متن سخنرانی - آرامش- قسمت هفتم - شب هفتم محرم99
یا انیس
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: آرامش – قسمت هفتم
محرم 1399
تاریخ: 99/06/05
عناوین اصلی سخنرانی:
» دنیا با نقشه راه مشخصی خلق شده و توسط خدا مدیریت میشود
» خدا بنا بر به حسن ظن بنده خود عمل میکند
» تو نخواهی توانست در مدیریت خدا تصرف کنی
» زندگی را سخت نگیر؛ با خودت زمزمه کن «الخیرُ فی ما وقع»
» از دلایل اصلی اضطراب ما سرکوفتهایی است که خودمان به خودمان میزنیم!
» دنیا فقط جای عبادت نیست، تفریح و خوش گذرانی نیاز زندگیست
» خود را بابت تکلیفی که به گردن نداری سرزنش نکن!
» کار بزرگ کردن یا خوب کار کردن؟
» زور ما به دلمان نمیرسد، مگر خدا رحم کند
» آرامش را در شاد کردن دل دیگران بجوی
» روی کدام دسته از اعمال میتوان حساب باز کرد؟
» دنیا با نقشه راه مشخصی خلق شده و توسط خدا مدیریت میشود
زمانیکه خداوند تبارک وتعالی دنیا را خلق کرد، یک نقشه راه برای مخلوقاتش در هدفشان منظور کرد. یعنی دنیا را به این شکل و در این مکان با موجودات مشخص و نحوه ارتباط گیری مشخص خلق کرد و مشخص کرد که انسان باید در عوالم ذر، دنیا، برزخ و درنهایت در عالم عقبی یا جاودانگی زندگی کند. این نقشه راه بشر است و خداوند بر این نقشه به صورت کلی و اجمالی مدیریت میکند. در بسیاری از مواقع به ما اختیار داده است؛ به این معنا که از مدیریت خداوند خارج نیستیم اما میتوانیم راه بد و خوب را انتخاب کنیم.
خداوند که منبع حکمت است برای ما یک نقشه راه کشیده است و در این نقشه راه گاهی لازم است که ما توکل کنیم «تا تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور». باید توکل کرد و گاهی احساس میکنی توکل نکردن هم سودی برایت ندارد یعنی قدرت بههمزدن نقشه را نداریم. مثلا عدهای در میان علما علوم تجربی خواستند این مدیریت را از خداوند بگیرند؛ یعنی اعتقاد داشتند اگر خدایی هم وجود داشته باشد، مدیریت نمیکند بلکه خلق کرده است و کنار کشیده است. مدیریت دست انسانهاست و یا اگر هم خداوند بخواهد مدیریت کند ما میتوانیم مدیریت را از او بگیریم لذا شروع به دخالتکردن در مدیریت خلقت کردند و همه آن علمایی که به این دخالتکردن اعتقاد داشتند پس از پنجاه یا صد سال، زمانیکه میخواستند بمیرند در پایان گفتند که این کار امکانپذیر نیست و نمیتوانیم در مدیریت خلقت دخالت کنیم.
گاهی این دخالتکردنها بسیار رؤیایی و یا حکومتی است مثلا راهانداختن تشکیلاتی که در منظومهشمسی تغییراتی ایجاد کند که زمینیها به مریخ بروند و...! گاهی هم خودمان رویایی فکر میکنیم؛ در آن نقشه راهی که خداوند کشیده است و در قرآن میفرماید یک ثانیه رفت و آمدتان را نمیتوانید به تأخیر بیاندازید، آیا میتوانیم تغییر دهیم؟! برخی انسانها قبل از آنکه بمیرند خود را در سردخانه منجمد کردهاند و پول زیادی هم بابت آن پرداخت کردهاند چون گمان میکنند روزی با پیشرفت علم میتوانند بهجای صد سال، هزار سال عمر کنند و یا جاودانه شوند. یا دچار بیماری هستند که اکنون علم نمیتواند آن را درمان کند اما گمان میکنند که در سالیان آینده با پیشرفت علم برطرف میشود؛ بنابراین خود را منجمد میکنند که با پیشرفت علم در آینده دوباره زنده شوند. کسانی هم که این افراد را منجمد کردهاند، پولشان را میگیرند و فکر نمیکنم این برنامه را برای خودشان هم پیاده کنند. ما نمیتوانیم در مدیریت خلقت دخالت کنیم.
» خدا بنا بر حسن ظن بنده خود عمل میکند
در بسیاری از مواقع بیهوده در مقابل مدیریت خلقت مقاومت میکنیم چون به حکیم اعتماد نداریم؛ باید کاملاً به برنامه خداوند اعتماد کنیم. مثلاً بنده گاهی با خودم میگویم که در ده سال آینده اوضاع چگونه خواهد شد؟! درحقیقت برای زمانی که نیامده است، نگرانیم. چه وضعی پیش میآید؟ مملکت چه میشود؟ دنیا چه میشود؟ و...! زمانیکه میخواهی توکل کنی باید این اضطراب را از وجودت بیرون بریزی و با خودت بگویی اتفاق خوبی رخ خواهد داد «أَنَا عِنْدَ حُسْنِ ظَنِّ عَبْدِي المومن» تو بگو اتفاق خوبی رخ میدهد، خداوند هم میگوید من اتفاق خوبی را برایش رقم میزنم.
» تو نخواهی توانست در مدیریت خدا تصرف کنی
گاهی نمیگوییم چه میشود؟ میگوییم چه بشود! یعنی میخواهیم مدیریت خلقت را از خداوند بگیریم. قاعده این بوده است که رب فرمان بدهد و عبد اطاعت کند اما ما میخواهیم قاعده را برعکس کنیم؛ به خدا میگوییم من فرمان میدهم تو بگو چشم! این فرآیند به دلیل لطف مکرر خداست و چون خداوند در بسیاری از اوقات حرف ما را گوش میدهد و استجابت میکند؛ بنابراین استجابت شدن را حقمسلم خود میدانیم! تا حدودی هم خداوند با ما راه میآید چون میداند که بنده کوچک است و نمیفهمد. اما اگر ببیند میخواهی در مدیریتش دخالت کنی و مدیریت را از او بگیری دیگر تو را استجابت نمیکند؛ یعنی امکان ندارد که تو بتوانی مدیریت را از خدا بگیری؛ پس همین اتفاق باعث اضطراب تو میشود.
» زندگی را سخت نگیر؛ با خودت زمزمه کن «الخیرُ فی ما وقع»
هرچه بخواهد میشود «الخیر فی ما وقع» زیاد سخت نگیرید. بنده افراد بسیاری را میشناسم زمانیکه اتفاق بدی در مسیر زندگیشان پیش میآید، حقیقتا میگویند: «خیر است انشاالله». همین جمله چون قلباً گفته شده است، باعث میشود که همیشه آرام باشد. اگر زمین و زمان همه دست به دست هم بدهند باز هم از این اعتقادش که حکیم خیر میفرستد، برنمیگردد.
بیشتر مباحث دانشگاهی و آکادمیک که در رده سنی خاصی دارد مطرح میشود راجع به فلسفه شر است. اینقدر به مسئله شر پرداختهایم که یادمان رفته است راجع به خیر هم صحبت کنیم. همه چیز در مدیریت الهی خیر است؛ حتی مواردی که ما میپنداریم خیر نیست. بنابراین توکل به انسان آرامش میدهد. مثلا برخی میپرسند با این اوضاع جهان و مملکت آیا بچهدار بشویم؟ این نهایت بیتوکلی و عدم اعتماد به مدیریت خداوند است. خداوند فرموده است شما وظایفتان را انجام بدهید، من کارم را بلد هستم.
بله افرادی هم میشناسیم که وارد میدان شدهاند و خراب کردهاند؛ این یک بحث جداست. در این موارد باید بررسی شود که آیا خودشان خراب کردهاند یا مدیریت الهی خراب کرده است؟! شخصی به بنده گفت که شما گفتهاید قرآن کریم وعده داده است که اگر ازدواج کنید خداوند هزینهاش را میدهد، ما ازدواج کردهایم و بدبخت شدهایم! آیا قرآن کریم در وعدهاش فرموده است ازدواج کنید و خداوند یخچال خارجی دوقلو و تلویزیون هفتادوپنج اینچ و... شما را فراهم میکند؟! خداوند فرموده است روزیات را میدهم، اگر یک فرزند اضافه شد، من به اندازه همان فرزند روزیاش را میدهم؛ این مدیریت خلقت است.
زمانیکه از سلمان پرسیدند: چرا اینقدر راحت هستی و اضطراب نداری نان فردایت را از کجا بهدستبیاوری؟ چون سلمان هر روز که کار میکرد، شب ماحصل کارش را میخورد. در جواب گفت در این چهارصد پانصد سالی که زندگی کردهام، ندیدم کسی از بینانی مرده باشد. آن علامت سؤال که در ذهنتان است که اکنون عدهای دارند از بینانی میمیرند مربوط به مدیریت جهانی انسانهاست که به آن خواهیم رسید. این سخن سلمان مربوط به زمانی است که یونسکو، سازمان ملل و آمریکا نبود. آن زمانیکه استعمارگران پرتقال، انگلیس و اسپانیا و... کشورها را غارت نکرده بودند که اثرات غارتشان بر ملتهای محروم آفریقا و آسیا و آمریکای جنوبی تا هزار سال مانده است. هرچه به خداوند نزدیکتر میشوی، گفتن جمله «خیر است انشاالله» قلبیتر و مطمئنتر میشود.
» از دلایل اصلی اضطراب ما سرکوفتهایی است که خودمان به خودمان میزنیم!
در بسیاری از مواقع ناآرامیهای ما از خودمان است. امشب انشاالله به حضرت حُر متوسل میشویم و از او بخواهیم، بالاخره «ان الله یحب التوابین» و حُر یکی از توابین درجه یک تاریخ اسلام است. اگر در تاریخ اسلام پنج تواب درجه یک داشته باشیم قطعا اگر حُر اولین نفر نباشد، تا پنجمین نفر میتواند باشد. بسیاری از اوقات فراموش میکنیم که در قرآن فرموده است «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها» اگر میخواهی به صلح با خدا و عالم برسی باید اول با خودت صلح کنی. یکی از دلایل اصلی اضطراب ما سرکوفتهایی است که خودمان به خودمان میزنیم. مثلا من بیستوپنج ساله هستم، با خود میگویم مردم در بیستوپنج سالگی چه کارها کردهاند و من به بطالت گذراندهام. پنج سال این جمله را تکرار میکنم، حال چند ساله هستم؟ سی سال، چرا از بیستوپنج سالگی شروع نکردم؟ حضرتآقایفاطمینیا از پدرشان نقل میکردند: پدرم شصتوپنج ساله بودند و میگفتند زمانی که شصت ساله بودم با خود گفتم کاش فلان کار را انجام بدهم، حال دیگر دیر شده است. زمانیکه شصتوپنج ساله شدم گفتم ای کاش در شصت سالگی این کار را شروع کرده بودم، دیر شد! دوباره شروع نکردم و در هفتاد سالگی با خود گفتم: کاش در سن شصتوپنج سالگی این کار را انجام داده بودم.
بسیاری ازما دائم به خودمان سرکوفت میزنیم برای فرصتهای از دست رفته ، بسیار خب، فرصتها از دست رفت، چقدر میخواهیم با غصه خوردن برای فرصتهای ازدسترفته باز هم فرصت از دست بدهیم؟ یک یاعلی بگو و دیگر تمامش کن، به همین سادگی. افسردگیها، اضطرابها و ناآرامیهای ما به دلیل این است که فکر میکنیم فرصتها از دست رفته است. کمی عمیقتر میشوم، کدام فرصتها از دست رفت؟! اصلاً مگر دنیا عددی است که فرصتش عددی باشد که از دست رفتنش عددی باشد!
» دنیا فقط جای عبادت نیست، تفریح و خوش گذرانی نیاز زندگیست
در زمان حضرت موسی(ع) مردم نزدیک به دوهزار سال عمر میکردند، در همان زمان به یک ولی خدا گفتند در آخرالزمان عمر انسانها به هفتاد سال میرسد، ایشان گفته بود اگر عمر ما هفتاد بود من با یک سجده ردش میکردم. جواب خدا را در قیامت چه بدهم؟ یک پروفسور آمریکایی پنج سال پیش و در سن هفتادوپنج سالگی در مکه توبه کرده است و مسلمان شده است و چهار سال پیش هم مرده است؛ یعنی یک سال مسلمان بوده است. آن هفتادوپنج سال را خداوند چگونه حساب میکند؟! اگر واقعا به فکر قیامت هستی خیالت راحت باشد اما اگر اینقدر دنیا در چشمانت بزرگ است که فکر میکنی فرصتی بوده است و دنیا ارزشی داشته است که از من گذشته است و برای چه من خلق شدهام؟! آیا تو برای این خلق شدهای که چهل، پنحاه، شصت، هفتاد سال عمر کنی و تمام استفاده را از همه فرصتها ببری؟ عدهای از آن طرف بام میافتند و دائم عبادت زبانی میکنند مثلا ذکر میگوید و نماز میخواند و... با خودت چکار میکنی؟! دنیا برای این نبوده است که صبح تا شب ذکر بگویی. چرا فکر میکنی تفریح، رفتوآمد با دوستان، خندیدن و... برایت مشکل ایجاد میکند !برخی فکر میکنند خداوند تنها زمانی از ما خوشحال میشود که اذیت شویم و گریه کنیم! اگر شاد باشد خدا لجش میگیرد!
یکی از علمای درجه یک در یک برنامه تلوزیونی آیه قرآن را مثال میآورد «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُون» به گفته قرآن باید زیاد گریه کنید و کم بخندید! خیلی تعجب کردم، ادامه آیه را هم بخوان دیگر! آیه خطاب به چه کسانی گفته است؟ ای کسانی که در غفلتید و با رسول خدا(ص) مبارزه میکنید، عمرتان را دارید به بطالت میگذرانید؛ ای کفار و ای مشرکین کم بخندید و بیشتر گریه کنید. تعجب میکنم که چرا تنها نیمی از آیه قرآن را بیان میکنند؟! نمیدانم ادامه آیه را ندیدهاند یا به عمد آن را نصف میکنند! این ملامت کردنها غیر از وسوسه شیطان نیست چون رابطه عاشقانه و محبتآمیز میان تو و خدا را خراب میکند. فکر میکند اگر خودش را بزند و گریه کند خدا خیلی از او راضی است. این هم خوب است اما واقعا چنین خدایی را در ذهن داری که گمان میکنی اگر تفریح کنی، بخندی و به تو خوش بگذرد، خداوند بگوید چون به تو خوش گذشته است از دماغت در میآورم! واقعا چنین خدایی را قبول داری؟! بحث بنده اصلا سلیقهای نیست بلکه تفسیر آیه قرآن است. عین آیه قرآن است که میفرماید «بر شما واجب است به رحمت خداوند تبارکوتعالی شاد باشید». زندگیتان را بکنید.
» خود را بابت تکلیفی که به گردن نداری سرزنش نکن!
مسئله دیگر بحث تکالیف اضافه است. مثلا در کانون جلسه داریم و شما دوست دارید کار کنید. میگویید من میخواهم برای امامحسین(ع) کار کنم؛ میبینی مثلا اگر قرار است صد نفر جارو بزنند، صدنفرشان حاضر هستند، میخواهی آب بدهی، خادمان آن قسمت هم تکمیل است و کاری نیست که انجام دهی؛ پس من برای امامحسین(ع) چکار کنم؟ چرا فکر میکنی اگر بنشینی مشکلی برایت پیش میآید؟ بنشین، روزی کارکردن برای خدا نیز تقسیمشدنی است. فکر نکنیم اگر روزی کاری نبود که برای خدا انجام دهم پس حتما لیاقتش را نداشتهام.
خداوند از شما نمیخواهد که خیلی کار کنید. در زمان جنگ یک رفیقی داشتیم که خیلی چاق و فربه بود؛ آب میخورد چاق میشد، دو قدم میدوید نفسش میگرفت. دوسال بعد از جنگ به دلیل عارضه شیمیایی و فشار چربی به ریه شهید شد. چون توان جنگیدن را نداشت، گریه میکرد.
فرمانده میگفت: میتوانی آب نخوری؟ تو نمیتوانی بدوی! گلایه میکرد که چرا خداوند مرا خلق کرده است؟ چرا به این میزان چاق هستم؟ چرا نمیتوانم بدوم؟! چرا نمیتوانم اسلحه بهدست بگیرم؟! «لایکلف النفس الا وسعها» خداوند از شما نخواسته است. باور کنید اگر این آدم بهجای واحدهای رزمی خط مقدم به قسمت دیگری میرفت شاید خیلی مؤثرتر بود.
شخصی خدمت آیتالله العظمیبهجت(ره) رسید و از ایشان سؤال کرد باید چه کار کنیم تا فلان مسئله از سر ما رد شود؟(نمیخواهم به خود مسئله اشاره کنم.) ایشان فرموده بودند: به فلان محله بروید و در فلان خانه را بزنید، سلام مرا برسانید و به آن پیرزن بگویید که دعا کند؛ پیرزنی معلول در آن مکان بود که خداوند تبارکوتعالی از ایشان خواسته بود که وظیفه او در عالم خلقت این باشد که هر زمان همه با هم گیر کردند؛ هر پنج سال یکبار مردم از ایشان طلب دعا کنند و خداوند حرف و دعای او را گوش کند.
گاهیاوقات بندگی خدا و نفس خود را با هدف خلقت قاطی میکنیم. آیا خدا مرا برای این بطالت آفریده است؟! خداوند گاهیاوقات دوست ندارد برای تو اتفاقی بیفتد و میخواهد که شما در گوشهای بنشینی! دوست دارد یک سریال صدوهشتاد قسمتی دانلود کنی وپشت سرهم ببینی تا مخت بیرون بزند؛ اکنون برای تو کاری نیست.
«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُ الشَّهَوَاتِ» یکی از مصادیقش این است: وای چه کتابهای نخواندهای! چه پلههای رد نکردهای! چه ترقیهای انجام نشدهای! چه رشدهای نکردهای! این صحبتها را رها کنید، خیلی جدی نگیرید، چهار روز دور هم میگوییم میخندیم گریه میکنیم میخوریم میخوابیم چهارتا کار میکنیم، داد میزنیم عصبانی میشویم شاد میشویم، اگر زورمان رسید و قدرت داشتیم در مقابل ظالمان میایستیم و آنها را به زمین میزنیم، حالش را داشتیم شهید هم میشویم؛ کل دنیا همین است.
دوباره تکرار میکنم منظور بنده در فضاهایی است که نمیتوانیم چون برخی معتقدند که من توصیه به انزوا میکنم؛ بنده میگویم در جاهایی که نمیتوانید و علیرغم اینکه به دنبال کار و وظیفه هستید، وظیفهای پیدا نمیکنید تکلیفی ندارید. آن شخصی که تمام مدت عمر خویش را در دنیا پرکوب و بهشدت دوید و احساس بطالت نکرد اکنون کجاست؟ اثری از او نیست.
» کار بزرگ کردن یا خوب کار کردن؟
چقدر این فرمایش زیبای آقای دولابی حکیمانه است که فرمودهاند: خداوند گیر این نیست که ما کار بزرگ یا کوچک انجامدهیم؛ بلکه دنبال ایناستکه ما کاری انجام دهیم که به اندازه خودمان خوب باشد. کار خود را زیبا انجام بدهید و این به معنای کار بزرگ انجامدادن نیست.
در برخی از عکسهای برنامههای مختلف دههمحرم میبینم که مثلا یک هیئت در مکانی چهلوپنج متری یا حتی کمتر، ده نفر با رعایت فاصلهاجتماعی نشستهاند، سخنران با هیجان صحبت میکند و مداح با هیجان میخواند؛ خیلی راحت برای بنده جا میافتد که هیچ فرقی بین آن مجلس و بزرگترین مجلس کربلا نیست مگر در زیبایی و زشتی؛ از نظر خداوند کار باید زیبا باشد نه اینکه بزرگ باشد و هیچ فرقی بین آن سخنران و سخنران بینالحرمین با بیستوپنج میلیون نفر جمعیت نیست مگر در زیبایی؛ این بزرگیهای ما برای خداوند مسخره است.
یک روز بهعلت پنچرشدن لاستیک ماشین در جاده کنار زده بودم، هر کاری میکردم درست نمیشد، آچارچرخ خراب شده بود و منتظر بودم که ماشینی از آنجا رد شود تا از او بگیرم؛ در مکانی که ایستاده بودم متوجه شدم که دو لانه مورچه با هم بهشدت درگیر شدهاند؛ یک عده همدیگر را میزدند، عدهای میرفتند تدارکات و تسلیحات میآوردند، در خانه حتما یک ملکه بود که دستورات را صادر میکرد، آذوقه جمع میکردند، عدهای برای پس از پیروزی و عدهای برای پس از شکست خاکریز میزدند و عدهای آماده مهاجرت به کشور کناری بودند. با خودم گفتم من بیست دقیقه است که بالای سر اینها ایستادهام؛ یک آدم هم هستم که خیلی با آنها فاصله حجمی نیز ندارم. اصلا برای من مهم نیست که اینها چه میکنند، نه متوجه میشوم و نه اصلا حوصله نگاهکردن به آنها را دارم؛ چقدر خداوند از بالا حوصلهاش از ما سر میرود؟! انشاءالله همدیگر را در بهشت ببینیم و طعم جاودانگی، قرب و لذت با خدابودن را احساس کنیم بعد دور هم بنشینیم و ازاین ایام خود خاطره بگوییم و از ته دل بخندیم که ما مورچه ریزهها چگونه زندگی کردیم؟ از چه مسائلی غصه خوردیم؟ عدهای از کمبود سالن مطالعاتی، ورزشگاه و یا مسائل سیاسی بین جناحها غصه میخوردند و بهخاطر این غمها شبها به خواب نمیرفتند.
کمی ریلکس باش، کمی با خودت صلح کن و یاد بگیر خودت را ببخشی. شما کار عجیب غریبی نکردهاید بلکه در پروسه مدیریت الهی ذرهای بودهاید که کمی به اینطرف و آنطرف رفتهاید. مجلس احیای ماهرمضان را به منزل حاجآقاعلیزاده در مشهد میرفتیم، مجلسهای خیلی خوبی بود. فکر میکنم احیای شبِنهم یا دهم بود که برف سنگینی آمده بود و از شدت سرما کسی نمیتوانست از خانه خارج شود. با سختی به مراسم رفتم و دیدم هیچکس بهجز من و ایشان نیست؛ ایشان هم سماورشان را گذاشته بودند و برای خودشان و من چای میریختند، ذکر میگفتند و از روی مفاتیحالجنان دعایی را میخواندند. بنده هم کمی نشستم که اگر کسی بیاید بمانم و اگر نه بروم؛ یک دفعه شروع به خلوت با خدا کرد؛ سرش را بالا برد و گفت: خدایا دیگر پایان عمرم است گردن مرا میبینی، قدرت خود را نیز میبینی، اگر بخواهی مرا بزنی یا بسوزانی آیا من میتوانم بگویم حق نداری؟! اما خدایا آیا با من درافتادن و از من انتقامگرفتن در شأن تو است؟! پشیمانم مگر نمیبینی؟! مرحوم آقای علیزاده شاید چند کلاس سواد داشت؛ اما آنقدر زیبا با خدا حرف میزد که من دعا میکردم کسی نیاید و ایشان مناجات را ادامه دهند، بعد من بروم. خداوند خیلی بزرگتر از این حرفهاست.
» زور ما به دلمان نمیرسد، مگر خدا رحم کند
ذهن در حال بازیدادن ماست که من خیلی مهم هستم و فرصتهای دنیا نیز خیلی مهم بوده و من چه کنم که نتوانستهام به همه آنها برسم؟ ممکن است زمانی شما دلتان بگیرد ناراحت بشوید، حسرت بخورید و گریه کنید اشکالی هم ندارد. دل است، هرگاه دل شما در حال انجام کاری بود بیخیالش شوید و بگذارید انجام دهد؛ ما آدمهای معمولی زورمان به دلمان نمیرسد، کمی شمردهتر میگویم: ما، آدمهای معمولی زورمان به دلمان نمیرسد. یوسف هم زورش نمیرسید «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» با چهار تأکید میگوید؛ زورم به دلم نمیرسد «إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی» مگر خداوند رحم کند. مراقب عقلت باش. وقتی دلت غمهایش را گفت، درددلهایش را کرد، حسرتهایش را خورد و فحشهایش را داد و آرام شد عقلت را فعال کن و بگو: خدایا ببخش، آنها حرفِ دل بود، چرتوپرت زیاد میگوید، جدی نگیر، خبری نیست. اگر میرسیدم چه میشد؟! کمی با خودت آشتی کن، اجازه نده که دل مدام در حال سرکوفتزدن به شما باشد. در فضایی که رسانه و جامعه در حال سیاهنمایی همه چیز است و مدام به شما میگوید که تو بدبختی! باور کنید که عدهای پول تیراژ و عدهای پول تبلیغات خود را میگیرند و کسی هم ممکن است از کسی پول بگیرد که دوست شما نیست؛ با خودت صادق باش، به این سیاهی که آنها میگویند نیست.
» آرامش را در شاد کردن دل دیگران بجوی
یکی از مهمترین راههای آرامشِ دل به غیر از شادی و صلح با خودت، صلح و شادسازی دیگران است. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» خداوند میفرماید: اگر در حق من مرتکب اشتباهی شدی سپس عذرخواهی کردی، نه تنها تو را میبخشم؛ بلکه تو را دوست دارم.
زمانی که دیگران را نمیبخشی، احتمال ضرر و آسیب به او زیاد نیست؛ بلکه ضرر به اعصاب و روح و روان شما میرسد که دائم در ذهن خود به این موضوع فکر میکنید که چگونه میتوانم دلم را با یک نیش یا حرفی به این آدم به آرامش برسانم و این آرامش هیچگاه اتفاق نمیافتد؛ چرا که عقرببودن یعنی خودت منشأ این نیش و زهر هستی. اول باید نیش را کنار بیندازی، تازمانیکه نیش به عقرب وصل است، عقرب عقرب است. اقتضای طبیعتش این است، نیش را باید بکنی. چه باید کرد؟ بنده بسیاری از اوقات که احساس میکنم از کسی دلخور هستم، خیلی بیشتر برای او دعا میکنم، چه بلایی سر او میآید برای من مهم نیست اما این کار مرا به آرامش میرساند. اگر بدانم کسی با من مشکل دارد بیشتر برای او دعا میکنم و این موضوع از رئوفبودن و غفاربودن نیست؛ این کار باعث آرامش خودم میشود و متوجه میشوم زمانی که برای آن شخص دعا میکنم به منبعی وصل میشوم که آن منبع مرا از هر بغضی خالی میکند. قدم بعد از دعاکردن و گذشتن ، شادکردن واقعی آن فرد است.
» روی کدام دسته از اعمال میتوان حساب باز کرد؟
هر چقدر نماز خواندی، روزه گرفتی، از جنگ که بالاتر نداریم هر چقدر جهاد کردی، جانبازی داری، جلسه، گریه، سینه، سخنرانی، مداحی و ... داری تقبلالله اما روی اینها اصلا حساب نکن؛ در خارجی «هزار به یک جو نمی خرند». تمام اعمال و عباداتی که باعث شده شما فکر کنید از قشر مؤمنین و مورد توجه مخلصین امت اسلامی هستید و خداوند تبارکوتعالی روزی هشت بار با جبرئیل نام شما را میبرد که دم این بنده گرم، روی این اعمال اصلا حساب باز نکنید، تنها زمانی روی عملتان حساب باز کنید که بتوانید مانند خدا ببخشید و دوست بدارید تا بتوانید در روز قیامت این عمل را به رخ خدا بکشید!
این صحبت از من را یادتان بماند، همه شما این صحبت را هنر منبر فرض کنید اشکالی ندارد؛ اما من واقعی میگویم، شب اول قبر یادت بماند، یادت هم میآید، زمانیکه فرشتهها آمدند و گفتند: من ربک؟ من نبیک؟ من امامک؟ بگو یک سوال اولیه دارم؛ من کریم، غفار و ستار بودم و اکنون میخواهم با خداوند پرونده ستاریت، غفاریت و کرامت را به محاجه و رقابت بگذارم. اولین سخنم این است که خدایا من اینگونه با خلق رفتار کردم؛ تو کریمتری یا من؟ بنده این سخن را میگویم، سپس به خوابتان میآیم و میگویم که فرشتهها جمع کردند و رفتند.
این دهه از امامحسین(ع) بخواهید. آرامش انسان در کرامت، بزرگواری، بخشش و ستاریت است. کسانی که با این صفات خو میگیرند و زبانشان را از غیبت، تهمت و آبروریزی میشویند تعجب میکنند که چرا برخی افراد زمانی که غیبت میکنند، بالا نمیآورند و حالشان بد نمیشود. نسبت به غیبت، تهمت، آبروریزی وظلم به شدت متأثر و متنفر میشوند و این موضوع یعنی خدا. اگر توانستید این را ثابت کنید پرونده اعمال و نماز و... رنگوبویی به این صفات الهی میدهد که خیلی عجیب خواهد بود. انشاءالله خداوند به همه ما توفیق توبه واقعی را عنایت کند.