امروز 21 اسفند 1403 - 10 رمضان 1446
خواندنی ها

متن سخنرانی - خدا در دعای ابوحمزه (3) - رمضان 1403

9 اسفند 1403 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: خدا در دعای ابوحمزه

یا انیس
متن سخنرانی
سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع: خدا در دعای ابوحمزه _ قسمت سوم
تاریخ: 1403/01/02

 

»عناوین اصلی:
»دلیل خلقت انسان تجلی صفات الهی است
»زندان یکی از مراتب سلوک است
»هر کدام از ما صفتی از خدا را داریم

 

 

»دلیل خلقت انسان تجلی صفات الهی است
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا أَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لِی دُعَائِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا أَرْجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَیْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجَائِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَکَلَنِی إِلَیْهِ فَأَکْرَمَنِی وَ لَمْ یَکِلْنِی إِلَی النَّاسِ فَیُهِینُونِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَحَبَّبَ إِلَیَّ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَحْلُمُ عَنِّی حَتَّی کَأَنِّی لا ذَنْبَ لِی فَرَبِّی أَحْمَدُ شَیْ‏ءٍ عِنْدِی وَ أَحَقُّ بِحَمْدِی» این فراز که در قسمت سوم بحث خدا در دعای ابوحمزه بهش رسیدیم جزء همان صفحه اول هم هست، یک سری صفات را برای خداوند تبارک و تعالی از باب ارتباطات بین بنده و خدا بیان می‌کند که لازم است من در مقدمه‌اش چیزی را عرض کنم. یکی از دلایل خلقت خداوند تبارک و تعالی تجلی بوده. تجلی یعنی اینکه غیر از آیات، نشانه‌ها و معجزاتی که در این خلقت به این عظمت ما داریم می‌بینیم و این‌ها تجلی خدا از باب افعال است؛ یعنی خدا قدرت دارد این کارها را بکند. وقتی که از خداوند تبارک و تعالی سؤال شد که این خلقتی که تو انجام دادی کمبودش چه بود که می‌خواهی انسان را خلق کنی؟ و فرشته‌ها سؤال کردند که اتفاقاً این یکی مخلوق دردسر است، اذیت می‌کند، حرف گوش نمی‌دهد، بهش اختیار می‌دهی. الان کمبودت چیست که انسان را خلق کردی؟ این خلقت دارد می‌چرخد. یک اکوسیستم است که همه برطبق قوانین آن اکوسیستم دارند عمل می‌کنند. این مخلوق می‌آید، اختیار دارد و عقلش از این‌ها بالاتر است، نظم خلقت تو را هم به هم می‌زند. خداوند فرمود «إِنّي أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ» من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. بعد در گفتمانی که خداوند تبارک و تعالی با حضرت موسی داشت گفت دلیل اصلی خلقت تجلی صفات من است. قبلی تجلی افعال بود. هیچ‌کدام از این موجودات نمی‌توانند تجلی صفات من باشند غیر از انسان. بقیه می‌توانند تجلی قدرت من باشند. مثلاً جزء صفاتی که ما از خدا داریم همین قسمتی که الان هست که خداوند تبارک و تعالی بزرگوار، کریم و ستار است. این چیزهایی که الان دارد می‌گوید این صفت‌ها اولی بزرگواری بود، دومی کرامت سومی ستاریت. بعد خدا می‌فرماید که من در کدام یک از این موجودات این را نشان بدهم. من دوست دارم تجلی کنم.

این جملات اول ابوحمزه که خیلی از بچه‌ها هم این صفحه اول ابوحمزه را حفظ هستند این را ما معمولاً وقتی به کار می‌بریم که دنیا یا آدم‌ها اذیتمان می‌کنند، یک‌دفعه یاد خدا می‌افتیم، خدایا شکرت؛ تو هستی و … . من وقتی می‌بینم کسی می‌گوید خداراشکر که ما خدا را داریم به کسی نیاز نداریم می‌گویم معلوم است یکی از رفیقانش دهانش را آسفالت کرده وگرنه اگر آغوش رفیق باز بود او عمرا سراغ خدا می‌رفت. یا در خانه با زنش، یا با خواهرزنش یا با خواهرشوهرش دعوایش شده یک دفعه یاد خدا می‌افتد؛ خداراشکر ما خدا را داریم که مثل آدم‌ها نیست. نه عزیزم خدا، خدا بودنش را در آدم‌ها نشان داده و در خود تو و من است. تجلی خدا همین است. خدا چه‌جوریست؟ خدا چیست؟ خدا همین ما هستیم. وقتی رفتارهای ما صفات الهی می‌گیرد ما نشانه خدا می‌شویم. آیت‌الله که می‌گویند همین است دیگر. برای چه به یک روحانی جلیل‌القدر آیت‌الله می‌گویند؟ برای اینکه او به درجه‌ای رسیده، نه از باب اینکه مثلاً رفته در شورای نگهبان امتحان داده پس مجتهد است و آیت‌الله است. آیت‌اللهی که می‌گویند درجه‌ای است که اگر شما بخواهی خدا را ببینی می‌توانی در او صفات خدا را ببینی بعد بگویی این که بنده است و تجلی خدا این است ببین خدا چیست. مثلا به این فراز نگاه کنید. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَحْلُمُ عَنِّی حَتَّی کَأَنِّی لا ذَنْبَ لی» خدایی که جوری بر گناه من صبر می‌کند انگار من این گناه را نکردم. بعد در احوالات آن عالم جلیل‌القدر می‌خوانیم که سی سال هر کس می‌خواست باهاش صحبت کند باید داد می‌زد. می‌گفت من گوشم نمی‌شنود. سی سال! بعد از سی سال دیدند قشنگ می‌شنود. گفت آقا چرا داد می‌زنی؟ گفتند شما گفتید نمی‌شنوید. سی سال است نیمه‌کرید. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَحْلُمُ عَنِّی حَتَّی کَأَنِّی لا ذَنْبَ لی» گفت یک بنده خدا جلوی من حدثی ازش خارج شد. صدایش آمد. دست خودش نبود معده‌اش مشکل داشت. او اگر می‌فهمید که من فهمیدم خیلی خجالت می‌کشید. من از همان لحظه که این اتفاق افتاد و او شروع به صحبت کردن کرد گفتم ببخشید من اصلاً گوشم نمی‌شنود شما بیا جلو بلند صحبت کن. می‌گفت او از خجالت سرخ شده بود، سرخیش برطرف شد. دیشب مُرد. سی سال نه فقط آنجا، در کل شهرش همه می‌گفتند این عالم نیمه‌کر است. که چه؟ که یک بنده‌خدایی فقط خجالت نکشد. تجلی خدا این است دیگر.

بعد شما ببینید خدا چیست. آدم‌ها وقتی تجلی را می‌بینند تازه می‌فهمند خدا چیست. اصلاً این‌طوری که بیاییم بگوییم ما خدا را داریم به این آدم‌ها نیاز نداریم حرف چِرت است برادر! آدم‌ها تجلی خدا هستند. اصلاً تو آدم‌های این‌مدلی نبینی به خدا نمی‌رسی. تجلی خدا آدم‌ها هستند. خیلی هم راه دور نرو. به خانه‌تان برگرد. به پدر و مادرت فکر کن. مادر تجلی خداست. پدر تجلی خداست. پدری که خسته به خانه می‌آید به تو می‌خندد تجلی خداست. مادری که به رویت نمی‌آورد چه شب‌هایی نخوابیده در حالیکه تو الان یک ساعت خوابت به هم بریزد سردرد و فلان و بگیر و ببند و می‌فهمی بدخوابی یعنی چه این مادر تجلی خداست. دست خودشان هم نیست جلوه خدا در پدر و مادر اتفاق افتاده است. بعد امام‌صادق(ع) وقتی می‌خواهد خدا را معرفی کند، خودش را به‌عنوان تجلی خیلی پررنگ‌تر خدا معرفی می‌کند مقایسه می‌کند می‌گوید ما صد برابر مادرهایتان بهتان محبت داریم. یعنی او هم یک مثال پیدا می‌کند.

 

»زندان یکی از مراتب سلوک است
شهید چمران اعلی الله مقامه یک جمله دارد می‌فرماید خدایا تو را شکر می‌کنم که همه خلایق را از دور من دور کردی که من فقط به تو دل ببندم.  خب این جمله بیشتر از اینکه جمله معرفتی باشد یک شعر است، یک جمله ادبی است. خیلی هم قشنگ است. اولاً فرتی فکر نکن چمرانی! طرف دوزار روابط اجتماعی بلد نیست همه با فحش ازش دوری کرده‌اند بعد می‌گوید الحمدلله ما هم مثل چمران خدا کاری کرد که فقط با خودش باشیم. هم خدا می‌خندد هم چمران هم ما. اولاً این جمله ادبی است. این جمله اصلاً معرفتی نیست. جمله قشنگی هم هست. این جمله به وقتی بر می‌گردد که خداوند تبارک و تعالی آدم‌ها را مثلاً مثل موسی بن جعفر(ع) یک دوره تربیتی در انزوا می‌برد. چمران از این بُعد دارد می‌گوید. یک دوره تربیتی است. آدم‌ها بعضی‌وقت‌ها برای تربیت نیاز به انزوا دارند. این را خدا باید تشخیص بدهد. انزوایی که من انتخاب کنم این انزوا شیعی نیست. ممکن است در فرقه‌های اسلامی باشد ولی شیعی نیست. اهل‌بیت(ع) این‌طوری نبودند. انزوا آن وقتی است که شما خودت انتخاب نمی‌کنی مجبور می‌شوی. حالا یک بحث در ذهن من بود ان‌شاءالله برای یک جلسه که خصوصی‌تر باشد آنجا خدمتتان عرض می‌کنم. الان مناسب جلسه عمومی نیست. این جمله‌ای که جدیداً هم روایتش بالا آمد یعنی یک دفعه این روایت راجع‌به زندان خیلی وایرال شد. زندان یکی از مراتب سلوک است. نه اینکه الان آن پشت مواد بفروشی تو را به زندان ببرند. زندانی که ظالم تو را زندان کند. یکی از مراتب سلوک است. خدا تشخیص داده این بنده مدتی خودش و خدا باشد. تنها! بسیاری از کسانی که به دلایل مختلف زندانی رفته‌اند که بالأخره گناهی نداشتند من اطلاع دارم که در زندان یک دور قرآن را خوانده و بعد از عمری یک دور نهج‌البلاغه را خوانده، نمازقضاهایش را خوانده، سه ماه زندان بوده، بیرون آمده. این جزء مراتب سلوک است. جدیداً روایتش را وایرال کرده‌اند که امام‌صادق(ع) می‌فرمایند زندان برای برخی نعمت است. حالا مثلاً ممکن است زندان به این معنا باشد که شما یک دفعه تنها می‌شوی.

یکی از دوستان ما، جایی کار می‌کرد. کار پرورش ماهی. بعد برهه‌ای شد که آن منطقه امنیتش را از دست داد. غیر از او که غیربومی بود هیچکس دیگر نمی‌توانست در آن منطقه برود. فقط او بود. او هم می‌رفت، بچه جنگ هم بود خیلی نمی‌دانست ترس یعنی چه؟ بعد او پارسال برای من گفت که من آن شش ماهی که آنجا با ماهی‌ها تنها بودم خیلی برایم برکت داشت. در احوالات علما هم ما این را دیدیم. مثلاً به جایی تبعیدشان می‌کنند. در احوالات مقام معظم رهبری ایشان می‌گوید تبعید به ایرانشهر برای من خیلی برکت داشت. هر انزوای اجباری خواستی از طرف خدا دارد. پس انسان‌ها تجلی خدا هستند. ادای عرفان را هم درنیاوریم ما باید خدا را در انسان‌ها پیدا کنیم. به عدد انفاس الخلائق! هر انسان یک تجلی است. یکی هست نه رحمت دارد، نه شعور دارد، هیچ چیز ندارد، من همه این‌ها را که دارم می‌گویم در ذهنم آن آدم هست؛ یعنی من تجربی دارم صحبت می‌کنم؛ ولی خدا شجاعتی بهش داده که آدم تجلی شجاعت را در این آدم می‌بیند. اصلاً آدم او را می‌دید احساس می‌کرد دارد شیر می‌بیند. الحمدلله نه سواد داشت، نه شعور، نه دین، نه ادب؛ ولی شجاع بود. هر کدام از ما یک چیز داریم. در انسان‌ها دنبال امام معصوم نگرد. انسان‌ها به عدد انفاس خلائق تجلیات الهی درشان هست. مگر انسان «و نَفَختُ فِیهِ مِن رُّوحِی» نیست؟! پس در هر انسانی می‌توان یک چیزی از خدا از آن انسان بگیری. عده انسان‌هایی که دیگر تجلی الهی درشان نیست خیلی محدود است و خیلی هم تابلو. مثلاً شما در بایدن و نتانیاهو نمی‌توانی تجلی الهی پیدا کنی. تابلو است. لازم نیست بروی کنکاش کنی، رو مشخص است که رسماً وجودش را به شیطان داده است. باید اهدا بکند. پس همه این‌ها درصد رقیقی در این‌ها هست. مادرت و پدرت خدا نیست؛ اما مادر و پدر نسبت‌به فرزند تجلی رحمت خدا هستند. یکی متجلی‌تر است و تجلی‌اش بیشتر است یکی کمتر؛ ولی تجلی رحمت خداست. نسبت‌به خواهر و برادرت این محبت‌هایی که نَسَبی است خیلی واقعی‌تر است تا محبت سَبَبی. مثلاً بعضی از دوستانی که ازدواج کردند می‌گویند جنس محبت ما آن چیزی که فکر می‌کردیم نبود و … می‌گویم محبت سببی همین است. می‌گویند خب باید چه کار بکنیم؟ می‌گویم شما به‌محض اینکه بچه‌دار می‌شوی محبت سببی، نسبی می‌شود. باز جنسش فرق می‌کند و عمیق‌تر می‌شود. البته اگر از اولش بوده باشد. عمیق‌تر می‌شود. هر چقدر جلو می‌رویم همین است.

 

»هر کدام از ما صفتی از خدا را داریم
« وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَکَلَنِی إِلَیْهِ فَأَکْرَمَنِی وَ لَمْ یَکِلْنِی إِلَی النَّاسِ فَیُهِینُونِی» من را به‌سمت خودت وکالت دادی و هدایت کردی. به‌سمت مردم بروم من را خار می‌کنند. باز اینجا منظورش آن قسمت تجلی الهی در مردم نیست خیلی از مردم تو را خار نمی‌کنند. خیلی از مردم تو را تحمل می‌کنند. یک کلیپ بود قشنگ بود. تلویزیون هفت، هشت، ده سال پیش می‌گذاشت الان نمی‌دانم می‌گذارد یا نمی‌گذارد که پدر کمی آلزایمر داشت به بچه‌اش گفت این چیست گفت گنجشک است بعد ده ثانیه بعد دوباره پرسید این چیست گفت بابا گنجشک است. اعصاب هم نداشت، داشت با موبایلش بازی می‌کرد. دفعه سوم و چهارم دیگر گفت بابا گنجشک است گنجشک! بابا بلند شد و رفت. پیرمرد بود. در آسایشگاه بود. برگشت و یک دفتر خاطرات جلوی بچه‌اش گذاشت. صفحه را باز کرد دید نوشته تاریخ فلان که مثلاً این بچه دو سالش است، پسرم ۸۴ بار از من پرسید این چیست؟ گفتم گنجشک و ناراحت نشدم.

https://www.aparat.com/v/j96q602

 

این تجلی خداست دیگر! پدر به پسر این‌طوری است، پسر نمی‌تواند با پدر این‌طوری باشد. تجلی این مدل خدا در پدر است. پسر هم ان‌شاءالله بچه‌دار بشود می‌چشد. و همینطوری جلو می‌رویم تجلیات الهی را در بقیه انسان‌ها می‌بینیم. یکی شجاع است، یکی کریم، یکی رحیم، یکی بخشنده است. من آدم می‌شناسم دوزار دین ندارد؛ ولی بخشنده است. اهل بخشش است، دستش باز است و این از نظر خدا تجلی یک صفت است و قابل احترام است. اولیای خدا در برابر کسانی که بخشنده بودند می‌ایستادند. وقتی که یک سری از اسرا را گرفتند و خدمت پیامبر(ص) آوردند و پیامبر فهمیدند آن‌ها از اقوام حاتم طائی هستند، اکرام کردند. حاتمی که دین نداشت. گفت آن‌ها بخشنده‌اند، قوم و خویشی بخشنده‌اند. بعد به احوالات بقیه بر می‌گردیم. هر کدام از ما چیزی از خدا داریم. بله آن‌هایی که دیگر رسماً بنده شیطان هستند که گفتم آن‌ها هیچ. بقیه حتما چیزی از خد ا دارند. « وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَحَبَّبَ إِلَیَّ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی » من را دوست دارد نیازی هم به من ندارد. خیلی از آدم‌ها هم همین‌طوری‌اند. این‌طوری نیست که بگوییم تمام محبت‌ها یک جور معامله است و دوطرفه است، نه، خیلی از آدم‌ها این‌طوری‌اند. مثلاً دوباره بخواهم مثال بزنم. جدیداً همین هفته پیش یک کلیپ دیدم که بنده‌خدایی در مازندران که وضع مالی‌اش خیلی خوب شده، تولیدکننده فلان است می‌رود معلمش را پیدا می‌کند. روز معلم او را می‌آورد می‌نشاند و شروع به خاطره گفتن می‌کند که من بچه بودم نمی‌دانم خودش یادش هست یا نه، این معلم یک سال به من درس خصوصی داد و من را به کلاس رساند. من یک‌دفعه خودم را گم کردم پول او را پیچاندم رفتم جای دیگر. بعداً صد بار در شهر کوچک بابل او ما را دید یک بار به رویم نیاورد. بعد همان‌جا می‌آید درصدی از اموالش را به این معلم می‌دهد. معلم پیر هم شده دیگر آخر عمرش است. خیلی کلیپ متأثرکننده‌ای است. این غیر از این است؛ این تجلی خداست. چرا فکر می‌کنی هر کسی در این عالم محبت می‌کند می‌خواهد محبت ببیند یا دنبال یک چیز می‌گردد. چقدر آدم‌ها هستند مفت و رایگان خودشان را برای ما هزینه می‌کنند.

به یک کلیپ دیگر برگردیم که این را دیگر حتماً دیده‌اید. آن رزمنده آذری‌زبان که من تا حالا دوسه بار خاطره‌اش را گفته‌ام. یک رزمنده آذری‌زبان است. قضیه مال فتح خرمشهر است. قشنگ نشسته است با همان لهجه ترکی‌اش هم صحبت می‌کند بعد پشت سرش را نشان می‌دهد یک دبیرستان دخترانه است که تابلویش هم ترکش خورده آویزان شده. « وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَحَبَّبَ إِلَیَّ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی » بعد شروع می‌کند خاطره گفتن، می‌گوید فلانی در تهران، در جنوب‌شهر، فلان جا کار می‌کرد بعد جیم زد به جبهه آمد. شانزده سالش بود. به جبهه آمد، اینجا جنگید و همین‌ جا جلوی در این دبیرستان تیر در سرش خورد و مغزش به زمین پاشید. نشان می‌دهد که اینجا بود، این هم خونش است. مغزش روی زمین پاشید بعد آمدند جمعش کردند و او را بردند، پدر و مادرش هم بدبخت و فقیرند. این پسر کمک‌حالشان بود آن‌ها هم دیگر از نظر اقتصادی نباید به او امیدی داشته باشند. بعد اینجایش آن رزمنده دارد با خودش حرف می‌زند. که خودش هم شش ماه بعد شهید می‌شود. آن‌هایی که ندیدید سرچ کنید بیاید و ببینید. « وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَحَبَّبَ إِلَیَّ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی »محبت می‌کند توقعی از من ندارد. معلوم است دارد با خودش حرف می‌زند می‌گوید جنگ تمام می‌شود. شهرداری اینجا می‌آید دوباره سروسامانی می‌دهد. این تابلو را عوض می‌کنند درست می‌کنند. این خون‌ها را قشنگ پاک می‌کنند. جدول‌ها را رنگ می‌زنند. بعد زنگ آخر می‌خورد در این مدرسه باز می‌شود این دخترهای مدرسه با جیغ، داد، هلهله و خوشحالی بیرون می‌ریزند. پاهایشان را جایی می‌گذارند که این بچه شانزده ساله الان به امیدی همه چیز را ول کرده و مغزش اینجا پاشیده. روی رد مغز او حرکت می‌کنند و می‌روند. بعد می‌گوید که یک نفرشان هست که مثلاً به خودش بگوید ما به او مدیونیم. اصلاً او را می‌شناسند؟! اصلاً عکسش را در این مدرسه می‌زنند؟! بعد حدیث نفسش تمام می‌شود، سرش را پایین می‌اندازد بعد دوباره سرش را بالا می‌آورد می‌گوید بابا نشناسند! ما برای این چیزها کار نمی‌کنیم! ول کن آقا!

 

 

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید