امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - سلوک کاربردی - قسمت چهاردهم

13 آذر 1404 -   4:40 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها
یا نور
متن سخنرانی
سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع: سلوک کاربردی
قسمت چهاردهم
تاریخ: 1401/09/05
»در اذکار و آیات قرآن یک معجزه درونی هست
»در ذکر بِالاَرْکَانَ عقل انسان به عقل الهی نزدیک می‌شود
»اصلاً برای انسان‌ها مردن وجود ندارد، از قالبی به قالب دیگر در می‌آیند


در ادامه بحث سلوک کاربردی یک آیه را که با امشب هم مناسبت دارد با همدیگر نگاهی بکنیم و بعد هم آیه دومی که راجع‌به شهادت و هجرت است را تا هر چقدر که توان بود نگاه کنیم.

»در اذکار و آیات قرآن یک معجزه درونی هست
آیه‌ای که خیلی مشهور است و همه می‌گویند و بیشتر از اینکه راجع‌به آن فکر شود یا عمل بشود یک‌جوری لقلقه زبان شده و همه هم بلدند «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» و در ناآرامی‌ها، بحران‌ها، مصیبت‌ها و… معمولاً این آیه به‌کار می‌رود که می‌گویند ذکر بگو خدا اطمینان یا آرامش می‌دهد. خب این ذکر هم که همه می‌دانیم  که سه قسمت است؛ یعنی وقتی می‌گویند ذکر، اولش ذکر لسانی است، بعد ذکر ارکان و بعد ذکر بالجنان است. این را هم همه می‌دانید. حالا این آیه را با توجه به همین سه مدل ذکر با همدیگر بررسی کنیم. آیا می‌شود این سه پله را حذف کنی؟ نه، قطعاً این سه پله باید باشد؛ یعنی آدم نمی‌تواند بگوید ذکر با زبان را نگوییم و از پله دوم شروع کنیم، نمی‌شود. اول باید تلقین زبانی باشد. فرض می‌کنیم وقتی شما می‌خواهید شکر کنید اول باید بگویی الحمدلله. حالا دوتا بحث داریم یک بحثش این است که ظاهر کار در بحث ذکر است که می‌گویند وقتی شما می‌گویی الحمدلله یادت می‌آید که حمد مخصوص خداست و شروع می‌کند راجع‌به این فکرکردن و قدم‌های بعدی ذکر.

یک بحث دیگر که خیلی جدی‌تر است و من این دومی را بیشتر قبول دارم بحث این است که ما به معجزه اذکار اعتقاد داریم؛ یعنی مثلاً شما اگر بگویی «به نام خداوند بخشاینده مهربان» هیچ‌وقت جای «بسم‌الله الرحمن االرحیم» را نمی‌گیرد چون ما اصلاً اعتقاد داریم که در اذکار و آیات قرآن یک معجزه درونی هست که حالا با علم اعداد یا علم‌های دیگر عده‌ای هم سعی کردند ثابت کنند، ما نیازی هم به اثبات آن‌ها هم نداریم، حرف خدا حتماً معجزه است. ما در روایت هم داریم مثلاً خدمت امام‌صادق(ع) آمد گفت که من فلان ذکر را می‌گویم مثلاً «ماشاءالله لاحول و لا قوه الا بالله» بعد آقا فرمودند نه بگو «ماشاءالله لا قوه الا بالله» حول را اضافه نکن. خب حالا حول اضافه بشود چه اتفاقی می‌افتد؟ معجزه عددی یا آن معجزه‌ای که پشت این ذکر است برطرف می‌شود. مثلاً می‌گویند حمد برای شفا خوب است. حمد خود متنش برای شفا خوب است یا آن کلمات یک پرده غیبی پشتش دارد؟ من اعتقاد دارم قسمت دوم است. پس ما سریع این ذکر لسانی را رد نکنیم بگوییم آقا چه اتفاقی می‌افتد مثلاً زبان ما چیزی بگوید؟! نه یک چیزی پشت این هست. حتی کسانی که در این بحث‌ها کمی دقیق‌تر کار می‌کنند می‌گویند که تو اگر به‌جای الحمدلله بگویی الحمدلله؛ یعنی ح را درست تلفظ نکنی ممکن است آن اثر غیبی‌اش از بین برود. حالا این‌ها هم هست.
این مخصوص اسلام هم نیست در همه ادیان مثلاً شما می‌دانید که مسیحیت بعد از اینکه پروتستان‌ها آمدند و اعتراض کردند اجازه پیدا کردند انجیل را ترجمه کنند. مسیحیت کاتولیک و مسیحیت اصلی اعتقاد دارد ترجمه انجیل حرام است. می‌گویند متنی که انجیل با آن گفته شده است، این متن مقدس است یک پشت پرده دارد. می‌گوید اصلاً حق نداری ترجمه کنی. حالا نمی‌گوییم ترجمه حرام است؛ ولی این را می‌گوییم که به‌قول حضرت امام(ره) گفتند آقا ما فارسی متن قرآن را بخوانیم؟ امام فرمودند خیلی خوب است بخوانید، تفسیر را هم حتماً بخوانید؛ اما آن عربی که تو می‌گویی من نمی‌فهمم، اثرات غیبی دارد. آن سر جایش. خب پس این قسمت اول که وقتی ما می‌گوییم «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»، بله همین ذکرهای عادی که تسبیح دست می‌گیری می‌گویی و اصلا حواست هم نیست، داری فوتبال نگاه می‌کنی تسبیح هم دستت گرفته‌ای داری صلوات می‌فرستی، لا الله الا الله می‌گویی، الحمدلله می‌گویی، اصلاً حواست نیست، همین ذکر لسانیِ عادی اثرات دارد. خب این را باید شما در نظر بگیرید.

»در ذکر بِالاَرْکَانِ عقل انسان به عقل الهی نزدیک می‌شود
قسمت دوم که می‌گویند ذکر بالارکان، آن چیست؟ ذکر بالارکان یعنی این ذکر لسانی که شما دارید می‌گویید اگر می‌خواهی اثراتش بیشتر بشود باید در اعمال و رفتارت هم دیده بشود. مثلاً ضمن اینکه تو می‌گویی سبحان‌الله یا مثلاً از عظمت خدا صحبت می‌کنی، باید در رفتارت خضوع و خشوع دیده بشود. مثلاً وقتی می‌گویی الحمدلله باید در رفتارت هم شکر دیده بشود. این قسمت دوم است که می‌گوید در زندگی و سبک زندگی جای این شکر چیست. قسمت سومی که بیشتر مورد نظر من است ذکربالجنان است؛ یعنی که ذکر بیاید جزء عقل قرار بگیرد. راهکار این خیلی عملی است و دقیقاً تأثیرات این راهکار عملی کاملاً مشخص است. من سعی می‌کنم این قسمت را بیشتر مثال بزنم که در این مثال چه اتفاقی می‌افتد. دقت کنید مثلاً شما می‌گویید «لا اله الا الله» خب اولش این است که این ذکر روی بدن شما و روی روح و روان شما تأثیراتی دارد. همین ذکر «لا اله الا الله». پیامبر(ص) فرمودند «لا اله الا الله» که می‌گویی برای هر یک دانه ذکر مثلاً قسمتی در بهشت به تو اختصاص می‌دهند فقط مال تأثیراتش است اصلاً هیچ ربطی ندارد که شما عمل کنید یا فکر کنید، فقط ذکر.

قسمت دوم، «لا اله الا الله» در زندگی‌ات آن چیزهایی که شریک خدا قرار داده‌ای را برطرف کنی، کنار بگذاری. باید تصمیم بگیری این‌ها را کنار بگذاری، این کارها را انجام بدهی، این کارها را انجام ندهی، شرک‌ها را بزدایی، این قسمت دوم است. آن قسمت سوم هر ذکری شما دارید می‌گویید، ذکر بالجنان این است که بروی خودت را در جایگاه خدا قرار بدهی، در جایگاه خدا، با چشم خدا به زمین نگاه کنی. آن ذکری که می‌فرمایند ذکر واقعی انسان را به خدا نزدیک می‌کند. نزدیکی، نزدیکیِ فاصله نیست، نزدیکی نزدیکیِ عقلی است؛ یعنی شما می‌روی این‌قدر بالا قرار می‌گیری مثلاً می‌گویی الله اکبر ۱_ الله اکبر خودش تأثیر دارد. ۲_ در زندگی‌ات به بقیه کمتر باج می‌دهی چون خدا از همه بزرگ‌تر است. ۳_ سراغ این می‌آیی که در جایگاه خدا قرار می‌گیری، کمی عظمت خدا را احساس می‌کنی بعد به خیلی از اتفاقات روی زمین با چشم خدا نگاه می‌کنی و حتی اتفاقات جهان را و اصلا نگاهت، تأویلت و برداشتت فرق می‌کند. واقعه شهادت این برادرانمان، فوت برادر دیگرمان، فوت اقوامت، پسرت، دخترت، پدر و مادرت، برادرت، هر کس هست ان‌شاءالله خدا برایت حفظ کند؛ اما اگر از بین رفت می‌گوید «الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» خب این اول ذکر است خودش آرامش می‌دهد، «وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ» باز آرامش می‌دهد؛ اما در قسمت دوم می‌روی در جایگاه خدا قرار می‌گیری، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» یعنی عظمت دنیا را ببین، میلیارد میلیارد میلیارد سال قبل از ما بودند، این از نظر طول زندگی، از نظر عمق زندگی به عظمت خلقت نگاه می‌کنی می‌بینی میلیارد میلیارد میلیارد سال نوری با چیزهایی که می‌بینیم اختلاف داریم. آن‌هایی که نمی‌بینیم که اصلاً نمی‌دانیم چه خبر است. ما یک قسمت از جهان را می‌بینیم دیگر. خدا صاحب این است. بعد یک دفعه می‌بینی ما این‌قدر کوچکیم خودمان را در یک شهر کوچک، یک خانه کوچک، چهارتا دوست و آشنا که می‌شناسیم و این آدم که الان فوت کرده محدود کرده‌ایم.
 می‌آییم با نگاه خدا نگاه می‌کنیم می‌بینیم این آدم فوت کرده، شهید شده، از یک مرحله کوچک بازی خدا به یک مرحله خیلی خیلی وسعت‌دارتر رفته است و بعد اینجا غیر از اینکه من و شما آرامش می‌گیریم «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» ذکر بالجنان، عقل ما می‌آید کلی تصمیم‌های جدید می‌گیرد. کلی تصمیم‌های جدید که آقا اگر خلقت به این عظمت است، اگر عقل ما به این رسید که عظمت جهان به این زیادی است، تصمیمات جدید این است که خیلی وقت‌ها ما دیگر به خیلی چیزهای کوچک زیادی فکر می‌کنیم، نمی‌کنیم، چه می‌شود، چه نمی‌شود. مثلاً همیشه در ختم‌ها به شما می‌گویند که قدر همدیگر را بدانید، روزی از هم جدا می‌شوید، می‌گویی من برای چه این حرف را زدم، برای چه این حرف را نزدم، برای چه اینکار را کردم، برای چه این کار را نکردم، نسبت به دوستت، رفیقت، پدرت، مادرت، بچه‌ات. بعد که کمی فکر می‌کنی می‌بینی واقعاً می‌ارزید آدم این‌قدر در این جزئیات دقیق بشود در حالیکه این جزئیات در آن عظمت خلقت وقتی با چشم خدا نگاه می‌کنی خیلی مسخره است. خیلی مسخره است! دوتا بچه کوچک مثلاً یکی‌دوساله سر هیچ چیز دارند با هم بحث می‌کنند بعد شما می‌گویی این بحثی که شما سر این موضوع می‌کنید، این موضوع خیلی در این دنیای بزرگ الکی است، سر این بحث نکن، برای چه با هم لجبازی می‌کنید. بعد خودمان کمی بزرگ‌تر می‌شویم چون فکر می‌کنیم که دیگر بزرگیم و با چشم خدا نگاه نمی‌کنیم، خودمان هم تا ۹۰ سالگی، تا ۱۲۰ سالگی همینیم.
تنش‌ها، لحبازی‌ها، دلم خنک بشودها، در گلوم گیر کرده باید بگویم‌ها، خیلی از رفتارهایی که ما می‌کنیم اغلبش به‌جای اینکه یک تصمیم عقلی باشد فقط یک بچگی است؛ یعنی من اسیر یک سری خصوصیاتی هستم چون دارم با چشم حیوانی دنیا را نگاه می‌کنم. بروم با چشم الهی؛ یعنی با آن عظمت دنیا را نگاه کنم هیچ چیز به هیچ چیز. حالا برای خیلی‌هایتان شاید پیش نیامده باشد یا آمده باشد، رفیقی را بعد از سی سال می‌بینی، برای من زیاد پیش می‌آید، سی سال است ندیدی بعد از سی سال می‌بینی، بعد یک دفعه با خودت می‌گویی او با این خیلی متفاوت است، چه‌جوری شد این‌جوری شد، وای دنیا چه‌جوریست، آخ دنیا فلان! خب این‌ها مال چیست؟ همین سی سالی که تو ندیدی اندازه سی سال ندیدن نسبت به آن رفیقت الان چشمت بزرگ شده است؛ ولی اینکه بغل دستت است چون همه‌اش داری می‌بینی فکر می‌کنی خیلی بزرگ است چشمت دارد کوچک می‌بیند. کافی است که ما فقط کمی از دنیا بالاتر برویم. به قبرستان بروی ۱_ ذکر می‌گویی ثواب دارد. ۲_ ذکر بالارکان، در سبک زندگی‌ات تأثیر بگذارد. همه رفتنی هستیم، مراقب باشیم دل نبندیم. ۳_ ذکر بالجنان، این قبرستان، اصلا ذره هم نمی‌توانی بگویی، یک قسمت خیلی ندیدنی از عظمت خلقت است که این آدمی که الان زیر خاک است بابت اینکه این‌قدر خاک روی شلوارش بنشیند یا دوستش چرا خوب بهش سلام نکرد یا این آبی که برایش آورد چرا سرد بود یا نبود، او چرا پاشد، او چرا نشست، این چرا خندید، این چرا نخندید، کلی سی سال، چهل سال خوشحال شده، ناراحت شده؛ ولی در عظمت خلقت گم است. سرش کلاه رفته خوشحال شده یا ناراحت شده. این‌ها در این بچه‌بازی کوچکی که ما الان در آن فرصت داریم، سرش کلاه رفته.
حالا به آن آیه که به شهادت ربط دارد وصل می‌کنم تا ببینیم داستان چیست. ذکر بالارکان که می‌گویید یعنی عقل انسان به عقل الهی نزدیک می‌شود. وقتی عقل انسان به عقل الهی نزدیک شد، چشمش به چشم الهی نزدیک می‌شود. یدالله، دستش، متن دعایی که حضرت امام(ره) خیلی توصیه می‌کردند می‌گفتند در اثرات نافله شب و در اثرات نافله، اثرات مستحبات، هر مستحبی که شما انجام می‌دهی، آن حدیث قرب نوافل است که می‌گوید من دستش می‌شوم، من چشمش می‌شوم، من گوشش می‌شوم که می‌شنود، من می‌شوم یعنی چه؟ یعنی من او را بزرگ می‌کنم. می‌گوید آقا دویست‌تا فحشت داد شما چرا هیچ چیزت نشد؟! نمی‌فهمی! شنیدن او با شنیدن تو فرق می‌کند.  آقا عظمت این کاخ را دیدی؟! من وقتی قبلاً برایتان عرض کردم، هر وقت هم این جاده را رد می‌شوم یاد همین خاطره می‌افتم. در سه راهی از ورودی رامهرمز به جاده اتوبان اصلی اهواز یک تریلی با کلی بار وحشتناک جلوی من داشت حرکت می‌کرد بعد آمد بپیچد فرمان از دستش در رفت، من هم پشت سرش بودم، پیچید این طرف، پیچید آن طرف، در خاکی رفت، این طرف آورد، آن طرف آورد؛ ولی تریلی را جمع کرد؛ یعنی هرکس دیگر بود چپ کرده بود. جمع کرد، کنار کشید، همه آن‌هایی هم که از عقب می‌آمدند ایستادند چون اگر چپ می‌کرد جاده را کن‌فیکون می‌کرد بعد پیاده شد من اولین ماشین پشت سرش بودم تا من را دید گفت عشق کردی این عظمت را چه جوری جمع کردم، نگه داشتم! راست هم می‌گوید؛ ولی واقعاً این تریلی، صاحبش، من و ماشینم و  استان خوزستان در مقابل عظمت خلقت خدا اصلاً دیده نمی‌شویم. ما فکر می‌کنیم خیلی جای بزرگی دستمان است. ما فکر می‌کنیم این‌طوری است. می‌گوید من چشمش می‌شوم این‌جوری می‌شود؛ ولی او تا آخر عمرش همین فکر است.
صحبتی کردم، کسی از من پرسید چرا این را می‌گویی؟ گفتم برای اینکه ما آدم‌ها در هر جایگاهی هستیم فکر می‌کنیم مهم‌ترین آدم خلقتیم. چه منی که این بالا دارم سخنرانی می‌کنم فکر می‌کنم خیلی آدم مهمی هستم چه آن کسی که دم در ایستاده است می‌گوید من میزبان جلسه آقای انجوی هستم، او هم همان‌قدر فکر می‌کند مهم است تا آن کسی که الان دارد در نانوایی خمیر [درست می‌کند] او هم برای خودش داستان دارد تا همه و از من تا او تا رئیس‌جمهورش تا رئیس‌جمهور کل جهان همه‌مان مسخره‌ایم اصلاً در چیزی که مهم نیست ما چه‌جوری مهم شدیم! خودش مهم نیست. می‌گوید «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ» یک بازی مسخره‌ای راه انداختیم که شما بگذرانید. این بازی خودش مهم نیست من در این چه‌جوری مهم شده‌ام. وقتی در جایگاه خدا می‌آیی تازه می‌فهمی که این داستان‌ها چیست. وقتی یکی از دوستانم گفت فلان شهید به خوابت آمده گفتم نه نیامده است بعد باصطلاح سی سال هم هست ادعا داشته با ما داداش و رفیق است. بعداً همان موقع‌ها من به یکی از علما در مشهد خدا رحمتشان کند گفتم که این‌جوری است، ما هرچه دعا هم در مفاتیح بوده خواندیم نیامده، گفت برای اینکه او وقتی شهید شده رفته است هنوز معلوم نیست که مثلاً او شش‌تا قدم برداشته باشد، رسیده یک چایی خورده سیصد سال ما گذشته است. زمان آن‌ها با ما فرق دارد. بعد هم گفته انجوی رفیقت بوده می‌خواهی یادش کنی، گفته بگذار برسم بنشینم یک چایی بخورم سراغ انجوی می‌روم، نگو همان برسم بنشینم یک چای بخورم پانصد سال شده است.
روایت دیگر می‌گوید وقتی در وادی‌السلام می‌رسی در برزخ پیش دوستانت، چیزی که آن‌ها به تو می‌گویند همین است، تو هم آمدی؛ یعنی برای آن‌ها سه ثانیه گذشته است. لذا خیلی از خواب‌هایی که ما می‌بینیم بیشتر خاطرات و یادآوری خواب‌های گذشته است حالا ممکن است اتفاقات دیگری از آن طرف هم بیفتد کاری نداریم و در آن وادی نمی‌رویم؛ ولی می‌خواهم بگویم عظمت خلقت خیلی وحشتناک است. پس این قسمت دوم، ذکر بالارکان وقتی می‌گوییم؛ یعنی همان که می‌گوید «کُنتُ سَمعَهُ الَّذی یَسمَعُ بِهِ» من گوشش می‌شوم. « یَدَهُ الَّتی یَبطِشُ بِها» من دستش می‌شوم، من چشمش می‌شوم. می‌گویند ولی خدا، ولی یعنی چه؟ یعنی نزدیک. نزدیک یعنی چه؟ یعنی او نوع دیدنش و شنیدنش بیشتر به خدا نزدیک است تا من. وقتی صحبت می‌کنی مثلاً یک دفعه می‌گویی که شنیدی لاستیک تا می‌گویی شنیدی لاستیک حواسش جمع می‌شود ببیند چه شده، صد تومان بالا رفت، صد تومان پایین آمد، دلار فهمیدی، سریع [حواسش جمع می‌شود]؛ اما آدمی که به خدا نزدیک است حساسیتش راجع‌به چیزهایی است که عظمت دارد تا این را می‌شوند یک دفعه حساس می‌شود، تحریک می‌شود گوش بدهد و عموم مردم قاتی همین داستان‌ها هستند دیگر؛ یعنی خوشی‌های موقت، غم‌های موقت، چیزهایی که در عظمت خدا اصلاً دیده نمی‌شود و خدا هم در این بازی بعضی‌وقت‌ها دستی می‌رساند، این‌طوری نیست که فکر کنید خدا ما را ول کرده و رفته است می‌گوید بازی است مهم نیست، نه، همین‌طور که ما در بازی بچه‌ها دستی می‌رسانیم تازه خیلی هم جدی نگاهش می‌کنیم وقتی مثلاً بچه دو ساله از بالا پایین می‌پرد می‌گوید دیدی حال کردی؟! ما هم می‌گوییم آره ایول‌الله خیلی عالی بود. به آن تریلی هم من آنجا گفتم ایول‌الله واقعاً این عظمت را نگه‌داشتن خیلی هنر می‌خواست، حاجی کارت خیلی درسته. به این هم همین را می‌گوییم؛ ولی حقیقت این است که این اتفاق اتفاق مهمی نیست. خدا هم همین مدلی در بازی ما شرکت می‌کند؛ ولی آخرش این است که واقعاً نه ما خیلی آدم‌های مهمی هستیم، نه اتفاق‌های دوروبرمان خیلی مهم است، نه اصلاً هیچ چیز!
عالم همه هیچ و کار عالم همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

»اصلاً برای انسان‌ها مردن وجود ندارد، از قالبی به قالب دیگر در می‌آیند
این قشنگ‌ترین شعر در تعریف عالم است. سراغ آیه‌ای می‌آییم که می‌خواهیم ختم بحث باشد. آیه شریفه قرآن می‌فرماید «وَلا تَقولوا لِمَن يُقتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتٌ ۚ بَل أَحياءٌ وَلٰكِن لا تَشعُرونَ» می‌گوید آن‌هایی که رفتند شما فکر می‌کنید مرده‌اند در حالیکه اصلاً برای انسان‌ها مردن وجود ندارد، از قالبی به قالب دیگر در آمده‌اند، آن روح سر جایش است. شما چه‌جوری به یک آدمی که روحش در یک قالب دیگر رفته است می‌گویی مرده؟! عین آیه قرآن است. می‌گوید «وَلٰكِن لا تَشعُرونَ» عقل شما اصلاً نمی‌کشد. تشعرون یعنی شعورتان به این قضیه نمی‌کشد. لذا اغلب ما، مثلاً من هم که دارم صحبت می‌کنم همینم، شعورم  که نمی‌کشد، من دارم سعی می‌کنم به خودم تلقین کنم که می‌فهمم که مردن چیست شهادت چیست. اصلاً فهمیدنی نیست. اصلاً فهمیدنی نیست! وقتی که پیامبر از شهادت صحبت می‌کرد چشمان علی‌(ع) برق می‌زد. می‌دید چه خبر است. وقتی که آقا‌امیرالمؤمنین‌(ع) دست سلمان را گرفت سه قدم رفتند، قدم چهارم به عالم مجردات رسیدند، سلمان می‌گوید عالمی را دیدم که این عالم اصلاً ما این پایین علافیم! واقعاً این پایین علافیم! گفت عالمی را دیدم عجیب‌غریب! تا جایی که امیرالمؤمنین‌(ع) دید سلمان این‌قدر مبهوت شده به سلمان گفت اگر می‌خواهی بمانی بمان و چون سلمان بود گفت اگر تو بمانی من می‌مانم وگرنه من علی(ع) را به صدتا بهشت نمی‌دهم.

در قضیه جابر هم همین اتفاق افتاد دیگر، وقتی امام‌صادق(ع) جابر را یک لحظه به آن عالم برد، جابر نمی‌خواست برگردد، گفت آقا دستتان درد نکند شما بروید من هستم، آقا گفت نه باید برگردی. ما در این بازیچه هیچ اشکالی ندارد که این بازی را انجام بدهیم برویم به عالم حقیقت برسیم این خیلی خوب است، بازی را هم جدی بگیریم. اشکال این است که هم و غممان را برای همین بیست‌سی‌ سال بازی گذاشته‌ایم. لاتشعرونی که می‌گوید آن است. شما شعورتان نمی‌رسد، الان روی تابوت سر می‌گذاری گریه می‌کنی، او در جای دیگری رفته است که دو ثانیه است به آنجا وارد شده تا الان برای تو دو هفته، یک ماه، شش ماه، گذشته است. او چشم به هم بزند تو آنجا رفته‌ای. بعد آن‌هایی که از طرف خداوند تبارک و تعالی مدیریت زمان دارند و دارند از آن بالا نگاه می‌کنند، خنده‌شان می‌گیرد. آن قسمتی که در آیه شریفه قرآن می‌گوید خیلی‌وقت‌ها فرشته‌ها به طعنه و لبخند راجع‌به وقایع انسان‌ها صحبت می‌کنند این را دارد می‌گوید، خنده‌شان می‌گیرد که مثلاً این پای تابوت شهید نشسته است می‌گوید چرا رفتی! خنده‌شان می‌گیرد می‌گویند مرد حسابی تو انگار حالیت نیست، یارو به عالم مجردات آمده، از این همه تعلق رهایی پیدا کرده بعد تو آنجا نشسته‌ای وسط خاک‌و‌خل و کرم و تشکیلات حسرت می‌خوری که او چرا هنوز آنجا ننشسته است. هر کس! ان‌شاءالله همه‌مان بالأخره می‌رویم حالا یا شهید یا عاقبت‌به‌‌خیر، هر چه، می‌رویم به آن عالم می‌پیوندیم، فوقش هم خیلی وضعمان خراب باشد یک دور در جهنم می‌زنیم دوباره بالا می‌رویم؛ اما همه‌اش به این می‌ارزد. به این که الان داریم و فکر می‌کنیم چه است. بعد می‌گوید هیچ اشکالی ندارد، اشکال کجاست؟ اشکال این است که این‌قدر جدی گرفته‌ای، داری به تمام غصه‌هایت و شادی‌هایت همین‌جا نمره می‌دهی.
می‌گویی آقا چه خبر؟ می‌گوید جوانی ما که سوخت. ملائکه بلافاصله آن بالا می‌خندند می‌گویند چه زود نمره داد رفت، جوانیش سوخت یعنی چه؟! اصلاً در چه سوخت؟! اصلاً اینجا چه است که در آن چیزی بسوزد! تو اصلاً می‌دانی خدا در مدیریت خلقت چه طولی برای زندگی تو در نظر گرفته. امام‌صادق(ع) می‌فرمایند خوابید وقتی می‌میرید تازه چشم‌هایتان باز می‌شود. سوخت که سوخت، حالا نسوخته بود کجا را می‌گرفتی؟! به‌قول یکی از دوستان، آخر شهید هم نشد هنوز هم هست، می‌گفتیم چیزی بخور چهارتا استخوانی، می‌گفت بخورم که کرم‌ها بعداً بخورند، می‌خواهم مرگ بخورند، اصلاً نگاه یک نگاه دیگر است، نگاهی که برای برنامه‌ریزی اینجا فقط دارد می‌گذراند. خب این چه خوبی‌ای دارد؟ خوبیش این است که تو بالا بروی پایین بیایی، درد باشد، غصه باشد، شادی باشد، مستی باشد، هر چه باشد، تو اینجا راحت داری زندگی می‌کنی. «وَلٰكِن لا تَشعُرونَ» شما نمی‌فهمید راحتی واقعی چیست، راحتی واقعی در این همه گیروگور ندادن‌هاست، این چرا چپ نگاه کرد، او چرا راست نگاه کرد، چه بگویم دلم خنک بشود، چه بگویم او لج من را در آورد، نصف دعواهایمان مال این است که لجمان در آمده است. سر چه لجت درآمده، سر چه لجت درآمده؟!
آدم‌ها اگر کمی به‌سمت خدا بروند می‌توانند خیلی قشنگ‌تر و زیباتر زندگی کنند. نه دعواهای ما مسلمانان، کل جهان، بیشتر مشکلات جهان، این همه جنایت، خونریزی، فلاکت، بدبختی، اختلاف طبقاتی، شکم‌های برآمده از مال حرام و آدم‌های به‌شدت فقیر محتاج نان، این همه تبعیض همه‌اش سر این است که عده‌ای خیلی جدی گرفتند، خیلی جدی گرفتند! من همیشه در ذهنم بود که این کار خوبی است، کار خوبی نیست، هفته پیش روایتی شنیدم حالا نمی‌دانم چقدر درست است یا نه؛ ولی می‌گفت از بیشعوری های آدم‌ها این است که در زندگیشان برنامه‌ریزی می‌کنند که می‌گویند من برای بچه‌هایم و نوه‌هایم برای آینده باری بگذارم که راحت زندگی کنند، می‌گوید این از بیشعوریشان است. من خودم شاید خیلی این روایت را قبول نداشته باشم؛ ولی این روایت هست می‌گوید همینش هم لازم نیست، همین‌طور که تو خدا داشتی آن‌ها هم خدا دارند. بعد تو برنامه‌ریزی می‌کنی «العبد یدبر» فکر می‌کنی اگر بچه‌ات، نوه‌ات الان زمین و ماشین و تشکیلات و خانه برایش بگذاری حل است، «والله یقدر» بعد یک دفعه می‌بینی خدا یک زندگی برای او مقدر می‌کند که کاش در آن زندگی مثل تو خانه نداشت؛ اما این همه بدبختی هم نداشت، بچه‌اش مریض است یا اخلاق ندارد، یا بی‌دین شده است یا دردی به جانش خورده. «العبد یدبر» ما تدبیرهایمان را می‌کنیم «والله یقدر» اوست که کنار همدیگر می‌چیند.
پس با آن نگاه این روایت قابل‌تأمل است که نه‌بابا مثل اینکه بیشعوری است ما تا حدی [می‌توانیم]، نمی‌توانم که تمام زندگیم را بگذارم برای اینکه آن‌ها بعد از من خوش بگذرانند، ضمانتی نیست. خیلی وقت پیش بنده خدایی ما را از جایی می‌برد جایی دیگر، رانندگی می‌کرد، برای من خاطره تعریف کرد می‌گفت تمام هم‌و‌غمم را گذاشتم به خدا گفتم دو سال چشم‌هایت را ببند من بارم، زندگیم و کارهایم را می‌بندم، نمی‌خواهم حرام باشد؛ ولی خیلی توقع عبادت و فکر به خودت از من نداشته باش، من برای آینده زندگیم کمی کار کنم. می‌گفت یک خانه ردیف کردم بعد یک خانه هم زاپاس برای بچه‌ها و فلان، این برای دخترم، این برای پسرم، یک مغازه، کار و… خیالم که راحت شد که دیگر الان بعد از پنج سال کارکردن پرکوب و فراموش‌کردن خدا در حدی که بعضی‌وقت‌ها نمازم را هم از خستگی نمی‌خواندم، خوب که کارهایم را کردم، حلال، تمام شد، یک شب خوابیدم، صبح بیدار شدم، دخترم حالش بد بود، به بیمارستان رفتم، از آن وقت تا الان یک خانه، دوتا ماشین و کارخانه را فروختیم خرج سلامت این بچه کردیم هنوز هم نشده. به خدا گفتم ما شِکَری خوردیم، این یک خانه را بگذار باشد، بچه را هم شفا بده، حاج‌آقا شما هم دعا کنید. نمی‌دانم حالا شد یا نشد. من که دعا کردم چون دعایم هم سیستمش خیلی برعکس است فکر کنم خودش و بچه‌اش تا الان مرده‌اند؛ ولی «العبد یدبر و الله یقدر» ما تا اندازه‌ای موظفیم تدبیر کنیم، از آنجا به بعدش دیگر ما وظیفه نداریم راجع‌به این چیزها فکر کنیم.
«وَلٰكِن لا تَشعُرونَ» شما نمی‌فهمید. همین الان هم که من گفتم نه من می‌فهمم نه شما؛ یعنی فرداصبح دوباره همان زندگی قبلی را داریم. یک درصد، هر جلسه‌ای، هر ختمی که می‌آییم یک درصد تعدیل کنیم همین از نظر خدا خوب است. یک درصد! امشب هیچ‌کس از این جلسه عارف‌بالله بیرون نمی‌رود چون من خودم هم بیرون نمی‌روم. خودم هم الحمدلله مثل خودتان هستم؛ ولی هر جلسه‌ای، هر ختمی، هر رفتنی، هر فوتی و هر شهادتی ما باید یک درصد به خدا نزدیک‌تر بشویم و نزدیک‌تر شدن فقط _ من دارم بعد از بیست سال صحبت‌کردن راجع‌به دین و اخلاق می‌گویم_ فقط راهش عظمت است هیچ راه دیگری ندارد. تمرین کنم، چله نمازشب بگیرم، حافظ قرآن بشوم، این‌ها هیچ فایده‌ای ندارد فقط راهش این است که عظمت خدا در قلب من باشد. دنیا را کوچک ببینم، برگردیم، شاهد می‌گیرم که آقا‌امیرالمؤمنین‌‌(ع) می‌فرمایند که تنها دلیلی که من در قدیم داداشی داشتم که خیلی دوستش داشتم این بود که دنیا در چشم او کوچک بود. نگفت چون نمازشب می‌خواند، چون مجاهد فی سبیل‌الله بود، جانباز بود، گفت تنها دلیلی که منِ علی دوستش داشتم این است که دنیا در چشمش کوچک بود. خدا عنایت کند دنیا در چشم ما کوچک بشود. «الهی هَبْ لِی کَمالَ الْانْقِطاعَ الَیْکَ وَ انِرْ ابْصَارَ قُلُوبِنا بِضِیاء نَظَرِها الَیْکَ حَتّی‏ تَخْرِقَ ابْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ الَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَهً بِعِزّ قُدْسِکَ» دعایی که امام(ره) در همه قنوت‌های نمازشبش می‌خواند و تأکید می‌کرد که بارها این را شرح و تذکر دادیم

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید