امروز 14 آذر 1404 - 13 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - خودباوری(9) - شب نهم محرم‌1402

4 مرداد 1402 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: خود باوری
  یا حبیب
متن سخنرانی
سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع:خودباوری – قسمت نهم
تاریخ: 1402/05/04
عناوین سخنرانی
»فلسفه کامل نبودن خلقت این جهان
»ما باید نواقص خودمان را قبول کنیم
»وقتی به آسمان وصل می‌شوی خودتحقیری‌ها حل می‌شود
»در اجتماع هر فرد می‌تواند مؤثر باشد

»فلسفه کامل نبودن خلقت این جهان
دو سه‌تا گزینه مانده، بعد به خودباوری سه قسمتی می‌رسیم. که احتمالاً این دو شب درگیرش هستیم. گزینه بعدی که ما در بحث خودباوری داشتیم، یکی از دلایل عدم خودباوری، بحث نپذیرفتن نقایص است. هیچ‌کدام از ما کامل خلق نشده‌ایم. یک بحث خیلی جدی هست، مثلاً در بحث خلقت خداوند تبارک و تعالی که مال کلاس کلام، مخصوصاً کلام جدید است. حالا من اشاره‌ای می‌کنم، نمی‌دانم  تا حالا روی منبر گفته‌ام یا نه، در کلاس‌های کلام زیاد گفتیم. آن هم این است که می‌گویند مثلاً خدا فرموده «لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ» خدا بهترین نوع خلقتش را انجام داده. بعد در بحث برهان شر می‌آییم. در بحث‌های کلامی می‌برندش و… که آقا مثلاً اینجا نقص دارد، اینجا آن نقص است، اینجا بی‌عدالتی است، اینجا ظلم است و ما وقتی که می‌خواهیم توجیه کنیم می‌گوییم اگر به انسان بدی می‌رسد، تقصیر خودش است. تمام دنیا سراسر حُسن است، ما فکر می‌کنیم بد است. مثال‌هایی که می‌زنند می‌گویند که شما می‌گویید مگس حیوان موذی است در حالیکه مگس وقتی که می‌آید و به شما و غذای شما آن میکروب را تزریق می‌کند، نقش سِرُم را بازی می‌کند. یک میکروب ضعیف‌شده توسط مگس روی غذای شماست و شما می‌خوری، بدنی که سالم باشد آنجا پادتن تولید می‌کند که اگر آن ویروس اصلی آمد بتواند جواب بدهد. از این دلایل پزشکی هم می‌آورند. بعد جوابش خیلی ساده است می‌گوییم خب خدا می‌توانست میکروب را خلق نکند. چرا این‌قدر ماجرا را می‌پیچانید؟

ببینید خدا برای این دنیا خلقتی کرده، این مدلش است. شر، خیر، نقص، حُسن و کمال در آن وجود دارد. بعضی از آدم‌ها هوششان از بقیه کمتر است، بعضی بیشتر است. بعضی پدر و مادرشان وضعشان بهتر است، بعضی خوشکلند، بعضی زشتند. نمی‌شود بگوییم خدا اینجا را کامل کامل خلق کرده است. حالا خدا وقتی آنجا می‌گوید «لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ» منظورش چیست؟ منظور احسن نسبی است. برای اینکه به کار این دنیا بخورد این مدلی خلق کردم. جواب کلامی قاطعش این است که اصلاً شما نمی‌توانی بگویی خدا خلقت را در انسان تکمیل کرده، اگر بگویی تکمیل کرده، به خدا نقص نسبت داده‌ای؛ یعنی تو از این بهتر نمی‌توانستی خلق کنی. وقتی می‌گویی خدا بهترین خلقت را داشته یعنی چه؟ یعنی تمام شد. تمام نشده است دیگر! خدا مگر قدرتش بی‌نهایت نیست؟! پس بنابراین به نسبت کره زمین خدا صلاح دانسته خلقت ما این‌قدر [کمال داشته باشد]، کمالمان همین است. خدا صلاح ندانسته هیچ انسانی قدش بالای سه متر باشد. نخواسته است‌. خدا نخواسته انسان‌ها پیر نشوند، مریض نشوند، نخواسته در خلقت شر نباشد، خدا نخواسته کودکی به جرم هیچ الان در بیمارستان افتاده باشد سوخته یا سرطان دارد. نخواسته که این اتفاق‌ها حذف بشود. سیستم دنیا را مخلوطی از خیر و شر قرار داده است. چرا؟ اینجا دیگر بگویی چرا فوضولی است.
گفت و گو آیین درویشان نبود
ورنه با تو ماجرا‌ها داشتیم
ما خیلی سؤال داریم. منتها ما رضایت می‌دهیم به مصلحتی که می‌دانیم، تو خیلی بالاتری و می‌فهمی چیست. حالا در این بحثی که مجبور شدم الان خدمتتان بگویم که بحثی کلامی است. این یک نظریه است که حالا ما در کلاس‌ها خیلی به آن پرداختیم.

»ما باید نواقص خودمان را قبول کنیم
در ذیل این نظریه ما باید نواقص خودمان را قبول کنیم. از نظر قدرت بدنی، از نظر خصوصیات مختلف در سن و سال مختلف «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ»  وقتی به شما عمر می‌دهیم «نُنَكِّسْهُ» همین‌جوری آرام آرام که عمرت بالا می‌رود داری می‌شکنی. بعد در چه چیزی؟ فی الخلق؛ مدل خلقتت است. نمی‌توانی به زور این کار را بکنی. الان مثلاً یکی از بالاترین علم‌هایی که با قیمت وحشتناک! قیمتی که هیچ آدمی مگر جزء ده‌ بیست‌ سی‌تای اول کشورش باشد می‌تواند بپردازد، دارند آدم‌ها را زنده نگه می‌دارند. مثلاً شما این رئیس‌جمهور‌های آمریکا را ببین، همه‌شان هنوز زنده هستند. از کارتر زندست تا بعدی‌ها؛ بوش پدر و بوش پسر و فلان همه زنده هستند. خب دارند با قدرت علم و پول زنده‌ نگه می‌دارند. مثلاً قیافه کارتر را امشب سرچ کن ببین، واقعاً برای چه الان باید زنده باشد؟! «نُنَكِّسْهُ»  خرد است. او که زندگی نمی‌کند، فقط کاری کردند نمیرد. کاری نکردند بتواند از دنیا لذت ببرد؟ آلزایمر دارد، سلول‌های مغز از بین رفته است، قیافه ، مگر کسی‌ را گریم کنند این‌قدر وحشتناک بشود. ما وقتی عادی در سنی می‌میریم. می‌میریم دیگر. ( مقدم استاد عرفانیان خادم علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) و استاد قرائت قرآن را به جلسه گرامی‌ می‌داریم. آقا چند وقت پیش صحبتی فرمودند که اگر من جای هیئت‌های مذهبی بودم قرائت قرآن را وسط جلسه می‌گذاشتم که همه استفاده کنند. ان‌شاءالله ما این دو شب را به میمنت ورود استاد بعد از منبر از ایشان استفاده می‌کنیم.) آدمی، پدر و پدربزرگ‌های ما می‌میرند قیافه‌شان خیلی قابل تحمل است حتی دوست داشتنی است، حتی روی تخت مرده‌شورخانه. بعد الان قیافه کارتر را امشب سرچ کن. بعد تازه این قیافه‌ای است که با رسانه تزئینش کردند. من آدم‌های این مدلی را از نزدیک دیدم که چه وحشتناک است. می‌گوید آقا با چی داری مبارزه می‌کنی؟ نمی‌توانی با پیر شدن مبارزه کنی اگر نَما را هم درست کنی درون «نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ»  مدل خلقتی که خدا خواسته این است که از هم بپاشد. خرد بشود.

حالا این‌هایی که با خدا هستند، معمولاً آلزایمر نمی‌گیرند. علمایی داریم الان مثلاً صد سال عمرش است، خدا حفظشان کند، یا صدسال بوده فوت کرده، آلزایمر نمی‌گیرند. شما خود همین رهبری را نگاه کنید. می‌شود سلامت را با معنویت و امساک حفظ کرد.  در شهوات و خوردن زیاده‌روی نکرد، سلامتی را حفظ کرد؛ اما باز هم دیگر به صد نمی‌رسد. اصلاً نمی‌شود. کارتر که الان بالای صد است نمی‌شود نگاهش کنی. اصلاً خودش هم نمی‌داند برای چه زنده است. نواقص این است. آقا من کوتاهم، من بلندم، من قوی‌ام، من ضعیفم، من پدر و مادرم اینند، من شهرم و مملکتم این است. من برای این خلق شدم. برای خدا کاری نداشت مثلاً من را ۱۰۰۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر خلق کند. در خودتحقیری به آن می‌رسیم که طرف می‌گوید ای کاش من گاوی در سوئیس بودم. همین الان گاو تو ایران هست برو آنجا گاو باش. چه اشکالی دارد؟! ببینید به کجا می‌رسد! این مال چیست؟ مال احساس نقص در من است. دقت کن، احساس نقص در من است! بنابراین سوئیس باشم دانمارک، ایتالیا، اسکاندیناوی، جزایر هاوایی، ایران، هرجا باشم، این احساس که من دارم از این ستون به آن ستون می‌روم فرجی ایجاد بشود، فرج ایجاد نمی‌شود. احساس نقص در تو است. چه کار کنم؟ قبولش کن. من همینم. قبولش کن!

»وقتی به آسمان وصل می‌شوی خودتحقیری‌ها حل می‌شود
گزینه‌ بعدی، دقت کنید آدم‌هایی که خودتحقیرند، خودتأییدی لازم را ندارند و اتفاقاً نقص‌هایی برای خودشان می‌بینند که فکر می‌کنند بقیه هم راجع‌به آن‌ها اینجوری فکر می‌کنند. مشکلش این است. مثلاً من فکر می‌کنم زشت هستم در حالی که بقیه فکر نمی‌کنند من این‌قدر زشت هستم. من فکر می‌کنم بقیه هم همین را می‌گویند. بقیه فکر نمی‌کنند مثلاً من این‌قدر فلانم، احمقم و…  من خودم فکر می‌کنم. بعد این را تعمیم می‌دهد با بقیه هی فاصله می‌گیرد، دائم خودش را تحقیر می‌کند و هر کسی بهش نگاه می‌کند نگاه آن شخص را تفسیر می‌کند. ذهن‌خوانی منفی دارد. آقا این الان با زنش دعوایش شده از کنار تو رد شد چشمهایش این‌طوری بود و در ماشین را محکم بست، از تو بدش نمی‌آید. منتها این‌قدر توی سر خودش زده فکر می‌کند آره این هم این‌طوری است. خاطره‌ای مال پانزده سال پیش است. الان آقای عرفانیان آمد من یک لحظه ذهنم سمت زمان مشهدمان رفت. خیلی جالب است آن زمان من وبلاگ داشتم. من دومین وبلاگ نویس آخوند کشور هستم. همان موقع من این را در وبلاگم نوشتم. منتها آن زمان‌ها مثل الان نبود که موبایل باشد و عکس بگیری و فلان. باید به خانه می‌آمدی  و به اینترنت وصل می‌‌کردی. من داشتم می‌رفتم حرم، یخ‌بندان بود. الان این دوسه‌ساله اگر دیده باشید در صحن‌رضوی موقع یخبندان یک فرش پلاستیکی می‌اندازند که لیز نخوری یا تابستان امسال کار خیلی قشنگی که کردند این بود که سایبان خیلی لذت‌بخشی گذاشتند.

من دیدم یک دختربچه کوچک چادرش را گرفته و همین‌طور دارد باعجله می‌رود. بعد دیدم که الان با این عجله به صحن اول که برسد چون آنجا دیگر یخ دیده نمی‌شد کامل سنگ‌ها یخ بود این دختر چادرش توی پایش می‌پیچد با پس کله زمین می‌خورد. خواستم بدوم و خودم را بهش برسانم نزدیک بود خودم هم زمین بخورم. و به او بگویم که دختر جان یواش برو اینجا یخبندان است گامت را این‌طوری بر ندار و فلان. جلویش پیچیدم که بهش بگویم دیدم دختر نیست خانمی بالای پنجاه سال بود. از این‌هایی که ژنتیکی مشکل دارند. خیلی آرام گفتم: ببخشید حاج‌خانم اینجا لیز است. اصلاً صدای من را نشنید. چشم‌هایش به گنبد امام‌رضا(ع) بود و شوق ‌و بهجتی در چشم‌ها و صورتش بود و این‌قدر خوشحال بود که اصلاً هیچ چیز نمی‌فهمید. من ایستادم و به فکر رفتم. گفتم این پنجاه سالش است. در این پنجاه سال چند هزار بار رسماً نگاهی بهش کرده باشند که احساس تحقیر کند؟ نه این آدم‌های خودتحقیری که فکر می‌کنند نگاه دیگران تحقیرآمیز است. رسماً! و چرا او این‌قدر شاداب است که من با این شوق نمی‌توانم به گنبد امام‌رضا(ع) نگاه کنم.

حرفی که جلسه شب سوم بهتان زدم را من پانزده سال پیش فهمیدم. آن‌هایی که به بزرگ تکیه می‌دهند، دنیا برایشان مهم نیست.  گنبد امام‌رضا(ع) و امام‌رضا(ع) که می‌آید دیگر همه چیز رنگ می‌بازد. جهان کوچک می‌شود. «فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»؛ وقتی به معدن عظمت وصل می‌شوند. «حَتّىٰ‌ تَخرِقَ اَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّور»؛ تمام این مسخره‌بازی‌های دنیا برایشان کنار می‌رود. چه حجاب‌های ظلمانی و چه حجاب‌های نورانی. یکی از حجاب‌های نورانی همین است که مثلاً امشب آمدی و بگویی اگر گریه کنم خوب است و اگر گریه نکنم خوب نیست، این هم حجاب نورانی است. خوب دست اوست و اوست که باید روزی را تقسیم کند. «حتّى تَخرِقَ أَبصارَ القُلوبِ حُجبَ النُّور فتَصلَ إِلى مَعدنِ العَظمه، وتَصيرَ أَرواحَنا معلَّقه بعزِّ قُدسِک». من «وتَصيرَ أَرواحَنا معلَّقه بعزِّ قُدسِک» مناجات شعبانیه را در یک خانم یک متری پنجاه ساله دیدم. می‌گوید آن‌ها روحشان این‌قدر در عظمت خدا گم است که گویا اصلاً پاهایشان روی زمین نیست دائم در حال پروازند. «وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا»؛ می‌شود روح آن‌ها، «مُعَلَّقَةً»؛ معلقند. به شهیدحسین‌ضمیری رسیدم داشتیم خداحافظی می‌کردیم. آن‌ها گردان نوح بودند و ما گردان یاسین بودیم. حسین‌ضمیری خیلی آدم عجیبی بود. خیلی عجیب بود! شاید از ما دوسه سال بزرگتر بود و مثلاً بیست سالش بود. یعنی نگاهت می‌کرد احساس می‌کردی نگاهش دارد بهت معنویت تزریق می‌کند. بچه یکی از روستاهای کاشمر بود. اگر در نماز کنارش نشسته بودی، نمازت فرق می‌کرد. قشنگ فرق می‌کرد! من نماز فرق‌کن خیلی کم خواندم. که مثلاً یک جایی نماز فرق می‌کند. اگر هم چند تا بوده هفتاد درصدش مال زمان جنگ است. کربلای چهار گفت: کارهایم را می‌کنم معبرم را هم باز می‌کنم، شناساییم را هم کرده‌ام می‌رویم خط را می‌گیریم ولی من رفتنی هستم. قاطع! «وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك‏». وقتی داشت برمی‌گشت که برود، من احساس می‌کردم که روی زمین راه نمی‌رود. دیدی بعضی‌ها سبک‌بال حرکت می‌کنند؟

کربلای چهار که تمام شد ما زنده برگشتیم. خیلی هم شهید دادیم. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود بروم گردان نوح ببینم کیا شهید شدند؟ ما دو تا کنار هم کار کردیم. دو کیلو‌متر فاصله داشتیم. مقرمان خرمشهر بود. آنجا رفتم و آن‌ها هم خیلی شهید داده بودند. بعد من منتظر بودم بگویند حسین‌ضمیری هم شهید شد، دیدم ضمیری دارد می‌آید. با لبخندی تمسخرآمیز گفتم: همه رفتند و تنها مانده‌ام من، خبری نیست! سرش را بالا آورد نگاهی به من کرد؛ خدا روزی‌تان نکند! بعد گفت: من یک گیر داشتم باز شده. کربلای پنج جزء اولین شهدای گردان بود. وقتی به آسمان وصل می‌شوی خودتحقیری‌ها حل می‌شود. نواقصت را بپذیر. وقتی نواقصت را پذیرفتی، کلا ولش کن. بیست سال است گیر است که چرا دماغ من گنده است. ولش کن دیگر! یا برو بتراش یا ولش کن. سی سال است ناراحت است چرا این‌قدر کوتاهم؟ چرا درازم؟ چرا شکم دارم؟ چرا شکم ندارم؟ چهل سال است درگیر این است که من از بچگی در مدرسه ضعیف و کتک‌خور بودم الان هم کتک‌خورم. نواقصت را بپذیر و ولش کن. به سراغ آن قسمت‌هایی برو که قدرت تو در آن است. من در جبهه فرهنگی انقلاب به واحد خواهرانمان گفته بودم که باید دوسه تا از خانم‌ها و آقایان این مدلی بیاوریم. کسانی که معلولیت دارند و سال‌هاست گیر معلولیت یا محدودیتشان هستند و بعد یکدفعه تصمیم می‌گیرند معلولیت یا محدودیتشان را فراموش کنند و نقاط قوتشان را کشف کنند و متبلور بشوند، پای صحبت این‌ها بنشینید. من داشتم رادیو ورزش گوش می‌دادم خانمی که صحبت می‌کرد مال دهدشت همین اطراف خودمان در استان بغلی بود. بعد با خودم گفتم کاش این را زودتر فهمیده بودم بیاید اعتکاف برای دخترانمان صحبت کند که چطوری معلولیت و محدودیتش را فراموش کرده. شصت سالش است؛ خب اگر می‌خواستی ازدواج کنی تا الان کرده بودی دیگر، نشده!  شد، شد، [نشد، نشد] ولش کن گیر نکن در این! معلولیت و محدودیتشان را فراموش می‌کنند نقاط قوتشان را می‌بینند، آن وقت می‌توانی بگویی «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ». اگر این را گرفتی، گرفتی؛ وگرنه «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»؛ ذلیل دنیا و آخرت هستی.

»در اجتماع هر فرد می‌تواند مؤثر باشد
می‌خواستیم وارد بحث خودباوری شخصی، اعتقادی و ملی بشویم. من می‌خواستم قسمت اعتقادی را هم امشب بگویم و چون فردا شب، شب عاشوراست نرسیدیم اما چون شاید است جنجالی‌تر هم باشد همان فردا شب می‌گویم که درست‌تر باشد. خودباوری شخصی امشب تمام شد. ما نُه جلسه صحبت کردیم اگر دوستان نبودند و تمایل داشتند در کانال‌هایمان هم ایتا و هم تلگرام هست. این نه جلسه نه برای من، شاید به دردت خورد. یک شب باقیمانده را سراغ خودباوری اعتقادی و ملی می‌رویم.

اگر انسانی از منظر شخصی خودباور نباشد. هر انسان یک واحد از اجتماع است. در جامعه‌شناسی قدیم زمان دانشگاه ما می‌گفتند خانواده واحد اجتماع است.  همان زمان هم متدینین، نهج‌البلاغه‌خوان‌ها و مفسرین قرآن می‌گفتند این جمله جامعه‌شناسی اشتباه است. خانواده واحد اجتماع نیست، فرد واحد اجتماع است. نهج‌البلاغه و قرآن می‌گویند فرد [واحد اجتماع است] . ولی ما آن زمان می‌گفتیم دیگر! ما زمان دانشگاه مندنی‌پور می‌خواندیم دیگر! مجبور بودیم این ترجمه‌ها را قبول کنیم و بگوییم بله آقا خانواده واحد اجتماع است؛ اما فرد واحد اجتماع است. خانواده اصلاً واحد دیگری است.

 امروز روی تک تک افراد ما دارند این کار را می‌کنند که سه مدل است:
۱.جنگ سخت: تو را می‌کشند.
2. جنگ نیمه‌سخت: نمی‌کشندت؛ ولی تو را  به سرباز خودشان تبدیل می‌کنند.
۳.جنگ‌نرم: خرابت کنند. که بی‌خاصیت و بی‌اثر باشی. و این خیلی خطرناک است.

من سعی کردم در این نُه جلسه به تو بگویم که تو می‌توانی مؤثر باشی. فردا شب اگر عمری بود و زنده بودیم شما هم زنده بودید به سراغ خودباوری اعتقادی می‌رویم که ببینیم آقا الان داستان چیست؟ خیلی عجله می‌کنند که برسیم به آخر شاهنامه، با عجله به آخر شاهنامه رسیدن می‌شود شعار. در این نه شب کمی مبانی را حل کردیم. فردا شب می‌رسیم به قسمت بعدی که چه بلای اعتقادی امروز دارد نازل می‌شود و به چه بهانه‌هایی؟ و اصلاً دلیلی که این دارد نازل می‌شود همین است که ما این نُه جلسه را بلد نیستم. تا آن را یاد نگیریم دیگر هر چه بگوییم شعار است. مرگ بر فلان! درود بر فلان! آن هم سر جایش می‌گوییم ان‌شاءالله.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید