امروز 14 آذر 1404 - 13 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی امتحان عاشقی - طلائیه، بهمن 93

13 بهمن 1393 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: امتحان عاشقي - طلائيه

عاشقی یعنی حساسیت و وسواسی که مبادا دوست برنجد. شهدا از این وسواس‌ها و حساسیت‌ها به نقطه عاشقی می‌رسیدند.

یالطیف
سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: امتحان عاشقی
کاروان مناطق جنگی جنوب – منطقه طلائیه – بهمن 93

شاید برای همه پیش نیاید که به امتحان عاشقی از نوع مشکلش و در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی، برسند. در تاریخ کسانی که مؤمن هستند امتحان می‌شوند اما اینکه امتحان عاشقی بشوند حتماً اتفاق نمی‌افتد، برخی اینطوری هستند و دوم اینکه امتحان عاشقی از نوع “افتاد مشکل‌ها” و نوع مشکلش باشد باز هم بین کسانی که امتحان عاشقی می‌شوند، هم کم است. اصلاً وقتی کلمه عاشقی در کار می‌آید، نشان دهنده یک خطر و یک امر خطیر است. اصلاً عشق یک کلمه بزرگ است، چون خودش خیلی بزرگ است حواشی و جوانبش هم بزرگ است، امتحاناتش هم خیلی بزرگ است.

ادعا و لاف عشق خیلی هزینه بر است. مرحوم علامه همدانی(ره) یک وقت مثال زده بود که رفتم در حرم حضرت معصومه(س) با خدا صحبت کردم و گفتم: من از این بندگی معمولی متداولی که همه دارند، نماز و روزه و این ها خسته شده ام. یک امتحان درست و حسابی از ما بگیر، ببین چند مرده حلاجیم. خلاصه اینطوری گفتم و بعد هم نشستم و گفتم: من الان در نقطه رضا قرار دارم و اینقدر تو را دوست دارم و محبت تو اینقدر در دل من زیاد است؛ کالنّار تُخرقُ ما سوی المَحبُوب”، هر چیزی را غیر از تو را برای من سوزانده. مدام برای ما نماز جماعت جور می‌کنی، کلاس درس و ریا جور می‌کنی. فکر می‌کنی ما در این ها زمین می‌خوریم، من را در رضا و عشق امتحان کن.

گفت این را گفتم و به خانه برگشتم، دیدم در خانه سر و صدا و شلوغ است. جلو رفتم و گفتم چه خبر است؟ گفتند: دخترت مرده. گفتم شروع کردید؟ اشکال ندارد، پایش ایساده ام. دختر مرده که مرده است، “انّا لله و انّا الیه راجِعون”. جلوتر آمدیم، زمانی که داریم دختر را خاک می کنیم، هنوز سر قبر هستیم که گفتند مقداری زودتر به خانه برمی‌گردید؟ گفتم چه شده؟ مثل اینکه یادتان رفته گاز را خاموش کنید، خانه آتش گرفته! “و لنبلونّكم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین”، امتحان عاشقی پنج، شش امتحان این مدلی است.

گفتم آتش گرفته، فدای سرش مال خودش بوده و گرفته. گفتیم فعلاً خانه یکی از اقوام می نشینیم و این خانه را ردیفش می‌کنیم و دوباره می‌سازیم. بیشتر کار می‌کنیم، به شاگردی که در مغازه داشتیم گفتم یکی دو ساعت روی بحث کاری بکش. گفت: می‌خواهم بکشم ولی جنس نداریم. گفتم: چه طور؟! جنس نداریم، دزد برده! رفتم حرم حضرت معصومه(س) خدایا ما یک غلطی کردیم، الان بگوییم غلط کردیم حل است، ما را چه به امتحان عاشقی؟!

ما هم خیلی از اوقات اینطوری هستیم، جو گیر می شویم و ادعاها بالا می‌رود. همین بچه‌هایی که سه راه شهادت در طلائیه محاصره شده بودند یا در بُواریَن، در این مایه‌ها نبودند که بتوانند امتحان عشق را اینگونه پس بدهند. امتحاناتی که بزرگان دایره و دامنه زهد، علم، تقوا و مجاهدت در آن می‌مانند. سرّ این درجات بالایی که از ارائه عشق و پیروزی‌های شگرف در امتحان عاشقی، در بین این بچه‌ها بود، این است که نگفتند ما عاشقیم، اصلاً ادعای عشق نداشتند.

نگفتند بیا ما را امتحان کن، گفتند ما ضعیفیم، “ایّها الناس انتم الفقرا الی الله و الله هو الغنی الحمید”. صبح تا شب، شب تا صبح خاک می‌خوردند، یک ماه، دو ماه، پنج ماه، شش ماه در گرما خاک می‌خوردند، خاک خوردن آن زمان مثل این خاکی که الان با باد خیلی لطیف دارد می آید، نبود. خودش با ماشین خاک را بلند می‌کرد، خاک بلند بود، لازم نبود باد بیاید. تازه الان هوا خوب است، هوای آن موقع بد، عرق می کردند ولی نمی گفتند ما این کاره هستیم! می‌گفتند: “این همه آوازها از شه بود، گرچه از حلقوم عبدالهح بود”. می‌گفتند نه عاشقیم، نه این کارها را بلدیم.

تمام این ها مال این بود که می‌گفتند ما هیچی نیستیم، نه عاشقیم، نه زاهدیم، نه سالکیم و نه مجاهدیم، اصلاً حساب و کتاب نمی‌کردند. مثلاً خیلی‌ها اگر امروز دو قطره اشک بریزند، شب روی این دو قطره اشک حساب می‌کنند. نمی‌گفتند دو قطره اشک ریخته ایم، خدایا خودت هم گفته ای قدر این اشک‌ها را فقط حضرت زهرا(س) می‌داند، حضرت زهرا(س) هم که خیلی قدر شناس است، اصلاً نمی‌شود بر این قطره اشک‌ها قیمت گذاشت، هر کدامش بالای چند میلیارد می‌ارزد، اگر زحمتی نیست برای ما یکی دو میلیاردش را به حساب بگذار تا کارهایمان راه بیفتد! که چه بشود؟! که دو قطره اشک ریخته ام!

طرف داشت مجاهدت می‌کرد اصلاً روی مجاهدتش حساب نمی‌کرد که مثلاً شب بگوید امروز الحمدلله مجاهد فی سبیل الله بوده ایم، امروز توانستیم کار کنیم، بجنگیم، آدم کشتیم و مجروح شدیم، پس روی این حساب کن. همین الانش هم حساب نمی‌کند که ما یک زمانی جبهه بوده ایم! وقتی بود از بین برود، امتحان هم از بین می‌رود. از کسی امتحان می‌گیرند که برای خودش موجودیت قائل است. طرف می‌گوید رفتیم طلائیه دیگر توپ شدیم، توپ شدی؟! بین راه یک غیبت به زبانت بیندازم که به اندازه پانزده زنا برایت گناه بنویسند! ولی شهدا چطور بودند؟ می‌گفتند مدل ما این نیست که بخواهیم حساب و کتاب کنیم. مدل ما حساب و کتابی نیست که یاداشت کنیم من رزمنده بوده ام و جانباز شده ام. یکی از بچه‌ها پایش روی مین رفته بود، الان هم زنده است. نوک پایش پریده بود، نشسته بود نگاه می‌کرد و می‌خندید! گفتم چرا می‌خندی؟ گفت: اینجوری که قطع شده هیچ چیزی به آدم نمی‌دهند، یک کم بالاتر قطع شود، موتور می‌دادند، مقداری بالاتر بود پیکان می‌دادند. نوک پایم پریده چیزی نمی دهند؛ “خسر الدنیا و الآخرة”. اصلاً روی این چیزها حساب نمی‌کردند.

بنی آدم در معنویات جنبه اینکه احساس معنوی خوبی به او دست بدهد ندارد، بنابراین مؤمنان زرنگ و عاشقان واقعی حساب نمی‌کنند که بی جنبگیشان اوت نکند. اصلاً حساب نمی‌کنند “که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها”، می‌گوید برای چه کسی مشکل افتاد؟ برای کسی که ادعای عاشقی می‌کند. عاشق بودن این ها مال این بود که خودشان را عاشق نمی‌دانستند. خدا را دوست دارید؟ نه، ما کجا خدا را دوست داریم؟! خیلی آدم هنرمندی باشیم اندازه‌ای که خدا ما را دوست دارد، یک اپسیلونش را به عرش برگردانیم.

روایت از امام صادق(علیه‌السّلام ) داریم که می‌فرماید: یک نفس مجاهد به اندازه یک سال عبادت زاهد برایش می‌نویسند. یک سال یعنی سیصد و شصت و پنج روز بیست و چهار ساعت! بعد این ها دفترچه داشتند، گناهانش را یادداشت می‌کرد. ولی موازنه نمی کرد تعداد نفس هایی که کشیده از گناهانی که کرده، بیشتر است. مثل همین قطره اشک‌هایی که در روز می‌ریزید و فکر می‌کنید کمر شیطان را شکسته اید! این رزمنده در زمان جنگ دارد گناهانش را یادداشت می‌کند، بعد که شب می‌شود بابت امروزش استغفار می‌کند و می‌گوید چه روز بدی داشتم!

مگر صبح چه کاری انجام داده ای که الان می گویی اینقدر روزت بد بود؟! می‌گوید آرپی چی زده ام نیت قربة الی الله نکرده ام، یعنی خدا من را می‌بخشد؟! شهید جلیل گندمکار در وصیت نامه‌اش اینطوری نوشته بود: هفت کمپوت به رزمنده‌ها بدهید. پولی ندارم، دویست و سی تومان در بانک قرض الحسنه فلان شعبه دارم، بگیرید هفت کمپوت بخرید، بقیه اش هم رد مظالم بدهید. من فکر می‌کنم این مدتی که جبهه بوده ام روی هم جمع کنید، یک قاشق از این بخور، یک قاشق از غذای کس دیگری بخور، هفت کمپوت زیادی خورده ام! حالا شما که در کاروان هستی اصلاً به این چیزها دقت می‌کنی؟؟ این نوشابه اضافی که به شما رسید، بگویی این حق من است یا نه؟!

یادم است یکی از بچه‌های بازمانده ی جانباز در کاروان مشهد برایش چایی گذاشتیم. ‌گفت من می‌توانم بخورم؟! گفتم مال کاروان است، بخور. گفت: از مال کاروان که نمی‌توانم بخورم! گفتم الان پولش را می‌دهم، می‌خوری؟ گفت: به خرج تو دارم می‌خورم. وسواسی که روی نظارت خدا داشتند، عاشقی یعنی این. عاشقی به معنای عربده کشی نیست، عاشقی یعنی حساسیت و وسواسی که مبادا دوست برنجد. با چه تاکیدی می گفت می شود این چایی را بخورم؟ الان چقدر ما راحتیم!! به عنوان مثال نوشابه اضافه ای که در کاروان به شما رسید، مال چه کسی بود؟ و خیلی چیزهای دیگر. از این وسواس‌ها و حساسیت‌ها به نقطه عاشقی می‌رسیدند. چه کسی می‌گوید افتاد مشکل‌ها؟ اصلاً عاشقی مشکل نیست. عاشقی لذت بخش است، برای کسی که ادعا می‌کند مشکل است. کسی که ادعا نمی‌کند، زندگیش را می‌کند.

نهر خیّن که رفتیم یک کانال با عرض زیاد زده بودند که چند نفر از آن رد بشوند. می‌دانید این کانال را چگونه زده بودند؟ با لودر و بولدزر، نه. با کلنگ‌های دستی کوچک! تقریباً سه ماه طول کشید که کانال زده شد، هزار نفر شب‌ها کار می‌کردند که خاک بلند نشود. دست هایشان اینقدر تاول زده بود، ترکیده بود، تاول زده بود، ترکیده بود که به استخوان می رسید! دفعه اولی که ما آموزش جنگ مین رفتیم، از همین کلنگ‌های دستی کوچک دادند و گفتند این مخصوص کندن برای مین است که بخواهیم مین را بکاریم. دفعه اول وارد نبودیم، ناشی بودیم، وسط کار دیدم دستم تر شد، تمام پوست‌ها کنده شده بود، تاول زده، ترکیده و به گوشت رسیده! بعد یاد گرفتیم باید دستکش بپوشیم و چطوری با این کلنگ کار کنیم.

وقتی می گفتیم کرم بزن. می‌گفت: کرم ایرانی نداریم، این خارجی است و معلوم نیست چه چیزی هست! می‌ترسم یک چیز نجس داشته باشد. آن زمان ایران هنوز به این قدرت نرسیده بود که پماد بسازد. همین دوا گلی با وجود اینکه می سوخت را می زد! فردا باز با پانسمان می‌رفتند و کلنگ می‌زدند! یکی از بی ادعای های امروز را بگویم، یک نفر آمده بگوید این چه وضعی است، مسخره کرده اید، چه هوایی است؟! مگر شما عقل ندارید در این فصل ما را آورده اید؟! برای چه گله نمی‌کنی؟ برای اینکه قبلاً فاز گله را از روحت برداشته ای. بنا نیست منطقه جنوب می‌روم، توقع داشته باشم مثل کیش باشد. اگر کیش بود همه اعتراض می‌کردند، مرد حسابی ما آمده ایم تفریح، این هواست که داری به حلق ما فرو می‌کنی؟ عاشقی یعنی چه؟ یعنی این مدل نگاه‌ها و توقع‌ها را برداشته. می‌دانید محبوب‌ترین دعای بچه‌هایی که از جنگ باز ماندند چیست؟ “یا مَن لَه الدّنیا و الاخرة اِرْحَم من لیس له الدّنیا و الاخرة”. در نقطه امتحان عاشقی تازه به این رسیدن که ما نه دنیا داریم، نه آخرت، الحمدلله رب العالمین. این نقطه، چه نقطه ای است؟ اتفاقاً نقطه عاشقی همین است، به اینجا برسیم که هیچ چیز نداریم، الحمدلله راحتِ راحت. خدا نه دنیا داده، نه آخرت، هیچ کدامش را نمی‌خواهیم، نه دنیا می‌خواهیم، نه آخرت. می‌خواهیم به چه امیدی بمیریم؟ به همان امیدی که جنگیدیم.

مگر ما به چه امیدی به خط می‌زدیم؟ به همان امید می‌خواهیم زندگی کنیم، به همان امید هم می‌خواهیم بمیریم. امید این مدلی از چه شکل می‌گیرد؟ از اینکه انسان هیچ چیز را نمی‌بیند. اصلاً قرار نیست روی آن حساب و کتاب کنیم. در قبر چه اتفاقی می‌افتد، به خدا می‌گوییم: خدایا مگر ما در جنگ حساب می‌کردیم؟ ما به فضل تو زنده شده ایم، به فضل تو توبه کرده ایم، به فضل تو زندگیمان را ادامه داده ایم، به فضل تو به جبهه رفته ایم، به فضل تو هم جنگیده ایم، به فضل تو هم از جنگ خداحافظی کرده ایم، به فضل تو هم زندگی می‌کنیم و به فضل تو هم می‌میریم، ان شاء الله. تا الان روی آن حساب نکرده ایم، از الان به بعد هم حساب نمی‌کنیم.

“اِرْحَم من لیس له الدّنیا و الاخرة”، معصوم دارد اینگونه صحبت می‌کند و می‌گوید: کسی که نه دنیا دارد، نه آخرت، چاره‌اش چیست؟ چاره‌اش فقط رحم است.
 از اول زندگیمان بر ما فضل و رحم حاکم بوده، از اینجا به بعدش هم همین است. لذا کسانی که آن زمان بودند، الان در کشور خودمان و جاهای دیگر هستند و می‌روند شهید می‌شوند، این ها این مدلی اند یعنی نه روی خودشان حساب می‌کنند، نه روی زمانه، چه شد که به اینجا رسیدی؟! می‌گوید”مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم، جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها”؛ در عشق حافظ اینگونه می‌گوید: دلیلی که من به این نقطه رسیده ام، این است که دیدم “در منزل جانان”، اینجا هیچ عیشی امنیت ندارد. “جرس فریاد برمی‌دارد که بربندید محمل‌ها” چون دیدم اصلاً نمی‌شود روی کل دنیا حساب کرد، قرار بر رفتن است.

یک عده آدم بیسوادِ بی فرهنگ زمان جنگ بودند، اما با معرفت، یکی از این ها مسئول عملیات بود که شب کربلای پنج، موقع عملیات‌ها یک شکلات جنگی، یک دو تا گردو و پسته می‌دادند که برای جنگیدن جون بگیریم. شب عملیات به این آدم پایین شهری بی‌سوادِ بی‌فرهنگ گفتند چرا با دندونت گردو می‌شکنی؟ گفت ما که می‌خواهیم شهید بشویم همان شب هم شهید شد یعنی مسئول عملیات با بی‌سوادی و بی‌فرهنگی فهمیده – دارد اشتباه می‌کند، نمی‌گوییم کارش درست است – می‌خواهم بگویم کسی که سواد و فرهنگش را ندارد، اینجوری برداشت کرده که ما رفتنی هستیم. مگر الان آدم نداریم که چهل و پنج یا پنجاه سالگی پروتز می‌کند؟! نخست وزیر ایتالیا تا الان نزدیک به چهل میلیون دلار خرج سر و صورتش کرده!! دلیل این مدل عاشقی این است که، جرس فریاد می‌دارد، به لحاظی که قرار است “بربندیم محفل‌ها”، دل بستن به این دنیای شما خیلی بچه گانه است. زندگیت را بکن، اینقدر وسواس و حساسیت روی بالا و پایین زندگی ات برای چیست؟! قرار نیست همه چیز مرتب باشد. همان روز اول در آموزش یاد دادند، گفتند برادرها هوس چه کرده اید؟ مثلا می‌گفتیم هوس چلو و خورشت خونه را کرده ایم. می گفت: امشب ساچمه پلو داریم، همین عدس پلو خودمان، از بس عدس‌هایش سفت بود، می گفتیم ساچه پلو! خدا بیامرزد شهید امینی پور را، می‌گفت: برای اینکه بدانیم دنیا، دنیایی نیست که هر چه می‌خواهید بشود، راضی شوید هر چه خدا بخواهد.

اگر گفتند برای شب چه دوست داری؟ بگو هر چه خدا داده است. بعد مثال می‌زد، می‌گفت: امام صادق(علیه‌السّلام) می‌خواست یک برگه‌ای را ده برابر قیمت بخرد. صاحبش گفت: یابن رسول الله این کلاً دو درهم می‌ارزد، پس چرا می‌گویی بیست درهم؟! اصلا من می‌خواهم این را به شما رایگان بدهم، شما قبول نمی‌کنید. حداقل پنجاه درصد تخفیف می‌دهم، چرا بیست درهم بدهید؟فرمود: این بیست درهم می‌ارزد، تو نمی‌فهمی. گفت: چرا؟ گفتند از این بپرس. شما می‌روی خانه؟ چه می‌خوری؟ هر چه آقا بدهد. چه می‌پوشی؟ هر چه آقا بدهد. کی می‌خوابی؟ هر چه آقا بگوید. چه کار می‌کنی؟ هر چه آقا بگوید. گفت: برای اینکه عبد بودن را یاد گرفته.

به خدا لیست نمی‌دهد؛ بسم الله الرحمن الرحیم، از بنده بزرگوار به خداوند تقریباً بزرگوار! این لیست درخواست‌های ماست، لطفاً به جان پهلوی دریده شهدای طلائیه این ها را برآورده کنید! خجالت بکش این چه مسخره بازی است که راه انداخته ای. آدم‌هایی را داری واسطه می‌کنی که این ها همه چیزشان را گذاشته اند و شما برای رسیدن به مقداری لذت مسخره دنیایی آن ها را واسطه می کنی! دست بگذار گوشه این ضریح و بگو: خوشبحالتان که شما رفته اید، ما نگران رفتنمان هستیم. مردید، معرفت دارید، عاشق بودید، خوب بودید اینجا به زیارت شما آمده ای. امام صادق(علیه‌السّلام) می‌فرمایند: هر جا شما شهید شدید، هر کس بیاید، شما سر می‌زنید.

دلیل این مدل زندگی اصلاً نوع نگاه بچه‌ها به آسمان بود. طوری زندگی کردند که برای دل بستن آسمان را انتخاب کردند، والسلام. در زمین هر اتفاقی بیفتد مدیریتش می‌کنند و می‌گذرانند، تمام می‌شود می‌رود، وگرنه اصلا ادعا نداشتند. مالت را خوردند، می روم می‌گیرم. اگر نتوانم بگیرم، بابتش غصه هم نمی‌خورم. حضرت امام(ره) این غصه را از بچه‌ها گرفته بودند، گفتند: به خط می‌زنید اصلاً نگران نباشید، خط را گرفتید یا کشتید، پیروزید. کشته شدید، پیروزید. نتوانستید بروید، پیروزید. هر کاری کنید، پیروزید. این پیروزی را از کجا به دست آورده ام که خودم خبر ندارم؟! این پیروزی را قبلاً در ارتباط دنیا با خدا به دست آورده ایم، شما کلاً پیروزید.

خیلی خوب است که عکس و فیلم می‌گیری. بعد این عکس‌ها برایت تداعی خاطرات معنوی می شود. اما اصل این نیست، به چند نفر فرصت می‌دهند بیاید گودی قتگاه و بگوید: یا ابا عبدالله الحسین(علیه‌السّلام)؟ یک وقتی نشود یک عده گردشگری آمده باشند. اگر اینگونه بگذرد، آخرش چه می‌شود؟ سفر تمام می‌شود و این آدم یک کاری باید می کرده اما انجام نداده! آن هم گرفتن یک تصمیم بوده. تصمیم که من بنا دارم از ارواح مطهر این شهدا یک حالت روحی بگیرم و مِن بعد بدون ادعا پیروز باشم. عاشقان را دو عید است؛ عید اول دم، و عید دوم بازدم.

اگر هم گریه می‌کنیم برای خودمان است. اگر برای خودمان گریه می‌کنیم، باید سعی کنیم برای خودمان گریه کنیم، نه برای دنیای اطرافمان. تمام این دنیا اصلاً ارزش ندارد که ما برایش گریه کنیم. ما یک جسم داریم که باید مواظب باشیم به آن لطمه نخورد، یک روح داریم که مال خداست، باید خدایی شود. این دو گریه دارد. این روح مال خداست؛ “و نَفَخْتُ فیه مِن روحی”، چه کسی به شما اجازه داده با مسخره بازی‌های دنیا خودت را آلوده کنی؟! چه کسی به شما اجازه داده برای این چیزها گریه کنی؟! یا می‌شود یا نمی‌شود.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید