امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - حاج قاسم انسان آخرالزمانی (شب نیمه شعبان)

13 آذر 1404 -   4:02 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها
یا انیس
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: حاج قاسم، انسان آخرالزمانی
شب نیمه شعبان
تاریخ: 1400/01/08

 

عناوین اصلی سخنرانی:
» چرا حاج قاسم یک انسان آخرالزمانیست؟
» در جای جایش سردار بود و در جای جایش سرباز
» بصیرت را با غفلت جمع کرده بود
» همه احساس می‌کردند حاج قاسم دوست آن‌هاست
» در آخرالزمان یا الهی هستیم و یا شیطانی؛ حد وسط نداریم!
» من در لشکر مظلومین هستم؛ نه حتی در لشکر مسلمین!

شرایط اجتماع، شرایط زمان و شرایط کلی که سردار یکتا از آخرالزمان گفتند تعدادی آدم لازم دارد که این آدم‌ها آخرالزمانی باشند؛ یعنی آن لشکر الهی که می‌خواهد تشکیل بشود از افرادی متشکل شود که خودشان شخصا هم آدم‌های آخرالزمانی باشند. و من فکر می‌کنم -این یک حدس است- که خداوند تبارک و تعالی برای قرن چهارده مصداق انسان آخرالزمانی را به ما معرفی کرد و قرن را شروع کرد و آن هم همان‌طور که سردار یکتا فرمودند حاج قاسم بود.

» چرا حاج قاسم یک انسان آخرالزمانیست؟

اگر ما می‌خواستیم صد سال کار کنیم که به مردم بگوییم انسان آخرالزمانی چیست، آدمی که بعد از شهادتش به شهرت چند میلیون برابر رسید و به صورت خیلی غیبی محبتش در تمام قلوب جاری شد که ما هم نفهمیدیم چه شد [به همه نشان داد که انسان آخرالزمانی باید چگونه باشد]. یعنی ما واقعا نفهمیدیم چه شد! من در روز تشییع جنازه در میدان امام‌حسین(ع) توانستم به جمعیت بپیوندم درحالی‌که جنازه مثلا از میدان انقلاب رد شده بود و نزدیکی‌های برج آزادی بود. جمعیت که می‌خواستند از کوچه‌های میدان امام‌حسین(ع) وارد خیابان شوند [نمی‌توانستند چون] جمعیت کیپ بود! آن تصویری که تلویزیون نشان داد فقط خیابان اصلی بود. در کوچه‌ای شصت متری بیست و پنج دقیقه طول کشید تا من به انتهای جمعیت رسیدم! اگر بخواهیم راجع‌به حاج قاسم صحبت کنیم شاید ده ساعت زمان لازم باشد تا تعریفش کنیم. من می‌خواهم در همین چند دقیقه به هوش و دقت شما اعتماد کنم چهار گزینه را خدمت شما بگویم که چرا این آدم آخرالزمانی است؟

» در جای جایش سردار بود و در جای جایش سرباز
1.    بر خلاف اغلب سردارانی که ما در این چند هزار سال از روم باستان تا الان دیده‌ایم، حاج قاسم سرداری را با سربازی جمع کرده بود.
یعنی در جای جایش سردار بود و در جای جایش سرباز. هر چه محاسن در ابهت، عزمت، دیانت و کیاست یک سردار لازم دارد را داشت و هر چه هم محاسن در خاکی بودن، گوش به فرمان بودن، همراه بودن، خط مقدم بودن، جلوتر از همه بودن و سینه را جلوی همه سپر کردن را هم داشت. در این عالم ما یک سرباز داشتیم و یک سردار. یک سربازِ سردار!

» بصیرت را با غفلت جمع کرده بود
2.    بصیرت را با غفلت جمع کرده بود.
ما در عالم هر چه از بصیرت می‌بینیم انسانی بسیار تیزبین، بسیار نکته سنج، بسیار مو را از ماست بکش و بسیار دقیق می‌بینیم که اهل بصیرت است؛ اما همین انسان بسیار بصیر به جایی که می‌رسید تشخیص می‌داد اینجا وادی، وادی غفلت است، تغافل است. همان که امام‌باقر(ع) می‌فرمایند: اگر دین پیمانه‌ای باشد که هفت قسمت است، پنج قسمت از آن هفت قسمت تغافل است. بعضی چیزها را نباید ببینی لذا به قول حاج حسین یکتا درگیر خاله بازی‌ها، مسخره‌بازی‌ها، بالا و پایین‌های دنیا و درگیر اینکه کی چی گفت، کی کَف زد، کی فحش داد و… اصلا نبود. درگیر اینکه این شخص ظاهرش با باطنش متفاوت است، باطنش این است؛ ظاهرش این است؛ چرا این را گفت، نبود. در جای جایش بصیرت داشت. آمریکا و اسرائیل نمی‌توانستند فریبش بدهند اما به خودی‌ها که می‌رسید «رُحَماءُ بَينَهُم» بود. رحما یعنی چه؟ رحیم یعنی نبین!

» همه احساس می‌کردند حاج قاسم دوست آن‌هاست
3.    عام و خاص را با هم تلفیق کرده بود.
از این طرف ما بعد از شهادت می‌شنویم که در جلسات بسیار سنگین مثلا فلسفی شرکت می‌کند و سعی می‌کند از شهید فخری‌زاده و  امثال آن مباحث کوآنتم را هم فرا بگیرد و صحبت‌های عمیق را پیگیری می‌کند مثلا در جمعی چنان صحیفه سجادیه را باز می‌کند که علمای مجتهدِ خارج درس بدهِ قم متعجب می‌شوند که این چه عمقی است؟ و چقدر خاص است! و در جای دیگر چنان عوامانه برخورد می‌کند که مردم هیچ وقت احساس نکنند این آدم با آن‌ها فاصله دارد. یکدفعه به یاد پیامبر(ص) می‌افتم که پیرزنی جلوی او نشسته بود و وقتی می‌خواست حرف بزند، می‌لرزید؛ پیامبر(ص) گفت: «مادر جان پسرت هستم راحت باش». دوباره به یاد امام‌صادق(ع) می‌افتم که می‌فرمود: «وقتی می‌خواهید با ما صحبت کنید فکر نکنید با چه کسی دارید صحبت می‌کنید؛ با دوستتان هستید». و به یاد صحبت آیت‌الله بهجت می‌افتم که می‌گفتند: «قشنگ‌ترین، کامل‌ترین، بانفوذترین، بالا برنده‌ترین و به معراج رسان‌ترین نماز نمازی است که تعریف من را داشته باشد؛ تعریف من از نماز یعنی صحبت دوست با دوست». همه احساس می‌کردند حاج قاسم دوست آن‌هاست. همه احساس می‌کردند او بهترین دوستشان است. من چند تن از دوستان اطراف حاج قاسم را دیده‌ام که گفته‌اند ما رفیقِ یک او بودیم. این آدم یک میلیون رفیق یک دارد! همه فکر می‌کنند او بهترین دوستشان است. او توانسته بود عام و خاص را با هم جمع کند.

4.    قهر و محبت.
من در حلب با فاصله چهار نفر با حاج قاسم بودم که مثلا از ما یک متر بالاتر بود؛ نفر دوم کمی پایین‌تر، نفر سوم هم کمی پایین‌تر و ما نفر چهارم بودیم که پایین‌تر قرار داشتیم.
– بغلی به حاج قاسم گفت: حاجی می‌زننت.
– نه نمی‌زنند؛ می‌ترسند. دقیقا همین را گفت.
قهرش این‌قدر برای دشمن زیاد بود که دشمن از کشتنش هم می‌ترسید. این بار آخر چرا زدند؟ همه می‌دانیم که چرا زدند. همه ما می‌دانیم پالس‌هایش چه بوده است. قهر تا این حد!
و محبت؛ یعنی بچه‌ای شکلات می‌دهد، رد نمی‌کند. دقیقا به یاد شعر شهیدی که بارها برایتان خواندم افتادم:
علی آن جاودانه مرد
آن دُر درخشان امامت، آن خدا مرد
همان کو مادر گیتی چو او فرزند نآرد
همان کو در رشادت همچو یک شیر
همان کو در حرارت همچو خورشید
همان کو در سخاوت همچو یک ابر
همان کو در بر یک فرد مظلوم
به زانو می‌نشیند، حال می‌پرسد، و می‌گرید…

حاج قاسم این بود. وقتی می‌گویم انسان آخرالزمانی، جداً حاج قاسم خیلی متفاوت بود. من ده گزینه متناقض از حاج قاسم در ذهنم دارم  که چهارتای آن را امشب خدمتتان عرض کردم.

» در آخرالزمان یا الهی هستیم و یا شیطانی؛ حد وسط نداریم!
خاطره‌ای که بارها گفته‌ام و الان در شب نیمه شعبان دوباره بگویم بلکه نور امشب بیشتر به دل بنشیند. بچه‌ها جمع شده بودند و حاج قاسم برای آن‌ها صحبت می‌کرد؛ بین بچه‌ها زمزمه‌هایی بود که می‌خواهیم به خط بزنیم، این طرف را به دست چه کسی بدهیم؟ آن طرف دست چه کسی باشد؟ مثلا جلو را به حزب‌الله بدهید، راست را به فاطمیون، چپ را به زینبیون؛ آن طرف علوی‌ها و…! تقسیم بندی که برای مبارزه با دشمن کرده بودند تقسیم بندی عام وخاص، خودی و غیر خودی، خودی نخودی و … بود. حاج قاسم فقط شنیده بود؛ چند دقیقه صحبت کرد. گفتیم ایشان انسان آخرالزمانی بود؛ در آخرالزمان دو لشکر بیشتر نداریم، ما لشکر سومی نداریم؛ یا الهی و یا شیطانی! حد وسط هم نداریم؛ یا الهی هستیم یا شیطانی!

» من در لشکر مظلومین هستم؛ نه حتی در لشکر مسلمین!
حاج قاسم به آن‌ها گفت: برای من فرقی نمی‌کند چه دینی داری؟ چه قدی داری؟ رنگ پوستت چیست؟ از کدام کشوری؟ از کدام شهری؟ به چه زبانی صحبت می‌کنی؟ و چه هستی! اصلا برای من فرقی نمی‌کند. برای من این مهم است که نوک مگسک تو کدام طرف را نشانه گرفته است؟ ممکن است حافظ کل قرآن باشی و نماز شبت الان تمام شده باشد از سمت اسرائیل داری به سمت اسلام  می‌زنی، تو برای من کافر هستی. ممکن است کافر و آتئیست باشی اما از این سمت داری اسرائیل را میزنی! طبقه‌بندی حاج قاسم در آخرالزمان طبقه‌بندی نبرد ظالم و مظلوم بود. می‌گفت: من در لشکر مظلومین هستم؛ نه حتی در لشکر مسلمین! و از نظر من کسی که آن طرف را می‌زند با ماست و کسی که این طرف را می‌زند با آن‌هاست. هر کسی که می‌خواهد باشد؛ حتی اگر آیت‌الله عظما و یا مرجع تقلید باشد! در آخرالزمان غیر از این دو لشکر هیچ جایگاهی نداریم.

این چهار گزینه‌ای بود که خدمتتان عرض کردم. من روی این چهار گزینه واقعا فکر می‌کنم و واقعا سعی می‌کنم که در رفتارم نشان بدهم. [میزان عملکرد ما هم] درصدی است یک وقت پنج درصد بیشتر، یک وقت ده درصد. شاید امشب نور و دعای امام‌زمان(عج) باعث شود ما یکدفعه صددرصدی بشویم. در اوایل انقلاب مردم می‌گفتند: «دشمن در چه فکریه، ایران پر از بهشتیه» اما این‌طور نبود، پر از بهشتی نبود! الان هم اینکه می‌گویند ما همه حاج قاسم هستیم، ایران پر از حاج قاسم نیست؛ ما خیلی بیشتر لازم داریم. و فرمود: «کلّنا سُفُن النجاه و سفینة الحسین اسرع» هر کسی می‌خواهد لبیک یا مهدی(عج) بگوید، باید لبیک یاحسین(ع) گفته باشد. ‌

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید