امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - سلوک کاربردی - قسمت دوم - شهادت حضرت فاطمه (س)

13 آذر 1404 -   3:46 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها
یانور
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: سلوک کاربردی
قسمت دوم
تاریخ: 1400/09/27

 

عناوین اصلی سخنرانی:
» خلوت دل به این معنا نیست که غیر از خدا به چیز دیگری محبت نداشته باشیم
» خدا ارحم‌الراحمین است به‌شرطی که به گناهی که کرده‌ای اقرار کنی و آن را انکار نکنی
» هر آنچه برایت بُت شده و جای خدا را در ذهنت گرفته است را خالی کن
» در مسیر سلوک باید به جسم‌مان هم توجه کنیم
» کسی که بالانس روحی نیست، در ارتباطش با خدا هم دچار مشکل می‌شود
» نقش کار جهادی در سلوک کاربردی

در جلسه قبل بحث سلوک کاربردی را خدمتتان عرض کردیم. در مقدمه گفتیم مردم دنیا اهدافی دارند که یکی خود دنیاست؛ مثل ثروت، ریاست، آرامش، آسایش. دوم برخی به آخرت هم فکر می‌کنند تحت عنوان معنویت، انسانیت، رستگاری، دوری از جهنم و خشم الهی. گروه سومی هم هستند که به معرفت خدا هم فکر می‌کنند و به دنبال نور و زندگی نورانی هستند. حال اولیاء خدا را عرض کردیم و دیدگاه افراطی و خودساخته برخی از ما نسبت به پیغمبران و اهل‌بیت(س) و … .

» خلوت دل به این معنا نیست که غیر از خدا به چیز دیگری محبت نداشته باشیم
قدم‌های مربوط به سلوک کاربردی:
1. خلوت دل
ادامه بحث سلوک کاربردی بحث خلوت دل است. ما در دورانی زندگی می‌کنیم که نیاز مبرم به خلوت و فکر داریم. نیاز مبرمی که می‌گویم نه از بُعد اینکه اگر به خلوت و فکر نپردازیم ممکن است مثلاً در دنیا پیشرفت نکنیم؛ نه ممکن است آدمی آن‌قدر هم و غمش را به دنیا بدهد که به درجات خوبی هم در دنیا برسد. از این نظر که بُعد انسانی ما سیراب شود، به خلوت و فکر نیاز داریم. این بحث خیلی راحتی است که آدم‌ها باید فرصتی برای تنها بودن و فکر کردن بگذارند. حالا ممکن است کسی بیست الی سی دقیقه  و کس دیگری بتواند ده ساعت در روز وقت داشته باشد. ولی خلوت دل چیز دیگری است. خلوت دلی که الان خدمتتان عرض می‌کنیم.

راجع‌به خلوت دل در آیه قرآن هم داریم که خداوند تبارک و تعالی می‌فرمایند: خداوند دو دل (دو قلب) را در یک بدن قرار نداده و این قلبی که مخصوص خداست با غیر خدا پرش نکن. در تفسیر این آیه و تفسیر روایات این مدلی چیزی که می‌گویند این است که حُب، علاقه‌ و یا مشغولیتی که باید در دل باشد فقط باید مختص خدا باشد. مثلاً من این را روی منبر گفتم و به خانه‌هایمان می‌رویم و تمام شد! به همین راحتی! اما وقتی ما به سراغ سلوک کاربردی می‌آییم، می‌گوییم تو که داری می‌گویی سلوک کاربردی، خودت چقدر توانستی این کار را بکنی؟ و حالا به این جمع توصیه می‌کنی، این‌ها چقدر می‌توانند؟ سلوک کاربردی می‌گوید وقتی توصیه‌ای اخلاقی معرفتی می‌شود قابل اجرا باشد. مثلاً راجع‌به غذا داریم که باید طیب باشد. بعد در تعریف غذای طیب آداب زیادی چه در کتاب‌های مختلف و چه در کتاب‌های طب‌سنتی و چه در کتاب‌های روایی داریم که ضمیرش مشخص باشد مال چه کسی است؛ مشخص باشد چه کسی آن را می‌کارد؛ دانه‌ها حلال باشد؛ کسی که می‌کارد و برداشت می‌کند با وضو باشد؛ نمازش را ترک نکرده باشد؛ تاریک‌الصلاة نباشد؛ کسی که آرد می‌کند و… . وقتی گندمی قرار است طیب شود و نان بشود شما باید دویست آدم متقی را ردیف کنید تا نانی طیب به دست شما برسد. دویست آدم متقی! زمانی مردم خانه‌ای داشتند تنور هم مال خودشان بود این بغل هم گندم خودشان و سنگی دست‌ساز داشتند و آسیاب می‌کردند. با یک متقی کارت راه می‌افتاد. در جامعه امروز اگر تو بخواهی طبق این روایات به نانی طیب برسی دویست نفر متقی بی‌کار لازم داری که فقط کاری کنند که نان تو طیب باشد! این دستورالعمل برای جامعه امروز کاربردی نیست. بی‌خیالش شوید! بسم‌الله‌ را بگو و بخور. دویست واسطه وسط است. کسی که گندم را می‌خرد و به دیگری می‌فروشد، به وانتی می‌دهد آن را تا شهر می‌آورد و… . همه این‌ها را باید ردیف کنی که طیب نیست! این دستورالعمل سلوکی برای تو کاربردی نیست. کسی در خانه‌اش همه امکاناتش را دارد و خیلی راحت می‌تواند؛ اصلاً لازم نیست زحمتی بکشد.
در خلوت دل به این معنایی که من روی منبر بگویم «القلبُ حرم الله» قلب حرم خداست، هیچ‌کس غیر از خدا را راه ندهید؛ اول کسی که این را می‌گوید چقدر توانسته این کار را بکند؟ بعد کسانی که می‌شنوند چطور؟ او که خودش عالم اخلاق و حرفه‌ای این کار است نتوانسته یا توانسته؟ کسانی که می‌شنوند چند درصد هستند؟ کمی عقب‌تر می‌آییم و به این فکر می‌کنیم که خدا در قرآن دستور غیرکاربردی داده است؟ حالا آنها روایات بود، این متن قرآن است. کمی بیشتر که فکر کنیم می‌فهمیم که ما نباید فکر کنیم که هر کلمه‌ای در عربی معادلی فارسی دارد تمام می‌شود و می‌رود. برای کلمه «قلب» ده‌بیست تفسیر می‌شود کرد. حتی در جاهایی رسماً حدیث مستند از امام‌صادق(ع) داریم که: «القلب هو العقل» اصلاً این به مباحث احساسی و عاطفی ربطی ندارد؛ ذهن را دارد می‌گوید. خدا در ذهنت باشد و تصمیم‌گیری‌هایی سالم و الهی بکنی. این هیچ ربطی به مباحث عاطفی ندارد. کسی بچه‌، زن و یا شوهرش را دوست دارد و… اصلاً ربطی به این‌ها ندارد. من نمی‌گویم قطعاً چیزهایی که می‌گویم درست است. می‌گویم ببینید وقتی می‌خواهیم روایت و یا آیه‌ای را بررسی کنیم لغت‌دانی خیلی مهم است، در کنار آن تفسیر هم خیلی مهم است. وگرنه خیلی از آیات قرآن هست که اگر همین‌جوری ترجمه کنی چیزی در می‌آید که اصلاً قابل جمع کردن نیست. [مثلاً در قرآن داریم که] هر کس در این دنیا کور باشد روز قیامت هم کور محشور می‌شود! بعد می‌گوییم آقا اینجا کور به معنای کوردلی است درحالی‌که رسماً دارد می‌گوید «اعمی» یعنی کور و کور اشاره به چشم دارد! در آنجا گفتیم شاید ترجمه قلب همان عقل باشد اما در اینجا «اعمی» فقط یعنی کور چشمی! هیچ ترجمه دیگری ندارد. این را برمی‌داری و به کوردلی تفسیر می‌کنی. من هم قبول دارم ولی تو هم قبول کن که ترجمه قرآن، تفسیر قرآن نیست.
خلوت دلی که اصطلاحاً اینجا می‌گوییم یعنی چه؟ از نظر من قسمتی از وجود ما مرکز عاطفه است. شما می‌گویی «دل» حالا این دل را می‌خواهیم به فارسی ترجمه کنیم. مثلاً یک انگشت می‌زنی می‌گویی زدم در دلش؛ اینجا را که نمی‌گویند دل! فارسی هم که بخواهیم ترجمه کنیم دل به معنای قلب نیست. مرکزی است که در ادبیات عرب و قرآنی اسمی برای آن گذاشته‌اند تحت عنوان مرکز عواطف؛ «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ» فؤاد یعنی مرکز عاطفه و اسرار که در ادبیات عرب می‌گویند چهار انگشت زیر جناق سینه؛ مرکز اسرار. اگر از نظر متافیزیکی دقت کنید به اینجا گرانیگاه یا چاکراه اصلی بدن می‌گویند. استواری بدن مال اینجاست. خلوت دل به معنای این نیست که شما قلبت قرار است محبت غیر خدا نداشته باشد؛ این غیرکاربردی است. عموم بشر محبت ملموس را می‌فهمند که چه چیز هست. چند درصد بشر مگر می‌فهمند؟ مثلاً اینکه شما دوست دارید بچه‌تان را در آغوش بگیرید برمی‌گردد به قسمتی در وجودتان تحت عنوان دل؛ مرکز احساس و عواطف. شما چگونه این را دارید با در آغوش گرفتن خدا جبران می‌کنید؟ من اصلاً نمی‌فهمم چرا محبت‌های مادی و معنوی را با همدیگر رقیب قرار می‌دهند؟ اصلاً فرق دارند. این یک چیز دیگر است و آن یک چیز دیگر.
خلوت دل یعنی چه که می‌گوید جزء قدم اول سلوک کاربردی است؟ خلوت دل به معنای این نیست که محبت نه! به این معناست که انسان‌ها در مرکز تصمیم‌گیری عقلانی خودشان موحدند، توحیدی تصمیم می‌گیرند، به توحید قائل هستند و ذهن و اندیشه را از شرک پاک می‌کنند. شرک مهم‌ترین مانع خداست. اتفاقاً در قدم‌های بعدی که تحت عنوان رفع موانع سلوک مطرح می‌کنیم همان حُب است که یکی از مهم‌ترین حب‌هایش همین حب بُت است. تو می‌توانی هر کس، هر چیز، هر مقام، خوراکی، پوشاک و هر جغرافیایی را اندازه بی‌نهایت دوست داشته باشی، هیچ کسی مانع‌ تو نمی‌شود. هر چه در کتب عرفانی، شعر و فلان خلاف این چیزی که من گفتم نوشته است از نظر من دور بریز. هر کس را هر چقدر که دوست داری ایرادی ندارد. خلوت دل به این معناست که در توحیدت، یگانه‌پرستی و در اینکه مرکز افعال، قدرت‌ها و همه محبت‌ها را فقط خدا بدانی، کسی را راه نده. تمام محبتی که من به این مقام دارم خدا به من داده است؛ بدانم مرکزش خداست. مرکز همه این‌ها را خدا قرار داده.

» خدا ارحم‌الراحمین است به‌شرطی که به گناهی که کرده‌ای اقرار کنی و آن را انکار نکنی

در خلوت دل، ذهن و اندیشه می‌گوید فرض می‌کنیم تو در اعمالت گناه می‌کنی؛ در دل و اندیشه‌ات اقرار کنی که این گناه اشتباه است و من با این گناه به جایی نمی‌رسم، فوقش مُسَکِن است؛ چون از مسیر خلاف خداست به جایی نمی‌رسم. برادرها و خواهرها اگر خودتان و یا دوستی دارید که به این فکر مبتلاست قطعاً این مطلب را به او برسانید. در گناهان آخرالزمانی می‌گویند «در آخرالزمان گناه کردن مُد نمی‌شود؛ گناه را گناه نداستن مُد می‌شود». خدا اصلاً به بزرگی و کوچکی گناه نگاه نمی‌کند، به اقرار نگاه می‌کند. «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي» در آخرالزمان نمی‌گوید مثلاً من فلان چیز را می‌خورم و یا فلان کار را می‌کنم گناه است. گناه نیست که! برو آقا اگر قرار است این گناه باشد پس بقیه چه هستند؟! پس قتل چیست؟ خدا هم جواب مقدمه را داده است و هم جواب موخره را. یعنی اولش گفته برخی گناه کردن را گناه نمی‌دانند سپس در جواب همین استدلالی که [گفتی اگر کار ما گناه است] پس قتل چیست می‌گوید گناه این‌قدر برای خدا بزرگ است که بزرگ و کوچک ندارد، اقرار تو مهم است. «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي» بیا بگو من خَرم، گناه کردم. چرا می‌گویی گناه نیست؟ بگو خیلی خَرم، گناه کوچک کردم. چرا می‌گویی گناه نیست؟ این دو نکته را گوش بده و به گوش دوستت هم برسان که در آخرالزمان داستان گناه اینجوری تغییر می‌کند.
من اصلاً حساسیتی ندارم، چه کسی گفته خدا گناه ما را نمی‌بخشد؟ کی گفته خدا کریم نیست؟ کی گفته خدا الرحم‌الراحمین نیست؟ کی گفته خدا بدجنس و سخت‌گیر است و از مادرت به تو مهربان‌تر نیست؟ مرکز همه مهرها خداست. اصلاً ما مشکلی با این نداریم. ما با این مشکل داریم که در مقدمه‌ اینکه الان گفتی خدا ارحم‌الراحمین است بگویی این کاری که کردم گناه نیست! بگو گناه است ولی ارحم‌الراحمین است. بگو خدا خیلی کریم است و سپس برگرد و توبه کن، خدا می‌بخشد دیگر. توبه کنی می‌بخشد. نگو آقا بی‌خیال این‌ها که برای خدا چیزی نیست. نه؛ تا گفتی چیزی نیست خدا می‌گوید چیزی هست. دوباره برگرد «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي» به شرطی که تو اقرار کنی و بگویی غلط کردم [خدا هم می‌گوید] چیزی نیست. اما اگر بگویی نه آقا این کار را کردم اما گناه نیست! [خدا هم می‌گوید] نه دیگر نشد؛ من راجع‌به حُرمت حریمم حساس هستم!
در خلوت دل می‌گوید گناهان را بشناسید. برادرها و خواهرها هر چقدر سواد دارید که همه الحمدالله فوق‌لیسانس را رد کردند و مشغول دکتری هستند کاری نداریم بعضی از شما فوق دکتری هستید خیلی خب؛ مثل منِ بی‌سواد هر چند وقت یکبار کتاب عوامانهِ سطح کف خیابانیِ «گناهان کبیره» از شهید دستغیب را بخوانید. این پیرمرد یک نفسی در کتاب‌هایش دارد. هر چند وقت یکبار بخوان. در آخرالزمان حساسیت‌مان نسبت به گناه دارد پایین می‌آید. اصلاً مهم نیست که گناه چقدر بزرگ یا کوچک باشد، مهم این است که حساس باشی.

» هر آنچه برایت بُت شده و جای خدا را در ذهنت گرفته است را خالی کن
2. دومین قدم  در سلوک کاربردی بررسی شرک و لا اله
قدم بعدی چیست؟ بررسی لا اله. به جای اینکه هی بگویی الله‌اکبر، یاالله، یاالله برو فعلاً روی «لا اله» فکر کن. در خلوت دل می‌گویند هر چیزی که برایت بُت شده و جای خدا را در ذهنت گرفته است، خالی کن. خیلی هم سخت نیست. البته برای بعضی‌ها سخت است؛ چون کلاً بُتخانه ساخته‌اند! هر چیزی که جای خدا را گرفته است. اگر کسی جای خدا را در ذهنت گرفته او را از ذهنت خالی کن. خلوت دل یعنی هر چیزی که جای خدا را در عقل و ذهنت گرفته است، خالی کن. آن چیری که گفتم مقصود خدا از قلب در قرآن کریم همان عقل است؛ همین است. وقتی گزینه‌هایی که معصوم ردیف کرده را با هم بررسی می‌کنیم، می‌بینیم همه‌اش مال عقل است. خدا می‌گوید در ذهن و کله‌ات هر چیزی که جای خدا را گرفته است خالی کن؛ من با بقیه‌اش هیچ کاری ندارم.

اصلاً شما گیم‌باز هستی و از صبح تا شب داری گیم می‌زنی؛ خوب است؟ کاری با تو ندارم بزن داداش! اما اگر در کله‌ات یک آدامس جای من را گرفته است یعنی می‌گویی من اگر این را نَجَوَم تمرکز ندارم و اسمی از من نمی‌آوری که آقا تمرکز دست من است، این را از دهنت خالی کن. بزرگ‌ترین علمای عرفان ما اعتقاد دارند جمله‌ عوامانه‌ای که می‌گویید «اول خدا بعد شما» صددرصد اشتباه است. این یعنی شرک! «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» اول خدا بعد شما دیگر چه صیغه‌ایست؟ اصلاً خدا اعتقاد ندارد که ما او را قبول نداریم. می‌گوید اگر قبول نداشتید که اصلاً ما با هم صحبت نمی‌کردیم. من قبول دارم که تو من را قبول داری مشکلم این است که چرا بقیه را هم اندازه من  قبول داری؟ می‌گوید هر چیزی که در ذهنت جای خدا را گرفته است من با این مشکل دارم ولو یک آدامس! نباشد تمرکزم را از دست می‌دهم! بگو آقا تمرکز دست خداست من به وسیله این آدامس از آن تمرکزی که خدا گرفته بیشتر می‌توانم استفاده کنم. این را در ذهنت تصحیح کن. نگو مهم نیست این چه مثالی است شما می‌زنید؟ من مجبورم این مثال را بزنم که تو بعداً در زندگی‌ات بزرگ‌ترش را پیدا کنی.
بعضی از کارهایی که من اوایل طلبگی‌ام در منبر می‌کردم و الان هم بالاخره اثرات زیادی از آن هست مثلاً خاطرات کانون در سال 1379، 1380 و… که یادم می‌آید، حالم از خودم بهم می‌خورد. چقدر ما مشرک بودیم؟ حالم از خودم بهم می‌خورد. خاطره‌ای یادم می‌آید که این چه برخورد مسخره‌ای بود کردم؟ درحالی‌که آن زمان که آن برخورد را می‌کردم فکر می‌کردم این دیگر آخر مدیریت و کلاس کارم است! بشین و این‌ها را در بیاور و ببین چیست؟ بعد می‌بینی یکدفعه نسبت به خیلی از عباداتت حالت تهوع پیدا می‌کنی. این دیگر چه بود؟ اگر ما به شرک عادت کنیم وسط جلسه اداری پا می‌شویم و نماز می‌خوانیم و از خودمان هم بدمان نمی‌آید! بعد نمی‌فهمیم چقدر این کار تنفر برانگیز است؛ چون به شرک عادت کردیم. نمی‌فهیمیم که اگر فیلم این را مردم ببینند از بالا تا پایین به همه چیز فحش می‌دهند! نمی‌فهمیم؛ چون به شرک عادت کردیم. فکر می‌کنیم کار خوبی است. من هم وقتی کار مشرکانه‌ای انجام دادم یا می‌دادم الان فهمیدم چقدر زشت، بد و تهوع‌آور بوده است. آن زمان فکر می‌کردم بهترین کار است!
داستان شرک داستان خیلی داغونی است. قطعاً دلیل بی‌توفیقی بیشتر از نود درصد مردم فقط شرک است. فقط شرک! اگر می‌خواهی ببینی شرک چطوری است باید آن را کشف کنی. هیچ کس نمی‌تواند پای منبر بنشیند و بگوید شرک بد است و فلان و تو  تکبیر بگویی و به خانه بروی و تمام شود! نه، شرک مانند این‌ است که مورچه‌ای در شب روی سنگ سیاه راه می‌رود و پرنده‌ای از آسمان می‌خواهد این را ببیند. این‌قدر شرک مخفی است. حالا شرک‌های خفی را ولش کن فعلاً شرک جلی و آشکار را پیدا کنیم! چقدر چیزها جای خدا را گرفته است؟ منِ خدا با هیچ عشق، علاقه‌، دنیاطلبی، لذت، شهوت و هیچ چیز تو مشکل ندارم. «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» ظلمی که تو به من می‌کنی و خیلی هم بزرگ است این است که چیزی را هم‌سطح من قرار بدهی. شوخی یا جدی؛ اصلاً شوخی و جدی نداریم. اول خدا بعد شما! شوخی کردم آقا فکر نمی‌کردم؛ نه همه این‌ها فکر است. این‌ها اعتقادات عقلی تو است. بنشین فکر کن و همه را در بیاور. الان برای آینده‌ات آینده‌نگری کردی و گفتی اگر شرط H, G, F, E, D, C, B, A محقق شود من در پِلَن‌های A یا B به نقطه‌های C و D و فلان می‌خواهم برسم. جای خدا در این برنامه‌ریزی تو کجا بوده است؟ چقدر روی آن حساب کردی؟ وقتی بنشینی و به‌عنوان یک بچه مسلمان هیئتیِ منبریِ حضرت‌زهراییِ کربلادوستِ امام‌حسینی دقیق فکر کنی می‌بینی در این برنامه‌ریزی ده‌پانزده ساله‌ات هیچ جایی برای خدا قرار ندارد، کلاً به برنامه‌ات توکل کردی. و اگر نقشه الف و ب تو خراب شود خانه خراب هستی! برای اینکه اعتمادت به خودت و برنامه‌ریزی‌ات بوده است. بشین و فکر کن ببین داستان چیست؟ شرک!

» در مسیر سلوک باید به جسم‌مان هم توجه کنیم
3. سومین قدم رفع موانع جسمانی و اعتدال مزاج
دقت کنید ببینید مثلاً فرض می‌کنیم آدمی مثل حضرت‌زهرا(س) و انسانی مثل یک امام‌معصوم یک عقل، یک ذهن، یک فؤاد (مرکز عاطفه) و یک جسمی دارد. معصوم برای رسیدن به معرفت الهی غیر از اینکه عقل و فؤاد را از شرک خالی می‌کند؛ فؤاد یعنی هر محبتی که می‌خواهد بورزد اما این محبت‌ها مانع رسیدگی به خدا نشود! این دو مورد را ردیف کرده است [اما غیر از این دو مورد] جسمی هم دارد. من اگر بخواهم یک ولی‌خدا را الگو بگیرم غیر از توجه به اندیشه‌ها، عواطف و علاقه او که می‌گویند «هل الدّین إلا الحُبّ و البُغض» باید ببینم در دلش چه چیزی را دوست و چه چیزی را دشمن دارد [ما هم از او پیروی کنیم]؛ اما غیر از اندیشه‌ها و حب و بغضش، جسمش هم برای من الگوست. او چه می‌خورد؟ خوابش چطور است؟ پوشاکش چطور است؟ شما نمی‌توانید برای رسیدن به معرفت سبک زندگی الگو را در نظر نگیرید. خانه‌اش چطور است؟ مدیریت خانه‌اش چطور است؟ جسمی؛ تفریح دارد ندارد؟ چه می‌خورد؟ چقدر می‌خوابد؟ و دستورالعمل‌هایی که بعضی‌وقت‌ها می‌گویند دین برای سعادت بشریت است و اولیاءخدا و پیامبران مسیر سعادت را به ما نشان می‌دهند.

چرا از صحبت‌های این افراد دستورات سبک زندگی‌یشان را هم در می‌آوریم؟ این دقیقاً برمی‌گردد به اینکه فکر نکنید برای رسیدن به سعادت و معرفت، فقط اندیشه و فؤاد مهم است؛ جسم مهم نیست؟ باید به این دقت کنید. این بحث چون کلاسیک است من مبحثی پاستوریزه و چک شده‌ای که خودم گشتم، مشورت کردم و کارهایش را انجام داده‌ام تحت عنوان «مزاج و معرفت الهی» را آماده می‌کنیم و در همین هفته روی شبکه‌های اجتماعی می‌گذاریم که الان این بحث دیگر کلاسیک نشود که شما بخواهید کاغذ و قلم در بیاورید که کِی هویچ بخورم و فلان! اینکه مثلاً خوردن، خوابیدن و چیزهای این مدلی که به جسم برمی‌گردد در معرفت الهی چه تاثیری دارد؟ مزاج تو چیست؟ برای این مزاج گرم، سرد، بلغم، سودا و… از نظر تغذیه و سبک زندگی چه باید بکنی که در مسیر سلوک به دردت بخورد. این دیگر کار منبر نیست که! ولی در این سلوکی کارکردی؛ اگر جسم و روح با هم دارد به معرفت می‌رسد، مزاج‌شناسی، تغذیه صحیح، نوع خواب و انتخاب پوشاک قطعاً تاثیر دارد. آنچه که من خودم فکر می‌کنم سالم‌ترین است و شبهه روی آن نیست را در ده‌پانزده صفحه خلاصه کردم در همین هفته روی شبکه‌های اجتماعی می‌گذارم.

» کسی که بالانس روحی نیست، در ارتباطش با خدا هم دچار مشکل می‌شود

4. اعتدال روانی
نمی‌شود شما در تیمارستان کار کنید و در اثر ارتباط با این همه آدم‌های مشکل‌دار در مسیر معرفتتان هیچ مشکلی پیش نیاید. نمی‌شود فشار روحی شدید بابت عقده‌ای به شدت شما را اذیت کند و در نمازتان تاثیر نگذارد. نمی‌شود شما نقص روحانی داشته باشید اما در سلوک، ارتباط با خدا، خلوت دل و پاک‌سازی اندیشه‌تان هیچ تاثیری نگذارد. خیلی از آدم‌هایی که در مسیر معرفت و دین می‌روند، به امامزاده متوسل می‌شوند، از صبح تا شب نماز می‌خوانند و چله می‌گیرند؛ دوباره می‌گویم چون در شما هست و اگر نیست در دوستانتان هست به آن‌ها برسانید، این حرف را در جایی نزدند، بهشان برسانید؛ خیلی از آدم‌هایی که آویزان خدا شدند و در جانماز دارند گریه می‌کنند، چله می‌گیرند و زیارت می‌روند، مشکلی روانی پیدا کردند. شکست، بدبختی و چیزی که این ارتباط با خدا اصلاً جواب نمی‌دهد. برو مشکل روانی‌ات را حل کن.
الان یا خیلی خوشحالی و یا خیلی ناراحت، افسرده، عصبانی و خیلی احساس شکست می‌کنی و یا الان ناامیدی. الان از لبه پرتگاه خودکشی این طرف آمده‌ای و چون دین داری خودکشی نمی‌کنی، آویزان امامزاده شده‌ای. فکر می‌کنی چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد؟ وقتی تعادل روانی نداری! اول برو تعادلت را کسب کن. بگو آقا راه‌های رسیدن به تعادل برای کسی که الان در مرز خودکشی است از نظر پزشکی و علمی چیست؟ برو اول تعادلت را کسب کن. چله چه چیزی را شروع کردی؟ سلوک آدم متعادل می‌خواهد. تو الان سراپا عقده‌ و حسرتی! اول برو مسیر را پیدا کن. در رابطه با حسرت صحبت کردیم برو گوش بده؛ کتاب داریم و… . این‌ها را بررسی کن تا به تعادل روحی برسی. آدمی که بالانس روحی نیست در جانماز هم کج و راست می‌زند. مگر پیامبر(ص) نفرمود «بگردید در عالم عبرت بگیرید، علم بیاموزید، ترقی کنید ولو از چینی‌ها». بروید از کسانی که حتی دین ندارند یاد بگیرید چه کار کردند. برای چه این‌ها را گفت؟ برای اینکه تعادل جسمی (بررسی مزاج) و تعادل روحی و روانی اتفاق بیفتد و بتوانی با من حرف بزنی. هر چه شکست خورده، بدبخت، عقده‌ای، زن گیر نیاورده، شوهر گیر نیاورده، مریض روانی، مریض جسمی، دکتر جواب کرده، هر چه کچل مو درنیاورده و … همه را دور هم جمع کردی و جلسه گرفته‌ای برای توسل به خدا! شما باید بین تیمارستان، بیمارستان و روانشناس و فلان تقسیم‌بندی شوید و یک دوره درمان شوید بعد بیایید جلوی خدا رو به قبله بنشینید! مگر خدا مرکز رجوع عقب‌ماندگان اجتماعی و شکست خوردگان و عقده‌ای‌هاست؟ مؤمن با تعادل و با نشاط می‌تواند از سلوک صحبت کند.
آماری که کلیسای کاتولیک در سال 1985 زمانی که مردم متدین‌تر بودند، داده است گفته بود کسانی که می‌آیند راهبه می‌شوند شصت‌وپنج درصدشان در زندگی شکست خوردند؛ دین دارد خودکشی نمی‌کند گفته است می‌روم راهبه می‌شوم! دارد مناجات می‌کند. شصت‌وپنج درصد در سال 1985! مگر خدا مرکز دیوانه‌خانه است؟ مگر اینجا دیوانه‌خانه است؟ اینجا آقا حسینیه است! مسجد است! دیوانه‌ای؟ برو تیمارستان! بعد من نباید روی منبر به تو قول بدهم خدا گره‌ات را باز می‌کند. می‌گویم خدا برای این مدل گره‌های جسمی و روانی طبیب و حکیم خلق کرده، آموزش دیده‌اند. بنا ندارد این کار را بکند. خب مگر خروجی آن راهبه کلیسا چه شده است؟ شصت‌وپنج درصد آدم‌های مشکل‌داری که در اوج بدبختی گفته‌اند ما که در دنیا هیچ چیز نشدیم برویم آخرتمان را در این کلیسا آباد کنیم. آمد اینجا راهبه و تارِک دنیا شد! «تارِک دنیا» برای کسی ارزش دارد که دنیا را دوست داشته باشد نه کسی که دنیا پسش زده است! حالا که پسش زده تارِک دنیا شده است.
بعضی از دوستان ما هستند در نوجوانی همه‌اش در سجده هستند! بعد کارش سکه می‌شود، می‌رود و پانزده سالی در سکه و تشکیلات و… یا دزد می‌شود، یا از او دزدی می‌کنند. در پول دو حالت بیشتر وجود ندارد یا دزدی و یا از تو دزدی می‌کنند. حالت سوم نداریم. شکست‌خورده، بدبخت و افسرده یاد نوستالژی‌های عبادی کانونش می‌افتد و برمی‌گردد. آقا من دیگر برگشتم سرم به سنگ خورد. من هم می‌گویم خیلی خوش آمدی و این‌ها. در دلم چه می‌گویم؟ اصلاً نمی‌توانم روی منبر بگویم! این چه بساطی است برای دین، خدا، معنویت، مسجد و توسل و شب قدر راه انداخته‌اید؟ یک مشت مریض و عقده‌ای را دور همدیگر جمع کردیم گریه کنند و بدبختی‌های دنیایشان را پای خدا بنویسند. چقدر خدا مریض، بدبخت، علیل و تیمارستانی را باید جواب بدهد؟ این‌قدر شأن خدا را پایین نیاورید!
عارف! عارف کسی است که در قله دنیا دارد با خدا صحبت می‌کند. نه در حضیض ذلت! سلوک کاربردی! اول برو و خودت را درمان کن عزیز دلم! اول من ببینم تو سالمی، عقده مقده نداری و شکست نخوردی! من رفیقی قدیمی دارم مال اینجا نیست (من هر وقت مثال می‌زنم معلوم است که مستمع ما نیست و مال جای دیگری است) هر وقت می‌گوید: «محمدجان سلام التماس دعا» قطعاً یا شکستی مالی خورده و یا شکست عشقی. قطعاً! ببین تو دعا را برای چه می‌خواهی؟ التماس دعا برای چه؟ که برسی به خدا؟ تو باید بلند شده باشی تا بتوانی به خدا برسی. «آقا التماس دعا» «تو رو خدا ما را دعا کن»! داداش باز کی تو را رد کرده که یاد خدا افتادی؟
دیدم جایی نوشته بود؛ نمی‌دانم جُک بود یا هر چیز دیگر؛ مثلاً دوستش به او می‌گوید:
–   خیلی دلم گرفته!
–   غلط کردی دلت گرفته وقتی دلت خوش است بیا به من سلام بده. هر وقت دلش گرفته یاد ما می‌افتد!
یعنی چی؟ ببینید این آدم هم بهش بر خورد! اینجا حسینیه است. اینجا مسجد است. اینجا خانه خداست. درمانگاه که نیست! در آداب ورود به جانماز و زیارت اول تطهیر قلبی است. از چه چیز؟ از همه چیز. سبک‌بال بیا. خورده زمین پایش داغون شده، ماشینش خراب شده، درد جسمی دارد، درد ماشین هم به روح و روان و کمرش زده است و در فکر قسط‌هایش است می‌گوید: خب الحمدالله امشب هم که شب شهادت است می‌رویم گریه‌ سیری می‌کنیم دلمان باز شود! برادر و خواهر کار معنویت به کجا کشیده است؟ ما کجا هستیم؟ مردم قبلاً چطوری معنوی بودند ما الان چطوری معنوی هستیم؟ مردم قبلاً چطوری یاد خدا می‌کردند ما الان کی یاد خدا می‌کنیم؟
بله بعضی از جملاتی که ما و شما می‌گوییم خیلی زیباست. «دلم برای اعتکاف تنگ شده» از کی؟ از شش ماه قبل دارد می‌گوید! خیلی جمله عارفانه‌ایست. خیلی خوشحال هستیم که الحمدالله ما شیعه‌ها امام‌حسین(ع) را داریم! اغلبمان این مدلی می‌رویم کربلا! عشقِ کربلا! همین را به خدا تسری بده. والله خدا از امام‌حسین(ع) مهم‌تر است. زشت است عبادت‌های این مدلی! پس در قدم چهارم عزیزم مشکلات روانی و جسمی‌ات را حل کن. الان پای تو ضربه خورده و شکسته است و درد دارد دوست داری گریه کنی، نیا بشین و این گریه را پای من بگذار! آخر این چه سودی برای تو دارد؟ غیر از این‌که داری شأن من را پایین می‌آوری. برو و در جای دیگری برای دردهای دنیایی‌ات گریه کن.  برای آن داستان دیگری داشته باش دیگر. بگذار اگر دو دقیقه داری با من حرف می‌زنی ببینم دل‌نگرانی‌ات از قرب نداشتن و بالا نرفتن است. بگذار یک بار این را ببینم.

» نقش کار جهادی در سلوک کاربردی
در پایان عرایض امشب نکته‌ای تکمیلی دارم که به سلوک کاربردی ربط عملی دارد. و مبتلابه امروز جامعه ما هم هست. جمله تکراری اینکه در اوایل انقلاب جهادسازندگی که راه افتاد من دبستان بودم. هر جمعه ساعت شش صبح به بدبختی و باشوق به مادرم می‌گفتم من را از خواب بیدار کند. مادرها صبحانه‌ای به ما می‌دادند و ما به میادین اصلی شهر می‌رفتیم. در آنجا مینی‌بوس‌هایی بود که ما را به نقاط محروم می‌برد. ما به نفع مردم کار می‌کردیم و اسمش جهادسازندگی بود. تشکیلاتی بود و جهادسازندگی این مدلی می‌چرخید؛ یعنی اعلام می‌کردند که ما مینی‌بوس می‌دهیم و مسائل سخت افزاری را جور می‌کنیم مردم بیایند و به کمک محرومین بروند. ما با عشق و شوق می‌رفتیم و خیلی هم در روحیه‌مان تاثیر داشت. این‌قدر لذت می‌داد که ما که بچه بودیم در روز جمعه‌ می‌رفتیم و این کارها را می‌کردیم. اگر یک سال حدود پنجاه‌شصت جمعه داشته باشد معمولش این بود که مثلاً ما بین هشت و یا ده تا را حتماً می‌رفتیم. حالا بعضی وقت‌ها چهار پنج تا هم می‌شد. ولی نمی‌شد که مثلاً در فصلی نرفته باشیم. قطعاً می‌رفتیم. بعداً جهادسازندگی به جبهه آمد و… کاری نداریم. و به حکومت بعد از جنگ خورد که هر چه مصیبت است هنوز داریم  از آن حکومت می‌کشیم و الاماشالله هم همین خواهد بود.

گفتند این را وزارت کنیم؛ شد «وزارت‌جهادوکشاورزی» و کلاً تعطیل شد! یعنی شما هر کار خوبی را که می‌خواهید خراب کنید باید آن را تبدیل به سازمان کنید. تا سازمان شد همه چیز تمام می‌شود! حالا در این چند سال اخیر بحث گروه‌های جهادی راه افتاده است و من شنیدم می‌خواهند جهادسازندگی را دوباره احیاء کنند. به این نیت که گروه‌های جهادی بیایند زیر نظر آن کار کنند. آقا خیلی ممنون! بگذارید همان وزارت باشد. ما دیگر جهادسازندگی نمی‌خواهیم. جهادسازندگی که سازمان شد دیگر غیر سازمانی بُشو نیست. اگر دوباره می‌خواهید گروه‌های جهادی را مدیریت کنید ما که نیستیم بقیه‌ هم نمی‌آیند. بحث من این نبود. می‌خواستم این تاریخچه را بگویم.
می‌خواهیم بگوییم کار جهادی در مسیر سلوک چیست؟ ما سه مدل آدم مذهبی داریم. اصلاً بحث من فقط برای شما مذهبی‌ها و هیئتی‌هاست.
گروه اول: کسانی که کلاً خیلی در این وادی‌ها نیستند. نه می‌آیند نه کمک می‌کنند و نه اصلاً پیگیری و دنبال می‌کنند. خیلی برایشان فرق نمی‌کند که محروم باشد یا نباشد. معمولاً می‌گویند این‌ها وظیفه دولت است. خاک بر سر این مملکت که فلان! فوقش دو تا فحش به متولیان و باعث‌وبانی این بدبختی‌ها می‌دهند.
گروه دوم: گروه دوم خود دو گروه هستند:
1. گروهی که نمی‌آیند ولی کمک می‌کنند. فیلم و کلیپی می‌بیند تحت تاثیر قرار می‌گیرد و کمک می‌کند. از نظر اینکه این صدقه، ترحم و شفقت در سلوک شما تاثیر دارد، درست است؛ اما از این نظر ‌که در معرفت و همراهی جسم و روحت به سمت خداوند تبارک و تعالی چقدر تاثیر دارد، امام صادق(ع) می‌فرمایند: برو بنشین کنار محروم و به او کمک کن. دستش را بگیر، لمس کن و به او کمک کن. برو در قلبش. در کلان شهرت ننشین، هی به حساب بفرس و بعد هم فکر کن آخر معرفت الهی هستی! پاشو برو. برو بغل دستش بنشین. چرا؟ می گوید: این از نظر من در مسیر قربت تاثیر دارد.
2. کسانی هستند که می‌روند و کمک را به دست محروم می‌رسانند، به سر یتیم دست می‌کشند و دستش را می‌گیرند. دست و پایی هم گلی می‌کنند؛ چهارتا آجری این طرف و آن طرف می‌کنند؛ روی خاکی می‌نشینند و پیراهنی، چادری، مانتویی خاکی می‌کنند. این گروه دوم که به آنجا می‌روند و این کارها را می‌کنند باز خودشان دو گروه هستند. پس دومین دسته از گروه دوم که به آنجا می‌روند و می‌بینند دو گروه هستند:
عده‌ای به آنجا می‌روند و تحت تاثیر قرار می‌گیرند، کمک می‌کنند و برمی‌گردند دقیقاً به روال سابق زندگیشان. تا ان‌شاءالله اردوی جهادی بعدی. یعنی کوچک‌ترین تاثیری در سبک زندگی این آدم ندارد. همان زندگی در همان سطحی که داشت. مِن‌بعد دیگر تصمیم نمی‌گیرد که دو درصد سطح زندگیش را پایین‌تر بیاورد و بگوید این دو درصد ماهیانه برای آن منطقه‌ای که من دیدم چگونه زندگی می‌کنند.
 عده‌ای هم هستند که وقتی می‌روند دو برداشت می‌کنند. برداشت اول اینکه من باید از این به بعد طبق دستور قرآن‌کریم «وَلکم في أَموالِهِم حَقٌّ لِلسّائِلِ وَالمَحرومِ» همین اول خودم از جیب خودم حلالِ حلال [برای محرومین کنار بگذارم]. وقتی خدا به تو روزی داده است همان موقع که داشتند حقوقت را واریز می‌کردند؛ بابت کاری که کردی و کارمند علاف بیکار هم نبودی؛ برای این کار عرق ریخته‌ای؛ خدا حقی برای سائل و محروم قرار داده است. باید درصدی به‌صوت ماهیانه بدهی. این اولین تصمیمی که می‌گیرند. دوم: من هم می‌توانم خیلی راحت مثل خیلی‌های دیگر بگویم: دنیا فلان است، حق شماست، می‌توانی لذت ببری، با خدا باش و لذت ببر، باید دنیا را جلو ببری، هر چقدر با خدا بیشتر همراهی کنی و هر چقدر معرفت داشته باشی بیشتر از لذات و مواهب دنیا برخوردار می‌شوی! اما حقیقت تجربی هشت هزار ساله طول خلقت انسان نشان داده است که هیچ وقت هیچ مقدار از دنیا نمی‌تواند تو را راضی کند. تنها راه رضایت تو دیدن پایین‌دستان و فرودستان است.
گروه اول می‌آید آنجا و می‌بیند که آب، برق و گاز ندارد. دیروز که آنجا بودیم یکی از آن‌ها به من می‌گفت دعا کن باران نیاید. باران برای کشاورزها خوب است برای ما باران یعنی هیچ چیز. ما باید وسایل‌هایمان را جمع کنیم یک نایلون رویمان و یک نایلون زیرمان پهن ‌کنیم تا باران بند بیاید. این سبک زندگی اوست. گروه اول این را می‌بینند برمی‌گردد اینجا و راحت به خانه‌اش می‌رود شوفاژ و پکیجش هست. در خانه قشنگ می‌نشیند و از پنجره باران را می‌بیند. عکس می‌گیرد در اینستاگرام پست می‌کند و یا توئیت می‌زند که هوا الان دو نفره است. هیچ تاثیری روی او ندارد و اصلاً یادش می‌رود که در آنجا چه دیده است. اشکالی ندارد، موضوع این است که بعد می‌نشیند و برای این دو نفره بودن هوا و اینکه من الان یک نفرم اشک می‌ریزد! ندیدی او چطور زندگی می‌کرد؟! درس نگرفتی؟ ول کن بابا! هوا هر چند نفره هست که هست! پا می‌شوی می‌آیی اینجا چه کار پس؟
نفر دومی که درست به جهادی آمده تنها راه وقتی برگردد این است که بگوید این دردهای مضحک و مسخره‌ای که ما در ذهنمان ایجاد می‌کنیم و شب‌ها با یادش اشک می‌ریزیم و بعد پست می‌زنیم که آقا امشب هم بالشتم خیس شد، مال بی‌دردی است. مال الکی خوشی است! من دیدم که درد چیست؟ به آنجا می‌رویم می‌پرسیم آقا حمام شما کجاست؟ برمی‌گردد چهار تا سنگ نشان می‌دهد کاسه‌ای گذاشته‌اند، یک منبع ده لیتری آب و یک شامپو پاوه؛ این حمام ماست! خیلی خب، گروه اول برمی‌گردد می‌رود زیر دوش، آب را تنظیم می‌کند گرم نباشد سرد نباشد. آب از دوش می‌آید. مثل او با خر نرفته است از لب دریاچه بشکه ده لیتری آب را بالا بیاورد. آب دارد از دوش می‌آید! خیلی خب لذتش را ببر دیگر نرو در فکر چرت و پرت‌ها! برادر! خواهر! برای لذت بردن از وضعیت موجودت هیچ راهی در دنیا وجود ندارد (هر کس می‌گوید دروغ می‌گوید) الا نگاه به فرودستان و تهی‌دستان و محرومان. باید به پایین‌تر نگاه کنیم. بعد می‌آید دوش می‌گیرد، نمی‌گویم دوش را ببند که؛ می‌گویم خدا را شکر کن. این پیرمرد با هشتاد نود سال سن را دیدی؟ حمامش را دیدی؟ خوب است دیگر چه می‌خواهی؟ من بعضی وقت‌ها که خیلی خسته می‌شوم می‌آیم دراز می‌کشم و می‌گویم خدا را شکر. به جایی تکیه دادم پاهایم را هم می‌توانم دراز کنم و پایم را بکشم. نه عذاب قبر دارم نه کسی از بالا سیخ می‌زند و نه نگران هستم این سقف روی سرم نیاید. نه گرم است و نه سردم هست. با خودم فکر می‌کنم خدایا واقعاً من با این بندگی مسخره‌ام لیاقت این آرامش جسمی را دارم؟ الان مشکلم چیست؟ چه مشکلی دارم؟
عزیز من اگر خودت را در دام توقع بیندازی، ته ندارد! من این را چند هزار بار بگویم؟ توقع، ته ندارد. نه اینکه از وضعیت موجودت لذت ببر، اما عادت کن وضعیت موجودت را فرای تصور و استحقاق خودت بدانی. بگو اصلاً فکرش را نمی‌کردم خدا با من این‌قدر خوب تا کند. آقا این حرف‌ها را نگویید! کجا نگویید؟ مگر من در روزنامه گفتم؟ شب شهادت برای خودمان داریم می‌گوییم دیگر! این حرف‌های سلوکی‌معرفتی را برای خودمان هم نزنیم؟ توقع، ته ندارد. همیشه سعی کن هر آنچه را که داری بگویی این خیلی بیشتر از آن چیزی است که لیاقت من است. امام‌معصوم(ع) اینطور می‌گوید. امام‌سجاد(ع) در صحیفه هفت بار اینجوری گفته است. امام‌حسین(ع) در عرفه، امیرالمؤمنین(ع) در نهج‌البلاغه و ابوحمزه در دعا اینجوری می‌گویند. همه‌شان دارند می‌گویند، مدل انسان نسبت به آن چیزی که دارد باید این باشد. در دوره‌ای دختر و پسر راهنمایی، دبیرستان و یا دبستانی هستی و در اوج احساساتی؛ خیلی خب بابا. هر چه دوست داری برای دو نفره و سه نفره و چهار نفره هوا مطلب بنویس و گریه کن. شب‌ها هم بالشتت را خیس کن. اما یک روزی بس کن دیگر، خب؟ لطفاً! سی خوب است بس کنی؟ سی و پنج خوب است؟ می‌خواهی شصت سالگی بس کنی؟ خوب است؟ آنجا بس نکنی عزرائیل بس‌ات می‌کند. بس کن دیگر یک روزی! من دارم اقتضاء سن شما را می‌گویم. باور کنید در سن سیزده چهارده و پانزده سالگی این حرف‌ها ذات نوجوان و اوایل جوانی است، اشکال ندارد. ما هم نگاه می‌کنیم و دعایت می‌کنیم ان‌شاءالله که تو هم در این هوا نفر دومی گیرت بیاید؛ ولی در یک سن و سالی بس کن دیگر! زشت است به خدا! بچسب به خودت و زندگی‌ات!
 این‌قدری که نشستن با محرومین و کارهای جهادی در رضایت تو از سبک زندگی امروزت مؤثر است، من ناراحتم چرا دست و پایت را گلی نمی‌کنی؟ هیچ نیازی هم به زحمت تو نداریم. نیازِ توست. بیا کمی محروم را بغل کن و بنشین با او صحبت کن. من به بچه‌ها گفتم آمادگی داشته باشند این ده پانزده دقیقه آخر را با تصاویر مستند و همه این چیزهایی که گفتم کلیپ کنند و کنارش خاطره‌ای است. همین را چند وقت یک بار نگاه کن برای دوستانت هم بفرس. به خدا دغدغه من این است که زندگی تو بهتر باشد. به حضرت زهرا(س) دغدغه من این است. به قرآن تمام تلاش من در منبرهایم فقط برای لذت بردن تو از وضعیت حالت است. اصلاً سیستم من معنادرمانی شده است. یعنی عنوان منبر را انتخاب نمی‌کنم مگر اینکه احساس کنم درمانی برای سبک زندگی تو است. هیچ کاری به بهشت و قیامتت ندارم. من می‌خواهم زندگی‌ات سالم با آرامش و آسایش باشد. و این را لازمه‌اش می‌دانم. حالا در شهر، استان و هر جا هستی کمی بروید و دردها را ببینید.
مثلاً الان به اندیکا رفتی به آن بچه پفک و کیکی دادی خورد و لذتش در دلت است. ولی این کیک و پفک را پنج‌شنبه به او دادی امروز شنبه است. دو روز است کسی بهش کیک و پفک نداده ها! فکر نکن مشکلات جهان اسلام را حل کردی! این درد مستمر است. تو به شیراز آمدی و یادت رفته است که او هنوز دارد درد می‌کشد. من به روستایی که هشتاد تا بچه داشت قول دادم که اگر یک شهربازی جمع و جور که تاب و سرسره‌ای داشته باشد بسازیم [خوب است؟] گفت: آقا اگر این را بدهی که من تا صد سال دعایت می‌کنم! او هنوز منتظر است. الان شنبه شده است ها! ما پنج‌شنبه به او قول دادیم. ببینید سبک زندگی محرومین، کم توقعی است. به کوچک‌ترین چیزی [راضی می‌شوند]. تو الان می‌روی و برای بچه‌ات یک دستگاه ده میلیونی می‌خری و در خانه می‌گذاری، یک هفته بعد سیر شده است. او با یک تاب سی سال بازی می‌کند؛ شش نسل بازی می‌کند! ما کجا هستیم؟ سیستم این است.
1. اگر واقعاً این بحث‌ها را می‌شنوی باید در سطح زندگی‌ات تاثیر بدهی. درصدی از اموالت را باید به صورت ماهیانه به محرومین اختصاص بدهی. ماهیانه! بدون توجه به متولیان جامعه جهادی ما که آن روز به او می‌گوییم برای این هشتاد نود روستا اگر بخواهیم هشتاد آغل بزنیم چند تومان می‌شود؟ می‌گوید شما چند نفر جور کن ببین چقدر می‌دهند من تا آخر ماه همه‌اش را میزنم! همین‌طور ایستادی دولت و فلان کاری بکند. اصلاً آن فایلی جداست و بعداً بررسی می‌کنیم. دولت کجای این مملکت را جمع کند؟
2. توقع من این است که شما این را لمس کنید، برگردید و بهتر زندگی کنید. نه اینکه الان منتظر باشی کانون جهادی راه بیندازد؛ خودت برو. من زمانی که سرپل‌ذهاب زلزله آمد و به آنجا رفتم دیدم در جایی چادری زدند یک سری ماشین شخصی به آنجا می‌آیند و صحبتی می‌کنند. پرسیدم:
-جریان این چیست آقا؟
– مردم خود از شهرشان با ماشین شخصی بار می‌زنند و به اینجا می‌آورند. ما هم آن‌ها را راهنمایی می‌کنیم که کجا ببرند. خودشان برایشان می‌برند و به خانه‌یشان برمی‌گردند. از شهرهای دور آمده بودند! بعد تو بچه حزب‌الهی هیئتی پشت سر او هستی ها! که به قیافه‌اش هم نمی‌خورد خیلی هیئت‌میئت برود.
درد دنیا نیست درد فاطمه
کی بود او را ز دنیا واهمه
برای دنیای فاطمه(س) که سیلی و ضربه خورد و این‌ها، گریه‌هایتان قبول؛ اما درد قلب زهرا(س) همین الان هست. منِ هیچی هر وقت می‌بینم سه روز مریض می‌شوم. شما فکر می‌کنید بچه‌ها به جهادی می‌روند و برمی‌گردند. هیچی دیگر، رفتند دور زدند و آمدند؛ همین! فکر می‌کنی این دردها هیچ تاثیری در روح و روان و اعصاب این ملت ندارد؟ بعد شما فکر کن مرکز مهر عالم حضرت‌زهرا(س) و امام‌زمان(عج)  دارد می‌بیند. عزاداری‌ها و جشن‌هایتان قبول باشد! اما درد مهدی فاطمه(عج) الان در کوه و کمرهای ایران اسلامی است. در حاشیه شهرهای ماست. در همین شیراز و در مناطق محروم است. روز قیامت می‌توانی بگویی پنج سال گذشت و یک قدم برنداشتم؟ رفتم هیئت و سینه زدم. می‌گوید بزند به کمرت این سینه زدن! درد امام‌زمان(عج) را کشف کنید.
من تعهد کرده بودم برای جمعیت دیگر از این حرف‌ها نزنم. گفتم آقا مردم خودشان به قدر کافی همراهی می‌کنند. من به خاطر خودت دارم می‌گویم. والله ما مشکل همراهی نداریم. هر کاری خواستیم بکنیم از صفر تا صد پولش جور شده است. من برای خودت دارم می‌گویم. همیشه بیشتر از آن [مقداری] که لازم داشتیم جور شده است. قدم بعدی: «اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم». هیچ مشکل همراهی نداریم. من درد می‌کشم تو به عنوان یک فاطمی، جهادی بودن در مرامت نیست و در سبک زندگی‌ات اثر نمی‌گذارد و داری خودت را اذیت می‌کنی و فکر می‌کنی فاطمی هستی! می‌خواهم از این توهم درت بیاورم

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید