امروز 26 شهریور 1403 - 11 ربيع أول 1446
خواندنی ها

خدا در دعای ابوحمزه (2) - رمضان 1403

10 شهریور 1403 -   11:38 ب.ظ  دسته بندی: خدا در دعای ابوحمزه

یا انیس

متن سخنرانی

سید محمد انجوی نژاد

موضوع: خدا در دعای ابوحمزه – قسمت دوم

تاریخ: 1402/12/27

عناوین اصلی سخنرانی:

» انسان برای رسیدن به خدا نیاز به نور دارد

» برای رسیدن به هرچیزی جدا از همه راهکارها، باید آن را از خدا بخواهی

» چرا کارهای خوب اجتماعی نتیجه نمی­دهند؟

» برای خدا کمیت در کار اهمیت ندارد، اخلاص در کار اهمیت دارد

 

 

در ادامه بحث نگاهی به دعای ابوحمزه و بحث خدا این قسمتی که فراز و پاراگراف دوم است با توحید شروع می‌شود. در این جملات می‌فرمایند «بِکَ عرَفتُکَ و أنتَ دَلَلتَنی عَلَیک» توحید افعالی؛ یعنی چه؟ یعنی منشاء تمام اعمال از خداست. حالا یک نکته‌ای که اینجا دارد این است که حتی اعمال بد؟! می‌گوئیم بله، حتی اعمال بد! چون بدی هم خودش مخلوق است. خدا بدی را خلق کرده است و قدرت انجام بدی هم مال خداست؛ یعنی آدم‌ها با قدرتی که خدا به آن‌ها داده است بدی می‌کنند؛ بنابراین آن هم از خداست. منتهای مراتب خداوند تبارک و تعالی اختیار داده که ما بدی را انتخاب کنیم یا خوبی را، قدرت هر دو را به ما داده است، مال خداست. همان جملاتی که فکر می‌کنم شنبه گذشته در پایان ماه شعبان عرض کردم که ما بابت حتی انجام گناهان هم به خدا بدهکاریم؛ یعنی اگر خدا به ما این توان را نمی‌داد ما حتی گناه هم نمی‌توانستیم بکنیم.

 

» انسان برای رسیدن به خدا نیاز به نور دارد

حالا این قسمتی که در توحید افعالی می‌گوید بحث همین آمدن ما، با خدا حرف زدن و حتی شناختن خداست. اولاً برای اینکه انسان بخواهد به خدا برسد یک مسیری لازم دارد که باید در این مسیر نور باشد. شما در مسیر تاریکی هر چه بیشتر کنکاش کنی از خدا دورتر می‌شوی. در بحث عبادت بدون ‌حضور؛ که در اینجا حضور به معنای نورِ لازم است؛ می‌گوید «لَن نورث إلا بُعدا» یعنی هر چقدر بروی که خدا را بیشتر بشناسی بیشتر از خدا دور می‌شوی. یکی از دلایلی که خداوند تبارک و تعالی برای همه ادیان آداب را موظف کرده است همین است؛ آداب نور می‌آورد؛ یعنی انسان نمی‌تواند با مطالعه صِرف به خدا برسد. یک درصد رسیدن به خدا داشتن لیاقت است و همین لیاقت در آداب. آدابی که به شما می‌گویم آداب را فقط در بحث آداب عبادی در معنای خاص نگاه نکنید؛ آداب عبادی عام مثل صدقه که یک عبادت است، مثل کار خیر، مثل خیرات و غیره. پس ما وقتی که می‌رسیم به این قضیه که به خدا می‌گوید «أنتَ دَلَلتَنی عَلَیک» تو من را به خودت رساندی، از مسیر نورِ به علاوه خواست خداست. اینجا هیچ اسمی از مطالعه و دوره اصول اعتقادات و این‌ها نیاورده است؛ از مسیر نور. خیلی از کسانی که به قدرت خدا به عنوان مالک اعتقاد پیدا می‌کنند خیلی‌هایشان بر اثر تجربه است نه بر اثر خواندن فلسفه. یک تجربه‌ای برایش اتفاق افتاده با آن تجربه یک لحظه احساس کرده است که نه، همه چیز دست خداست. این شخص در کتاب ملاصدرا نمی‌تواند به این اعتقاد برسد، آن یک مسیر دیگری است برای تکمیل. برای اعتقاد ما نیاز به نور و تجربه داریم. «أنتَ» تو، من را به سوی خودت خواندی. خداوند قابلیت را ببیند و صدا بزند.

 

» برای رسیدن به هرچیزی جدا از همه راهکارها، باید آن را از خدا بخواهی

«أُدعونی أستَجِب لَکُم» از لحاظ عربی خیلی ساده است. خدا می‌گوید «اُدعونی» خود مرا دعوت کنید «اَستَجِب لَکُم» من اجابت کنم. حالا برای دعا اگر می‌خواهید تفسیرش کنید اشکالی ندارد؛ ولی اصل کلمه عربی‌اش می‌گوید خود من را اگر بخواهی من اجابت می‌کنم و یکی از دعاهایی که ما باید در ایام خیلی خاص بکنیم دقیقا همین است و یکی از دلایلی که ما خلق شدیم این است که طبق روایت قدسی خداوند خلق کرده که جلوه‌های خود را بشناساند! معرفت. لازمه‌ این معرفت چیست؟ یک قسمتش مطالعه است، یک قسمت خیلی خیلی مهم‌ترش این است که خدا بخواهد و برای اینکه خدا بخواهد همین آداب دینی و همین نورها باعث می‌شود که ما جلب رضایت الهی بکنیم و خدا بخواهد، صدا بزند. بعد می‌بینی که یک پسر بچه یا دختر بچه ده ساله به یک اعتقادی می‌رسد در حالی که حتی سوادش هم تکمیل نیست؛ یعنی اگر یک متن دینی به او بدهی خیلی از لغت‌هایش را نمی‌تواند بخواند چه برسد به اینکه بفهمد؛ ولی به یک اعتقادی می‌رسد که این اعتقاد خیلی عجیب است. شهید مهرداد عزیزاللهی بود که من شب جمعه اسم دیگری را به اشتباه گفتم، همان را دوباره مثال بزنیم. خب این بچه 13 ساله چگونه به این اعتقاد رسیده است که وقتی که به او می‌گویند شما رزمندگان، شما فلان و فلان، همه را زیر سوال می‌برد و می‌گوید شما شما نکن، همه چیز مال خداست، همه چیز دست خداست ما کلا هیچ کاره‌ایم. خیلی عجیب است که یک بچه 13 ساله بتواند این حرف را بزند. بله ممکن است شهید مطهری، علامه طباطبایی، علامه جعفری و… این حرف را بزنند ولی یک بچه 13 ساله که مطالعه نداشته است؛ این یک نوری در قلبش ایجاد شده که مالکیت خدا اعتقادش شده و فهمیده است، یا یک تجربه‌ای.

زمانی در جزیره بوارین در کربلای 5 کار گیر کرده بود، گیر کار هم یک تیربار عراقی بود، بعثی بود؛ دلیلش هم این بود که یک شکاف در کانال ایجاد شده بود؛ بعد این تیربار را روی شکاف قفل کرده بود، قفل؛ یعنی همینطور پشت سر هم می‌زد؛ یعنی شما مثلا اگر یک چوب می‌انداختی می‌زد، بلافاصله 200 تا تیر سمت این چوب می‌آمد که نتوانیم پیشروی کنیم. از طرفی راه دور زدن هم همین قسمت بود. من و یکی از دوستان خدا حفظش کند الان جانباز هست حالش هم خوب نیست، نشسته بودیم فکر می‌کردیم آقا چکار باید بکنیم؟ چطور می‌توانیم این را خاموشش بکنیم؟ بعد مشکل اصلی‌مان هم این بود که ما آر پی جی داشتیم گلوله نداشتیم وگرنه می‌شد یک کسی یک جایی فکر تیربار را منحرف کند یک نفر دیگر با آر پی جی بزند. نقشه کامل بود، گلوله نداشتیم؛ قبضه دست ما بود گلوله آنطرف شکاف بود؛ یک کوله آر پی جی با سه تا گلوله آنطرف شکاف افتاده بود. ما داشتیم نقشه می‌کشیدیم که چطور مثلا یک سنجاق قفلی بیاندازیم، یک گیره درست کنیم پرت کنیم بکشیم، چکار کنیم این گلوله‌ها را بیاوریم؟! یک پسر بچه تقریبا یازده ساله‌ای که کلاه آهنی‌اش هم تا روی بینی‌اش آمده بود بس که برایش گشاد بود؛ کلاه را هی بالا می‌داد، ول می‌کرد تِق دوباره می‌افتاد پایین. او آب می‌داد. آمد جای ما دید ما خیلی ناراحت هستیم؛ گفت: برادر چی شده؟ گفتیم: هیچی بابا ولش کن. گفت: نه، چی شده؟ گفتیم: اون کوله رو میخوایم ببینیم چجوری باید بریم بیاریم. گفت: من میرم میارم. تا آمدیم بگوییم کجا؟ رفت! گفت من میرم میارم. خیلی عادی رفت. باور کنید ما انقدر شوک زده شدیم که قفل شدیم و مبهوت که الان اینجا می‌رود دویست تکه می‌شود. رفت تیربار رویش گرفت؛ نمی‌فهمید اصلا، از زیر پایش، اینطرف، آنطرف! آقا ما این‌ها را با چشم دیدیم‌ها!! کوله آر پی جی را برداشت انداخت روی دوشش. گفتیم برگشتن دیگر به کوله آر پی جی­اش گلوله می­‌خورد و پودر می‌شود و هر دو ما هم پودر می‌شویم!

دوباره ما می‌خواستیم در برویم؛ او آمد همان‌طور عادی رد شد؛ تیر از اینطرف و آنطرف، آمد کوله را گذاشت جلوی ما؛ گفت: کوله رو میرن برمی‌دارن میارن نه اینکه بنشینی و بگویی چکار کنیم!!! ببینید این‌ها تجربه است، تجربه. یک بچه ده یازده ساله. بعد ما در کم‌ترین، خیلی کم‌ترین‌تر از این حرف‌ها، یک ریال توکل نداریم، یک ریال! که به قول شیخ شوشتری که می‌فرمود همه بزرگان ما آمدند مردم را به توحید دعوت کردند من به شرک دعوت می‌کنم. مردم در این 100 درصد بی‌خدایی‌تان یکی دو درصد هم خدا را سهیم کنید! الان دیگر بحث بحثِ کفر مطلق است. کاش مردم مشرک باشند بگوییم این فرد در 100 درصد 20 درصد هم خدا دارد. پس اینجا یکی از بحث‌ها دقیقا همین است و یکی از سوالات اعتقادی هم دقیقا همین است. من چکار کنم که فلان؟ چکار کنم که فلان؟ خیلی خب ما راه‌حلش را داریم، برای مقید بودن بیش‌تر به دین؛ متن داریم، پرسش و پاسخ دارم، کانال داریم، خیلی هم عالی. برای ترک گناه؛ متن داریم، پرسش و پاسخ داریم، این هم خیلی عالی، خیلی هم خوب. اما باید از خدا بخواهی؛ حتی اگر از آن پرسش و پاسخ‌ها هم جواب گرفتی جواب نمی‌دهد باید از خدا بخواهی. «أنتَ دَلَلتَنی عَلیک» تو من را باید هدایت کنی، هیچ راهی ندارد. به قول شهید مطهری می‌گوید من شاید کمی دیر فهمیدم در این اواخر عمر؛ حالا شهید مطهری که به شما می‌گویم، شهید مطهری! یعنی مثلا شما در تاریخ علمای اسلام چند نفر مثل مطهری می‌توانی پیدا کنی؟ بعد 50 سال که گذشته است ما هنوز یک نفر که نزدیک به آن آمارها و شخصیت شهید مطهری باشد حتما نداریم؛ از نظر تهذیب، از نظر اخلاص، از نظر علم و غیره. بعد می‌گوید این اواخر، احساس می‌کنم دیر هم فهمیدم؛ ولی رشته همه چیز دست توسل است. بعد می‌گوید همه راه‌ها را رفتم و به این نتیجه رسیدم که همه چیز دست توسل است. خب، پس یکی از بحث‌ها این است: «أنتَ دَلَلتَنی» اگر یک اتفاق مثبت می‌افتد تو من را دلالت دادی که به این برسم.

«بِکَ عَرَفتُک» می‌گوید من بوسیله خودت تو را می‌شناسم. نمی‌توانم بروم کتاب بخرم. مثلا یکی از مفصل‌ترین کتاب‌هایی که ما در باب خداشناسی در تشیع داریم کتاب الله‌شناسی مرحوم علامه تهرانی است؛ با آن چاپی که من داشتم 11 جلد است و هر جلدش هم 500 صفحه، الله‌شناسی فقط! بعد می‌بینی خود علامه تهرانی مسیر رسیدن به خدا را در یک جای دیگری رسیده است؛ کتاب را برای ما نوشته است! خودش از یک مسیر دیگری رسیده است. مثلا می‌گوید خاطرات خوب معنوی‌ات را بگو؛ می‌بینی از مرحوم قاضی می‌گوید از حداد می‌گوید از فلان می‌گوید از کسانی می‌گوید که آن‌ها مسیرشان مسیر مطالعات این مدلی نبوده است. «أنتَ دَعوتَنی» تو من را دعوت کردی. «و لَو لا أنت لَم أدرِ ما أنت» اگر تو نمی‌خواستی هیچ چیز نمی‌شد. در زمان جنگ، جهان دو قسمت بود، کل کره زمین: یک قسمت دست شوروی بود، تقسیم کرده بودند، یک قسمت دست آمریکا بود؛ کاملا تقسیم کره بودند. بعد شخصیتی مثل صدام لعنت‌الله علیه یک شخصیت مشترک بین آمریکا و شوروی بود. صدام به خاطر سیاستی که داشت با هر دوی آن‌ها همراه بود. نصف مملکت را آمریکایی می‌چرخاند و نصف مملکت را با شوروی می‌چرخاند. از نظر تسلیحات نظامی همین‌طور. بعد از جنگ آماری که دادند این بود که ما از 114 کشور اسیر داشتیم! یعنی اسرایی که گرفته بودیم از 114 تا کشور!! کل جهان غیر از سه چهار تا کشور یاغی و طاغی؛ یکی قذافی بود، یکی حافظ اسد بود، لیبی، سوریه و یکی هم کره شمالی، کمی هم ایتالیا؛ یعنی ما تمام همان دو زار اسلحه‌ای هم که می‌خواستیم بگیریم یا از قذافی می‌گرفتیم یا از حافظ اسد می‌گرفتیم یا از کره شمالی. کل جهان با صدام بود! بعد ما در جنگ، نه اواخرش، همان اوایل جنگ خرمشهر را آزاد کردیم. هیچ کس باورش نمی‌شد. اولین جمله امام (ره) این بود: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم» خرمشهر را خدا آزاد کرد! این کار عجیب سنگینی که اصلا در تاریخ کره زمین چنین اجماعی بر علیه کشوری باشد، بعد این کشور بیاید جلوی این اجماع با دست خالی بایستد و بعد برود چکار کند؟ شهر را هم پس بگیرد، یک شهر را پس بگیرید! ببینید الان اسرائیل برای غزه چکار دارد می‌کند؟ شهر گرفتن خیلی سخت است. روسیه با اوکراین دو سه سال است دارد چکار می‌کند؟ شهر را نمی‌شود پس گرفت؛ شهر را گرفتن خیلی سخت است. شهر است، کوچه، پس‌کوچه، افراد آن‌جا بومی هستند اصلا نمی‌شود گرفت. بعد ما یک شهر را پس گرفتیم، خب؟ بعد امام خیلی راحت، یک کلمه تشکر از رزمندگان اسلام؟ نه! می‌گوید خرمشهر را خدا آزاد کرد. «و لَو لا أنت» اگر تو نمی‌خواستی، «لَم أدرِ ما أنت» هیچ اتفاقی نمی‌افتد.

خب، دوباره برگردیم به اعمال خودمان؛ چند درصد از اعمال ما این مدلی است؟ خیلی از چوب‌هایی که الان داریم می‌خوریم یک پاراگراف سیاسی صحبت کنیم؟ من یک زمانی هم خدمتتان گفتم که مشکوکم که چرا خداوند در برخی چیزها همکاری نمی‌کند؟ در بعضی چیزها خدا همکاری نمی‌کند؛ اعتقادی نگاهش کنید اصلا سیاسی نیست؛ مثلا یک وحدت عجیب بعد از شهادت سردار سلیمانی اتفاق می‌افتد بعد یکدفعه هواپیمای اوکراین را اشتباهی می‌زنیم! هر اتفاق مثبتی در مملکت می‌افتد یکدفعه یک زهرماری به آن سنجاق می‌شود! داشتم فکر می‌کردم خدا چرا همکاری نمی‌کند؟ بعد احساس کردم ما یک مشکل اعتقادی داریم؛ خدا توقعش از جامعه‌ای که اسم خودش را اسلامی می‌گذارد این است که اعتقاداتش مشکل توحیدی نداشته باشد. ما یک مشکلی داریم. این همه توسل و بگیر و ببند و توکل و خانواده شهید و شهید بده و فلان، نصرت‌هایی که اتفاق می‌افتد جواب نمی‌دهد. گفتم حتما ما یک مشکلی داریم. بعد که خوب فکر کردم دیدم که مشکل اصلی ما این است که به محض اینکه یک اتفاق مثبتی می‌افتد برای خودمان فاکتور می‌کنیم نه برای خدا، نه برای اسلام!

 

» چرا کارهای خوب اجتماعی نتیجه نمی­‌دهند؟

در این مدتی که از زمان جنگ گذشته است ما کار برای خدا را یادمان رفته است؛ برای خودمان داریم فاکتور می‌کنیم و چون برای خودمان فاکتور می‌کنیم خدا گوش ما را می‌پیچاند؛ اجازه نمی‌دهد نصرت اتفاق بیافتد. باید یک بازگشت به ادعیه و قرآن‌مان داشته باشیم که بینیم مملکت اگر قرار است توحیدی باشد، باید توحیدی باشد! یک درصد کم هم شرک باشد خدا همراهی نمی‌کند. «أنا خیرُ شَریک» من بهترین شریک هستم؛ کسی را با من شریک بگیری همه‌اش را به او می‌دهم. یکدفعه می‌بینید تمام اعمال ما، همه، برای جناح مخالف ما فاکتور می‌شود، کلا، همه چیز. چرا رضایت مردم بدست نمی‌آید؟ چهار سال صبح تا شب، طلبه، بسیجی، فلان در این روستا آن روستا، کف خیابان، کرونا همه این‌ها کف خیابان بودند، زلزله همه این‌ها کف خیابان، تا اینجا این حرف‌هایی که دارم می‌زنم مال صدا و سیماست، بقیه‌اش را صدا و سیما نمی‌گوید. هر جا زلزله است این‌ بچه‌­ها کف خیابان هستند، هر جا بلا [هست، آن­ها هستند]، کرونا [شیوع پیدا کرد] آن‌ها بودند، همه جا همین طلبه و بسیجی و بچه هیئتی­‌ها پای کار بودند. از همه کم‌تر می‌خورند، از همه بیش‌تر زحمت می‌کشند؛ یکدفعه یک اتفاق خیلی معمولی می‌افتد بالا تا پایین مملکت به این‌ها فحش می‌دهند! حتما یک مشکلی در کار است! قاعده‌اش نباید این باشد. من احساس می‌کنم آن مشکل توحید است؛ یعنی ما کارهای خوبی را هم که داریم انجام می‌دهیم برای خدا انجام نمی‌دهیم. کارهای خوبی است، برای خدا نیست! شیطان حساسیت ندارد؛ کار برای شیطان انجام بدهی خیلی حساس نیست که تو خودت مطرح باشی یا نباشی؛ سریع همکاری می‌کند، کمک می‌کند، موج هم ایجاد می‌کند، رسانه‌ هم دستش است. اما خدا حساس است.

خیلی از کارهای خوبی که دارد اتفاق می‌افتد این‌ها همه بر باد می‌رود به دلیل اینکه ما توحیدمان مشکل دارد. شوخی که نیست آقا! از پیغمبر (ص) که بالاتر نداریم، از اصحاب صدر اسلام که خالص‌تر نداریم؛ نه حکومتی بود، نه توزیع پولی بود، همه با شکم گرسنه و بگیر و ببند و این‌ها. از جنگ احد دشمن شقی‌تر که نداریم. جبهه مقابل کلا شقی، اُحد. آیه شریفه قرآن در قضیه جنگ احد می‌گوید احساس کردیم شما یک مقدار منیت دارید. در بدر دست‌تان خالی بود، برای خدا جنگیدید؛ با 313 نفر یک سپاه چند هزار نفره را شکست دادید. در اُحد آموزش دیده بودید، اسلحه داشتید؛ اینطرف و آنطرف را دیدید، تنگه را گرفتید، استراتژی نظامی به خرج دادید، مثل بدر فله‌ای کار نمی‌کردید! یکدفعه احساس کردم، نه! شما دارید پیروزی را برای خودتان فاکتور می‌کنید. «إذا جاءَ نَصرُ الله» خدا پیروزی را می‌فرستد تو داری برای خودت فاکتور می‌کنی! خدا رسما اینطور می‌گوید: به جهنم که شیاطین خوشحال بشوند! من نمی‌گذارم تو مشرک باشی. لذا بعد از جنگ احد هلهله کنند و همه جا بچرخند، حمزه را مسله کنند، سرها را بر نیزه بزنند؛ اشکالی ندارد! دنیا خیلی برای من مهم نیست. من تو را خلق کردم به توحید برسی. اصلا من از این هلهله دشمنان ناراحت نمی‌شوم، حقت است! می‌خواستی برای خدا بجنگی.

پس یکی از مهم‌ترین مشکلات که الان برای خیلی‌ها سوال است که آقا چرا این همه کار جواب نمی‌دهد؟ می‌گویم چون فکر می‌کنم ما کارها را برای خدا انجام نمی‌دهیم. داریم انجام می‌دهیم فاکتور بزنیم برای یک مطلب دیگری غیر از خدا. بعد مثلا می‌بینی؛ آمار دقیق است؛ قم هفده­‌هزار و چهارصد و اندی اعزام طلبه داشته برای کارهای جهادی طی این اول سال 1401 تا آخر 1402! هفده‌­هزار و چهارصد و اندی. تا زانو در گِل بودند، در روستاها بگیر و ببند، یک نفر تشویق نمی‌کند! یک طلبه‌ای موبایلش را اینطور می‌کند و می‌آورد پایین، نصف مملکت، دو سوم مملکت دارند به او فحش می‌دهند! به او فحش نمی‌دهند، به کل طلبه‌ها فحش می‌دهند!! قاعدتا نباید اینطور باشد، مگر یک مشکلی باشد. نباید همه‌اش بگوییم که دشمن اینجوری هست نه، خیلی وقت‌ها دشمن اینجاست! قاعدتا نباید این باشد. مردم اینقدر بی‌انصاف نیستند، اینقدر کور نیستند! یک شرکی در کار است، این شرک را کشف کنیم همه مشکلاتمان حل می‌شود. خیلی هم سیاسی نبود.

 

» برای خدا کمیت در کار اهمیت ندارد، اخلاص در کار اهمیت دارد

حالا نگاه کنید، تا اینجایش گفت برای خدا باش؛ از اینجا به بعدش «اَلحَمدُ لِلهِ اَلذی أدعوهُ فَیجیبُنی و إن کُنتُ بَطیئًا حینَ یَدعونی» بُعد بعدی‌اش رفتاری است؛ می‌گوید تو توحیدت را درست کن خدا با بقیه رفتارهایت کنار می‌آید. مثلا خدا به تو می‌گوید برو انگشت بیاور تو می‌روی سر می‌آوری! یعنی حتی بیش‌تر از توقع خدا! ولی چون می‌خواهی به نام خودت فاکتور بزنی خدا قبول نمی‌کند. اما خدا دعوت می‌کند، تو بَطیئی، کُندی، با تأنی می‌روی، با ناراحتی و فشار می‌روی؛ آن کاری هم که خدا به تو می‌گوید 5 درصدش را انجام می‌دهی. امام می‌فرماید توحید را درست کن، این 5 درصد الحمدلله؛ خدا همین را قبول می‌کند! مثال مالی بزنم؟ 10 میلیارد کمک می‌کنی، نه نور دارد، نه اثر دارد، نه برکت دارد! 10 میلیارد حلال! برای چه؟ برای اینکه یک درصدی شرک دارد. بعد کسی یک میلیون کمک می‌کند، خالص هم کمک می‌کند؛ خدا آن را می‌بیند، بزرگ می‌کند! 10 میلیارد تو را نمی‌بیند. اصلا برایش10 میلیارد و یک میلیون مهم نیست؛ او خلوص برایش مهم است!

یک مثال بزنم، مثال آخر و بحث را جمع کنیم: دهه محرم یک سالی، شب سوم بود شب حضرت رقیه (س)، من قبلش یک مشکلی پیش آمده بود، یک بحثی شده بود، یک جلسه خیلی سیاهی بود من کلا به هم ریختم. یادم هست که همان موقع بعد از اینکه از آن جلسه بیرون آمدم تعهد کردم و گفتم در مناسبت‌ها و غیره یک جلسه بیشتر حق نداری بروی، یک جلسه! کانون را می‌آیی و می‌روی خانه‌ات. دیگر هیچ جا نمی‌روی. مردم که وقتشان را از سر راه نیاورده‌اند که تو چند جای دیگر بروی بعد خستگی و بی‌اعصابی‌ات رابیاوری اینجا. نفهمیدم آن شب چه گفتم! و بعد هم همینطور در دلم به خودم فحش می‌دادم و بعد هم جلسه کلا تحت تاثیر است دیگر؛ وقتی نفس نداری مستمع کاملا تحت تاثیر است. جلسه هم خوابیده؛ ما هم یک آدم‌هایی هستیم که معمولا در کانون شب حضرت رقیه (س) برای همه ما یک شب خاص است، همه با یک نیتی می‌آیند و فلان، همه یخ! بعد مداح شروع کرد، انقدر بی‌نفسی من جلسه را یخ کرده بود که مداح هم متعجب بود که چه خبر است؟! آقا این چه وضعی است؟! بعد من یک لحظه دیدم در جملات شاید خیلی متاثرکننده مداح همه داشتند مثل بز رسما نگاه می‌کردند؛ اما یک جمله معمولی گفت یکدفعه دیدم جلسه از همین جلو گُر گرفت تا قسمت خانم‌ها. من حواسم هست دیگر؛ همان جا به خودم گفتم این نه مال من است نه مال این که دارد می‌خواند! سریع برگشتم دور و برم را دیدم ببینم چه شد. چه شد؟ دیدم یک بنده خدایی که هیچ کدام از شما روی او حساب نمی‌کنید، کمی اشاره کنم می‌شناسند، نمی‌گویم؛ این بغلِ اینطرف دارد کفش‌ها را پاک می‌کند و داخل کفشداری می‌گذارد. کفشداری دم در سوله بود، این جلو. کفش‌ها را با آستینش پاک می‌کرد داخل کفشداری می‌گذاشت. ‌وقتی دقت کردم دیدم که این جفت دوم است که دارد این کار را می‌کند، سریع مشخص شد جفت اول را که برداشته پاک کند جلسه گر گرفته است. خدا این است! بقیه‌اش علافی است…

 

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید