امروز 10 دی 1403 - 27 جماد ثاني 1446
خواندنی ها

متن سخنرانی - به سوی نور (8) - شب نهم محرم1403

23 آذر 1403 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: به سوی نور

یا نور
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: به سوی نور – قسمت هشتم
تاریخ:1403/04/24

عناوین اصلی:
»گناه و ثواب بعد از مدتی از رفتار به خُلق تبدیل می‌شود
»حلم، صبر همراه با عقلانیت است
»یکی از چیزهایی که خیلی نور می‌آورد وضو است

 

 

»گناه و ثواب بعد از مدتی از رفتار به خُلق تبدیل می‌شود
در بحث منازل نور عقل ۱_ اتحاد قلبی مؤمنین ۲_دوری از حسد و کینه ۳_مروت را دیشب عرض کردیم. چهارمین از منازل نور عقل بحث خُلق است. خُلق بیشتر از اینکه یک رفتار باشد یک مقام است؛ یعنی انسان‌ها در خُلق مقام‌های متفاوت دارند. فرق رفتار و مقام چیست؟ فرقش این است که در رفتار تو اراده می‌کنی کاری را بکنی یا نکنی در مقام جزء خُلقیاتت می‌شود مثلاً شما آدم سخاوتمندی نیستی اراده می‌کنی سخاوتمندی خرج می‌کنی؛ اما جایی هست که خودت آدم سخاوتمندی هستی. آقا‌امیرالمؤمنین(ع) در تبدیل رفتار به مقام یک دستورالعمل دارند در این دستورالعمل می‌فرمایند که اولش رفتار را انجام بده ولو اینکه فیلم بازی کنی. انجام بده، فشار دارد؛ اما بعد از مدتی که این رفتار را انجام دادی تبدیل به خُلق می‌شود؛ یعنی به مقام. اگر صبور نیستی ادای صابرین را دربیاور، اگر سخی نیستی ادای سخاوتمندان را دربیاور، اگر شجاع نیستی ادای شجاعان را دربیاور. اولش این‌طوری است بعد تبدیل به خُلق؛ یعنی مقام می‌شود. وقتی تبدیل به مقام بشود چه در انجام دادن چه در انجام ندادن از اختیارت خارج می‌شود. مثلاً در قرآن کریم نسبت‌به برخی از سخاوتمندان می‌گوید شما که این‌قدر اموالتان را بذل و بخشش می‌کنید حواستان به زندگی خودتان هم باشد. می‌گوید طوری بخشش نکن که زندگی خودت بپاشد. این یعنی او در مقامی تحت‌عنوان سخاوتمندی قرار دارد که سخاوت کردن دست خودش نیست دائم در حال سخاوت است.

بنابراین وقتی ما می‌گوییم نور عقل خودش را در خُلق نشان می‌دهد، این با رفتار فرق دارد و راهش این است که اولش انسان‌ها فیلم بازی کنند، ادا دربیاورند. مثلاً دیشب ما راجع‌به کینه و حسادت صحبت کردیم. از ته دل برای کسی که که خیلی به او کینه داری یا محسود تو است، بهش حسادت داری دعا کن و از او تعریف کن. من این کارها را کردم که می‌گویم. به‌محض اینکه این کارها را می‌کنی ضربان قلبت تغییر می‌کند. این‌قدر رویت فشار می‌آید، عرق می‌کنی، رویت فشار می‌آید، یک بار، دو بار، سه بار، هر چقدر جلوتر می‌روی یک‌دفعه به جایی می‌رسی که مقام می‌شود و برای حسادت کردن تو دیگر حسود نیستی، برای کینه در قلب نگه داشتن دیگر کینه در قلب نگه داشته نمی‌شود. اولش همین است، کمی روی آدم فشار می‌آید؛ یعنی آدم از کسی بدش می‌آید از او کینه دارد، دعایش کند و از او تعریف کند. اولش خیلی سخت است؛ ولی بعدش می‌بینی خیلی هم سخت نبود. پس اگر می‌خواهیم به نور عقل برسیم اولش این است که رفتارهای خوب انجام بدهیم، رفتارهای بد انجام ندهیم. رفتار خوب کردن و رفتار بد نکردن یوا‌ش‌یواش جزء خُلق ما قرار می‌گیرد. بعد دیگر تحت اراده تو نیست. من می‌شناسم کسی را که نمی‌تواند دروغ بگوید اگر دروغ بگوید این‌قدر به هم می‌ریزد که تابلو است دارد دروغ می‌گوید. از آن طرف هم کسی را می‌شناسم که صاف در چشمانت نگاه می‌کند همچین قشنگ دروغ می‌گوید که اصلاً تو رسماً باورت می‌شود. او هم خُلق بد دارد. گناه و ثواب بعد از مدتی از رفتار به خُلق تبدیل می‌شود.

شهید سیدهادی مشتاقیان برای من تعریف می‌کرد. از او سؤالی کردم جوابش این بود حالا سؤال را نمی‌گویم. جوابش این بود که من در خواب نامحرم می‌بینم چشم‌هایم را می‌بندم. در خواب! اصلاً دست خودش نیست. خُلق دیگر ضمیر ناخودآگاه است. آدم شجاع، آدم سخی یا حتی آدم گنه‌کار دیگر دست خودش نیست، اختیار از دستش خارج می‌شود. اراده دیگر نقشی در انجام خوب یا بد ندارد. طرف در زندان است. ایران نیست، آمریکا است. اسم نمی‌آوریم این اسم‌ها خیلی نجس است. می‌گوید من را از زندان بیرون نبرید، از انفرادی هم بیرون نبرید. می‌گویند چرا؟ می‌گوید من نمی‌توانم آدم نکشم. آدم ببینم دوست دارم بکشم. خب این همان کسی بود که دفعه اولی که آدم کشت تا یک هفته خوابش نمی‌برد بعد یوا‌ش‌یواش این رفتار بد تبدیل به خُلق شد. پس وقتی به خُلق نگاه می‌کنیم که قدم چهارم بود یک حُسن‌خُلق داریم یک سوء‌خُلق. حُسن‌خُلق نور است، سوء‌خُلق ظلمت است. کسی که حُسن‌خُلق دارد به دلیل اینکه خُلقش است، کبر ایجاد نمی‌شود؛ یعنی فکر نمی‌کند کار مهمی کرده می‌گوید خُلقم است دیگر. کبر ایجاد نمی‌شود. بخشنده است هر کس به او می‌رسد عذرخواهی نکرده می‌گوید یاعلی. بعد که آن بنده‌خدا رفت او در خودش احساس نمی‌کند من چقدر آدم کریمی هستم، به آسمان رو کند بگوید خدایا من چقدر کریمم یاد بگیر! تو هم با من از کرم برخورد کن. نه؛ دیگر جزء خُلقش است. وقتی خُلق خوب می‌آید دقیقاً جلوه خداست. خلیفه‌الله! خداوند برای بخشش نمی‌تواند نبخشد. این جمله بسیار نورانی مرحوم آقای دولابی که فرمود بخشش خداوند مثل آفتاب است البته این جمله زیرمجموعه فرمایش آقا‌اباعبدالله(ع) است که فرمودند مثال رحمت ما اهل‌بیت(ع) مثال باران است بر خوب و بد یکسان می‌باریم.

آقای دولابی می‌فرمودند رحمت خداوند مثل آفتاب است. آفتاب که طلوع می‌کند اثر خودش را بر اکوسیستم‌ها می‌گذارد. بخواهند یا نخواهند اثرش را می‌گذارد. بگویند اثر بگذار یا نگویند. ایشان می‌فرمود رحمت خداوند در حال تابیدن است. گنه‌کارها خودشان خیلی خبر ندارند که بدون اینکه توبه کنند هم دارند مشمول رحمت الهی قرار می‌گیرند. بدون اینکه توبه کنند! اگر توبه کنند دوبله است. به این رحمت عامه می‌گویند. درصدی از گناهان ما با رحمت عامه خدا پاک می‌شود. درصدی از گناهان هم رحمت خاصه نیاز دارد که سر جایش به آن هم می‌رسیم. پس خُلق خوب و حُسن‌خُلق از صفات الهی است. اگر ما به اینجا برسیم که این حالت در ما ایجاد بشود به این حالت مقام می‌گوییم. آدمی که در مقامی قرار می‌گیرد برای اینکه از آن مقام ساقط بشود کار شیطان خیلی سخت است. مثلاً حاتم طائی دین نداشت به معاد هم اعتقاد نداشت، نه دین داشت نه به معاد اعتقاد داشت بعد پیامبر(ص) چقدر از حاتم به‌خاطر خُلق سخاوتمندی تکریم و تجلیل کرد. خُلق داشت. کسی که دین ندارد به معاد اعتقاد ندارد خب تابلو است که شیطان چقدر قشنگ می‌تواند او را بازی بدهد. چرا نمی‌تواند؟ چون سخاوت خُلق حاتم است. چون خُلقش است قابل گرفته شدن نیست. مثلاً زمان جنگ بعضی از بچه‌ها خُلقشان شجاعت بود. طرف در نماز شب توسل و گریه می‌کرد، ذکر می‌گفت، خدایا تو را به قرآن! بالأخره در شجاعت تأثیر هم دارد. این یارو نمازش را هم به‌زور می‌خواند؛ ولی خُلقش شجاعت بود. بعد مثلاً بقیه نگاه می‌کردند می‌گفتند او عجب ایمانی دارد. نه؛ خُلق خیلی به ایمان ربط ندارد به تکرار ربط دارد، به اینکه او کجا بزرگ شده. خُلق به این ربط دارد.

پس ما وقتی سراغ این قضیه می‌رویم می‌گوییم یکی از جلوه‌های نور خداوند حُسن‌خُلق است. یک‌عده ذاتی حُسن‌خُلق دارند. یک‌عده باید کار و تمرین کنند تا ذاتی بشود و این تمرین کردن اولش سخت است بعد آسان‌تر می‌شود، آخرهایش دیگر جزء ذاتت قرار می‌گیرد. نماز اول وقت خواندن خیلی خوب، عالی و بهترین است؛ اما سخت است مگر برای کسانی که عادت کرده‌اند و خُلقشان شده است. ساعت بیولوژیک بدنش با نماز و اذان تنظیم است. اگر از اذان یک ساعت بگذرد بدنش اذیت می‌شود. خُلقش است. خیلی جاها شنیده‌اید می‌گویند عادت است، عادت دو مدل است، عادت خوب خیلی خوب است، خُلق است. نگو عادت است مثلاً ما عادت کرده‌ایم نمازمان را اول وقت بخوانیم، کمی معنویتش خراب است از این به بعد یک ساعت بعدش بخوانیم معنویتش درست بشود. اصلاً همچین چیزی نیست. ذکر گفتن خُلق است. زبانی که مترنم به ذکر است بعد از مدتی نمی‌تواند بیکار باشد. دائم‌الذکرها کسانی نیستند که دائم ذکر می‌گویند، دائم‌الذکر کسی است که این‌قدر ذکر گفته که دیگر دائم‌الذکر شده است. یکی از بچه‌های آذربایجان در زمان آموزش غواصی در گروهان ما بود با ما کار می‌کرد. بعد وقتی بچه‌ها زیر آب می‌رفتند، این نوک اشنوگل که بیرون بود، صدای نفس می‌آمد. می‌گفتند آقا شما باید ‌جوری نفس بکشی که این صدای نفس از نوک اشنوگل _لوله‌ای که از زیر آب بالا می‌آید _ بیرون نیاید که صدا تولید نشود. بعد من یادم هست شهید محمود سیفی ایستاده بود داشت چک می‌کرد بعد شهید حسین‌زاده همان پسر آذربایجانی که رد شده بود او را گرفت و پس کله‌اش را بالا آورد و گفت چه کار می‌کنی؟ برای چه ذکر می‌گویی؟ از تو این لوله صدای سبحان‌الله می‌آید، مرد حسابی حداقل فارسی ذکر بگو عراقی‌ها نفهمند. این بشر نمی‌توانست ذکر نگوید؛ یعنی برای اینکه ذکر نگوید باید خودش را کنترل می‌کرد. اراده خرج می‌کرد که ذکر نگوید. خُلق است. شهید عباس هلالی جزیره، بچه جزیره مینو در خرمشهر بود. او هم در گروهان ما بود، بغل‌دست خودم هم شهید شد. او خُلقش ذکر و قرآن بود، نمی‌توانست نگوید. این‌هایی که دارم بهتان می‌گویم سی‌چهل‌ساله نیستند، همه زیر هجده هستند. عباس هلالی نمی‌توانست ذکر نگوید. بعد آن لحظه‌ای که در کربلای پنج در بوارین شهید شد بچه‌ها بالای سرش رسیده بودند می‌گفتند بعد از جراحت همین‌جوری ذکر گفت تا شهید شد. نمی‌توانست درد بکشد بسکه ذکر خُلقش است به‌جای آخ ذکر می‌گفت. همین الان خیلی‌ها هستند این‌طوری‌اند. ذکر، اخلاق خوب و کنترل، خُلق می‌شود.

جمله‌ای که امام‌صادق(ع) فرمودند اگر می‌خواهید گناه کنید باید خیلی زحمت بکشید تا گناه کنید. اگر می‌بینید ثواب برایتان زحمت دارد و گناه زحمت ندارد آسان است، برو خُلقت را عوض کن. عادتت را عوض کن. آدم‌ها عادت می‌کنند و بعد اُنس می‌گیرند. یک خانم سن بالا به من می‌گفت غیبت که نمی‌شود نکرد. جدی می‌گفت. می‌گفت نمی‌شود غیبت نکرد، دور هم نشسته‌ایم باید غیبت کنیم پس چه کار کنیم! این خُلق است؛ راست می‌گوید نمی‌شود نکرد؛ ولی اگر یک مدت غیبت نکنی واقعاً کسی جلویت غیبت کند بدنت عرق سرد می‌کند. امام(ره) می‌گوید غیبت می‌شنوم سه روز مریض می‌شوم، تب می‌کنم. بدنش به‌هم می‌ریزد. غیبت نکردن و غیبت نشنیدن خُلق است، این هم خُلق است. آن راست است این چپ، انتخاب با تو است. به‌حق آقا قمربنی هاشم خدا امشب به ما اراده بدهد خلقیات خوبمان را برای خودمان به ملکه تبدیل بکنیم و رفتارهای بد را برای ما قبیح جلوه بدهد. آدم‌ها مطیع عادات خودشان هستند و باید به این سمت بروند که عادات را عوض کنند. این قسمت منزل چهارم نور عقل بود.

 

»حلم، صبر همراه با عقلانیت است
منزل پنجم نور عقل، حلم است. تعریف حلم یعنی صبر با عقلانیت. عده‌ای صبورند چون بی‌عرضه‌اند، عده‌ای صبورند چون چاره‌ای غیر از صبر ندارند سازگار شده‌اند. عده‌ای صبورند چون بالأخره برای صبر محاسنی هست و در جایش هم نمی‌توانند صبور نباشند. صبور بودن خوب است؛ اما نه همیشه. حلم یعنی صبر همراه و توأم با عقلانیت، یعنی صبر عقلانی. یک جا باید صبر کند یک جا نباید صبر کند. یک‌بار باید کنترل خشم کند یک‌بار باید خشمش را بروز دهد. یک جا باید آرام باشد یک جا باید عصبانی بشود. همین الان آدمی عصبانی شده دارد داد می‌زند ممکن است از حلمش باشد. عقلش به او دستور بدهد اینجا باید داد بزند. پس حلم یک درجه خیلی خیلی بالاتر از صبر است و این هم یک نور است. حلم یک نور است. اهل‌بیت(ع) جمیعا حلیم بودند نه صبور؛ حتی فرموده‌اند «نَحْنُ صُبَّرٌ وَ شيعَتُنا اَصْبَرُ مِنّا لاِنّا نَصْبِرُ عَلى ما نَعْلَمُ وَ شيعَتُنا يَصْبِرُونَ عَلى مالايَعْلَمُونَ.» صبر ما صبری است که بعضی‌وقت‌ها آن را خرج نمی‌کنیم. شیعیان ما بعضی‌هایشان از ما صبورترند برای اینکه ما صبر می‌کنیم چون علم داریم که چرا باید صبر کنیم، آن‌ها بدون علم دارند صبر می‌کنند. آدم بی‌عرضه نباید اسم خودش را صبور بگذارد. ضمن اینکه من بارها خدمتتان عرض کرده‌ام این بی‌عرضه‌هایی که جایی در برابر ظلم یا قدرت بالاتر صبر می‌کنند معمولاً به یک رده‌ پایین که می‌رسند ظلم می‌کنند. به جمله دقت کردی! آدم بی‌عرضه‌ای که در جایی که زورش نمی‌رسد صبر می‌کند در جای دیگر می‌رود پیدا می‌کند که زورش برسد و ظلم کند. حلم این را نمی‌گوید.

حلم می‌گوید که هر جا تشخیص دادی باید صبر کنی، صبر کن، هر جا تشخیص دادی نباید صبر کنی باید داد بزنی، عصبانی بشوی. اگر خداوند عصبانیت و غضب را در ما خلق کرده برای خرج کردن خلق کرده، نه برای سرپوش گذاشتن. یک جا هم لازم است. عقلانیتی که تشخیص بدهد کجا صبر کند و کجا داد بزند را حلم می‌گویند. این یک نور لازم دارد. چون الان بعضی‌ها در ذهنتان می‌گویید دیدی؛ الان می‌روم به خانمم، بچه‌ام، بابایم می‌گویم نگاه کن آقا هم گفتند آنجا باید داد می‌زدم. نه؛ نمی‌خواهد کارت را توجیه کنی، یک نور لازم دارد که کجا باید غضب خرج کنی و کجا باید صبر کنی. به خانمت هم اس‌ام‌اس نزن که شنیدی؟! کجا باید نور خرج کنی کجا باید سکوت کنی. این نور به ما قدرت تشخیص می‌دهد کجا باید صبر و کنترل کنیم کجا باید غضب خرج کنیم. اگر نور نباشد در جای اشتباه صبر می‌کند و در جای اشتباه غضب خرج می‌کند. نور لازم دارد. این هم جزء آن انوار اصلی نور عقل است. از کجا تشخیص بدهیم؟ در جاهایی که تشخیص می‌دهیم، در جاهایی که تشخیص نمی‌دهیم باید با بزرگتری که عاقل‌تر است مشورت کنیم که اینجا این کار من درست بود یا غلط، یک‌بار، دوبار، سه‌بار، یک آموزش لازم دارد که اینجا داستان چیست. آدم‌ها معمولاً سنشان که بالاتر می‌رود، آدم‌های مثل من و شما، نه آدم‌هایی که دارند در سیاهی جلو می‌روند، ما که خاکستری هستیم، آدم‌هایی که در فضای خاکستری هستند یعنی دائم به‌سمت نور و ظلمت در حرکتند سنشان که بالاتر می‌رود به‌دلیل تجربه حلمشان تقویت می‌شود.

در حالیکه آدم‌هایی که در مسیر ظلمت هستند هر چقدر سنشان بالاتر می‌رود اعصابشان بیشتر به هم می‌ریزد ناآرام‌تر، مضطرب‌تر و حساس‌تر می‌شوند. بعد هم می‌روند کتاب‌های روانشناسی غربی را می‌خوانند که می‌گوید پیرها بچه می‌شوند. راست هم می‌گوید پیرهای شما بچه می‌شوند؛ اما پیر نورانی در مسیر تسلیم و اسلام و نورانیت هر چقدر سن بالاتر می‌رود به‌دلیل تجربه حلیم‌تر می‌شود؛ یعنی صبرش به‌جاست غضبش هم به‌جاست؛ اما اگر در مسیر دنیاپرستی جلو برود هر چقدر پیرتر بشود بچه‌تر، زودرنج‌تر و عصبی‌تر می‌شود، اوضاعش به هم می‌ریزد و … همه هم دیگر مجبورند قبول کنند می‌گویند در دانشگاه خوانده‌ام خانم هیلگارد گفته است که سن که بالا می‌رود آدم‌ها روحیه‌شان حساس‌تر، شکننده‌تر و بچه‌گانه‌تر می‌شود، بعد مثلاً شما به امام(ره)، آقا و بزرگ‌ترها که نگاه می‌کنی می‌بینی کل جهان به‌هم می‌ریزد آن‌ها خیلی آرامند. هیلگارد داشت برای کی صحبت می‌کرد! قاعده این است سن که بالا برود و تجربه‌های معنوی ایجاد بشود انسان‌ها نور حلم پیدا می‌کنند و نسبت‌به گذشته خودشان توبه می‌کنند. می‌گوید من در بیست سالگی، سی سالگی، چهل سالگی این اشتباهات را داشتم. متنبه می‌شوند. چون این نور می‌آید شخص مثل آن پیر دنیاپرست نیست که آرزو کند به هجده سالگی برگردم، مثلاً نمی‌شود ما بخوابیم صبح بیدار شویم و هجده سالمان باشد. برای چه؟ برای اینکه آن عقبه را قابل دفاع نمی‌داند نهایتش این است که اگر قرار است برگردم، همین باشم برگردم، با همین تجربه و عقلانیت برگردم. برای چه؟ برای اینکه یک‌سری ابزارها را از دست داده؛ اما یک‌سری ابزارها به‌دست آورده که به قیمت سفید شدن مو آن‌ها را به‌دست آورده و سخت است بخواهد دوباره برود آن‌ها را کسب کند و به دست بیاورد. دوباره زندگی کنیم! داداش ما همین یک بار را داریم به‌زور تحمل می‌کنیم. گاگولیم مگر دوباره زندگی کنیم! به یک بدبختی تا اینجا رساندیم. یک قایق به دست ما داده‌اند الان کشتی شده است، وسط این امواج دارد به ساحل می‌رسد می‌گویند دوباره به مقصد برگرد. می‌گوید مگر دیوانه‌ام! برای دنیاپرست مقصد همین دریاست برای من مقصد ساحل بعدی است. مگر دیوانه‌ام دوباره به ساحل قبلی برگردم.هیچ‌وقت کسی که دارد در مسیر نور حرکت می‌کند حاضر به برگشت به عقب نیست. مگر اینکه در مسیر ظلمت حرکت کند. نور یعنی ساحل آن طرف را دیدن. نه اینکه یک آدم کاملاً معنوی مثلاً امام‌خمینی(ره)، آقای قاضی و آقای بهجت باشد، نور یعنی کسی که دارد ساحل آن طرف را می‌بیند، ممکن است پشت سر کلی هم خراب کرده باشد، کشتی خراب شده باشد، موتور خراب شده باشد، اشتباه رفته باشد، دور زده باشد، مهم نیست، مهم این است که الان دیگر دارد ساحل آن طرف را می‌بیند. نور حلم این را می‌آورد که ما با این نور به گذشته خودمان نگاه می‌کنیم و توبه می‌کنیم. دوباره برگردم؟! این منزل پنجم بود.

منزل ششم یک مکالمه هست بین آقا امام‌صادق(ع) و هشام که خیلی مکالمه عجیبی است؛ یعنی من چند بار خواستم این مکالمه را کار کنم، ماه رمضان بوده گفتم نه حیف است، محرم بوده گفتم نه محرم همه آمده‌اند روضه گوش بدهند حیف است. ان‌شاءالله برای بعدا می‌گذاریم. یادتان باشد از این منازل نور عقل ششم که مکالمه امام‌صادق(ع) و هشام است که تقریباً سی صفحه مکالمه است؛ که یک حکیم معصوم مثل امام‌صادق(ع) با هشام صحبتی می‌کند که خیلی عجیب است. خیلی عجیب! یعنی اگر من بخواهم بگویم که در مکالمات طولانی اهل‌بیت(س) با اصحابشان دوتا مکالمه رده یک و دو است قطعاً این دوتاست ۱_خطبه آقاامیر المؤمنین(ع) با همام ۲_مکالمه امام‌صادق(ع) با هشام. این دوتا خیلی جامع است خیلی هم کار دارد. خطبه متقین خیلی کار دارد. خیلی هم نور درونش دارد و من توصیه نمی‌کنم امشب بروی سرچ کنی بخوانی، کمی تأمل کنیم این ایام بگذرد یوا‌ش‌یواش با هم جلو برویم. پس منزل ششم ان‌شاءالله طلبتان باشد.

 

»یکی از چیزهایی که خیلی نور می‌آورد وضو است
تا الان نور عقل بود حالا بحث منازل نور ایمان را شروع می‌کنیم. من یکی را امشب شروع می‌کنم که مقدمه بحثمان باشد بعد دیگر ان‌شاءالله بقیه‌اش را فرداشب می‌گوییم. شاید یکی از مهم‌ترین نور‌های ایمان بحث طهارت است. اگر ما از نور صحبت می‌کنیم داریم از غیب صحبت می‌کنیم. بنا نیست هر چه من می‌گویم قابل اثبات فیزیکی و تجربی باشد. بحث طهارت در ایمان یک بحث متافیزیکی و ماوراءالطبیعه است؛ یعنی دلیل علمی برایش نداریم. در قدم اول نور ایمان می‌گویند نور ایمان در اسلام است. اسلام نه به‌معنای دین اسلام، منظور پذیرش تسلیم و اطاعت است. قدم اول این را می‌گوید. مثلاً در بحث طهارت تمامش غیرطبیعی است و هیچ دلیلی برایش نداریم. زیرمجموعه اسلام است.

برایتان مثال بزنم: یکی از بواعث و چیزهایی که خیلی نور می‌آورد بحث وضو است. وضو خیلی نور می‌آورد. وضو علی وضو، یعنی وضو روی وضو نورعلی‌نور است. مثلاً ما بعضی‌وقت‌ها وضویمان را نگه می‌داریم به یک چیز دیگر برسد، تا نماز بعدی وضوی نماز قبلی را همین‌جوری نگه می‌داریم، معمولاً وضو روی وضو نمی‌گیریم چون عقلمان می‌گوید این چه کاری است! اینجا عقلت را حذف کن سراغ تسلیم و اسلام برو. یکی از چیزهایی که نور می‌آورد و باید امتحان کنی وضو است. مرحوم شهید مطهری که می‌فرمود من این فاصله دستشویی تا تجدید وضو اذیتم برای این است که در تاریکی حرکت می‌کرد. مثلاً یک مثال بزنم: «مَنْ بَاتَ عَلَی طُهْرٍ فَکَاَنَّمَا اَحْیَا اللَّیْلَ» می‌گوید اگر کسی قبل از خواب وضو بگیرد بخوابد ما کل خواب را برایش احیا می‌نویسیم. اصلاً عقلانی نیست. اصلاً! اما وقتی با وضو می‌خوابی صبح که بیدار می‌شوی احساس می‌کنی بهتری. مثلاً می‌گوید وقتی وضو می‌گیری چشمانت را نبند، آب وضو در چشمانت هم برود، حالا این آب برای چشم ضرر ندارد، دارد، چه جوری است، البته آب تمیز دیگر. چرا چشم‌هایش را نبندد؟ چون آب وضو مطهر چشم است گناهان چشمت را پاک می‌کند. اصلاً عقلانی نیست! خداوند می‌فرماید من برای اینکه نورم را بین شما توزیع کنم دنبال دلایل عقلانی نیستم، از فضل و رحمتم این کارها را به شما پیشنهاد دادم. این عقل دویست گرمی‌ات می‌گوید نه، خب نه، اشکالی ندارد. اول اسلام بیاوریم و نسبت‌به چشم گفتن تسلیم بشویم. ترم یک به دانشگاه می‌رود، یک‌دفعه اهل دلیل و استدلال می‌شود. می‌گویم قربانت بروم این دانشگاهی که می‌روی و این کتاب‌ها همه‌اش قابل انقلت و تردید است. نه من، خود او که نوشته و او که بغلش نوشته، به تمام این نظریه‌ها در جهان علم دویست‌سیصد نوع نگاه و منظر است. جلوی این کتاب تسلیمی، چرا فکر می‌کنی عقلت خیلی رشد کرده الان دنبال استدلال در مباحث نور و متافیزیک می‌گردی. کمی مزه تسلیم را بچش. در جایی فرمودند ما در عقل شما قسمتی را برای عبد بودن قرار دادیم یا عبودیت خدا را قبول می‌کنی یا یک معبود دیگر پیدا می‌کنی. نمی‌توانی عبد نباشی. عبد دنیا، مال، شهرت، محبوبیت و … می‌شوی. عبد می‌شوی، نمی‌توانی؛ من خلقت نکردم بتوانی آزاد باشی.

یک کتاب کوچک مال شهید مطهری برای آنانکه نخواندند معرفی کردم که اسمش «عدل الهی» بود. یکی دیگر معرفی می‌کنم همین قدر کوچک است: «آزادی‌ معنوی» سی صفحه است. این‌ها را دهه چهل نوشته‌اند سال ۱۳۴۴ نوشته‌اند هنوز روی دست این دوتا کتاب نیامده است. دشمن کی را زد! دشمن یعنی شیطان. شهید مطهری استدلال می‌آورد که آزادی عقلانی وجود ندارد یک قسمت از عقل عبودیت است. یا عبودیت خدا را قبول می‌کنی یا عبودیت زمین را. حالا عقلت بگوید کدام معتبرتر است، کدام عقلانی‌تر است، به او بگویم چشم یا به زمین بگویم چشم. پس این چیزهایی که وجود دارد نور اصلاً قابل اثبات نیست. می‌خواهیم در این فاز وارد بشویم، فرداشب بحث ما کاملاً متافیزیکی و ماوراءالطبیعه است. دنبال دلیل نمی‌گردیم.
گفت‌و‌گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
درویش چیزی ندارد، «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» همه درویشید!
اول قبول کن در مقابل خدا فقیری بعد خدا خدایی‌اش را به تو نشان می‌دهد. اول باید قبول کنی. گفت‌و‌گو آیین درویشی نبود، در مباحث نورانی بحث نمی‌کنم، چشم می‌گویم. عقلم می‌گوید ورنه با تو ماجراها داشتیم. من خیلی نسبت‌به خدا ایراد دارم؛ ولی عقل خودم را وزن می‌کنم می‌بینم بنا نیست ایرادهایی که به عقلم می‌رسد بگویم. این بچه کوچولو‌ها هم به بابایشان ایراد می‌گیرند بنا نیست درست فهمیده باشند.

 

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید