امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی انسان شناسی - قسمت هشتم

13 آذر 1404 -   3:32 ب.ظ  دسته بندی: انسان شناسي

وقتی مرکب نفست شدی و او گرده بر دهانت انداخت و تو را تازاند، این نفس دیگر به تو لذت نمیدهد چون تو داری سواری میدهی.

یالطیف
سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: انسان شناسی – قسمت هشتم
1393/12/16

برای رساندن انسان به نقطه کمال، اگر آزادی نباشد ما به کمال نمیرسیم، برای اینکه کمال باید داوطلبانه انتخاب شود، مگر مجبور باشند مثلاً بگویند ملائکه در یک درجه از کمال خلق میشوند، همان جا هم میمانند، تکان نمیخورند. نه رشد دارند و نه نزول. ملائکه اینطوری هستند. دلیل اینکه انسان میتواند رشد و صعود داشته باشد و حتی به جایی برسد که جز خدا نبیند این است که خدا او را آزاد آفریده است. آزاد نیافریده که هر کاری دوست دارد بکند، آزاد آفریده که درست انتخاب کند.

در اندیشه دینی میگویند حتماً باید آزادی باشد اما این آزادی وسیله ای است برای رساندن انسان به کمال. حتی در کمال علمی خودش انتخاب میکند درس بخواند یا نخواند. در کمال ارتباطی خودش انتخاب میکند که عصبی یا انسان قابل کنترلی باشد. خودش انتخاب میکند مهربان یا انسان بد جنس، بد طینت و بد ذاتی باشد. نمیشود بگویی مثلاً همه ی خرس های پاندا در استرالیا مهربان هستند. نه دعوا میکنند، نه داد میزنند، نه میدوند، اصلاً عجله هم ندارند. مثلاً یک درخت چهارمتری را در هفت ساعت بالا میرود. خیلی آروم، هر یک قدمی که برمیدارد استراحت میکند. میتوانیم بگوییم این خرس خوبی است؟ نه، اینجوری آفریده شده است.

از آنطرف درنده خویی خیلی از حیوانات را هم، اصلاً نمیشود نهی کرد. ما اسمش را روباه مکار یا گرگ خونخوار میگذاریم. گرگ در حد گرگی اش کاملاً متواضع و متناسب با یک گرگ است. همه روباه ها خوبند، برای چه؟ برای اینکه اینگونه آفریده شده است. اگر ما به انسان آزادی نمیدادیم، نمیتوانستیم بگوییم انسان خوب یا انسان بدی است. حیوانات خوب و بد ندارند، همه آن ها همان کاری را که باید انجام بدهند را، انجام میدهند. گربه بی وفا و بی چشم و رو نیست که میگویند مثل گربه بی چشم و رو هستی، در آموزشی که در خلقت به او داده اند این است که اگر زمانی گوشتی را بی صاحب دید، بردارد و برود. ما بگوییم چون به تو محبت کرده ایم، دست به گوشت نزن چون گربه ای، وگرنه بی چشم و رو هستی!

راجع به انسان است که به دلیل آزادی، میتوانیم بگوییم آدم خوب یا آدم بدی است. پس، آزادی خوبی و بدی را مشخص میکند یعنی آزادی وسیله ای است برای مشخص کردن خوبی و بدی، و رساندن به نقطه کمال.
 بعضی از آزادی ها کاملاً مشروع هستند و برخی از ادیان به اسم دین، این آزادی مشروع را نامشروع جلوه میدهند، مثل همین تفکر اسلامی اشعری خودمان. اصلاً به شما اجازه اینکه خارج از قدرت خدا بخواهی کاری انجام بدهی، نمیدهد. در برخی از تفکرات یهود، مسیحیت، زرتشتی و غیره، اصلاً اجازه ترقی نمیدهد. در برخی از فرقه های مسیحی، خیلی از این ها اگر تصادف کنند، میمیرند! چرا میمیرند؟ برای اینکه اجازه شرعی تزریق خون دیگری را به خون شما، نمیدهند! خون نیاز دارد نمیگذارند خون تزریق شود، از بی خونی میمیرد! پایش شکسته ولی میمیرد! چرا اینگونه هستند؟ برای اینکه میگویند باید دستور خدا باشد، ما در انتخاب آزاد نیستیم، نباید در خلقت دست ببری.

خون خودت کفایت میکند، تصادف کردی، لابد قرار بوده که از بی خونی بمیری، نباید مقاومت بکنی! جالب این است که در شیعه هم، همین تفکر را داریم یعنی میگوید با خون، مباحث اخلاقی منتقل میشود و آن هایی که در این فرقه شیعه خیلی عاقل ترند، میگویند کراهت شدید دارد! برخی حرام میکنند. قیام مردم بر علیه دین در اروپا زمانی اتفاق افتاد که کلیسا کاتولیک به بهانه دین، آزادی های مشروع مردم را گرفته بود و اجازه فکر کردن به علماء را نمیداد!

گالیله را به کلیسا میکشید و از او اعتراف میگرفت که بیخود عالمی، بیخود رفته ای و کشف کرده ای، بیخود تحقیق کرده ای! کوچکترین صدایی را در نطفه خفه میکردند. بزرگ ترین خیانت را به دین، کلیساهای قرون وسطی کردند، به کل دین نه فقط به مسیحیت یعنی آبروی اسلام و زرتشت و مسیحیت و یهود و هر چه دین بود، بردند. بعد هم در نهایت جنگ های صلیبی اتفاق افتاد که داعش و تکفیریون الان، هنوز نتوانسته اند مقدار کوچکی از جنایت های صلیب به دستانِ کلیسای کاتولیک را، اجرا کنند!

راه می افتادند و شهر را خراب میکردند و میگفتند یا ایمان بیاورید یا از یک کنار یعنی از دروازه شهر با جمجمه و سر مردم، دروازه درست میکردند. به اسم دین، ذکر هم میگفتند؛ یا مسیح، یا مسیح، مثل الان که الله اکبر گفته میشود. بعد این قضیه کار به جایی رسید که عده ای از مردم مسیحی، فرقه جدیدی تحت عنوان پروتست یعنی اعتراض، را انداختند. پروتستان، معترضین به مسیحیت کاتولیک هستند. عده ای با مارتین لوتر قیام راه انداختند و دین پروتستان را تأسیس کردند، عده ای هم انقلاب کردند و گفتند اصلاً دین نمیخواهیم. به کلیسا چه ربطی دارد که حکومت چگونه میچرخد؟! کلیسا باید دینداری مردم را مدیریت کند و نباید هیچ کاری به دنیای مردم داشته باشد. چرا این را گفتند؟ برای اینکه کلیسا خیلی داشت فشار می آرود.

جلوتر می آییم میبینیم در تاریخ اسلام هم، این اتفاقات افتاده یعنی شما نگاه نکنید به اینکه میگوییم خلافای اول، دوم و سوم حق امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) را غصب کردند، نه! خلیفه دوم در امور دینی به شدت سخت گیر بود، خیلی سخت گیر بود. یکی از دلایلی که مردم به خیلفه سوم اقبال نشان دادند، این بود که آزادشان کرد. بحث تفتیش عقاید در کلیساها، در صدر اسلام بعد از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) هم، اتفاق افتاد. در زمان بنی عباس هم، همین اتفاق افتاد. بنی عباس هم مانند بنی امیه، به شدت در مباحث دینی سخت گیری میکردند. آزادی های مردم را به بهانه های دینیع میگرفتند. اصلاً آن زمان اینگونه نبود که حاکم بدون کمک از دین بتواند کاری را انجام بدهد.

مثلا فکر میکنید در زمان سلسله صفوئیه، ظلم هایی که انجام میدادند بدون یک عالم دینی بود؟!
 این ها به اسم دین کار میکردند. کاری نداریم که در صدر اسلام هم حتی برای کشتن اباعبدالله(علیه‌السّلام) فتوای یک مرجع تقلید را گرفته بودند، وگرنه نمیتوانستند این کار را بکنند! اصلاً بدون کمک دین نمیشود خفقانی ایجاد کرد یعنی باید روی ارزش هایی دست بگذاریم و بگوییم این ارزشها دارد لکه دار میشود، تا بتوانیم دهن مردم را ببندیم. تا به انقلاب اسلامی ایران رسید و مردم فضای آن زمان را برنتافتند.

خیلی از روشنفکران و حتی کسانی که الان در جبهه اپوزسیون نظام هستند، میگویند مثلا این حرف هایی که الان راجع به آزادی میزنم، به این معنا نیست که آن زمان آزادی بوده، اگر این حرف ها را زمان رژیم پهلوی زده بودم، ماهی یازده بار اعدامم کرده بودند! میگوییم به نسبت خوب نیست. انقدر شدت استبداد زیاد بود که حتی خود “کارتر” به شاه(لعنة الله علیه) گفت: مقداری آزادی بده، مملکت‌ را از تو می گیرند! در خاطرات رئیس دفتر شاه آجودان اعظم شاه می‌نویسد؛ کارتر به شاه گفت: کارشناسان ما دارند میگویند اینقدر شدت استبداد زیاد است که این ها مملکت منفجر میکنند، به آن ها آزادی بده. میگفت اگر شاه به موقع گوش کرده بود، انقلابی رخ نمیداد. گوش نکرد، نکرد، نکرد تا در خیابان ریختند و کشت و کشتار شد. چون بحث خون وسط آمد، دیگر نمیشد جمعش کنی! هر چه بعدش آزادی دادند و انقلاب سفید راه انداختند، دیگر دیر شده بود. نمیشد حرف بزنی یعنی شاه را بدون پسوند و پیشوند به کار ببری ایراد میگرفتند!

انقلاب اتفاق افتاد و مردم در خیابان ریختند آمدند. این هایی که میگفتند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، مقصودشان از آزادی که بی بند و باری نبود! چون آزادیِ بی بند و باری، آن زمان بود. دقیقاً مقصودشان از آزادی چه بود؟ کسانی که انقلاب کردند مقصودشان از آزادی، آزادی پوشش بود؟ این که بود، برای این مورد کسی نمیرود خون بدهد. آزادی نقد حاکمان، آزادی اعتراض به بی عدالتی، آزادی برچیده شدن فقر و غنا(آزادی اقتصادی) آزادی فکر کردن، آزادی تفریح کردن. آزادی سینمای مبذل، جنسی، اختلاط دختر و پسر، آزادی عدم تفکیک جنسیتی و آزادی پوشش که بود! برای چه انقلاب کردند؟ مقصود از آزادی چه بوده؟ آزادی فکری. ما دوست داریم فکر کنیم.

آزادی فریاد بر علیه ظلم و بی عدالتی بوده. طرف در ده میدید نمیتواند حریف خان باشد. شصت درصد مردم آن زمان روستایی بودند، خوانین داشتند قوانینی را در دهات پیاده میکردند که نمیشود این قوانین را روی منبر گفت! به شدت داشتند ظلم میکردند. در دهات سیستم برده داری حاکم بوده! مردم میخواستند بر علیه این فریاد بزنند، آزادی نداشتند! از خان به ژاندارمری شکایت میکردند، ژاندارم و خان با هم بودند. بالاتر که میرفتند و به شهرها میرسیدند، وضع خراب تر بود. مردم آزادی اینکه فریاد بزنند ما نان نداریم را، نداشتند. آزادی اینکه داد بزنند ما فقیریم را، نداشتند. بیْس این آزادی، اقتصاد است. راجع به مباحث فلسفی که وجود چیست؟ اصل با وجود یا با ماهیت است؟، آزاد بود. اصلاً رئیس انجمن فلسفه ایران که خیلی در مباحث فلسفی ملا بود، رفیق فابریک فرح بود!

نسبت به فکرهای فلسفی آزادی بود. کسی ایرادی نمیگرفت. آزادی که آن زمان بود، آزادی داد زدن بر علیه ظلم بود. مردم دنبال این بودند. اتفاق افتاد، در کار قرار گرفتند، داد زدند، بعد چه شد؟ در سال پنجاه و هفت وقتی به این آزادی رسیدند، یک سری از آن مباحثی که مربوط به آن زمان بود، محدود شد. مثل پوشش، حجاب، کاباره، دانسینگ و هر چیزی که اسلام روی آن کلمه حرام قرار داده بود. یعنی یک سری آزادی بدست آوردند، از طرفی یک سری آزادی از دست دادند.

الان یک عده شان پشیمان شده اند! مثلاً بعضی هایشان گفتند فکر نمیکردیم این قبلی ها را بگیرند! گفتیم این ها باشد، چیز جدیدی هم به آن ها اضافه شود، ولی وقتی مردم سه فریاد میزدند: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و بعد هم نود و هشت درصد به آن رأی دادند، به این معنا بوده که ما این مدل آزادی ها را نمیخواهیم. سال پنجاه و هفت هم، این مدل آزادی ها را نمیخواهیم. حتی برای پوشش هیچ بخشنامه ای در کار نیامد که پوشش باید اینگونه باشد. مردم خودشان انتخاب کردند. حتی دیده اید که سال پنجاه و هشت هم، عده ای در تظاهرات و مقابل منزل امام(ره) بدون حجاب شرکت میکنند. فاحشه های زمان شاه که بیکار شده بودند، تظاهرات راه انداختند، حقوق صنفیشان را مطالبه میکردند! عکس هایشان الان در آرشیو روزنامه موجود است. آرام آرام خود مردم پوششان عوض شد.

به این جایی رسیدیم که یک دفعه انقلابیگری در کار آمد که این انقلابیگری دامنه آزادی های مشروع را، زیادی کم کرد! یک درصدش طبیعی است. انقلاب اتفاق افتاده، سیستم امنیتی میشود. مثلاً الان در عراق، مردم شادمان شده اند که در بغداد میتوانند ده شب به بعد بیرون بیایند. میتوانیم بگوییم حکومت عراق غاصب است؟ نه، شرایط امنیتی و حکومت نظامی است. مردم شب ها نمیتوانند بیایند. یک درصدش انقلاب بود، بعد آرام آرام گروه هایی آمدند که وقتی انقلاب در شهرها به یک قرار و ثباتی رسید که نباید زیاد هم گیر بدهیم!

امام(ره) فریاد میزد که چه کسی به شما گفته در زندگی خصوصی افراد دخالت کنید؟! چه کسی به شما اجازه داده در خانه مردم سرک بکشید؟! چه کسی به شما اجازه داده بر علیه تفکرات مردم پرونده درست کنید و تفتیش عقاید کنید؟! رهبر است، رهبر که قدرت اجرایی ندارد، فقط میتواند داد بزند. حکومت دست چه کسی بود؟؟ دست همین آقای میر حسین موسوی خودمان! که برای بنده به عنوان به اصطلاح تفتیش عقاید کن، جزء خاطرات تلخ من است. برای کنکور آن زمان میگفتند برای مردم تحقیقات کنید، ما هم میرفتیم تحقیقات میکردیم. بعد میگفت نتیجه تحقیقات را بده، میگفتیم اگر این آدم بد باشد، از کجا معلوم است؟ گفت: اگر شلوار لی داشت، خط بزن. بنده تعداد زیادی را به خاطر داشتن شلوار لی، به دستور آقای میرحسین موسوی از درس خواندن محروم کردم!! بعد حافظه تاریخی مردم محو شده، آقا می آید و میگوید میخواهم پرونده سازی را جمع کنم! شما خودت تأسیس کرده ای، چه چیزی را جمع کنی؟!

زدن کراوات، حکمش نزدیک به اعدام بود. ماشین اصلاح دستی نه برقی، میگرفتند موی برادری مورد پسند واقع نمیشد، وسط مویش، چهار راه ایجاد میکردند! این ها دستورالعمل‌های انضباطی دهه شصت بود، دولت مجری این دستورالعمل‌ها بود. در دبیرستان دخترانه ناظم با یک خط کش پاچه ی دخترها را اندازه می‌گرفت، اگر تنگ بود، اخراج! استبدادی که میرحسین موسوی در مملکت ما حاکم کرد، صددرصد نامشروع بود! سی سال است داریم رقیقش میکنیم، باز هم حد به آزادی های مشروع نمیرسیم! بنده دکمه ی آستینم در مدرسه باز شد، بعد دستم را تکان دادم کمی بالا رفت. دو ساعت از مدرسه ما را بیرون کردند! در دهه شصت نمیتوانستیم نفس بکشیم. بنده در کلاس مخبر آموزش و پرورش بودم. سی و پنج نفر در کلاس بودند که برایشان پرونده درست کرده بودم.

از سی و پنج نفر با دستورالعمل آن ها، سی و چهار نفرشان واجب الاعدام بودند!! بعد فهمیدم مخبر دیگری هم دارند که او هم سی و پنج پرونده درست کرده بود و من جزء سی چهارمین اعدامی او بودم!! این ها دستورالعمل های دولت آن زمان است و اینقدر پر رو و وقیح هستند که آمده اند و نشستند که ما میخواهیم این ها را جمع کنیم! این ها را که شما تأسیس کرده اید! یعنی اینقدر حافظه تاریخی مردم ضعیف است؟! بیست سال است که گذشته. آقای رفسنجانی آمد، فیتیله را پایین کشید. آقای خاتمی هم فیتیله را پایین کشید. آقای احمدی نژاد فیتیله را پایین کشید. آقای روحانی هم آمد و فیتیله را پایین کشید اما هنوز حتی به آزادی های مشروع اسلام نرسیده ایم! از بس آن زمان فیتیله را بالا کشیدند!

شک نکنید، هر دولتی که بر سر کار آمد، اول سعی کرد آزادی مشروع را افزایش بدهد.
 چه آقای رفسنجانی، چه آقای خاتمی، چه آقای روحانی. اینقدر در دهه شصت فضا را بستند، اینقدر دیکتاتوری را حاکم کردند که هنوز ما خیلی کار داریم تا آزادی های مشروع جوانانمان را به آن ها بدهیم. حق صحبت کردن، حق حرف زدن، حق اینکه زندگی خصوصی اش مال خودش باشد، حق اینکه کسی در زندگی اش سرک نکشد، حق اینکه کسی برای کس دیگری پرونده درست نکند، حق اینکه به مسئول پرونده درست کردن اداره ربطی نداشته باشد که در ماشینش چه گوش میدهد یا چه گوش نمیدهد.

دهه شصت در مشهد من را گرفتند! بچه رزمنده مرخصی آمده بودم، در داشبرد ماشین، سی، سی و پنج نوار آهنگران و کویتی پور بود. گفت: نوارها چیست؟ گفتم: مداحی. چهل دقیقه در ماشین نشست، سی و پنج نوار را گوش کرد! گفت: وسط نوارها چیزی نزده ای؟ با کمال پر رویی سی و پنج نوار را گوش کرد! یادم است هفت، هشت سال پیش، پلیس راه یزد، نیروی انتظامی جلوی من را گرفت و پرسید سی دی ها چیست؟ گفتم: به شما ربطی ندارد! گفت: باید گوش بدهم. گفتم: مردی بگذار در دستگاه و گوش بده. اگر فردا تو را با کل نیروی انتظامی از کار بیکار نکردم. دهه شصت که نیست، سی دی در ماشین من به تو چه ربطی دارد؟!

ببینید آزادی هنوز رقیق نشده! ده سال پیش ما چقدر کار کرده بودیم؟ این مال چیست؟ این رقیق شده ی آن آدمی است که در ماشین من نشست و چهل دقیقه سی و پنج نوار را گوش داد! میبیند که بچه رزمنده و حزب اللهی هستیم و روی نوارها نوشته آهنگران و کویتی پور، با این اوصاف همه را گوش کرد! بنده امروز معترفم خیلی از آزادی های مشروع جوانان ما هنوز تا آن نقطه ای که بخواهیم به آن برسیم و آزاد باشیم، راه داریم، اما تاریخ به ما میگوید وقتی یقه ی امتی را خیلی محکم گرفتی، خیلی طول میکشد تا این ها آزاد بشوند. دهه شصت بد شروع کردیم!

شما فرمایشات حضرت امام(ره) را با عملکرد حفاظت ها، حراست های ادارات، آموزش و پرورش و آموزش عالی بیاورید، مقایسه کنید و ببینید چقدر آقای موسوی حرف امام(ره) را گوش میداده؟!! چقدر امام (ره) داد زد که این کارها نکنید و این کارها جزء دین نیست؟! هنوز ما برای رسیدن به آزادی که دین و شیعه در ایران میگوید، خیلی راه داریم، هیچ کسی هم نمیتواند انکار کند. هنوز خیلی از بزرگان تاب و تحمل انتقاد را ندارند! ما هنوز برای حرف زدن خیلی مشکلات داریم، منتها الان خیلی بهتر از دهه شصت است، داریم در مسیر رقیق شدن این استبداد جلو میرویم.

بروید خاطرات دهه شصتی ها را سؤال کنید، ولی خیلی راه داریم و این مستمسکی شده که امروز به ما ایراد میگیرند و میگویند شما جلوی آزادی های مشروع را گرفته اید. راست هم میگویند، بعضی از آزادی ها مشروع است، جلویش را گرفته ایم، اجازه انتقاد و بحث هم نمیدهیم. یک وقتی زمان شاه است و اگر انتقاد کنم، من را میگیرند و میبرند در ساواک آویزانم می‌کنند. الان دیگر آن سیستم‌ها قابل اجرا نیست، ولی الان می‌توانند انقدر فشار اجتماعی، روحی و روانی روی من بگذارند که از انتقاد کردن پشیمان بشوم. زمانی ترور میکردند، میکشتند، اعدام میکردند، امروز هم میتوانند ترور شخصیت کنند.

حرف الان بنده چیست؟ ما باید به سمت آزادی های مشروع برویم، لازمه اش چیست؟ لازمه اش:

– مسئولین ما هستند. چرا مسئولین ما وقتی مسئول نیستند، فریاد آزاد منشی، فریاد باید انتقاد آزاد شود و جوان حق داد زدن داشته باشد را، سر میدهند؟ چون میدانند فریادی که الان این جوان میزند، در پازل این هاست و به این ها دارد کمک میکند.

به محض اینکه به جایی می‌رسند بدون هیچ تشکیکی، مدافع سرسخت نظام می‌شوند. چرا این اتفاق می‌افتد؟ چرا آقای رفسنجانی وقتی حاکم مملکت است این جمله را می‌گوید: در هیچ جای جهان آزادی به اندازه جمهوری اسلامی وجود ندارد، که این خیلی غلو است و واقعاً اینگونه نیست، و وقتی از حکومت پایین می‌آید، مستبدترین مملکت می‌شود! فاصله بین استبداد و آزادی مطلق یک آدم است که برای یک کرسی باشد یا نباشد؟! حاکمان ما آزادی را چگونه تعبیر می‌کنند؟ حاکمان ما آزادی را در انتقاد کردن، داد زدن سر مخالفان تعبیر می‌کنند! چه اتفاقی می‌افتد آدمی که در یک شهر هیچ کاره است فریاد میزند اما به یک کاری که میرسد، مستبد میشود؟!

این مشکل نفسانی حاکمان ماست.
 آدمی در کاندیداتوری خودش داد می‌زند که در ممکلت دهان‌ها را بسته اید و نمی‌توانند انتقاد کنند. چه اتفاقی افتاده؟ می‌گوید: جوسازی می‌کنند، شانتاژ می‌کنند. بعد که حاکم می‌شود، دقیقاً با همان روش باز دوباره جوسازی، شانتاژ!! در تبلیغاتش می‌گوید: نمی‌گذارند تو حرف بزنی، حق جوان دانشجوست که داد بزند، وقتی کاره‌ای می‌شود می‌گوید: مگر دانشجو سواد ندارد که داد میزند!! تو بیخود میکنی داد می‌زنی، بگو استادت بیاید و داد بزند!

اصلاً این پارادوکس در ذهن ما قابل حل نیست! به نظر شما الان مشکل از اسلام است؟! اسلام چنین حرفی میزند؟! مشکل از حاکمان بی‌جنبه است. عرض کردم، یک زمان هایی آدم را اذیت جسمی نمی‌کنند اما می‌توانند به گونه ای فشار بیاورند که طرف از حرف زدن پشیمون بشود. خدا را شکر می‌کنیم که امروز برای آزادی‌های مشروع به نقطه‌ای رسیده ایم که فشار می‌آورند. از آن دهه شصت ساخته جناب آقای موسوی که خودش ظاهراً حافظه تاریخی اش محو شده که می‌زدند، خراب می‌کردند، چهار راه می‌کشیدند، بی پرونده و بی اعتبار، و حقوقت را قطع می‌کردند، الان به شانتاژ رسیده ایم.

ان شاء الله ده سال دیگر ظرفیت حاکمان ما به جایی برسد که انسان برای انتقاد کردن، صحبت کردن، فکر کردن و داد زدن بر علیه ظلم و بی‌عدالتی، نه تنها بر روی او شانتاژ نباشد بلکه به او مدال افتخار هم، بدهند. یک روزی عدالت خواهان جامعه که امروز منفوران حاکمان هستند، محبوبان حاکمان بشوند. بیایند این ها را حلوا حلوا کنند و آفرین بگویند. میتوانست زندگی اش را بکند، به شهواتش برسد، سرش را پایین بیندازد درسش را بخواند، کارهایش را انجام دهد اما دارد برای عدالت، مقابله با ظلم، بی‌عدالتی و مقابله با فقر و فساد و فحشاء دارد داد می‌زند. می‌تواند زندگی اش را بکند، به او مدال بده.

به جای اینکه به دنبال این مدل آزادی باشیم که مشروعیت دارد و بتوانیم به آن مقبولیت بدهیم، دنبال آزادی‌هایی هستیم که می‌دانیم اصلاً مال ما نیست! آزادی ارتباط دختر و پسر، عزیز من این یک بحث علمی است. در یک سیمینار، چهار نفر استاد به یک نتیجه ای برسند، آزادش میکنند. تا الان به این نتیجه نرسیده اند، چه چیزی را آزاد کنیم؟! آزادی همجنس بازی، یک بحث دینی است، دو نفر آدم عاقل یک چیزی را تائید بکنند. مثلا بگوییم آزادی خودکشی! به نظر شما می‌شود خودکشی را آزاد کرد؟ می‌دانید که خودکشی در قانون اصلاً آزاد نیست، نیروی انتظامی بازداشت میکند. باید جامعه از نظر عقلی یک چیزی را تائید کند تا ما زیر آزادی امضاء کنیم.

آیا خودکشی آزاد است؟ آزادی سم خوری، آزادی زدن یک مغازه که در آن جنس به درد نخور بفروشند، آزادی لطمه زدن به معده و به ذهن شما، این ها که آزاد نیست! عقلا هم آزاد نیست. در یک سری اجتماعات این ها به دو دلیل آزادند:
– دلیل اول: اعتقاد ندارند که این ها بد است.
– دلیل دوم: باید سر مردمشان را با چیزی گرم کنند، وگرنه این مردم ظلم حاکمان را برنمیتابند.

اینکه جلسه قبل هم عرض کردم، حیف است که حوزه علمیه، متخصصین دینی و دانشگاهی ما، برای آزادی و استبداد، سیمینارهای عمیق علمی نمی‌گذارند. باید سالی دو سمینار می‌گذاشتند که در این سی سال نگذاشته اند! چرا نگذاشته اند؟ مشخص بشود که آیا ولایت دینی استبداد است؟ آیا حکومت دینی حکومت استبدادی است؟ آیا بدترین نوع استبداد، استبداد دینی است؟ یا نه استبداد کاتولیکیِ قرون وستایی منظور بوده است. این ها را در بیاورند تا به آزادی مشروع برسیم. خیلی از آزادی‌های مشروع جامعه ما در مدرسه، دبیرستان، دانشگاه و خیابان رعایت نمی‌شود.

بعد چه اتفاقی افتاده؟ مردم را به بهانه داد زدن بر استبدادهای نامشروع به خیابان می‌کشانند، این وسط آزادی‌های نامشروع هم قاطی میشود. یکی از دوستان میگفت: یکی از دلایل تجمعات در فلان تاریخ، اختلاط دختر و پسر بود. اگر می‌گفتند برادرها آنطرف و خواهرا اینطرف تجمع کنند، اصلا کسی نمی آمد! یعنی به بهانه یک آزادی سیاسی، ما داریم از آزادی‌های نامشروع استفاده می‌کنیم.

الان استبداد غیر دینی برخی از پدران ما در خانه، نسبت به دخترانشان باعث شده چون حق مشروع آزادی اش را در خانه نمی‌یرد، با نامشروع قاطی شده برود وسط خیابان پیدا کند.

در این قسمت نامشروع آزادی چه میگویند؟ میگویند آزادی یعنی هر چه تو دوست داری و عقل تو میگوید. ولی ما میگوییم، دینداریم، عبدیم. اینجا جمهوری اسلامی ایران است و بر فرض همه هم مسلمانیم. در مسلمانی چه میگوید؟ میگوید من به جای عقل خودم، از عقل خدا استفاده میکنم. تو میخواهی عقل خدای قل هو الله احد را برداری، عقل هفتاد و پنج میلیون آدم را به جایش بگذاری که این ها هر کدام یک چیزی میخواهند؟! من این را قبول نمیکنم. من میگویم حق من آن چیزی نیست که عقل من تشخیص میدهد، حق من آن چیزی است که عبودیت من تشخیص میدهد. اگر میخواهی خارج از دایره دین بحث کنی، بگو تا بر سر دین صحبت کنیم، یا مسلمان هستی این حرف را میزنی یا مسلمان نیستی. اگر مسلمان نیستی این حرف هنوز زود است! اول راجع به مسلمانی صحبت کنیم.

اگر مسلمان هستی، مسلمان حقش را در عبودیتش میداند یعنی آنچه مولای من برای من منظور میکند حق توست، حق من است و آنچه که منظور میکند حق تو نیست، حق من نیست. مسلمان میگوید هر ایدوئولوژی یک سری بایدها به عنوان حق دارد و یک سری نبایدها به عنوان اینکه نباید سراغ این ها بروی، دارد.

اگر مسلمان نیستی باز باید به عقب تر برویم و سر مسلمانی صحبت کنیم. وقتی میگوییم دارد مغلطه و سفسطه اتفاق میافتد، این است. به عنوان یک مسلمان در دانشگاه کرسی گذاشته ای و میگویی من خارج از دین میخواهم نگاه کنم! نمیشود، از خارج دین راجع به مباحث داخل دین بحث کنیم. اگر خارج از دین است، صحبت میکنیم؛ بسم الله الرحمن الرحیم، خدا وجود دارد یا ندارد؟ خدا عاقل است یا عاقل نیست؟ صفات خدا قابل اجراست یا نه؟ اصلاً خدا چیست؟ اول باید راجع به این ها صحبت کنیم.

آزادی حق ما یا تکلیف ماست؟ این مغلطه است، اصلاً فاصله دادن و تمیز گذاشتن بین حق و تکلیف مغلطه است. از نظر ما تکلیف ما، حق ماست. ما باید به تکلیفمان عمل کنیم. نه، آزادی یعنی دنبال حق انسان بودن، حق یعنی تک تک این ها الان چه میخواهند. میگوید: آزادی ربطی به اخلاق ندارد! در یکی از جملاتشان آمده بود که گفته بودند: خانمی حجاب ندارد، آیا حجاب نداشتنش را دلیل بر اخلاق نداشتنش میدانید؟ اینقدر هم فقیهانه صحبت میکنند که فکر میکنند علم دارند! جواب میدهد: اخلاق و فقه دو مقوله ی کاملاً جداست! از نظر من ایشان اشکال فقهی دارد، نه اشکال اخلاقی. یعنی نمیتوانیم بگوییم چون یک مسئله فقهی را رعایت نمیکند، پس انسان بی اخلاقی است.

آدمی که دوزار بفهمد آنجا نبود که سؤال کند نماز چه؟! نماز فقهی است یا اخلاقی؟ روزه فقهی است یا اخلاقی؟ زکات فقهی است یا اخلاقی؟ همین جوری جلوتر برو، اصلاً مگر اخلاق از غیر فقه گرفته میشود؟! این چقدر حرف بیسوادی است! اگر منظورتان اخلاق انسانی است؛ دروغ نگوییم هر دینی میخواهیم باشیم، باز باید به این برگردیم که ما در اسلام داریم صحبت میکنیم یا خارج از اسلام داریم صحبت می‌کنیم. پس از نظر شما اگر کسی نماز هم نخواند هیچ مشکل اخلاقی ندارد؟ از نظر شما، نه! این مشکل فقهی دارد. روزه هم نگیرد، نه. زکات ندهد، نه. با همین استدلال زیر آب تمام این ها خورده شد!

ایشان باید اصول انسانی برایش بایسته باشد، “شیر بی یال و دم و اشکم که دید، اینچنین شیری خدا خود نا آفرید” هیچی از دین نمانده! به بهانه آزادی که آزادی حق ماست نه تکلیف ما، و بین اخلاق و فقه فرق است، فقه دارد زور میگوید، اخلاق دارد میگوید آدم باش، زیر آب همه را زدند!

از اول بگویید ما دین نداریم، حالا بنشین راجع به دین صحبت کنیم، نمیشود قاطی کرد. بحث ها بر یک سلسله مبانی استوار است. یکی از مبانی این است که ما مسلمانیم؛ اشهد ان لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، شیعه هستیم و تمام. میخواهی مبانی را بگیری باید راجع به مبانی صحبت کنیم، نه راجع به مصادیق! بدون مبانی که نمیشود راجع به مصادیق صحبت کرد. در یک عالم انتزاعی و فضایی با زوایای متنافر در آسمان بنشینیم، جو هم نداشته باشد، جاذبه زمین هم نباشد،  راجع به این حرف بزنیم که اخلاق خوب یا بد است؟ مبانی ات کجاست؟

بنابراین حق و تکلیف یک دعوای مغلطه ای است. از نظر ما و برای ما، آزادی را باید و نبایدهای دینی معرفی میکند. هر چه دین گفته آزاد است، آزادی است. هر جا گفته آزاد نیست، آزاد نیست، تمام شد. 
آزادی بی دینی داریم؟ بله. “لا اکراه فی الدین”، دین بالاجبار نمی‌شود.

آزادی بی دینی به دو شرط داریم:

1- باعث ترویج بی دینی نشود.
2- خلاف قوانین حکومتی نباشد.

در تمام متون فقهی نوشته یک مسیحی از جایی مشروب کلی می‌خرد، در ماشینیش میگذارد و می‌رود در خانه اش می‌خورد. هیچ کس با این حق برخورد ندارد. در تمام رساله ها نوشته. حق ترویج نداری، خلاف قوانین حکومتی هم نباشد یعنی مشروب روشی باز نکند همه ببینند، تهییج بشوند و چیزی که عقلا هم ما میدانیم هم خودت میدانی که حرام است، تبلیغ شود. جزء همان دستورالعمل های زمان جناب آقای موسوی این بود: به نماز جماعت میورد یا نه؟ نمیرفت خط میخورد! به شما چه، نمیخواهد نمازش را جماعت بخواند. نمیخواهد نماز بخواند، آزاد است، کسی نمیتواند جلویش را بگیرد.

ما چه میگوییم؟ اگر کسی در ورودی بایستد و بگوید نباید به نماز جماعت بروید، میگوییم تو چرا تبلیغ میکنی؟! ما به این اعتقاد داریم و میتوانیم راجع به آن بحث کنیم. حق نداری تبلغ کنی. در دین میگوید مناظره و بحث کاملاً آزاد است ولی تبلیغ بدون منطق نمیشود! بنابراین یک سری آزادی های کاملاً مشروع داریم که جلوی آن ها را گرفته اند و باید برداشته شود. یک سری آزادی های نامشروع هم داریم که اصلا نمیشود جلوی آن ها را نگیری. این ها جزء دین و تکلف ماست.

نکته آخر: آزادی مطلق به معنای آزاد کردن هوا و هوس است، مطلقِ مطلق.
تعجب میکنم چرا بعضی از خواهرها و برادرها اینقدر چشم و گوششان را میبندند که دیروز آمار میداد؛ از هر دو کارمند زن انگلیسی، به یکی از آن ها در محل کار تجاوز شده! بعد میگویند محدودیتی که شما ایجاد میکنید، باعث جرائم جنسی در کشورتان شده. جرائم جنسی ما در جاهایی که محدودیت ایجاد نمیکند، چند به چند است؟ اگر در مملکت ما پنج، شش نوع جرم جنسی داریم، در آمریکا قریب به دویست هفتاد، هشتاد نوع جرک جنسی در آمار هزار و نهصد و نودشان آمده است. آیا آزادی مطلق برای هوا و هوس باعث جمع شدن و کنترلش میشود یا باعث دراندنش میشود؟! آزادی دزدی، بعضی ها هستند که پول دارند ولی باز هم دزدی میکند! دیگر کافی است، میگوید نه! سیستم هوا و هوس این طوری است که هر چقدر جلویش را آزاد بگذاری و محدودیت نداشته باشد، بیشتر جلو میرود. خودش هم دیگر لذتی نمیبرد، وقتی مرکب نفست شدی و او گرده بر دهانت انداخت و تو را تازاند، این نفس دیگر به تو لذت نمیدهد چون تو داری سواری میدهی.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید