متن سخنرانی - آرامش- قسمت هشتم - شب هشتم محرم99
یا انیس
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: آرامش – قسمت هشتم
محرم 1399
تاریخ: 99/06/06
عناوین اصلی سخنرانی:
» هر کس شایستگی لازم برای هدفی که خلق شده است را دارد
» چرا در انجام کارهایمان احساس شایستگی نمیکنیم؟
» برای اینکه در جامعه دیده شوی، نفوذ داشته باشی و ماندگار شوی، علاقهات را با شغلت همراه کن
» پیشرفتی که یک شبه حاصل شود، یک شبه از بین خواهد رفت!
» هیچکس در یک لحظه عاقبت به خیر یا عاقبت به شر نشده است!
» افراد دُگم اندیش فقط خود را حق مطلق میدانند
» حتی هیتلر هم عیب مطلق نیست
» راه رسیدن به حقیقت چیست؟
» نه تنها تفاوتهای یکدیگر را درک کنیم، بلکه به تفاوتها احترام بگذاریم
» این حق مردم است که مخالفت یا انتقاد خود را مطرح کنند
» هر کس شایستگی لازم برای هدفی که خلق شده است را دارد
از دیگر راههای رسیدن به آرامش بحث اعتماد به نفس و شایستگی است. همه موجودات در عالم خلقت برای کاری که قرار است انجام بدهند توانایی و شایستگی دارند. حتی موجودات ذرهبینی در اعماق اقیانوس یا زیر خرواری از خاک، شایستگی کاری که قرار است انجام بدهند را دارند؛ اما ممکن است برای کار ماهیهایی که در کنار آنها زندگی میکنند توانایی، شایستگی و لیاقت لازم را نداشته باشند.
کلمه اعتماد به نفس را فقط در انسانها میتوانیم به کار ببریم چون حیوانات در رابطه با وظایف خود اعتماد به نفس لازم را به صورت غریزی دارند و هیچگاه احساس ناشایستگی نمیکنند. در انسانها به دلیل اختیاری که وجود دارد، از مرز اعتدال اعتماد به نفس یا پایینتر میآیند که نتیجه آن منفعل شدن و نداشتن اعتماد به خود است و احساس ناشایستگی میکنند و ناآرام میشوند و یا ازاین مرز اعتدال بالاتر میروند و دچار کبر و غرور میشوند که آن نیز ناآرامی انسان را به دنبال دارد. حرکت در صراط مستقیم شایستگیها، بسیار مطلب مهمی است. باید دائم به خودمان تذکر بدهیم که از خط مستقیم شایستگی نه چپ برویم و نه راست. نه به سمت خودشیفتگی، غرور و نارسیسم برویم و نه به سمت پایین که انسان احساس انفعال و عدم شایستگی بکند.
» چرا در انجام کارهایمان احساس شایستگی نمیکنیم؟
چه چیزی باعث میشود یک انسان در خود احساس شایستگی نکند و دچار ناآرامی شود؟ چون کاری که قرار است خودش انجام دهد را رها کرده است و میخواهد کار بغل دستی را انجام بدهد! قرآن کریم میفرماید: ما شما انسانها را قبیله قبیله، طایفه طایفه و به انواع و اقسام مختلف آفریدهایم چون کارهای جهان انواع و اقسام دارد. یک نفر مغزش برای ریاضی آفریده شده است، دیگری برای نجوم، صنعت، علوم انسانی و فرهنگ، هنر، ورزش و...! اگر قرار بود مغز همه ما هنری باشد، تمام وقتمان را صرف فیلم بازی کردن و نقاشی کشیدن و... میکردیم! در این صورت چه کسی نان میپخت؟
دلیل اصلی عدم آرامش این است که شما شغل، رشته و جایی را انتخاب میکنید که دیگران ببپسندند، نه اینکه خودت بپسندی! گاهی اوقات اصلا پسندی در کار نیست وچیزی را انتخاب میکنیم که والدین از فرزندان میخواهند و این تصمیم والدین دو علت دارد؛ اول اینکه والدین آن انتخاب را با موفقیت تجربه کردهاند و از فرزندشان میخواهند که او نیز همین مسیر را ادامه بدهد. درست که او فرزند شماست اما در حقیقت شما دو انسان متفاوتید، معلوم نیست شایستگی که والدین در این رشته داشتهاند فرزند نیز داشته باشد! دلیل دوم این است که والدین به آن موقعیت دلخواه نرسیدهاند و بنا دارند از کانل فرزندشان به آرزوهای خویش برسند! عدم شایستگی به این دلیل است که من در جای خودم قرار نگرفتهام! یک مشاور متخصص و خوب لازمه مهم زندگی هر فرد است؛ این مشاور میتواند یک انسان متخصص، یک کتاب خوب و یا یک بزرگتر که این راه را رفته است باشد. بسیاری از افراد این احساس بد و البته درست را دارند که جایگاه من این جایگاهی نیست که در حال حاضر در آن قرار دارم! وگرنه هر کدام از ما برای کاری که خلق شدهایم، شایستگی آن را داشتهایم.
» برای اینکه در جامعه دیده شوی، نفوذ داشته باشی و ماندگار شوی، علاقهات را با شغلت همراه کن
بنده عمومی صحبت میکنم و در رابطه با کسانی که در فقر و محرومیت زندگی میکنند و در همان محرومیت هم میمیرند هیچ جوابی ندارم و سوءتفاهم نشود. به طور عمومی وقتی مسیر زندگی با علایق و شایستگی و توانایی فرد هماهنگ نباشد، قطعا ناآرامی به وجود خواهد آمد. چرا شما ناآرام هستی؟ چون شغلت و عشقت یکی نشده است. علاقهات به "الف" است، در خصوص مورد "ب" توانایی داری، شایستگیات در گزینه "ج " است حال آنکه مورد "د" را داری انجام میدهی، قطعا نتیجه این انتخاب ناآرامی است! به عنوان مثال فردی را میشناسم که دکترای یک رشته است؛ اما از بچگی به گاو علاقه داشته است، در آخر نیز یک گاوداری در همین شیراز بنا کرد، در حالی که اصلا به رشته تحصیلیاش هیچ ارتباطی نداشت! زمانیکه میتوانم علاقه خود را با رشته تحصیلیام تطبیق دهم، چرا این کار را انجام نمیدهم؟! در فلان رشته مورد نظر و مورد علاقه دیگران رتبه آورده است، برای مدتی مادرش در خصوص این رشته به دیگران فخر میفروشد و... پس از سه الی چهار ماه همه چیز فراموش میشود؛ آنوقت او میماند و مسیری که برای زندگی خود انتخاب کردهاست! نفر اول کنکور هم تنها برای چند روز تیتر اول رسانههاست! امروز چه کسی میداند نفر اول کنکور سال گذشته کیست؟! همه چیز«نَسْياً مَنْسِيًّا» است؛ زندگیت را بخاطر تشویق مردم خراب نکن. برای اینکه در جامعه دیده شوی، نفوذ داشته باشی و ماندگار و موثر باشی، عشق و علاقهات را با شغلت همراه کن.
» پیشرفتی که یک شبه حاصل شود، یک شبه از بین خواهد رفت!
کسی که یک شبه و ناگهانی به جایی میرسد و مورد دید مردم قرار میگیرد، خیلی زود نیز فراموش میشود! یکی از مشکلات بزرگ جامعه ما این است که جوانان انتظار دارند در سن مثلا بیست یا سی سالگی، انسان بزرگ و مورد توجهی باشند؛ اما اگر سیر طبیعی طی شود و به جای اینکه یک روزه توسط فرد دیگری مطرح شوی، شایستگیهایت با یک شیب ملایم آرام آرام بالا برود حتی اگر مورد دشمنی قرار بگیری دو درجه به عقب بر میگردی، سقوط نخواهی کرد. زمانی که یک شبه بالا میروی اگر تو را بزنند، به پله اول برمیگردی! امکان اینگونه دیده شدنهای عجولانهای که در نوجوانان و جوانان هست، وجود دارد مثلا رویاپردازی میکنند و نذر میکنند که فلان اتفاق رقم بخورد او در میان مردم دیده شود! امکان چنین اتفاقی هست اما قطعا این دیده شدن بسیار زود تمام خواهد شد و دوران پس از فراموشی، دوران بسیار سختی خواهد بود. انسانی که تا به حال دیده نشده است خود را با گمنام بودن سازگار میکند؛ اما انسانی که مدتی دیده میشود و بعد گمنام میشود، نمیتواند به این راحتی خود را سازگار کند و همیشه لذت آن دوران از دست رفته او را اذیت خواهد کرد.
در سیر طبیعی شایستگی، شغل و راه و عشقت را یکسان انتخاب کن و آرام آرام با شیب ملایم به سمت قله حرکت کن. علاوه بر اینکه لذتبخش و آرامشبخش است، تو را بیمه خواهد کرد و احساس امنیت را در تو به وجود میآورد. در معنویت نیز همینگونه است؛ اگر یک شب تا صبح را در بام خانه کعبه به نماز خواندن و اشک ریختن بپردازی و فرض میکنیم حتی امام زمان(عج) نیز به دیدارت بیاید، این معنویتی که یک شبه حاصل شده است، شیطان هم یک شبه میتواند آن را از بین ببرد! درنصایح امام باقر(ع) به آقا امام صادق(ع) آمده است که امام صادق(ع) کودک بودند و شب تا صبح را به عبادت پرداخته بودند اما امام باقر(ع) به ایشان فرمودند: تو هنوز بچه هستی، بچگیت را بکن؛ عبادت تو با من که پنجاهشصت سال سن دارم یکسان نیست! معنویتی که قبل از دهه محرم در حد صِفر بوده است و ناگهان در این ده روز به چهل میرسد، ده روز بعد از دهه نیز دوباره صِفر میشود! مگر اینکه شیب این معنویت را آرام آرام به سمت بالا ببرد و آن را زیاد کند.
» هیچکس در یک لحظه عاقبت به خیر یا عاقبت به شر نشده است!
دُگم اندیشی و ناآرامی اندیشه نیز یکی از معضلات جدی زمانه ماست. هر کدام از ما اعتقاداتی داریم که مدت زیادی با آن خو گرفتهایم و پس از مدتی که شخص با این اعتقادات خوب یا بد خو میگیرد، تغییر دادن آن دیگر ساده نیست. سالها پیش نیز در رابطه با این موضوع صحبت کردهام که بنده اعتقاد به عاقبت به خیری و یا عاقبت به شری لحظهای ندارم. کسی که عاقبت به شر میشود در حقیقت در این مسیر در حال حرکت بوده است حال آنکه ما فکر میکردهایم که مسیرش خیر است! و آن کسی که عاقبت به خیر میشود نیز در همین مسیر حرکت میکرده است، ما ظاهر آن را میدیدیم و گمان میکردیم که شر است. زمانیکه شخص در مسیر خوب حرکت میکند، پس از سالها نمیتواند به این سادگی از آن مسیر خارج نمیشود، در رابطه با مسیر بد نیز همینطور است.
» افراد دُگم اندیش فقط خود را حق مطلق میدانند
انسان دگماندیش بر این باور است که تنها و تنها مسیر من حق است! «الطُّرُق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق» راههای رسیدن به خدا به تعداد تک تک انسانهاست. این آیه دارای دو معنی میباشد: 1. معنی پولورالیسمی منحرف، به این معنا که همه راهها درست است. 2. صراط مستقیم یکی است، اما مردم در این صراط تند یا کند و با سلایق مختلف حرکت میکنند. در صراط مستقیم آمده است که نماز، تو را نجات خواهد داد در حالی که صدقه، روزه، انسانیت، پیشرفت، پدر و مادر، محبت و... نیز بسیار مهم هستند؛ یک نفر ممکن است در یکی از این موارد تندتر و در دیگر کندتر حرکت کند. دگم اندیشی یعنی بگوییم: فقط مسیر من حق است! یکی از دوگانههایی که در ایام ماه محرم اتفاق میافتد این است که بچه حزبالهیِ امام حسینی فکر میکند اگر کسی امشب به مجلس اباعبدالله(ع) نیامد، کافر شده است! درحالیکه از مسیر امام حسین(ع) به خدا رسیدن هم یکی از هزاران راههای خوب به خدا رسیدن است. البته در ایران این دوگانگی خیلی کمتر است چون جمعیت طرفدار امام حسین(ع) بسیار غالب است، اما این دوگانگی وجود دارد! دیگری هم همزمان در حال یتیم نوازی است و پیراهن مشکی نپوشیده است، او نیز گمان میکند ما کافر هستیم! دگم اندیشی یعنی گمان میکند مسیری که در آن قرار دارد فقط حق است؛ حتی فکر نمیکند که شاید مسیر من بهتر باشد چون حداقل سلیقه خودش را در نظر گرفته است؛ بلکه تنها مسیر خود را حق میداند و مابقی را باطل تلقی میکند!
چند درصد از جمعیت کل جهان با مرام ما شیعیان آشنا هستند که به سراغ ما بیایند؟ چند درصد احتمال میدهند که ما راست میگوییم؟! مثلا کل شیعیان در جهان دویست یا سیصد میلیون هستیم که البته انواع و اقسام مختلفی دارد مثلا شیعه انگلیسی، شیعه اتیوپی و تا این مدل شیعهای که ما هستیم! یعنی خداوند به غیر از این تعداد دویست یا سیصد میلیون شیعیان که فرض میکنیم همه آنها در این ایام عزادار امام حسین(ع) هستند، بقیه هفت میلیارد وهفتصد میلیون به جهنم میروند؟! بنده مدیریت خداوند بر دین را به طور کامل قبلا توضیح دادهام اما همه میدانیم که این اتفاق نخواهد افتاد. موقعیت جغرافیایی انسانها در دینشان تاثیر دارد. فرد در مکانی به دنیا میآید و دین آنجا را انتخاب میکند و با همان دین نیز میمیرد و احساس نیازی به تحقیق هم پیدا نمیکند. برخی معتقدند که این افراد قاصرند و مقصر نیستند، در نتیجه به بهشت میروند! اما مگر چند درصد از مردم جهان مقصر هستند؟! چرا اصلا باب قاصر و مقصر را باز کردهایم؟!
» حتی هیتلر هم عیب مطلق نیست
دگم اندیشی در مباحث اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی و... این است که گمان کند من حق مطلق هستم و سایرین باطل مطلق هستند! در بررسی ارکان حکومتی هیتلر، زمانی که به نهایت قدرت خود رسید و بسیار قوی شد که احساس کرد دیگر میتواند جهان را مدیریت کند و باتوجه به پیشرفتهای علمی که وجود داشت و علمای عجیبی که در مباحث مهندسی فیزیک و مکانیک و... وجود داشتند و هیتلر آنها را برای رشد اقتصادی، علمی و... حکومت خود گرد هم آورد، قطعا برای ما نکات مفیدی وجود خواهد داشت. درحالیکه تفکر ما نسبت به هیتلر «مرگ بر فاشیسم» است! کمی تأمل لازم است؛ فاشیست یک مکتب است، که در این مکتب بر خلاف لیبراسیم، کمونیسم و سوسیالیسم، امنیت برای مردم را در رتبه اول میداند و دیگر موارد را قربانی این اولویت میداند. بنابراین فاشیسم هم در کنار معایبی که دارد، محاسنی هم دارد پس نمیتوان گفت «مرگ بر فاشیسم»! در قرنهای اخیر ما جنایتکارتر از هیتلر نداشتهایم؛ طی جنگهایی که آغاز کرد میلیونها نفر کشته شدند اما همین هیتلر را هم نمیتوانیم عیب مطلق تلقی کنیم!
» راه رسیدن به حقیقت چیست؟
دگم اندیشی به این معناست که من هیچ حرفی را نشنوم و تنها بگویم: حق با من است! ماحصل این گونه تفکرات، انسانهای تک منبعی میباشد. دوران شمس و مولوی و مرید و مراد بازی در عصر فناوری و اطلاعات دیگر منسوخ شده است! «فَبَشِّرْ عِبَادِی الَّذِينَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» به دنبال منابع معتبر بگرد؛ سلبریتیها و اینستاگرام و تلگرام منابع تو نشوند! کتاب مناسب را پیدا کن و با دقت مطالعه کن و اندیشه و فکر خود را با آن منابع مورد بررسی قرار ده و ببین آیا آنچه میاندیشی واقعا حق مطلق است؟!
انسان دگماندیش درخانواده هم همین اخلاق را دارد، فقط نظر خودش را حق میداند! حتی ممکن است آن نظر برای خودش مجرب باشد یعنی آن را قبلا تجربه کرده است و جواب گرفته باشد؛ اما این راهی که از آن صحبت میکنی برای تو نتیجه بخش بوده است بنابراین حق مطلق نیست بلکه حق نسبی است و مربوط به خانه توست! تک منبع نبودن و لحاظ کردن نظر دیگران و گوش دادن به صحبتهای دیگران در مباحث مادی، اجتماعی، اعتقادی، اقتصادی و... لازم است چراکه بعضاً صحبتهای صحیح و قابل توجهی هستند. یکی از بزرگترین و خوش فکرترین اساتید فعلی علوم انسانی میگفت: من در هر فصل به مدارسی که از نظر اندیشه سطح بسیار پایینی دارند نه برای تدریس وسخنرانی بلکه برای بحث و گفتوگو با بچهها میروم و بسیاری از حقایق مربوط به نسل امروز را از زبان آنها میشنوم! حتی بسیاری از اتفاقات مثبت و منفی در جامعه را کاملا بیخبر هستم و از زبان آنها میشنوم. صحبتهای آنها را میشنوم و یاد میگیرم سپس راجع به آن موارد فکر میکنم و نظریه پردازی می کنم! درحالیکه ما همه را رها کردهایم و بر این باوریم که فقط من درست میگویم و دیگران کاملا باطل هستند! این نوع تفکرات منشأ درگیریهای ذهنی هستند، زمانیکه میگویی من حق مطلق هستم و دیگری باطل مطلق است بنابراین دائم در حال خودخوری هستی که چرا او که باطل مطلق است از من که حق مطلق میباشم تقلید نمیکند؟! درحالیکه او هم برای خود حقی دارد و ممکن است به حقیقتی رسیده باشد که برایش کافی است.
یکی از برادران شب گذشته به بنده گفت: از در ورودی که وارد مجلس میشوم و میبینم که مردم از این خیابان بهراحتی رد میشوند و میروند خیلی ناراحت میشوم که چرا در جلسهای به این خوبی شرکت نمیکنند؟! من هم گفتم: دعایشان کنید. اما آیا حقیقت ماجرا همین است؟ یعنی من چون در این مجلس هستم انسان بسیار خوبی هستم و او چون در این مجالس شرکت نمیکند باید برود بمیرد؟! گمان میکنند که دیگران هیچ نمیفهمند؛ اگر متوجه حقیقت دنیا بودند، ماشین را پارک میکردند و پای منبر انجوی میآمدند! باید به مردم هم حق بدهیم. گاهی اندیشههای ما خطوط قرمزی میان ما و مردم میکشد که نه تنها موثر و نافذ نیست و مبلغ نخواهیم بود بلکه دیگران را از خودمان دفع میکنیم و همه را از اندیشهای که گاهی اتفاقا کاملا درست است هم زده میکنیم!
دائم پدر و مادرها از فرزندانشان گله میکنند درحالیکه این شما هستید که فرزندتان را درک نمیکنید؛ حق با اوست! بچههای این دهه دین خودشان را دارند! سایتهای معتبر را که بررسی میکنیم دائم در حال تخریب یکدیگرند! این آرزو به دلم مانده است که در این نقدها و دعواها و محاجههای دوطرفه، یک نفر این جمله را بگوید: «البته در بسیاری از موارد هم حق با شماست» و فردی پیدا بشود که کمی متعادل صحبت کند؛ کمی طرف مقابل را درک کند و بعد به او نمره بدهد!
» نه تنها تفاوتهای یکدیگر را درک کنیم، بلکه به تفاوتها احترام بگذاریم
من که در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدهام و پدرم استاد الهیات بوده است و دبیرستان و حوزه را با هم گذراندهام و در همان نوجوانی به جبهه رفتهام؛ چقدر با شخصی که همسن من است اما شرایط زندگیاش زمین تا آسمان با من تفاوت داشته است قابل مقایسه هستم؟ و چرا باید فکر کنم که برتر از او هستم درحالیکه جایگاه من وابسته به شرایط من بوده است! امروز فرهاد مجیدی استعفاء میدهد، موافقین و مخالفین رو به روی یکدیگر قرار میگیرند، در حیطه ورزش هم همینطور است! شما جایی را پیدا کنید که درگیری وجود نداشته باشد؛ ورزش، هنر، هیئت، مجلس و حتی برای خود امامحسین(ع)، منبر، جبر و مثلثات، فیزیک و... مردم در حال نزاع و دعوا هستند! بر سر چه چیزی این همه دعوا میکنید؟! دلیل این دعواها دگم انیشی است، هر دو بر این باورند که طرف مقابل نمیفهمد. هر دو شما میفهمید اما گاهی با هم یکسان فکر میکنید و گاهی متفاوت! برداشتهای افراد مختلف کاملا با یکدیگر متفاوت است. نه تنها باید تفاوتهای یکدیگر را درک کنیم بلکه در قدم بالاتر اگر میخواهی آرام باشی باید به تفاوتهای دیگران احترام بگذاری.
سالها پیش در یکی از شهرها از بنده سؤال شد: چرا هنگام سینه زنی در کانون فرهنگی رهپویان وصال پیراهنها را بیرون نمیآورید؟ گفتم: من از لحاظ فرهنگی اینطور صلاح میدانم ( کانون قبل از فرمایش آقا هم همینطور بود). گفت در هیئت ما هم این موضوع را مطرح کنید. بنده موضوع را مطرح کردم و با واکنش شدیدی مواجه شدم و گفتم هرطور صلاح میدانید سینه بزنید، نگاه من به این سینهزنی یک کار فرهنگی است درحالیکه تفکر شما یک تفکر مقدس و عجیب غریب است! و از اینکه توصیهام را پس گرفته بودم بسیار خوشحال شدند! با گذشت زمان طی یک پروژه استحاله شدند و در حال حاضر از ما جلوتر رفتهاند و با پالتو سینه میزنند!
» این حق مردم است که مخالفت یا انتقاد خود را مطرح کنند
طرف انتقاد کوچکی دارد و برای مطرح کردن آن مقدمه چینی میکند که آقا جسارت نشود و...! کدام جسارت؟ انتقاد حق توست، حق من است! چقدر برای این انتقاد باید مقدمه چینی کنیم؟ این یک رفتار غیر انسانی است که به فرد حق انتقاد نمیدهیم و او هم مجبور باشد در لفافه و هزار مقدمه و موخره حرفش را بازگو کند؟! این چه ادبیاتی است که در ایران و در جهان وجود دارد؟! در کلاس بعضی از اساتیدی که ساعتها عمیق برای مستمع صحبت میکنند و همه با توجه کامل در حال استفاده هستند، اگر یک سؤال معمولی توسط یکی از مستمعین پرسیده شود، تمام آن اخلاق حَسَنه و رفتار فاضلانه استاد کاملا تغییر میکند و رنگ صورتش قرمز میشود که تو به چه حقی از من سؤال میپرسی؟!
دگم اندیشی باعث شده است که دائم و بر سر کوچکترین مسائل با یکدیگر درگیر شویم و بحث و دعوا به راه بیندازیم! در خانه بر سر نمک غذا شروع به بحث و دعوا میکنند و آن را تبدیل به یک بحران اجتماعی میکنند! کافی بود تنها یک جمله بگوید: اگر نمک کافی نیست، روی غذا نمک بریز! نمونه این مثال در تمام ارتباطات ما در جامعه وجود دارد. بر سر بوق زدن سر چهارراه کار به کلانتری، بیمارستان و نقص عضو میافتد! چرا؟ چون گوش من صدای نامتعارفی شنید! در حالیکه خیلی منطقیتر باید برخورد میکردم. ریشه تمام بحثها و درگیریها به یک موضوع بسیار کوچک و مسخره برمیگردد که تو فکر میکردی حق مطلق است و اگر کسی خلاف نظرت را میگفت گمان میکردی که او خود شیطان است و حتی از وجود طرف مقابل بر روی کره زمین هم شاکی میشدی! گمان نکنید مشکل این است که مردم یاد نگرفتهاند کوتاه بیایند؛ اصلا لازم به کوتاه آمدن نیست بلکه باید اندیشه ما فراتر از این باشد که نتوانیم مخالفت را تحمل کنیم. مخالفت حق مردم است.