امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - عبادالرحمن - قسمت اول - شب نوزدهم ماه مبارک رمضان

13 آذر 1404 -   4:08 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها
یا رفیق
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: عبادالرحمن
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
تاریخ: 1400/02/11

 

 عناوین اصلی سخنرانی:
» علی‌رغم سیاست‌های جهان، معنویت انسان‌ها روز‌به‌روز درحال بیشترشدن است
» تشنگی نسبت به معنویت، فطرت‌ها را بیدار می‌کند
» گوهر اصلی وجود زمانی درک می‌شود که من از خودم و ابزارهایم ناامید شوم
» عبد با مولایش تعریف می‌شود
»چگونه نشان دهیم که از گناه پشیمان شده‌ایم؟
» صبر عقلانی چگونه است؟
» عبادالرحمن چه خصوصیاتی دارند؟
»برای دنیای یک نفر دیگر آخرتت را خراب نکن

در این سه شب به نظرم رسید که بحثی را که در ادامه بحث دهه محرم یعنی «آرامش» است را عرض کنم که هم ادامه آن باشد و هم مناسبتی با ماه رمضان و شب‌های قدر داشته باشد و هم اینکه در ماه رمضان، هم به دلیل خود ماه مبارک و هم به دلیل اینکه گناه کمتر است و شیطان کمتر مزاحم می شود؛ نفستان خیلی مستعدتر است و شاید این بحث حداقل از نظر معنوی، کمی بیش تر جذب شود، این بحث عبادالرحمن است!

» علی‌رغم سیاست‌های جهان، معنویت انسان‌ها روز‌به‌روز درحال بیشترشدن است

مقدمه اینکه دنیا، دنیای خوبی نیست و این‌طور که دیده می شود سال به سال هم دارد از نظر قوانین انسانی و معنوی بدتر می شود؛ اما خبرهای خوبی هم هست. «حَتَّی إِذَا اسْتَیأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا» می بینیم که سیاست‌های حاکم بر کره زمین و دنیا توسط حاکمان دارد به سمت دور شدن از انسانیت و دیانت می رود؛ اما خداوند تبارک و تعالی فرمود: «وقتی پیغمبران ما ناامید شدند و مجبور شدند سرشان را فقط به آسمان بگیرند، ما از پایین و بدنه شروع به ایجاد پیروزی می‌کنیم»! یعنی علی‌رغم اینکه نظام حاکم بر جهان دارد روزبه‌روز سکولارتر و حتی بعضی اوقات لائیک‌تر و ضددین‌تر می شود و روزبه‌روز قوانین انسانی و معنوی بیشتر زیر پا گذاشته می‌شود، می‌بینیم از کف جامعه، معنویت بیشتر و بالاتر می رود و این همان قسمت «نصرت الهی» است.

نمونه‌اش هم این است که نیاز به معنویت در فطرت‌ها دارد زیاد می شود و این همان نکته‌ای است که برخی ایراد می گیرند و می گویند چگونه شما می گویید معنویت دارد در مردم بیشتر می‌شود؟ در جواب باید گفت چیزی که تو می‌بینی رفتارهای مردم است اما چیزی که تو نمی‌بینی این است که در پشت این رفتارها، منِ سیاه‌رویِ گنهکار علی‌رغم اینکه رفتارم بسیار گناه آلود است؛ اما همین من، سال‌به‌سال و ماه‌به‌ماه طبق قاعده نصرت الهی و طبق آن برنامه‌ای که خدا برای خلقت ما در نظر گرفته است، نیازم به معنویت در حال بیشترشدن است. گرچه ممکن است که این نیازی که بیشتر می شود در رفتار من نمود پیدا نکند. این «بیشترشدنِ نیازِ به معنویت» چه سودی برای ما دارد؟ مثلا تشنگی. مایعی درست کردند و ما آن را می‌خوریم و تشنگی‌مان برطرف می‌شود. اما این مایع نه لذت آب را می‌دهد و نه هیچ چیز دیگر، اما تشنگی را برطرف می کند و درنتیجه سال‌به‌سال که ما با این مایع تشنگی‌مان را برطرف می‌کنیم، نیاز و قدردانی ما نسبت به آب بیشتر می‌شود.
یعنی ممکن است من در سِیر گناه در حال رفتن به سمت بالا هم باشم،  اما اگر جایی معنویت ناب را ببینم، این‌قدر این نیاز در من تقویت شده است که با سر به سراغ آن می‌روم. مثلا یک وقتی باب شهادت، جهاد، خیرات یا رسیدگی به انسان‌ها باز می‌شود و یک‌دفعه می‌بینی کسانی به این فضا وارد می‌شوند که تو باورت نمی‌شود؛ چون رفتاری که از او دیدی غیرمعنوی بوده است. نیاز به معنویت یعنی اینکه یک دفعه کسی می‌آید و رفتار معنوی نشان می دهد که اصلا گمان نمی‌بردم این آدم در این فضا باشد و این قضیه مربوط به پتانسیل و نیروی ذخیره شده معنوی است که در مردم دارد زیاد می شود. ما آدم‌های عادی این قضیه را نمی‌بینیم اما بزرگان این را می‌بینند و می‌گویند وضع دارد خوب می‌شود اما ما به آن‌ها می‌خندیم و می‌گوییم انگار در مدارس و دانشگاه‌ها و کف خیابان نیستی! کجا وضع دارد خوب می‌شود؟ درصورتی‌که آن وضعی که بزرگان می‌گویند دارد خوب می‌شود همین نیاز به معنویت است. یعنی یک‌دفعه مردم به درجه‌ای از تشنگی می‌رسند که اگرچه به همان مایع لجن‌آلود عادت کرده‌اند و تشنگی‌شان را تا الان برطرف کرده‌اند اما اگر آب زلال ببینند صد برابرِ آدم‌های بیست سال پیش، به سمت آب زلال یورش می‌برند.
احساس من این است که در آن نقشه‌ای که خدا برای خلقت و در آخرالزمان کشیده است اتفاقاً می‌خواهد همه ما را به همین آیه «حَتَّی إِذَا اسْتَیأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا»  برساند. خدا می‌گوید پانصد سال، دویست سال کار دینی و فرهنگی کردی و صدوبیست‌وچهار هزار پیامبر آمد، آیا در آخر همه فهمیدید که آن من هستم که باید ملت را از درون برای حکومت نهایی امام زمان(عج) آماده کنم؟ و منم که باید مردم را آماده کنم برای اینکه مشتاق شوند برای رسیدن به آن نقطه ظهور؟ همه گفتیم بله قبول است! من یک مثال دیگر بزنم. یک سال و خورده‌ای است که کرونا آمده است و دارند از هزار مدل در جنگ روانی استفاده می کنند برای اینکه در این فرصت خوب، مردم را از اینکه پای سجاده بنشینند دور کنند و دست آخوندها هم دیگر به آن‌ها نمی‌رسد. اگر هم خواست برسد جَو راه می‌اندازیم که نرسد. اگرچه که من هیچ فرقی برایم نمی‌کند که دست آخوندها به مردم برسد یا نه؛ برای اینکه به چیز دیگری معتقد شده‌ام.

» تشنگی نسبت به معنویت، فطرت‌ها را بیدار می‌کند
بعد آدمی که هر هفته و هفته‌ای سه جلسه دست آخوندها به او می‌رسید و هیچی نمی‌شد، در این قحطیِ ارتباط با مسجد و حسینیه و هیئت و زیارت و کربلا و مشهد و حتی نماز جماعت و تمام آداب‌هایی که در این چند دهه و چند سده فکر می‌کردیم اگر این موارد نباشند کار ما تمام است؛ دراین وضعیت قحطی‌، این آدم یک ساعت دو ساعت در ماه و حتی در فصل ارتباط برقرار می‌کند و رشدش بیشتر از قبل شده است. واقعا با این تشنگی تازه آدم می‌فهمد که مثلا سال‌ها پیش مولوی چه می‌گفت!
«آب کم جو تشنگی آور به دست   تا بجوشد آبت از بالا و پست»

و من خدا را شکر می‌کنم که به بهانه کرونا ما رسیدیم به چیزی به نام فطرت، نصرت الهی و اینکه ما می‌توانیم از خودمان فارغ شویم و رسما در دامن خدا برویم. من تازه فهمیدم چرا مناجات شعبانیه این‌گونه شروع شده است: «وَاسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ‏ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ» یعنی تازه فهمیدم «وَأَقْبِلْ عَلَيَّ» یعنی چه؟ «من را بغلم کن» یعنی چه؟ قبلا فکر می کردم من را بغلم کن یعنی به کعبه بروم و بچسبم به خانه خدا یا بروم کربلا و آویزان ضریح شوم. تازه فهمیدم در واقع برای اینکه بتوانیم با خدا ارتباط بگیریم خیلی زمان هم لازم نیست. تازه فهمیدم که وقتی در ابوحمزه می گوید «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ» راه به سمت تو خیلی نزدیک است و لازم نیست خیلی زور بزنی و وقت بگذاری، یعنی چه؟
 قبلا فکر می کردم یعنی اینکه من متمرکز شوم و یوگا و مدیتیشن و این قبیل چیزها کار کنم و یاد بگیرم تا در فضای معنوی بتوانم ترکیبی از سنت و مدرنیته داشته باشم، یک لحظه‌ی خیلی انفجاری برای خودم درست کنم، چشم هایم را ببندم، فکم را فشار دهم، دست‌هایم را مشت کنم و یک‌دفعه بگویم «یا الله» که از ته دل باشد. فکر می‌کردم این‌گونه است؛ اما الان فهمیدم که درستش این است که باید کاملا ناامید شوم و بگویم هیچی نمی‌شوم و بعد وسایل را هم از دستم بگیرند. مثلا قبلا از اول فروردین سال ما در سیاهی و گناه و خطا بودیم و می‌گفتیم می‌رسیم به محرم و ماه رمضان و سیاهی‌ها را از بین می‌بریم و اگر نشد کربلا و مشهد می‌رویم. بعد می‌رفتیم و یک حال خوبی به ما دست می‌داد و می‌گفتیم پاک شدیم دیگر و پاک هم می‌شد اما رشد نمی‌کردم، فطرتم فربه‌تر نمی‌شد و نورم بیشتر نمی‌شد.


» گوهر اصلی وجود زمانی درک می‌شود که من از خودم و ابزارهایم ناامید شوم

الان فهمیدم «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ» یعنی اینکه چیزی که سال‌ها برای من سؤال بود که منِ هیئتیِ آخوندی که از صبح تا شب از اول زندگی‌ام تا الان پای جلسه بوده، چرا شب قدر می‌آیم و حسرت می‌برم به حال کسی که قیافه‌اش نشان می‌دهد که در این وادی نبوده اما یک‌دفعه در ده دقیقه چنان منقلب و متحول می‌شود که من حسرت می‌برم که قطعا الان خدا من را رها کرده و دارد به این نگاه می‌کند و تازه فهمیدم دلیل این مسئله چیست؟ برای اینکه او ناامید است، وسیله هم ندارد؛ اما من امیدوار هستم و به وسایلم دل خوش کردم!

من معمولا وقتی به جلسه می‌آیم نگاهی به ابتدا و انتهای جلسه می‌کنم حتی شده یواشکی! حتی می‌گویم یک فیلم از جلسه به من نشان بدهند. مثلا یادم است برای اعتکاف می‌گفتم کل فیلم ورودی‌ها را بگیرند تا من ببینم و بفهمم برای چه کسانی می‌خواهم حرف بزنم! و امشب که ابتدا و انتهای جلسه را نگاه می‌کردم، آن بحثی که در ذهنم بود به دلایل مختلف کلا عوض شد! یعنی یک‌دفعه امشب من یک بار دیگر از خودم ناامید شدم. با اینکه با همین نیت بحث را آماده کرده بودم که ما باید برویم به سمت اینکه فقط به فطرتمان بچسبیم و عبادالرحمن اصلا کسانی هستند که گوهر اصلی وجودشان را درک می‌کنند و گوهر اصلی وجود وقتی درک می شود که من از خودم و از ابزارهایم ناامید شوم. اما وقتی وارد جلسه شدم، یک بار دیگر ناامید شدم. هیچی دست ما نیست. اصلا انگار این فضا یک فضای دیگر است. اصلا انگار خدا خیلی دنبال این نیست که هرکس چگونه است؟! بلکه دنبال این است که بهانه‌ای پیدا کند و او را بغل کند.


» عبد با مولایش تعریف می‌شود

لذا وقتی می‌گوید «عبادالرحمن» اول عباد را می گوید! عباد این نیست که آدم نمازهایش خیلی ردیف باشد و غیره. البته نماز که باید باشد اما منظورم نماز ردیفِ همیشه جماعت و غیره است؛ یا سایر مواردی که از آداب می‌بینیم. بلکه عباد یعنی کسی که عبد بودن را قبول کرده است و عبد یعنی کسی که هیچ اختیار، قوت، تأثیر، لیاقت و قابلیتی در خودش نمی‌بیند و فقط از کانال مولا تعریف می‌شود. یعنی آویزان مولاست. تو چه کسی هستی؟ من عبدِ مولا هستم. من، او هستم. من نماینده او هستم. تازه فهمیدم آن امام چرا وقتی عبد و بنده اش را به خاطر یک کار بسیار زشت بیرون کرد و بعد سر کوچه ریختند روی سر آن عبد و شروع کردند به زدن او، امام به کمک او آمد؟ ببین این آدم چقدر بی‌لیاقت است که با اینکه عبدِ امام معصوم است که ما اگر یک بار، یک ثانیه امام زمانمان را حتی در خواب ببینیم تا سیصد سال آدم خوبی هستیم؛ این با امام معصوم زندگی می کند و کار را به جایی می رساند که امامِ کریمِ رحیمِ جواد او را از خانه پرت می‌کند بیرون؛ اما این عبد وقتی رسید سرکوچه و او را کتک زدند، یک‌دفعه عبد شد و وسط داد و ناله‌هایش گفت: من را نمی‌زنند، آقاجان عبد تو را دارند می‌زنند. بلافاصله آقا در را باز کرد و او را داخل خانه کشید.

عبد با  مولا تعریف می شود.عبد اصلا خودش برای خودش تعریفی ندارد. و چقدر وقتی در این وادی می‌رویم، لذت بخش است! وقتی امیرالمؤمنین(ع) بالای سر جنازه حضرت زهرا(س) نشسته است چه چیزی باید بگوید که وقتی حضرت زهرا(س) را در قبر می گذارد، عرش بلرزد؟ چراکه امیرالمؤمنین(ع) می خواهد پاره تنش را به خاک بسپارد، می خواهد خیالش راحت شود که پاره تنش به عرش می‌رود و کنار خداست. تعریفی که امیرالمؤمنین(ع)  می‌کند این است «هذه أمَتُک» خدایا این کنیزت است. تمام. خدایا می‌خواهی من را در قبر بگذاری و بگویی فرشته‌ها من را بزنند؟ بزنند؛ اما یادت باشد که بنده تو را دارند می‌زنند و وقتی بنده تو را می‌زنند برای تو بد است. اصل این است! خدایا تو کریمی و رحیمی دیگر جواب نمی دهد، باید آویزان شوی! در غیراین‌صورت فرض کن الان یک دعای خیلی خوب هم خواندیم و توبه هم کردیم و رفتیم. فردا همین آش و همین کاسه است! ما خودمان را می‌شناسیم که بعد از ماه رمضان چکاره‌ایم. این‌قدر ماه رمضان آمده و رفته که استاد شده‌ایم.
باید برسیم به این نقطه که هیچی نیستیم. لذا یک نفر آمد خدمت حضرت عیسی(ع) و کلی از ایشان تعریف کرد. حضرت عیسی(ع) فرمودند من عبدالله هستم. یکی از دوستان من وضع معنوی‌اش بسیار خراب بود و جالب این است که همه فکر می‌کردند خیلی وضع معنوی‌اش خوب است. او با من مشاوره می‌کرد و من تا جایی که دستم می‌رسید به او کمک می‌کردم و تابلو بود که اگر بمیرد مستقیم به جهنم می‌رود؛ چون رسما منافق بود. یک وقت تو گنهکاری اشکالی ندارد اما وقتی تو اصلا اعتقادی نداری و  فقط داری برای نفاق انجام می‌دهی، اشکال دارد. این دوستم وقتی می‌خواست از دنیا برود، در دقایق آخر توانستم با او تماس تلفنی بگیرم و گفت شما که می‌دانی وضعیت مرا، حالا دارم می‌میرم! من دزدی نکردم، حق‌الناس و این چیزها هم ندارم اما من واقعا هیچ عملی ندارم، چکار کنم؟ من گفتم این آخرکاری من که خدا نیستم، ان‌شاالله خدا تو را هم عاقبت بخیر کند. بعد یک جمله گفت و گفت می‌خواهم بدهم این را روی سنگ قبرم بنویسند و حداقلش این است که مردم دیگر مِن بعد به من نمی‌گویند فلانی آدم خوب یا بدی بود.
 «این همه آوازه ها از شه بود     گرچه از حلقوم عبداله بود»
فوت این دوستم دو هفته به تأخیر افتاد و به نظر من با همین یک جمله در این دو هفته به مقام ولی‌الله رسید و خودش از این یک جمله بسیار متحول شد. امشب شبی است که باید توبه کنی و پرونده‌ات را آماده کنی و شب بیست‌ویکم بروی در دل خدا و شب بیست‌وسوم بهترین مقدرات را برایت بنویسند. امشب شبی نیست که خیلی دنبال مقدرات باشی، امشب باید آمادگی کسب کنی و این متن روایت امام صادق(ع) است. امام زمان(عج) هم الان زمان دست خودش است و دارد پرونده‌های تک تک امت رسول خدا را بررسی می کند و کارها را انجام می‌دهد، خدا هم که بر امام زمان(عج) ولایت دارد. دل امام زمان(عج) هم که به ما خوش است! خدایا می‌شود خواهش کنیم که حتی امام زمان(عج) هم نفهمند که ما چه کاره‌ایم؟ چون دلش به ما خوش است.
ما امشب ول ول هستیم. می خواهی امام زمان(عج) بفهمد ما چه کاره هستیم؟ بفهمد، آبروی خودت می‌رود. ما امشب گفتیم عباد خدا هستیم. عباد را معنی کردیم و گفتیم عبادالرحمن هستیم نه عبادالله! «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا» پیامبر(ص) و امام حسن عسکری(ع) یک روایت مفصل در شرح این آیه دارند که در شب‌های بعد به  آن می‌رسیم و امشب فقط دنبال سفیدکردن خودمان هستیم که بتوانیم با خدا حرف بزنیم. عبادالرحمن یعنی وقتی عباد شدی، به رحمان وصل می‌شوی. اینجا خدا می‌گوید تو عبد باش بنده من، قلدری نکن، گردن کشی نکن، حرف نزن، دلیل نتراش، زمین و زمان را به هم نباف و ندوز که بالاخره راهی پیدا کنی که جلو خدا بتوانی حرفی برای گفتن داشته باشی؛ آن‌وقت من همه چیز را درست می‌کنم.

»چگونه نشان دهیم که از گناه پشیمان شده‌ایم؟
رفیقی داشتم که زمان جنگ شهید شد. دو سه هفته قبل از شهادتش یک خوابی که رویای صادقه بود را دید و برای من تعریف کرد. خوب یا بد بودن خواب گفتن بستگی دارد به اینکه چه خوابی باشد؟ این خواب پشتوانه نَص دارد، پشتوانه متن دارد یعنی با روایت تطبیق پیدا می‌کند. رفیقم گفت برزخ شد و حساب کتاب کردند و گفتند گنهکار هستم و باید من را بخوابانند و بزنند. گفتم مرا بخوابانید و بزنید. گفتند مقاومتی، بحثی، چیزی، نداری؟ گفتم خیر بحثی نیست. خربزه خوردم پای لرزش هم می‌نشینم. بنده خدا هستم. اصلا من صحبت داشته باشم مگر الان زورم به شما می‌رسد؟ مرا بخوابانید و بزنید. بعد گفت به من گفتند که توسلی، یا زهرایی یا حسینی چیزی بگو. گفتم همه این‌ها درست است. من کاری کردم شما هم گفتی می خواهی بزنی. بزن دیگر. بزن خلاصمان کن.

می‌گفت تا این را گفتم خوابیدم و پیراهنم را هم در آوردم -تقریب به ذهن است مثلا شلاق بوده است‌- دیدم آمدند پیراهنم را دادند و گفتند بلند شو برو. گفتم چی شد؟ گفتند ما همین را می‌خواستیم. «إنما التوبة النَّدم» در متن دعا داریم که وقتی پیشمان شدی از گناه می‌گویند خیلی خب، حالا وسیله‌اش چیست؟ اقرار به اینکه گناه را انجام دادی! وقتی به تو می‌گویند این کار را نکن زشت است، نگو چه اشکالی دارد؟ مردم اله بله هستند. ول کن این صحبت‌ها را. مگر مردمِ می آیند در قبر تو و کمکت می‌کنند؟ بگو همین است دیگر. زدم. اشتباه کردم. خدایا اگر عذابی هست. عذاب بده. اشکالی ندارد. اصلا چکار می‌توانم بکنم؟ عبد یعنی اینکه انسان به جایی برسد که تسلیم مطلق باشد با عقلش.

» صبر عقلانی چگونه است؟
عبادالرحمن وقتی به نقطه‌ای می‌رسند که آیه قرآن می‌فرماید: این‌ها کسانی هستند که صبر می‌کنند. این صبر در عبادالرحمن چه مدل است؟ اولین گزینه‌ای است که می‌خواهیم باز کنیم. این صبر، صبر عقلانی است. صبر جمیل، صبر بر معصیت و مصیبت و غیره را همه بلد هستیم. صبر عقلانی یعنی من می دانم که این مشکل به چه دلیل است و با آغوش باز مشکل را می‌پذیرم. اگر از ماه رمضانِ سال قبل تا الان سیصد بلا به سرت آمده است؛ 298 تا از آن را می‌دانی به چه دلیل است و دوتایش را نمی‌دانی. از آن 298 تا اگر بر 100تایش صبر عقلانی می‌کردی، بقیه‌اش دیگر پیش نمی‌آمد. صبر عقلانی یعنی می‌دانم چرا این اتفاق افتاده است!
طرف می گوید : چرا فحش دادی؟ غلط کردی فحش دادی. برای چه به من فحش می‌دهی؟ صبر عقلانی می‌گوید کمی فکر کن. چرا فحش خوردی؟ برگرد عقب‌تر. یک جا فحش دادی که فحش خوردی. باز کمی فکر کن. پس حقت است دیگر. کمی دیگر فکر کنی می‌گویی فحش بده. چرا فحش نمی‌دهی؟ این می‌شود صبر عقلانی! صبر عقلانی همان قضیه‌ای است که عطار نیشابوری می‌گوید و بارها همه آن را شنیده و فیلمش را دیده‌ایم. شیخ از گذری می‌گذشت و معاندان از بام بر سر وی خاکستر افشاندند و مریدان حلقه دریدند و دویدند تا فلانی را تأدیب کنند یعنی بروند یقه‌اش را بگیرند و اذیتش کنند. شیخ دستشان را گرفت و گفت: آرام باشید. سیاهی ها و گناهانی که من کردم را سزاوار آتش است و خدا با خاکستری مشغول به جبران و مکافات است. خیلی هم خوشحال هستم. خیلی هم خوب شد. من را باید آتش می‌زدند حالا دارند خاکستر می‌ریزند. این صبر عقلانی است. عبادالرحمن وقتی صبر می‌کنند صبرشان کاملا دلیل و منطق دارد. صبر الکی نمی‌کنند.

–    هوا سرد است، صبر کن!
–    چرا صبر کنم؟ کاپشن می‌پوشم. لباس می‌پوشم.
–    هوا گرم است، صبر کن.
–    چرا صبر کنم؟
این صبرهای بیهوده بدرد نمی‌خورد. وقتی وضعیت مملکت این‌گونه است، چرا باید صبر کنم؟ چرا بر ظلم باید صبر کنم؟ صبر من به این برمی‌گردد که من خودم را شناختم و دقیقاً می‌دانم به چه علت این بلا سرم آمده است؟ و اصلا منتظر هستم که بلا سرم بیاید! یعنی شنبه برنامه‌ام را طوری چیده‌ام که می دانم یکشنبه فلان اتفاق برایم می‌افتد. درنتیجه این‌قدر به زمین و زمان و دوستان و دشمنان فحش نمی‌دهم که دارند من را اذیت می‌کنند.

اینکه دنیا مشکلات دارد را بنده قبول دارم. اینکه مملکت خوب نمی چرخد را از تو بیشتر قبول دارم و بیشتر از تو هم دارم داد می‌زنم و عقوبتش را می‌دهم. اما اینکه بیایم و تمام نقص های سبک زندگی ام را پای دنیا بگذارم، رسماً اشتباه است! هشتاد درصد مشکلات سبک زندگی من مربوط به این است که گمانم این است که من فرشته‌ا‌ی هستم که در عالم قرار گرفتم و شیاطین نمی‌گذارند که من راحت باشم. چهارتا شیطان مسئولین هستند، چهارتا دوستان، چهارتا در خانواده‌ام است و چهار شیطان دشمنان. شانزده تا شیطان ریخته‌اند سر من یکی و فرشته تنها گیر آورده‌اند و نمی‌گذارند زندگی‌ام را بکنم! از قالب فرشته بیا بیرون. عبد شو! و بعد آن قسمت هایی که قرار است داد بزن، داد بزن اما یادت باشد مشکلاتی که از رمضان سال قبل تا الان می خواستی اما برطرف نشده، هشتاد درصدش مربوط به این است که ما عبادالرحمن نیستیم و سبک زندگی‌مان را متناسب با آن قرار نمی‌دهیم.

» عبادالرحمن چه خصوصیاتی دارند؟

روایت رسول خدا(ص) در شرح آیه عبادالرحمن درشب نوزدهم این است: «قومی از امت من هستند که شما نمی‌شناسید و آن‌ها را نمی‌بینید؛ من هستم که در زمان سفر کردم -پیامبر(ص) اشاره به معراج می‌کند- و آن‌ها را در آخرالزمان دیدم. آن‌ها ندیده مرا بیشتر از شما دوست دارند و من هم آن‌ها را بیشتر از شما دوست دارم. پیغمبر(ص) دارد این صحبت‌ها را به اصحاب صدر اسلام یعنی سلمان، ابوذر، علی(ع)، مقداد و همه صحابه و انصار و مجاهدین می‌گوید و می‌گوید من آن‌ها را بیشتر از شما دوست دارم و آن‌ها هم ندیده مرا بیشتر از شما دوست دارند! این‌ها چه کسانی هستند؟ پیامبر(ص) خصوصیاتی را برای این دسته از افراد بیان می کند که اولین، دومین، سومین و چهارمینش انسانی است! پنجمین مورد می آید سراغ ذکر. ششمین مورد می آید سراغ مساجد که آن را توضیح می‌دهیم و دوباره هفتمین، هشتمین، نهمین، دهمین، یازدهمین و دوازدهمین مورد انسانی است و سیزدهمین مورد اخلاقی است. یعنی از این سیزده مورد، یک مورد اخلاقی است، بقیه انسانی و دو مورد عبادی است!

آن خصوصیتی که می‌خواهم امشب به آن بپردازم این است:
1.    اینان طوری رفتار می‌کنند که بزرگ ترهایشان؛ یعنی خدا، رحمان؛ نمی‌توانند با آن‌ها برخورد غیر نیکو کنند!
چکار می‌کنند؟ دوخاطره کوتاه می‌گویم تا ذهنت آماده شود و بقیه روایت را بخوانم. شایده ده، پانزده سال پیش در هواپیما نشسته بودم و می‌خواستم بروم جایی کار داشتم. ساعت تقریبا یازده شب بود. بغل دست من یک پیرمرد تقریبا هفتادهشتاد ساله نشسته بود که به شدت خوشتیپ بود و مشخص بود که از طبقه فوق اشراف است. یعنی با پاپیون و کت و شلوار درجه یک و همه چیز دیگر. آن زمان هم که خیلی از مردم موبایل نداشتند، موبایلش زنگ خورد و چون کمی گوشش سنگین بود، هم صدای موبایلش زیاد بود و هم صدای خودش و من به خوبی می‌شنیدم. خانومش گفت چرا شام نخوردی و رفتی؟ گفت می‌خواهم دخترم را سوپرایز کنم. دخترش تهران بود.
تلفن را قطع کرد و به دخترش زنگ زد.
–    سلام
–    سلام
–    خوبی بابا؟
–    قربانت. جان بابا؟
–    من الان در هواپیما هستم.
–    هواپیما برای چی؟
–    دارم می‌آیم تهران دیگه.
–    عه؟ بابا نگفتی! ما کلید را به سرایدار می‌دهیم، تو زنگ پایین را بزن و برو بخواب.
پیرمرد کنار من یخ کرد. می‌خواست دخترش را  سوپرایز کند و من فکر کردم دخترش غش می‌کند از خوشحالی!

دومین خاطره مربوط به هفته پیش است. موبایل پسری زنگ زد.
–    بله مامان؟
–    می خرم دیگه (با صدای بلند). عه. ده دقیقه وقت بده. هی  زنگ می‌زنه.
بعد قطع کرد. این‌طرف خیابان من بچه‌ای را دیدم که دستش در دست مادرش بود و آویزان او بود. مادرش هر طرف می‌رفت، او هم می‌رفت و مادرش پناهش بود. برادر، خواهر، پسر، دختر! وقتی کوچک هستی آویزان مادر و پدرت هستی. کمی که بزرگ می‌شوی و صدایت کلفت می‌شود؛ می‌دانی این جمله «می‌خرم، عه!» را که به او می‌گویی، چقدر قلبش را می‌سوزانی؟! والله العلی العظیم خدا امشب تو را نگاه نمی‌کند! پیغمبر(ص) این را دارد می‌گوید. می‌دانی یک‌دفعه خاطره سی سال جان‌کندنِ برای تو، چگونه آوار می‌شود روی سرش؟ و می‌دانی چرا چیزی نمی‌گوید؟ چون سازگار شده است و در دلش می‌ریزد. مادرت تو را نفرین نمی‌کند، بلکه خدا تو را نفرین می‌کند!

پیغمبر(ص) می‌گوید خدا به انسان‌ها نگاه می‌کند تا ببیند با کسانی که به او نعمت داده چگونه برخورد می‌کنند. حالا صدایت کلفت شده، موبایلت را برمی‌داری و می‌گویی عه می‌خرم دیگر؟! یادت نیست نمی‌توانستی خودت را بشوری بدبخت؟ یادت نیست اگر ده دقیقه مادرت را نمی‌دیدی، چنان اضطرابی وجودت را می‌گرفت که حاضر بودی عالم را بفروشی تا در آغوش مادرت باشی؟ و این مادر آن سختی‌ها را یادش است و این مادر ساده بود و فکر می‌کرد اگر شیره جانش را برای تو خرج کند، تو شعور و معرفت داری، آدم هستی! پیامبر(ص) می‌گوید خدا به این آدم‌ها نگاه نمی‌کند! «أفعل ما شِئت» هرکاری دوست داری تا صبح بکن «إنی لاأغفرُ لِک» من تو یکی را نمی‌آمرزم. حالا برو بگو من سیصد بار حج رفتم. شش سال جبهه بودم. شصت هزار بار مشهد رفتم و نماز شبم هم ترک نشده است. خدا می‌گوید من تو یکی را نمی‌آمرزم. من دنبال این‌ها نبودم. می‌خواستم آدم باشی.
آیه شریفه قرآن می‌گوید: با بزرگ ترهایشان که به آن‌ها نعمت داده‌اند مثل آدم برخورد می‌کنند. مادرت سنش بالا رفته و در شأنش نیست که با تو کَل کَل کند. پرانتز باز کنم، می‌دانم برخی پدرها و مادرها هم در حق بچه‌ها بدی می‌کنند. اما امشب وقت این موضوع نیست. آن والدین هم بروند و آدم شوند. اما این خیلی مهم است. خدا امشب می‌گوید این مورد را من شرط گذاشتم. بقیه موارد هم هست. اما الان دارم عبادالرحمن را شرح می‌دهم. تفسیری که پیامبر(ص) از آیه داشته و حدیثی که زیرش آورده است را هم داریم. طرف می‌گوید: چیزی به مادرم نگفتم! صدایت را بلند کردی دیگر! قدرت نمایی کردی! هفتمین خصوصیت از عبادالرحمن می‌گوید: کسانی هستند که خداوند وقتی به آن‌ها نگاه می‌کند، چون نسبت به کسانی که به آن‌ها نعمت داده‌اند خیلی کریم و رحیم و متواضع‌اند، درنتیجه خدا هم حیا می‌کند که اصلا پرونده‌شان را باز کند! داداش خیلی صدایت کلفت شده است. آبجی خیلی قلدر شدی. آره؟ می‌دانی اگر پرونده‌ات را باز کنند، چه اتفاقی برایت می‌افتد؟ راهی دارد که پرونده‌ام را باز نکنند؟ همین که گفتم.

»برای دنیای یک نفر دیگر آخرتت را خراب نکن

2.    «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»
می‌دانید یک‌سری از مشکلات ما از چیست؟ کَل کَل کردن! یک سری ازمشکلات ما به این علت است که مدام در حال حرف‌زدن و بحث‌کردن هستیم! سر هیچی!! چرا این‌جوری شد؟ چرا اون‌جوری شد؟ دو ماه دیگر انتخابات ریاست جمهوری است. معلوم نیست کی به کی است؟ کی به کی نیست؟ کی میاد؟ کی تایید صلاحیت می‌شود؟ کی تایید صلاحیت نمی‌شود؟ هیچی معلوم نیست؛ اما شش ماه است که به جان هم افتادین و این آن را می‌زند و آن این را. حالتان خوب است؟ ردیفین؟ اگر تا 27 خرداد مُرده بودی، بعد از این همه تهمت و غیبت و بساط راه‌انداختن و او رسید به ریاست جمهوری یا نرسید برای دنیای یک نفر دیگر، فکر می‌کنی در قبرت چه خبر است؟ اصلا ببخشید، مشکل داری؟ کمبود بحث داری؟ دردسر و سردرد کم داری که سر هیچی مدام بحث می‌کنی؟ چرا این موکت کج است؟ نه راست است. ول کن. کج است یا راست، تو چرا این‌قدر بحث می‌کنی؟ سرچه چیزی این‌قدر بحث می‌کنی؟
ماشین پیچیده و می‌خواهد وارد کوچه شود، او هم می‌پیچد! خب بگذار آن ماشین برود، فقط دو ثانیه زودتر می‌رسد. می‌گوید نه غلط کرده که زودتر برود. خب برو پایین بزنش! دیوانه هستی؟ همه چیز تقصیر کره زمین و مدیریت حاکمان است نه؟ سر چه چیزهایی بحث می‌کنیم؟ بحث‌های الکی و بیخود. «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا» این برمی‌گردد به آن قسمتی که می‌گوید با مخالفین اسلام هم وقتی می‌بینید نمی‌فهمد، بحث نکنید. شأن نزول آیه این است. می‌گوید با مخالفین و معاندین اسلام وقتی می‌بینید نمی‌فهمند، بحث نکن! بگو شما راست می‌گویی.
شنیدید دیگر. به پیرمردی گفتند:
–   شما 125 سال عمرکردی، راز این همه عمر و سلامتی‌ات چیست؟
–    من بحث نمی‌کنم! هیچ‌وقت بحث نکردم.
–    مگر می‌شود هیچ‌وقت بحث نکرد؟
–    نه نمی‌شود. شما راست می‌گویی.
حالا بیا و دو ساعت بحث کن که می‌شود هیچ‌وقت بحث نکرد یا نه؟ ول کن دیگر.
این «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا» یعنی اگر تو سواد، شعور، انسانیت، شخصیت، شرافت و عزتت بیشتر از طرف مقابل است، لازم نیست او را قانع کنی. لازم نیست این‌قدر با او حرف بزنی. لازم نیست این‌قدر بحث کنی. سر چی؟ سرهیچی! بیکاری و دوست داری با یکی حرف بزنی؟ دوتا جُک تو بگو، دوتا جُک هم طرف مقابل بگوید و بخندید. والله ثوابش خیلی بیشتر است و من قول می‌دهم این را برایت عبادت محسوب کنند. الان فرض کن امام زمان(عج) ان‌شاالله تشریف آورده است و حکومت مهدوی است. همه چیزمان هم جور است. (من مثال این بحث را در سخنرانی آرامش در دهه محرم زدم و قدم‌به‌قدم جلو آمدم و ثابت کردم) فرض کن همه چیزت جور است، هیچ مشکلی هم نداری؛ مشکل اقتصادی، اجتماعی،سیاسی و هیچ چیز دیگر، نداری. در خانه بحث می‌کنی یا نه؟ می‌کنی دیگر! برای اینکه دیوانه هستی! تو خودآزاری داری! یاد بگیریم که لازم نیست همه چیز روشن بشود! همه چیز اصلا چقدر ارزش دارد  که حالا روشن شود یا تاریک؟ اصلا دنیا چقدر ارزش دارد که الان این اتفاق بیفتد یا خیر؟
مدیریت خلقت دارد پیش می‌رود و فقط تو هستی که فکر می‌کنی آب در خانه مورچه‌ها ریخته و داد می‌زنی دنیا را آب برد! دنیا سر جایش است و هیچ اتفاقی در هیچ کدام از این گزینه‌هایی که مد نظرت است، نمی‌افتد. نه گزینه تو و نه گزینه طرف مقابلت. بلکه فقط مغزی داری که داری آن را متلاشی می‌کنی و وقتی داری که داری آن را هدر می‌دهی. دور هم بنشینید، بگویید بخندید و جُک بگویید تا تمام شود دنیا. این‌قدر چیزهای الکی را جدی نکنید و با هم بحث کنید. به خدا بیکار هستیم. وقتی از شش ماه قبل می‌نشینی و شب تا صبح و صبح تا شب سنگین بحث می‌کنی برای ریاست جمهوری، معلوم است که بیکار هستی. تابلو است اصلا. و تابلو هم هست که خیلی بد داری بیکاریت را می‌گذرانی. سریال خوب من می‌شناسم دانلود کن و بنشین ببین. جدی دارم می‌گویم. فکر نکن من آدمی هستم که می‌گویم به جای این کارها برو نماز شب بخوان. اگر عمری باشد و زنده باشیم، در شب بیست‌ویکم بقیه خصوصیات عبادالرحمن را می‌گویم و بیست‌وسوم بحث را ختم می‌کنم.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید