امروز 2 دی 1403 - 19 جماد ثاني 1446
خواندنی ها

خودباوری (7) - شب هفتم محرم‌1402

2 مرداد 1402 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: خود باوری
 یا حبیب
متن سخنرانی
سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع: خودباوری – قسمت هفتم
تاریخ: 1402/05/02

 

عناوین سخنرانی
»نقش ترس و نداشتن نقشه راه دوم و سوم در عدم خودباوری
»دنیا آن  کلیشه‌ای که در ذهن ما درست کردند، نیست
»شکست و پیروزی در دنیا وجود ندارد
»هر جا کار معنوی جواب نداد مشکل از خودت است

»نقش ترس و نداشتن نقشه راه دوم و سوم در عدم خودباوری
ادامه بحثی که از دیشب داشتیم فکر می‌کنم به گزینه هفدهم یا هجدهم رسیدیم. خودتأییدی را عرض کردیم؛ اما یکی از چیز‌هایی که باعث عدم خودباوری می‌شود، ترس است، که حالا ترس یک قسمتش ذاتی است. من نمی‌دانم واقعا ژن می‌تواند ترس یا شجاعت را منتقل کند یا نه؟ ولی به هر حال عده‌ای از آدم‌ها از نظر ذات و خود ژنشان ترسو یا شجاعند. حالا نمی‌دانم این حرف من خیلی مستند و علمی باشد؛ ولی اینکه عده‌ای واقعاً ذاتاً ترسو یا شجاع هستند از نظر تجربی دیده می‌شود؛ اما بحث ترس که ما الان داریم می‌گوییم، ترس از یک وحشت یا یک محیط تاریک، فرض می‌کنیم ذاتی هم باشد، با این ترسی که به معنای ترس از هرگونه کاری، به دلیل عواقبی که اصلاً نمی‌دانیم هست یا نه [تفاوت دارد]. مثلاً شما نگاه کنید بالای این لبه راه رفتن یکی از عواقبی که خیلی محتمل است این است که پایین بیفتی. خب آن بالا آدم دارد راه می‌رود این ترس کمی عقلی است؛ اما آدمی که حرفی را نمی‌زند، کاری را نمی‌کند، درسی را نمی‌خواند، یه دلیل اینکه نوع نگاهش نسبت‌به خودش تحقیرآمیز است و باور ندارد بتواند انجام بدهد، این ترس مضر است.
ترس از یک خطر مضر نیست به‌شرط اینکه منشأ این خطر این باشد که ما می‌ترسیم به‌خاطر اینکه عقل می‌گوید این کار خطرناکی است؛ اما این ترسی که الان داریم خدمتتان می‌گوییم، ترسی که خودباوری را خراب می‌کند منشأهایش فرق دارد. یکی این است که من برنامه‌ریزی ندارم. به‌قولی این علی‌اللهی هم که دارم می‌گویم شاید عبارت درستی نباشد غلط مصطلح است؛ ولی من همین‌طوری می‌روم که درست کنم خب در همه مسیر می‌ترسم. برنامه ندارم، ابهام دارم، اولینش این است. دومینش اینکه به‌قول بچه‌های مدیریتی پلن B و C و D ندارم؛ یعنی فکر می‌کنم اگر رفتم به اینجا رسیدم، رسیدم، نرسیدم، بدختم. درحالی که کسانی که موفق هستند حتماً نقشه راه دوم، نقشه راه سوم، نقشه راه چهارم دارند؛ یعنی کسانی که فرض می‌کنیم می‌خواهند کشور یا خانواده‌شان، محله‌شان، یک هیئت یا هر چیزی را مدیریت کنند، نمی‌گویند همین یک راه است و بس، می‌گویند آقا ما سه یا چهارتا راه بهتر پیدا می‌کنیم اولی را امتحان می‌کنیم، نشد، سراغ دومی می‌رویم. این چون همیشه یک پلن B، نقشه راه دوم در ذهنش است از اینکه اینجا به نتیجه نرسد نمی‌ترسد، خیالش راحت است.  مثالش را به شما بگویم. مثلاً شما می‌خواهی از اینجا به سمت فلکه فرودگاه بروی، ما از اینجا به سمت فلکه فرودگاه که فقط یک بلوار امیرکبیر نداریم که راه باشد. بله این راه، اولین راهی است که ما انتخاب می‌کنیم، حالا جلسه تمام می‌شود، شما به سمت امیرکبیر می‌زنی، خانمت یا آقا همان کسی که راننده است می‌گوید که الان جلسه تمام شده ترافیک است. شما هم سمت امیرکبیر رفتی چون پلنB ، نقشه راه دوم در ذهنت داری که از کوچه سمت راستی می‌توانم آن سمت بروم، سمت چپی می‌توانم زرهی بروم. می‌توانم پاسداران بروم. من جندتا راه دارم. خیلی آرام به بغل دستی‌ات می‌گویی خیالت راحت باشد می‌رویم اگر ترافیک بود، تغییر مسیر می‌دهیم. زندگی همین است.
آمار طلاق بالا می‌رود، طرف از ازدواج می‌ترسد. آقا هر چقدر آمار طلاق بالا برود یک پلنB  است، یک پلنC  است، یک نقشه راه دوم و سوم است. شما نمی‌توانی بگویی که من به‌لحاظ اینکه ممکن است در این مسیر، خطرهایی باشد کلاً مسیر را آغاز نمی‌کنم. نه مسیر را باید بروی، نشد، یک راه دیگر و فاجعه هم نیست. اصلاً فاجعه نیست. من الان سر این شغل بروم مثلاً موفق نشوم بدبختم. نه آقا موفق نشوی یک راه دیگر هم هست. من خودم سه‌تا شغل عوض کردم، این الان آخری است. سه‌تا شغل که خیلی متنافر بود؛ یعنی اصلاً زوایایش به هم نمی‌خورد. من برهه‌ای نامزد کارخانه‌ای بودم، مثلاً آزمایشی بروم آنجا مدیر فنی بشوم. ببینید چقدر با اینجایی که الان هستم فرق دارد. این دوتا دلیل و منشأ.

»دنیا آن  کلیشه‌ای که در ذهن ما درست کردند، نیست
منشأ سوم، فرض می‌کنیم که شکستی باشد، نقشه راه دو و سه هم نداشته باشد. ترس بعدی که انسان‌ها در اثر خودناباوری به آن می‌رسند، ترس از شکست است. خب منشأ ترس از شکست چیست؟ اولین منشأ‌اش این است که بعضی از ما خیلی دنیا را جدی گرفتیم، این نشود دیگر بدبختم. اصلاً دنیا این ده، بیست، سی سال وقت مفیدی که ما در آن داریم، این‌قدر قدرت ندارد من را بدبخت کند. اصلاً اینطوری نیست. زمانی فیلمی که خیلی قشنگ بود نگاه می‌کردم. مال سال ۲۰۰۰ این‌ها بود، بعد این مستند بود نشان می‌داد کسانی که در زندان فلان امریکا بیشتر از ده سال زندگی می‌کنند، این‌ها حاضر نیستند زندان را ترک کنند. بعد علل و عواملش را بررسی می‌کرد که چیست. یک زندان معمولی بود نه از این گوآنتاناموها. عواملش را بررسی می‌کرد قبل از اینکه زندان بیفتد ترس‌هایش از زندان چه بوده است؟ ۱_ محیط در بسته است نمی‌توانم بیرون بروم. ۲_ آدم‌ها محدودند، نمی‌توانم با کسی ارتباط برقرار کنم. ۳_ تنها هستم. این مستند دوتا مسیر را برای کسانی که بعد از ده سال آزاد می‌شدند بررسی می‌کرد. ۱_ مسیر اول وقتی آن‌ها از زندان بیرون می‌آمدند، احساس ناامنی می‌کنند. می‌گوید آقا الان در اتاق بخوابم دزد از پنجره داخل نیاید. ده سال جایی بوده، ابداً احساس ناامنی نمی‌کرده است؛ یعنی مشخص بوده که کسی نمی‌تواند وارد چهاردیواری‌اش بشود. ۲_ آن‌ها با تنهایی زندان خو گرفتند، از تنهاییشان لذت می‌برند و از جمع فراری هستند. ببین انسان چقدر پیچیده است. ما مجمع تناقض هستیم. طرف می‌خواهد زندان برود، غصه‌اش این است که چهاردیواری و بسته است و تنهاست، حالا بعد از ده سال می‌گویند بیرون برو، غصه‌اش این است که جایی می‌رود که چهاردیواری‌اش بسته نیست و تنهاییش را گرفتند.

بعد با خانمی که حدود شصت سالش بود مصاحبه می‌کرد ( من این جمله را در بحث دیگری هم گفتم ) که آقا شما چته؟ چرا آزاد شدی ناراحت هستی؟ می‌گفت من قبل از زندان فکر می‌کردم عشق و محبت بالاترین قله‌ای است که آدم می‌تواند به آن برسد و احساس لذت کند. در این ده سال  به قله‌ای رسیدم به نام تنهایی که این از آن شیرین‌تر است. اصلاً هم الان در ذهنت علامت سؤال و انکار نباشد. آدم‌ها خو می‌گیرند و با محیطی که بهشان دادی آداپته می‌شوند. تو هم ده سال بروی توی زندان بیرون که بیایی همین‌طوری می‌شوی. به او می‌گویی پیش بچه‌هایت آمده‌ای و الان بزرگ شدند. دخترت! نوه‌هایت! ماشاالله الان نوه داری. برای چه بهت خوش نمی‌گذرد؟ می‌گوید:
_ نیم ساعت می‌توانم تحملشان کنم. این‌ها می‌خواهند در این خانه زندگی کنند؟ من اصلاً وحشت کردم.
من این را می‌خواهم بهتان بگویم که دنیا آن کلیشه‌ای که در ذهن ما درست کردند، نیست. شکست در دنیا اصلاً معنا ندارد. از جمع به تنهایی رفتن شکست نیست. از تنهایی به جمع رفتن شکست نیست. از بالا، پایین آمدن شکست نیست. از جوانی به میانسالی و از میانسالی به پیری رفتن شکست نیست. الان مثلاً تو جوانی و پیری را می‌بینی که کمرش خم است و نمی‌تواند راه برود. بعد با خودت می‌گویی من این‌طوری شوم چه خاکی به سرم بریزم؟!  چرا؟ چون تو به علایق الانت عادت کردی؛ ولی اگر در قلب او بروی او هم علایقی پیدا کرده که اصلاً حاضر نیست جایش را با تو عوض کند. دنیا این است. ما دنیا را نمی‌شناسیم.  خیلی از کسانی که در جاهای مختلف هستند و من فکر می‌کنم خوشبختند، خوشبخت نیستند. خیلی از کسانی که در جاهای مختلف هستند و من فکر می‌کنم بدبختند، بدبخت نیستند. سیستم دنیاست. آدم‌ها با دنیا خو می‌گیرند. بعضی از صحبت‌هایی که مرحوم‌آیت‌الله‌حائری(ره) در زمینه اخلاق دارند فقط مال ایشان است. ما در علما داریم بعضی‌ها حرف‌هایی می‌زنند که فقط مال خودشان است. من‌جمله از آن علما آقای‌حائری هستند. ایشان می‌گفت: انسان نه فقط سلول‌های مغزش بلکه تمام سلول‌هایش هوشمند هستند. می‌گفت ببینید کی علم به این برسد که این را اعلام بکند. گرچه همین الان هم ما نظریه‌های داریم که می‌گوید همه سلول‌ها هوشمندند. بعد ایشان می‌گفت این هوشمندی برای این است که انسان‌ها بتوانند به همه جای دنیا خودشان را تطبیق بدهند. با گرما، سرما، بالای دنیا، پایین دنیا و… بتوانند خودشان را تطبیق بدهند.
یکی از مثال‌هایی که آن زمان ایشان می‌فرمود و من در ذهنم بود کسانی بودند که اعتیاد به مواد مخدر دارند. نه در این برهه‌ای که هنوز شاداب و شنگول هستند، در آن برهه‌ای که بغل خیابان هستند. به آن‌ها که دقت می‌کنی اصلاً برایش مهم نیست چی پوشیده و چی نپوشیده. هوشمندی آن قسمت از ذهنش بیرون رفته است. سلول‌ها دیدند این آدم الان اینجوری است این آدم را با اینجوری بودنش تطبیق دادند. اصلاً برایش مهم نیست که تو به لب و دندانش نگاه کنی و بگویی چقدر کثیف است. اصلاً برایش مهم نیست کسی به او بگوید تو آدم خوب یا بدی هستی. ژنده‌پوشی، نیستی، اصلاً مهم نیست. یک چیز برایش مهم است، آن ساعتی که به مواد نیاز دارد می‌تواند موادش را جور کند یا نه؟ برای آن دارد زندگی می‌کند. بدن و عقلش با آن خو گرفته است. آن کسی که در سرماست همینطور. آن کسی که در گرماست همینطور. آدم‌ها خو می‌گیرند.

»شکست و پیروزی در دنیا وجود ندارد
نمی‌فهمیم شکست یعنی چه! حالا خیلی می‌خواهند روانشناختی بهش نگاه کنند می‌گویند شکست مقدمه پیروزی است. در کلاس‌های روانشناسی اینطوری می‌گویند. خیلی‌خب می‌توانی آن هم گوش بدهی و قبول کنی. اما این منظری که من دارم بهت می‌گویم این است که اصلاً شکست و پیروزی در دنیا وجود ندارد. همه ما دور هم داریم زندگی می‌کنیم. یکی بالای منبر حرف می‌زند یکی پایین منبر گوش می‌دهد آن یکی بعدش سوار ماشینش می‌شود. «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»؛ همه ما مشغول بازی هستیم. یکی بازیش این است رئیس‌جمهور است یکی بازییش این است پرستار است، منبر می‌رود و… . همه بازی است. من این مقدمه را گفتم و از همه جا این همه شاهد آوردم که به این جمله امیرالمؤمنین(ع) برسیم. ببینید همه داریم بازی می‌کنیم دیگر. اینجا بازی است آنجا بازی است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: همه جای دنیا همین است آدم‌ها فقط مشکلشان این است که جدی گرفتند. خیلی جدی گرفتند! بعد امیرالمؤمنین(ع) چه می‌فرمایند؟ حالا این راه‌حلی که ایشان می‌گوید مال همان زمان است دیگر. الان هم شاید جواب بدهد. چون الان فناوری اطلاعات خیلی بالاتر است راه‌های دیگری هم داریم. ایشان می‌گوید برو سنگ قبرها را نگاه کن. اینجا را دیگر من دارم شرح می‌دهم؛ همین‌طور که اسمشان را می‌خوانی مثلاً نوشته محمدانجوی، فاطمه حسینی، حسن محمدی و… همه را بخوان و ببین این شخص زمانی چقدر این اسم برایش مهم بود که این اسم دیده شود. به اسم فاطمه‌اش، محمدش و… افتخار می‌کرد. به اینکه بابایش فلانی است افتخار می‌کرد به این افتخار می‌کرد به آن افتخار می‌کرد. کجا برود؟ کجا بیاید؟ همه این‌ها را در ذهنت بیاور تا اینکه راجع‌به لباسش چقدر وسواس داشت. راجع‌به صورتش، راجع‌به اینکه این بغلی نظرش چیست؟ این‌ها دیگر مال امیرالمؤمنین(ع) است؛ چه بالاها و پایین‌هایی برایش مهم بود. چقدر نسبت به چیزی که می‌خورد وسواس داشت. چقدر مزه بدهد؟ چقدر مزه ندهد؟ بعد می‌فرمایند: هیچ چیزش نماند!

سلمان می‌گوید از امیرالمؤمنین(ع) سؤال کردم: الان دغدغه این‌ها چیست؟ گفتند: سلمان به گوش من می‌رسد که همین حرف‌هایی که من الان دارم می‌زنم این‌ها دارند به کسانی می‌زنند که زیارت اهل قبور می‌کنند. می‌گویند: شماهایی که آن بالا هستید و ما این زیر هستیم، بدانید اینجا از این خبرها نیست. بدانید دارید الکی وقت می‌گذرانید. «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ». بعد می‌فرماید که وقتی کسی مثل من صدایشان را می‌شنود و امیرالمؤمنین(ع) بهشان می‌گوید: الان چی به درد شما خورد؟ از این شصت‌هفتادصد سالی که زندگی کردید چی الان به دردتان خورد؟ می‌گوید یک صدا مؤمن، کافر، جهنمی، غیرجهنمی، بهشتی و هر دینی که باشند می‌گویند: «فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى»؛ آن قسمت‌هایی که سالم زندگی کردیم. همان به درد ما خورد. بالا بودیم یا پایین، خوشحال بودیم یا ناراحت،  وقتی سالم بودیم، همان به درد ما خورد. در دنیایی که من برای این خلق شدم و به این می‌خواهم برسم، واقعاً دلیل این شکست و پیروزی‌ها چیست؟ بعد ببینید ما انسان‌ها چقدر کوچک شدیم. من دارم می‌گویم آقا این رئیس‌جمهوره، استاندار و منبر و فلان همه بازی است بعد طرف برای یک بازی در بازی؛ یعنی برای یک فوتبال سکته می‌کند! یک بازی در بازی که اسمش هم بازی است! که چی شد؟ یک تیکه چرم به یک تیکه پارچه خورد که اسمش تور است! یا نخورد! سکته می‌کند!
جهنم هم نمی‌رود ولی اولین جمله‌ای که بهش می‌گویند این است که قدر تو همین بود خدایی؟ قرار نیست به جهنم برود که. چشمش که باز می‌شود «اَلنَّاسُ نِیامٌ فَاِذَا ماتُوا انْتَبَهُوا»؛ یعنی همه ما خوابیم وقتی مردیم بیدار می‌شویم، تازه می‌فهمد که چه بازی‌هایی را جدی گرفته بود؟ بعد الان می‌نشینی نگاه می‌کنی دو تا بچه چهارپنج ساله با هم سر یک بازی دعوایشان شده و تو لبخند می‌زنی. فکر می‌کنی خیلی هم آدم بزرگی هستی. الحمدلله ما این‌قدر بزرگ شدیم الان این بچه کوچک‌ها دارند بازی می‌کنند چقدر بچه هستند این‌ها و لبخند می‌زند و می‌گوید سر چه دارند دعوا می‌کنند؟ آن کسی که از ما بزرگتر است هم دارد به ما لبخند می‌زند که تو سر چه داری دعوا می‌کنی؟ اصلاً معلوم است چه کار می‌کنی؟
به بحث خودباوری برگردیم. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «خودباور واقعی آن است که آن چیزی که دست اوست را اصل بداند و برای آن چیزی که در دست خودش هست اصالت قائل نشود». «مالِکِ یَومِ الدّینِ»؛ مالک حقیقی؛ یا‌مالک؛  ماه رمضان در جوشن کبیر هم می‌خواند. اصل آن چیزی است که دست اوست. آن چیزی که دست خودش هست برایش اصالت قائل نمی‌شود. دست ماست دیگر، بازی است. پرانتز باز کنم. حرف‌هایی که می‌زنی خیلی ایده‌آل نیست. یعنی ما از شکست‌ها ناراحت نشویم؟ از پیروزی‌ها خوشحال نشویم؟ برای من هم قطعاً این ایده‌آل است؛ ولی در این مسیر حرکت کنیم.  طرف پانزده سالش است چهل درجه حساس است، چهل سالش می‌شود شصت درجه حساس است، هشتاد سالش است دیگر دارد دنیا را تحویل می‌دهد صد درجه حساس است. در مسیر معکوس دارد حرکت می‌کند! در مسیر درست حرکت کنید. محرم 1390 با محرم 1402 من دوازده سال به بازی بودن دنیا بیشتر پی برده باشم. وگرنه نه من و نه تو آدم‌هایی نیستیم که به همین سادگی عارف بالله بشویم و یکدفعه سفر من‌الخلق الی‌الحق کنیم و فلان. ولی همین حرف‌ها را هی مرور کند. هی تکرار کند. چه چیزهایی من را ناراحت می‌کند؟ چرا این‌قدر خودباوری من کم است؟ چه چیزهایی من را خوشحال می‌کند؟ چرا این‌قدر خودباوری من کم است؟ هی برود جلوتر و سال به سال بی‌خیال‌تر [شود]. بعد جالب این است کار به جایی می‌کشد که حتی ما این‌قدر غرق در عظمت الهی می‌شویم که می‌فهمیم همین اعمال و عبادات هم بازی است. همین اعمال و عبادات!

»هر جا کار معنوی جواب نداد مشکل از خودت است
من دو تا سطح از نگاه به این جلسات، دعا، گریه و … به شما می‌گویم. سطح اول که امثال ما تأکید می‌کنیم مثلاً دعای کمیل یا ابوحمزه داری می‌خوانی، داری با خدا حرف می‌زنی، داری نماز می‌خوانی به معانی‌اش توجه کن و تمرکز کن ببین چه داری می‌گویی؟ امشب می‌خواهد مناجات بخواند ببین چه دارد می‌گوید؟ به معانی‌اش توجه کن. بعد سعی کن فکر کنی به نقطه عمل برسی. سطح بالاتر چه می‌گوید؟ بزرگواری که در مقام‌های بالای عرفانی قرار دارد می‌گوید غبطه می‌خورم! «علیکم بدین العجائز» این صحبت پیامبر(ص) است. بر شما باد دین عجائز. عجائز یعنی زنان پیر کم‌سواد کاملاً عاجز. چون پیامبر(ص) با انگشت همچین زنی را نشان دادند؛ یعنی مصداق را گفتند یک زن پیر کم‌سواد عاجز، معلول! آن عارفی که در آن سطح بالاست می‌گوید خوش به حال آن پیرمرد و پیرزن بی‌سوادی که نشسته، مداح دارد دعای کمیل می‌خواند، او حتی نمی‌تواند تکرار کند «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِكُ الْعِصَمَ» او همین‌جوری چیزی می‌گوید. بعد وقتی ملائکه به ذهنش و قلبش رجوع می‌کنند می‌بینند در قلبش دارد این را می‌گذراند که من نمی‌فهمم چه دارم می‌گویم، می‌دانم آقایی به‌نام امیرالمؤمنین‌(ع) که من دوستش دارم با خدا حرف زده من دارم سعی می‌کنم حرف‌های او را تکرار کنم. می‌گوید خود علی(ع) می‌آید به‌جای او توبه می‌کند. این‌قدر سطح بالاتر می‌رود ما دیگر اصلاً دنبال این نیستیم عزیزم در نماز توجه چه؟! چه‌جوری می‌توانم در نماز متوجه باشم. اصلاً توجه از پایین به بالا غیرممکن است. توجه از بالا به پایین است. «يَا خَيْرَ ذَاكِرٍ وَ مَذْكُور» او توجه می‌کند، من تحت توجه قرار می‌گیرم. من فقط باید بگویم «الله اکبر» پانتومیم و ادایش را دربیاورم «بسم الله الرحمن الرحیم» ما نمی‌توانیم هیچ چیز از نماز بفهمیم. نماز مقبول آن است که تو بخواهی. باز هم دارم می‌گویم، من همه این‌ها را اعتقاد دارم. ممکن است تا تهش نرفته باشم؛ اما چشیده‌ام.

 آیت‌الله فاطمی‌نیا در شرح این بیت حضرت‌امام(ره) همین حرف‌هایی که من زدم را این‌جوری تعریف می‌کنند.
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
ایشان می‌فرماید این را دارد می‌گوید که نماز دیگر متوجه کلمه نیست. اطاعت می‌کند و می‌خواند؛ اما می‌گوید اگر قرار باشد این نماز مقبول باشد باید او بخواهد «يَا خَيْرَ ذَاكِرٍ وَ مَذْكُور» او باید بخواهد.
من تعجب می‌کنم عده‌ای می‌گویند جلسه امشب خوب بود، عده‌ای می‌گویند خوب نبود، عده‌ای می‌گویند بد بود. من تعجب می‌کنم!
تا کی فکر می‌کنی ابزارها می‌تواند یک جلسه، یک معنویت، یک نماز، یک عبادت را خوب یا بد  یا متوسط کند. من هستم که باید خودم را ول کنم.

گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه درنهو هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
بعد می‌آییم می‌بینیم مرحوم آقای نراقی در کتاب معمولی «معراج السعاده» را که برای عموم مردم نوشته است می‌گوید توکل همین است چه در مادیات چه در معنویات، تو کارت را می‌کنی اثرات کار اصلاً با تو نیست، با این هم نیست، با او هم نیست، با هیچکس نیست.
هر جا کار معنوی جواب نداد مشکل از خودت است. مشکل فقط از خودت است. من بهترین ابزارها را برای معنویت انتخاب می‌کنم؛ اما اینکه اثر کند فقط از من است. لذا پیامبر(ص) فرمودند که شمایی که برای اینکه مثلاً در مدینه کنار قبر پیامبر زندگی کنید، کنار کعبه زندگی کنید، متن روایت نبوی می‌گوید: «خبیث‌ترین افراد امت ما، کنار قبور ما زندگی می‌کنند.»  اتفاقاً پیامبر(ص) دقیقاً همین را می‌گوید که بفهمیم ابزار هیچ دردی را دوا نمی‌کند. حالا او آرزویش است مثلاً کجا برود! آقا خودت! «قَبرُهُ فِی قُلُوبِ مَن والاهُ» قبرش در همین قلبی است که ارتباط قلبی برقرار کرده است. بقیه‌اش بازی است. بحث را خلاصه کنیم، دلیل خودباوری نداشتن ما این است که فکر می‌کنیم شکست می‌خوریم  اگر بخواهی روانشناختی نگاه کنی می‌گویند شکست مقدمه پیروزی است، شکست خودش یک تجربه است، به‌دست آوردن هر تجربه یک پیروزی است. من هم اصلاً نفی نمی‌کنم، آن‌ها را هم گوش بدهید و بارک‌الله! اما وقتی در زمینه اخلاق بهش نگاه می‌کنیم اصلاً شکست یعنی چه؟ ببخشید پیروزی یعنی چه؟ بازی که شکست و پیروزی ندارد، یک بازی است.
من یک وقت هی به مسائل معنوی خودم فکر می‌کردم. بعد همین‌جوری می‌گفتم این‌ها چه می‌شود چه نمی‌شود. آدم هر چه هم سنش بالاتر می‌رود پرونده پیچیده‌تر می‌شود، ابهامات بیشتر می‌شود. خیلی ابهامات بیشتر می‌شود. بعد مثلاً در شغل ما که می‌آید که دیگر خیلی پیچیده می‌شود. یک وقت کسی شغلی دارد تکلیفش مشخص است دیگر. بعد می‌گفتم چه می‌شود، چه نمی‌شود، وای نگرانم، نگران باشم، نگران نباشم، چه کار بکنم، چه خاکی به سرم بریزم، الان تعهد کتم، فلان چله و … . بعد گفتم ما هم داریم کارهایمان را می‌کنیم دیگر، سعی هم می‌کنیم سالم باشیم. بقیه‌اش دستمان را می‌گذاریم زیر چانه‌مان نگاه می‌کنیم دیگر. کار دیگری نمی‌شود کرد! بعد یادم به شب کنکور افتاد. آن زمان استرس کنکور خیلی هم زیاد بود. مثل الان نیست که سه‌برابر کنکوری‌ها دانشجو بگیرند. خیلی استرس بود. بعد یادم افتاد به شب کنکور که داشتم می‌خواندم گفتم فردا اگر این‌جوری بشود  آن‌جوری بشود، یک دفعه گفتم آقا ما که هر چه می‌توانستیم خواندیم دیگر، این کتاب تست را بستم گفتم فرداصبح یک چیزی می‌شود دیگر. لحظه مرگ هم همین است، تلاشمان را می‌کنیم؛ اما دیگر اینکه فکر کنم  واقعاً دست من است که لحظه مرگ چه اتفاقی برایم بیفتد، شب اول قبر چه خاکی به سرم بریزم یا نریزم به نظرم این هم اشتباه است.
تا تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
وقت‌هایی همین وسواس‌های این مدلی باعث می‌شود من به مرز ناامیدی برسم از آن طرف بگویم ولش کن. آدم دیده‌ام که می‌گوید به جهنم ببرند، می‌خواهند چه کار کنند دیگر! هی فرتی بسوزانند آب بشویم دوباره سالم شویم بسوزانند آب شویم. از آن طرف هم می‌افتد دیگر، نگذار به آن نقطه برسی! خب شب هفتم است و امشب شب توسل به آقا حُر است، روضه‌اش هم سر جایش است؛ ولی مقدمه یک توبه باید باشد.

و امشب شبی است که بالأخره از فرداشب جلسات هم سنگین‌تر است. اصلاً هشتم، نهم، دهم، یازدهم محرم زمین سنگین می‌شود؛ یعنی تو خودت هم نمی‌فهمی چه اتفاقی می‌افتد. امام‌صادق‌(ع) می‌گوید از این دو‌سه‌شب آخر دیگر فرشته‌ها و ملائکه همه روی زمین دارند عزاداری می‌کنند. مشخص است جلسه فرق می‌کند. مثل شب قدر که جلسه فرق می‌کند این هم یک مدل قدر در روضه است.  لذا امشب را در خانه خدا نفسی بکشیم. و امشب این است که ما توبه و الهی العفومان را الان می‌گوییم ان‌شاءالله سه‌چهار شب بعدی امضایش را می‌گیریم با همان نیتی که هست و با همان روشی که خودمان داریم. محبت حسین(ع)، «هل الدین إلا الحب فی الله و البغض» لذا امشب را ما این‌جوری شروع می‌کنیم که ان‌شاءالله خدا به همه‌مان نگاه کند. این را آمین بگویید. یک امشب هر کس در خانه خدا نشسته است خدا  خوب و بد را از هم جدا نکند ان‌شاءالله

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید