امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی انسان شناسی - قسمت سوم

13 آذر 1404 -   3:22 ب.ظ  دسته بندی: انسان شناسي

و یاد بیاور آیه قرآنی را که مؤمن و مشرک، هر کسی در هر درجه‌ای، در روز قیامت یکی از آرزوهایش این است که ای کاش خداوند پنج دقیقه به من مهلت می‌داد تا به دنیا برگردم!

یالطیف
سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: انسان شناسی – قسمت سوم
1393/11/11

 

بحث ما راجع به انسان شناسی بود که جلسه سوم را خدمتتان هستیم. جلسات قبل را در تعریف انسان گذارندیم، بعد قسمت دوم بحث، روح محوری انسان را گفتیم که انسان مختارِ مجبور است. “فَالْهَمَها فُجورها وَ تَقْواها” را بحث کردیم و اینکه انسان دارای حق مشروع بهره گیری از آنچه در زمین است تا به نکوهش‌ها و پرهیزها رسیدیم. ستمگر نادان، ناسپاس؛ انّ الانْسانَ لَیَطْغی، أنْ رآهُ اسْتَغْنی” را عرض کردیم.

9- سوره اسرار آیه 11، عجول و شتابگر.

خصوصیت ذاتی انسان عجول و شتابگر به این معنا است که اصلاً عجله، عجول بودن و شتابگری در انسان نباشد، انسان‌ها اینقدری که الان برای رسیدن به مادیات و معنویات انگیزه دارند، نخواهند داشت یعنی یک طرف داستان این است که این عجول و شتابگر بودن خیلی هم بد نیست، یک طرف دیگر ماجرا این است که یک جاهایی انسان‌ها به خاطر عجله و شتابگری تصمیمات اشتباهی را می‌گیرند که این تصمیمات اشتباه برای معنویت یا برای دنیایشان ضررهایی را به دنبال خواهد داشت. این یک مقداری تمرینی است یعنی حتی والدین باید صبر و تأنّی را به بچه هم آموزش بدهند مثلاً اگر بچه می‌گوید فلان چیز را بده، بعد می‌بیند خیلی دارد اصرار می‌کند، باید دو دقیقه برای بچه وقت بگذارد توضیح بدهید که نباید عجله داشته باشی، چون در عجله تصمیمات اشتباه می‌گیری، این تمرینی است.

بعد در ارتباط انسان و خدا ما به یک مرکزی می‌رسیم که مرکز مصلحت، مرکز صبر، مرکز حلم است و ما انسان‌ها عجول هستیم، این دو قوه کاملاً متناقض وقتی با هم برخورد می‌کنند یقیناً جرقه ایجاد می‌شود. یقیناً بین ما و خدا تنش، اصطکاک و چالش ایجاد می‌شود چون خدا خیلی صبر دارد. 
یک جاهایی می‌بینیم که در درجه عجله کردن، یک انسان با توجه به فاصله دلش با خدا طبیعی است و نباید جلویش را بگیریم، مثلاً عرض می‌کنم؛ برای شما از دست دادن یک عزیز یا یک مقام یا یک امکانات اقتصادی خیلی دردآور است، برای خدا اصلاً احساس نمی‌شود، بعد وقتی شما راجع به این بلا در درگاه خداوند تبارک و تعالی شاکی می‌شوی، این طبیعی است و خدا راجع به این عجله فقط چه می‌گوید؟ می گوید: انسان عجول است یعنی عجله می‌کند، نمی‌گوید نکن.

در این مواقع نمی‌گوید عجله نکن، می‌گوید عجول است مثلاً ما سیلی نقد را به حلوای نسیه ترجیح می‌دهیم در حالیکه اگر انسان‌ها واقعاً صبور باشند، اینقدر باید قدرت صبر داشته باشند که اصلاً دنیا را نبینند و تمام منتظر آخرت باشند، عقل این را می‌گوید. عقل می‌گوید اگر دارند یک چیز موقتی به شما می‌دهند و همین الان هم دارند چیزی می‌دهند که نسیه است، اگر یک چیز مانا و پایدار را دارند به شما وعده می‌کنند که بعد بدهند، آن نقد است، عقل این را می‌گوید ولی انسان چه می‌گوید؟ انسان می‌گوید: من الان مشکل دارم، همین الان تشنه‌ام، حالا شما بگویی صبر کن سه ساعت دیگر آب گوارایی به شما می‌دهم که تا مدت ها تشنگی را فراموش کنی، شما می‌گویی: من همین الان تشنه هستم، یک مقدار آب بده، بگذار یک ساعت دیگر تشنگی یادم بیاید، این غیر عقلانی است اما قابل درک است یعنی آدم درک می‌کند.

خداوند تبارک و تعالی در مواقعی که انسان اینگونه عجله می‌کند، نهی نمی‌کند بلکه تعریف می‌کند. اینکه بعضی مواقع می‌گوید انسان عجول است، فحش نمی‌دهد دارد تعریف می‌کند. کسی که قدش بلند است، شخص دیگری به این فرد قد بلند دراز می‌گوید، این دارد توهین می‌کند، لحنش هم مشخص است ولی کسی که قدش بلند است، شما می‌گویی قدش بلند است یا می‌گویی دراز است، داری تعریفش می‌کنی یا کسی که کوتاه قد است، شما می‌گویی کوتاه است، درست هم است و نقص محسوب می شود ولی منظور شما این نیست که این یک اشتباهی کرده، داری تعریفش می‌کنی.

انسان هم همین است بعضی مواقع عجله من و شما از طرف خداوند تبارک و تعالی درک می‌شود پرانتز باز کنم: این پرانتز را برای خودم می‌گویم؛ اگر یک جایی خودت، خودت را درک کردی و در یک مسئله‌ای حق را به جانب خودت دادی و واقعاً هم درست بود، شک نکن خدا هم آنجا درک کرده است. بنده با این سیصد و بیست گرم عقلم درک کرده ام، خدا با این عقل مطلقه درک نکرده است، مگر می‌شود؟ بنابراین عجول در بعضی مواقع معرفی انسان است، نه نکوهش انسان.

بعضی جاها نکوهش انسان است، در کجا؟ در جایی که انسان‌ها ابداً اعتقاد به وعده ندارند. می‌گوید دنیا دنیایی نیست که همه چیز نقد باشد، ابداً اعتقادی به وعده ندارد. زمانی برایتان خاطره اش را عرض کردم، یک کاروان مشهد داشتیم، طلبه خیلی جوانی آمد و گفت من آمده ام شبهات جوانان را پاسخ بدهم. من نگاهش کردم و گفتم یک کم زود نیست؟! گفت: نه، من خیلی کار کرده ام. گفتم برو جواب بده. رفت وسط حسینیه نشست، بچه‌ها هم اطرافش نشستند. اتفاقاً کسانی که سراغش رفتند آدم‌های خیلی قالتاقی بودند. بعد ده دقیقه دیدم این بنده خدا آمد، عمامه را هم برداشته، سرخ شده، اعصاب هم ندارد و می گوید: کافرهای مُرتدِ پستِ کثیف! چه اتفاقی افتاد؟ حاج آقا رفتی شبهات جواب بدهی، گفت: این ها آدم نیستند. راجع به ازدواج توضیح می‌دهم و بعد می‌گوید حاج آقا اگر الان نتوانم ازدواج کنم، چه کار کنم؟ صبر کن. می‌گوید چرا صبر کنم؟! چون خداوند به شما حوری می‌دهد، مثلا هفتاد متر در بهشت به شما می دهد. طرف می گوید حاج آقا شصت و نه متر و نیمش برای شما، همین الان نیم مترش را به ما نقد بده! یک جاهایی مردم اینگونه اند، نمی‌شود قانعشان کرد، می‌گوید من همین الان نقد می‌خواهم.

خداوند می‌گوید باید با این مبارزه کنی یعنی چه همین الان نقد می‌خواهم؟! مگر چه چیزی همین الان نقد بوده؟ این شخصی که می‌گوید همین الان نقد می‌خواهم، برای دیپلم که با بیسواد زیاد فرقی نمی‌کند، دوازه سال صبح تا شب جان کنده، بعد حساب کنی برای رسیدن به عبودیت خداوند تبارک و تعالی در این دوازده سال، سر جمع دقیقه بگذاری چهار، شبانه روز نشده است! این دیگر اشتباه شما است. باید انسان‌ها به این نقطه و به این نتیجه برسند که در دنیا همه چیز نقد نیست و تو داری عجله می‌کنی. همه چیز با عجله به دست نمی‌آید، تو داری عجله می‌کنی.

پدر و مادرهای ما از نوع زندگیشان تعریف می‌کردند که ما چگونه زندگی می‌کردیم، چگونه شروع کردیم، بعد خود ما چگونه شروع کرده ایم؟! چگونه زندگی کرده ایم؟! تا  به یک عده‌ای می‌رسیم که اصلاً ایده آل‌های زندگیشان را در شروع توقع دارند! اگر ایده آل‌های زندگی ات را در شروع به شما بدهند، دیگر چه انگیزه‌ای برای رسیدن و ادامه دادن به زندگی داری؟ توقع دارند همه چیز جور باشد، اگر همه چیز جور باشد اصلاً زندگی به شما مزه نمی‌دهد. من باید با مادر شوهرم بیست و هفت کیلو متر و پانصد متر، فاصله داشته باشم، قدم می‌کنم چهار صد و نود متر باشد، قبول نمی‌کنم! چرا؟ چون گفته اند نزدیک بودن با مادر شوهر و مادر زن در زندگی، فلان اتفاق می افتد. یک عمری ملت در اول زندگیشان سر بار پدر مادرهایشان بوده اند. این ها ایده‌آل‌های زندگی است. زندگی که با این فشار اقتصادی به دلیل عجله داشتن زوجین دارد شروع می‌شود، این زندگی هیچ وقت نمی‌تواند بلند شود، چون از اول نشاندنش، از اول زیر خاک است، این شخص خیلی تلاش کند به زیر خط صفر و تعادل می‌رسد.

در مباحث معنوی هم همینطوری است، در مباحث معنوی عجله و توقع معنوی، انسان را نزد خودش بالا می‌برد فلذا این عجله، توهم ایجاد می‌کند که این خیلی خطرناک است. طرف هفده یا بیست سالش است، فکر می‌کند الان به جایگاهی رسیده است، برای اینکه با عجله به آن جایگاه رسانده است، درحالیکه در جایگاه‌های معنوی یک رسیدن حقیقی داریم و یک رسیدن مجازی. رسیدن حقیقی آن وقت است که عقل و قلبت هم رسیده، رسیدن مجازی آن وقتی است که ذهن و علمت رسیده است. ذهن و علم اگر به یک جایگاه معنوی بخواهی برسی زود می‌رسد، قلب و عقلت یعنی ایمان. ممزوج قلب به علاوه عقل، ایمان می‌شود، اگر قلب و عقلت می‌خواهی برسد، این زمان می‌برد، خیلی هم زمان می‌برد. این عجله آدم را بیچاره می‌کند.

یکی دیگر از نکاتی که در عجله وجود دارد این است؛ انسان‌هایی که عجول هستند، این عجله به زندگی، اخلاق و رفتارشان سرایت پیدا می‌کند. آرام آرام می‌بینی که این آدم دویست، سیصد مشکل مادی و معنوی دارد، فقط برای اینکه عجله کرده است. یک عده اصلاً عادت دارند عجول باشند بعد توقع دارند بقیه جامعه هم از حالت تعادل در بیایند و با عجله با این همراهی کنند! می‌گوید حرف می‌زنم، زود جواب بده! می‌گویم اگر شما حرف می‌زنی، زود جواب نمی‌دهم یا من نمی‌خواهم. اگر شما به حرف زدن من زود جواب می‌دهی، شاید من نخواهم به حرف زدن شما زود جواب بدهم، می‌خواهم مقداری فکر کنم. می‌گوید: نه دیگر زود جواب بده! اگر شما با ده دقیقه فکر کردن به یک تصمیم می‌رسی، من دو روز وقت می‌خواهم، حالا یا از شما عاقل‌تر هستم یا کودن‌تر، دو حالت بیشتر ندارد.

در جامعه یک عده یا عقلشان از ما بیشتر است و بیشتر تحمل می‌کنند یا عقلشان از ما کمتر است و دیر به نتیجه می‌رسند، هیچ کسی عقلش با ما مساوی نیست. بعد می‌بینید فردا در زندگی اش هم مشکل پیدا می‌کند، در ارتباطش با همکاران، ارتباطش با فرزندان، ارتباطش با والدین، ارتباطش با همه مشکل پیدا می‌کند، چرا؟ چون این آدم توقع دارد سرعت جامعه با سرعت این شخص در همه چیز یکسان باشد! اصلاً عجله‌ای در کار نیست، شما باید تحمل داشته باشی و یاد بگیری که عجله نکنی.

یک پرانتز دیگر باز می‌کنم: اگر عجله و عجول بودن خودمان را مدیریت کردیم، که کرده ایم اگر نکردیم جبر، فشار و چرخ دنده‌های جامعه و دنیا به ما خواهند آموخت که باید صبر داشته باشید. اگر توانستیم در برابر بلاها سکوت، صبر، تحمل، رضا و تأنّی به خرج دهیم، که داده ایم اگر نه، خودش به زور به ما آموزش خواهد داد که نباید عجله کنید.

10- سوره یونس آیه 12، بیجنبه است.
و آن هنگام که به ما احتیاج دارد در همه حال ایستاده، نشسته و یا خوابیده ما را یاد می‌کند و چنانکه از کار ما فارغ شد، گویا ابداً اتفاقی نیفتاده است!
یکی دیگر از خصوصیات منفی انسان بی‌جنبگی اش است. انّ الانْسانَ لَیَطْغی، أنْ رآهُ اسْتَغْنی” یک بحث بود، که وقتی به انسان نعمت زیادی می‌رسد، طغیان می‌کند. یک بحث دیگر هم این است که انسان از نظر عاطفی جنبه ندارد. یعنی چه؟ یعنی هر چقدر خدا بیشتر رسیدگی می‌کند، به پایین‌تر برمی‌گردیم یعنی خلق خدا که بیشتر رسیدگی می‌کند، به جای اینکه میزان قدردانی و شکر نعمتش بالا برود، میزان توقعش بالا می‌رود، به این بی‌جنبگی می‌گویند.

بی‌جنبه کسی است که در جنگ بین قدردان بودن یا متوقع بودن، همیشه متوقع، بازنده است. یعنی کسی که وقتی قرار است به او امکانات برسد، به جای قدردانی و شکر بیشتر، توقعش بالا می‌رود. تا همین دیروز مثلا می‌گفت: اگر در روز سه نان سنگک و شش تا پنج لیوان آب به من بدهند، بعد خودم می‌توانم بقیه زندگی ام را جور کنم. بعد نان سنگک با پنیر به او می‌رسد، بعد نان سنگک و پنیر و گردو، بعد نان سنگک و پنیر و گردو و مثلاً سبزی و کنارش هم ترب بخورد. بعد آرام آرام نان سنگک و برنج، نان سنگک و مرغ، نان سنگک و گوشت، نان سنگک و طلا، نان سنگک و اتم، انرژی هسته‌ای می شود! پیشرفت اشکالی دارد؟! پیشرفت اشکالی ندارد، دلیل اینکه هر چقدر بیشتر به این شخص می‌دهی، جایش باز می‌شود، از نظر ما اشکال دارد.

اینکه حد یقف ندارد، از نظر ما اشکال دارد، به این  بی‌جنبه می‌گویند. اینکه هر چند وقت یک بار نمی نشیند و فکر کند که من یک زمانی فقط یک سنگک در روز آرزویم بود و امروز دیگر آن آرزو برای من برآورده شده است و دیگر لذت نمی‌برم، این اشکال دارد. باید به عقب برگردد، من همانی بودم که یک روزی آرزویم این بود. شخصاً اخلاقم اینطوری است، شما هم اینطوری باشید و هستید. امکانات مادی و معنوی که به ما می‌رسد، وسط آن امکانات روزی ده بار بازگشت می‌زنیم به زمانی که برای کمترین امکانات مادی و معنوی، له له می‌زدیم. باید در روز ده بار باید بازگشت بزنیم، من همانی بودم که اینجوری بود و الان خیلی وضع خوب است.

کار به جایی می‌رسد آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) این روش کنترل جنبه را یک روشی برای گذراندن دنیا، در نهج البلاغه معرفی می‌کنند و می‌فرمایند: و آن هنگام که دنیا بر تو تیره و تاریک شد و احساس کردی هیچ راهی برای برون رفت از این مخمسه نداری، یاد بیاور زمانی را که در قبر دست و پایت برای حرکت کردن، سانتی متری بیشتر قدرت و جایگاه ندارد و یاد بیاور زمانی که دست، پا، چشم، گوش و بدنت کاملاً بیکارِ بیکارند، نمی‌توانند هیچ کار انجام بدهند و یاد بیاور آیه قرآنی را که مؤمن و مشرک، هر کسی در هر درجه‌ای، در روز قیامت یکی از آرزوهایش این است که ای کاش خداوند پنج دقیقه به من مهلت می‌داد تا به دنیا برگردم!

خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: وقتی می‌بینم انسانی سیری ناپذیر و بی‌جنبه است، این انسان را زودتر در جایی می‌آورم که به او چارچوب بدهم. خودم قفلش می‌کنم، بالاخره این عبد گفته من عبد تو هستم و لا اله الا الله را به زبان آورده. اگر خودش توانست خودش مدیریت کند، که توانسته، اگر نتوانست من به زنجیرش می‌کشم. به زور این زنجیر به او یاد می‌دهم که باید اینگونه زندگی کنی. برخی از ما اینقدر به رفاهیات و نعمت هایمان عادت می‌کنیم که اگر آن ها را یک ساعت از ما بگیرند، به جای شکر، کفر می‌گوییم، این خیلی بد است!!

مثلاً شما بنده را خیلی تحویل می‌گیرید، احترام می‌گذارید و محبت دارید که این خیلی خوب است، یک دفعه یک جایی می‌رویم که اصلاً تحویل نمی گیرند، بنده به جای اینکه شکر کنم که یک جایی دارم که تحویلم می‌گیرند، شاکی می‌شوم که چرا این ها تحویل نمی‌گیرند! ما به این بی جنبگی می گوییم.

نعمت یعنی چه؟ یعنی چیزی که به شما می‌دهند، برای یک عمر شاکر باشی. نِقمت یعنی چه؟ نقمت یعنی چیزی که به شما می‌دهند و شما شاکر نمی‌شوی و فراموش می‌کنی. فضایل و نکوهش‌ها را گفتیم، نکوهش ها و فضایل خط مرزی ایمان است، آنان که دارند به نقطه ایمان رسیده اند، آنان که ندارند در همان بحث انسانیت و حیوانیت باید روی آن فکر کنیم.

آیه شریف قرآن رسماً می‌گوید: “اولئکَ کَالانْعام بَلْ هُم اَضَل” دلیل اینکه این ها حیوان بلکه پایین‌تر هستند چیست؟ سه دلیل در آیه شریفه قرآن وجود دارد، برای اثبات بی ‌ایمان شدن این ها سه دلیل داریم:

1- “لَهُم قُلوبٌ لا یَفْقَهونَ بِها”.

این ها عادت نکرده اند با عقلشان درک کنند. بین علم و فهم فرق است. جلسه قبل عرض کردم متضاد جهل، علم نیست، متضاد جهل، فهم است. این ها قلب‌ و عقل‌هایشان اهل درک نیست. یک خاطره، تصویر یا یک فیلم را می‌بیند، این را فقط می‌بیند، از فیلم اطلاعات می‌گیرد اما روی این فیلم فهم ندارد یعنی راجع به این برداشت نمی‌کند.

2- ” لَهُم اَعْیُنٌ لا یُبْصِرونَ بِها”.

چشم‌هایش تصویر می‌بیند اما بصیرت ندارد. “یُبْصِرون” نگفته “یُنْظِرون”! بصیرت ندارد یعنی این از دیده‌هایش درس نمی‌گیرد و برایش حکم یک خاطره دارد. بنده عذر می‌خواهم بعضی از جمله‌هایم تکراری است، چون واقعاً بعضی جملات را باید خیلی تکرار کرد، برای خودم هم همینطور است، خیلی از ما خاطره‌های بسیار زیاد از دردمندانِ بسیار دردمند که ما دقیقه‌ای نمی‌توانیم زندگی آن ها را تحمل کنیم در ذهن داریم که به محض دیدن آن درد متنبه شده ایم و خدا را شکر کرده ایم و قدردان نعمات خودمان شده ایم و همین بسیاری از ما باز، تغییر یعنی درک نگرفته ایم تا به زندگیمان تزریق کنیم، تغییری در نوع فهم و درک و برداشت از زندگی ایجاد نشد.

بعد آن خاطره تلخ فراموش شد، خاطره است، تصویر است، خاطره و تصویر فراموش می‌شود، درک است که فراموش نمی‌شود. برای چه من همانجا یک برداشت نگرفته ام که آقای انجوی مِن بعد که این را دیدی، این تغییر را در زندگی ات می‌دهی، تمام، آدم می‌شوی، می‌خواهد این خاطره یادت بماند یا یادت نماند. از پس فردا لازم نیست خاطره را یاد آوری کنی، باید تغییر را یادآوری کنی، من قرار شد این را که دیده ام، اینطوری بشوم، این کار را بکنم. قرار شد این مشکلات را که در جامعه دیده ام، درصدی در زندگی تغییر ایجاد کنم. آه، وای، آخ دلم سوخت و الهی بمیرم، این ها به چه درد مملکت می‌خورد؟!

قرار شد این مشکلات و این درد را که در جامعه دیده ام، این تغییر عملی را در زندگی ام الی الابد بدهم. شنبه قول داده ام، یکشنبه یادآوری می‌کنم. تصویر نه، تغییر را یادآوری می کنم، اصلاً بگذار تصویر فراموش بشود، تصویر برای من دل مُردگی می‌آورد، تغییر من را زنده می‌کند.

این همه توفیقات معنوی امثال من و شما داریم، این همه مردم برای دقیقه‌ای از این توفیقات له له می‌زنند، من قدردان هستم سر جای خود، تغییر چه شد؟! دو هفته پیش در یک شهرستانی بودیم که برای کربلا قرعه کشی کردند. جلسه که تمام شد گفتند طرف را بیمارستان بردند. گفتم: چرا؟! گفتند: از خوشحالی سکته کرد!

از آنطرف دختری در اروپا برای نگه داشتن حجابش دارد کتک می‌خورد، از اینطرف دختر ما در ایران فکر می‌کند این چادر و مقنعه را چطوری سِت کنم که خیلی هم محجبه نباشم! چه رنگی زیر چادر و بالای چادر استفاده بکنم که خیلی هم محجبه نباشم! مادر در تلویزیون گریه می‌کند و می‌گوید دختر پانزده ساله ام را داعشی‌ها برده اند، کاش من را هم می‌بردند، حداقل کنار او بودم، شما نمی‌دانید در این شش ماه چه به من گذشته! عکس العمل این است: الهی بمیرم، خدا داعش را لعنت کند، این تصویر است، تغییر چه شد؟ این تصویر بلا در زندگی شما چه دخالتی داشت؟! ما به این بی‌جنبگی می‌گوییم چرا؟ چون ” لَهُم اَعْیُنٌ لا یُبْصِرونَ بِها”.

3- “اذانٌ لا یَسْمَعونَ بِها”.

یک گوش دارند می‌شنوند ولی نمی‌شنوند، فایده ندارد. گوشی که نمی‌شنود، چشمی که بصیرت نمی‌گیرد و قلبی که فقاهت ندارد، “اولئکَ کَالانْعام بَلْ هُم اَضَل”؛ این ها مثل چهار پایانند. بعد خداوند تبارک و تعالی یک عذر خواهی از چهار پایان می‌کند و می گوید: “بَلْ هُم اَضَل”! من با عذرخواهی کامل از الاغ می‌گویم که پایین‌تر هستند. چرا بَلْ هُم اَضَل”؟ برای اینکه به این آدم گوش و چشمی داده بودیم برای با بصیرت دیدن، درست شنیدن و قلب و عقلی برای درست فقاهت کردن، که به این الاغ نداده بودیم!

خاطره تکراری مرحوم حضرت آقای شوشتری(ره) که می‌گفت: به مسجد سپه سالار رسیدم، ظهر عاشورا می‌خواستم منبر بروم. آقا را از ماشین پیاده می کنند که منبر برود. هیزم فروشی‌ هم همانجا بود که الاغی همزمان با آقای شوشتری رسید. هیزم‌هایش را خالی کرد و تکانی به خودش داد، خاک‌ها هم ریخت و بعد هم صدای عَر عَری در آورد و رفت دنبال کار و زندگی اش. می‌گویند آقای شوشتری(ره) ظهر عاشورا نشست به گریه کردن، گفتند چرا؟ گفت: “بَلْ هُم اَضَل” همین است. خدا الاغ را خلق کرد، بارش را برساند که رساند. جلوی من هم این کار را کرد که بگوید دیدی من رساندم، وظیفه من این بود، وظیفه عبودیت الاغ همین بود، عَرش را هم زد به این معنا که من کاملاً شادمانم و رفت. من چه؟!

چقدر قانع و راضی است، زحمتش را می‌کشد، بارش را می‌برد، نق نمی‌زند، ناشکری نمی‌کند، بعضی وقت‌ها دو شیفت هم کارش را انجام می دهد. زندگی اش را دارد می‌کند، بابت خوراکش بهانه نمی‌گیرد، قشنگ زاد و ولد دارد، هر تعداد که خدا به او گفته بچه بیاور، می‌آورد. نه ارکستر دارد، نه سمفونی، اینقدر هم بابت چهار روز زندگی مسخره‌اش روی کره زمین فشار نمی‌آورد!

بعضی از بنده‌ها کره زمین را آسفالت می‌کنند چون می‌خواهند چهار روز زندگی کنند! همین جوری خرج، خرج، خرج که چه بشود؟ که قلب این آدم از دنیا دیر راضی می‌شود! این همه دارد جنایت می‌کند، حداقل از یک الاغ یاد بگیرید که چقدر دارد زیبا زندگی می‌کند! این ها هر چه برایشان درهای نعمت را باز می‌کنی، شاکی‌تر می‌شوند، این چه کاری است؟!
 سال هزار و سیصد و نود و سه مردم از هزار و سیصد و نود شاکی‌ترند درحالیکه امکانات سه برابر است! کره زمین رو به تمدن و به پیشرفت است، هر چقدر تنوع را بیشتر می‌کنیم، میزان شکایت بیشتر می‌شود. هر چقدر امکانات را بیشتر می‌کنیم، میزان شکایات بیشتر می‌شود. جنبه ندارند، نباید انسان اینطوری باشد.

»» در بحث انسان شناسی می‌توانیم به انسان چهار نگرش داشته باشیم:


1- نقلی است. آیه و روایت چه گفته است.
2- تعقلی است. عقل انسان راجع به انسان شناسی و راجع به شناخت انسان، چه چیزهایی دارد که این حتماً مهم است.
3- شهودی است. در مراتب شهودی چه نگرش‌هایی از انسان و چه منظرهایی به انسان داریم.
4- تجربی است. انسان در طول تاریخ بررسی می شود.

از داستان حضرت آدم(سلام الله و علی نبینا) شروع می‌کنیم. اولاً این نکته را راجع به حضرت حضرت آدم(سلام الله و علی نبینا) عرض می‌کنم که در برخی از ادیان یک سری داستان‌هایی راجع به ایشان نقل شده، که این داستان دینی به کتاب‌های قصه ما سرایت پیدا کرده ولی معرفی، معرفی قرآنی نیست، حضرت آدم(سلام الله و علی نبینا) پیامبر و عظیم الشأن بودند، ضمن اینکه مؤسس خلقت هستند.

داستان ایشان را اول بررسی می‌کنیم که ببینیم اصلاً ما برای انسان بودنمان چه اتفاقی افتاده است. چون یک عده می‌گویند اگر حضرت آدم(سلام الله و علی نبینا) آن میوه را نخورده بود و نیامده بود، ما الان همانجا بودیم. این یک حرف کاملاً غلط است. قبل از اینکه آدم خلقت پیدا کند و خداوند تبارک و تعالی تصمیم به خلقت چنین موجودی به نام آدم گرفت، صحبتی در قرآن کریم بین فرشته‌ها و خدا انجام شده که همه آن را شنیده ایم؛ فرشته‌ها به خداوند تبارک و تعالی می‌گویند آیا می‌خواهی موجودی را بعداً خلق کنی که در زمین فساد و افساد کند؟! یعنی داستان، داستانِ خلقت برای زمین بوده است.

روی این بحثی نیست یعنی این موجود خلق شده که در زمین زندگی کند. می‌دانید که خصوصیت بهشت جاودانگی است، هر کسی در بهشت برود دیگر نمی‌تواند بیرون بیاید. جایی را که می گویند یک عرش، یک جایگاه موقتی در آسمان اول که آدم را به آنجا بردند. آدم، اصلاً آدم خلق شد و خصوصیت آدم این است که عبد است و خصوصیت عبد این است که فقط خالق را می‌بیند و خصوصیت فقط خالق را دیدن این است که متوجه زمین نیست. آدم به آنجا رفت، خداوند جذابیت‌هایی شبیه جذابیت‌های زمین در اطراف آدم قرار داد که آدم را به چیزی غیر از خودش هم، علاقمند کند.

فرق آدم با حیوان این است. آدم وقتی خلق شد کلاً عبد خلق شد، عبد هم چیزی غیر از معبود نمی‌بیند لذا اصلاً نمی‌توانست روی زمین زندگی کند. مرحوم علامه طباطبایی(ره) می‌فرمایند: اصلاً بحث میوه ممنوعه جزء مراحل تکاملی خلقت حضرت آدم(سلام الله و علی نبینا) برای زندگی کردن در دنیا بود یعنی خداوند تبارک و تعالی میوه ممنوعه هر چه می‌خواهد باشد، نمی‌دانیم چیست، میوه ممنوعه را قرار داد، آدم بی‌توجه بود، خداوند زمان داد تا آدم به نقطه توجه برسد. گناه یعنی چه؟ گناه یعنی یک امر خطا را انجام دادن. ما در روی زمین دو گناه داریم؛ یک گناه، گناه امری است. یک گناه، گناه ذاتی است. مثلا فرض می‌کنیم در این لیوان الکل است، ذاتاً خوردنش حرام است، هیچ وقت هم حلال نمی‌شود اما در این لیوان چایی است، خدا می‌گوید الان نخور. این حرام می‌شود منتها حرام ذاتی نیست، حرام امری است یعنی خودش اشکال ندارد. میوه ممنوعه حرام ذاتی نبود، حرام امری بود.

یعنی خداوند گفت این را نخور و به آن نزدیک نشو، که چه بشود؟ آدم به آن نقطه‌ای از حب دنیا برسد که بتواند در دنیا زندگی کند لذا آن خطا را مرتکب شد. آن خطا جزء پروژه خدا بود یعنی جزء علم خدا بود که آدم به این نقطه می رسد و بالاخره به حب دنیا منجر می شود. اگر حب دنیا در دل این به عنوان یک خطا شکل نگیرد، اصلاً نمی‌تواند زمین را تحمل کند. خطای آدم، تکامل آدم بود. بد که جا نمی افتد؟ چیزهایی که می‌گوییم قطعیات شیعه است. یکی از درجات تکاملش این بود که به خطا برسد تا بتواند دنیا را تحمل کند و گرنه دنیا برای عبد هیچ ارزشی ندارد، فقط معبود ارزشمند است.

یک لحظه ما راجع به موقتی بودن دنیا، بی‌ثباتی دنیا، بی‌وفایی دنیا، راجع به مرگ فکر کنیم، کلاً از زندگی کردن مأیوس می‌شویم، اینگونه شدن برای همه ما پیش آمده است. بعد خداوند تبارک و تعالی خودش به نیت و قدرت خودش، دوباره حب دنیا را در دل ما به یک مدل دیگری زنده می‌کند وگرنه نمی شود در دنیا زندگی کرد. عقل اجازه نمی‌دهد، عقل انسان مانع دل بستن به دنیاست. این قدرت خدا است که من و شما می‌توانیم به دنیا دل ببندیم.

پس انسان آدم خلق شد، بعد دیدند حب دنیا را کم دارد، گفتند حب دنیا را اضافه کنیم. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) حب دنیا داشت، امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) هم حب دنیا داشت. هیچ عارف و زاهد درستی بدون حب دنیا نبوده، حب دنیا خطای تشکیلاتی بنی آدم است، باید اتفاق بیفتد. مشکل چیست؟ تا اینجای خلقت آدم کاملا درست است، از اینجا به بعدش که حب دنیا پای خودش را از مرز تشکیلاتی خلقت فراتر می‌گذارد و انسان را به سمت مستی به دنیا می‌برد، مشکل دارد.

آدم تا آخرین لحظه حب دنیا را داشت اما مستی دنیا را نداشت. اولین مست دنیا قابیل بود. یعنی حب دنیا خودش را نشان داد و گفت من این قابلیت را دارم که هم هابیل پرورش بدهم، هم قابیل. اگر حب دنیا مدیریت بشود، می‌شود هابیل و اگر مدیریت نشود، می شود قابیل. موقتی بودن دنیا برای مدیریت کردن حب دنیا، کمک می‌کند. قابیلیان فراموش می‌کنند دنیا موقتی است و چون فراموش می‌کنند قادر به هر گونه جنایتی خواهند بود.

چهار نکته در این قضیه خدمتتان عرض ‌کنم، در قضیه حب دنیا چهار قسمت از آدم شریک جرم بودند:

1- چشم.
2- قدم، وقتی دید میوه را بلند شد.
3- دست، به سمت میوه دست برد.
4- شکم و شهوت، میوه را خورد.

این چهار گزینه دقیقاً حب دنیا را برای آدم شکل دادند چون آدم تا قبل از این نه چشمش دنبال دنیا دویده بود، نه قدمش برای دنیا حرکت کرده بود، نه دستش و نه شهوتش. خداوند این چهار قسمت را همانجا خلق کرد و بعد فرمود: مرکز رفتن به اسفل السافلین همین چهار قسمت است، یعنی چشم، دست، قدم و شهوت و مرکز رسیدن به تعالی هم دقیقاً در همین چهار قسمت قرار داده شده است. یعنی کسی که با کور کردن چشم، خواباندن شهوت، شَل کردن پا و بریدن دست فکر می کند از حب دنیا می تواند فرار کند، می گوید: نه، وسیله رسیدن به دنیا همین چهار قسمت و وسیله فرار کردن از دنیا هم، همین چهار گزینه است.

یعنی حب دنیا به این معناست؛ آن چیزی را که نباید ببینی، ببینی ولی عبد به این معناست که آن چیزی را که باید ببینی، بروی و ببینی. حب دنیا آن چیزی را که نباید با دستت انجام بدهی، انجام بدهی، عبد یعنی آن چیزی را که باید انجام بدهی، بروی و انجام بدهی لذا عبودیت در ندیدن ها، نشنیدن ها، نکردن ها و نرفتن ها نیست، عبودیت در انجام دادن ها است. عبودیت یعنی یک کاری بکنی، مصدر است. در خلقت آدم این را مشخص کرد و گفت: عابدان واقعی کسانی نیستند که هیچ کار نمی کنند، عابدان واقعی کسانی هستند که کارهای درست را انجام می‌دهند. آن هایی که هیچ کاری را انجام نمی‌دهند، اسمشان را راهبان واقعی می‌گذاریم، عابدان واقعی کارهایی که باید انجام بدهند را پیدا می‌کنند و انجام می‌دهند. این هم در داستان آدم مستور بود که الان ان شاء الله از پرده برون افتاد.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید