یا انیس
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: به سوی نور – قسمت دهم
تاریخ:1403/04/30
عناوین اصلی:
»کسی که اهل جهاد اصغر نیست نمیتواند جهاد اکبر را انجام بدهد
»جهاد اصغر یکی از ابزارهای مهم جهاد اکبر است
در بحث «به سوی نور» راجعبه نور ایمان صحبت میکردیم. گزینههایی که شب عاشورا خدمتتان عرض کردیم تسلیم و اسلام، رعایت طهارت، صبر، یقین و عدالت بود.
»کسی که اهل جهاد اصغر نیست نمیتواند جهاد اکبر را انجام بدهد
امشب دو گزینه را شروع میکنیم یکی بحث جهاد است؛ «وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَا» کسانی که در مسیر ما جهاد کنند ما راه را برایشان روشن میکنیم و به مسیر زندگیشان نور میدهیم. و این یک نکته خیلی مهم است که بعضی از ما با اینکه مؤمن هستیم، نماز میخوانیم و … ؛ اما فعالیت جهادی در زندگیمان نیست. بله میدانم که جهاد دو مدل است یکی جهاد با نفس یا جهاد اکبر، یکی جهاد بهمعنای کوشش است. اما همان جهاد با نفس را هم تحتعنوان جهاد بهش نگاه نمیکنیم. جهاد یعنی تلاش برای کنترل نفس وگرنه نفس هیچوقت حتی در صدسالگی خاموش نمیشود. کنترل بهمعنای یک زحمت است. وقتی میگویند جهاد؛ یعنی این وسط باید زحمتی کشیده شود. جهاد اکبر که خیلی راجعبه آن صحبت میشود و همه مباحث اخلاقی تحتعنوان جهاد اکبر اتفاق میافتد یک اتصال خیلی مهم با جهاد اصغر دارد که من احساس میکنم کمتر گفته میشود یا من نشنیدهام. آن هم این است که کسی که اهل جهاد اصغر نیست نمیتواند جهاد اکبر را هم انجام بدهد. جهاد اصغر یعنی جنگیدن، کار خیر، زحمت کشیدن و عرق ریختن برای خدا. هر کار یدی و جسمی که تو در مسیر خدا زحمت بکشی میشود جهاد اصغر. هر کاری که تو در مبارزه با نفس و شیطان زحمت بکشی میشود جهاد اکبر.
من ندیدهام کسی بگوید که آدمها برای جهاد اکبر و جهاد با نفس باید از جهاد اصغر شروع کنند وگرنه کسی که جهاد اصغر را بهعنوان یک کار کوچک انجام نمیدهد طبیعتاً کار بزرگ را هم نمیتواند انجام بدهد. آدمها چه خانم چه آقا، چه بچه، چه بزرگسال، چه پیر، در زندگیشان باید مقداری زحمت و سختی جسمی و عرق ریختن در مسیر خدا را در برنامهشان بگذارند. میگوید در آیه «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا» نگفته است جهاد اصغر یا اکبر؛ اتفاقاً این آیه «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» مال جهاد اصغر و جهاد جسمی است. کسانی که برای خدا کارهای جسمی را انجام میدهند رابطهشان با خدا یک رابطه عرفانی تنها، در جانماز، با نماز و زیارت و این چیزها نیست. در زندگیشان یک کار جسمی انتخاب میکنند برای خدا انجام بدهند، خدا میگوید ما نوری برایشان ایجاد میکنیم که در اثر این نور ایجاد شده این آدم در جهاد اکبر هم موفقتر میشود. ببینید خیلی ساده است طرف نمیتواند جهاد اصغر انجام بدهد در جهاد اکبر میرود. چند درصد ضمانت داریم این آدم بتواند در جهاد اکبر موفق بشود؟! ولی در جهاد اصغر اگر کار بکند، بالأخره جهاد کوچکتر است دیگر، آدم بخواهد با جسمش برای خدا کار کند این جهاد کوچکی است، آدم در جهاد اصغر میتواند و ممکن است عاقبتبهخیر شود؛ اما اگر آدمی فقط از جهاد اکبر شروع کند خیلی بعید است بتواند به نتیجه برسد. خیلی بعید است! من از والفجر هشت یک مثال برایتان بزنم. والفجر هشت یک قسمتش خود عملیات بود، آزادسازی فاو، داستانهایی که آنجا بود، گذشتن از اروند که خود گذشتن از اروند یک چیز خیلی عجیبغریب وحشتناکی بود؛ یعنی هیچ کارشناس نظامی در جهان احتمال اینکه یک آدم رزمنده با لباس غواصی بتواند از اروند بگذرد را نمیداد. به همین خاطر اصلاً آن طرف اروند که خط بعثیها بود کلا خیلی رویش حساب نمیکردند. میگفتند کسی نمیتواند از اینجا رد بشود. اگر ببینیم قایقها دارند میآیند خب میفهمیم و میزنیم. وقتی والفجر هشت اتفاق افتاد اینقدر ناباورانه بود که یک جاده بعد از فاو بود، بهش جادهآسفالت میگفتند، که جاده ترانزیتش بود، در خاطرات آقامحسن رضایی نگاه کنید فرمانده آن محور عملیاتی وقتی با آقامحسن تماس میگیرد بهش میگوید که ما الان در جاده آسفالتیم. آقامحسن میگوید شوخی میکنی! بعد میگوید بیسیم را بغل جاده گرفت با دست میزد میگفت ببین صدای آسفالت را میفهمی، ما الان این طرفیم. چرا باور نمیکنی؟! ولی این اتفاقات در یک روز افتاد؛ یعنی این عملیاتی که مثلاً سه روز برایش برنامهریزی کرده بودند، اول کارخانه نمک است، بعد فلان است، بعد فاو است، خاکریزهای بعدی و … ، در یک روز اتفاق افتاد.
قسمت اول والفجر هشت این بود که خیلی ساده اتفاق افتاد چون دشمن اصلاً فکر نمیکرد که کسی از آب بگذرد به خط بزند. قسمت دوم والفجر هشت پاتک بعثیها بود که در تاریخ عملیاتهای دفاع مقدس پاتک به وحشتناکی والفجر هشت نداریم. این را من نمیگویم، در کتابهای شرح عملیاتها نوشته. یعنی با هلیکوپتر، هواپیما، تانک و انواع و اقسام موشکها و خمپارهها میلیمتر به میلیمتر را میکوبیدند. وحشتناک! و آن چند روزی که بچهها آنجا دفاع میکردند که فاو را ندهند برود جزء حماسههای دفاع مقدس است. خب حالا این چه ربطی به بحث ما داشت؟ ما آنجا یک طلبه جهاد اکبری داشتیم. از آنهایی که تمام توصیهاش نماز، نمازشب، تهجد، مبارزه با نفس، دائمالذکر بودن و چیزهای این مدلی بود. بعد او قبلش هم خیلی روحیه میداد، سربازان اسلام و یاران امامزمان(عج) بروید و از این بحثها. در جایی بچهها فرغونها را از پودر آذر پُر کرده بودند. پودر آذر یک پودر انفجاری بود که خودمان درست کرده بودیم. ساخت ایران بود. در کیسههای بیستکیلویی میگذاشتند، ما هم دوتا در یک فرغون میگذاشتیم، زیر آتش میدویدیم به خط جلویی می رساندیم تا بتوانیم پلی یا جادهای را بزنیم، خاکریزی را برش بدهیم و از این کارها. بیستتا فرغون گذاشته بودند، جمعیت هم نشسته بودند که اینها را زیر آتش ببرند و به خط مقدم برسانند. خب اگر یک موج کوچک انفجار به این فرغون میرسید، فرغون، صاحبفرغون، زیر فرغون و بالای فرغون کلا پودر میشدند. شما فرض کن چهل کیلو مواد منفجره! مواد منفجرهای که بخواهد این حسینیه و همهمان را پایین بریزد، موج هم در آن بپیچد ده پونت یعنی پنج کیلو کافیست. چهل کیلو در آن فرغون بود. بعد فرمانده یکییکی صدا میزد بدو برادر، بچهها سریع بلند میشدند، فرغون را بر میداشتند میدویدند. یک ثانیه تأمل نمیکردند. تا به آن طلبه جهاد اکبری رسید. گفت بدو برادر. آمد بدود بعد کمی عقب برگشت. گفت برادر برو دیگر. همینجوری که با او چونه میزد نفر بعدی آمد فرغون را برداشت رفت، فرغون بعدی و فرغون بعدی تا به فرغون آخر رسید. گفت برادر نمیخواهی ببری. گفت من میبرم؛ ولی این خودکشی است. گفت جنگ همین است دیگر، در جنگ که نمیشود آدم نمیرد و شهید نشود. گفت با مسئولیت شرعی شما میبرم. ببینید شرع کجاها میآید برای ما اصطکاک ایجاد میکند، مانع میشود و ابزار شیطان میشود. گفت آقا ببر چیزیت شد من از جهنم تو را بیرون میآورم. دوتا قدم دیگر رفت، برگشت گفت نه، من با مسئولیت شرعی شما نمیتوانم روی قیامت خودم ریسک کنم.فرمانده ما، خدا انشاءالله حفظش کند، الان جانباز است، نمیبیند، به او گفت پس گمشو عقب. کسی که جهاد اصغر را مزه نکرده، جهاد اکبر برایش سود خاصی ندارد.
در جایی میفرمایند کسی که برای دین زحمت نکشد، عرق نریزد، روی جسمش فشار نیاورد خیلی امیدی نداشته باشد که زورش به نفسش برسد و اگر کسی این کار را بکند، واقعاً فی سبیل الله باشد، به جهاد اکبر هم نرسید خدا دستش را میگیرد. دقت کردید چه شد! من این رابطه و حلقه ارتباط بین جهاد اصغر و جهاد اکبر را در کتابهای اخلاقی ندیدم. بهتجربه بهش رسیدم. برادران و خواهرانی که اهل فحش خوردن، زحمت کشیدن، عرق ریختن، دست تاول زدن، کمردرد گرفتن و … برای دین نیستید، من برای عاقبت دینداریتان میترسم. گرفتید؟! یک نفر الان در ذهن من است که حاضر است برای کار خیر دویست میلیون کمک کند. روی نفس پا گذاشتن و دویست میلیون برای کار خیر دادن خیلی مهم است. جهاد اکبر است؛ اما بهش بگویم آقا از این دویست میلیون، یک میلیون را نه، پانصدهزارتومانش را خودت پاشو بیا در گرما دست مستمند بده نمیآید. بهش میگویم امامصادق(ع) فرمودهاند اگر میخواهی کار خیر کنی با دست خودت برو کار خیر کن نده به یکی دیگر برود کار خیر کند. نگو من میروم پول جور کنم تو برو کار خیر کن. بعضیها برداشتشان این است که تنهاش به تنه محرومین بخورد، محرومیت را ببیند و حس کند، بو کند و لمس کند. شاید این برداشت درست باشد؛ اما برداشت دیگرش هم این است که این جهاد اصغر اگر اتفاق نیفتد آن جهاد اکبر ادامه نخواهد داشت.
ما مشهد در حوزه علمیه بودیم. من آنجا مقدمات میخواندم. اسم حوزهاش را نمیآورم. اجازه نمیدادند بچهها به جبهه بروند. دوتا حوزه نزدیک هم بودند رقیب بودند. یکی حوزه بچهرزمندهها بود یکی هم حوزه آنها بود. فاصلهشان دویست متر بیشتر نبود. آن حوزه از نظر درسی خیلی قوی است؛ یعنی اگر الان من اسم آن استاد را بیاورم جزء سران علمی حوزه در تاریخ پنجاه سال اخیر است؛ ولی او نمیگذاشت بچهها به جبهه بروند. میگفت او که برای جنگ خلق شده برود بجنگد، تو برای دین خلق شدی! میگفت تو باید دین را یاد بگیری. ضدانقلاب نبود، تفکرش این بود. ما که از این حوزه انتقالی گرفتیم به حوزه آن طرفی رفتیم. در آن طرفی مسئول حوزه خودش هر چند وقت یکبار با ما به جبهه میآمد. یکی از بچهها که در آن یکی حوزه بود خیلی مردد شده بود. گفت برویم استخاره کنیم. من و آن بنده خدا که الان خیلی آدم مشهوری است، جزء مبلغین سمت خداست، با هم به خیابان دانشگاه خدمت حضرت آیتالله سید عزالدین زنجانی رفتیم. استخارههایش در مشهد ردخور نداشت. رفتیم نشستیم، ایشان بین دو نماز که نشسته بود ما سریع پشت سرش رفتیم، آن بندهخدا قرآن را جلوی آقای زنجانی گرفت گفت حاجآقا استخاره بگیرید. آقای زنجانی قرآن را باز کرد بست برگشت به او گفت امام(ره) میگوید برو جبهه، تو آمدی استخاره میکنی! که این بندهخدا، رفیق ما کلا جمع کرد، از ترس میلرزید. آقای زنجانی چشمهایش هم کمی آبی است خیلی وحشتناک سیگنال میدهد. بدون اینکه نیت را بگوید این را گفت. میخواهم بگویم که این مدل دینداری که رفاهیات جسمی من باید جور باشد تا به جهاد اصغرم برسم، این خط و این نشان که جواب نمیدهد چون خدا قطعاً برایت امتحان میگذارد. ای کسانی که ایمان آوردهاید نگویید ما ایمان آوردهایم بگویید اسلام آوردهایم چون اگر بخواهید اسلام بیاورید ما برایتان امتحان میگذاریم ببینیم چقدر ایمان دارید. این خط و این نشان، آدمی که حاضر نیست برای دین فحش بخورد، زحمت بکشد، عرق بریزد، کمردرد، پادرد و دستدرد بگیرد با اعمال اخلاقی عرفانی به تهش نمیرسد.
حالا جهاد اکبر مهمتر است یا جهاد اصغر؟ همه میگویند جهاد اکبر؛ ولی من میگویم جهاد اصغر. جهاد اکبر بزرگتر است و دامنهاش زیاد است. بهقول مرحوم ابویمان خدا درجات همه امواتتان را متعالی کند، آن زمان برای من نامه نوشته بود، آنجا با یک صدام داری میجنگی، یادت باشد، برگردی هزارتا صدام در شهرها منتظرت است. بعد آمدیم دیدیم آمار هم اشتباه داده، دههزارتا، صدهزارتا، کلهم صدام است. جهاد اصغر مهمتر است. در جهاد اصغر امتحانات اتفاق میافتد. بعد کمی جلوتر میرویم میگوییم اصلاً خدا توقعش از ما کم است. هجده جای قرآن میگوید من از شما توقعی ندارم همین اقل را رعایت کنید بنابراین وقتی جهاد را به اکبر و اصغر تقسیم میکند توقع خدا جهاد اصغر است. من وقتی فکر میکردم مثلاً در انقلاب اسلامی چه کسانی بیشتر پای کار ارزشها میمانند؟ ما در انقلاب اسلامی نسبتبه ارزشها دو گروه داریم یکی آنهایی که بدترین امتحان را پس میدهند و یکی آنها که بهترین امتحان را میدهند. بدترین امتحان قطعاً مسئولین هستند. بهقول آقای رحیمپور ازغدی سالهاست مسئولین میخواهند انقلاب را سرنگون کنند مردم نمیگذارند. آنانکه بهترین هستند را من دیدم چه کسانی هستند، جهادیها و نظامیها هستند. چون آنها نهادهای برگزارکننده جهاد اصغرند نه جهاد اکبر. از حوزه علمیه جلو زدهاند. متولیان جهاد اصغر از متولیان جهاد اکبر جلوترند. در انقلاب اسلامی که این است. همیشه منتظر این هستی که دینداری همراه با هیچ مشکل و آسیب روحی، جسمی باشد، همهچیز جور باشد، هوا خوب باشد و … ، مثلاً میگوید اربعین خیلی گرم است چه کسانی میروند. خب کسی گرما برایش ضرر دارد حرام است برود. هم حرام است هم برای بقیه هم سفر را حرام میکند. همهاش باید آویزان او باشند؛ اما تو جوانی، گرما را بچش. والا ما چشیدیم چیز خاصی نبود. در پاتک پاسگاه زید ما سه روز پشت بیمارستان امامرضا(ع)، در گرمای ۵۵ درجه، کف زمین، بدون آب و غذا محاصره شدیم. والا نمُردیم! بالاتر از آن هم چشیدیم. الان مثلاً کاروان مشهد یا سفر مشهد، دارد رفاهیات را چک میکند. تو در جهاد اصغر گیر خواهی کرد و بعد به جهاد اکبر اصلاً نمیرسی.
»جهاد اصغر یکی از ابزارهای مهم جهاد اکبر است
سراغ یک بُعد دیگر میرویم. از موضع جهاد اکبر به جهاد اصغر نگاه میکنیم: آیا در جهاد اکبر در مراحل بالای بالای عرفانیاش، جهاد اصغر بهعنوان یکی از ابزارهای خیلی مهم دیده شده است یا نه؟ بله دیده شده است. الان میگویم شما قشنگ یادتان میآید. چهار مرتبه اعلای سلوک که سلوک دیگر ته جهاد اکبر است؛ یعنی وقتی کلمه سلوک میآید شما یاد علامه طباطبایی، قاضی، انصاری همدانی، امامخمینی و امثال اینها میافتی؛ چهار پله دارد:
۱_ مراقبه
۲_محاسبه
۳_معاتبه
۴_معاقبه
مراقبه جهاد اکبر است که مواظب خودت باشی. محاسبه هم جهاد اکبر است که بنشینی خوبیها و بدیهایت را یادداشت کنی. دوتا پله دیگر میماند: معاتبه و معاقبه. معاقبه و معاتبه یعنی عقاب خود؛ عقاب یعنی خودت را به زحمت بینداز، برو جهاد اصغر انجام بده. در دو پله اصلی سلوک در جهاد اکبر که مال آخرش است میگوید معاتبه و معاقبه کن. برو خودت را در عقوبت بینداز. همه نشستهایم که یک جلسه خیلی خوب، نه گرم باشد نه سرد، طرف خوب بخواند، خوب صحبت کند، من هم خیلی باکلاس بنشینم. انگشترهایم هم همه ردیف و مرتب باشد. بعد بگوید دستهایت را بالا بیاور، دستهایم را اینجوری بالا بیاورم، خیلی حرفهای تکان بدهم، باد خنک کولر هم بیاید از آستینم رد بشود، از این طرف در بیاید. ده مرتبه بگو بالحسین الاهی العفو، الاهی العفو، پاک شدم و تمام. عمرا! الهی العفوت را گفتی؛ تصمیم بگیر یک کار فیسبیلالله، عرقدربیار و با زحمت کشیدن، کمرت درد بگیرد، دستت درد بگیرد، شب خوابت نبرد، برای خدا انجام بده. همه چیز جور باشد جهاد اکبر هم به آخرش نمیرسد چون آخرش میگوید معاتبه و معاقبه. برای رشد و به سلوک رسیدن باید برگردی جهاد اصغر انجام بدهی. حالا انشاءالله اینجوری که بویش میآید به آن جنگهای آخرالزمان نزدیکیم. ببینیم چندتا از شما سینهزنها انشاءالله پای کار میآیید. ببینیم دیگر! یکی از کسانی که الان رگ گردنش اینقدر برای امامحسین(ع) و روضههای اباعبدالله (ع) بالا میآید، در زمان جنگ یکی از لشکرهای ما را فلج کرد چون حکم داد دهه محرم شهرها را از سینهزن امامحسین(ع) خالی نگذارید. رزمندهها از جبهه ریختند. فرماندهلشکر ما در سرش میزد میگفت حسین(ع) اینجا دارد میجنگد او میگوید بیا روضه من!
جهاد اصغر اسمش اصغر است خودش اکبر است. چرا؟ چون امامحسین(ع) فرمود: «الناسُ عبیدُ الدنیا» مردم بنده دنیایند! کِی فرمود؟ آن لحظهای که چندهزار نفر نمازخوان، نمازشبخوان و حافظ قرآن پشت سر اباعبدالله(ع) راه افتادند، کوفه بروند که امام را امام کنند، پشت سرش نمازجمعه و نمازشنبه بخوانند و وقتی که امام(ع) اعلام کرد که الان جهاد اصغر است شما که الحمدلله برای جهاد اکبر دارید میآیید حتما جهاد اصغر این جهاد کوچک را پای کار هستید دیگر! جهاد اصغر است فردا میخواهیم به جنگ برویم. حضرت زینب(س) میگوید یکجوری از خیمه بیرون آمدند و رفتند که من فکر کردم برگردم داخل بروم هیچکس نمانده. رفتم دیدم چهل پنجاه نفر هستند. میدانید که سیچهل نفر ماندند. ۷۲ تا مال عاشوراست که الان بهت میگویم چه کسانی هستند. سی، سی و پنج نفر از چندهزار نفر ماندند. چه کسانی رفتند؟ یاران امامحسین(ع)، شیعیان خلص. چون در زندگیشان مزه جهاد اصغر را به تنشان نچشانده بودند. از آن طرف از کوفه تعداد سیچهل نفر هم با لشکر عمر سعد آمدند. گفتند ما که نمیتوانیم به حسین(ع) بپیوندیم، جزء لشکر عمر سعد شدند آمدند وقتی که همه خوابیدند که استراحت کنند فرار کردند به لشکر امامحسین(ع) آمدند ۷۲ نفر شدند. ما در تاریخ اسلام میبینیم کسانی ماندهاند که بدنشان را به زحمت کشیدن برای خدا انس داده بودند. از گرما، سرما، ناراحتی، سختی، کمخوابی و کمغذایی فرار نمیکردند، استقبال میکردند. و آنها کسانی بودند که ماندند.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید