امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی امام امین - قسمت دوم

13 آذر 1404 -   11:44 ق.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها

تا وقتی که ما فکر می کنیم در ترقی، نورانیت و روحانیتمان، خودمان شریک هستیم، این معرفت می شود. اما از آن لحظه ای که فکر می کنیم ما کلا هیچ کاره هستیم و فقط امام رضا(علیه السلام) همه کاره است، به نقطه عجز رسیده ایم.

یالطیف
سخنرانی حجت الاسلام انجوی نژاد
موضوع: امام امین – قسمت دوم
شب دوم مشهد مقدس – نوروز 94
رواق دارالهدایه

مباحث دنیایی و همه مباحث دیگر که عرضه می شود، می گذرد اما چیزی که نمی گذرد مباحث اخروی است که اتفاقا تخصص اصلی اهل بیت(علیهم السلام) این است. چون خودشان فرموده اند که در دنیا: ابی الله ان یجری امور الا باسبابها. خداوند در دنیا ابا دارد امور را جاری کند مگر با سبب خودش ولی در قیامت گفته شده دست ما و خداوند تبارک و تعالی کاملا باز است.

دیشب گفته شد دلیل اصلی که گاهی خدا انقدر شدید و غلیظ صحبت می کند، این است که دوست دارد ما را از جدایی از خودش بترساند! ضمن اینکه اصلا اینطور نیست که ما فکر کنیم عذاب در روز قیامت وجود ندارد، اتفاقا عذاب های شدیدی هم وجود دارد اما وقتی به مومنین و مومنات می رسیم، علت گفته شدن درصد زیادی از این صحبت ها این است که ما بترسیم و خدا و اهل بیت(علیهم السلام) را امان و پناهگاه خود بدانیم! یک درصدی از این عذاب ها هم قطعا وجود دارد، که مهمترین آن ها مربوط به حق الناس هایی است که وجود دارد!

کسی که شاکی خصوصی دارد، خداوند باید این شاکی را راضی کند. گاهی رضایت شاکی در عذاب های شدید است! مثلا در بحث اسید پاشی، قصاصش این است که به همان اندازه که اسید ریخته شده، بقیه قسمت ها را می پوشانند و روی همان قسمت اسید بریزند! قصاص اخروی هم همین طور! بعضی از این قبیل کارها هم، خیلی فجیع است.

خدا چه طور دلش می آید؟ ربطی به دل خدا ندارد، این آدم شاکی خصوصی دارد! خانم باردار بوده، شکمش را دریده اند، بچه را بیرون کشیده اند و جلوی چشمش سر بریده اند، حالا باید قصاص شود. خیلی سوسول بازی است اگر بگوییم خدا کریم است و دلش نمی آید قصاص کند. این حرف اصلا عقلانی نیست چون شاکی خصوصی دارد. خداوند عادل است و وعده و قول داده که من تقاص مؤمنین و مؤمناتی که به آن ها ظلم می شود را می گیرم!

روز قیامت حرمله را بیاورند، بعد ما بگوییم به خدا نمی آید که بخواهد او را قطعه قطعه کند!! اصلا این حرف عقلانی نیست، خدا منتقم است. هزار و چهار صد سال است که قاتلین اباعبدالله(علیه السلام) را لعنت می کنیم، بعد روز قیامت بگوید من چون خیلی کریم و رحیم و لطیف هستم، دلم نمی آید حرمله را اذیت کنم، یک سیلی می زنم، شما هم راضی شوید!

این روزها برای اینکه مستمع را جذب کنند، مد شده به او می گویند تو خیلی بد نیستی! برای اینکه مستمع بنشیند و خوشش بیاید و بگوید این دین است! یعنی داریم اینطوری جلوه می دهیم، دینی که لاپوشانی کند، دین درستی است. هر کاری کردی خیلی مهم نیست، زن 4 نخ از موهایش هم بیرون باشد، اشکالی که ندارد! دینی که لاپوشانی کند، طرفدار دارد. دلیل اینکه مکاتب جدید طرفدار دارند این است که تکلیف ندارند! چون تکلیف ندارند، طرفدار پیدا می کنند!

خدایی که بابت هیچ چیزی خشمگین نشود، خدای محبوبی می شود، اما نعوذاً بالله خدای سیب زمینی هم می شود، خدای بی غیرتی هم می شود. آیا الزاما هر محبوبی غیرتمند هم، هست؟ بعضی ها انسان های محبوبی هستند، مثلا مانکن است و همه دوستش دارند. آیا اگر جایی لازم شد کسی از ما دفاع کند و برای ما سینه سپر کند، این فرد می آید؟؟ آیا هر موجود دوست داشتنی، غیور هم هست؟

خدا غیور است، گناهان را لاپوشانی نمی کند، “ﺧَﻠِّﺺ ِ اﻟْﻌَﻤَﻞ َ ﻓَﺈِن َّ اﻟﻨّﺎﻗِﺪ َ ﺑﺼﯿﺮ ٌ ﺑﺼﯿﺮ ٌ” عملت را خالص کن، کسی که نقد می کند، دو بار می گوید، تاکید می کند که بصیر است! خیلی در اعمال شما دقت می کند.

»» قسمت دوم بحث:
– “أسئلُكَ الامان يَومَ يَوَدُّ المُجرِمُ لَو يَفتَدى مِن عذابِ يَومئِذ بِبنيه”؛ در قیامت کار به جایی می رسد که مجرم اگر می توانست عذابش را به گردن مادرش بیاندازد، می انداخت! حتی مادری هم که خیلی ادعا دارد که فرزندش را دوست دارد و اوج عشق است، اگر می توانست، به گردن فرزندش هم می انداخت!

– “وَاَﺳئَلُكَ  اﻻَْﻣﺎن َ ﻳَﻮْم َ ﻳَﻔِﺮ ُّ اﻟْﻤَﺮْء ُ ﻣِﻦ ْ اَﺧﻴﻪ ِ وَاُﻣِّﻪ ِ وَاَﺑﻴﻪ ِ وَﺻﺎﺣِﺒَﺘِﻪ ِ وَﺑَﻨﻴﻪ ِ ﻟِﻜُﻞ ِّ اﻣْﺮِئ ٍ ﻣِﻨْﻬُﻢ ْ ﻳَﻮْﻣَﺌِﺬ ٍ ﺷَﺎءْن ٌ ﻳُﻐْﻨﻴﻪ ِ، أسئَلُكَ الأمان يَومَ ﻳَﻮَد ّاﻟْﻤُﺠْﺮِم ُ ﻟَﻮ ْ ﻳَﻔْﺘَﺪﻯ ﻣِﻦ ْ ﻋَﺬاب ِ ﻳَﻮْﻣَﺌِﺬ ٍ ﺑِﺒَﻨﻴﻪ ِ وَﺻﺎﺣِﺒَﺘِﻪ ِ وَاَﺧﻴﻪ ِ وَﻓَﺼﻴﻠَﺘِﻪ ِ اﻟَّﺘﻰ ﺗُﺆْوﻳﻪ ِ وَﻣَﻦ ْ ﻓِﻰ اﻻَْرْض ِ ﺟَﻤﻴﻌﺎ ً ﺛُﻢ َّ ﻳُﻨْﺠﻴﻪ ِ ﻛَﻼ ّ اِﻧَّﻬﺎ ﻟَﻈﻰ ﻧَﺰّاﻋَﺔ ً ﻟِﻠﺸَّﻮﻯ، مولاىَ يا مولاى أنتَ المولا وَ أنا العبد وَ هل يَرحَمُ العَبدَ الّا المولى …”  از اینجا به بعد روال دعا دیگر فرق می کند!

به این نکته خیلی دقت کنید؛ ما یک بحثی تحت عنوان معرفت داریم، دائم در حال زیاد کردن عرفان و معرفت خودمان هستیم! یک بحثی هم تحت عنوان قصور و عجز داریم! بحث جدی ما این است که رسیدن به نقطه عجز مهم تر است یا رسیدن به قله معرفت؟

امیرالمؤمنین(علیه السلام) این همه مباحث جدی را در اول مناجات مسجد کوفه آورد، اما یکدفعه به دعا حالت سکته داد! یعنی اول یک خدایی را نشان داد که قرار است در روز قیامت پدر ما را در بیاورد، عبارت قرآنی آن هم این است که محال است دیگر حرف شما را گوش کنم، حسرت را هم از هیچکس نمی پذیرم، بعد یکدفعه امیرالمؤمنین(علیه السلام) می گویند مولای یا مولای…! خدای خوب من! خدای دوست داشتنی من! یک سرّی در این وجود دارد! در واقع اینجا دعوای بین معرفت و عجز است! یعنی امیرالمؤمنین(علیه السلام) می خواهند یک متُد و یک روش را به ما آموزش بدهند. کلا در تمام دعاهای اهل بیت(علیهم السلام)، یک سیستم و یک متدولوژی عبادت است!

می توانست اول اینگونه شروع کند: “مولای أنا عَبدُكَ الضَّعيف، أنا عَبدُكَ الذَّليل، أنا عَبدكَ المُعتَرِف …” من بنده ضعیف و ذلیلی هستم، به دنبال جبران مى روم، غلط کردم “أستَغفِرُ اللهَ رَبى وَ أتوبُ اليه” دیگر از این کارها نمی کنم، برنامه ریزی می کنم، چله می گیرم، سیر مطالعاتی می گذارم، بروم آدم بشوم. یکدفعه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به یک بنده قابل ترحم تبدیل می شود که یکدفعه از “ﻛَﻼ ّ اِﻧَّﻬﺎ ﻟَﻈﻰ ﻧَﺰّاﻋَﺔ ً ﻟِﻠﺸَّﻮی” می رسد به “مولای یا مولای”. امام می خواهد این را به ما بگوید که من می توانم برای صدر این دعا جواب معرفتی داشته باشم، کما اینکه در وصیت نامه شان صریح می گویند که نماز ها و عبادت ها و جهادتان را درست کنید، اما می خواهم شما را به این نتیجه برسانم که ارزش قله معرفت، به اندازه ارزش عجز و لابه نیست!

چرا پسر نوح آن گونه می شود؟ و چرا آسیه به این شکل می شود؟ یکی از دلایلش این است که نوح به خاطر نوح بودنش، گمان می کرد معرفت پیغمبری و نبوت برای هدایت پسرش کفایت می کند، در نتیجه خودش را از عجز و لابه محروم کرد. از طرفی آسیه نیز به خاطر همسرش، کوچکترین امیدی به معرفت نداشت، اما از مسیر عجز و لابه جلو رفت!

خیلی وقت ها من و شما با بار عبادت و نورانیت هیچ راهی به اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) پیدا نمی کنیم، چون به بار و عبادت و نورانیتمان می نازیم! و یک بنده ای که اصلا گمان نمی کند که جواب سلام از امام رضا(علیه السلام) بشنود، می آید و مورد شدید ترین مرحمت ها واقع می شود چرا که در نقطه عجز قرار دارد.

حضرت موسی(علیه السلام و علی نبینا) به خدا گفت می خواهم از این به بعد تو را شکر کنم. خدا گفت شکر کن!
– گفت: الحمدلله رب العالمین.
– همین؟
– نه، الحمدلله رب العالمین.
– همین؟
– دست گذاشت بر روی سینه و دوباره گفت: الحمدلله رب العالمین.
– الان دیگر تمام شد؟
– به رکوع رفت و گفت: الحمدلله رب العالمین.
– کامل شد؟
– نه کامل نشد، راضی نمی شد! به سجده رفت و خود را به خاک انداخت و خودش را کشت.
– خداوند فرمود: الان دیگر راضی شدی که شکر من را به جا آورده ای؟
– موسی گفت: نه، نمی توانم تو را شکر کنم!
– خدا فرمود: این شد شکر حقیقی! نمی توانم، عجز!

اینکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) از “ﻛَﻼ ّ اِﻧَّﻬﺎ ﻟَﻈﻰ ﻧَﺰّاﻋَﺔ ً ﻟِﻠﺸَّﻮی” که حتی از نظر لحن عربی هم غلیظ و شدید است، یکدفعه به “مولای یا مولای” رساند برای این بود که بگوید من نمی توانم، ببخشید من اشتباه کردم، تمام! عجز یعنی همین! من نمی توانم! خدا در مسند قضاوت نشسته باشد و بگوید تو این کارها را کرده ای، چه می گویی؟ ما چیزی نمی گوییم! غلط کردیم!

آشیخ عباس حجتی در شمال شرق مشهد جلسه ای بود، ایشان مقداری صحبت کردند، دیدند همه سرهایشان بالاست! بعد صحبت از گناه شد، دید هنوز شانه ها بالاست! بعد صحبت از این شد که برای جبران چه کار کنیم؟ همه اخم درهم، کاغذ و قلم بیرون آوردند که یادداشت کنند، پا منبری ها همه دکتر و پروفسور بودند، آشیخ عباس نگاهی کرد و گفت: کاغذها را کنار بگذارید، سرها را به سجده بگذارید و ذکری که من می گویم را تکرار کنید! همه هم با کت و شلوار و کراوات، به سجده بروید و 110 مرتبه بگویید غلط کردم، غلط کردم، غلط کردم، حل می شود. اغلب آن ها بلند شدند، چون به نقطه عجز نرسیده بودند.

تا وقتی که ما فکر می کنیم در ترقی، نورانیت و روحانیتمان، خودمان شریک هستیم، این معرفت می شود. اما از آن لحظه ای که فکر می کنیم ما کلا هیچ کاره هستیم و فقط امام رضا(علیه السلام) همه کاره است، به نقطه عجز رسیده ایم. امرالمؤمنین(علیه السلام، هم یاد می دهند که به اینجای دعا که رسیدی بگو “مولای یا مولای أنتَ المالك وَ أنالمملوك”؛ تو ارباب هستی و من برده! “أنتَ الخالقُ”؛ خودت خلق کرده ای! آش کشک خاله ات است، خودت خلق کرده ای! “أنتَ القوى وَ أنا الضّعيف”. مرحوم علی زاده نامی بود که در هيئت چای می ریخت، ساعت 3 نیمه شب در ماه رمضان جلسه بود، در سرمای آن موقع که از شدت سرما آدم ها نمی توانستند تکان بخورند، به سختی قدم بر می داشتند و زمین می خوردند. یک روز که هوا خیلی سرد بود من زودتر رسیدم، اما تا مابقی برسند حدود  20دقیقه زمان می برد! مرحوم علی زاده همان طور که داشت سماور را تکان می داد و چای ردیف می کرد، برای خودش هم صحبت می کرد، گفت: خدایا شنیده ام در روز قیامت می خواهی بسوزانی و تکه تکه کنی و ما را از وسط شقه کنی، قدرت داری، ضعیف گیر آورده ای؟؟

وقتی آقای علی زاده را به خاک می سپردند کسی که بالای سرش بود گفت: آن فردی که در قبر داشت تلقین را می خواند به محض اینکه به قسمت های اصلی تلقین رسید، ناخودآگاه جمعیت بیرون می گفتند: حسین!

خدایا اگر بخواهی بسوزانی، می سوزانی! من نه می توانم کاری کنم که خوشت بیاید و نه می توانم کاری کنم که بدت بیاید! کافرها شعورشان نمی رسد که نمی توانند خدا را اذیت کنند! خدا وجودی مجرد است، نه می توان خدا را اذیت کرد و نه می توان خوشایند خدا کاری کرد، خودش می تواند مسیری را مشخص کند که ما احساس کنیم کاری در مسیر خوشایندی خدا انجام داده ایم! اصلا ما عددی نیستیم که بتوانیم خدا را خوشحال یا ناراحت کنیم! جو را شلوغ می کند تا جمعیت به سمت خدا بیایند!

مولوی می گوید: گنجشکی بر روی کوهی نشسته بود، هنگامی که می خواست پرواز کند، به کوه گفت خودت را بگیر چون من می خواهم پرواز کنم! کوه گفت مگر تو نشسته بودی؟!! بعد مولوی این داستان را به خدا وصل می کند و می گوید عابدانی که در مقابل خدا زانو می زنند و فکر می کنند که خدا محو جمالات آن هاست و زمانی که “السلام علیکم و رحمة الله و بركاته” می گویند گمان می کنند که کل عرش کف کرده اند، مثل آن گنجشکی می مانند که بر روی کوه نشسته است!

گاهی وقتی در حرم زیارت نامه می خوانم، احساس می کنم این زیارت نامه دارد من را فریب می دهد! من را از نقطه عجز دور می کند. فکر می کنم باری برداشته ام در نتیجه دستم به طلبکاری در مقابل امام بلند می شود. عارف بزرگواری می گفت گاهی زیارت نامه را که می خوانم مدام استغفار می کنم، چون احساس می کنم این زیارت خوب، این دعای خوب، این عمل خوب، برای من یک توهمی ایجاد می کند که من یک باری برداشته ام، درصورتی که باری وجود ندارد!

لذا وقتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) بالا سر قبر حضرت زهرا(سلام الله علیها) آمد، به جای اینکه به خداوند تبارک و تعالی ابراز کند که این بدن متعلق به سیده نساء عالمین است، همسر امیرالمؤمنین است، دختر رحمة للعالمين است، مادر حسنين و زينب و كلثوم است، اين افتخارات تک حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، این زن صاحب و شأن نزول سوره كوثر است، شأن نزول حديث كسا است، به جای اینکه این ها را بگوید گفت: خدایا رحم کن بر بدن ضعیف این کنیز کوچک خودت!!

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می گویند وقتی قسمت اول مناجات امان را بستیم، بعد از آن نروید کتاب بردارید و دنبال جبران بیفتید! بنشینید و بگویید مولای یا مولای! اصلا نمی توانم جبران کنم! معرفت بخواهی در دانشگاه به دست می آوری، زمان آشتی دیگر معرفتت را به رخ خدا نکش! وسط دعوا که نباید اظهار فضل کنی! زمان آشتی انسان فقط باید بنشیند و زانو بزند و لابه کند! لذا امام حسن مجتبی(علیه السلام) می فرمودند: قبل از این ماجراها سر زانوان مادرم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از شدت سجده و عجز و لابه، پینه بسته بود!  این حرف مربوط به حدود سن هفده سالگی ایشان است! تمام اهالی مدینه می دانستند که نوری که در نیمه های شب از سقف خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) بلند است، نور قرائت نبود، نور عجز و لابه بود!

آقا اباعبدالله(علیه السلام) از خاطرات مادرشان می گفتند: مادرمان به ما می گفتند، حسین جان، حسن جان، روز قیامت دو چیز را خیلی می خرند، یکی وضو گرفتن و نماز خواندن در هوای سرد و دوم روزه گرفتن در هوای گرم! چرا؟ چون تو را به نقطه عجز می رساند! این دو اثر گذارند، نه پنج دوره تفسیر قرآن نوشتن! و در تکمیل این ماجرا امام مجتبی(علیه السلام) می فرمایند: این اواخر دیدم که صدای در اتاق آمد و مادر وارد حیاط شد، رفتم که در حین وضو کمکش کنم، دیدم دستش را به دیوار گرفت و در کنار حوضچه آب نشست. من ایستاده بودم که جلو نروم تا مادرم خجالت نکشد، اما وقتی دیدم نمی تواند آستین را بالا بزند، جلو دویدم. مادر کمک می خواهی؟ نگاهی به من کرد و گفت: آنچه را که پدرت ندید، تو هم نخواهی دید!

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید