امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

سوز مناجات - قسمت چهارم

13 آذر 1404 -   2:49 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها

انسان‌هایی که برای رسیدن به آرزوهای بزرگ وقت خودشان را تلف می‌کنند از رسیدن به قله‌های کوچک هم، باز می‌مانند!

یالطیف
سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: سوز مناجات – سمت چهارم
1394/3/23

بحث ما راجع به سوز مناجات تا این فراز قرائت شد:

إِلَهِی اعْتِذَارِی إِلَیكَ اعْتِذَارُ مَنْ لَمْ یسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ فَاقْبَلْ عُذْرِی یا أَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیهِ الْمُسِیئُونَ.
خدایا! پوزش‏طلبی من به درگاهت، عذرخواهی كسی است كه از عذر پذیری تو بی‏ نیاز نیست، پس عذرم را بپذیر، ای كریم ترین بزرگواری كه زشتكاران، به درگاهش عذر گناه می‏ برند.

إِلَهِی لا تَرُدَّ حَاجَتِی وَ لا تُخَیبْ طَمَعِی وَ لا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجَائِی وَ أَمَلِی.

پروردگار من! حاجت و نیازم را رد مكن و دست امید و آرزویم را از درگاه خویش، كوتاه مگردان.

بحث راجع به اعتذار و معذرت خواهی است که داخل این بحث، در ادیان مختلف سلیقه‌های مختلف را هم می‌بینیم. برخی می‌گویند توبه یک شرایطی دارد من جمله اینکه: باید همراه با تضرع، الحاح و اصرار باشد و خیلی چیزهای دیگر. برخی برای توبه ده شرط قائل هستند، برخی هم پنج و شش شرط قائلند.

اینجا در مناجات شعبانیه شرط مهمی را امام(ره) می‌فرمایند:
 بحث بر سر چیست؟ بحث بر سر این است که وقتی ما توبه می‌کنیم، خیلی از شروط را رعایت می‌کنیم که قبلاً راجع به آن بحث کرده ایم. اینکه دقیقاً معنی  تضرع چیست، دقیقاً معنی اصرار چیست یعنی واقعاً خدا نیاز به اصرار نیاز دارد یا نه، خدا به تضرع نیاز دارد یا ندارد، این ها را جلسات قبل گفته ایم.

چیزی که الان باید روی آن بحث بشود این جمله است: “اعْتِذَارِی إِلَیكَ اعْتِذَارُ مَنْ لَمْ یسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ” یعنی رسیدن به نقطه‌ای که انسان معذرت خواهی خود را معذرت خواهی کسی بداند که،
اولاً: جای دیگری برای عذرخواهی پیدا نکرده.
ثانیاً: اگر شما قبول نکنی هیچ چاره‌ای برایش نمی‌ماند.

مثلاً شما به کسی بدی کرده ای و می‌روی می‌گویی ببخشید، می‌گوید نمی‌بخشم. دوباره خواهش می‌کنم ببخشید، می‌گوید نه نمی‌بخشم. سه بار می‌روی و می گویی التماس می‌کنم، الحاح می‌کنم، ما را ببخش، نمی‌بخشد. دفعه دهم می‌گویی به درک نبخش! در یک حدی آدم می‌گوید ببخشید. این حد در همان دفعه اول برای خدا وجود ندارد، یعنی وقتی انسان سمت خداوند می‌آید، می‌گوید من اصلاً به آن نقطه نبخش نمی‌توانم برسم.

و همین برگه برنده ماست یعنی همین که ما نمی‌توانیم نبخشیم مهم نیست را به کار ببریم، برگ برنده ماست. به قول آقا امام سجاد(علیه‌السّلام) در دعای دیگری که می‌فرمایند: بعضی وقت‌ها به من می‌گویی برو. من امشب آمده ام این را بگویم: چشم می‌روم، کجا بروم؟! اول جایی را معرفی کن که تو در آنجا مالک نباشی، حاکم نباشی، قادر نباشی، همه چیز در دست تو نباشد، چشم می‌رویم.

قبلا این قضیه را خدمتتان عرض کرده ام، امام مجتبی(علیه‌السّلام) فرمودند، وقتی آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) در بستر بودند می‌گفتند به این پشت دری ها بگویید گریه‌های شما مزاحم استراحت ماست، بروید در خانه گریه کنید و دعا کنید. فردا هم بیایید خبر بگیرید. چون استدلال قوی بود، همه رفتند. باز صدای گریه‌ می‌آمد. رفت دید یک پیرمردی است، گفت مگر حرف امامت را نشنیدی، می‌گوید برو. امام هست یا نه؟ تو که دیگر پیرمردی، ولایت و امامت را می‌فهمی یعنی چه.

پیرمرد گفت: باشد بحثی نیست، منتها می‌توانم از امامم یک سؤال بکنم؟ گفت: سؤال کن. گفت: بپرسید بدون شما کجا بروم؟ این استدلال پیرمرد باعث شد امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) بگوید: صدایش بزنید، بیاید داخل بنشیند!

“مَنْ لَمْ یسْتَغْنِ” یعنی من و شما به نقطه‌ای برسیم که به خدا بگوییم اگر تو نبخشی من چه کار کنم؟! من نشسته ام تا تو ببخشی. اگر نشستن با این نیت باشد، چهار ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد یعنی خدا ببیند کسی قبلاً فکرهایش را کرده که بنده چاره‌ای غیر از خدا ندارم و در خانه اش نشسته ام.

این داستان را در مباحث دیگر از بنده و بقیه شنیده اید، دوباره بشنوید: وقتی نادر شاه افشار با همه بدی هایش که حتما مثل همه آدم ها یک سری خوبی ها هم داشته، به حرم آقا علی بن موسی الرضا(علیه‌السّلام) مشرف شد، گدایی را دید که می‌گوید من کورم به من کمک کنید، دعا کنید امام رضا(علیه‌السّلام) شفا بده. گفت: شما چند وقت هست که اینجایی؟ گفت: چهار سال در خانه امام رضا(علیه‌السّلام) نشسته ام. گفت: چهار سال شفا نداده؟ گفت: نه شفا نداده.

گفت: من الان می روم زیارت می‌کنم، شفایت را بگیر. چون اگر برگردم کور باشی، گردنت را می‌زنم. گفتند این نادر شاه است مثل آب خوردن سر می‌بُرد! در ضمن زیارت که می‌رود زیاد هم طول نمی‌کشد! امین الله، زیارت جامعه که نمی‌خواند، یک سلام می‌دهد و برمی‌گردد. گفته تا زیارت می‌روم و برمی‌گردم شفایت را از امام رضا(علیه‌السّلام) بگیر وگرنه اینجا سرت را می‌بُرد، شک نکن. دو نفر هم بالای سرش گذاشته بود که مواظب باشید شفایش را بگیرد و یک وقتی در نرود! نوشته اند وقتی برگشت، شفایش را گرفته بود! “مَنْ لَمْ یسْتَغْنِ”. گفته آقا اگر ندهی چه کار کنم؟! نگفته شفا دادی دادی، ندادی ما اینجا نشسته ایم و گدایی می‌کنیم، حداقلش این است که گداییمان را کرده ایم.

در خانه امام و اهل بیت(ع) شرط قبولی دعای من و شما این است که بگوییم ما چیزی نداریم، نبخشی چه کار کنیم؟! خدا درجات همه شهدا را متعالی کند، شهید رنجبر زمان جنگ برای ما اینگونه مداحی می‌کرد، یکی از جملاتی که خیلی در ذهنم مانده این جمله است: خدایا ما امشب در خانه ات آمده ایم. بچه‌های زمان جنگ همه هم به قول خودشان پاک و اشکی، در خانه ات نشسته ایم، الان هم ساعت یک نصف شب است، یک چیزی از تو می‌خواهیم، اگر یک وقتی می‌بینیی در این شهر جای دیگری کریم تری هست، ما به آنجا برویم، چون من به نظرم می‌رسد این جماعت یک نصف شب، در خانه هر آدم غیر کریمی بروند، جوابشان را می‌دهد، گشتیم از تو کریم تر پیدا نکردیم. این سرّ مناجات با خداست.

پس رسیدن به چه نقطه ای؟ رسیدن به این نقطه که دقیقاً پشت سرت هیچ چیزی را احساس نکنی و گزینه دومی هم منظور نباشد. برخی اوقات در صحبت های خود ما هم در طول زندگیمان پیش می‌آید و از سر دلخوری می‌گوید ببر جهنم! این مدل آدم‌هایی که اینگونه جدی می گویند روز قیامت جهنم را نشان می دهند که این را می گفتی ببر مگر چه می‌شود؟! طرف تازه می‌فهمد جهنم یعنی چه! مثلاً طرف می‌خواهد خودکشی کند، می گویند خودکشی کنی به جهنم می‌روی! می‌گوید از این مدل زندگی که بهتر است. حالا ببین!

بعضی وقت‌ها من و شما هم در عالم رویا، یک نمی از عذاب را احساس می‌کنیم تا یک هفته تب و لرز می‌کنیم! به خدا پشت کردن، گزینه دوم ما نیست، اصلاً نباید گزینه دوم وجود داشته باشد، سخت است. خیلی‌ها هستند در اثر همین خواب‌ها هدایت می‌شوند.
” فَاقْبَلْ عُذْرِی یا أَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیهِ الْمُسِیئُونَ”.

اگر زمانی بخواهم در عالم بگردم، از تو کسی که زودتر توبه من را بپذیرد اصلاً پیدا نمی‌کنم. خیلی از ما مزه کسانی که ادعا داشتند کریم و رحیم هستند را چشیده ایم که در عمل بستگی دارد که کریم باشند! اگر روی فرم باشند، روی فرم نباشند از لئیم هم بدترند! خدا این مدلی نیست، کریم‌ترین وسیله، جا، مراد و شخصی که می‌شود به او مراجعه کرد.

پرانتز دیگری باز می‌کنیم، این را خیلی دقت کنید: برادرها، خواهرها اگر ارتباط با خدا و رسیدن به او را پیچیده، مشکل، فلسفی و معادله‌ای بکنید، به کرامت خدا توهین کرده اید! خدا استادمان را رحمت کند، می‌فرمود: توبه واجب فوری است، اگر به نتیجه برسم که گناهی کرده ام و توبه نکرده ام، همین الان باید بگویم استغفر الله ربی و اتوب علیه. می‌گویم نه، الان وضو ندارم، با این کار پیچیده اش کرده ای! بگذار جلسه وارد روضه بشود، بگذار شب جمعه، بگذار ماه رمضان بشود، بگذار زیارت بروم، بگذار فلان کار را انجام بدهم حداقل دل خدا را به دست بیاورم، نماز قضا گردنم هست بگذار حداقل نماز قضاهایم را بخوانم بعد بگویم استغفر الله!

توبه واجب فوری است. می‌دانید واجب فوری یعنی چه؟ مثلاً الان ساعت نه و دوازده دقیقه و دوازده ثانیه است، توبه نمی‌کنی. ساعت دوازده دقیقه و سیزده ثانیه می‌شود، یک گناه برایت می‌نویسند. یک ثانیه وقت داشت بگوید استغفر الله ربی و اتوب علیه، ولی نگفت. واجب فوری یعنی هر یک ثانیه‌ای که به تأخیر بیندازی، حرام می شود.

چرا واجب فوری است؟ دلیلش این است: توهین به کرامت خداوند است که شما منتظر اسباب و وسیله‌ای هستی که خداوند به شما افتخار توبه کردن را بدهد! همین الان توبه کن. می‌گوید الان پاک هم نیستم، می‌گوید توبه کن. پاک هم نیستم منتظر ماه رمضان بیاید، می‌گوید توبه کن. می‌گوید شاید الکی باشد، می‌گوید به تو چه، تو توبه ات را بکن و بگو استغفر الله ربی و اتوب و علیه. مگر الکی یا راست بودنش به چیست؟ یعنی اگر الان یک لیتر اشک بریزی، می‌توانی زیرش امضاء بزنی که به راستی توبه کرده ای؟!

چقدر گناه‌هانی بوده است که شش ماه برایش گریه کرده ایم ولی باز هم تکرار شده! برای چه؟ برای اینکه فکر می‌کرده ایم ما به راستی توبه کرده ایم!

إِلَهِي مَا أَظُنُّكَ تَرُدُّنِي فِي حَاجَةٍ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِهَا مِنْكَ.
خدايا! باور ندارم كه در حاجتی دست رد به سينه ‏ام بزنی، حاجتی كه عمر خويش را در پی آن گذراندم و عمری از تو طلبيدم.

إِلَهِي فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَدا أَبَدا دَائِما سَرْمَدا يَزِيدُ وَ لا يَبِيدُ كَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَي.
خدايا! ستايش ابدی و ثنای سرمدی تنها از آن توست، سپاسی همواره فزاينده و بی ‏كم و كاست، آنگونه كه تو دوست داری و می پسندی.

إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ.
خدايا! اگر مرا به جرمم بگيری، دست ‏به دامان عفوت می ‏زنم.

وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ.

و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه كنی، تو را به بخشايشت‏ بازخواست می‏ كنم.

وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ.
اگر در دوزخم افكنی، به دوزخيان اعلام خواهم كرد كه تو را دوست دارم.

در این فراز به بحث “افنیتُ عمری” می پردازیم. در مقدمه‌اش خاطره‌ای را خدمتتان عرض می‌کنم: در جمع خیلی عالم به قول امروزی‌ها علم گرا نشسته بودیم و در این جمع همه دکتر و پروفسور بودند، جمع خانوادگی و خیلی جدی بود. یک طیف کاملاً مفتون و مبهوت در دنیا! بحث‌های مختلف می‌شد، بنده بیشتر گوش می‌دادم، علاقه خاصی هم به دخالت در این بحث‌ها نداشتم. تا بحث به یکی از اشعار عرفانی رسید، به هر حال در اینجور جمع‌ها اینجور بحث‌ها هم می‌شود.

یک نفر گفت: این ها چرت و پرت است که یک عمر در گوش ایرانی‌ها و مسلمان‌ها کرده اند! از دنیا عقب افتاده ایم و تا الان این عرفان حافظ به چه درد مملکت ما خورده؟! بنده در سکوتی بودم که جوابی بدهم یا نه، یکی از خودشان جواب داد. گفت: الان کار تو به چه دردی ‌خورده؟ در آزمایشگاهت نشسته ای اصلاً نمی‌فهمی همسایه‌ات چه خبر است، مادر بزرگت مُرد، مادرت کجاست؟ سرت را در این تحقیقات کرده ای و فکر می‌کنی خیلی عالمی، تو به چه درد خورده ای؟!

وقتی نگاه می‌کنیم آخر دنیا این است که اگر قرار باشد چیزی به درد بخورد، هیچ چیزی به درد نمی‌خورد. مثلاً کسی می‌رود زحمت می‌کشد و کاری انجام می دهد. یکی هم دعا می‌کند و کاری انجام می دهد، همه اش بازی است؛ “انما الدنیا لعب و لهو”. آخر دنیا این است که اگر واقعاً چیزی جدی نیست، پس چه چیزی جدی است، هیچ چیزی جدی نیست. مثلاً شما مقید باشی که ماه رمضان به احیا یا زیارت بروی. یک نفر دیگر مقید باشد هر صبح سر ساعت هفت صبحانه‌اش را با یک لیوان آب پرتقال و بساط بخورد، روزنامه‌اش را هم بخواند بعد صبح سر کلاس یا محل کارش برود و سر ساعت هم برگردد،  شما دو نفر دقیقاً با هم چه فرقی دارید؟

فرض می‌کنیم کسی صبح تا شب شعر بگوید، حافظ هم نباشد. کسی هم زندگی خیلی منظمی داشته باشد، جفتش اگر قرار است به درد بخورد، هیچ کدامش به درد نمی‌خورد، برای اینکه درد ما این است که بعد از یک مدتی نیستیم.

درد اصلی فنا است. هر کسی در عالم چیزی دارد، نه بنده باید آن علم گرا را تخطئه کنم، نه او من را، نه جفتمان باید کسی مثل حافظ را تخطئه کنیم. هر کسی در دنیا یک بازی برداشته و دارد برای خودش بازی می‌کند، دردی را از دنیا دوا نمی‌کند. بنده اینجا سینه بزنم یا در سالن بغلی برقصم، هیچ کدام دردی را از دنیای من دوا نمی‌کند. من عقلانیتی را به خرج داده ام و گفته ام حالا که هیچ کدام دردی را دوا نمی‌کند، حداقل کاری بکنم شاید برای قیامتم چیزی داشته باشد. عقلانیت به خرج داده ام وگرنه اتفاق خاصی نمی‌افتد.

بنده دارم از نظر فلسفه زندگی می‌گویم، اینکه یک عالم خدمت به خلق می‌کند را اسم نبردم، این آدم را گفتم که صبح تا شب سرش در آزمایشگاه فیزیک خودش است و سعی می‌کند در مجلات درجه یک مقاله‌ای بنویسد، رتبه دانشگاهی بگیرد و فکر می‌کند خیلی آدم مهمی است، این را دارم می‌گویم.

مقاله‌های روی هم، روی هم چاپ و ترجمه شده دانشگاه‌های خودمان را دارم می‌گویم که آقایان فکر می‌کنند الان که دانشجوی پی اچ دی است، خیلی کارش مهم است! قاطبه ی علمای علوم تجربی ما تأثیری روی عالم خلقت ندارند، برای اینکه آدمی است که دارد زندگی خودش را می کند. صبحانه، ناهار و شامش چرب‌تر بشود و جای دراز کشیدنش در خانه بیشتر بشود.

زمانی در یک بحث پاراگرافی ثابت کردم که اصلاً علم در دنیای امروز فروشی است! یعنی مردم دارند عالم می‌شوند تا علمشان را بفروشند! “افْنیتُ عمری” یعنی چه؟ یعنی گذراندن عمر برای چیزی که دردی را دوا کند. عالمی که علمش را دارد، برای آخرتش هم بار جور می‌کند، شاید صد برابر یک عارف هم در دنیا تأثیر داشته باشد، ولی وقتی نگاه می‌کنیم قاطبه دنیا پرستان یعنی درصد زیادی از دنیا مداران فقط دارند زندگی خودشان را می‌چرخانند، اعتبار نمی‌کنیم.

حداقلش این است که حافظ چهار بیت شعر گفته، بر لب کسی لبخند می‌نشانده، مشکلات روحی کسی را حل می‌کرده، باز حداقل اگر هیچ کاری نمی‌کرده، یک خوبی داشته که مانده است. تنها هنر عرفان این است که به شما بقبولاند در دنیا برای دنیا زندگی کردن ضرر است، این هدف عرفان است. به صوفیه کاری نداریم، عرفان اصیل. زندگی کردن در دنیا برای دنیا ضرر است، انسان باید در دنیا برای آخرت زندگی کند.

مردم در دنیا برای معنویت هم، برای دنیا دارند تلاش می‌کنند. یعنی معنویت هم شده بهانه رسیدن به دنیا! اصلاً ارزشش را ندارد. امامان ما کار آخرتشان را اصل می‌دانستند و دنیایی که دنیایشان یا آخرتشان را لکه دار کند، “دَعِ الدّنیا”؛ آن را کنار می‌گذارند.

این را برای برادر و خواهرهای نوجوان و جوان می‌گویم، بارها گفته ام دوباره تکرار می‌کنم، برادر، خواهر برای حاجت‌های دنیایی ات یک اولتیماتم زمانی بگذار و بگو برای طلب این حاجت دو ماه، حاجتش خیلی مهم است یک سال، دو سال، در ذهنم این حاجت را دارم. بعد از این اولتیماتم آن را دور بینداز و اصلاً به آن فکر نکن.

“قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِهَا مِنْكَ”، من عمرم را تلف کردم، دنبال حاجاتی که اصلاً صلاح من نبود، رفتم. حاجت یک اولتیماتوم زمانی دارد، شد شد، نشد خداحافظ شما. من اصلاً اجازه ندارم برای رسیدن به حاجات دنیایی عمرم را هدر بدهم! یک هفته شد شد، خیلی بزرگ است یک سال می‌دوم. اگر بحث ازدواج است دو سال می‌دوم. اگر بعد از سه سال نشد، برو دنبال کس دیگری.

بعضی وقت‌ها دو نسل عوض می‌شود، این ها هنوز دارند در دادگاه برای رسیدن به حقی که مال صد و پنجاه سال پیش بوده، می‌دوند!

»» پس:
1- عمرت در مسیر رسیدن به آخرت.
2- حتماً و حتماً برای حاجات مادی و اولتیماتوم زمانی بگذار.
3- آرام باش کل کره زمین ارزش این درگیری ذهنی تو را ندارد.

آرام باش و به سمت خدا، معنویت و مباحثی که به شما آرامش می‌دهد، برو. سعی کنیم اینگونه باشیم. بزرگترین خدمت به خلق، دنیا و عالم را کسانی کردند که به خلق، دنیا و عالم دل نبسته بودند، و بزرگترین شعارها را برای دنیا، خلق و عالم آدم‌هایی دادند که فقط و فقط مطلوبشان دنیا بود!

دل نبسته ها می‌توانند خدمت کنند. دل بسته ها دلبستگی‌هایشان، آن ها را در قول و زنجیر می‌کشد. مگر آدم چقدر عمر دارد؟! مثلاً پانزده سال قبل ازدواج کرده اند، این شخص هنوز در ذهنش این است که اگر او می‌شد، چه می‌شد! خاک بر سرت کنند، زن و زندگی و بچه و تشکیلات و این روزی خدا، یعنی خدا برای تو مسیر اشتباه نوشته؟! چقدر می‌خواهی وقت برای آرزوهای پانزده، بیست یا شصت سال پیشت صرف کنی؟!

در فراز بعدی فقط اشاره می کنم، می گوید: “إلَهِي وَ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ”، عمرم را در مستی و اینکه دوری از تو ممکن است برای من لذت بخش باشد و آرزوهای آنچنانی، گذراندم، یک دفعه چشم باز کردم دیدم لب گور هستم!! چشم باز کردم دیدم اصلاً نمی‌توانم استفاده کنم! دیگر نمی‌توانم کاری بکنم!

تمام هنر عرفان این است که به شما اجازه می‌دهد در آرزوهایت نمانی و بتوانی در دنیای خودت لذت ببری. عرفان و معرفت به شما آموزش می‌دهد که جسم، روح، روان، دین و آخرتت را به خاطر مسائل دنیایی تحت فشار نگذاری. آن که به شما آموزش می‌دهد در غار برو و بنشین هو هو بکن، اسمش عرفان نیست!!

معرفت ناب و خالص شیعی به شما آموزش می‌دهد در مقابل با ناملایمات دنیا و زندگی بتوانیم یک رفتار خیلی متعادل داشته باشیم و خیلی عادی بگذرانیم. به شما آموزش می‌دهد که اگر قسمتی از دنیا را از شما جدا کردند، درد نکشی، این خیلی مهم است چون دنیا برای ما دو کار انجام می دهد؛ روزهایی یک چیزهایی را به ما می‌چسباند، در عوض روزهایی هم جدا می کند.

اصلاً دنیا کُخ دارد، سیستمش سیستم مردم آزاری است! یعنی شما را به یک چیزی می‌چسباند که می‌خواهد بعداً از آن جدا کند و دردت بگیرد! شما هم در دهن دنیا بزن و بگو به من نمی‌چسبد، چون از وقتی این دستمال را به دست من دادی، من هر روز می‌گفتم این مال من نیست، حالا آمده ای بگیری، بیا بگیر. به همین سادگی!

“سَكْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْكَ”، “شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ” یعنی چه؟ یعنی برخی اوقات‌ جوانی انسان‌ها بابت آمال‌های دنیاییشان کلاً می‌گذرد و بعد به هیچ چیزی نمی‌رسند، نه دنیا و نه آخرت!

اینقدر دنبال آرزوهای بزرگ می‌دود که از آرزوهای کوچکش هم می‌ماند! کوچکی که در دسترسش بود و می توانست به آن ها برسد.
قضیه را یک چند باری گفته ام دوباره هم می‌گویم، به یکی از دوستان گفتم چرا ازدواج نمی‌کنی؟ گفت: شرایط خاصی برای همسرم هست که هنوز کیس مناسب را گیر نیاورده ام! کیس مناسب استلال‌های امروزی است! جدیداً اسم همسرها کیس شده، قبلاً آدم بودند! کیس مناسبت چیست؟ گفت: مثلاً قدش اینقدر باشد. فاصله دو ابرو اینقدر. دماغ به این حالت. صورت فلان باشد!

خیلی تفصیلی از بالا تا پایین را نمره می‌داد و یاداشت می‌کرد: بیست و پنج، بیست، هجده! باید معدل روی هجده می‌آمد تا به خواستگاری می‌رفت.

خیلی گشت یکسال، دو سال، سه سال، چهارسال، پنج سال. یک روز دیدند ازدواج کرده با یک خانمی که هم مشکل ژنتیک داشت، هم مشکل ناموزون بودن ابعاد بدن داشت، هم در اثر تصادف چشم‌ها مشکلات زیادی داشت، یکی بالا می‌دید یکی پایین و نمی‌توانست حرف بزند که البته این یکی از محاسن زنان است. شما که گفتی ملکه شاه پریون می خواهی؟! این دیگر چیست؟!! بلند گفت: بگو کر هم هست، راحت باش!

انسان‌هایی که برای رسیدن به آرزوهای بزرگ وقت خودشان را تلف می‌کنند از رسیدن به قله‌های کوچک هم باز می‌مانند، آخرش همین می‌شود، لذا وقتی حافظ نامی می‌خواهد ادعای عرفان خودش را با دنیای پر از جذابیت ممزوج کند و یک ماه عسل به ما بدهد که کاربردی باشد، می‌گوید: “شهری است پر کرشمه و حوران ز شش جهت”، اول دنیا را برای شما تعریف می‌کند. چشمت را به یک سو نینداز، این شهر پر از کرشمه است. کرشمه یعنی چه؟ یعنی پر از جذابیت‌هایی که می‌تواند شما را جذب کند.

چشمت را نبند، خداوند دنیا را به چهار متر محدود نکرده که بگویی فقط همین را می‌خواهم! اینکه مدام مثال‌ها را ازدواجی می‌زنم چون می‌دانم همه گوش می‌دهند، می‌گویند همین پسر، همین دختر، فقط همین و با همین ابعاد!

“شهریست پر کرشمه و حوران ز شش جهت”، به هر طرف نگاه کنی می‌توانی یک جذابیتی کشف کنی. الان بنده پا ندارم، “شهری است پر کرشمه” و تو یک جهت را نداری، “حوران ز شش جهت”. بنده چشم ندارم، “شهریست پر کرشمه و حوران ز شش جهت”، شما یک جهت را نداری و برخی همه چیز دارند اما در یک جهت خودشان را قفل می‌کنند!!

بعد حافظ می‌خواهد عرفانی اش کند، اول دنیا را معرفی می‌کند: “شهری است پر کرشمه و حوران ز شش جهت” چیزی نیست، “ور نه خریدار هر ششم”؛ قدرت استفاده از شش جهت را ندارم، یکی از آن ها را می‌گیرم.

عرفان می‌گوید یکی را بگیر، یکی از این شش جهت بالاخره قسمت توست. یکی را بگیر، پنج جهت دیگر را برای قیامت بگذار. تو توان رسیدن به شش جهت را نداری.
+ یعنی عرفان به تو یاد می‌دهد:
1- دنیا بسیار پر کرشمه و بسیار جذاب است.
2- باید چشمت را بر شش جهت باز کنی.
3- نمی توانی از این شش جهت به  همه ی آن ها برسی.

باز خودت را اذیت نکن و بگو چون پر کرشمه است، بزنیم به هر شش جهت برسیم! نمی‌توانی برسی، خودت را اذیت نکن، یک یا دو جهتش را بگیر، “ورنه خریدار هر ششم” بقیه را برای قیامت بگذار

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید