امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - سلوک کاربردی - قسمت بیست‌و‌نهم- ایام فاطمیه اول

13 آذر 1404 -   4:17 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها
یا نور
متن سخنرانی
سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع: سلوک کاربردی
قسمت بیست‌ونهم
تاریخ:1402/09/04
عناوین سخنرانی:
» حب بقاء برای این نیست که انسان خودش را جاودان بداند، برای این است که قدر این مدتی که هست را بداند
» خداوند حب فتنه را برای مبارزه با ظالم در وجود انسان قرار داده است، نه در زندگی روزمره


در این شب‌ها تصمیم داشتیم که بحث سلوک کاربردی را ادامه بدهیم که به مبحث «حُب و حقوق» رسیدیم. حُب را امشب شروع می‌کنیم و اگر تمام شد بحث حقوق را ادامه می‌دهیم. یکی از بحث‌هایی که در بحث سلوک خیلی جدی است توجه به کلمه «حُب» است. حُب در آیات و روایات ما اقسامی دارد که سعی می‌کنیم از منظر سلوک نگاهی به آن داشته باشیم.

» حب بقاء برای این نیست که انسان خودش را جاودان بداند، برای این است که قدر این مدتی که هست را بداند

اولین حُبی که مهمترین حُب هم هست، «حُب بقاء» است! یعنی به قول آقا امیرالمؤمنین(ع) همه آدم‌هایی که بالاخره ممکن است از شرایط سخت زندگیشان ناراضی باشند و آرزوی مرگ کنند، در آن لحظه‌ اگر انتخاب را به خودشان بخواهی بدهی که آیا حاضری بمیری یا نه؟ در آن لحظه حُبی در وجود انسان بالا می‌آید تحت عنوان «حُب بقاء» که از آن کار ممانعت می‌کند. وگرنه ممکن است خیلی از انسان‌ها در طول زندگی اتفاقی برایشان بیفتد که می‌گویند جنون آنی به او دست داد و خودش را کشت. اگر حب بقاء نباشد جنون آنی ممکن است ضررهای زیادی داشته باشد و ممکن است انسان‌ها تصمیم‌های عجیبی بگیرند. حُب بقاء خیلی چیز خوبی است اما در بحث سلوک گفته می‌شود که این حب باید مدیریت شود. حب بقاء برای این نیست که انسان خودش را مانا و همیشگی و جاودان بداند، برای این است که قدر این مدتی که هست را بداند. خیلی از کسانی که در دام حب بقاء می‌افتند ممکن است برسند به جایگاهی که خیلی خیلی به قول امیرالمؤمنین(ع) دچار آرزوهای طولانی و … بشوند. ما خیلی از اوقات می‌بینیم که بعضی از حرف‌هایی که دوستان می‌زنند نشان دهنده این است که خیلی زیادی به بقاء خودشان امید دارند! درحالی‌که مخصوصا در آخرالزمان همانطور که شما در آمارها و صفحات حوادث می‌بینید و جزء پیش‌بینی‌های آخرالزمان این بوده است که در آخرالزمان آمار مرگ‌های ناگهانی نسبت به زمان قبل خیلی معنی‌دار متفاوت می‌شود! یعنی مردم حس می‌کنند که «إنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصاد» حس می‌کنند که ممکن است از دنیا بروند. اوایلی که به شیراز آمده بودم شیخی بود که در ۳۰ سالگی یک‌دفعه مرد؛ سکته کرد و مرد. یادم است که این اتفاق خیلی برای همه در شهر عجیب بود. مربوط به زمان ناصرالدین شاه هم نیست، مربوط به اوایل دهه هشتاد است. همه سوال می‌کردند چرا؟ اما الان اگر شما از دارالرحمه سوال کنید که ورودی‌هایتان چطور است؟ متوجه می‌شوید که نسبت به بیست سال پیش متوسط سن خیلی پایین آمده است. چرا در آخرالزمان اینطور می‌شود؟ چون شیطان در آخرالزمان روی حب بقاء خیلی کار می‌کند و این عکس‌العمل خدا است. چون می‌خواهد ما متنبه بشویم!

من شب جمعه در مراسم شهید مویدی حالم خوب نبود، روی منبر که داشتم صحبت می‌کردم احساس کردم الان ممکن است بمیرم. جوری ضربان قلبم می‌زد که احساس کردم الان ممکن است بمیرم. واقعا این گزینه در ذهنم است یعنی ما اصلا دیگر اعتمادی به آخرالزمان و مرگ‌های آخرالزمان نداریم. دیگر هیچ ضمانتی نیست که من بالاخره شصت یا هفتاد سالگی را خواهم دید! نه اصلا ضمانتی نیست. این قضیه هم فیزیولوژیک است؛ چون در دنیا اتفاقاتی افتاده است که اینطوری شده مثل غذاها و اکسیژن و …؛ هم اینکه پیش‌بینی روایی دارد. در روایت می‌فرمایند در آخرالزمان دوست با دوست خداحافظی که می‌کند خیلی اعتماد ندارد که دوباره او را می‌بیند. چرا؟ چون میل و شهوت و حب بقاء توسط شیطان خیلی ترویج می‌شود و این اتفاق پاتک الهی است! پاتک الهی است برای اینکه انسان‌ها متنبه بشوند. پس میل به بقاء خوب است به شرطی که توهم جاودانگی ایجاد نکند. برادرها و خواهرهایی که سنشان کم است در زمان جنگ وقتی فراخوان نیرو دادند از چه سنینی به جبهه رفتند؟ در آمارها که نگاه می‌کنید می‌بینید که سن نوجوان و جوان نزدیک به هفتاد درصد است. آن سی درصد را هم اگر نگاه کنید، حدود نیمی از آن کادر نظامی هستند و نیمی دیگر کادر تشکیلاتی هستند که مثلا پشت جبهه بوده‌اند. بروید در خط مقدم یعنی جایی که قرار است امشب از جانت بگذری قطعا بالای هشتاد درصد جوان و نوجوان می‌بینی! در روایت چگونه پیش‌بینی شده است؟ در روایت می‌گوید هرچقدر عمر انسان بالاتر می‌رود عقل انسان می‌گوید که زودتر می‌روی اما حب بقاء مدام قوی‌تر می‌شود بنابراین هرچه عمرش بیشتر می‌شود، بیشتر هم فکر می‌کند که عمر خواهد داشت.

این روایت تکراری را برایتان عرض می‌کنم چون برای این بحث مناسب است. در زمان هارون الرشید، هارون اعلام کرد آیا کسی هست که رسول خدا را دیده باشد؟ گفتند بله یک نفر هست. شخصی هست با سن بالا حدود صدوپنجاه سال که زمانی که بچه بوده است در مسجدالنبی یک بار پیامبر را دیده است. گفت بروید او را بیاورید. در روایت نوشته است آن فرد را با زنبیل آوردند چون پوست و استخوان بود و او را مقابل هارون گذاشتند و هارون پرسید داستان چیست؟ پیرمرد گفت من زمانی که بچه بودم پیامبر را در مسجد دیدم.
– می‌خواهم یک روایت را که شنیدی از یک راوی که خودش شنیده است، تبرکی داشته باشم.
– این در ذهنم مانده است که پیامبر فرمودند بنی آدم پیر می‌شود و سنش بالا می‌رود درحالیکه دو صفت در او تقویت می‌شود _این دو صفت ماحصل حب بقاء است_ صفت اول «طمع» و صفت دوم «امید طولانی».
– احسنت! خداخیرت بدهد. خیلی استفاده کردیم.
یک کیسه درهم هم در زنبیلش گذاشت و گفت برو به سلامت. پیرمرد تا در کاخ که رفته بود به ماموران گفته بود من را برگردانید من یک حرف دیگر هم دارم.
-ببخشید یک سوالی دارم. من اگر خوب فکرهایم را بکنم و بروم سال دیگر بیایم و حدیثی یادم بیاید یک کیسه دیگر به من می‌دهی؟
– آره می‌دهم.
وقتی آن پیرمرد رفت هارون سه مرتبه گفت: «صَدَقَ رسول الله».

آدمی پیر می‌شود اما دو صفتش جوان می‌شود. به همین دلیل اگر الان به نوجوان و جوان بگویی بسم الله برویم به غزه؟ می‌رود! به سی ساله بگویید برویم غزه؟ یک هفته زمان می‌برد تا برود. در سن چهل، چهل‌وپنج، پنجاه اصلا نمی‌تواند برود. حاج آقا اسماعیل قآنی در زمان جنگ برای ما سخنرانی می‌کردند و می‌گفتند دو گروه خوب می‌جنگند: ۱. کسانی که حرفه‌ای و استاد هستند و ده بیست تا عملیات دیده‌اند و ترسشان ریخته است. ۲. نوجوان‌ها. اصلا نمی‌فهمند جریان چیست، کلا می‌روند. فهمی از مرگ ندارند. با همین بچه‌ها می‌توان خط را شکست. از فیلم‌های زمان جنگ که بچه‌ها را نشان می‌دهند نخندید و نگویید که بچه‌بازی است؛ این بچه‌ها با همین بچه‌بازی‌هایشان پانزده بعثی آموزش دیده را لوله می‌کردند. اصلا نمی‌فهمیدند مرگ یعنی چه! می‌رفتند در دل دشمن! پس حب بقاء خوب است اما توهم جاودانگی و فراموش کردن مرگ در حب بقاء خیلی خطرناک است.

» خداوند «حب فتنه» را برای مبارزه با ظالم در وجود انسان قرار داده است، نه در زندگی روزمره
حب بعدی را از آیه «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» می‌گویم؛ «حب فتنه»! من بارها از وضعیت جامعه گله کرده‌ام و گفته‌ام که این جامعه مریض است. چرا مریض است؟ چون خبر بد را بُلد می‌کنند و پخش می‌کنند؛ مثلا اگر تصادفی بشود همه می‌ایستند و نگاه می‌کنند و ما برای تماشاچی‌ها یک ترافیک بزرگ داریم و وقتی هم که نگاه می‌کنند با شوق نگاه می‌کنند یعنی خوشحالند که تصادف دیده‌اند! برایشان یک خاطره است، این‌طرف و آن‌طرف هم نقل می‌کنند که چپ کرده بود و شش نفر افتاده بودند! چرا این‌قدر خوشحالی؟ بعد دیدند که در قرآن و روایت این یک حب است. کسانی که «فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» «زیغ» یعنی حب فتنه؛ کسانی که خبر بد را بیشتر از خبر خوب دوست دارند. فتنه و دعوا برایشان جذابتر است. اگر دو نفر در خیابان به همدیگر لطف کنند و مثلا دست هم را بگیرند یا آشتی کنند و مصافحه کنند کسی نمی‌ایستد؛ اما اگر دو نفر دعوا کنند همه می‌ایستند و نگاه می‌کنند چون دعوا برایشان جذاب است. کلا برایشان درگیری جذاب و اکشن هست. مثلا می‌خواهی حیوانات را سرچ کنی همه از کلیپ‌هایی که از دریدن تمساح و دریدن گاومیش توسط یوزپلنگ تیتر خورده است می‌بینید؛ چرا؟ که «زیغ» تحریک شود؛ «حب فتنه»! درگیری برایشان جذاب است. دلیل بسیاری از مشکلات این است که انسان‌ها کنترلی بر حبشان ندارند. این حب درگیری و فتنه برای مبارزه با ظالم است؛ برای نترسیدن از درگیر شدن است. اما کسانی که «فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» هستند مثلا اگر در فامیل اتفاق بدی بیفتد سریع شبکه اطلاع‌رسانی با شور و شوق برای هم تعریف می‌کنند. اتفاقات خوب را اصلا نمی‌بینند‌. این جامعه مریض است دیگر؛ جامعه‌ای که دعوا دوست دارد، فتنه و درگیری و زمین‌خوردن و دیدن آبروریزی را دوست دارد جامعه مریضی است! فقط هم ایران نیست، کل جهان همین‌طور است. خیلی از نکات منفی که راجع‌به ایران و ایرانی‌ها می‌گوییم تازه رقیق شده مدل جهانی آن هستیم!

یکی از دوستان روانشناس و خیلی عالم می‌گفتند من خیلی ناراحتم که بچه‌ها و جوان‌ها و نوجوان‌های ما به زبان انگلیسی مسلط نیستند. این‌ها اگر مسلط بر زبان انگلیسی بودند، می‌دیدند که این سیاهی‌هایی که به خودشان نسبت می‌دهند با درصد بسیار بالاتری در غرب هست. منظور غرب خارج از کشور نیست؛ همان غربی که ما از آن الگو می‌گیریم؛ همان پنج کشور اول مرفه جهان؛ همان اسکاندیناوی! اگر انگلیسی بلد بودند می‌فهمیدند که آن‌ها خیلی بدتر هستند. «فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» یک خصوصیت انسانی است.
آدم‌هایی که مشکل دارند مثلا دعوا می‌طلبند، خونریزی دوست دارند، دوست دارند آبروریزی دیگران را ببینند و نشر بدهند، برود توهین کند؛ این هم یک مدل است. اینکه برخی از اولیاء خدا هی آرام آرام آرام کنار می‌کشند چون دیگر حوصله این آدم‌ها را ندارند. خدا رحمت کند مرحوم آقای فاطمی‌نیا را؛ یک جمله‌ای من از ایشان راجع‌به یکی از همین حوادث و فتنه‌ها پرسیدم که ایشان گفتند نه من اطلاعی نداشتم! در ذهنم گفتم حاج آقا حالا می‌خواهد برود روی منبر صحبت کند، این موضوع را همه می‌دانند اما ایشان نمی‌داند، خیلی برایم عجیب بود. همه می‌دانند اما ایشان نمی‌داند. بعد نشستیم پای منبر. ایشان در آن منبر جواب من را داد؛ گفت ببینید تا یک سن و سالی این حُب‌ها برای ما جلوه دارند، من یک حرف‌هایی بلد هستم و می‌زنم، هرکس قبول دارد که قبول دارد اما هرکس قبول ندارد من حوصله توضیح دادن برایش را ندارم! سن ما دیگر از پاسخ‌دهی به شبهات گذشته است. یعنی این حُب درگیری تا یک سن و سالی جواب می‌دهد؛ در نوجوانی زیاد است و فاز مخالف می‌گیرد؛ دوستان هم‌دانشگاهی ما که هفته‌ای یکبار سر در دانشگاه ارم را پایین می‌آوردیم و دائم از این تالار به آن تالار دنبال دعوا بودیم و آنجا را آتش بزن و درب تالار این‌طرف را بشکن و … الان یک آدم خیلی معمولی در زندگیشان هستند که حتی خبر ندارد که گوسفند و بز همسایه هم دعوایشان شده است. آن‌وقت می‌رفت و می‌گشت درگیری‌ها را پیدا می‌کرد اما این کارها تا یک سن و سالی جواب می‌دهد. آقای فاطمی‌نیا هم گفتند من دیگر در فاز پاسخ‌گویی به شبهات نیستم، طلبه‌های جوانتر هستند و جواب می‌دهند. ما چیزی که بلد هستیم همین است. یا قبول داری و یا نداری؛ اگر قبول داری بگو چشم و گوش بده، اگر هم قبول نداری برو جای دیگری.
میل انسان به بحث و درگیری را «زیغ» می‌گویند. الان مثلا اگر به یکی از بچه‌های دبیرستان بگویی فلانی به تو تهمت زده، بهم می‌ریزد، چهره‌اش سرخ و سیاه می‌شود، می‌رود طرف را پیدا می‌کند و با او بحث می‌کند تا بالاخره مشکل را برطرف کند. اما از یک سنی به بعد دیگر آدم حوصله این کارها را ندارد، سریع او را به فاز دیگری می‌برد. حب بقاء در اینجا به حب فتنه وصل می‌شود. وقتی انسان حب بقاء را می‌تواند کنترل کند، او را به فاز دیگری می‌برد؛ می‌گویند غیبت و تهمت می‌زنند، می‌گوید خب خدا را شکر ما هم یک سری گناه و سیاهی در پرونده‌مان داریم، کاش مابقی هم غیبت و تهمت کنند که همه‌اش پاک شود. حالا او ممکن است خودش هم باورش نشود که تهمت دارد سیئات طرف مقابل را می‌گیرد؛ خب نشود! بعد که پرونده را باز کردند می‌بیند دیگر! یعنی یک جایی چون آدم‌ها حب بقاء را می‌توانند کنترل کنند، حب فتنه هم کنترل می‌شود. این‌ها به هم گره خورده‌اند. اما یک عده هستند که نه بعد از شصت، هفتاد سال هنوز درگیر است و بهم می‌ریزد! یکی از معیارهایی که برای بزرگان می‌بینم که دل بدهم و استفاده کنم، چک کردن همین حب بقاء است! حب بقاء خیلی مهم است. من یک استادی داشتم که خیلی به ایشان ارادت داشتم، بعد یک روز در جلسه‌ای با هفتاد سال سن به جای اینکه از این در بیرون برود از آن در خارج شد که از وسط جمعیت برود و همه برایش بلند شوند؛ من کلا ایشان را بوسیدم و کنار گذاشتم! گفتم بابا در هفتاد سالگی دیگر قاعدتا نباید این چیزها وجود داشته باشد. ما یک‌سری چیزها را همیشه چک می‌کنیم مثلا چقدر نماز و روزه قضا دارم؟ چقدر چشمم را کنترل کرده‌ام؟ و… اما غافل می‌شویم از نفسمان. مولوی دقیقا می‌زند در خال:
نفس اژدرهاست، او کی مرده است؟         از غم و بی‌آلتی افسرده است؟
نفس خیلی مهمتر است. حب بقاء چکار می‌کند؟ حب بقاء، حب زیغ و جاه و محبوبیت و شهرت و شهوت را هم با خود می‌آورد! یک جایی باید تمام شود دیگر! ما بچه بودیم به آقای بهجت(رحمت الله علیه) ایراد می‌گرفتیم و می‌گفتیم ایشان از درب خانه که خارج می‌شود دوهزار نفر اطرافش جمع می‌شوند؛ خب آقا بیا بیرون و کمی در جامعه راه برو و کمی حرف بزن با مردم؛ فکر می‌کردیم ‌کاش ما جای بهجت بودیم و هردفعه می‌آمدیم بیرون و کلی مردم می‌ریختند دورمان جمع می‌شدند! از یک سنی دیگر قرار نیست آدم اینطور شود! تا یک جایی این چیزها طبیعی است؛ مثلا می‌گویند جوان است و دوست دارد دیده شود. خیلی از نوجوانان دوست دارند دیده شوند و نباید مبارزه کنند. در آن سن و سال این حب خیلی قوی است، تو هم اگر برگردی به این سن و سال همین هستی. یکی از دوستان می‌گفت اولین باری که اسم من را در تراکت زدند تا مدت‌ها آن تراکت را نگه داشتم و هی نگاه می‌کردم و می‌گفتم یک آقایی یا یک خانومی نشسته پشت یک کامپیوتری و زده مثلا سیدمحمد انجوی‌نژاد و چاپ کرده است! خدایا چقدر ما مهم شدیم! اما می‌گفت الان دیگر برایمان رنگ باخته است؛ منتها برای برخی رنگ نمی‌بازد و همین‌طوری دارد تقویت می‌شود! اگر با حب مبارزه نکنی حب هفتادسالگی از حب چهل سالگی و بیست سالگی به شدت پروارتر است. یارو اصلا تعطیل است. من آدم می‌شناسم که چون نگفتند «آیت‌الله» یک هفته مریض شده است. می‌گوید من آیت‌الله هستم اما آن‌ها گفته‌اند حجت الاسلام والمسلمین!! یک هفته مریض شد و نامه‌نگاری و شکایت…!
سوره «آل‌عمران آیه ۷» می‌فرماید در ادامه حب به زیغ کم‌کم حب به شبهات ایجاد می‌شود. «فی کُلِّ جدید لَذَّة». همه بگویند خدا از ازل بوده و تا ابد هست، یکی بگوید خدا از ازل بوده و در تاریخی فوت می‌کند. این‌ شبهه است و این شبهات انتها ندارند و اصلا مدل شبهه جوری است که چندان قابل اثبات یا رد هم نیست. یک عده به سمت این شبهات می‌روند. حب به شبهات! من بارها گفته‌ام اینکه به شبهات پاسخ می‌دهیم اشکالی ندارد اما تا زمانی که حب به شبهات یعنی «فی قلوبهم زیغ» در جامعه هست، این شبهات انتها ندارند. وگرنه این‌ها میل به یک چیز متفاوت دارند. این‌قدر هم شیطان این موارد را خوب به هم گره می‌زند؛ یعنی طرف قبل از اینکه قلبش میل به تفاوت داشته باشد ولو تفاوت غلط، شیطان در سبک زندگی‌اش میل به تفاوت ایجاد می‌کند! قطعا فشن از ابزارهای شیطان است! یعنی وقتی طرف دیگر نمی‌تواند مثل همه بپوشد و مثل همه بخورد و نمی‌تواند در مدت زیادی یک چیزی را بپوشد یا بخورد، این خصوصیت جسمی بر روح و قلب او هم تاثیر می‌گذارد و این آدم مستعد گرفتن شبهات اعتقادی هم می‌شود. دنبال یک حرف جدید می‌گردد؛ الان شما یک حرف جدید بزن، هرچه می‌خواهد غلط هم باشد؛ یکدفعه می‌بینی همه می‌آیند! چه کسانی می‌آیند؟ این مدل آدم‌ها که نمی‌توانند آن حب درونی خودشان را راجع‌به شبهات و تفاوت‌ها برطرف کنند. آدم‌ها وقتی ساده زندگی می‌کنند و سبک زندگیشان ساده است و تنوع طلبی را در خودشان کنترل می‌کنند، این آدم‌ها می‌توانند در مباحث دیگر هم به ثبات برسند. آیه شریفه قرآن رسماً دارد می‌گوید که کسانی که این مدلی نباشند، در دینشان هم ثابت می‌شوند.
برادرها و خواهرها الان وضعیت موجود خودتان را چند ثانیه مرور کنید؛ حالا وضعیت مطلوبتان را چند ثانیه مرور کنید؛ حالا خودت را در این وضعیت موجود چک کن؛ آدمی که به وضعیت موجود راضی است ان‌شاالله به وضعیت مطلوب هم می‌رسد و آنجا هم راضی می‌شود؛ اما آدمی که از وضعیت موجود راضی نیست وقتی به وضعیت مطلوب برسد، وضعیت مطلوب تبدیل می‌شود به وضعیت موجود، باز هم ناراضی است. «لَئِن شَکَرتُم لَأزیدنَّکُم» دارد همین را می‌گوید. من راجع به همین وضعیت موجود و مطلوب یک کاریکاتور دیدم و این داستان در ذهنم زنده شد که یک آدمی نشسته بود و داشت حسرت گلی را می‌خورد که پشت سرش هم دویست تا از همان گل بود! آدمی که بلد نیست از وضعیت موجود لذت ببرد و راضی شود وقتی به آن وضعیت مطلوب برسد، تبدیل می‌شود به وضعیت موجود! ما باید یاد بگیریم که از وضعیت موجود راضی باشیم وگرنه هیچ‌وقت وضعیت مطلوبی برای ما وجود ندارد! راضی باشد «لَئن شَکَرتُم لَأزیدَنَّکُم». درحالی‌که این حب نمی‌گذارد که راضی باشید؛ یعنی آدمی که این‌ مدلی است دائم دنبال یک چیز بالاتر است. برای این آدم هیچ بالاتری وجود ندارد چون به هرچیزی که می‌رسد آن چیز دیگر بالا نیست، به آن رسیده است دیگر.
خدا به همه ما توفیق عمل کرامت کند.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید