امروز 1 آذر 1403 - 18 جماد أول 1446
خواندنی ها

متن سخنرانی - به سوی نور (5) - شب ششم محرم1403

31 شهریور 1403 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: به سوی نور

یا نور

متن سخنرانی

سید محمد انجوی نژاد

موضوع: به سوی نور – قسمت پنجم

تاریخ:1403/04/21

 

عناوین اصلی:

»شرط اصلی قضاوت، اشراف است

»دین‌زدگی از خانواده شروع می‌شود

»روز قیامت، خیلی‌ها از دیدن پرونده خود متعجب می‌شوند

»منافق کسی است که بدی‌های خودش را نمی‌بیند اما بدی‌های دیگران را تعمیم می‌دهد

 

 

»شرط اصلی قضاوت، اشراف است

در بحث نور به این رسیدیم که به قسمت نورانی عقل لُب می‌گویند. برای اینکه لُب یا عقل نورانی ما فعال بشود چندتا نکته را در چند قسمت عرض کردیم تا به حذف تعصب رسیدیم. قسمت بعدی در بحث عقل نورانی بحث اِشراف و قضاوت است. در بحث اشراف و قضاوت ما برای اینکه بتوانیم راجع‌به هر مسئله‌ای نتیجه‌گیری عقلی خودمان را بروز بدهیم لازمه‌اش اشراف بر آن مسئله است. حالا من از روی زمین شروع می‌کنم تا می‌رسیم به آسمان‌ها و عرش که ببینیم قضاوت‌های ما چقدر نورانی است. و شاید یکی از بزرگ‌ترین مصائبی که انسان‌ها دچارش می‌شوند این است که در قضاوت، شیطانی قضاوت می‌کنند. شرط اصلی قضاوت اشراف است؛ یعنی اگر کسی بر یک قضیه مشرف نباشد، دستور دین این است که ابدا قضاوت نکند. جاهایی هست شما نیاز داری که مثلاً قضاوتی بکنی که این قضاوت به شخص خودت بر می‌گردد مثلاً شما می‌خواهی یک جاده را برای رفت‌و‌آمد انتخاب کنی، روی دوتا جاده هم اشراف نداری، یکی را انتخاب می‌کنی می‌روی. این‌ها قضاوت‌هاییست که ما ملزم هستیم بدون اشراف انجام بدهیم، خودمان برویم امتحان کنیم. اما وقتی به قضاوت راجع‌به یک موضوع می‌رسد که خارج از حیطه شخصی من است دستور دین این است که ابدا قضاوت نکن؛ یعنی کلا سکوت کن مگر اینکه اشراف لازم را داشته باشی.

یک مثال خانوادگی خدمتتان عرض کنم. مثلاً در خانواده شما یک عروس و داماد با هم مشکل دارند. عروس از اقوام شماست، خواهرت، دخترخاله‌ات، کسی از نزدیکان شماست، داماد هم از اقوام آن‌وری است. یا داماد یا عروس می‌آید برای شما درددل می‌کند. اولین نکته این است که اگر خواهرت یا برادرت است چون حرف آن آدم روبه‌رو را نشنیده‌ای، اشراف نداری، راجع‌به این مشکل ابدا قضاوت نکن. تا سراغ مباحث دیگر می‌آییم. خیلی از داستان‌ها هست. حالا یک‌سری از صحبت‌ها مال فرداشب است که شب توبه است؛ اما امشب خدمتتان عرض می‌کنم شاید یکی از بزرگ‌ترین گناهانی که ما خیلی راحت داریم انجام می‌دهیم بدون اینکه احساس کنیم گناه است و سیاهی خیلی عجیبی را دارد برای ما ایجاد می‌کند همین قضاوت‌های اجتماعی‌، اقتصادی، سیاسی و … است که بدون اشراف داریم انجام می‌دهیم و اصلاً احساس نمی‌کنیم که حرام است. این سیاهی که دارد می‌آید و اصلاً نمی‌دانیم از کجاست، از همین جاست. در همه چیز صاحب‌نظرند! خب وقتی خودش را صاحب‌نظر می‌داند قضاوت می‌کند درحالیکه اشراف ندارد. چون تازه فضای انتخابات تمام شده است من این قسمت از صحبت حضرت آقا را یادآوری می‌کنم؛ ایشان فرمود که دو حالت دارد یا می‌توانی اشراف داشته باشی، برو داشته باش یا اگر نمی‌توانی کسی را که اشراف دارد انتخاب کن ببین چه می‌گوید گوش بده. والسلام! نگفته برو بدون اشراف تحلیل کن. کلی بچه‌مذهبی قبل از دهه محرم میلیون‌ها تحلیل کردند، ۹۹ درصدش اشتباه بود، بدون اشراف بود. بعد چه اتفاقی افتاد؟ اتفاقی که افتاد این بود که سیاه وارد دهه محرم شدند، نه با لباس سیاه با دل سیاه. بعد دخلی هم بهش نداشت؛ یعنی برای چیزی خودش را سیاه کرد که هیچ دخل‌وتصرفی هم نسبت‌به آن نداشت. پس در قضاوت اشراف داشته باشیم. اشراف یعنی چه؟ یعنی از بالاتر، تمام جوانب موضوع را ببینی.

 

»دین‌زدگی از خانواده شروع می‌شود

پدران و مادران عزیز و بزرگ‌ترها؛ خیلی از شما حتی نسبت‌به بچه‌هایتان اشراف ندارید. برای چه؟ برای اینکه تخصص تو این نیست که بتوانی بچه‌ات را بشناسی، برای خودت یک شغل داری، نه روان‌شناختی خوانده‌ای، نه علوم تربیتی خوانده‌ای، نه هیچ چیز. تو اصلاً نمی‌توانی راجع‌به رفتار بچه‌ات قضاوت کنی. این کار را که می‌گویم، من انجام داده‌ام، اگر در یک مدرسه، در سن بحران نوجوان، کمی بالاتر در یک دانشگاه، در سن بحران جوان از بچه‌ها بپرسی عاطفه‌ات را کنار بگذار که چقدر دوستشان داری، از رفتار پدر و مادرت با خودت راضی هستی یا نه، بالای شصت درصد ناراضی‌اند. چرا؟ چون پدر و مادرها بر مسائل تربیتی اشراف ندارند؛ اما نقش مربی بازی می‌کنند. در مراجعاتی که ما راجع‌به مباحث اعتقادی داریم نود درصد نوجوانان و جوانان که مشکل عقیدتی با خدا پیدا کرده‌اند به‌خاطر تربیت عقیدتی اشتباه پدر و مادرشان است. تو مگر آخوندی، مگر مربی تربیتی هستی، مگر استاد اخلاقی، که برای بچه‌ات نقش مرجع تقلید بازی می‌کنی! بچه‌ات را برای نقاشی به کلاس نقاشی می‌فرستی، برای آشپزی کلاس آشپزی می‌فرستی خودت در آشپزخانه آموزش نمی‌دهی، برای هر چیزی پهلوی استاد خودش می‌فرستی، به دین که می‌رسد با لیسانس عمران می‌خواهی به او دین درس بدهی؟! تازه آن‌ها به جسم بر می‌گردد دین به روح بر می‌گردد. بعد می‌بینی می‌گویند دین‌زدگی؛ دین‌زدگی از خانواده شروع می‌شود. اگر بدترین نظام بر جامعه‌ای حاکم باشد که این‌قدر بد کار کند که دین‌زدایی ایجاد بشود؛ اما نهاد خانواده درست باشد هیچ اتفاق بدی نمی‌افتد؛ ما چقدر مؤمنین متدین در کشورهایی که لائیک یعنی ضددین هستند  داریم. چرا؟ چون آن‌ها یک نهاد دینی دارند و آن نهاد با تخصص دارد کار می‌کند. خیلی بد است بگویی زور دین و خدا به شیطان نمی‌رسد! این چه حرفیست! اگر درست کار کنی می‌رسد، برای چه نرسد.

این قضاوت‌های زمینی کلی برای ما آسیب ایجاد می‌کند، وقتی اشراف نداری! بعد توهم اشراف هم دارد. بهش می‌گویی فلان قضیه چه بود؟ می‌گوید بله ما در جریانیم، ما وصلیم. خب چه بود؟ خسن و خسین هر سه فرزندان معاویه بودند، در چاه گرگ آن‌ها را درید. می‌گوییم خسن و خسین نیست، حسن و حسین است، سه‌تا نیستند، دوتا هستند، فرزند معاویه نیستند، فرزند امام‌علی(ع) هستند، در چاه نبودند، بیرون از چاه بودند گرگ هم ندرید. این چه مدل اشرافی است! من در یک شبکه اجتماعی یک کلیپ از یکی از جامعه‌شناسان دیدم که خیلی درست بود، اگر اسمش را بیاورم چون سیاسی است باز داستان می‌شود، این جمله‌اش خیلی خوب بود، گفت ما در زمانه‌ای قرار داریم که مردم توهم دانایی دارند و این توهم دانایی را رسانه برای آن‌ها ایجاد کرده. با علم‌های فست‌فودی مختصر از همه‌چیز، لذا آدم‌ها از همه‌چیز یک چیز را بلدند، توهم این را دارند که در همه‌چیز صاحب‌نظرند. ایران را نگفت، جهان را گفت، آخرالزمان است، با ادبیات مذهبی هم نیست، ادبیات جامعه‌شناختی است. این اشراف زمینی است. حالا بالاتر می‌رویم. الله‌اکبر! راجع‌به خدا هم دارد قضاوت می‌کند. این چه کاریست که خدا کرد! آن آدمِ بدون دین نه؛ آن دیندار دارد راجع‌به خدا قضاوت می‌کند! خیلی از ما خیلی‌وقت‌ها می‌گوییم خدایا این چه وضعی است؟! شصت کیلو آدم اینجا نشسته، عظمت الهی سروته ندارد، از خدا سؤال می‌کند این چه وضعی است؟! تو چه کار می‌کنی؟! اگر بخواهیم راجع‌به خدا قضاوت کنیم از صفر تا صدش کلا محال است چون نسبت‌به خدا نمی‌توانیم به اشراف برسیم. قاعده منطقی‌اش این است که اشراف جزء بر کل محال عقلی است. نمی‌توانیم برسیم. بعد خیلی راحت  کمی فکر می‌کند می‌گوید قضاوتم راجع‌به خدا این است.

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

حکم آنچه تو فرمایی، شرط آنچه تو بنمایی

خدایا اگر این‌طور می‌شد بهتر نبود؟! من از شما عذرخواهی می‌کنم خدا با شما مشورت نکرد بهتر را احصاء کند. شما ماشاءالله هفتاد کیلو وزنت است در این هفتاد کیلو ۲۳۰ گرم مغزت است. با ۲۳۰ گرم چربی دارد راجع‌به خدا قضاوت می‌کند. آرام باش، راجع‌به خدا قضاوت نکن. آدم عاقل بدون اشراف قضاوت نمی‌کند، قطعاً قضاوت اشتباه است و توهم شناخت هم پیدا نمی‌کند. بعضی از ما سال‌ها با همدیگر در یک خانه زندگی می‌کنیم باز هم نمی‌توانیم همدیگر را بشناسیم، انسان خیلی پیچیده است. به من می‌گوید که آقای فلانی خواستگاری دختر ما آمده است. نظرتان چیست؟ بچه‌های خودتان است. من خودم را هنوز نمی‌توانم بشناسم او توقع دارد من این‌ها را بشناسم به‌درد شوهر شدن می‌خورند یا نه! من چه می‌دانم!  آقا می‌خواهیم مشورت کنیم. می‌گویم من اگر رفیق نزدیکم باشد می‌توانم بهت بگویم برای من رفیق خوبی است یا نه. در کجا؟ در برخوردهایی که با هم داشتیم. نمی‌توانم بهت بگویم برای دخترت شوهر خوبی است یا نه! من چطوری جرأت می‌کنم این حرف‌ها را بزنم! توهم شناخت! امام‌صادق(ع) می‌فرمایند اگر می‌خواهید همدیگر را بشناسید باید سال‌ها زندگی کنید، سفر بروید، خواب، خوراک، همه چیز ردیف باشد بعد امام(ع) می‌فرمایند شناخت تو از این رفیق شفیقت یک شناخت سی درصدیست، یک‌سوم شناخت است.

امروز پدرمادرها بچه‌هایشان را نمی‌شناسند. بچه می‌رود با مشاور صحبت می‌کند، مشاور زنگ می‌زند پدر و مادر می‌آیند، بعد مشاور حرف‌هایی می‌زند، مادر و پدر هنگ می‌کنند. می‌گوید او در خانه ما بوده، مگر می‌شود این اعتقادات را داشته باشد؟! مگر می‌شود این رفتارها را داشته باشد؟! بعد ما خیلی راحت قضاوت می‌کنیم. فلانی؛ سال ۱۳۲۲ ما یکبار با او سفر رفتیم یک آدم فلانی است. الان ۱۴۰۳ است، ۸۵۰ سال گذشته است! شناخت ۱۳۲۲ در یک ساعت برایت قضاوت تاریخی ایجاد کرده؟! امام‌صادق(ع) می‌فرمایند روی شناختتان این‌قدر حساب کنید، آدمی را با این خصوصیات دیدی، پشت این دکور رفت، از آنجا دور زد، از این طرف بیرون آمد، چقدر طول می‌کشد؟ یک دقیقه. این طرف که آمد بگو به میزانی که من ندیدمش شاید اتفاقاتی افتاده باشد که آن آدم عوض شده باشد. به همین میزان! شاید عوض شده باشد! حالا اینجا خطرش چیست؟ غیر از اینکه گناه دارد و بالأخره سیاهی می‌آورد خطرش این است که آدمی که توهم اشراف و قضاوت دارد راجع‌به عرش و خدا قضاوت خواهد کرد و آنجا دیگر گناه، گناه کوچکی نیست. خداوند تبارک و تعالی می‌گوید روز قیامت یکی از آیتم‌هایی که با آن پرونده‌ات را بررسی می‌کنم این است که «أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِيَ المُؤمِنِ» می‌گوید من به قضاوت تو نگاه می‌کنم اگر درست قضاوت کرده باشی من هوایت را دارم، غلط قضاوت کرده باشی منم همان مدلی هوایت را دارم، من هم غلط قضاوتت می‌کنم. نیم‌وجبی تو چه حقی داشتی راجع‌به من قضاوت کردی؟!

عقل نورانی نسبت‌به قضاوت مسکوت می‌گذارد. چه می‌دانم! مثلاً ما راجع‌به خودمان که می‌خواهیم قضاوت کنیم این را خیلی می‌گوییم. چرا؟ چون می‌دانیم، لمسش می‌کنیم. ما خیلی تغییر می‌کنیم. من اصلاً آدم ۱۴۰۲ نیستم، تو هم نیستی. حالا تغییر مثبت یا منفی. بعد خنده‌ام می‌گیرد او که ۱۴۰۲ برداشتی از من داشته الان همان برداشت را داشته باشد من بدتر شدم یا تو بهتر شدی. یک اتفاق، یک حادثه، یک عبرت؛ آدم‌ها تغییر می‌کنند و شناخت‌ها خیلی خیلی ناقص است. چه اصراری داری بگویی می‌شناسم. مگر بیکاری! خدا همه گذشتگان را رحمت کند. مثلاً مرحوم ابوی ما این اواخر خیلی ساکت بود و نگاه می‌کرد، یا قرآن می‌خواند یا نگاه می‌کرد. سعی می‌کردم بفهمم وقتی نگاه می‌کند چه فکری می‌کند. خیلی سعی می‌کردم. بعد می‌گفتم من از ژن او هستم بالأخره ما دیگر نَسَبی هستیم می‌توانم حدس بزنم. بعد دقیقاً بعضی‌وقت‌ها اشتباه و برعکس حدس می‌زدم. دقیقاً برعکس! مثلاً می‌دیدم که به یک صحنه نگاه می‌کند و خوشحال است یا ناراحت است بعد می‌فهمیدم نه آن صحنه‌ای که نگاه می‌کرد خوشحال است نه آن صحنه‌ای که ناراحت بوده، برعکس بوده بعد که سؤال می‌کردم می‌دیدم اصلاً این‌طوری نیست. نمی‌توانستم ذهنش را بخوانم. دیدهای ما نسبت‌به دنیا خیلی متفاوت است. چرا فکر می‌کنیم هر کس این لیوان چایی را برداشت و خورد دارد لذت می‌برد. یکی ممکن است لذت ببرد یکی ممکن است بخورد چون اذیت می‌شود دوست دارد بشود، یکی ممکن است بخورد چون تشنه‌ است، یکی ممکن است بخورد چون فشارش افتاده است، هزارتا دلیل برای یک لیوان چایی داریم. چرا فکر می‌کنی رفتارهای ما که از اینجا حرکت ‌کنیم مستقیم تا آنجا برویم همه یک معنا دارد. مگر ما گوسفندیم!

چرا فکر می‌کنی هر رفتاری هر کسی که انجام بدهد که دیده بشود آن هم برای دیده شدن بوده؟! فلانی چشمش به مقام و پول خورد رفت. تو چی؟! چرا فکر می‌کنی آدم‌ها وقتی به مقام و پول برسند می‌توانند خودشان را حفظ کنند؟! و خیلی چیزهای دیگر. من دیدم مرحوم آقای حکیم گریه می‌کرد که ای کاش من ده سالی زندانی بودم. می‌گفتیم در زندان چه خبر است؟ چون در زندان آدم‌ها خیلی تحت ولایتند. من بعدها به این صحبت آقای حکیم فکر می‌کردم می‌گفتم که کاش آن زمان من یادم بود بهشان می‌گفتم حاج‌آقا این نگاه شما این شعر است:

ما را به جبر هم شده سر به راه کن

خیری ندیده‌ایم از این اختیارها

نمی‌تواند عبد باشد می‌گوید کاری کن یک‌جوری ما را عبد کنند.

خیلی بددهن است! چرا قضاوت می‌کنی؟! مگر تو می‌دانی چطور بزرگ شده؟!

«حسنات الأبرار سيئات المقربين»

گناه دیدی، برای یکی گناه است، برای یکی گناه نیست. حسنه دیدی، برای یکی حسنه است برای یکی حسنه نیست. آدم‌ها خیلی فرق دارند. یک خاطره تکراری بگویم، خیلی هم تکراری نیست ولی می‌گویم. اواخر جنگ سال ۶۷ ایران دیگر قطع‌نامه را قبول کرد گفت آقا شما می‌گویید صلح، پس صلح می‌کنیم. بعد یک‌دفعه رژیم بعث دوباره حمله کرد تا ۴۵ کیلومتری اهواز که به آن مقر بیمارستان امام‌رضا(ع) می‌گفتند و سمت راست تا پاسگاه زید همه را جلو آمد؛ یعنی جاهایی که ما در هشت سال گرفته بودیم در یک شب دوباره پس دادیم. امام(ره) فرمودند دیدید قطع‌نامه الکی بود! حالا بروید پس بگیرید! دوباره ما رفتیم و در دوسه روز همه را دوباره پس گرفتیم. چون خیلی بی پشتوانه جلو آمده بودند. پشتشان خالی بود قیچی شدند. می‌خواهم این را بگویم که یکی از علمای بزرگ آیت‌الله جوادی آملی هم آمده بود _این بنده خدا خیلی هم اصرار دارد ما این چیزها را نگوییم_  ما می‌خواستیم به پاسگاه زید برویم. مرحله اول عملیات تمام شده بود، مرحله دوم که می‌خواست شروع بشود یکی از بچه‌ها پهلوی آیت‌الله جوادی آملی آمد و گفت حاج‌آقا یک سؤال فقهی دارم. طرف شاید سنش هم پانزده‌شانزده سال بود. کلاه‌آهنی‌اش تا روی ابروهایش آمده بود، کلاه برای سرش بزرگ بود هی می‌داد بالا هی تِق پایین می‌افتاد. آمد جلو گفت حاج‌آقا سلام. آقای جوادی آملی را هم نمی‌شناخت. آن زمان که رسانه این‌قدر نبود فقط فهمید یک روحانی جلیل‌القدر است باید سؤال شرعی از او بپرسد. گفت حاج‌آقا دیشب که عملیات بودیم به اذان صبح خورد گفتیم حالا بر می‌گردیم نماز صبح می‌خوانیم، نشد و دیگر آفتاب داشت طلوع می‌کرد ما هنوز در عملیات بودیم بعد به ما گفتند برادران همین‌جوری که دارید عملیات می‌کنید نمازتان را بخوانید. گفت ما هم شروع کردیم، من ترکش خورده بودم اینجایم خونی بود. گلاب به رویتان نشد دستشویی هم برویم اتفاقات آن طوری هم افتاد. _بچه بود دیگر_ وضو هم نداشتم بعد رو به قبله هم که نمی‌شد بایستی همین جوری این طرف و آن طرف می‌دویدیم الله اکبر  بسم‌الله الرحمن الرحیم می‌گفتیم، وسط نماز این حرف‌ها را  می‌زدیم، صراط الذین انعمت علیهم ممد بزن! غیرالمغضوب علیهم، این‌طوری بود. بعد هم حاج‌آقا من یادم نیست بالأخره دو رکعت را خواندم نخواندم، سلام دادم ندادم. این دو رکعت را چه کار کنم؟!

حالا مثلاً عادیش این است که آدم بالأخره قضا می‌کند دیگر. او می‌خواست ببیند حکم فقهی‌اش چیست. آیت‌الله جوادی آملی گفت پسرجان این دو رکعت را به من می‌دهی تمام عبادت‌هایم را بهت بدهم. او هم کلاه‌آهنی‌اش را داد بالا گفت نچ! اگر ما بودیم می‌گفتیم خجالت بکش این مگر نماز است! برو قضا کن؛ اما او که اشراف دارد می‌داند این چه نمازی است. بسیاری از کسانی که الان نماز شبشان را خوانده‌اند، عباداتشان را انجام داده‌اند، همه چیزشان ردیف و آیت‌الله‌العظمی هستند؛ یک نوجوان یک یاحسین می‌گوید، یک شب از این ده شب، یک جا، در یک مجلس، به‌خاطر شرایط آن نوجوان این یاحسین ده‌برابر آن‌ها می‌ارزد. شرایط فرق دارد. ده‌برابر آن‌ها می‌ارزد! من که همه چیزم جور است، نه درد دارم، نه مشکل دارم، الحمدلله اینجا آمده‌ایم، اینجا هم که جای نرمی نشسته‌ایم، دو ساعت اینجا برای امام حسین(ع) داد بزنم، ادعای ما این است که ما نوکر امام‌حسینیم، این ادعاست دیگر، نوکر امام‌حسین(ع) اینجا دیده نمی‌شود، نوکرها همین دوروبرها دارند نوکری می‌کنند کسی هم نمی‌بیندشان. من این‌قدر مایه بگذارم؛ ولی یک آدم که دوتا فحش می‌خورد برای اینکه یک یا حسین بگوید چه در خانه‌اش چه جای دیگر با تمام این بیست‌سی‌ساله قابل معاوضه است. ما اشراف نداریم.

 

»روز قیامت، خیلی‌ها از دیدن پرونده خود متعجب می‌شوند

وقتی نور بر عقل حاکم است از قضاوت ساکتی. این روایت خیلی عجیب است، می‌فرماید روز قیامت خیلی‌ها از دیدن پرونده خودشان متعجب می‌شوند. این را یکبار دیگر روایتش را در بحث سلوک کاربردی در حسینیه گفتم. چرا متعجب می‌شوند؟  چون روی چیزهایی حساب می‌کردند که در عرش هیچ چیز رویش حساب نشده، در خارجی هزار به یک جو نمی‌خرند و بعد روی چیزهایی که اصلاً حساب نمی‌کردند می‌بینند آن‌ها حساب شده. از آن طرف خیلی ناراحت می‌شوند از این طرف خیلی خوشحال می‌شوند. طرف مثلاً اینجا نشسته است _ مثال می‌زنم، این را هم اگر فکر کنیم دقیق است قضاوت  است، مثال می‌زنم با این فرض که دقیق باشد_ طرف اینجا نشسته است روضه می‌خوانند دارد مثل ابر بهار اشک می‌ریزد، خودش را می‌زند، گریه می‌کند، خودش را می‌کشد. ظاهر این است که او خیلی توسل خوبی انجام داده است. یکی آن‌‌طرف‌تر نشسته یک نگاه به او می‌کند، نه اشک دارد نه حال، هیچ چیز ندارد. یک آه می‌کشد. امام می‌فرمایند ما که قضاوت نمی‌کنیم، می‌فرمایند آن آه هزاران برابر این حال می‌ارزد چون شرایط این دوتا فرق می‌کند. خیلی قبل در مشهد جلسه‌ای بودیم یکی از دوستان تا مداح بسم‌الله گفت زیر گریه زد، سینه می‌زدیم گریه می‌کرد، در سجده ناله و گریه می‌کرد. من همین جوری در این فکر بودم که او امشب می‌خواهد شهید بشود  اگر خدا بخواهد. شهید می‌شود دیگر. بعد جلسه رفتم به او گفتم آقا التماس دعا، چی شده؟ گفت دوست‌دخترم ولم کرده. خودش دارد می‌گوید من نگفتم. می‌خواهم بگویم:

ما درون را بنگریم و حال را

نی برون را بنگریم و قال را

بعد تو می‌بینی قضاوت می‌کنی، من می‌بینم قضاوت می‌کنم. نسبت به آنکه نشسته قضاوت می‌کنند، نسبت‌به آنکه فلان است هم قضاوت می‌کنند. ساکت باش برادر! مگر بیکاری! خواهر! مگر بیکاری! عزیزانی که زیادی ثواب دارند والا من ندارم به من بدهند، برای چه می‌سوزانی‌؟!

 

»منافق کسی است که بدی‌های خودش را نمی‌بیند اما بدی‌های دیگران را تعمیم می‌دهد

نکته بعدی را با یک روایت شروع می‌کنیم. من که صحبت می‌کنم قسم می‌خورم ولله مخاطبم خودم است و من دوست دارم وقتی این صحبت‌ را می‌شنوی مخاطبت خودت باشی. نگذار ذهنت سیاهی داشته باشد، شیطان وسوسه کند، صحبت‌هایی که می‌شنوی را فرافکنی کنی. بعضی‌وقت‌ها خدا صحبت‌هایی را در دهان یک آدم می‌گذارد که تو یکی بشنوی. فقط برای تو است. بعد همان موقع تا می‌آیی بشنوی می‌گویی آره فلانی این‌طوری است. روایت می‌فرماید منافقین را شناسایی کنید، خصوصیات منافق را می‌گوید بعد یکی از خصوصیات که به بحث ما ربط دارد این است که می‌گوید منافق کسی است که خوبی‌های خودش را زیاد می‌بیند و خوبی‌های مردم را کم می‌بیند و روی خوبیشان انقلت می‌گذارد. خودش صدتومان صدقه می‌دهد، خوشحال است که ما اهل صدقه‌ایم بعد یارو دارد صدهزار تومان صدقه می‌دهد می‌گوید ریا همین است دیگر، ریاکارند، کاش برای خدا بود. خوبی‌های خودش را بدون نقص می‌بیند و روی خوبی‌های مردم انقلت، نقص و ایراد می‌گذارد. بدی‌های خودش را کوچک می‌بیند، بدی‌های مردم را تعمیم می‌دهد. آقا یک آدم بداخلاق است، آدمی که بداخلاق است باید برود بداخلاقی‌اش را درست کند؛ اما دلیل نمی‌شود که چون بداخلاق است پس فاسد، دزد، رباخور، جنایتکار و کثیف هم هست. دلیل نمی‌شود که! بداخلاق است.

به خودش که می‌رسد وزن می‌کند می‌گوید درسته من بداخلاقم؛ ولی سخاوتمندم. درسته بداخلاقم؛ ولی زود هم می‌بخشم. درسته بداخلاقم؛ ولی سینه‌زن امام‌حسینم. به خودش که می‌رسد صفات خوبش را بر صفات بدش چیره می‌کند به مردم که می‌رسد یک صفت بد پیدا می‌کند بالا تا پایین یارو را آباد می‌کند. این منافق است و عقلش پر از سیاهی و شیطان است. چرا ذهنت پهلوی افراد دیگر رفته؟ می‌گویم به خودت فکر کن. خودت را تست کن.اگر این مدلی هستیم که اندک حُسن خودمان را بزرگ می‌بینیم و حُسن زیاد مردم را کم می‌بینیم و رویش یک دانه نکته می‌گذاریم و گناهان بزرگ خودمان را کوچک می‌بینیم و گناهان کوچک مردم را به کل نسلش تعمیم می‌دهیم [منافق هستیم]. مثلا می‌گوید شیرازی‌ها فلان طورند! حالا چه شده، یک شیرازی در خیابانی جایی به او یک تنه زده، او کلا این تنه را به بدنه کل شیرازی‌ها تعمیم می‌دهد. آقا می‌خواهی من عمامه‌ام را بردارم یکی بعدی را بگویم! آخوندها همه فلان! خیلی‌خب! برادر و خواهر چندتا آخوند داریم تو گفتی آخوندها همه فلان. فکر کنم در طول تاریخ سی میلیونی هست. قیامت می‌روی می‌بینی سی میلیون عمامه ایستاده‌اند می‌گویند داداش گفتی آخوندها همه فلان بیا اینجا به تک‌تک ما ثابت کن بعد به بهشت برو. بیکاری این حرف‌ها را می‌زنی! پزشک‌ها همه فلان، شیرازی‌ها همه فلان، ایرانی‌ها همه فلان، عرب‌ها همه فلان، ترک‌ها همه فلان! ثواب زیادی داری؟! نداری که بدبخت! تو اگر ثواب داشتی که این حرف‌ها را نمی‌زدی. منافق خصوصیت بد یک نفر را به کل زندگیش تعمیم می‌دهد، خصوصیت بد یک آدم را به جامعه تعمیم می‌دهد و خصوصیت بد یک نفر مذهبی را به کل مذهبش تعمیم می‌دهد. این منافق است. مذهبی‌ها این‌طوری‌اند! والا من جرأت نمی‌کنم بگویم عرق‌خورها این‌طوری‌اند. بعضی‌ها چقدر جرأت دارند می‌گویند مذهبی‌ها این‌طوری‌اند. عرق‌خورها چطوری‌اند؟ من چه می‌دانم چرا عرق می‌خورند. تک‌تکشان را بیاورید، ده سال با آن‌ها زندگی کنم ببینم چرا عرق می‌خورد. چه می‌دانم چطوری‌اند! عرق نخور آقا!

بعد او دارد راجع‌به متدینین نظر عام می‌دهد. بعد به خودش که می‌رسد محاسن خودش را می‌بیند. من یک راهکار بهت بدهم. برادر و خواهر من در زندگیت اگر به خوبی آدم‌ها فکر کنی، آدم‌ها همه خوبند. اگر به بدی آدم‌ها فکر کنی، آدم‌ها همه بدند. یاد بگیرید به خوبی‌ها فکر کنید. پهلوی این مشاورهای خانواده برو، ببین دلشان خون است. می‌گوید به زن می‌گویم چته؟ می‌گوید چهار سال پیش خواهرش آن حرف را زده هنوز از دل من بیرون نرفته. در این چهار سال این آقا گاو بود، گوسفند بود، دیگر هیچ حُسنی نداشت که چهار سال پیش آبجی‌اش یک حرف زده تو هنوز از دلت بیرون نرفته. چرا؟ چون تو تمرکز بر بدی داری، چون تو عقلت سیاه است. هزار و سیصد و دوازده عروسی کردند، هزار و سیصد و دوازده! می‌گوییم آقا چته؟ می‌گوید او شب عروسی برای ما داستانی درست کرد. حاج‌آقا ۹۷ سال گذشته. می‌گوید حافظه‌ام خوب است. دیوانه‌ای! امام می‌فرمایند عقل نورانی بدی را یادش می‌رود خوبی یادش می‌ماند. دائم خوبی‌ها را به خودش تأکید می‌کند که نهادینه بشود.  بابایم اگر این‌طوری است این‌ها خوبی‌هایش است. این‌ها خوبی‌های مادرم است. دوستانم، همسرم، بچه‌ام این‌ها خوبی‌هایش است. هی خوبی را تأکید می‌کند این نهادینه می‌شود. بدی را تأکید کنی بدی می‌ماند.

انشاالله خدا از همه ما به احسن وجه قبول کند.

 

 

 

 

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید