امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی انسان شناسی - قسمت هفتم

13 آذر 1404 -   3:30 ب.ظ  دسته بندی: انسان شناسي

چه اتفاقی می‌افتد که غرب آزادی اش را بر سر ما می‌کوبد؟! آزادی‌های مشروعِ انسانیِ عقلانیِ اجتماعیِ سیاسیِ اقتصادی و نژادی را از این ها گرفته اند و در عوض آزادی‌های شهوانی و پرده درانی عنایت کرده اند، بعد فکر می‌کنند خیلی آزاد هستند!

یالطیف
سخنرانی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
‌ موضوع: انسان شناسی – قسمت هفتم
شب شهادت حظرت زهرا(س) – 1393/12/12


+ انسان شناسی و آزادی:

» اولین مطلبی که باید مشخص بشود به این است که ما در ارتباطمان با خداوند تبارک و تعالی، آیا خارج از اطلاع خداوند تبارک و تعالی می‌توانیم کاری بکنیم که حالا بگوییم آزاد هستیم یا نیستیم، به لحاظ اینکه ما خدا را به عنوان عالم، بصیر و قادر معرفی کرده ایم؟ یا اصلاً ما می‌توانیم کاری انجام بدهیم که ببینیم آزاد هستیم یا نیستیم؟ و این، برمی‌گردد به این نکته که ما به علم خداوند تبارک و تعالی به چه نوع علمی نگاه می‌کنیم.

1- علم اجمالی یعنی خداوند اجمالاً می‌داند که ما چه کار می‌کنیم.
2- تفصیلی یعنی خداوند فصل به فصل و با جزئیات کار، آینده ما را می‌داند.
3- علم اشرافی که خدمتتان معرفی می کنم.

– علم اجمالی چیست؟ این است که خدا می‌گوید: بنده‌هایم را به گونه ای خلق کرده ام که این ها در این دوره و زمانه هفتاد، هشتاد سال معمولاً عمر می‌کنند، اگر این کارها را بکنند اینجوری می‌شود، این کارها را هم نکنند اینجوری می‌شود. اجمالا این است، خودش می‌تواند انتخاب کند مثلاً ما برویم ببینیم در آینده چه اتفاقی می‌افتد، خودش می‌تواند انتخاب کند. زیاد کاری با او نداریم.

– علم تفصیلی می‌گوید: بنده من دقیقاً فردا که چهارشنبه است، این کارها را می‌کند. چهارشنبه سال هزار و سیصد چهارصد هم، این کارها را می‌کند. هزار و چهارصد و دوازده هم ساعت سه بعد از ظهر می‌خواهد بمیرد. خداوند دقیق، ریز کارها را می‌گوید.

یک عده اعتقاد دارند چون علم خداوند اجمالی است، ما اختیار داریم. خدا می‌گوید این کارها را می‌توانی انجام دهی، هر کدام را دوست داری انتخاب کن، محدوده هم داری. مثلاً می‌توانی پنج گرم بخوری، می‌توانی پنج کیلو بخوری، سی کیلو نمی‌توانی بخوری، در این اختیار را نداری. بین پنج گرم تا پنج کیلو و اینکه چه چیزی بخوری، انتخاب کن. می‌توانی از این بیست راهی که کلاً در دنیا وجود دارد. مثلاً شما می‌خواهید در دنیا حرکت کنید، بالاترین چیزی که ما برای انتخاب در حرکت می‌توانیم بگوییم این است که ما به دایره اطرافمان می‌توانیم حرکت کنیم یعنی هر قسمت از دایره را یک درجه می‌گذاریم، ما سیصد و شصت مسیر بیشتر نمی‌توانیم انتخاب کنیم.

نمی‌توانیم بگوییم من یک سیصد و شصت و یکمی سراغ دارم، نه، اگر شما در دنیا نقطه حرکت باشی، می‌توانی اطرافت یک دایره انتخاب کنی، خدا علم اجمالی دارد و می‌گوید هر کدام از این سیصد و شصت مسیر را انتخاب کنی، من می‌دانم.
عده ای هم می‌گویند خدا می‌داند کدام را انتخاب می‌کنی، این دومی صددرصد غلط است یعنی چه؟ یعنی اگر خدا بداند کدام را انتخاب می‌کنی، چه اتفاقی می‌افتد؟ شما باید انتخاب کنی، فرض می‌کنیم خداوند تبارک و تعالی یک مسیری را برای بنده ای مشخص کند این یعنی باید.

یک نظریه سوم داریم که می‌گوید: خداوند تبارک و تعالی بر شما اشراف دارد یعنی علم خداوند تبارک و تعالی بر همه کارهای شما اشراف دارد. شما هر کاری بکنی در دایره علم اوست. گناه کنی خدا باخبر بوده است. 
این مثال را مثلاً صد سال پیش نمی شد بیان کرد ولی الان می‌شود؛ شما یک بازی کامپیوتری شطرنج برنامه نویسی می‌کنی. است خدا هم یک زمین بازی دارد، آنقدری که صفحه ی شطرنج برای ما کوچک است، کل جهان برای خدا خیلی بیشتر از این ها کوچک است. بعد خداوند تبارک و تعالی مثل همین کسی که برنامه شطرنج را نوشته، اینگونه می‌گوید: حریف من در کل اینقدر انتخاب دارد، تا حرکت آخرش را هم می‌توانم حدس بزنم. دقیقاً برنامه ریزی می‌کند و اینقدر انتخاب در مقابل او می گذارد.

خداوند تبارک و تعالی اشراف دارد بر همه انتخاب‌های ما و تمام مسیرهایش را هم، می‌داند. به این علم می‌گوییم. ما آزاد نیستیم که خارج از انتخاب‌های خدا چیزی را انتخاب کنیم، برای اینکه اصلاً نمی‌شود چون اینگونه خلق نشده ایم مثل همین قضیه خوردن. مثلاٌ ما آزاد نیستیم برای خوراک انتخاب کنیم مثل فلان جانور زمینی و دریایی یک قارچ سمی را انتخاب کنیم، این جزء انتخاب‌های غلط ما است.

ما به این چه می‌گوییم؟ علم اشرافی و آزاد نیستیم خارج از محدوده انتخاب‌های خودمان، انتخاب کنیم یعنی بگوییم در سیصد و شصت حرکت، من سیصد و شصت و یکمی را می‌خواهم، خدا می‌گوید نه، همین قدر فقط می توانی، طبیعت دنیا به شما اجازه نمی‌دهد و مجاز نیستم برای غذای خودم پانزده کیلو را انتخاب کنم چون اصلاً نمی‌توانم پانزده کیلو را بخورم. بنابراین یک سری چیزها در دنیا است که به آن ها انتخاب‌های محال می‌گوییم. در انتخاب محال شما آزاد نیستید.

+ دوم بازنگری تاریخ انسان در بحث آزادی است.

چهار ریشه برای انسان ذکر شده:
– ریشه اول، انس است. آیا انسان ریشه‌اش انس است؟ یعنی ما آمده‌ایم در دنیا که انس بگیریم؟ می‌گویند: انس بر دو نوع است: انس جسمانی با خودمان، اطرافیانمان و انس روحانی با معنویات موجود در زمین و آسمان‌ها و عرش. آیا ریشه‌اش این است؟ یعنی ما باید آزادی را در مسیر رسیدن به انس تعریف کنیم؟ این تعریف اول.

– ریشه دوم، نسیان است. یعنی انسان کسی است که در دنیا می‌آید، همه چیز را فراموش می‌کند البته این جزء تعریف‌هایی است که خیلی به آدم نمی‌چسبد. آیا باید آزادی در این مسیر تعریف بشود که ما به سمت فراموشی برویم؟

– ریشه سوم، ایناس. درگیری با همه اشیاء است یعنی آدمی در دنیا خلق شده که برخلاف همه موجودات، با همه چیز کار دارد. مثلاً موجودی که در آب خلق می کنند، در آب است، همان جا می‌خورد، تولید و مثل می‌کند، همان جا هم فوت می‌کند. اما انسان به همه چیز کار دارد یعنی اگر دستش برسد به بیست کهکشان آن طرف‌تر می رود، دستش نمی‌رسد! کما اینکه الان دستش رسیده و توانسته برود. کسی هم نیست بگوید چرا سرک می‌کشی؟ می‌گوید: ریشه من ایناس است، یعنی جستجوگری و درگیری با همه اشیاء و دسترسی به همه آن ها.

– ریشه چهارم، نَوْس است یعنی تحرک شدید، جنبش و اکتیو بودن.

باید آزادی را تعریف کنیم؛ آزادی باید ما را به انس برساند یا به نسیان برساند یا قدرت اختیارات طبیعی ما را بازتر کند یا باعث انگیزه، تحرک و تنوع طلبی‌ ما بشود؟ از این چهار مسیر آزادی تعریف می‌شود. این مقدمه بحث وارد اصل بحث می‌شویم.

اولاً آزادی در دنیای غیر دینی توسط اندیشمندان و روشنفکران غیر دینی، انقدر برای آن تعاریف گفته شده است که اصلاً قابل احصاء نیست، چه برسد به قابل شمارش بودن! هر کسی چیزی از ظن خودش راجع به آزادی گفته.

+ تعاریفی که به نظر بنده رسید که بیشتر در اقوال اندیشمندان غیر دینی یافت می شود، این است:
1- منظور از آزادی، آزادی‌های طبیعی است یعنی انسان برای رسیدن به طبیعتش باید آزاد باشد. طبیعت انسان چیست؟ انسان یک قسمت روحانی دارد که زیاد با آن کاری ندارند و به خور و خواب و خشم و شهوت می پردازند. یعنی چه؟ یعنی انسان باید اندازه طبیعی خودش آزاد باشد که به این چهار گزینه برسد.

2- آزادی به معنای آزادی اخلاقی است یعنی نسبی گرایی. آزادی نسبی گراییِ اخلاقی.
 انسان‌ها درباره اینکه یک اخلاق را خوب یا بد بدانند، باید آزاد باشند. شما اجازه بده این آدم اگر بخواهد این مطلب را خوب بداند، اگر بخواهد بد بداند، بد بداند چون قبرش مال خودش است. در اموری که مربوط به قبر، قیامت و سعادت انسان‌ها می‌شود به آن ها آزادی مطلق بدهید هرگونه که دوست دارند، بیاندیشند. و لذا بحث تفتیش عقاید کاتولیک که اصلاً پایه گذار تفتیش عقاید کاتولیک است را، خلاف آزادی می‌دانند و دلیل اینکه اندیشمندان غربی بر روی این مدل آزادی خیلی مانور می‌دهند، برای این است که از این مدل خیلی اذیت شده اند.

چرا این حرف را می‌زنی؟ به شما چه ربطی دارد، اصلاً می‌خواهم به جهنم بروم! تفتیش یعنی چه؟ یعنی به کسی بگویی به چه می‌اندیشی؟ این با تکثیر، تولید و تبلیغ عقاید خیلی فرق دارد. تفتیش یعنی کسی به گونه ای می‌اندیشد و از ذهنش دربیاوری که چگونه می‌اندیشد! چرا اینگونه می‌اندیشی؟ باید توضیح بدهی و من را توجیه کنی. به شما چه ربطی دارد؟! من نسبت به شما مسئول هستم. زمانی این مسئولیت ایجاب می‌کند به دنبالش بروی که یک تبلور یا ظهوری از اندیشه من ببینی. من دوست دارم در خانه‌ام بنشینم و اینگونه بیاندیشم. کاتولیک چه کار می‌کرد؟ می‌گفت چرا اینگونه می‌اندیشی؟! اگر اینگونه می‌اندیشی، همین الان توبه کن!

بعد می‌گویند اخلاق نسبی است. یعنی ممکن است دروغ در جایی بد و در جای دیگر خوب باشد، شما باید تشخیص بدهی. شما راجع به اینکه این دروغ اینجا خوب یا بد است، آزادی. با این نگاه خیلی از گناهان حق الناسی، ظلمت ندارد. اگر رضایت طرفین در کار باشد، ظلمت ندارد. مثلاً می‌گویند: نعوذاً بالله گناهان زشت شهوانی بستگی دارد اگر طرف مقابل دلش می‌خواهد، این دیگر گناه نیست! برای اینکه به این دلیل شهوت گناه است که مردم اذیت می‌شوند. لذا در خیلی از کشورهای غربی اگر خانمی از آقایی به کلانتری محله اش شکایت کند که این مرد به من نگاه کرده، او را می‌گیرند. نگاه بدون اجازه به یک جنس مخالف جریمه دارد. در این مملکت پایین تا بالای شهوت را دارند آباد می‌کنند، آن وقت شما می‌گویی نگاه به نامحرم جریمه دارد؟! می گویند: این فرق دارد! در آن رضایت طرفین نیست!!

این یعنی چه؟ یعنی اخلاق از نظر ما نسبی است، در مواقعی که شهوت موجب آزار می‌شود، بی‌اخلاقی است. در مواقع دیگر موجب آزار نمی‌شود، همجنس بازی باشد، نسبی است چون موجب آزار نمی‌شود، بنابراین اینجا باید آزاد باشد. البته برای خودشان استدلال قرآنی هم دارند که چون جزء بحث ما نیست ورود پیدا نمی‌کنیم. پس بعضی وقت‌ها تمام گناهان می‌تواند خوب باشد، تشخیص اینکه یک امری خوب، صواب یا بد است، به عهده شماست و آزادی.

3- مملکت باید قانون داشته باشد اما این قانون را باید خود مردم بنویسند که بپسندند. آزادی یعنی رفتار و تبعیت از قانونی که خود ما تصویب کرده ایم. بنابراین ما آزاد هستیم و از وقتی که این قانون را تصویب می کنیم باید به آن تقید داشته باشیم. اگر زمانی خواستی به قانونی اعتراض کنی، راهکارهای دمکراتیکش را در پیش بگیر و قانون را عوض کن و تبعیت شما به قانون دیگر جزء آزادی ات نیست، تا لحظه‌ای که می‌خواهی قانون را تصویب کنی، آزادی.

4- از سه تعریف قبلی بیشتر طرفدار دارد و نظریه ی غالب فلسفه غرب در باب آزادی است. می‌گوید آزادی یعنی زیستن به حکم عقل یعنی هر چه عقلت گفت، آزاد هستی که از عقلت پیروی کنی. این زیستن به حکم عقل دقیقاً به چه معناست را نمی‌توانند تعریف کنند! از همه مهم تر، کدام عقل را اصلاً نمی‌توانند تعریف کنند! مثلاً عقل چه کسی؟ یک بچه دبستانی، دبیرستانی، دانشجو یا بزرگتر، پدر و مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ، عقل هایشان یکی ست؟! بنابراین چون عقل هایشان متفاوت است آزاد هستند، اگر پدربزرگ با بچه دبستانی در یک خانه زندگی کنند و پدربزرگ بگوید بر سر بچه بزن که صدایش در نیاید، من مریضم تا بتوانم بخوابم، عقل دارد این را می‌گوید دیگر، و عقل بچه هم دارد می‌گوید: بچه هستم، شیطنت لازم دارم، باید داد بزنم. اینکه کدام از این دو عقل راست می‌گویند، نه تکلیفش را مشخص کرده اند، نه می‌توانند مشخص کنند!

البته این چهار تعریف از آزادی بر مبنای انسان مداری، انسان محوری، انسان گرایی و امانیسم است یعنی در این آزادی سعی می کنی آدم ها را راضی کنی.

قدم اول خیلی زیبا جلوه می‌کند. قدم دوم وقتی انسان‌ها کنار همدیگر قرار می‌گیرند، وقتی هر انسانی بر مبنای محوریت خودش آزاد است و این دو کنار همدیگر قرار می‌گیرند، تازه تعارض خودش را در اجتماع نشان می‌دهد. آزادی برمبنای عقل؛ عقل من یا بغل دستی یا پدر یا مادر یا بچه‌ام؟ دعوا شروع می‌شود. آزادی بر مبنای نسبی گرایی؛ من می‌گویم الان این کار بد است، شخص دیگری می‌گوید الان این کار خوب است، دعوا شروع می‌شود. آزادی بر مبنای قانون؛ من می‌گویم به این قانون رأی نداده ام، سی درصد رأی نداده ایم، می‌گوید غلط کرده ای باید تمکین کنی. پس سی درصد مردم تحت نظریه استبداد آن قانون هستند یعنی در نهایت بعد از سی، سی و پنج سال بحث‌های جدیِ فلسفیِ آکادامیک در باب دموکراسی، فلاسفه اخیر غرب می‌گویند: دموکراسی یعنی استبداد اکثریت بر اقلید!!

هفتاد سال است که ما را پیچانده اند بعد آخرش به این نتیجه رسیده اند که دموکراسی یعنی اکثریت بر اقلید! اقلید غلط کرده که آزاد باشد! ما این را از اول گفته بودیم یک اقلید غلط کرده این کارها را می‌کند یعنی اصلاً نمی‌توانیم آزادی را مطلق کنیم. فقط یک راه حل دارد، شما یک جزیره برای خودت کشف کنی و بخواهی تنهایی زندگی کنی، این آزادی غربی را می‌توانی آنجا پیاده کنی وگرنه در اجتماع، این آزادی غربی به هیچ وجه عقلانی قابل پیاده نیست.

آخرش به این می‌رسیم که مردم قبول کنید دموکراسی یعنی استبداد اکثریت بر اقلیت، والسلام. ما از اول همین را گفته بودیم که نمی‌شود همه آزاد باشند. این اکثریت در غرب چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که می‌توانند رأی‌ها را به نفع خودشان مصادره کنند. آخرِ آخر این نظریه ی دموکراسی به جنبش نود و نه درصدی می‌رسد که می‌گوید: استبداد یک در صد پول دار یعنی تعریف دموکراسی آمریکایی این است که می‌گوید دموکراسی یعنی رأی نخبگان جامعه. نخبگان چه کسانی هستند؟ آن هایی که قدرت خرید نخبگان را دارند!

مگر الان در عالم نخبه ی بدون صاحب داریم؟! نخبگان تحت پوشش سیاست هستند. نخبگان آمریکا چه کسانی هستند؟ کسانی که کارتل‌های اقتصادی و سیاسی آن ها را خریده اند و می‌شوند نخبگان عالم، تمام شد رفت! پس چه اتفاقی می‌افتد که مثلاً غرب آزادی اش را بر سر ما می‌کوبد؟! آزادی‌های مشروعِ انسانیِ عقلانیِ اجتماعیِ سیاسیِ اقتصادی و نژادی را از این ها گرفته اند و در عوض آزادی‌های شهوانی و پرده درانی عنایت کرده اند، بعد فکر می‌کنند خیلی آزاد هستند!

به یکی از دوستان می‌گفتم شما که آنجا زندگی می‌کنی، برای چه آزادی؟ برای اینکه کسی کاری به کار کسی ندارد، چه لباسی پوشیده یا چه لباسی نپوشیده، راجع به شما قضاوت نمی‌کنند. آزادی ای که فلسفه غرب دنبالش بود، این بود که به اینجا برسیم؟! که کسی راجع به من قضاوت نکند، اصلاً آدم هم حسابم نکند! می‌گفت: در این کشور غریب حوصله‌ام سر رفت! چرا؟ چون کسی نقد نمی‌کرد، هر کاری می‌کردی کسی برایش فرق نمی‌کرد!

ببیبن من الان دارم با یک دست راه می‌روم، راحت باش! با یک دست راه برو. من الان با شلوارک به خیابان آمده ام، راحت باش! با شلوار باش، با پیراهن باش، با چادر باش، با شما کاری ندارم! هرچند که حجاب و چادر سیاسی شده و عده‌ای همین آزادی را هم ندارند! هر جا اسم سیاست و اعتقاد می‌آید، همین آزادی را هم را می‌بندند! برای لخت بودن آزادی داری ولی اگر فردا بگوییم در دین مبارک اسلام گفته شده کلاً باید لخت باشی، می‌گوید: نه! همه باید لباس داشته باشند یعنی چه که لخت باشند؟!

یعنی دقیقاً آزادی هیچ منظوره. نه به آسمان لطمه‌ای بزند، نه به زمین لطمه‌ای بزند، نه دینی، نه اعتقادی، نه سیاسی باشد. اگر خواستی عرق بخوری می‌توانی چهار، پنج لیتر عرق بخوری، مشکلی ندارد. اگر عرق بخورم ممکن است عربده بکشم و به خیابان بیایم، می‌گوید: خواستی در خیابان عربده بکشی، اشکال ندارد. عربده یعنی چه؟ می‌خواهی به خدا فحش بدهی، اشکال ندارد! مثلاً می‌خواهم به ارکان اقتصادی یا سیاسی نظام شما فحش بدهم، نه! به اسرائیل فحشم بدهم، نه! من عرق خورده ام و مستم، می‌گوید: غلط کرده ای که عرق خورده ای! عرق خوردن خیلی بد است، گفته بودم آزادی نسبی است! اگر برای عربده بر علیه خدا عرق بخوری، این خوب است چون عقلم دارد تشخیص می‌دهد. اگر عرق بخوری بعد یادت بیاید که به اسرائیل فحش بدهی، بیخود می‌کنی!!

آزادی در غرب مضحکه شده است! اول زیر آب این آزادی را بزنیم بعد ببینیم دقیقاً آزادی در دین ما چه تعریفی دارد. ولی کلیتش این است؛ آزادی که فلسفه غرب می خواهد به ما اعطاء کند، آکادامیک است. چهار، پنج نظریه است که لازم نیست بنده شرح و بسطش بدهم، مقداری فکر کنیم می‌فهمیم این نظریه‌هایی که شصت، هفتاد سال فسفر سوزانده اند، خیلی راحت‌تر از شش، هفت ساعت قابل تأمل و تعقل و نقد و ان قلت است. پنج ساعت روی نظریه اش فکر کنی، می‌گویی من نفهمیدم که چه کاری انجام بدهم!

شخصی می‌گفت شما باید به همه ی اصحاب احترام بگذاری، طلحه و زبیر محترمند، امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) محترم است، هر کدام اجتهاد خودشان را کرده اند. گفتم: می‌دانی مشکل شما چیست؟ این است که در هزار و چهارصد سال پیش قرار نداری، الان در آن زمان باش. طلحه و زبیر و علی(علیه‌السّلام) می‌خواهند با هم بجنگند، مگر می‌توانی وسط بایستی؟! دارد انتزاعی فکر می‌کند! همه ی اختلافات را فراموش کنیم، صدر اسلام هر چه بوده، گذشته، قبول ولی اگر امروزی اتفاق افتاد حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود و بساط کوچه بنی هاشم اتفاق افتاد، الان کجای این ماجرایی؟! می‌توانی بگویی به همه می‌توانم احترام بگذارم؟! ما به این انتزاعی فکر کردن می گوییم یعنی اصلاً قابل پیاده شدن نیست! خیلی رویایی است. دقیقاً همین بساط برای آزادی هم، دارد اتفاق می‌افتد.

حضرت زهرا(سلام الله علیها) خیلی بزرگوارند و مقام معظم رهبری(مد ظله) هم، در دو سه مضمون توصیه کرده اند که برای خیلی از حاجاتتان، فاطمیه و شب شهادت را قدر بدانید. غیر از ظهور امام زمان(عج) که حتماً جزء نیات پنهان و آشکار ماست، امشب را برای رزمندگانی که با ذکر یا زهرا(سلام الله علیها) در تکریت مشغول هستند، دعا کنید و ان شاء الله می‌خواهند ادامه بحث را به سمت موصل بروند و همچنین برای رزمندگان عراق و سوریه دعا کنید. یاد کنیم سردار بزرگواری که امشب در مشهد وداعیه و فردا صبح تشییع جنازه‌اش است.

سراغ تفکر اسلامی می آییم، در تفکر اسلامی سه اندیشه داریم. بعضی اوقات وقتی می گوییم معتزلی، فکر می‌کنند مثلاً معتزله یکی از فرقه‌های اهل سنت یا شیعه است، نه. سه اندیشه داریم که این سه اندیشه هم در شیعه، هم در اهل سنت و در همه ی فرقه‌های دینی یافت می‌شود.

» تفکر اول: یعنی صِبغه و رنگ اعتزال(معتزلی).
 قائل به آزادی مطلق هستند. 
می‌گویند خداوند تبارک و تعالی انسان‌ها را کاملاً آزاد گذاشته. در تفکر معتزلی مقداری که جلوتر می‌رویم، خداوند را مهندس می‌دانند یا یه قول ارسطو محرک اول می‌دانند. ارسطو و افلاطونیان آن زمان می‌گفتند: خداوند خالق نیست، مهندس و محرک اول است. کار را به اینجا می‌رسانند که خدا کره زمین را خلق کرده، بقیه‌اش در اختیار خودتان است. حوصله جر و بحث با چهار مخلوق نیم وجبی که به جان همدیگر افتاده اند، ندارم، من خدا هستم!

معتزلی می‌گوید: خدا خیلی بزرگتر از این حرف‌هاست. رفته نشسته جلوی خداوند می‌گوید: مهین خانم موی بچه ی من را کشیده، یا فلانی در اداره زیر آب صندلی من را زده! خدا می‌گوید: صندلی و اداره‌ و رئیس و مرئوس و کره زمین و کهکشان و خودت را اصلاً نمی‌بینم، ریز می‌بینم. تفکر معتزلی می‌گوید: در شأن خدا نیست که در این چیزها دخالت کند. مثلا خدایا دعا می کنم امروز شوهرم از خورشت سبزی خوشش بیاید! خدا شأنش در این دعاست که دخالت کند؟! عزیزم قرمه سبزی ات چه ربطی به من دارد؟! قسمت هایی از این تفکر درست است، به همین دلیل معتزله در شیعه هم، رگه ای دارد.

خدا زیاد کاری به کار شما ندارد. بعد مثال می‌زند و می‌گوید: آیا اهل بیت(ع) در این چیزها دخالت می‌کردند؟! مثلاً به امام رضا(علیه‌السّلام) بگویی دعا کن امروز شوهرم ظهر قرمه سبزی من را بپسندد! از زندگی اهل بیت(ع) مثال می‌آوردند. مثلا می‌گویند: خدمت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) رفتند و برای محصولشان از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) راهکار خواستند. که البته این روایت از نظر ما روایت کاملاً دقیقی که نیست، حتی غیر دقیق است. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: دنیایتان به خودتان مربوط است، ما چه کار به محصول شما داریم! ما آمده ایم سعادت و مسائل اصلی و مسئله ی جهان اسلام؛ “و نريد انّ نمُنّ على الذين استضعفوا فى الارض” را بررسی کنیم و ببینیم “نجعلهم أئمة” چه کسانی هستند، سیاست‌های کلی کره زمین.

شما راجع به چه چیزهایی به ما رجوع می‌کنید! یا می‌گوید از این بالاتر، حاضری استاندارت در این شئونات دخالت کند؟! که در حال حاضر شما اعتقاد داری و می گویی خدا به من آزادی نداده، راجع به چه؟ راجع به انتخاب در این صد متر مربعی که در این عالم خلقت با تلسکوپ جبرئیل هم دیده نمی‌شود، این شخص نشسته و فکر می کند که خداوند در این کارها می‌کند! نقد نمی‌کنم، فقط دارم شرح می‌دهم و رد می‌شوم، به من هم هیچ ربطی ندارد، خودتان برداشت کنید، می‌خواهید به جهنم بروید یا به بهشت.

» تفکر دوم: اشعری ها. اصلاً صبغه و رنگ اشعری در شیعه و سنی وجود دارد. می‌گویند: جبر مطلق وجود دارد. می خوردن من حق ز ازل می‌دانست، گر می نخورم علم خدا جهل بود.
ماییم و به عفو تو تولا کرده، وز نیکی و معصیت تبرا کرده، آنجا که بود حکمت حق می‌باشد، ناکرده چوکرده کرده، چون ناکرده
همه چیز هیچ است و همه علّافیم! شمر خلق شد برای اینکه شمری کند و رفت. خداوند یک نمایشنامه نوشته، بازیگران خوب و بد را هم در این نمایشنامه انتخاب کرده، آخر یک نمایشنامه چیست؟ آخرش گذران دنیاست، داریم خوش می‌گذرانیم. دور همدیگر داریم صفا می‌کنیم. باید شخصیت بد داشته باشد، شخصیت خوب هم داشته باشد. شمر در کربلا خلق شد که شمری کند و حسین(علیه‌السّلام) خلق شد که حسینی کند. نقش هایی است که خداوند تقسیم کرده است، همه هم علّاف هستیم.

تفکر اشعری می‌گوید اصلاً آزادی وجود ندارد، ما واو به واو نمایشنامه ی نوشته شده ی  خداوند تبارک و تعالی را داریم اجرا می‌کنیم. راجع به این نظر می‌دهم، خیلی مسخره است! فکر می‌کنم به نیوتن گفته بودند خط مستقیم را تعریف کن. گفته بود: خط از بی نهایت نقطه تشکیل شده است. اگر ما می‌خواهیم در این خط مستقیم حرکت کنیم، از نقطه اول که بخواهیم به نقطه آخر برسیم باید از وسطش رد بشویم، درست است؟ بله. بخواهیم از نقطه a  به نقطه وسط برویم، همینطور نقطه وسط وجود دارد، مگر نگفتی خط بی نهایت نقطه است، گفته بود: بله. پس ما هیچ وقت به وسط نمی‌رسیم، بنابراین نمی‌توانیم حرکت کنیم! بعد نیوتن یک خط کشیده و نوشته بود این a ، این هم b ، نگاه کن، حرکت کردم، تمام شد.

مولوی تفکر اشعری را اینگونه نقد می‌کند و می‌گوید شخصی به باغی رود و سیب می‌خورد. گفت: چه غلطی می‌کنی؟! گفت: هیچ، دارم حکم خدا را اجرا می‌کنم. در زمین خدا، از درخت خدا، سیب خدا را دست خدا چید، دندان خدا قطعه قطعه کرد، دهان خدا بلعید، معده خدا هم دارد هضم می‌کند. طرف را به درخت  بست و شروع به کتک زدن کرد. گفت: چه کار می‌کنی؟! گفت: در زمین خدا، بنده خدا را به درخت خدا، با طناب خدا بسته است و دست خدا توسط بنده خدا دارد می‌زند. جواب اشعریون این است، وقتی ما به این همه جمود می‌رسیم، جواب دارد. پس جواب تفکر اشعری، عملی است.

» گروه سوم: می‌گویند آزادی در تعریف دینی یعنی مختارِ مجبور یعنی چه؟ اول بحث گفتم علم خدا نه اجمالی است، نه تفضیلی بلکه اشرافی است. هر کاری بکنیم در دامنه علم خداوندست. کارهای ما در علم خدا است، نه علم خدا کارهای ماست! لذا وقتی ما می‌خواهیم کاری را انجام بدهیم؛ ” امّا شاکراً و امّا کفوراً”، ما راه ها را مشخص کرده ایم، یک راه شکر و یک راه کفر داریم، راه سومی وجود ندارد. شما به عنوان نقطه پرگار می‌خواهی حرکت کنی، خدا می‌گوید مسیر حرکت شما را دایره قرار داده ام یعنی می‌توانی سیصد و شصت درجه حرکت کنی، نمی‌توانی بگویی من یک مسیر دیگر دارم که در این دایره اضافه می‌کنم و می‌شود سیصد و شصت و سه! قوانین خلقت می‌گوید سیصد و شصت مسیر حرکت بیشتر نداری، هر کدام را انتخاب کنی من می‌دانم. در این مجبوری، چرا؟ چون علم خدا اشرافی است. در چه مختاری؟ در این سیصد و شصت مسیر مختاری، هر کدام را دوست داری انتخاب کن.

من دوست دارم حرکت کنم، با چه سرعتی؟ از یک درجه بالاتر از صفر می‌توانی تا یک درجه ی مشخصی. مثلا می‌خواهم هشتصد هزار کیلومتر در ثانیه سرعت بگیریم، می‌گوید: اصلاً خلق نشده. سرعت نور که سیصد هزار کیلومتر در ثانیه است، نهایت سرعت است. هیچ وقت نمی توانی بالاتر از سیصد هزار کیلو متر در ثانیه بروی، این مجبور می شود.

مختار چیست؟ مختار این است که از صفر تا سیصد هزار کیلومتر در ثانیه، در اختیار خودت است، هر کدام دوست داری انتخاب کن. خوبی ها و بدی ها همین هاست. این خیلی ساده است و من تعجب می‌کنم چرا برخی در بحث جبر و اختیار گیر می‌کنند!
1- به قوانین خلقت مجبوریم.
2- به انتخاب این همه قوانین مختاریم.

برخی که به دین خدا می‌پیوندند، اوایل کار که عشق آسان نمود اول، فکر می‌کنند دیگر تمام است و الحمدلله در بهشتیم، دغدغه های جدید پیدا می‌کنند. مثلاً طرف هفده سالش است، الحمدلله نماز شب هم می‌خواند، ظاهراً با جبرئیل هم ارتباطی برای کفش جفت کردن دارد! برایش دغدغه فلسفی پیش آمده و می‌گوید: ما روز قیامت چه کار کنیم؟ به بهشت می رویم. می‌گوید: حوصله مان سر نمی‌رود؟! انقدر در دنیا سرگرمی داریم که اگر خداوند تبارک و تعالی، به تو استطاعت بهره برداری را بدهد، صد هزار سال هم کم است، حالا فکر بهشتی؟! که از عالم جسم در می‌آیی و وارد عالم مجرد می‌شوی. مگر ما راه‌های انتخاب کم داریم که احساس جبر می‌کنیم؟!

خدمت امام صادق(علیه‌السّلام) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله، من می‌خواهم ثابت کنم که خداوند تبارک و تعالی، علم ندارد. گفته بود می‌روم خدمت امام صادق(علیه‌السّلام) و ثابت می‌کنم، سیب را می‌گیرم و می‌گویم: این سیب روزی من هست یا نه، اگر امام گفت هست، آن را دور می‌اندازم. اگر گفت نیست، می‌خورم. گفت: یابن رسول الله شما امام هستی این سیب روزی من هست یا نه؟ فرمود: اگر خوردی و از حلقومت پایین رفت، روزی ات است، وگرنه نیست. این علم اشرافی می‌شود، هر کاری بکنی، می‌فهمد ولی دلیل نمی شود که شما آن را باید بکنی!

اما آخرین نکته که می خواهم امشب بگویم بحث حق و تکلیف است. برخی از روشنفکران دهه اخیر بحث حق و تکلیف را در ادبیات به اصطلاح آزادی آورده اند و البته ترجمه خیلی رسمی مثلاً روشنفکران شصت، هفتاد سال پیش غرب است. اینکه بالاخره دین حق را به ما می دهد یا تکلیف را، برای ما مشخص می کند که این یک مغلطه است.

اول بر روی ترجمه بودنش تأکید چون آقایان این ها را جزء اندیشه های دینی خودشان معرفی می کنند. از نظر بنده این سرقت است، اگر الان دارم برای شما صحبت می‌کنم، می گویم در اندیشه های غرب چهار نگاه به آزادی است، این یعنی نقل است، ولی بعضی وقت ها من این مطلب را تحت عنوان اینکه نظریه پردازش خودم هستم، می گویم که خارج از دامنه اخلاق برخی از مدعیان مولوی شناس و عرفان است که  چرا سرقت هایشان را به عنوان نظریه های خودشان می گویند؟! طرف به شدت کار کرده و  پدر خودش را درآورده تا به نقطه حق و تکلیف رسیده.

چه می گویند: در حق و تکلیف، دین اصلاً دنبال این نیست که به شما آزادی بدهد. برای اینکه دین، تکلیف را برای شما مشخص می کند. در حالیکه آزادی صحبت از حقِ ما می کند. این، مغلطه ی خیلی جدی بین حق و تکلیف است.

اولین نکته چیست؟ اگر می خواهیم راجع به حق و تکلیف صحبت کنیم، لطف بفرمایید در حوزه بیرون از دین صحبت کنیم. شما بالاخره یا مسلمان هستید یا نیستید، اگر مسلمان هستید که با ادبیات دینی اصلاً جای بحث ندارد و قرآن تکلیف ما را مشخص می کند. اگر مسلمان نیستید چرا از ادبیات دینی استفاده می کنید؟!
 جالب است یکی از آقایان راجع به قرآن یک سری نظریه ها دارد که خود قرآن نظریه هایش را نفی دارد می کند. می گوید: نه، اصلاً اینطوری نیست، از نظر متدولوژی نباید برای اثبات یک چیز، از خود چیز استفاده کرد! این چیزی که شما می گویی یعنی از دایره دین بیرون رفته ایم. از اول بیا بیرون از دین صحبت کنیم، بنده فکر کردم ادبیاتمان ادبیات مسلمانانه است.

وقتی می گویی قرآن نمی تواند خودش را ثابت کند یعنی باید بیایی و از بیرون دین حرکت کنیم یعنی قرآن  را قبول نداری و به گونه ای دیگر بحث می کنیم. اول باید راجع به توحید صحبت کنیم، بعد نبوت، بعد هم معاد. اول باید به حقانیت دین برسیم وگرنه بدون دین که نمی توانیم حقانیت قرآن را ثابت کنیم! دین یعنی اصول دین: توحید، نبوت، معاد. شما جای دیگری نشسته ای و داری روی قرآن نقد می ریزی، بعد می گوییم از داخل قرآن جواب می خواهیم، می گویی، نه! متدولوژی به ما اجازه نمی دهد که برای اثبات شیء از خود شیء استفاده کنیم! این ها مغلطه و قاطی کردن برای دانشجوی ترم اول و دوم و چهارم و… است. به عنوان استاد دین، کم سواد گیر آورده و دارد مغلطه می کند! به همین دلیل است که امثال اینگونه روشنفکران را سارق می دانیم، هم سارق اعتقادات مردم و هم سارق نظریات مردم. با نظریات عده ای دارند اعتقادات مردم دیگری را متزلزل می کنند! اگر خارج از دین داری بحث می کنی برای چه از مولوی و احادیث شاهد می آوری؟! استناد احادیث به خود قرآن است.

اگر داخل دین داری صحبت می کنی، درست صحبت کن. در دایره دین نمی خواهی صحبت کنی، احادیث را رها کن، کتاب مولوی و حافظ را ببند تا با هم حرف بزنیم. بدون اثبات توحید که نمی  شود راجع به قرآن صحبت کرد! الان ادبیات ما بیرون دینی است یا درون دینی؟ اگر درون دینی است بحثی نداریم، هر چه قرآن گفت، قبول می کنیم. قرآن جواب نداد، هرچه سنت گفت. سنت جواب نداد، هر چه عقل دینی و اجماع گفتند. اگر آزادی به معنای حقی است که انسان برای خودش می طلبد که این نظریات خارج از دین است. وظیفه حکومت دینی آزادی دادن با نظریه ی پوپر است؟! همانجا صحبت می کنیم. آیا حکومت دینی می تواند بر روی نظریات چنین افرادی کار کند؟

اعتراف آخر: حرف درستی که طرفداران این آزادی می گویند و حوزه ی ما باید خوب گوش بدهد این است که در حیطه ی آزادی و استبداد، حوزه ما اصلا کار نمی کند. اندیشمندان دینی ما که برای خیلی از مباحث ساعت ها ان قلت و قلت می آورند، سمینار راه می اندازند و ساعت ها راجع به احکام و خیلی از مباحث اجتماعی صحبت می کنند، نمی بینیم راجع به آزادی و استبداد بحث هایی را راه بیندازد. به همین خاطر مردم ما گیر کرده اند.

لذا رگ دینمداران ما ورم می کند، برای چه؟ برای سلب آزادی های مشروعی که اصلا دین به ما اجازه نمی دهد این ها را بگیریم. جلوی آزادی های مشروع دینی را می گیریم و به همین بهانه آزادی های نامشروع دارد ترویج پیدا می کند. وقتی به جامعه ای فشار غیر متعادل دادی، چه اتفاقی می افتد؟ وقتی این فنر در رفت، مشروع و نامشروع باهم دریده می شود. بنده که با اجبار به بهانه فاطمیه کنار دست شما عزاداری نمی کنم، اما شما به بهانه چهارشنبه سوری از ده روز قبل، زیر پای ما ترقه می اندازی! الان چه کسی آزادی اش درست است؟!

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید