متن سخنرانی - سلوک کاربردی - قسمت ششم
یانور
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: سلوک کاربردی
قسمت ششم
تاریخ: 1400/10/25
عناوین اصلی سخنرانی:
» امراض مخفی قلبی مزرعه گناهان هستند
» مردم یک جامعه باید بتوانند میزان قساوت قلب و رقت قلب خود را تنظیم کنند
» شیطان برای افرادی که عبادت را رها نمیکنند، راه وسواس را پیش میگیرد
» توکل میتواند وسواس فکری را برطرف کند
» انسان مشوش هیچ برنامه مادی و معنوی برای زندگی آیندهاش ندارد
» جایگاه شک در عبادت و اطاعت
جلسه قبل در بحث سلوک کاربردی رسیدیم به قسمت جسمی و اینکه سلامت جسم، حرکت درست جریان خون و رسیدن درست خون به مغز چقدر تأثیر دارد و با آیات قرآن و روایات وجوب اخلاقی ورزش را خدمتتان عرض کردیم.
» امراض مخفی قلبی مزرعه گناهان هستند
این جلسه راجعبه امراض قلبی و امراضی که در داخل قلب مخفی است، میخواهیم صحبت کنیم و من برای شروع بحث این جمله از حاجملامهدینراقی از کتاب جامعالسعادات را انتخاب کردم که میفرمایند:«ان الاخلاق المذمومة فی القلب هی مغارس المعاصی» این خصوصیات زشت قلبی که مخفی هم هست و خودش را نشان نمیدهد، مزرعه گناهان است. یعنی بستر و زمینی است که گناهان در این زمینه پرورش پیدا میکنند. در جای دیگر مرحوم شاهآبادی در شرح جامعالسعادات میگوید: اگر شما متوجه این زمین و زمینه نباشید آن بذر وقتی خودش را نشان میدهد که تبدیل به درخت شده است. و وقتی شاخ و برگ درخت معاصی از وجودت بیرون میزند دیگر برای برخورد با آن خیلی دیر شده است.
مواردی که علمای اخلاق تحت عنوان «المذمومة فی القلب» میشناسند هشت موردی است که خدمتتان عرض میکنم.
» مردم یک جامعه باید بتوانند میزان قساوت قلب و رقت قلب خود را تنظیم کنند
1. قساوت
اولین مورد که شاید مهمترینش هم باشد قساوت است. خداوند تبارکوتعالی قساوت را در وجود ما قرار داده و نیاز ماست. در جاهایی لازم است که انسان قسی باشد. منتها باید مرزی که از آن رد شود را مراقبت کنیم. حتی در بحث تربیت کودک میگویند کودکی که به سه یا چهار سالگی رسیده است قساوتش را چک کنید. اگر میبینید کمی بیشتر از حد لازم برای روح بشر، قسی است باید حتماً برای او سیستم درمانی داشته باشید. بچهای که از کشتن حیوانات لذت میبرد مشکل دارد. یا در اثر دیدن انیمیشن و فیلمی که هر بچهای را متأثر میکند، متأثر نمیشود مشکل دارد. از همان بچگی! در اقوال زیاد شنیدهاید که مثلاً در تلویزیون سؤال میکنند: آقای فلانی یا خانم فلانی؟ بله! آخرین بار که گریه کردی کی بوده؟ برخی از آنها معمولی جواب میدهند مثلاً میگویند: هفتهای دو بار بعضی وقتها گریه میکنم؛ آدم رقیقی نیست ولی آدم معمولی است. دیگری میگوید: من سه ماه پیش برای فلان قضیه گریه کردم. اصلاً آدمی که سه ماه پیش برای قضیهای گریهاش گرفته است مشکل قلبی دارد. مگر میشود آدم هفتهای یکی دو بار راجعبه قضیهای متأثر نشود!
من بارها خدمتتان عرض کردم تاکیدی که در بحثهای توسلی برای بکاء است اصلاً به این دلیل نیست که الزاماً برای اباعبدالله(ع) باشد. اباعبدالله(ع) بهانه بکاء است. اشک نشان دهنده رقت قلب است و برای آدم قسیالقب مشکل ایجاد میشود. در روشهای تربیتی غربی و حتی فرض میکنیم شرقی ما عکس آن را میبینیم؛ یعنی بچه را طوری تربیت میکنند که با خون، شمشیر، کشتن و دیدن صحنههای منزجرکننده خو بگیرد و برایش عادی شود. اگر انسان در جامعهای قرار بگیرد که این جامعه نسبت به خشونت، ظلم، خون و درد متأثر نشود مِن بعد این جامعه همینجوری بار میآورد و یکدفعه شما با اجتماعاتی روبهرو میشوید که شاخ در میآورید که اینها دیگر چه مدل آدمهایی هستند؟ انسان باید حدی از رقت را داشته باشد. اما آیا رقت بیش از اندازه هم مشکل ایجاد میکند؟ رقت بیش از اندازه در کار مشکل ایجاد میکند؛ اما من اعتقاد ندارم که در سلوک مشکل ایجاد میکند.
مثلاً فرض کنید میگویند زن قاضی نباشد. چرا؟ چون زن رقیق است قضاوت هم کار است و رقت در کار هم مشکل ایجاد میکند. آیا این نقطه ضعف زن است؟ نه؛ این نه نقطه ضعف و نه قوت است بلکه ژن و جنس زن است. خیلی وقتها آدمهای رقیق در کار برایشان مشکل ایجاد میشود. چون بعضی جاها کار نیاز دارد که تو رقت را کنترل و مدیریت کنی. تصمیمات ممکن است اشتباه باشند. آدم رقیق وقتی میخواهد تصمیم بگیرد ممکن است بهخاطر اینکه طرف مقابل جنس ضعیف، زن یا بچه است از عدل کوتاه بیاید. یکی از آقایان علما نقل میکرد که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بود و راجعبه کس دیگری گفته بود که بالاخره ایشان آدم خوبی است و حالا اشتباهی کرده، بخواهیدش و با او برخورد داشته باشید. در جایگاه رهبری یعنی مدیریت جامعه، جملهای که آقا به او فرموده بودند این بود که «قدر مهربانیات را بدان؛ اما متاسفانه من به اندازه تو مهربان نیستم». یعنی نه این رقت را رد کرده و نه اینکه در مدیریت دخالت داده بود.
در جامعه امروز گاهی «رقت» نقطه ضعف است و آدمهایی که این مدلی هستند باید بدانند نباید در جایگاههای خاصی قرار بگیرند. در جایگاههایی که نیاز است شما عدالت را اجرا کنید اما همه را میبخشید. مثلاً یکی از علما میفرمود که این گروه از آدمها را نباید بخشید! من داشتم فکر میکردم «نباید بخشید» یعنی چه؟ «نباید بخشید» که یک دستورالعمل نیست که بگوییم چشم و زیر آن امضاء بزنیم! فرمانی قلبی است. یعنی اگر شما بگویید نمیبخشم ولی قلبت بخشیده باشد، بخشیدهای دیگر. به قلبت هم که نمیتوانی دستورالعمل بدهی که داداش تو نبخش این در پرونده بماند؛ من روز قیامت کارش دارم! قلب بخشیده، بخشیده است. بنابراین آدمهایی که این مدلی هستند در برخی از مدیریتها و جایگاهها نباید قرار بگیرند. پس نقطه ضعفِ رقت این قضیه است که آدمها در مقابل جنس ضعیف و کسی که ناله و گریه کند، کم میآورند. وقتی کم میآورد نه میتواند عادلانه قضاوت کند و نه میتواند مدیریت کند. اما اگر قسی بودید؛ چون بیشتر داستان ما آن طرف اتفاق میافتد.
یکی از محاسنی که بچه هیئتیها دارند این است که یاد میگیرند گریه کنند. از بچگی و کف هیئت یاد میگیرند گریه کنند و این گریه به شدت در مسیر توسل و سلوک به ما کمک میکند. گریه میکند؛ اشک دارد و رقیق میشود. همین گریه باعث میشود که در صحنههای اجتماعی در جاهایی که آدمها باید تأثرشان برانگیخته شود پای کار بیایند. به همین دلیل هم هست که در بحثهای جهادی نوک پیکان مال بچه هیئتیهاست؛ میآید، کار میکند، جنگ شود همینطور، دفاع از مظلوم باشد همینطور، دفاع از شهرها شود همینطور، دفاع از خاک باشد همینطور و هر چیزی که شما فکر کنید. منشاء آن رقت است. اما اگر کسی قسی باشد و قساوت داشته باشد حتماً باید برای خودش دوره درمانی بگذارد و دوره درمانی هم درصدی از آن دینی است که مثلاً دعای کمیل را با دقت بیشتری بخواند، سعی کند متاثر شود، در معانی مناجات شعبانیه بیشتر دقت کند، متاثر شود و غیره. اینها نسخههایی است که توصیه شده است. فیلم ببیند، به مناطق مختلف برود، پای درد مردم بنشیند تا هر چیزی که هست. دستورالعمل زیاد دادند.
بحثهای دیگری هم راجعبه بحث گناه و قساوت هست. اثر مستقیم گناه بر قساوت طبق روایتی از پیامبر(ص) مبنی بر دلیل خشکی چشمها میفرمایند: «لقساوت القلب و کثرة المعاصی» به دلیل زیادی گناه است. من احساس میکنم این قساوت، قساوت انسان در جانماز و در سجده مقابل خداست. یعنی گناه نمیتواند آدم رقیق را قسی کند. میتواند انسان را به کبر و مشکلاتی برساند که در مقابل خدا متواضع نباشد و قسی باشد؛ اما گناه نمیتواند خودِ قساوت را ایجاد کند. مگر گناهی که در مسیر ایجاد همان قساوت است؛ یعنی طرف مثلاً قتل انجام میدهد؛ نسبت به قتل قسی میشود.
نکته دیگری که از این قساوت میتوانیم در بیاوریم این است، اینجا معنی قساوت به معنای عادی شدن است. من این را قبول دارم که گناه در اثر انجام، عادی میشود. گناهی که زمانی اگر اتفاق میافتاد شما سه شبانه روز روزه میگرفتی، اشک میریختی و گریه میکردی مثل گناهانی که ما در نوجوانی مرتکب میشدیم و یک هفته برای آن دوره توبه میگذاشتیم؛ الان روزی بیست بار مرتکب میشویم و اصلاً نمیفهمیم مرتکب شدیم. این قساوت، قساوت اخلاقی است و اگر انسانی دچار قساوت اخلاقی شود حساسیتش نسبت به گناه کم میشود. هر چه انسان بیشتر گناه کند حساسیتش کمتر میشود و هر چه کمتر گناه کند حساسیتش زیاد میشود. یعنی در ترک گناه اولش شیطان میگوید ترک این شیرینی خیلی سخت است اما بعد از مدتی دیگر خیلی سخت نیست و مدتی که گذشت عکس این قضیه میشود یعنی انجام دادن آن برایت خیلی سخت میشود و اصلاً وقتی یادش که میافتی اذیت میشوی. درحالیکه زمانی که میخواستی آن گناه را ترک کنی میگفتی من این را ترک میکنم ولی خیلی شیرین بود و فکر میکنی تا سالها هر وقت یادت بیاید این شیرینی اذیتت میکند اما عکس است. بعد از سالها که ترک کردی نه تنها شیرین نیست بلکه حالت زدگی و انزجار نسبت به آن اتفاق برایت پیش میآید.
» شیطان برای افرادی که عبادت را رها نمیکنند، راه وسواس را پیش میگیرد
2. وسواس
الف: وسواس عبادی
«الوسوسه من الشیطان» ما دو مدل وسواس داریم. وسواس اول، وسواس عبادی است. کسانی که این وسواس را دارند فکر میکنند خیلی آدمهای خوبی هستند؛ مشکلش اینجاست. یعنی فکر میکند نسبت به عباداتش خیلی حساس است و چون خیلی حساس است اینقدر دقت میکند که آب وضو به زیر پوست برسد! حدالامکان! برای همین است که فکر میکند خیلی آدم عابدی است که سر نماز سی و شش بار «وَلاَ الضَّالِّینَ» را میگوید و به دلش نمینشیند! درحالیکه «الوسوسه من الشیطان» رسماً! وسواس یکی از راههای شیطان است برای کسی که حاضر نیست عبادت را کنار بگذارد. چون حاضر نیست کنار بگذارد شیطان میگوید خب جایگزینی میگذاریم که به وسواس دچار شود؛ وسواس عبادی!
نسبت به طهارت و نجاست، نماز، قرائت نماز و حتی نسبت به مال حلال و حرام . من این پرانتز را باز کنم فکر میکنم این دفعه سوم است که دارم این را میگویم چون احساس میکنم بعضی از دستورالعملهای سلوکی بیشتر مالیخولییایی است. مثلاً راجعبه غذای شبههدار! ببینید در زمانهای که ما زندگی میکنیم راه اینکه شما غذای شبههناک نخورید این است که خودت به تنهایی در روستایی زندگی کنی و خودت گندمت را بکاری، بُزت را پرورش بدهی، سبزیات را بکاری و بخوری. که مطمئن باشی همه چیز ردیف است. بقیه کلاً شبههدار است. همه چیز شبههدار است. لباسی که میپوشی، غذایی که میخوری، روی فرشی که همین الان نشستی همه چیز شبههدار است. در زمانه فعلی دیگر شبهه قابل تعریف نیست. این مال زمانهایی بود که مردم اولاً در زندگی استقلال شخصی داشتند؛ ثانیاً استقلال قومیتی داشتند. قبیلهای بود و برای خودش در جایی زندگی میکرد. الان دیگر این مدل که آقا ما فلان و بعد هم جانماز آب میکشند و میگویند ما غذای بیرون نمیخوریم شبههدار است، خب حالا غذای داخل را میخوری من به تو ثابت میکنم این هم شبههدار است. در جامعه ما شبهه ریخته است و وقتی خداوند تبارکوتعالی این شرایط را میبیند تکلیف به مالایُطاق نمیکند یعنی خداوند تکلیفی نمیدهد که بنده من اگر میخواهی به من برسی راه سختی است و باید بروی زندگیت را جدا کنی! نه؛ «وَ أنَّ الرّاحِلَ إلِیك قَرِیبُ المَسافَه» راه خیلی نزدیک است. هر کسی میآید اینقدر مشکل میکند و در سبک زندگی دستورالعملهایی میدهد که لازمه آن این است که شما از مدرنیته فاصله بگیرید. خب حالا من میگویم اگر میخواهیم فاصله بگیریم باید محاسن و معایبش را وزن کنیم. من اعتقاد ندارم که محاسن سنتی زندگیکردن بیشتر از این مدل زندگیکردن است. در جای خودش.
ب. وسواس عقلی
قسمت دوم وسواس نسبت به خیلی چیزهای فکری است که به آن وسواس عقلی میگویند. اینقدر راجعبه یک قضیه فکر میکند و تبصره میزند و حواشی میزند که خود قضیه کلاً به حواشی میرود. متن میشود همین چیزهایی که این برایش حاشیه زده است! اینقدر راجعبه بعضی از مباحث ریز و دقیق میشود که از نظر ما وسواس فکری و ذهنی است. حتی در همین مباحث اخلاقی، مثلاً الان ما میگوییم سلوک کاربردی؛ سلوک کاربردی یعنی من مباحث سلوک را اینقدر برای تو نپیچانم که نه خودم بفهمم چه میگویم نه تو بفهمی و نه اگر هر دویمان فهمیدیم قابلیت اجرا داشته باشد. وسواس فکری همین است. طرف آمد کتابهای سلوکی را خواند بعد دید عدهای را دانشجوها میفهمند، استاد نمیفهمد؛ عدهای را دانشجوها میفهمند، استاد هم میفهمد و عدهای را دانشجوها و استاد کمی میفهمند بعد گفتند: کتابی بنویسید که نه استاد بفهمد و نه دانشجو! رفت «معالم» نوشت. این چه کاری است؟
یک وقتهایی من میخواهم نشان بدهم خیلی مهم هستم میآیم مباحث ساده را خیلی پیچیده میکنم. میگوید رفتیم پیش فلان عارف جلیلالقدر و گفتیم حاج آقا نصیحتی کنید، ایشان با چشم باطنش به ما نگاه کرده و گفته: نمازت را اول وقت بخوان. خب قربانت بروم این را که خودمان میدانستیم. خب آقا اینکه میگویی تو میدانستی برای این است که تو فکر میکنی واقعاً دین، سلوک و اخلاق باید به تو چه بگوید؟ یعنی الان باید بگوید من در باطنت چیزی دیدم و تو باید دُم بُز شمال شهر را با بول خَر جنوب کشور تقسیم کنی، سه شب بگذاری زیر سرت، لنگت را بدهی هوا و نصف شب پاشی شیپور بزنی! سلوک این است؟ نه آقا این خیلی سادهتر است؛ نمازت را اول وقت بخوان. آقا دستورالعملی بدهید ما چهکار کنیم که جزو فائزون باشیم؟ سالم زندگی کن. سالم یعنی خودت شب که تمام شد بگویی الحمدالله شنبه روز سالمی بود. یکشنبه تمام شد بگویی این تکهاش ناسالم بود «استغفرالله» و برای مابقیاش بگویی «الحمدالله» و بخوابی.
برای اینکه انسان بخواهد در زندگی وسواس نداشته باشد، مبنایی داریم. مبنایش هم این است که باز هم برمیگردیم به همان مبنای قبلی که خیلی داریم جدی میگیریم. همین عبادت هم یک بازی جدید است؛ این هم داریم جدی میگیریم. آقا اگر فلان شود فلان میشود! نه اینجوری هم نیست. سالم زندگی کن. راحت باش. خیلی پیچیده نکن نه دین را نه زندگی را و نه دنیا را. ذهن برخی اینقدر در مباحث دنیوی اهل دقت است که آخرش هیچ کاری نمیکنند چون هر گزینهای را انتخاب میکنند، بالاخره دو سه مورد منفی در آن هست دیگر. نه آقا این هم نمیشود! تو الان دقیقاً دنبال چه چیزی میگردی؟ مگر گزینهای داریم که آخرش تماماً سفید باشد؟ بعد میبینید اندیشمندان کشور راجعبه مباحثی صحبت میکنند که اصلاً هیچ دردی را دوا نمیکند. آیا این اینجوری است؟! بعد هم خوشحال هستند که من خیلی ذهن دقیقی دارم! سریع افعال و اعمال را میشناسم! تقسیمبندی میکنم که اگر فلان شود، فلان میشود و اگر چنین شود، فلان میشود. برای شرایط مختلف پلن دارم، پلن B پلن C و... . بابا ول کن پلن ملن را برو زندگیات را بکن یک هفته است کلاً علافی! اینقدر فکر میکنند.
» توکل میتواند وسواس فکری را برطرف کند
در مبانی وسواس پرانتز دیگری باز میکنم؛ توکل واقعاً کجای زندگی ماست؟ اصلاً معنای توکل چیست؟ معنای توکل حداقلش این است که تو در خانهات بنشینی و کسی را وکیل بگیری که برود و کارهایت را انجام بدهد؟ یا نه «کَل مِیّت» مثل مِیّتی در اختیار مردهشور! هر طرفی دوست دارد میچرخاند و هر جور دوست دارد میشورد. بالاخره توکل معنایی دارد دیگر. بچه حزبالهیِ مؤمنِ درجه یک میتوانی تعریف کنی توکل کجای زندگی توست؟ امروز شنبه است، چند درصد زندگیات را توکل کردی؟ درصد بگیری. آنقدر که من به عقل، برنامه و پلن A و B و C اعتماد دارم، چند درصد توکل میکنم؟ حتماً لازم نیست که برای شما بگویم توکل به معنای هیچ کاری نکردن و نشستن که خدا کار را بکند، نیست؟ اینها را که دیگر لازم نیست بگویم! میخواهم بگویم بالاخره توکل یک آموزه جدی در اخلاق ما هست یا نه؟ و اگر هست دقیقاً کجای زندگی است؟ من کجا باید توکل کنم؟ برای همه اینها حد و مرز مشخص شده است. در جایی که صد است و شما صفر هستی توکل معنایی ندارد. در جایی که بیست است میتوانی راجعبه هشتادش توکل کنی. باید دید کجا نود هستم که من راجعبه ده آن هم توکل نمی کنم؟ مشکل من اینجاست. بالاخره توکل یعنی چه؟
قرآن کریم میفرماید یکی از دلایل وسواس فکری این است که «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا» آیا اینگونه پنداشتهاید که ما شما را همین طوری آفریدهایم و هیچ برنامهای برای خلقت تو نداشتیم؟! مثل گوسفندان و ماشین مرغداری که هشتادوپنج تا تخممرغ جا میگرفته بعد یکی از آنها نبوده و شده هشتادوچهار تا؟ یا نه سریع فهمید و یکی را گذاشت و هشتادوپنج تا شد؟ اینطوری تو را خلق کردیم؟ یا ما برای تک تک انسانها نقشه راه داریم و قرار است تو در نقشه من حرکت کنی؟ درصدی کاملاً این است. خیلی وقتها فکر به مرگ و حساب و کتاب از مرز منطقی رد میشود و به وسواس میرسد. من خودم خیلی وقتها به این دچار شدم آخرش هم خیلی راحت جمعش میکنم. آقا بالاخره چه میشود؟ اگر فلان بگویند چه بگویم؟ اگر فلان را گفتند چه بگویم؟ اگر فلان را نگفتند چه بگویم؟ اگر فلان را حساب نکردند و فلان را حساب کردند؟ اگر طرف گفت «مَن رَبُک» خیلی وحشی بود و من ترسیدم؟ همه اینها را حساب میکنم و یکدفعه به این نتیجه میرسم که در جاهایی آدم باید بگوید «بیخیال دیگر هر چه میخواهد بشود، بشود»! چهکار میخواهیم بکنیم؟ من راجعبه آن قسمتی که دیگر توانی ندارم، دستم را روی سینهام میگذارم و مینشینم دیگر. چهکار میخواهند بکنند؟ جایگاه توکل در رفع وسواس فکری!
از این طرف آیا توکل برای برای ما سود ندارد؟ یعنی مثلاً من در جایی هر چه فکر میکنم به نتیجهای نمیرسم. در احوالات قدیمیها فارابی و بوعلیسینا داریم و در احوالات شهید شهریاری، شهید فخریزاده و یکی دو شهید جدید هم میگفتند وقتی که در مقوله علمی تجربی خودِ Science گیر میکردند به جای اینکه بنشینند و فکر کنند، گاهی میبستند و میرفتند دو رکعت نماز میخواندند که مثلاً خدایا این را حل کن و بعد میگوید حل میشد! بالاخره جایگاه توکل در نظم دادن به فکر ما و سبک زندگی ما دقیقاً کجاست؟ همه چیز با حساب و کتاب! همه چیز! یک وام میخواهد بگیرد دویست تا حساب و کتاب! کاری میخواهد بکند دویست تا حساب و کتاب! خدا نکند که بخواهد زن بگیرد و شوهر کند که دیگر شش هزار حساب و کتاب! خدا نکند بخواهد بچهدار شود دوهزار تا سؤال دارد. عزیزم الان 1400 است؛ با این اوضاع مملکت و دنیا، ما 1401 نمیدانیم چه خبر است؟ اصلاً شاید مریخیها حمله کردند و همه ما را بردند! تو از الان داری حساب میکنی من 1404 بزایم یا نه؟ خدایی این فکر منطقی است؟ همهاش الکی است. بالاخره در جایی آدم باید توکل کند.
» انسان مشوش هیچ برنامه مادی و معنوی برای زندگی آیندهاش ندارد
3. تشویش
تشویش هم از همین نشأت میگیرد. تشویش همین است. آدمی که خیلی وسواس فکری و ذهنی دارد آدم مشوشی است. مشوش یعنی نمیتواند تصمیم بگیرد. یعنی اینقدر گزینهها در مقابلش زیاد است که نمیتواند تصمیم بگیرد. مثلاً پای سفره نشستی و گرسنه هستی نان را که میآورند شروع میکنی. حالا فرض کنید سفره پهن است و گرسنهای ولی دویست نوع غذا گذاشتهاند، ده دقیقه داری انتخاب میکنی. همزمان که داری انتخابت را میخوری به این فکر میکنی که آن انتخابهای دیگر بهتر نبود؟ مشوش یعنی این. در جاهایی خودت را به خدا بسپار. این داستان تکراری را خدمتتان عرض میکنم. یکی از علمای رده یک و واصل اصفهان نقل میکرد شخصی تعریف میکرد: خیلی داغون بودم و اوضاعم بهم ریخته بود و فلان. گفتم میکشم کنار؛ من این زندگی را نمیکشم. از صبح نه تلفن جواب میدهم و نه هیچ! میخواهم تنها اینجا بنشینم و من دیگر افسرده و بدبختم! تمام شد رفت! هم دنیا و هم آخرتم خراب شده، بهم هم گره خورده بود. گفت صبح که این تصمیم را گرفتم که دیگر در را بستم و تلفن را کشیدم یکی زنگ زد. زنگ را یادم رفته بود قطع کنم. در پنجره نگاه کردم یکی گفت:
- حاجی درخدمتیم.
– در خدمت چی؟
- امروز صبح قرار بود به باغ برویم. برویم تفریح.
– آقا تو را به قرآن بیخیال من شو. من الان بریدم بعد این میگوید امروز صبح قرار بود برویم باغ تفریح! من راجعبه نفس کشیدن امروزم الان مشکوکم.
– ابداً راه نداره. ایستادم تا بیایی.
و من را برد. به باغ رفتیم. وارد شدیم؛ دیدم یکی از کسانی که آرزو داشتم او را ببینم هم در باغ بود. انگار خدا برای من خواست. نشستیم و دیدم که نهجفصاحهای بغل دستش بود. به من گفت: حاج آقا باز کن و همینجور استخارهای یک حدیث برای من بخوان تا صبحمان با روایت پیامبر(ص) شروع شود. باز کرد و اولین روایت سمت راست این بود که پیامبر(ص) فرمودند: «گاهی خداوند تبارکوتعالی برای اینکه میخواهد مقدر خوبش را در حق بنده ادا کند عقل بنده را از او میگیرد». عقل مزاحم این مقدر است. دقیقاً همین است من با عقلم تصمیمی گرفته بودم خدا عقلم را کنار گذاشت یعنی گفت: بیا پایین؛ آمدم پایین. بریم باغ. بریم. بشین کنار آقا. نشستم کنار آقا. گفت نهجالفصاحه را باز کن. باز کردم. دیدم روایتش این است. مگر مجبوری کاری کنی خدا به اینجا برسد؟ تشویش یعنی همین. یعنی او تکلیفش نه با خودش مشخص است نه با اطرافیانش، نه با دنیا و نه با آخرت! بالاخره اگر من و شما راجعبه آخرتمان بخواهیم کارنامه خودمان را بررسی کنیم، نمرهای میدهیم. شما فرض کنید آخرت صد نمره دارد. نمرهمیدهیم. آدم مشوش اگر بنشیند بررسی کند ممکن است به صد برسد و ممکن است به صفر برسد. اینقدر مشوش است! اصلاً نمیداند با خودش چند چند است! نمیداند! به او میگویی:
- آقا شما واجباتت را که انجام دادهای که.
- معلوم نیست.
- چه چیز آن معلوم نیست؟
- نماز قضاء دارم.
- چقدر داری؟
- نمیدانم!
- من به تو چه بگویم الان؟
بعضی از بچه حزبالهیهای مؤمن میگویند: به ما که خمس تعلق نمیگیرد! از کجا میدانی؟ مگر قرار است خمسی که تعلق میگیرد یک میلیارد باشد؟ شاید پنج هزار تومان باشد. این مال امامزمان(عج) است در اموالت! تو ده سال است سر کار رفتهای، روز خمسی نداری؟ شاید هزاروپانصد تومان باشد. مگر خدا یا امامزمان(عج) گیر پنج میلیارد یا هزاروپانصد تومان تو است؟ تو باید در آن روز آن هزاروپانصد تومان را بدهی. راجعبه حلال و حرام اموالش میپرسی؟ میگوید نمیدانم. خمس که ندادیم؛ تعلق نمیگیرد نه؟ میگیرد؟ مشوش یعنی همین. یعنی طرف اصلاً هیچ برنامه مادی و معنوی برای خودش ندارد. الان به او بگویی آقا 1400 است؛ شما از نظر علمی، دنیایی و رتبه در سال 1404 دقیقاً کجایی؟ دقیقاً هم نه؛ حدودش را بگو. نمیداند! برنامهات از نظر معنوی در پایان 1400 چیست؟ دقیقاً کجایی؟ الان نقاط مثبت و منفی روحت را کشف کردی یا برنامه ریختی که من در شش ماه یا شش سال آینده اینها را درست میکنم یا با همین استخوان لای زخم، کجدار و مریض جلو میروم ببینم چه میشود؟ هیچ چیز نمیشود. برای آدم مشوش هیچ چیز نمیشود. روی چیزهایی که باید حساس باشی حساس باش. بعد همین آدم اگر راننده اسنپ دو تومان بیشتر از او بگیرد اعصابش خورد میشود! تو برای سرمایه مادی و معنوی عمرت هیچ برنامهای نداری؛ حالا دو تومان هم او خورد که خورد! اینقدر اعصاب خوردی ندارد که!
» جایگاه شک در عبادت و اطاعت
4. شکاکیت
شکاکیت چیست؟ اولاً آدمی که شک نمیکند IQاش پایین است. این یکی را شک نکنید که آدمی که شک نمیکند IQ او پایین است. آدم در برابر هر قضیهای که رسید یکی از گزینههایی که مغز پیشنهاد میدهد، شک است. وقتی پیشنهاد نمیدهد شما به بقیه بحث هم گوش ندهید، خیلی فرقی نمیکند. اگر پیشنهاد نمیدهد معلوم است! یکی از گزینهها شک است. در برابر دین، سخن پیغمبر(ص) و کلام خدا هم همین است. حتی امامصادق(ع) تشویق کرد کسی را که گفت: یاابنرسولالله هَلَاکتُ. من هلاک شدم. فلان فرمایش شما را شنیدم و شک کردم. امام(ع) فرمود: این عین یقین است. شک مقدمه یقین است. آدمی که شک نمیکند جدی نگرفته است دیگر و همینطوری دارد زندگی میکند. پس درصدی از شک قطعاً درست است و این درصدی است که آدم باید نسبت به هر چیزی که میشنود شک کند و به دنبال یقین برود. یقین با همان تعریفی که جلسات قبل خدمتتان گفتم.
یقین به معنای ظن؛ یعنی به گمان بالای هفتاد برسی. اما جایی هست که نه، شک مقدمه یقین نیست؛ شک مقدمه رها کردن است. مثلاً آقا شنیدهای که اعلام کردند فردا یا پس فردا امتحان فاینال فلان است و آنلاین هم امتحان میگیرند. حالِ درس خواندن هم نداری. اگر فردا یکی از همین دانشجوها بگوید شنیدی امتحان عقب افتاده؟ سریع کتاب را میبندد. عزیزم امتحان عقب نیفتاده؛ تو دنبال بهانهای کتاب را ببندی، ببند و برو. ولی تو قانع شدی که امتحان عقب افتاده، امتحان سر وقتش برگزار میشود. خیلی از برخوردهای ما از مقوله دین از این مدل شک است. یعنی من حالِ انجام این کار را ندارم میافتم در مقوله شک. اصلاً معلوم است این باشد؟ چه کسی میگوید آقا حتماً اینطوری است؟ اصلاً معلوم است فلان؟ معلوم نیست آقا؛ سی درصد معلوم نیست. هفتاد درصد معلوم است، اینکه تو کتاب را بستی دلیل نمیشود که آن نامعلوم شود که! آن سر جایش است. وقتی به مقوله شک میرسیم باید دقت کنیم که شک در جایی دارد ترمز ما را در خیر میکشد «أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ» اگر کسی از تو درخواستی داشت ردش نکن. شنیده است کسانی که سائل هستند برخیهایشان متعلق به باندهای مافیایی هستند و پول گیر خودِ بچه نمیآید! خیلیخب؛ کِرکِره کمک به کل بچهها را پایین می کشد! که چی؟ باند مافیا هستند. واستا برادر! مگر گفتند هر بچهای در هر خیابانی در هر شهری گشنه بود مال باند مافیایی است؟ تو حوصله صدقه نداری دلیل منطقی برای خودت جور نکن. و خیلی چیزهای دیگر.
جایگاه شک و اطاعت چیست؟ بالاخره خداوند تبارکوتعالی در جاهایی چیزهایی گفته، شک که هیچ ما اصلاً هیچ دلیلی نداریم برای اینکه آن کار را انجام بدهیم. هیچ دلیلی! جایگاه شک و اطاعت چیست؟ بالاخره عبد باید جایی نشان بدهد اطاعت میکند یا نه؟ اگر همه جا عبد بگوید: عقل من هم گفت. پس این بنده عقلش است؛ بنده خدا نیست که! جایگاهش چیست؟ و اصلاً اگر برویم به این سمت که ما بخواهیم بفهمیم خدا چه گفته است؛ پشت این یک قضیه ریاضی خوابیده است، قضیه ریاضیاش چیست؟ این است که شما پدر هستی و مثلاً بیست سال با بچهتان اختلاف سن دارید. اگر بخواهی حرفی به مصلحت زندگی بزنی به عنوان یک پدر چند درصد احتمال میدهی بچهات کُنه قضیه را بفهمد؟ خیلی کم. بچه هم یازده سالش است چهار سالش نیست. شما سی و شش سالت است. خدا چند سالش است؟ فاصله فکر تو با بچهات، بیست و پنج سال است و خیلی کم احتمال میدهی که اگر حقیقت و مصلحت را به بچهات بگویی، بفهمد! چطور توقع داری خدا با این فاصله فکری با ما، احتمال بدهد ما اصلاً میفهمیم؟ ما در یک حدی میفهمیم.
شک راجعبه چه چیز؟ اطاعت اصل است. فاصله فهم من و فهم خدا خیلی زیاد است. ریاضیاش این است که اگر ایشان بیست و پنج سال با بچه یازده سالهاش فاصله دارد؛ اصلاً ما هر چه که هستیم، اصلاً من انیشتین به توان انیشتین! فاصلهات با فهم بینهایت چقدر میشود؟ هر چیزی در مقایسه با بینهایت میشود چند؟ صفر! چگونه میتوانیم تشخیص بدهیم؟ خیلی از منشأهای احکام الهی برای ما قابل فهم نیست؛ اطاعت میکنیم. بعضیهایش هم ممکن است به فهم ما نزدیک باشد. بعضیها را هم فهمیدهایم. فهمیدهها که هیچی. بعضی نزدیک است مثلاً ممکن است فهم بشریت بیست، سی و یا صد سال دیگر بفهمد. اما قاعده این است که آن مدیریت اصلی خلقت که خداست فهمی دارد که اگر کل فهم بشریت را روی هم بگذاریم در مقابل آن فهم بینهایت، صفر است. پس شک در مباحثی که من باید بفهمم تا انجام بدهم؛ خیلی جمله مسخرهایست! جلوی آینه قدی بایست از کف پا تا فرق سرت را ببین بعد بگو: من باید بفهمم خدا چرا گفته است! و اگر خودت خندهات نگرفت برو و ادامه بده؛ تو هم به مابقی گوش نکن.