امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی راجعون - قسمت سیزدهم

13 آذر 1404 -   12:52 ب.ظ  دسته بندی: راجعون

شهید چمران به اینکه من تنهایم افتخار می کند. این چه تنهائی است؟ تنهائی از علائق مردم است یعنی مردم نمی توانند برای شهید چمران نقش خدا را بازی کنند. خدا محکم سر جای خودش است، من و خدا تنها.

بسم الله
سخنرانی حجت الاسلام انجوی نژاد
موضوع: راجعون – قسمت سیزدهم
رمضان المبارک 1393

 

چند نکته از بحث در قمست راجعون و علم دیشب ماند. این ها را خدمتتان عرض می کنم و بعد ان شاءالله ادامه ی بحث راجعون.
بحث را به اینجا رساندیم که در تربیت بازخورد و رشد مدنظر است و رشد به معنای نزدیک شدن انسان به خداوند تبارک و تعالی است یعنی معنای رشد به معنای تعالی است اما در علم، این علم هر چقدر بیشتر شود الزاما موجب تقرب نمی شود. بعضی از علوم هستند که موجب دوری و بُعد می شوند، این فرق رشد و علم است.

رکود و عقب گرد ماحصل تعلیم است نه تربیت یعنی اگر شما فرضا کسی را می بینید که بُرید، بعضی هایشان عالم مجتهد هستند، آیت الله است، یک دفعه در مسائل دینی از خدا و پیغمبر می بُرد. می دانید که اغلب کسانی که کارهای جدی بر علیه اسلام کردند سابقه ی مسلمانی و علم دینی دارند، به عنوان مثال اگر بخواهیم در تاریخ ایران چهار، پنج آدم را بگوئیم که این ها وقتی بر علیه اسلام حرف می زنند و جدی است، پنج نفرشان سابقه ی طلبگی و حوزه دارند، مثل کسروی که اصلا معمم بود و کتابی تحت عنوان اسرارِ هزار ساله نوشت و بعد هم امام(ره) در جوابش کشف الاسرار را نوشت، اغلب این ها علم دینی داشتند.

قبل از انقلاب حتی میزرا ملکم خان طلبه بود، کسی که مؤسس غرب گرائی و روشنفکری و بحث لائیک در ایران بود. بعد از انقلاب هم اغلب کسانی که به عنوان رهبر ضد دینی و ضد اسلامی کار می کنند، سابقه ی طلبگی دارند. از آن طرف بسیاری از کسانی که خیلی فاسد هستند را نگاه می کنی، می بینی سابقه ی حوزوی دارند و یک زمانی هم طلبه بوده است.

یکی از کسانی که خیلی فاسد بود، یکی از دوستانش پارسال برای من در قم تعریف می کرد که اگر الان در اینترنت بگردی هر چه صحبت از این آدم می بینی ضدِ امام، ضد نظام، ضد دین و ضد اسلام است، می گفت اگر یک زمانی در قم ما می خواستیم یک جلسه ی مناجات شعبانیه برویم که خیلی با سوز باشد، پای منبر این شخص می رفتیم. اول یک منبر خیلی رحمتیِ اشکی، بعد یک مناجات شعبانیه می خواند، صدایش هم خوب بود، می گفت اصلا مناجات شعبانیه ی این آدم من را نجات داد، پای این مناجات شعبانیه توبه کردم، سراغ دین رفتم و مقید شدم.

بنابراین علم این آفت را دارد؛ عقب گرد یا رکود. وقتی مسیر، مسیر تربیتی نباشد، شخص راکد می شود یعنی در یک جائی می ماند. خوب های علمائی که بدون تربیت و فقط با علم دینی حرکت کردند، یک جائی می ایستند، رکود اتفاق می افتد.
این یک جمله که از بحث دیشب جا مانده بود.

دوم انگیزه ی تربیت و انگیزه ی علم متفاوت است چه برای عالم چه برای متعلّم، چه برای مربّی چه برای مُترَبّی. این را دقت کنید تا ببینید فرق علم خالص، علم ساده و علم تربیتی چیست. انگیزه مربّی و متربّی، دلسوزی برای خود و دیگران است، یعنی وقتی می خواهد تربیت کند انگیزه اش این است.

یک معلمی را در نظر بگیرید که این معلم سر کلاسش غیر از بچه هائی که هستند پسر یا دختر خودش هم سر کلاس است، آنطوری که به بقیه ی بچه ها درس می دهد می شود معلم و متعلّم، آنطوری که به پسر و دختر خودش درس می دهد، قاعدتا اینگونه است حالا شاید یک معلمی دلسوز هم باشد، می شود مربّی و متربّی.

یعنی انگیزه ی اصلی تربیت این است. به یک بنده خدایی گفتم شما فلان جا می روی صحبت می کنی، این ها گوش هم می دهند؟ صحبت های به این خوبی دارد هدر می رود، ایشان گفت من پولم را می گیرم، گفتم پس انگیزه ی تربیتی، خدا، کار فرهنگی چه می شود؟ گفت این ها در جاهای دیگر، اینجا می روم پولم را می گیرم.

یعنی یک جاهائی عالم علم را به عنوان یک وظیفه می گوید، دارد حقوق می گیرد پس می گوید حالا معلم است، استاد دانشگاه، منبری، استاد حوزه است، هر چه که هست اما وقتی سراغ مربی می آئیم،مربی کسی است که از منشأ دلسوزی کار می کند.

بارها مثال مرحوم شهید نخ فروشان را خدمتتان گفته ام؛ زمانی که ما مقطع راهنمائی درس می خواندیم ایشان مربّی پرورشی ما بود، مربی بود نه معلم. ایشان آن زمان چقدر حقوق از آموزش و پرورش می گرفت؟ اندازه ی شش ساعت اما بعداز ظهر هم با ما می آمد، فوتبال هم با ما بود، کوه هم با ما بود، ما را با مسجد آشنا کرد، او ما را به جلسه ی قرآن برد، او ما را با بسیج آشنا کرد، همه ی کارها به عهده ی او بود. خانمش هم مربی پرورشی بود، او هم در مدرسه ی دخترانه ی آنطرف محله ی ما معلم خواهرم بود. او هم همینطور بود. خودش شهید شد خانمش هم منافقین در خیابان شهیدش کردند. این یک مثال بود یعنی منشأ یک تدریس اگر دلسوزی باشد مربی می شوی، اگر تدریس محض باشد یعنی انگیزه ای غیر از اینکه من دلم برای تو می سوزد باشد، معلم می شوی.

از اینطرف متربی و متعلم چه؟ این هم، همینطور. این هم برای چه نشسته؟ آمده علم یاد بگیرد، برای چه؟ برای این است که دلش برای خودش می سوزد می شود متربی، اگر علم یاد می گیرد که علمش بالا برود، می شود متعلم.

یعنی ممکن است یک مربی برای کسی تربیت را تزریق کند، شخص چون دلش برای خودش نمی سوزد فقط علمش بالا می رود.
بنابراین یک فرق خیلی جدی در ساختار تعلیم و تربیت است. در ساختار تربیت، منشأ و انگیزه ی اصلی مربی و متربی دلسوزی برای خودشان و شخص مقابلشان است. نگاه می کند این چه انگیزه ای می تواند داشته باشد؟ پول است؟ مقام است؟ جاه است؟ محبت است؟ دنیاست؟ الان انگیزه چیست؟ می بیند نه، فقط برای دلسوزی است. دلش می سوزد، برای چه؟ برای شما و برای خودش.

این متربی برای چه آمده؟ آمده برای اینکه یک چیزی یاد بگیرد، یاد بگیرد برای چه؟ برای اینکه دلش برای خودش می سوزد، دوست دارد یک چیزی یاد بگیرد که آدم شود، با معرفت شود، به تقرب برسد. پس این هم از نکات خیلی بارز است.
یک استثنا این وسط وجود دارد که خدمتتان عرض می کنم. شما جواب بدهید؛ آیا ممکن است یک معلم، متربی داشته باشد؟ یک معلمی با انگیزه ی تعلیم حرف بزند، یک کسی با انگیزه ی تربیت بالا برود؟ ممکن است؟
بله ممکن است. شما یک کتابی را می خوانید، نمی دانید نویسنده برای چه این کتاب را نوشته، اصلا کتاب را نوشته که مشهور شود و به مجلس راه پیدا کند، از این که بیشتر نیست اما شما چون دلت برای خودت می سوزد می توانی برای خودت از این علم به عنوان نقش تربیتی خودت استفاده کنی.

بنابراین می بینیم مهمترین قسمت در پروژه ی تربیت، دلسوزی متربی برای خودش است. اگر مربی هم در کار بود اثر بخشیِ کار خیلی بالاتر است، اگر مربی در کار نبود بالاخره آدم یک استفاده ای می کند، بدون استفاده نمی ماند.

خداوند تبارک و تعالی برای تقرب یک چیز لازم دارد؛ دلت برای خودت بسوزد، والسلام. هیچ چیز دیگری لازم نیست.

مثلا دیشب می گفتند، خدمت کدام استاد برویم؟ خدمت کسی نمی خواهد بروی. استاد تو عمل توست، استاد تو، این همه کتاب و سی دی و این همه بحث و دوره ی مطالعاتی و این همه کلاس مجانی و منبر، همه ی این ها استادند دیگر.

اگر آدم دلش برای خودش بسوزد این اتفاق می افتد. آن زمانی که حقیر به شیراز آمدم سازمان تبلیغات یک نوار فروشی داشت، نوار امانت می داد، نوار کاست آن زمان، سال 73،74،75 دویست و پنجاه تومان بود! همین الان قیمت سی دی چقدر است؟ همین الان شما می توانی سی دی را به قیمت زیر صد تومان، پیدا کنی. نوار دویست و پنجاه تومان خیلی گران بود، چون نمی توانستیم بخریم، کرایه می کردیم. اگر به آرشیو بانک نوار سازمان تبلیغات سر بزنید، بنده کل نوارهایش را گرفته ام و گوش داده ام، سه چهار هزار نوار! کرایه اش هم دو تومان بود. دو تا یک تومانی، ده نوار می گرفتی بیست تومان می دادی.

خوب این یعنی چه؟ یعنی اگر آدم دلش برای خودش بسوزد اطلاعات به قدر کافی وجود دارد. زمانی که جبهه می رفتیم، آن زمان مداحی که نوار نمی شد، نوار مداحی مرحوم کافی و کویتی پور و آهنگران و غیره بود. من تنظیم می کردم که وقتی به تهران می رسم، جوری بلیط بگیرم که ده پانزده ساعت وقت داشته باشم، تهران می رسیدم با تاکسی، اتوبوس از راه آهن می رفتم آخر فلان جا، یک جا خیابان ایران، یک جا فلان، یک پستوئی یک نوار فروشی قدیمی ای می رفتم می ایستادم، طرف می گفت چه می خواهی؟ می گفتم نوار. می گفت نوار می خواهی بخری؟ می گفتم آره می خواهم بخرم. مثلا ده تا. سه ماه حقوقم را پول جمع می کردم تا ده تا نوار بخرم. بعد طرف می گفت بایست. می گفتم چقدر صبر کنم؟ صبر کن تا این ها تکثیر شود. نوار را در این ضبط های دو کاسته می گذاشت ، یک نوار یک ساعته نیم ساعت طول می کشید تا تکثیر شود. ده نوار پنج ساعت می شد.

پنج ساعت زیر آفتاب می ایستادیم تا این ها تکثیر شود! ده تا نوار را می گرفتیم، با خوشحالی تکه پاره می کردیم تا سفر بعدی. حالا شما یک کلیک می کنی دویست ساعت معارف با قیمت همین الانش صد تا یک تومانی روی موبایل یا لپ تاپت می آید. مدام صبح تا شب روی لپ تاپ ها اندروید نصب می کنند.

این دلسوزی خیلی مهم است، همین طوری نمی شود آدم روی هوا بگوید دلم برای خودم می سوزد، اگر دلت برای خودت می سوزد تحرکت کجاست؟! چقدر دنبالش رفته ای؟؟
اعتکاف چند سال پیش حضرت آقای فاطمی نیا تشریف آوردند، یک چند دقیقه ای بعدش داشتیم صحبت می کردیم، بنده از سال 69 خدمت ایشان خیلی ارادت داشتم، در مورد فلان مطلب صحبتی کردند، گفتم بله شما اینجوری اینجوری اینجوری فرمودید، گفتنداز کجا میدانی؟ گفتم هر چه، هر جا صحبت کرده اید همه را دارم.

مثلا من یک شهرستانی می روم، طرف می گوید حاج آقا عالی بود. سال بعد هم می گوید من یک سال منتظر بودم شما دوباره بیائید، می گویم اگر عالی بود ما این همه حرف زدیم چرا دنبالش نرفتی؟! یا همین شیراز خودمان، شهرستان چرا؟ طرف در شب های قدر می گوید من از شب قدر پارسال منتظر بودم که امسال شب قدر اینجا بیایم یک چیزی یاد بگیریم. آدم به همچین شخصی لبخند می زند، چه بگوید؟!

همه اش را باید در بیاورد، آخرش را باید در بیاورد. آدم کتابی از یک نویسنده می بیند باید برود هر چه این نویسنده کتاب نوشته پیدا کند. یک صحبت خوب از کسی می شنوی باید بروی تا آخرش را در بیاوری.

زمانی که مردم نمی دانستند دولاب کجا است، بنده آخر کوچه پس کوچه های تهران آقای دولابی را پیدا کردم. هر چه گفته را یاد گرفتم، همه اش را جمع کردم؛ آقا نوارش را داری؟ کتابش را داری؟ همین آقای طِیب که بعدها کتاب های آقای دولابی را کار کرد، همه اش را برای من می فرستاد بس که پیگیر بودم. گفتم هر چه از ایشان داری دست نوشته و… برای من بفرست. حضرت آقای دولابی با یک جلسه رونسانسی در اخلاقیات من بوجود آورد. بنده یک جلسه خدمتشان رفتم، بقیه اش را در آوردم.

آن هائی که مثل مولوی منتظر شمس نشسته اند، این ها دلشان برای خودشان نمی سوزد. آدم که منتظر شمس نمی نشیند، آدم می دود. هر چیزی هر جائی دیدی خوب است، مثلا مقاله ای می بینی که این مقاله متفاوت است، باید بروی تمامش را دربیاوری، این آدم نشسته فکر کرده.

زمانی استادمان مرحوم آقای واله در مشهد می فرمود؛ مثلا جلوی من را می گیرند و می گویند حاج آقا یک نصیحتی بفرما. حالا بنده خسته کوفته، می گوید یک نصیحتی بفرمایید استفاده کنیم. ایشان می فرمود به طرف می گویم پسر من، دختر من، برادر من، من الان خسته و کوفته نمی دانم چه می خواهی؟! یک مدتی جائی نشسته ام فکر کرده ام، روی این فکرم باز فکر کرده ام، بعد نوشته ام، بعد از نوشتن خودم هم ویراستاری کرده ام، چاپخانه برده ام، دوباره برگردانده ام باز فکر کرده ام، پاورقی زده ام یک کتاب درآورده ام. یک سال روی این کتاب کار کرده ام، این را بخر و بخوان. چرا من را وسط خیابان گیر می آوری؟! الان می خواهم دستشوئی بروم. برو این کتاب را بخر و بخوان.

دلسوزی برای خود خیلی مهم است. چقدر دلمان برای خودمان می سوزد و چقدر دنبالش هستیم که این کارها را بکنیم؟؟
متأسفانه آدم های سیر منتظرند یک کسی لقمه را در دهانشان بگذارد، در ضمن فکشان را هم بگیری بجنبانی، یکی هم بزند پس سرشان که پائین برود. الحمدلله که بقیه ی گوارش را خودشان انجام می دهند، خدا را شکر، جای شکرش باقی است. ولی آدم گرسنه دنبال غذا می دود. “آب کم جو، تشنگی آور به دست، تا بجوید آبت از بالا و پَست”.

تشنه ی معارف نیستم. تشنگی از کجا نشأت می گیرد؟ از “دلم برای خودم می سوزد”. اگر دلم برای خودم بسوزد تا آخرش را می روم.
در خیلی از رشته های غیر دینی؛ رشته های فنی، طرف آخرش را در می آورد. به چهار کتاب دانشگاه که بسنده نمی کند، می خواهد کار کند، تا آخرش را در می آورد، حتی اگر شده  باشد برود زبان دیگری یاد بگیرد، می رود یاد می گیرد تا ببیند علمای این فن کجا و چه گفته اند.

از این طرف تازه مسلمان آمریکائی داریم برای اینکه نمی تواند بطن دین اسلام را بفهمد، می رود یک دوره ی کامل زبان عربی را یاد می گیرد و می گوید می خواهم ببینم واقعا قرآن چه گفته است.

»»» پس دلسوزی شامل این دو می شود:
1- دلسوزی مربی. 2-دلسوزی متربی برای خودش.

آخرش را هم با این روایت تمام می کنیم که عاقبت یک متربی به کجا خواهد کشید، خصوصیت یک عابد تحت تربیت واقع شده، یک متربی عابد از قول آقا علی بن موسی الرضا(ع):
قال علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثنا: أَنَّ الْعِبَادَةَ عَلَى‏ سَبْعِینَ‏ وَجْهاً فَتِسْعَةٌ وَ سِتُّونَ مِنْهَا؛ می فرماید عبادت هفتاد قسمت دارد، شصت و نه قسمت آن چیست؟ فَتِسْعَةٌ وَ سِتُّونَ مِنْهَا فِی الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
آخر مسیر تربیتی به دو صفت می رسد:
1- رضا. 2- مسلمان؛ تسلیم، یعنی دقیقا خلاف مسیر کِبری علم.

یکی از دوستان محبت کردند برگه ای را به من دادند که نگاهی به آن بیندازیم، نوشته بود که “از علم فراری باشیم و به سلوک بپردازیم”، مورد سوءاستفاده ی صوفیه واقع شده، صوفیان بی سوادند،فقط سراغ مباحث عرفانی می روند، دقیقا حرفی که ما دیشب و امشب نزدیم همین بود. بنده می گویم انگیزه ی علم می تواند هم موجب کبر شود یا موجب تربیت شود. اصلا ما در این مقام نیستیم که بگوئیم علم به درد نمی خورد، بابا طاهر عریان شب پیراهنش را در آورد، در حوض رفت و بیرون آمد، عالم شد. این مسیرها اولا اصلا یقینی نیست که این اتفاق افتاده، ثانیا اگر اتفاق افتاده باشد استثنا است و اصلا حجت نیست. ما اصلا این حرف را نزده بودیم، این برادرمان بد برداشت کرده بود.

◄ عبادت و رجعت به عبادت:
»» اول؛ عبادت شیرین است یا شیرین نیست؟ در فطرت ما عبادت شیرین است یا شیرین نیست؟
چرا می گوئیم عبادت شیرین است اما خیلی ها درک نمی کنند؟ شیرینی عبادت حتما ابتدائی نیست یعنی اگر قرار بود عبادت ابتدائاً شیرین باشد همه ی مردم سراغ عبادت می آمدند. عبادت ابتدائاً حتما شیرین نیست. اگر قرار باشد عبد بودن شیرین باشد، اصلا گناه نکردن هیچ گونه هنرمندی ای لازم نداشت، همه ی مردم سراغ این می آمدند. اگر قرار بود پاداش عبادت ما را نقد بدهند همه ی مردم سراغ این می آمدند. اصلا تمام حُسن ایمان این است که نقد نیست.

به شما بگویند این گناه چیست؟ می گوید نقره است. می گوید بیا این طلا، عبادت را بگیر گناه را بده، خوب همه این کار را می کنند پس چه دنیائی، چه امتحانی است؟ پس عبادت ابتدائاً، یقینا شیرین نیست.

»» دوم؛ شیرینیِ اولیه ی فطری در عبادت وجود دارد، به چه معنا؟
عبادت یعنی یک کسی را به عنوان ولی قبول کردن و در مقابل این ولی تسلیم بودن و نسبت به این تسلیم بودن راضی بودن. این پروژه ی عبادت است؛ یک کسی را به عنوان ولی قبول می کنیم و در مقابل این ولی اولا تسلیمیم ثانیا راضی هستیم. آیا این فطرتا در ما وجود دارد؟ بله. در بحث راجعون، ما دائم به ایام کودکی بازگشت می کنیم. دقیقا لذت بردن کودک در این گونه زندگی است یعنی کودک بیشتر نسبت به مادرش و برخی اوقات به پدرش، هم کاملا این ها را قبول دارد، هم کاملا راضی است و هم، کاملا تسلیم است و از این گونه زندگی کاملا لذت می برد. بنابراین یک شیرینی فطری در عبادت وجود دارد، منتهی ما طی بزرگ شدن خودمان یک مقداری راه را کج می رویم و کار به جائی می رسد که ما تسلیم و رضا را فراموش می کنیم لذا عبادت شیرین نیست. این فطرتا اثباتش است.

»» جلوتر که می آییم شیرینی انسانیت در شکم عبادت چگونه است؟
آیا انسانیت شیرین است؟ به قول برخی از غربی ها تئوری ایگرگی ایم؟ یعنی میل به گناه و زشتی و آلودگی داریم؟ و در اثر آموزش تبدیل به انسان های رده ی ایکس می شویم؟ یا نه به قول قرآن کریم فطرت اولیه ی ما فطرت زیباست یعنی ما همه ایکسی هستیم؟ باز به قول یکی از گرایش های روانشناسی غرب؛ ما همه میل به خوبی و انسانیت داریم، در اثر آموزه های غلط بد می شویم.

قرآن کریم این را می گوید؛ کودکانتان را چک کنید، این ها میل به انسانیت دارند یا ندارند؟ آیا این ها در اثر دیدن یک صحنه ای که ترحم برانگیز است، ترحمشان برانگیخته می شود یا نمی شود؟ آیا این ها نسبت به کسی که محبت می کند، محبت جواب می دهند یا بدی جواب می دهند؟

در کل بحث راجعون در این سی شب، در تمام مدت باید حواست به یک بچه، یک طفل باشد. پاکی محض در طفل است. آیا این ها اینگونه هستند؟ و واقعا اگر به یک بچه بگوئی انسانیت به خرج نده، برایش شیرین است؟ برایش تلخ است. بچه فطرتا انسانیت را شیرین می پندارد و فطرتا هم، تسلیم و رضا در پیشگاه مادرش را شیرین می داند.

شیرینی فطرتی عبد بودن را داریم اثبات می کنیم. حتی شیرینی فطرتی کلمات خیلی بالایی مانند ایثار؛ امام صادق(ع) می فرمایند: اگر بچه ای پنج شش ساله دارید یعنی نزدیک به هفت. در بچه ها هفت را سن جدی می دانند. می بینی این بچه نسبت به تقسیم اسباب بازی هایش با کودکان دیگر، نسبت به تقسیم غذایش با کودکان دیگر اهل بخل است خیلی جدی راجع به تربیت بچه ات فکر کن، عموم بچه ها اینگونه نیستند. ببین چه اتفاقی افتاده، در این پنج شش سال چه دیده که دستش بسته شده است؟! عموم بچه ها دستشان باز است یعنی دوست دارند اگر چیزی دارند با بچه کناریشان بخورند، با هم بازی کنند. کسی که دائم اسباب بازی هایش را در شکم خودش جمع می کند یک گوشه قایم می شود، راجع به این حتما فکر کن، این بچه حتما یک مشکل تربیتی در خانه داشته است.

امام صادق(ع) می فرمایند عبادت شیرینی دارد، بله. اما چشیدن ایمان بر شما، بر دل های شما کاملا و کاملا حرام است، یعنی اصلا مطلقا شما به لذت ایمان نمی رسید؛ حَتَّى تَزْهَدَ فِي الدُّنْيَا؛ مگر اینکه شما نسبت به دنیا حب نداشته باشید. مسیر تربیتی تو مسیر حب دنیا بوده است، بعد می گویی چرا ایمان برایم شیرین نیست؟!

نمازش سر جایش است، فقر ندارد، سلامت هم دارد، هیچ مشکل خانوادگی هم ندارد، زن و بچه ردیف است، مقام اجتماعی اش جور است، همه چیزش ردیف است، آقا تو الان دقیقا چه علتی دارد که از عبادتت لذت نمی بری؟ کسی که فقیر است می گوید من فقر دارم، کسی که معلول است می گوید معلولیت دارم، شما دقیقا چه مشکلی داری؟؟ امام صادق(ع) می فرمایند دلیلش این است؛ به میزانی که حب دنیا دارد، نمی تواند از محبت معبود لذت ببرد.

راه اشتباهی که صوفیان – صوفیان واقعی نه صوفیان امروزی – می روند این است؛ به جای اینکه حب دنیا را خط بزنند سعی می کنند دنیا را خط بزنند. این شخص هم باز لذت عبادت را نمی چشد، برای اینکه دنیا را خط زدن پاک کردن صورت مسئله است، مسئله را به شما نداده اند که پاکش کنی، بلکه داده اند تا حلش کنی. کسی که چشم ندارد که نمی تواند روز قیامت سر بلند کند و بگوید من نگاه حرام نکردم!

»» نکته ی بعدی؛ شیرینی عبادت بعد از تنهائی حاصل می شود.
تنهائی – یکی از معانی زهد است – به چه معنا؟ تنهائی به معنای دل بریدن از نفوس. خیلی از ما بهترین و قشنگ ترین و شیرین ترین مناجات هایمان با خدا وقتی بوده است که دل شکسته ی از مردم بوده ایم، دقیقا اینجا بوده است.

حالا شما باید صبر کنی تا به مرز دل شکستگی از مردم برسی؟؟ نه، دل شکستگی از مردم اصلا فایده ندارد، باید دل بریدگی از مردم را پیدا کنی. دل بریدگی به معنای ترک مردم نیست، به معنای این است که حُسن و قبح اعمال و رفتارت را با مردم تطبیق ندهی، تنهائی به این معناست. آن تنهائی که شهید چمران می گوید این است وگرنه شهید چمران کجا تنها بوده است؟؟ من فکر نمی کنم شهید چمران در این سی سال آخر عمرش یک شب هم، یک روز هم، یک ساعت هم تنها بوده باشد، بیست و چهار ساعت اطرافش شلوغ بوده است. شهید چمران به اینکه من تنهایم افتخار می کند. این چه تنهائی است؟ تنهائی از علائق مردم است یعنی مردم نمی توانند برای شهید چمران نقش خدا را بازی کنند. خدا محکم سر جای خودش است، من و خدا تنها.

لذت عبادت کجا حاصل می شود؟ برخی اوقات خدا می خواهد به اجبار به مذاق ما بچشاند، ما را از مردم دل شکسته می کند، وقتی چشیدی به تو می گوید دل شکستگی را دیدی؟ ولی فایده نداشت، چون این لذتی که الان داری می بری و اشکی که داری می ریزی به خاطر من نیست، به خاطر دل شکستگی از مردم است. دل بریدگی از مردم را یاد بگیرید، لذت عبادت در آنجا مشخص می شود.
آیه ی شریفه ی 7 سوره ی حجرات: “وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْكُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِكُمْ”؛ فطری، می گوید من در قلب شما محبت را قرار دادم، آن مشکلات را برطرف کنید، ایمان در قلب شما زینت دارد، بیخودی نگوئید گناه زینت دارد، آن مشکلات را برطرف کنید و آخرین نکته می گوید دلیل اینکه خیلی از شما از عبادت لذت می برید این است که از گناه نفرت پیدا می کنید. تا نفرت پیدا نکنی نمی توانی از عبادت لذت ببری.

در بحث توبه ی زحمتی که شب های اول خدمتتان عرض کردم گفتم یک عده هستند از گناه توبه می کنند برای اینکه گناه بد است، توبه می کنند خجالت می کشند اما لذت گناه در دلشان است، این ها از عبادت خودشان لذت نمی برند. توبه ی زحمتی کسانی هستند که به خاطر گناه به زحمت می افتند از گناه متنفر می شوند، وقتی از گناه متنفر می شوند خداوند تبارک و تعالی لذت عبادت را در کام آن ها می چشاند.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید