج شرعی کرده لذا او حرام زاده نیست. حق ندارید تهمت بزنید. حتی به شاه که نفر اول مقابل امام(ره) بود.
گفت رد میشدند دیدند سر قبری سگی است، داماد ایشان تعریف میکند. میگوید کسی برگشت و گفت که ها این فلان فلان شده حرامزادهای که دنبالش میگشتیم. قبر مارکس بود نمی دانم چه کسی بود. دنبال قبر مارکس میگشتند. میگفت این همین سگی که اینجاست. میگویند ایشان به شدت ناراحت شد. گفت حق ندارید توهین کنید. ما با فکر مخالفیم. توهین نمیکنیم. اگر جمهوری اسلامی مانده است مال اینهاست. نه مال شعار و نعره زدن.
من بارها عرض کرده ام اینکه مکتب امام حسین(ع) بعد از هزار و چهارصد سال مانده بخاطر این است که مسلم بن عقیل از پشت پرده بیرون نیامد. در حالیکه ما با دو دو تا چهارتای فهم اندک خودمان بخواهیم مقایسه کنیم میگوییم اگر آن موقع مسلم از پشت پرده بیرون میآمد، شمشیر میکشید و گردن ملعون را قطع میکرد اصلا امام حسین(ع) شهید نمیشد. با منطق ما، مسلم باید این کار را میکرد. ولی گفت من نامردی نمیکنم. این است که مکتب امام حسین(ع) بعد از هزار و چهارصد سال تن هر کسی را میلرزاند.
هندو در هندوستان تنش میلرزد. میدانید در نظام کاستی هند، نجسها هستند، برهمنها هستند. یک گروهی از برهمنهای هندی، برهمن حسینی هستند. هندو هست ولی میگوید حسین(ع) و در روز عاشورا گریه میکند. برای چه؟ برای اینکه مسلم از پشت پرده بیرون نیامد. گفت من نامردی نمیکنم و من با دشمن رودررو میجنگم.
فرق فهم ما با فهم اهلبیت(ع) این است. فرق فهم ما با فهم امیرالمؤمنین(ع) این است. خدمت پیامبر(ص)آمدند و گفتند: فلان جا فسق و فجور هست. یه کسی که بسیاری از مصیبتهای اسلام از او بود، معروف بود به تند و تیزی و غلظت و خشونت آمد بلند شود برود. گفت برویم مورد بگیریم! پیغمبر(ص) گفتند نه، تو بنشین. کار تو نیست. یا علی تو برو. حضرت علی(ع) آمدند در خانهای که مثلا نمیدانم دیش ماهواره داشتند، منقل داشتند هر چه بود. تق تق، داد و بیداد. خب یک برزنتی کشیدند روی دیششان و اسپری زدند منقل را خاموش کردند! و مؤدب نشستند. حضرت علی(ع) گفتند پیغمبر(ص) به من مأموریت داده گزارش ببرم. یک نگاهی همینجوری کردند گفتند ممنون و آمدند. پیغمبر(ص) گفتند چه خبر بود؟ حضرت گفتند یا رسول الله من چیزی ندیدم. چرا؟ چون علی(ع) و اولاد علی(ع) آمده اند درست کنند، نیامده اند خراب کنند. آمده اند اصلاح کنند. آمده اند انسان را به سعادت برسانند. نیامده اند متلاشی کنند. و فرزندان آن ها هم همینطور عمل کردند.
گفتند مرحوم سید قوام رضوان الله علیه - این ها ذخیرهاند - نصف شب در کوچه داشت میآمد. دید کنار کوچه در تاریکی دو نفر ...، عبایش را درآورد و گفت: من میدانم شما زن و شوهرید. به دست و پای او افتادند و شروع کردند به گریه کردن. گفتند ما را توبه بده. به همین سید اولاد پیغمبر، سید نازنین، میگویند یک شبی، شب عاشورا، شب آخر منبرش بود، منبر دهگی. از مسجد آمد بیرون دید آن طرف خیابان یک خانم جوانی ایستاده. به جای اینکه کمیته و گشت خبر کند (البته کار هر کسی نیست. کار ماها نیست. این را بگویم، امیرالمومنین(ع) فرمود: «و انکم لا تقدرون علی ذلک و لکن اعینونی بورع و اجتهاد». « الا و انّ امامکم قد اکتفي من دنياه بطمريه، ومن طعمه بقرصيه». بلافاصله فرمود «ألا و انكم لا تقدرون على ذلك و لكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد». اینها گردن کلفت و مرد بزرگ میخواهد. کار شماها نیست) سید قوام دید یک خانم جوانی ایستاده. یک وقت مریدها دیدند سید که همیشه سرش را پایین میانداخت از کنار پیاده رو طرف این خانم رفت، همه تعجب کردند! چشمها گرد شد، دهانها باز مانده بود. رفت یک چیزی به این خانم گفت و خانم رفت و سید هم آمد. هیچ کس جرئت نکرد سؤالی بکند. گفتند 15 سال بعد در حرم امام حسین(ع) سید نشسته بود داشت زیارتنامه میخواند، اشک می ریخت، در حال خودش بود. یک وقت دید یک مردی آمد گفت: آقا ببخشید این خانم من یک سؤال شخصی شرعی دارد، میتواند بپرسد؟ گفت بفرما. خانم آمد آرام نشست و گفت: آقا من سؤال شرعی شخصی نداشتم، فقط یک چیزی میخواستم بگویم شوهرم نفهمد. گفت بفرمایید. گفت یادتان هست 15 سال پیش کنار یک خیابانی شب عاشورا بود از مسجد بیرون آمدید و من منتظر بودم یک ماشینی سوارم کند. گفت بله. گفت آن شب از فقر و نداری کنار خیابان ایستاده بودم. آمدید کنار من یک پاکتی از جیبتان در آوردید . گفتید این پاکت پول منبر امام حسین(ع) است. پاکت را به من دادید. گفتید سر جدّم تا این پول تمام نشده از خانه بیرون نیا و رفتید. گفت امروز آمدم در حرم امام حسین(ع) به شما این را بگویم که آن پاکت شما من را حفظ کرد. مدتی بعد ازدواج کردم. این شوهرم است. این بچهام است. الآن هم آمدیم حرم امام حسین(ع) زیارت کنیم. میشود با یک نعره و یک داد زدن و گشت و کمیته و نیروی انتظامی یک نفر را متلاشی کرد و میشود اینطور یک زندگی را اصلاح کرد!!
امیرالمؤمنین(ع) گفت یا رسولالله من چیزی ندیدم. آمده اصلاح کند، با انسان طرف است. کرامت انسان را در نظر میگیرد. فهم و درک و ظرفیت آدمها را در نظر میگیرد. آمده درست کند، نیامده خراب کند و اگر ما بفهمیم تصویری که از اسلام ارائه میدهیم، گاه چقدر ظلم به اسلام است، در حالیکه ما میگذریم و تمام میشود و میرود اما چه بر سر دیگران می آورد؟؟
میگویند اینها به خودشان رحم نمیکنند. اینها با خودشان کنار نمیآیند. اینها برادرهای خودشان را در خودشان نمیتوانند تحمل کنند و مخصوصا امروز با رفتاری که داعش دارد. من موقعی که در گوش یکی میزنم یا آجر به ماشین یکی میزنم نمیفهمم این چه بازتابی دارد. چون فقط آن لحظه را دارم میبینم. فرمود «اشداء على الكفار رحماء بينهم».
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم؟
ما با خانم اشتون حاضریم مذاکره کنیم. ولی با خانم شهروند خودمان که گریه کن امام حسین(ع) هست حاضر نیستیم حرف بزنیم! این یادگاری امام هشتم(ع) به شیعیان، به ایرانیان و با ماهاست. جمّالی اصفهانی بود. مرحوم مجلسی مینویسد این روایت هنوز نسخهاش در نزد خانواده این شهر در فلان روستای ده سرخ است. آمد به حضرت علی بن موسی رضا(ع)، مرد سنّی جمّال شتردار کارواندار، گفت یک یادگاری به من بدهید. عجیب است این روایت، عجیب. این مکتب اهل بیت(ع) را ببینید چیست.
فرمود : «کن محبا لنا ولو کنت فاسقا». حتی اگر به فسق کشیده شدی، ای جوان، اگر یک روزی گناه هم کردی محبت ما را رها نکن. «کن محبا لنا ولو کنت فاسقا». طرف یک گناهی کرده بود. در کوچه دید امام صادق(ع) دارند میآیند. دهانش نجس بود. خجالت کشید و رویش را کرد آن طرف. یک وقت دید یک کسی سر شانهاش دست زدند. برگشت، دید آقا هستند. فرمودند حتی اگر گناه میکنی رویت را از ما برنگردان. رو برگرداندن از امام، گناهش از آن فسق بالاتر است.
اما ادامه روایت عجیبتر است. فرمود «و کن محبا لمحبینا ولو کانوا فاسقین». دوستداران ما را، عاشقهای ما را، گریهکنندههای ما را، کسانی که شب احیا قرآن بر سرشان میگیرند، حتی اگر فاسق بودند آن ها را دوست داشته باشد.
این را در پرانتز بگویم: نهی از منکر بکن. نهی از منکر است، نه نهی از صاحب منکر. اشتباه ما گاهی این است! گاهی پدر و مادرها حواسشان نیست به بچههایشان که یک اشتباهی میکنند میگویند برو دیگر دوستت ندارم. نه، بگو تو رو تا زندهای دوستت دارم، اما این کار تو را دوست ندارم. نهی از منکر، نه نهی از شخص. این گوهر است. این عاشق امیرالمؤنین(ع) است. این در دلش محبت علی بن ابیطالب(ع) هست.
من از شما سؤال میکنم اگر سکهی طلا در جوی آب در لجن بیفتد، چه کارش میکنند؟ بیرون میآورند و میشورند. میآید در روضه امام حسین(ع) گریه میکند. گریه که میکند، یاحسین میگوید و بیرون میآید، تمیز است. سرمایهی شیعه همین جوانها هستند. سرمایهی امیرالمؤمنین(ع) همینها هستند. ناموس علی بن ابیطالب(ع) همینها هستند. که من بیشعور فقط بخاطر اینکه شکل من نیستند با چوب و چماق به جانشان میافتم!
اصول کافی روایتی دارد در کتاب علم و جهل؛ شخصی میگوید امام صادق(ع) من را به دنبال کاری فرستاده بودند. رفتم فلان منطقه، فلان محله، فلان مسجد. دیدم تیپشان به من نمیخورد. سیاستمان جور دیگری است. فکرمان جور دیگری است. اعصابم خیلی خرد شد، برگشتم. حضرت سراغم آمدند. گفتند چه شد؟ به حضرت عرض کردم فلان فلان شدههای مثلا... . حضرت گفتند چرا این طوری حرف می زنی؟ اینها مگر شیعه نیستند؟ گفتم چه؟ اینها شیعه هستند؟ حضرت گفتند ببین، خیلی منطق، منطق عجیبی است. گفتند: اگر قرار باشد بخاطر اینکه مثل تو فکر نمیکنند و مثل تو نیستند از آنها تبری بجویی آیا من امام صادق نباید از تو تبری بجویم چون مثل من نیستی؟؟ اگر قرار باشد به صرف اینکه آن ها مثل تو نیستند به ایشان فحش دهی من امام صادق هم باید به تو فحش بدهم! بعد بلافاصله فرمودند: خدا هم باید از من تبری بجوید چون من مثل خدا نیستم. این چه منطقی است؟؟
بعضی از دوستان به خود من گفتند فلان فلان شده دری وری گفته باید چوبش را هم بخورد. چرت و پرت گفته باید کتکش را هم بخورد. گفتم میدانید این منطق اگر جا بیفتد چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ اگر این منطق جا بیفتد که هر کسی از نظر من چرت و پرت میگوید باید بزنمش، خب طرف مقابل هم میگوید تو چرت و پرت میگویی و تو را میزند. زن و بچهی تو هم فردا در خیابان یک جایی تنها گیر بیایند کتک میخورند. بچهی تو هم در مدرسه تنها گیر بیفتد کتک میخورد. دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود!
اگر قرار باشد هر کسی خودش قاضی بشود و خودش تصمیم بگیرد که چه کسی چرت و پرت میگوید پس برود و او را بزند پس دیگر قانون چیست؟ جمهوری اسلامی چیست؟ نظام چیست؟ آن وقت همین دوستان میگویند حفظ جمهوری اسلامی! حفظ جمهوری اسلامی با انضباط است، با قاعده است. ما در کشوری زندگی میکنیم که صاحب دارد. بالای سرش آدمی ایستاده است. «کن محبا لمحبینا ولو کانوا فاسقین». پدری کن، برادری کن، محبت کن، رفاقت کن. «كن رفيقا في امرك بالمعروف و شفيقا في نهيك عن المنكر». با محبت و برادری تا کن.
اگر هم قاعده بشود که فلان فلان شده خودی نیست، نیروی نفوذی دشمن است. باز با این منطق چه کسی باقی میماند؟ باز با این منطق چه کسی دیگر نیروی نفوذی نیست؟ اگر قرار باشد من هر کسی که دیدگاهش را نمیپسندم بگویم دشمن است. این را هم امروز بگویم جا دارد. الآن بعضی از دوستان ما در حوزه سیاسی، یک جوری راجع به این 35 سال جمهوری اسلامی حرف میزنند، ناخواسته دارند ثابت میکنند جمهوری اسلامی روی هواست! میگویند بازرگان که آمریکایی بود. بنیصدر که دشمن بود، اسرائیلی بود. آقای هاشمی که آمریکایی است. آقای احمدینژاد که اسرائیلیست. آقای روحانی که نیروی امآیسیکس است. آقای خاتمی که نیروی نفوذی آمریکاست. یعنی چه؟ یعنی 35 سال آمریکا کشور ما را اداره کرده است؟! این جمهوری اسلامی به این عظمت. یعنی آمریکا اینقدر قدرتمند است؟! آمریکا و اسرائیل و انگلیس اینقدر قدرت دارند که 35 سال همهی ما را اداره کردند؟! پس چه چیزی باقی میماند؟؟ بله اختلاف نظر هست، خطا هست، اشتباه هست، تقصیر هست، فساد هست، اینها سر جایش. اما کلیت نظام را که نباید زیر سؤال ببریم. اینکه رهبر بزرگوار انقلاب میگویند امسال سال همدلی و همزبانی دولت و مردم، برای اینکه ما یادمان نرود این کلیت همهاش مال جمهوری اسلامی است. هر چه بگوییم به خودمان برمیگردد. نباید یک کاری بکنیم پسفردا بچه من و نوه من و شما برایش سؤال پیش بیاید.
من بارها گفتهام بعضی وقتها فیلمهایی که درباره دفاع مقدس میسازند دشمن ما را، عراقیها و بعثیها را اینقدر ابله نشان می دهند. یا مثلا در مورد انقلاب، مثلا شاه را یه عروسک درست میکنند اینطوری و آنطوری. خب بعد پسفردا فکر نمیکنند که نوههای ما به خودشان میگویند آقا شاهی که اینطوری بود مثلا فوتش میکردی، یا این نیروهای بعثی که با یک آفتابه میشد مثلا دستگیرشان کنی، اینها دیگر اینقدر شهید نمیخواست، هشت سال دفاع مقدس نمیخواست که. راهیان نور نمیخواست که. این ظلم است. اتفاقا ما باید بگوییم آقا کل دنیا جمع شده بودند. نخبهترین مخهای نظامی جمع شده بودند. آن وقت است که حسن باقری معنی پیدا میکند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «عجبا من جد هوالاء فی باطلهم». شما فیلمهای هالیوودی را نگاه کنید. فیلمهای هالیوودی وقتی میخواهد قدرت رییس جمهور خودش را نشان بدهد اول گروه مقابل را اینقدر قوی نشان میدهد که بعد قدرت خودش معنی پیدا کند. برای اینکه بتواند از سنا پول بگیرد. برای اینکه بتواند افکار عمومی را بسیج کند. میگوید دشمن ما اینقدر قویست. اینطوریست که 11 سپتامبر درست میکنند. آن وقت ما برعکس میآییم میگوییم عراقیها و بعثیها یک مشت پپه بودند که با آفتابه هم میشد دستگیرشان کرد!
حواسمان نیست چه اتفاقی دارد میافتد. وقتی من همه را زیر سؤالمیبرم، 35 سال جمهوری اسلامی و دستآورد امام(ره) را دارم زیر سؤال میبرم. این است که این افراطها و تندرویها کار دستمان میدهد و حواسمان نیست.
این است که امیرالمؤمنین(ع) مینالد «قصم ظهری اثنان». این است که در دستورات دینی ما مکرر آمده، در قرآن کریم آمده: «ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا». از کسی که دلش از یاد خدا غافل است، اطاعت و پیروی مکن، دنبالش مرو. سؤال می کنی نشانهش چیست؟ از کجا تشخیص بدهیم؟ «و کان امره فرطا». اهل افراط است، نشانهاش این است. از کسی که اهل افراط بود پیروی نکنید. دنبالش نروید. خطرناک است و کار دستتان می دهد و دینتان را از شما میگیرد.
ما پیرو اهل بیت(ع) هستیم. این دعای ماه شعبان چند روز دیگر میگوییم «المتقدم لهم مارق و المتاخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق». کسی که چفت و بست با امامش جلو برود، او میبرد. با هر توجیهی چه جلو رفتن، چه عقب افتادن خطرناک است. امام، مطیع میخواهد. ولی فقیه، مطیع میخواهد. ما اطاعتمان از ولیفقیه تعارف نیست، شعار نیست. از آن طرف به ما فرموده اند: «من کان من الفقها کذا کذا مطیعا لامر مولاه»، چون مطیع است از او اطاعت میکنیم. لذا همین ولی فقیه اگر یک روزی «مطیع امر مولاه» نبود از ولایت ساقط میشود. مبنای اینکه ما سر در گرو فرمانش داریم این است که خودش سر در گرو فرمان بالاتر دارد. اینجا دیگر جای تشخیصهای فردی من و شما نیست. در فلان قضیه فهم و درک و دریافت ذهنیمان چیست؟ ملاک اوست.
روایت تکان دهنده ای از امام صادق(ع) است که می فرمایند: «قوم یزعمون انی امامهم». گروهی هستند که فکر میکنند من امامشان هستم. مدعی هم هستند، بنر هم میزنند، شعار هم میدهند، بیانیه هم صادر میکنند. «یزعمون انی امامهم و الله ما انا لهم بامام، لعنهم الله». چه کار میکنند؟ «کلما سترت سترا هتکوه». من پردهپوشی میکنم، اینها پردهدری میکنند! «اقول کذا و کذا». من امام زندهام، صحبت میکنم، سخنرانی میکنم، پیام میدهم، هستم، یک چیزی میگویم. «فیقولون: انما یعنی کذا و کذا». میگویند نه منظورش چیز دیگریست. «لعنهم الله، و الله ما انا لهم بامام».
در یک روایت دیگری دارد که خدا لعنت کنه محرج الامام را. میگویند آقا محرج امام چیست؟ پاسخ دادند به کسی که یک فضایی درست میکند که امام را سر دو راهی قرار میدهد تا یک چیزی که نمیخواهد بگوید را مجبور بشود بگوید. جو سیاسی، رسانه ای، در وبلاگ، در این خبرگزاری، در آن رسانه، پیام، نامه، استفتاء. بابا طرف دارد زندگیاش را میکند. کاری میکند تا طرف یک چیزی بگوید.
دیده اید، بعضی روحیهشان اینطوری است که به شما می گوید نظرت راجع به فلان چیز چیست. میگوید خوب است. میگوید نه نه دقیقا بگو نظرت چیست؟ اینقدر به او میزند تا طرف برمیگردد یک چیزی می گوید. بعد میگوید از اول هم ما گفتیم فلان فلان شده ... . مکتب اهل بیت(ع) اینجوری نیست. میفرماید: « لعن الله من یحرج الامام». کسی که احراج کند. یعنی عمدا یک کاری بکند که امام مجبور بشود موضع بگیرد. شما استفتا میکنید آقا نظرتان راجع به حرکت فلانی در فلان جلسه که فلان چیز گفت چیست؟ اگر الآن رهبر انقلاب بگوید خوب است که نمیشود. برگردد بگوید بد است که یک جنجال سیاسی درست میشود و شما باعثش بوده ای. ما مطیع امامیم. سیره و روش امام را باید نگاه کنیم.
در همین بحث آزادی بیان شما نگاه کنید اسلام از موضع اقتدار از آزادی حرف میزند نه از موضع انفعال و ضعف. چون بعضیها از موضع ضعف از آزادی حرف میزنند. چون زورشان نمیرسد میگویند بله آزادی خوب است. اسلام اتفاقا برعکس از موضع قدرت دارد میگوید من اتفاقا در موضع قدرت هستم دارم از آزادی حرف میزنم. دست بالا را دارم.
در یکی از میزگردها کیانوری بود و شهید بهشتی یا احسان طبری. شک از من است. حالا یا کیانوری یا طبری بعنوان حزب توده و شهید بهشتی بعنوان حزب جمهوری اسلامی. طرف یک آیه را اشتباه خواند. شهید بهشتی آرام روی کاغذ درستِ آیه را نوشت و به آن شخص داد. نگاه کرد و اصلاح کرد. بحث را که تمام کرد از میزگرد آمدند بیرون به شهید بهشتی گفت چرا اینکار را کردی؟ من اگر جای تو بودم و تو یک جمله از کتاب سرمایهی مارکس را اگر اشتباه خوانده بودی میزگرد را به نفع خودم تمام میکردم. کاری میکردم که فلان، لولهات میکردم، تمام بود. تو میتوانستی وقتی من آیهی قرآن را اشتباه خواندم برگردی بگویی تو که قرآن بلد نیستی از رو بخوانی چرا راجع به اسلام داری حرف میزنی؟ ولی شما آرام اصلاح کردی. به من کمک کردی. میگویند شهید بهشتی گفت: ما که نیامدهایم با هم دعوا کنیم. آمده ایم راه صحیح را پیدا کنیم. آمده ایم با هم همراهی کنیم، به هم کمک کنیم و حق را پیدا کنیم. این است که همه در مقابل شهید بهشتی خاضع بودند.
پسر شهید بهشتی خودش برای من تعریف کرد. گفت ما صبحها که میآمدیم چون ایشان خیلی منظم بود دقیقا سر یک ساعت خاصی میدان هفت تیر میرسیدیم. بچههای سازمان مجاهدین فهمیده بودند. یکی از اینها هر روز سر آن ساعت، روزنامه مجاهد را جلوی ماشین شهید بهشتی میگرفت و تیترهایی که بر علیه شهید بهشتی بود را بلند میخواند. میگفت شهید بهشتی همیشه لبخند میزد. در گرما و سرما مثلا چند ماه این اتفاق افتاد. یک روز صبح خیلی برف شدیدی میآمد. شهید بهشتی شیشه را پایین کشیدند و گفتند خواستم به تو تبریک بگویم، جا خورد!! این هر روز دارد فحش میدهد، جا خورد! گفتند: من واقعا اراده تو را که میبینم درس میگیرم. با این اراده، این قاطعیت، این نظم و این جدّیت، در هر کاری که بروی موفق خواهی بود. آیندهات خیلی آیندهی خوبیست. میگفت از فردا دیگر آن شخص نیامد، دیگر نیامد!

ما پیرو امامی هستیم که ابنابیالعوجاء، زندیق ملحد کافر بیخدا، نه در کوچه پس کوچه و وسط خیابان. در مسجد میآمد کنار امام صادق(ع) مینشست در مسجد پیغمبر(ص). میگفت خدا نیست. نه ولایت فقیه و حزب فلان و جریان سیاسی فلان! میگفت خدا نیست! امام صادق(ع) با او حرف میزدند. یک روز با هشام بن حکم دهان به دهان شدند. هشام عصبانی شد. گفتند آقا ما بدتر از این حرفها را به امام تو میگوییم اینقدر از کوره در نمیرود که تو شلوغش میکنی. بدتر از اینهایش را به امام صادق(ع) میگوییم گوش میکند. ما پیرو این امام هستیم. آزادی بیان در بالاترین حد ممکن.
و ظلم به اسلام این است که بدون اغراق این که دارم میگویم با تمام وجود به آن رسیدهام، اگر فردا به چیز دیگری برسم صادقانه میگویم، من بارها گفته ام اعتقاد ما به علی بن ابیطالب(ع) اگر از سر تعصب باشد دوزار نمیارزد. تعصب جاهلی. اما اگر از سر فهم باشد، روی هر چه تعصب باشد، ارزش دارد. ما کسی غیر از علی بن ابیطالب(ع) در زیر آسمان پیدا نکرده ایم که بگوید «لو اعطیت اقالیم السبعه» اگر هفت آسمان را به من بدهند که در مقابلش پر کاهی از دهان مورچهای بگیرم «والله لما فعلته». هفت آسمان را به من بدهند که پر کاهی از دهان مورچهای بگیرم اینقدر هم ظلم نمیکنم. من بارها گفته ام اگر امروز کسی را پیدا کنم در کالیفورنیا این حرف را بزند دنبالش میروم. غیر از علی بن ابیطالب(ع) پیدا نکرده ایم. این که دارم میگویم با تمام وجود میگویم. آزادی بیانی که در اسلام هست در هیچ مکتبی در تاریخ نبوده و نخواهد بود. این ظلم است که آن وقت ما بیاییم و برعکسش را القاء کنیم!
آن چیزی که در اسلام نیست، آزادی فتنهانگیزی است. یعنی اینکه شما بیایی یک عدهای که دست و پا بسته و نادان و بیاطلاع هستند را هر چه خواستی وارد مغزشان کنی و نگذاری کسی هم جوابت را بدهد. جلوی این را اسلام میگیرد. میگوید اگر مردی بیا تو حرف بزن و ما هم در کنار هم حرف میزنیم. حاج آقا شروع کردند و بسیار شروع درستی بود. ما آمدهایم اعتکاف با قرآن مأنوس بشویم. «فبشر عباد الذین یستمعون القول». استماع قول یعنی باید زمینهاش وجود داشته باشد. یعنی باید حرفها زده بشود. «فیتبعون احسنه». اگر این نباشد که اتباع از قول بدون این مقایسه ارزش ندارد. اگر من کورکورانه بخواهم تبعیت کنم که ارزش ندارد.
ما چرا فقط از روضهخوانی امام صادق(ع) الگو میگیریم؟ در گریهها و روضههایمان میگوییم امام صادق(ع) گریه کرد، روضه خواند. چرا از تحمل امام صادق(ع) الگو نمیگیریم. این هم بخشی از آن است. امام صادق(ع) یعنی همه اینها با هم. چرا موقع تحمل کردن که میرسد، کاری به امام صادق(ع) نداریم؟
اگر باور داریم به این دین و اگر باور داریم که این دین حق است، باید بگذاریم حرفها زده شود و ما هم حرف خودمان را بزنیم. ما اعتقاد داریم این راهی که امروز به آن رسیدهایم، این ولی فقیه، این جمهوری اسلامی، این نظام، حق است. ایراد هم دارد، اشکال هم دارد، طبیعی هم هست، ولی بهترین است و دنبالش راه افتاده ایم. چرا بترسیم از اینکه کسی حرف بزند؟ اگر من جنسم جنس مرغوب است چرا از این بترسم که دیگران امتحانش کنند؟ کسی میترسد که مطمئن نیست.
آن روایت یونس بن عبدالرحمن روایت مشهوری است. چون وقت نیست فقط اشاره میکنم. خیلی که ناراحت شد گریه کرد امام رضا(ع) به او فرمودند: اگر یک درّ و گوهری، سکه طلایی کف دستت باشد بعد همه مردم بیایند بگویند یک گردو، یک تکه سنگ یا یک پشکل است، غصه میخوری؟ گفت نه. گفتند حالا برعکس. اگر پشکلی، سنگی، گردویی کف دستت باشد بعد همهی به تعبیر من تلوزیونهای دنیا بگویند که سکه طلاست. دلخوش میشوی؟ گفت نه. گفتند این را پیدا کن. اگر از امامت اطاعت میکنی و در خط صحیح هستی دیگر غصهات نباشد. غصهای نداریم، همهی عالم بیایند حرف بزنند.
من از شما سوال میکنم. اگر امروز کسی بیاید، حرفی را بزند و با منطق، عقل، قاعده و فکر به ما ثابت کند که ما اشتباه میکنیم، آیا حق داریم روی اشتباه خودمان بایستیم؟ حق نداریم. منت نمیگذاریم بگوییم نه آن را گوش میکنیم. منت گذاشتن نیست. حق نداریم روی اشتباهمان بایستیم. عرض کردم مشکل ما این است که ما روایت نمیخوانیم. مشکل این است که سراغ علما نمیرویم. مشکل این است که تسلیم احساسات و عواطفمان میشویم. واقعیت این است که در زندگی دنیا، انتخاب ما بین بد و بدتر است. انتخاب ما بین خوب و بد مطلق نیست.
عرض آخرم باشد، ببخشید سرتان را درد آوردم! هر کسی که پدر میشود این عرض من را بهتر میفهمد. برای همین است دیدهاید جوانها، خود بنده، جوانها تا وقتی جوان هستند فرمایشات تربیتی از خودشان میدهند! حتما دیدهاید. طرف وقتی مثلا 18 سالش است راجع به بچه فامیل که یک اشتباهی کرده، دو ساعت منبر تربیتی میرود. همان بچه 18 ساله که منبر میرفت، 15 سال بعد خودش بچه دارد. ببینید نرم شده، آرام شده، یک جور دیگر است.
یکی از دوستان گفت خانه یکی از شهدای حزبالله لبنان رفته بودیم. دیدیم خواهر شهید بیحجاب آمد. حالا ما عادت کرده بودیم خواهر و مادر شهید همه محجبه و عکس شهید و نماز شب و ... . خیلی جا خوردیم. به پدر شهید گفتیم چرا کاری نمیکنی؟ گفت چه کار کنم؟ گفتیم برخورد کن. خواهر شهید است. دوستمان میگفت یک جمله ای پدر شهید به ما گفت که من سالها بعد فهمیدم یعنی چه. گفت می خواهم شب به خانه برگردد!! این را فقط کسی میفهمد که پدر باشد و دو جوان هجده، بیست ساله داشته باشد. اگر پدر باشیم و جوانهای ما پای شبکههای ماهواره و سایتهای اینترنتی باشند، میفهمیم چطوری باید این بچهها را برگردانیم.
این دختری که در خیابان، قیافهاش را میبینیم و ناراحت میشویم، این ناموس شیعه است، به این فکر کنید. این ولیفقیه دارد یا ندارد؟ همین پسر جوانی که دارد در خیابان میچرخد و تیپش آنچنانی است و دختر جوانی که تیپش آنچنانی است، این ولیفقیه دارد یا ندارد؟ این ناموس شیعه است. باید کاری کنیم برگردد. نباید دودستی خودمان آن طرف بفرستیمش. اتفاقا دشمن تمام تلاشش را میکند که او را بکشد. ما مأموریتمان این است که آن را برگردانیم طرف خودمان. اینکه فرمود «سفينة الحسين اوسع، و في لج البحر اسرع»، امام حسین(ع) برای همین است که تشنگیها را کشیده و « و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة».
ما بین بد و بدتر داریم انتخاب میکنیم. بله اگر انتزاعی و مجرد میخواستیم فکر کنیم ایدهآل این بود که همهی جوانان ایران الآن در اعتکاف باشند. ولی داریم با واقعیت زندگی میکنیم. این که این جوان الآن برود در لشگر دشمن بهتر است یا من تحملش کنم اما اینجا باشد؟ اینکه این جوان برود در کلاس هنری فلان جا ولو اینکه من خوشم نمیآید بهتر است یا برود پای فلان شبکه ماهوارهای؟ اینکه این جوان با من مرتبط باشد و هر از گاهی هم مسجد بیاید و گاهی وقتها هم یک غلطی بکند بهتر است یا کلا برود اصلا پشت سرش را هم نگاه نکند؟ اینکه «ان الله یحب التوابین»، این تکرار برای همین است. یعنی توبه میکند، دوباره یک گناهی میکند و دوباره میآید. خدا میگوید «ان الله یحب التوابین»، ولو اینکه اشتباه میکند، برگردد بهتر از این است که کلا برنگردد.
ما راهی جز گفتگو نداریم و چیزی که ما را از استبداد و مطلقگرایی حفظ میکند گفتگو هست. آن چیزی که باعث میشود حتی بندهای که دارم اینجا حرف میزنم فکر نکنم حرفم تمام است، این است که دیگران با من صحبت کنند. اگر همین من، منبرم اینجا تمام بشود همه شما سر تکان بدهید و من بروم بیرون، میگویم خب دیگر تمام شد. این منم طاووس علیین شده. طاغوت از همینجاها شروع میشود. در ورودی یکی از دوستان خواستند از روی محبت و بزرگواریشان کفش من را بگیرند، نگذاشتم. گفتم ببین طاغوت از همین جاها شروع میشود. اولش یک درب ماشین باز کردن است. اینکه پیامبر(ص) فرمود یکی از کسانی که ملعون است، «من ألقی کلّه علی الناس»، برای اینکه طاغوت از اینجا شروع میشود. گفتم شما بزرگواری اما روز اول کفش من را میگیری. روز دوم درب ماشین را برایم باز میکنی. روز سوم عبا روی دوشم میاندازی. روز چهارم دیگر من عادت میکنم. شما هم نکنی دیگر من انتظار دارم.
یکی از چیزهایی که ما را از استبداد نجات میدهد این است که حرف دیگران را بشنویم، ولو اینکه قبول نداریم. میشنویم و روی آن فکر میکنیم. به آن چیزی که احساس میکنم وظیفهام است عمل میکنم. شما هم برادر دینی من هستی ولو اینکه دیدگاهت با من فرق میکند. ما هر دو به سمت یک حقیقت داریم میرویم. ان شاء الله آن چیزی که خدا چشم من را به آن باز کرده، چشم شما را هم به آن باز کند. این میشود موضع امر به معروف و نهی از منکر. برای همین است که آفت امر به معروف و نهی از منکر تعییر است.
ان شاء لله خدا به همه ما کمک کند. خدا همه ما را از غرور و کبر حفظ کند. خدا همه ما را از استبداد حفظ کند. خدا در این ماههای پیش رو، ماه معظم شعبان، ماه مبارک رمضان، دلهای همه ما را و همه کسانی که هنوز با خدا آشتی نکردهاند را به نور رحمت و معرفت خودش روشن کند. مجددا از حوصله و تحمل و بزرگواریتان متشکرم. ان شاء لله عاقبت امر همه ما ختم به خیر بشود. هدیه به آستان مقدس امام زمان(عج) صلوات بفرستید.
حجت الاسلام انجوی نژاد:
تشکر میکنیم و استفاده کردیم از حاج آقا و ان شاء الله که خداوند مأجور بدارد. منتهای مراتب عرض کردم امروز قصد تصدیع ندارم. فقط دو نکته بگویم تا باز حاج آقا ادامه بدهند.
+ نکته اول: در هیچ مملکتی در جهان حداقل تا قبل از حکومت مهدوی، ما نمیتوانیم بطور مطلق بگوییم یک ارزش یا یک ضد ارزشی به درستی و صحیح کنترل شده یا ترویج شده است. مثلا آزادی بیان از نظر اسلام هر چه باشد، نمیتوانیم بگوییم که یک مملکتی میتواند صددرصد این را هم تببین کند و هم اجرا کند. حالا تبیینش ممکن است. در موارد دیگری که حالا ربطی شاید به اسلام ندارد هم همین است. مثلا سلامت جسمانی. میتوانیم بگوییم مثلا در امر تبیین سلامت جسمانی یک جایی در جهان هست که صدد صد موفق است و بعد هم صددرصد خوب اجرا کرده؟
بحث آزادی بیان هم دقیقا همین است که الآن ما در جهان امروز، هیچ کشوری نمیتوانیم بگوییم که این را برویم از آن کشور یاد بگیریم. این آزادی بیان را صددرصد دارد. حالا حتی با مبانی خودش. مثلا کشور مارکسیستی یا لیبرال یا هر چیزی که شما فکر کنید بگوییم این کشور الآن به عنوان الگو مطرح میشود و این بر مبانی خودش آزادی بیان صددرصد دارد.
چیزی که حاج آقا من الآن میخواهم به آن ورود پیدا کنم این است که صحبت شما خیلی خوب و کامل بود و همه هم تأییدش کردند اما یک بخش این صحبت، یک تبصره خورد که کل صحبت را باید دوباره از اول ریست کنید!! تبصرهاش این بود که "بیانی که منجر به فتنه بشود". ببینید باز دوباره ملاک تشخیص، به ما داده شد. این بیان باعث فتنه میشود یا نمیشود؟ الآن اگر شما بگویید که آزادی بیان در امر این است که اصل با وجود است یا با ماهیت، یعنی یک بحث فلسفی، باز هم من ثابت میکنم - به صورت تاریخی - که همین بحث، موجب فتنه میشود. موجب آدمکشی میشود. یعنی شما دوباره یک تبصره زده اید که انگار هیچ چیزی نگفتهاید. دوباره از اول باید بنشینیم صحبت کنیم. حالا بنده نظرم را خدمت شما بگویم.
شما فرمودید آزادی بیان به شرطی که طرف بیاید صحبت کند و بعد ما بگوییم که اینطور نباشد که آقا صحبت کند و میکروفون را خاموش کند و برود، باید پاسخ بدهد. مگر ما همچین کرسی را برای مخالفینمان درست کردهایم؟ الآن مگر بنده مخالف شما را به اعتکاف دعوت کردهام؟ شما هم میکروفون را خاموش میکنید و میروید. سی سال است داریم ما حرف میزنیم و میکروفون را خاموش میکنیم و میرویم. چرا توقع داریم آن ها وقتی یک جمعی خودشان جمع میکنند، میکروفون را خاموش نکنند و بگویند ما هم یک کرسی به شما میدهیم. خب نمیخواهد بدهد. اگر ما به فناوری اطلاعات اعتقاد داریم و به تاثیرگذاری بر افکار اعتقاد داریم و اعتقاد داریم که بیان اسلام قوی است، او در یک سالن صحبت کند و برود. من هم در یک سالن دیگر جوابش را بدهم.
این دو تبصرهای که شما برای آزادی بیان گذاشته اید، اینکه منجر به فتنه نشود، در بحثهای فلسفی هم به آدمکُشی کشیده شده است، چه برسد به بحثهای سیاسی. الآن کاملا مشخص است. ایشان میخواهد بیاید ارکان ولایت را زیر سؤال ببرد. ارکان ولایت که زیر سؤال برود پایههای ولایت میلرزد. پایههای ولایت که بلرزد پایههای مملکت میلرزد. پایههای مملکت که بلرزد میرسد به فتنه 88، همدیگر را میزنیم میکشیم. حاج آقا این تبصره کار را خراب کرد!
یا مثلا در بحثهای ریاضی میگوییم بین دو نوع از تفکرات هندسی، آزادی بیان مطلق وجود داشته باشد. همینها به دعوا کشیده شده. به زد و خورد کشیده شده. زن و شوهر از هم جدا شدهاند. بچهها سر مسائل ریاضی و شیمی با پدر و مادر دعوایشان شده است. پس در شیمی هم ما آزادی بیان نداریم دیگر. چرا ما میترسیم از اینکه بیان اثر خودش را نشان بدهد؟ به بیان بیاثر آزادی میدهیم!! بله باب اسفنی بهتر است مثلا یا خرچنگ؟؟!! برویم بحث کنیم. در اینجا آزادی بیان داریم. اثرش هم نمیتوانیم نشان بدهیم.
اما وقتی راجع به مسائل جامعه صحبت میکنیم هر آزادی بیانی یک اثری دارد که میتوانیم اسمش را فتنه بگذاریم. میشود اسم این اثرا را فتنه گذاشت. فتنه از نظر امیرالمؤمنین(ع) در دلخوری بین زن و شوهر هم هست. پس بگوییم آزادی بیان نداریم دیگر. چون به هر حال اینها از هم دلخور میشوند. زن و شوهر اگر بحث کنند سر یک چیزی در منزل از هم دلخور میشوند.
حاج آقا من اعتقادم این است؛ اول بیاییم قبل از اینکه مشخص کنیم اسلام نظرش راجع به آن چیزی که بگوییم آزاد هست را بیایم بگوییم، بگوییم اسلام چه چیزی را میگوید "نگویید". "نگوییدها" مشخص بشود. چون بعضی وقتها تخصیص اکثر میشود اینقدر "نگوییدها" بیشتر میشود که از "بگوییدها" دیگر چیزی نمیماند.
آقای مطهری بیاید برود دانشگاه صحبت کند و برود. ارکان نظام را هم بلرزاند. بنده هم در یک دانشگاه دیگر جوابش را بدهم. اگر آزادی بیان است. اگر فناوری اطلاعات هست. اگر اعتقاد داریم روی اینکه آقا اینجا مثلا داستان سر این است که مردم باید بشنوند و خودشان قضاوت کنند. مردم نباید الزاما مناظره ما را ببینند تا ببینند چه کسی پیروز شد و قضاوت کنند. مردم رینگ بوکس نمیخواهند نگاه کنند.
انجیل را داریم چاپ میکنیم نمیگوییم آقا در مملکت جمهوری اسلامی حق ندارد انجیل چاپ بشود مگر جوابیه مسلمین بر انجیل هم به آن ضمیمه شده باشد. ما داریم انجیل را به دست مردم میدهیم، جاپ میکنیم. جمهوری اسلامی دارد چاپ میکند. میگوییم این انجیل، این تورات، این زبور، این هم قرآن. خودتان بروید انتخاب کنید. بالاخره آزادی بیان وجود ندارد دیگر. ببینید وقتی باز دوباره ما تشخیص را به جای اسلام به دست مردم داده ایم، ما باید بگوییم اسلام چه میگوید.
من میگویم خط مرزی آزادی بیان مشخص باشد آن وقت اگر یک آدمی دلش خواست، برود در دانشگاهی، خانهای، جایی صحبت کند. یک وبلاگی بزند و در آن مطلب بنویسد، میکروفون هم دلش خواست خاموش کند و برود، نخواست پاسخگوی ما باشد، حوصله نداشت بحث کند، اصلا خواست افکار غلط بیرون بدهد.
بعد اینکه گیر ما هم دقیقا در جاهایی سراغ آزادی بیان میآید که چرا میکروفون را خاموش میکنی و میروی که بحث سیاسی است. کتاب چاپ میکنند، رمان چاپ میکنند، سریال میسازند، فیلم سینمایی تولید میکنند، ارکان عشق و محبت در خانواده را میلرزانند، پدر نسل جوان را در میآورند، مردم را معتاد به فضای سایبری میکنند، همه اینها آزادی بیان دارند. فقط اگر سیاسی باشد ما یک دفعه سینهمان را سپر میکنیم! دختر ما را بدبخت میکنند. پسر ما را بدبخت میکنند. مشاور غلط داریم. معلم غلط داریم. آدم بیتخصص داریم. رستوران خراب داریم، کارخانه سوسیس و کالباس داریم. همه آزاد هستند برای اینکه هر بلایی سر مملکت در بیاورند. تا به سیاسی میرسد، نظر اسلام راجع به آزادی بیان چیست؟ این را مشخص کنید.
بنده حقیر تا جملات آخر فرمایش شما را همراهم. آن دو جمله آخر را تببین بفرمایید؛ یکی اینکه "مگر منجر به فتنه شود". و دوم اینکه دوست دارد بلندگو را خاموش کند و برود. چرا قید زده اید که اجازه ندارد حرف بزند مگر اینکه پاسخ بدهد. ما سی سال است منابر دستمان است، اینهمه مردم میآیند. میلیونها نفر تا حالا در این ده بیست سالی که منبر میروم پای منبر خود من بودهاند و همیشه هم حرف زده ام و آخرش هم بلندگو را خاموش کردهام و رفتهام. چرا این اجازه را به آن طرف فکر دیگر نمیدهیم؟ چون ما حاکم هستیم؟ چون جمهوری اسلامی است؟
حجت الاسلام زائری:
ممنونم. به نظرم نکتهی بسیار دقیقی هم هست و ممنون که تذکر دادید.
ببینید اولا به قاعدهی "اصالة الجواز: و اینکه اصل بر اباحه و جایز بودن است ما تخصیص نمیخواهیم بزنیم. اساس این است که اتفاقا آزادی بیان هست. اساس این است که اتفاقا حرف زده بشود. پس من اتفاقا اشکالی که دارم این است که ما گاهی اصلا اجازه نمیدهیم حرف زده بشود. اصل این است که حرف زده بشود. منتها آن چیزی که فکر میکنم و من اینجوری میفهمم که خط قرمز است، آن جاییست که به تعبیر من عرض کردم فتنهانگیزی، منظورم یک تعبیر مبهم و کلی نبود که قید و بندی نداشته باشد. منظورم جاییست که طرف دارد به تعبیر فقهی ما وارد حوزه بغی و در واقع محاربه میشود. یعنی دارد وضع عمومی شهر را به هم میریزد. وضع عمومی جامعه را به هم میریزد. آشفتگی ایجاد میکند.
حالا این که منشأ و مصدر تشخیص این قضیه کیست، اینجا باید قانون و قاعده وجود داشته باشد. ما یکی از ایرادهایی که اتفاقا داریم این است که غربیها خیلی وقتها اینها را کاملا تعریف میکنند و کلیگویی نمیکنند. مثلا میگوید اخلال در امنیت عمومی یعنی اینکه فلان. میگویند مثلا فرض کنید نباید در فیلم ها تروریسم باشد. تروریسم یعنی اینکه کسی تفنگ اینطوری دستش بگیرد و این جای فیلم نشان داده بشود. لذا خیلی وقتها قید و بندهای بسیار دقیقی دارد. میگوید در این ایالت، نشان دادن فلان چیز جرم است، دقیقا معلوم است. از چند سانتیمتر تا چند سانتیمتر، اصلا کلی نیست. خیلی از اشکلات ما این است که حرفهای کلی میزنیم.
اتفاقا من کاملا موافقم که بیایم این را قید بزنیم. بگوییم آقا منظور ما از اینکه فتنهانگیزی نشود یعنی اینکه شما افراد را تحریک نکنید از سالن بیرون بروید و اسلحه دست بگیرید. تحریک کردن هم یعنی اینکه این عبارات در آن نباشد. بیایم قید بزنیم. منتها اصل را من عرض کردم که اباحه هست. من تمام عرایضم و تمام روایاتی که خواندم، تمام دیدگاهی که دارم تبیین میکنم، این است که اتفاقا ما باید تحملمان را بالا ببریم. بالاترین تحمل را در شنیدن نظر مخالف داشته باشیم، مخصوصا در حوزه سیاسی.
این نکتهای که فرمودید به یک شکل دیگری هم من در عرائضم، اشاره کردم. متأسفانه ما خیلی از مواقع وا میدهیم. من بارها خودم مثال زدهام. الآن تیراژ کتاب در کشور تقریبا 1000 شده. گاهی وقتها 300 و 500. از این هزار و پانصد تیراژ، نصفش در انبار میماند! آن بقیهاش هم تا بیاید در کتابفروشیها توزیع بشود، چه کسی اصلا در این دوره و زمان برود کتاب بخواند. آیا در آن گوشه کتاب یک چیزی باشد یا نباشد. ما گاهی وقتها بخاطر یک کتاب، کشور را به هم میریزیم. اما از آن طرف تلوزیون خود ما دارد سریال پخش میکند. بیست میلیون نفر، سی میلیون نفر دارند میبینند. مبادی الحادی را دارد تبیین میکند. توحید را دارد زیر سؤال میبرد. اعتقادات مردم را دارد نابود میکند.
بارها عرض کرده ام راجع به حجاب، مخربترین اثر را در حجاب، آگهیهای بازرگانی تلوزیون دارد. این را ما بعد از سالها تأمل، با اعتقاد داریم میگوییم. هیچ کس هم عین خیالش نیست. یک ذره از نظارتی که در حتی سریالهایی - که آن هم به نظر من نیست - اعمال میشود در آگهی بازرگانی نمیکنند و ما عین خیالمان هم نیست. برنامههای مختلف تلوزیون حجاب را تخریب میکنند. سبک زندگی دینی را تخریب میکنند. توهین میکنند. بچه حزباللهی و زندگی دینی و مؤمنانه را به تمسخر میگیرند و هیچ عکس توجهی نمیکند. ظاهرش هم طنز و سریال و برنامه سرگرمکننده است. اما در حوزه سیاسی جوری برخورد میکنیم که همه احساس میکنند در جمهوری اسلامی یک رژیم سلطهگر استبدادی دژخیم و فلان حاکم است. این اتفاقا آن چیزی است که عرض کردم ظلم به جمهوری اسلامی است.
یک وقتی تعبیری داشتم، عرض کردم که ما بین بد و بدتر داریم زندگی میکنیم. هنوز که حکومت امام زمان(عج) نشده است. قبل از حکومت امام زمان(عج) هم ما داریم بین جمهوری اسلامی و یک نظام دیکتاتوری مقایسه میکنیم. نظام لیبرال. نظام سلطنتی. ما بین اینها داریم مقایسه میکنیم. بله در جمهوری اسلامی هم فلان مسئول فلان جا فساد دارد، اشکال دارد. اما ما بین بد و بدتر داریم تصمیم میگیریم. این بهترین شکل ممکن و قابل دسترس است.
ما یک جاهایی دروغ میگوییم. آمریکا هم دروغ میگوید. فرق دروغ ما و دروغ آمریکا چیست؟ آمریکا اگر فرماندار ایالتش خطایی کرد این را لاپوشانی نمیکند. آن وقت مردم وقتی در چیزهایی که ملموس است - این را دقت کنید - مردم وقتی چیزهایی که در کف خیابان ملموس است، برایش دروغ نشنیدند، دروغهای بزرگ را باور میکنند. کار ما برعکس است. فرماندار شهرمان مثلا یک زمینی را اختلاس کرده و خورده. همه مردم دارند میبینند اما ما دروغ میگوییم. ما به خاطر یک نماینده مجلس حاضریم همه چیز را به باد بدهیم، آن ها برعکس. آن وقت، وقتی دروغ بزرگ میگویند، میگویند ما میخواهیم برویم در خاورمیانه آزادی ایجاد کنیم، در خاورمیانه دموکراسی ترویج کنیم، همه باور میکنند. بر عکس ما که چیزهای کوچک را دروغ میگوییم. در اساس نظام جمهوی که استقلال هست، وقتی راست میگوییم این جوان کف خیابان باور نمیکند. آن وقت شما ببینید جوان 17، 18 ساله که اصلا عمرش به جمهوری اسلامی قد نمیدهد، میگوید بله خدا رضاخان را بیامرزد و نور به قبرش ببارد که پل ورسک را درست کرد. چرا؟ چون نیامدهایم از این چیزهای کوچک راست بگوییم تا راست بزرگمان را باور کنند.
این آن بخشی است که من کاملا با فرمایش حاج آقا هم عقیده هستم. یعنی ما اتفاقا باید یک سماحت و یک تحمل و یک صبر و بردباری در مسائل سیاسی نشان بدهیم که آن آزادیهایی که مردم توقع دارند و تصور دارند و در ذهنشان هست برایشان باور بشود. واقعا این که عرض کردم اعتقادم هست و تعارف نمیکنم.
امروز آزادی که برای بعضیها در ایران هست در هیچ جای دنیا نیست. یک کسی کاسب و تاجر بود. اهل خدا و پیغمبر و این حرفها هم نبود. یک بار به او گفتم تو که مثلا سالی شش ماه خارج از کشور هستی، به همه بالا و پایین جمهوری اسلامی هم بد و بیراه میگویی و از همه هم ناراضی هستی، چرا نمیروی در خارج زندگی کنی. وضعت هم که خوب است و هر جای دنیا بخواهی میتوانی زندگی کنی. چند سال پیش جوابی به من داد که امروز دارم میفهمم. گفت هیچ جای دنیا مثل ایران نمیشود پول درآورد!
الآن در جمهوری اسلامی به کسانی آزادی دادهایم که میلیاردی درآمد داشته باشند و به هیچ کس هم جواب پس ندهند. کجای دنیا اینطوری است؟ هر جای دنیا باشد پدر طرف را با مالیاتی که از او میگیرند در میآورند. هزار و یک نهاد امنیتی روی غذا خوردن و عطسه کردنش نظارت دارد. طرف با همین کارت اعتباری که استفاده میکند تمام زندگیاش را رصد میکنند. تو صبح فلان جا صبحانه خوردی و دو نفر بودید. با کارت اعتباری معلوم میشود دیگر. بعد رفتی فلانجا بنزین زدی. بعد فلان جا ناهار خوردی و یک نفر بودی. آن یک نفر که با تو بود در این فاصله کجا رفت؟ بعد شب فلان جا خوابیدی سه نفر بودید. آن دو نفر دیگر چه کسانی بودند که اضافه شدند؟ عطسه کردن طرف را کنترل میکنند. درحالیکه در جمهوری اسلامی طرف دارد «یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع» غارت میکند و یک نظارت رویش نمیکنند! بعد هم که میخواهند یارانهاش را قطع کنند با دست و پای لرزان و آهسته آهسته آیا قطع بکنیم یا قطع نکنیم. کجای دنیا همچین آزادی وجود دارد؟!
تعبیری که اخیرا حضرت آقا(حفظه الله) فرمودند، طرف در خیابانها با ماشینهای میلیاردی دارد مانور و ویراژ میدهد و کسی جرئت ندارد به او تعرض کند و بگوید بالای چشمت ابرو است! کجای دنیا چنین آزادی وجود دارد؟ اینها را اتفاقا عرض کردم که ما وقتی در حرف زدن یک نفر که میخواست پشت تریبون چهار کلمه حرف بزند اینجوری برخورد میکنیم باعث میشویم که آن ها دیده نشود و تصور همه این بشود که آقا چه استبدادی و چه وضعیتی وجود دارد. من باز هم عرض میکنم، اینها خطر نیست. خطر آن جاهاییست که ما حواسمان نیست.
این درد، این داغ، این سوز را نمیدانم چه باید کرد و کجا باید گفت که در این کشور، الان بهاییها دارند فعالیت میکنند. وهابیها دارند فعالیت میکنند. مسیحیت تبشیری دارد کار میکند. عرفان حلقه و هر چه دلتان بخواهد، هزار و یک کوفت و زهرمار، همه مشغولند و دارند کار میکنند و هیچ کسی جلویشان را نمیگیرد و کسی هم با آن ها کاری ندارد. آنوقت ما وقتی بحث سیاسی میشود اتفاقا یک کسی که به جمهوری اسلامی اعتقاد دارد، در دایره همین اعتقادات و باورها هم میخواهد یک انتقاد بکند، جوری برخورد میکنیم که تصور میشود در جمهوری اسلامی استبداد است و کسی نمیتواند حرف بزند!

حجت الاسلام انجوی نژاد:
آن مسئله دیگر هم حاج آقا نفرمودید. بالاخره مجازند بلندگو را خاموش کنند بروند یا نه؟
حجت الاسلام زائری:
عرض من جایی بود که یک نفر در واقع دارد دیگران را تحریک میکند. ببینید! ما اوائل انقلاب هم همین بحثها را داشتیم. اول انقلاب جلوی دانشگاه میایستادند و داد و بیداد میکردند و بالا و پایین همدیگر را میگفتند. تا زمانی که حرکت مسلحانه نشد و اسلحه نکشیدند کسی جلویشان را نگرفت. یک وقت است که طرف میآید حرف میزند، حتی سر کلاس، رشتهاش علوم سیاسی است، میآید راجع به مسائل سیاسی حرف میزند. رشتهاش حقوق است میآید راجع به حقوق حرف میزند، جلسه بعد هم شخص دیگری میآید جوابش را میدهد. من عرضم جایی بود که یک عده نادان، کم سن و سال، بیاطلاع رو گیر آورده ام آن ها را محبوس کرده ام، فکر خودم را دارم به آن ها القاء می کنم و شستشوی مغزی میدهم. اجازه هم نمیدهم شخص دیگری با آن ها حرف بزند و ارتباطی برقرار کند. اینجا خطرناک میشود! اینجا اتفاقا به نظر من جمهوری اسلامی وظیفه دارد جلوی آن را بگیرد و بگوید تو حق نداری!
این را که دارم میگویم، شخصی برای من نقل کرد و تاکنون چندین مورد هم از این مسائل داشتهایم؛ فردی در آمریکا به صرف اینکه مؤمن بوده، متدین بوده، انقلابی بوده، مسلمان و محجبه بوده، دادگاه بچههای او را از او جدا کرده! و این یک بار و دو بار نبوده است. اینها همه مصادیق عینی دارد. دادگاه بچههایش را از او گرفته و به او گفتهاند تو حق نداری بچههایت را تربیت کنی!! تو صلاحیت تربیت این بچهها را نداری!! این اتفاق دارد در دنیا میافتد، در همین آمریکایی که مهد دموکراسی است.
شاید این را در خبرها خوانده باشید در آمریکا طرف نصّاب دیش ماهواره بوده، انواع و اقسام سایتهای پورنورگرافی را هم نصب میکند، یکی از سایتهایی که یک نفر از او تقاضا کرده بود در یک خانه نصب کند، سایت المنار بوده. بخاطر اینکه وسط این هزاران هزار سایت، یک نفر سایت المنار تقاضا کرده و پول گرفته برایش نصب کرده، به پنج سال زندان محکوم شد!! کل اموالش را هم گرفتند و روزگارش را سیاه کردند. این در آمریکایی که مهد دموکراسی است اتفاق افتاده!!
آن وقت ما در جمهوری اسلامی که همه آزادند و هر کار میخواهند میکنند، کاری میکنیم که از جمهوری اسلامی تصویری ارائه شود که این نظام، استبدادی و قرون وسطایی است. بخاطر اینکه آن جایی که اتفاقا خیلی اندک و محدود بوده نگذاشتهایم کسی حرفش را بزند. اینکه من عرض کردم این بود که در واقع یک کسی بخواهد در حلقه و دایره خودش استبدادی عمل کند آنجا هم میگوییم آقا تو حق نداری این کار را انجام بدهی!
حجت الاسلام انجوی نژاد:
الان فرمایش حاج آقا درست شد؛ یک تکمله خورد. آن هم این است که آزادی بیان اگر منجر به فتنه بشود و تشخیص اینکه منجر به فتنه بشود باید در اختیار مراجع آگاه باشد. این مراجع باید اعلام بشوند. مثلا در شیراز تشخیص یک بیانی که منجر به فتنه است با این گروه است و اگر برخورد کردند باید بیایند پاسخگو باشند. ملت را توجیه کنند که ما به این دلایل برخورد کردیم. درست شد حاج آقا؟ این راهکار خوب است؟
حجت الاسلام زائری:
بله.
حجت الاسلام انجوی نژاد:
اگر کسی مثل آقای فلانی ممکن است صحبت هایش مشکل ایجاد کند، ممکن هم هست که مشکلی ایجاد نکند، برای این فرد پس ما حق نداریم ورود پیدا کنیم. ما که هیچ، هیچ مقامی، دلسوزی هیچ کس نباید ورود پیدا کند، مگر مرجعی که در شیراز ما به او این حکم را دادهاند، گفتهاند شما به عنوان مثلا شورای تامین، بعنوان فلان، این کار را انجام بده!
حالا حاج آقا شورای تامین در این داستان حکم را داده، اما توجه نکردهاند. ما اینجا دو مشکل داریم: یک؛ شورای تامین اگر حکم میدهد خودش هم باید اجرا کند، یعنی مجری حکمش باشد. این که بگوید گوش نکردند، نداریم! باید گوش کنند. وقتی شواری تامین بعنوان یک مرجع میگوید باید گوش کنند. میگوید ما به دانشگاه گفته ایم گوش نکرده! بیخود گوش نکرده! شما جلوی پرواز را بگیرید تمام بشود برود. این مطلب اول.
دو؛ اگر بعدا ما ایراد داشتیم یا جامعه ایراد داشت که شما چرا مثلا این کار را انجام دادید باید بتواند مردم را اقناع کند. باید بتوانی اقناع کنی که این اتفاق نیفتد.
سه؛ اگر شورای تامین زمانی حکمی داد و گوش نکردند، کف خیابان کسی تصمیم نگیرد قانون را اجرا کند. دوباره برویم گوشش را بگیریم که شما چرا حکمی که داده شد را اجرا نکردی و گوش نکردهاند؟!
این میشود حدود و ثغور آزادی که هر دولتی برای خودش تعیین میکند. حالا کمی جلوتر میآییم حاج آقا! همین مطلبی که شما در فرمایشاتتان کاملا درست هم فرمودید که زمان رو به تغییر است. یعنی ما اگر مثلا سال 60 آزادی آن مدلی داشتیم که در خیابان سر همدیگر داد بزنند بعد به اسلحه کشید، الان هم این احتمال وجود دارد. همیشه احتمال دارد. ما اگر فکر کنیم میتوانیم چارچوب مملکت را یک جور ببندیم که دیگر هیچ فتنهای اتفاق نیفتد این کاملا بیخود است. فتنه حتما اتفاق میافتد.
ما داریم حتیالامکان راهکارها و ساز و کارهایی در نظر میگیریم که مملکت در آرامش قرار داشته باشد، اما الآن ضمن اینکه زمانه تغییر کرده، فناوری هم تغییر کرده است. یعنی اگر من و شما یک بنده خدایی را بتوانیم پیدا کنیم که به قول شما چند جوان ساده را پیدا کرده و در یک گوشه ای دارد برایشان صحبت میکند و دارد افکارشان را منحرف میکند و اجازه نمیدهد ما هم با آن ها ارتباط برقرار کنیم، آیا اصلا میتوانیم دهان این را ببندیم یا نه؟ یعنی فرض کنید به او گفتیم که شما در فلان مکان دیگر حق ندارید صحبت کنید، خب میرود در یک شبکه اجتماعی صحبت میکند. میرود با تلفن صحبت میکند، آیا ما میتوانیم این کار را بکنیم؟
به نظر شما راهکارهای اسلام برای برخورد با معضلات سال 1394 که خودتان اینقدر تاکید داشتید الان 94 است! تبیین شده است؟؟ آیا ما اصلا این کار را کردهایم؟؟ به قول شهید آوینی حزباللهیها در جمهوری اسلامی از همه غریبترند همین است دیگر! یعنی 33 سال است تلویزیون دست ماست ما هنر نداشته ایم که بتوانیم اسلام را تبلیغ کنیم، چوبش را باید مخالفین ما بخورند که باید خفه بشوند؟
در سال چندین میلیون منبر دست ماست، چندین میلیون نماز جمعه دست ماست، چندین میلیون تریبون دست ماست، هنر نداریم اسلام درست را بگوییم، چوبش را باید مخالفین بخورند که خفه بشوند؟! بگوییم چون ما بلد نیستیم تبلیغ کنیم شما خفه بشوید!! تریلیارد تریلیارد بودجه فرهنگی و تبلیغی و اسلامی در سال برای نهادهای مختلف فرهنگی جمهوری اسلامی هست، این ها باید خفه بشوند چون امثال ما نمیتوانیم از این پول درست استفاده کنیم؟ که مردم را آگاه کنیم، بحث فناوری اطلاعات است.
ما ادعا داریم که برای جهانیان حرف داریم چرا در مملکت خودمان حرف نداریم؟؟ حزب الله لبنان وقتی فرد لبنانی نگاه میکند غیر از اینکه به قول شما آن صحنههای برخوردهای استبدادی را میبیند، این هم میبیند. میگوید آقای زائری هم آمده گفته ما اینطوری هستیم، این ها سی و سه سال است گذشته، خودشان را نمیتوانند جمع کنند! این همه هم تریبون دارند، 332 ساعت در 24 ساعت فقط با تلویزیونشان روی مخ مردم هستند 720 ساعت هم در 24 ساعت با رادیو! منبر هم که هست. اعتکاف هم که هست. مردم هم که دارن میآیند؛ میخواهیم بگوییم آقا داستان این است که واقعا بیهنری در تبلیغ اسلامی ما باعث شده که اینقدر نهادهای امنیتی ما مهمتر از نهادهای فرهنگی بشوند.
واقعا اگر الان نهادهای امنیتی مثل سپاه و اطلاعات و ... نباشند که مملکت روی هواست. ما نتوانسته ایم با کار فرهنگی مخالفین را جمع کنیم. مگر فتنه را منبرهای ما دارد جمع میکند؟ مگر فتنه را صدا و سیما میتواند جمع کند؟ فتنه را امنیتیها جمع کردند. فتنه را بسیج جمع کرد، سپاه جمع کرد.
ما عرضه جمع کردن فتنه را نداریم برای اینکه اصلا کار نمیکنیم. صد هزار بار گفته ایم مملکتی که بعد از سی چهل سال نمیتواند مهندسی فرهنگی داشته باشد، این مملکت در برابر مهندسی فرهنگی نظم نوین جهانی باید فرهنگ اجرا کند که دارد غرق میشود. سیل نظم نوین جهانی با مهندسی دارد ما را با خودش میبرد.
خوب! حالا آزادی بیان! ما میآییم مبنا را بررسی میکنیم. معلوم است وقتی امثال ما اینطور نباشیم، باید جلوی بیان را بگیریم. باید مردم ناآگاه باشند تا رام باشند. باید اینطور و آنطور باشند، ولی بعد میبینیم که تا چه زمانی این اتفاق می افتد؟!
حجت الاسلام زائری:
من فقط اگر صلاح میدانید دو نکته اضافه کنم، من فکر میکنم بعضی از دوستان متوجه نیستند خطر نگفتن چقدر است؟! ببینید مثلا من پدر هستم. پسر من میخواهد یک چیزی بگوید که خوب نیست. من تصورم این است که اگر این را نگوید از ذهنش هم پاک میشود و میرود نمازش را میخواند، میگویم نگوید. اما اگر بفهمم نگفتن این حرف، معنیاش این است که در درونش میماند و جایی دیگر بیرون میزند، قصه فرق خواهد کرد. اگر من دختری دارم اصرار دارد مثلا چادر سرش نکند و با مانتو بیرون برود، اگر من اصرار کنم که نه من آخوندم، دختر من باید چادر سر کند و اصرار می کنم که چادر سرش کند. اما اگر بفهمم اصرار من معنیاش این میشود که هر وقت من نبودم یواشکی همان روسری هم دیگر سرش نکند، آن وقت تصمیم من چه خواهد شد؟؟
من بعنوان مدیر جامعه، پدر جامعه، سرپرست جامعه، باید این را در نظر بگیرم که نگفتن این حرف توسط آن مخاطب چه آثار و نتایجی دارد؟ شما نگاه کنید! فیس بوک را ببینید! حلقههای درون دانشجویی و درون دانشآموزی را ببینید! اینطور نیست که طرف اگر حرفش را نزند ذهنش عوض بشود و مسئله از ذهنش پاک شود. میرود جایی دیگر سر در میآورد و بعد خیلی وقتها این عقده به نحو دیگر بیرون میزند که میشود فتنه 88.
من این را به صراحت گفتم و از گفتنش هم ابایی ندارم، ما سال 78 مشکل داشتیم، 88 هم داشتیم، 98 هم خواهیم داشت. باید برایش آماده شویم. اینکه بنشینیم بگوییم نه، دعا میخوانیم ان شاء الله حضرت صاحب الزمان(عج) هستند. در حادثه کربلا هم امام حسین(ع) بود، ولیّ خدا را تکه تکه کردند. با شعار و تعارف و دعای خیر چیزی عوض نمیشود. باید بیاییم وسط میدان کار کنیم. افکار عمومی را باید هدایت کرد. باید کنترل کرد. باید در واقع ذهنیت مردم را تغییر داد. دشمنیها را عوض کرد.
نکته دوم اینکه بر اساس احتمال ما جلوی کسی رو نمیتوانیم بگیریم. تازه ما که معصوم نیستیم! حتی اگر من مطمئن هم باشم به خیال خودم که ممکن است یک کسی بیاید در شیراز یا تهران یا قم یک حرفی بزند و آشوب درست کند باز حق ندارم جلویش را بگیرم، آن هم بر اساس احتمال. امام معصوم که یقین داشت نمیتوانست این کار را بکند، مگر امیرالمومنین(ع) نمیدانست ابن ملجم چه کار خواهد کرد؟
این قصه معروف است دیگر، وقتی سعد بن ابی وقاص بلند شد به امیرالمومنین(ع) اهانت کرد و آن سوال را پرسید، حضرت گفتند این سوال که گفتنش به درد تو نمیخورد و از این بگذر اما بگذار من یک چیز مهمتر به تو بگویم، تو فرزندی داری که فرزند مرا در کربلا در خون خودش با لب تشنه به شهادت خواهد رساند! پدر عمر بن سعد. امیرالمومنین(ع) که هر روز در کوچه دارد رد میشود و عمر سعد را میبیند، حق دارد عمر سعد را بگیرد و بکشد چون میداند یک روزی کربلا را رقم خواهم زد؟ ما که با احتمال نمیتوانیم جامعه را اداره کنیم.
جمهوری اسلامی حفظ حرمتش به این است که ما قوانینش را محترم بشماریم. طرف حق دارد بیاید حرف بزند، دانشگاه، حوزه، خیابان، هرجا! طبق قانون، شورای تامین هست، استانداری هست، مجوز صادر میکنند. اگر حرفی زد بعدا همان مصادر تشخیص دادند که آشوب درست کرده، جنجال درست کرده، مشکل درست کرده، همان مصادر میآیند محاکمهاش میکنند.
شما خودتان میدانید حکم سب النبی(ص) از جهت شرعی قتل است. ولی همین الآن در همین جمهوری اسلامی اگر کسی خدای نکرده همچین غلطی بکند و کسی او را بکشد، او را به دادگاه ببرند، اعدامش میکنند. برای اینکه بیقانونی را نمیشود رواج داد. برای اینکه اگر این جلویش گرفته نشود فردا هر کسی با باجناقش هم مشکل داشت او را میکشد و می گوید سب النبی(ص) کرد. قرار نیست که در جمهوری اسلامی، آنارشیسم و بیقانونی و بیضابطگی را ترویج کنیم. آن هم به صرف اینکه من از کسی خوشم نمیآید یا احتمال میدهم که شاید بیاید چیزی بگوید. این طور نمیشود که جامعه را اداره کرد.
من که روایت امام صادق(ع) را عرض کردم، قصه هشام و ابن ابی العوجا را عمدا گفتم. گفت بدتر از این ها را من دارم میگویم. ما به صرف اینکه یک کسی مثلا راجع به نظارت استصوابی شورای نگهبان یک سوالی دارد، میخواهیم دهانش را سرویس کنیم! به صرف اینکه کسی راجع به فلان نماینده مجلس یک انتقادی میکند میخواهیم پدرش را در بیاوریم. راجع به اصل خدا در مسجد پیغمبر(ص) طرف دارد انکار میکند، امام صادق(ع) با او حرف میزند. این آن بخشی است که متاسفانه ما هنوز برایش تربیت نشدهایم و آماده نشدهایم.
فرمودهاند که شما، جوانان ما را که به علت توهینهای آقای مطهری به شور آمده بودند را متهم کرده اید. حرف شما درست، ولی میخواهم بگویم اقای مطهری مربوط به نظام نیستند که اینطور و آنطور هستند؟ پس ایشان نباید اینطوری بگوید.
باز عرض من این است که میگویم این ضابطه را باید یک قانون و اساسی اداره کند و ایجاد و تعریف بشود. اگر قرار باشد نماینده مجلس ما که نماینده مردم است و از مردم رأی دارد، حق حرف زدن نداشته باشد، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. ما باید برویم به دادگاه شکایت کنیم که ایشان آمده این حرفها را زده محکومش کنید. دادگاه هم صدایش کند که بیا و جواب بده. عرض من این است که با این حرکتها یک بابی باز میشود که بعد نمیشود جمعش کرد. دفعه بعد مردم به او رأی نمیدهند، اما اگر آمدیم دفعه بعد مردم بیشتر به او رأی دادند، همین الآن این آقای مطهری اگر شورای نگهبان تاییدش کرد، مردم هم در انتخابات آمدند (و انتخاباتی که حضرت آقا(حفظه الله) اصرار دارند مردم بیشتر در آن شرکت کنند و حضرت آقا(حفظه الله) اصرار دارند هر رأیی که در صندوق انداخته میشود مال جمهوری اسلامی است) و به آقای مطهری ایندفعه بیشتر رأی دادند میخواهیم چه کار کنیم؟
ببینید ما باید به دو سال بعد هم فکر کنیم. به 20 سال بعد هم فکر کنیم. حضرت آقای مصباح(حفظه الله) رفته بودند انگلستان و برگشتند، من این مصاحبه را آن موقع یادم است خبرنگار از ایشان پرسیده بود، چه خاطرهای از این سفر دارید؟ ایشان گفته بودند یک درسی دارم خیلی عجیب است! گفته بودند در انگلستان که بودیم دو حزب کارگر و محافظهکار با هم درگیری انتخاباتی داشتند. کاندیدای مثلا حزب کارگر گفته بود من برای 50 سال آینده انگلستان و بریتانیا برنامه دارم. گفتند رقیبش در یک مصاحبه مسخرهاش کرده بود میگفت این برای نخست وزیری صلاحیت ندارد. چرا؟ چون انگلستان به کسی نیاز دارد که برای 500 سال آینده بریتانیای کبیر فکر کرده باشد. بعد آقای مصباح فرموده بودند آنجا دارند سر 50 سال و 500 سال با هم دعوا میکنند!
ببینید ما قرار است به 500 سال دیگر فکر کنیم. قرار نیست من به 5 سال دیگر و 5 روز دیگر و امروزم فکر کنم. باید به یک قاعده و ضابطهای فکر کرد که بشود بعدا جمعش کرد. باید پایمان را جای محکم بگذاریم. عرض من این است؛ من میگویم اگر طبق قانون، طبق قاعده، جنجال درست کرده، فتنهانگیزی کرده، هر چیزی، خط قرمز هم محاربه و بغی است، افساد است. این را هم در پرانتز بگویم این مسئله جزء چیزهاییست که ما درست نمیفهمیم. حتی امام زمان(عج) هم تشریف بیاورند فساد جلویش گرفته نمیشود، این یادتان باشد. امام زمان(عج) هم که میآیند حاکم میشوند اینطور نیست که کسی گناه نکند. چون هنوز قیامت نشده، هنوز نفس هست، شیطان هم هست. جلوی افساد گرفته میشود، نه فساد. یعنی کسی دیگر نمیتواند بچه من را در مدرسه جمهوری اسلامی فاسدش کند، کسی نمیتواند علنا بیاید همه چیز را زیر سوال ببرد، بنیان همه چیز را نابود کند، دین مردم را نابود کند و کسی به او کاری نداشته باشد. جلوی افساد گرفته میشود. عرض من این قاعده و ضابطه است.
نکته دوم که نوشتهاند ممانعت از انتشار کتب ضاله با آزادی بیان منافات ندارد؟ اگر نشر کتب ضاله به معنای فتنهانگیزی است پس میتوان برای بیان و سخنرانی هم سخنرانی ضاله عنوان کرد. تشخیص سخنرانی ضاله چگونه است؟ مثلا ترویج بهائیت و امثال اینها.
ببینید بازهم من برمیگردم سر حرف قبلیام؛ ضابطه و قانون. اگر جمهوری اسلامی نبود، زمان طاغوت بود قصه فرق میکرد. اما الان جمهوری اسلامی است، قانون و ضابطه دارد. ما به جای اینکه در خیابان یقه همدیگر را بگیریم و همدیگر را تکه پاره کنیم، تجمعمان را باید جلوی قوه قضائیه ببریم. تجمع باید جلوی وزارت ارشاد برود. ما یک ضابطه و قانونی داریم، باید طی مسیر و جریان خودش برویم.
کتب ضاله، عنوانی که فقها برای آن دارند البته محل بحث است. الان نمیخواهم وارد بحث شوم چون از آن چیزهاییست که خیلی حرف در آن میآید. ولی اجمالا که محل اتفاق است، یعنی چیزی که باز به همان ترتیبی که عرض کردم، یک کسی که درک و فهم درستی از آن ندارد، او را در واقع به انحراف و فتنه انگیزی و دردسر و مصیبت و آشوب بکشاند. مثل این که ما الان برگردیم فرض کنید بگوییم به بچه شش و چهارماهه چلو کباب ندهید، چون نمیتواند هضم کند. هر وقت بزرگ شد و توانست بسم الله! کسی که درک و تشخیص ندارد درک و تشخیصش را مراعات کنید، این میشود بحث کتب ضاله. به این معنا بحث سخنرانی هم همین است. بله. اما اگر کتابی اینطور نبود. یک دیدگاهی را مطرح کرده بود، آن فرق می کند.
ما متاسفانه حساسیتمان در مسائل سیاسی است. الآن کتاب رمان چاپ شده، به شدت از جهت اخلاقی فاسد کننده است. یا بدتر از آن اصلا فساد اخلاقی است. تا میگوییم ذهنمان سراغ یک چیزهایی میرود. اصلا کتابهای سیاهی که در دوره نوجوانی دارد ترویج میشود، متاسفانه ادبیات سیاه به شدت دارد در دوره راهنمایی ترویج میشود. نتیجه اش انزوا، خودکشی، مشکلات روحی و روانی برای بچههاست. از روانشناسها بپرسید، اصلا از یک روانشناس کراواتی ضد انقلاب بیدین، بپرسید در دوره راهنمایی بچههایی که این کتابها را میخوانند چه بلایی به روزگارشان می آید؟ هیچکس با اینها کاری ندارد. هیچ کسی هم احساس تکلیف نمیکند برود جلو اینها را بگیرد! ولی تا راجع به یک مسئله سیاسی حرف زده میشود، همه احساس تکلیف میکنند که حفظ جمهوری اسلامی! آقا حفظ جمهوری اسلامی به این نیست! حفظ جمهوری اسلامی به این است که ما به 50 سال دیگر فکر کنیم. و روزی که آیت الله فلانی و آیت الله فلانی در قید حیات نیستند، ولی قرار است این جوانها پای جمهوری اسلامی بایستند! اگر این جوان امروز به حقانیت جمهوری اسلامی قانع نشده باشد چه کار خواهد کرد؟ حفظ جمهوری اسلامی به این است که مشروعیت و حقانیت جمهوری اسلامی را ما برای همین مخاطبان جا بیندازیم. تا آن موقع اگر صدتا آمریکا هم حمله کرد بتوانند ایستادگی کنند.
بعد گفتهاند آیا ما بین بد و بدتر انتخاب میکنیم؟ (منظورشان این بوده که فلان فلان شده!) حکومت ما حکومت جمهوری اسلامی است. ولایت فقیه ما همان ولایت رسول الله(ص) است. بخاطر چند ایراد، که نسبت به کلیت نظام اسلامی چیزی نیست، نمیتوانیم بگوییم بین بد و بدتر انتخاب میکنیم.
چرا آقا! شعار نمیخواهیم بدهیم! جمهوری اسلامی در مقابل حکومت امام زمان(عج) بدتر است یا نه؟ ما در دوران غیبت یتیم هستیم. در بیکسی و یتیمیمان داریم یک کاری میکنیم. البته جمهوری اسلامی چیزیست که برای حفظش جانمان هم باید بدهیم. بنده هم که دارم این حرف را میزنم، همین جمهوری اسلامی با همه ایرادهایش که خود امام(ره) فرمودند، حضرت آقا(حفظه الله) مکرر فرمودند، همین جمهوری اسلامی با همین ایرادهایش، بچهام، زنم، خودم اعتقاد دارم تعارف هم نمیکنم، جانمان هم باید فدای این جمهوری اسلامی بکنیم. اما شعار الکی نمیخواهیم بدهیم. بعضیها جوگیر که میشوند یک چیزهایی میگویند، دولت کریمه! نه خیر دولت کریمه فقط مال امام زمان(عج) است.
شعار که نمیخواهیم بدهیم! در روایت داریم که خدا اراده کرده است قبل از حکومت امام زمان(عج) همه امتحان پس بدهند. «حتي لا يقول احد و انا لو ولينا لعدلنا» برای اینکه سرنوشت تاریخ این است همه به جایی برسند که باور کنند غیر از امام زمان(عج) کسی نمیتواند اداره کند. برای اینکه حتی اگر حزب اللهیها و جمهوری اسلامی قبل از حکومت امام زمان(عج) اداره نشده بود یک روزی یک عده میگفتند خب ما دستمان نیفتاد اگر دست ما افتاده بود «لعدلنا». خدا میخواهد اینها هم بیایند ببینند نمیشود. آن وقت مردم به یک جایی برسند بگویند فقط امام زمان(عج). اما تا آن روز وظیفهی ما حفظ جمهوری اسلامی است؛ با تمام جدیت اما بدون تعارف و شعار الکی و جوگیری.
از طریق تلگرام متوجه این مطالب شدم .
جمعه 29 دی 1396