امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

مراتب ده گانه فجر معنوی - قسمت اول

13 آذر 1404 -   3:27 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها

هر جا که احساس کردی روی دنیا حساب می کنی و یا دنیا بر روی تو حساب می کند، این نقطه، نقطه سقوط است و تو با سر سقوط خواهی کرد…

یالطیف
سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: مراتب ده گانه فجر معنوی – قسمت اول
94/11/17

◄ عناوین اصلی که در این سخنرانی به آن پرداخته شده است:
» بسیاری از مباحث اخلاقی ما ده گانه است.
» “وَالْفَجْرِ” یعنی شکافته شدن شب.
» اولین پشتوانه سالم ماندن یک انقلاب، عبرت گرفتن از تاریخ است.
» وقتی حب دنیا وارد قلب شد، چه چیزی به آن اضافه می شود؟؟
» چه زمانی جبرئیل دلش سوخته است؟!
» از بزرگ ترین ها مثال آورده شد، تا در کوچکترین ها دست و پایت نلغزد!
» نتیجه عبرت نگرفتن از قوم عاد و ثمود چیست؟
» اسم حبّ دنیا را میل به خدمتگزاری نگذارید!
» امام(ره) نود سال ماند، اما دل نبست.
» در رویای صادقه چه چیزی جواز بهشت رفتن علامه مجلسی شد؟
» چه زمانی کار خراب می شود؟!
» شهید را با خصوصیات عمومی انتخاب نمی کنند.
» باید یک اتفاق باطنی بیفتد!
» چه زمانی نقطه سقوط است؟!
» جواب مقام معظم رهبری(مد ظله) به این سوال: اگر شما نباشید چه اتفاقی می افتد؟
» چرا پیامبران ادعایی نداشتند؟
» زندانی اطرافیانی شده ای که برای خودت ساخته ای!
» چه چیزی انسان را افسرده می کند؟
» کمی موسی را به نیل بسپار!

» بسیاری از مباحث اخلاقی ما ده گانه است.
سوره مبارکه فجر از سوره های آخر قرآن است، اما چون مکی است، جزء اولین سوره هایی است که قبل از بسیاری از پیروزی های لشکر اسلام نازل شده و حاوی نکاتی بسیار عمیق و لطیفی است که عمق و لطافت اصلی آن را ان شاء الله امام زمان(عج) باید برای ما باز کنند، اما با یک نگاه ساده و اولیه برخی از نکات، برای ما بسیار مثمر ثمر است.

– وَالْفَجْرِ(1) وَلَیَالٍ عَشْرٍ(2) وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ(3).
نکته اول این است که در ادبیات دینی و اخلاقی ما بر روی عدد ده، حساب باز می کنند و بسیاری از مباحث اخلاقی ما ده گانه است. حتی برای یکی از مهم ترین توسلات ما که توسل محرم به امام حسین(علیه‌السّلام) است و نماد شیعه محسوب می گردد، آقا امام سجاد(علیه‌السّلام) از روزی که می خواستند این توسل را پایه گذاری کنند، آن را ده گانه پایه گذاری کردند!

یعنی گفتند اگر می خواهید برای اباعبدالله(علیه‌السّلام) عزادار باشید، از اول محرم تا شب دهم مراسم داشته باشید. این فرموده امام به آیه ی “وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ”، اشاره دارد.  در بسیاری از مباحث باید  عدد ده در آن باشد تا جواب بدهد. مثلاً در بعضی از مباحث ده سال، در بعضی از مباحث ده روز، در برخی ده ساعت، و حتی بعضی از اذکار و در خواندن برخی از سوره های قرآن، ده بار وارد شده است!

از مهم ترین اعداد مقدسی که در میان شیعیان داریم، عدد 10 اگر اولین عدد مقدس نباشد، که احتمالا هم نیست، دومین یا سومین عدد است. یعنی ما سه عدد مقدس داریم، هفت و چهل و ده! این سه جزء اعدادی هستند که بسیاری از اذکار بر اساس آن ها وارد شده اند، مثلا چهل بار باید فلان ذکر را بگویی، چهل شب این کار را بکنی! “من أخلص لله أربعين صباحاً”، اگر چهل روز رفتارت را درست کنی!

عدد هفت هم که اسرار خیلی پیچیده ای دارد. در این سوره بحث فجر، به معنای طلوع یک نورانیت را منوط بر ده شبانه روز می کند؛ “وَلَیَالٍ عَشْرٍ”! به همین دلیل امام راحل(ره) دوازدهم بهمن یعنی آن تاریخی که امام(ره) وارد ایران شدند را مبارک دانستند و در همان روزها که یا قبل از سخنرانی بهشت زهرا(س) و یا بعد از آن بود، اعلام کردند که بیست و دوم بهمن، انقلاب پیروز است!

یعنی مطمئن بودند که ده روز کار دارد. اگر در خاطر مبارکتان باشد چند سال قبل هم در کانون جشن دهه فجر گرفتیم و گفتیم ان شاء الله بیست و دوم بهمن امسال مبارک نباشد، آن زمان مبارک، رئیس جمهور مصر بود و دوازدهم تا بیست و دوم بهمن همان سال انقلاب مصر یک بار دیگر جان گرفت. دقیقاً بیست و دوم بهمن همان سال بود که مبارک برکنار شد و کار به دست مُرسی افتاد. ایشان هم به انقلاب گند زدند و دوباره به آمریکایی ها تحویل دادند!

حضرت آقا(حفظه الله) هفته بعد از ریاست جمهوری محمد مرسی، به ایشان و سیاست مداران مصر نامه نوشتند و گفتند من نه به عنوان یک عالِم شیعه و نه به عنوان یک رهبر با شما صحبت نمی کنم، بلکه به عنوان یک فرد انقلابی که انقلاب کرده ام صحبت می کنم و می دانم که بعد از انقلاب مشکل خیلی بیشتر از قبل از انقلاب است، هفت نکته را به شما توصیه می کنم. نامه بسیار مفصل بود و قدم به قدم را پیش بینی کردند، جوابیه ای که استاد بزرگوار به حضرت آقا(حفظه الله) داده بودند این بود که ما خودمان بهتر می دانیم چه کار کنیم! الان هم در زندان هستند!

تعصبات قومی و دینی اجازه نمی دهد که مردم مشورت بگیرند! پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می فرمایند: “اطلبوا العلم و لو بالصين”، یعنی بروید از چینی های آن زمان علم را یاد بگیرید. زمانی که ما انقلاب کردیم، بزرگان دینی ما در بسیاری از راهکارهای انقلاب با فیدل کاسترو مشورت کردند. شما که انقلاب کرده اید و در مقابل آمریکا ایستاده اید و الان موفق هستید، چه کرده اید؟

زمانی که بر عدد ده تأمل می کنیم، اتفاق تازه ای می افتد. در گذشته زمانی که ما نوجوان بودیم جناب آقای قرائتی(حفظه الله) مثالی زدند. آن مثال در آن زمان برای من خیلی خوب بود، ایشان در خصوص سِرّ اعداد می فرمودند: زمانی که می گویند اگر از این نقطه، بیست و پنج قدم و سپس چهل و هفت قدم به سمت چپ بروید، به گنج می رسید، اگر شما چهل و شش قدم بروید نمی رسید، و اگر هم پنجاه قدم بروید، رد می شوید. یعنی در اعداد سِرّی وجود دارد.

» “وَالْفَجْرِ” یعنی شکافته شدن شب.

“وَالْفَجْرِ” یعنی شکافته شدن شب. برای اینکه انسان ها بتوانند اول نور و تاثیر طلوع خورشید بر روح و روان و معنویتشان را ببینند، برنامه هایی که دارند باید ده گانه باشد. “وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ” که در قرآن کریم آمده به این معناست که ما تمامیت کارهای بسیاری از پیغمبران را “بعشر” قرار داده ایم، یعنی باید ده بار کار کنند.

روایت مفصلی را از رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در ایام انقلاب سال پنجاه و هفت زمانی که در مشهد در تظاهرات شرکت می کردیم، پخش می کردند که قسمت دومش را هم مقداری تحریف کرده بودند، مبنی بر اینکه: در ظهور انقلاب اسلامی مردی از قم قیام می کند. ده سال انقلاب را به بلوغ می رساند و سپس آن را تحویل می دهد. این قسمت اول کاملا قطعی است و شما می توانید در نهج الفصاحه آن را ببینید. سال پنجاه و هفت انقلاب شد و امام(ره) در سال شصت و هشت فوت کردند. دقیقا ده سال! اما قسمت دوم روایت را دیگر نمی گویم چون چندان مستند نیست.

در نمازی که خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه و علی نبینا) توصیه می کند هم این کلمه ده را به کار می برد. همان نمازی که در ماه رجب در میان نماز مغرب و عشاء می خوانیم و توصیه شده که این نماز را در سه دهه بخوانید: دهه اول و دوم و سوم از ماه رجب. تاکید بر سه دهه شده است، نه ماه رجب، که اگر ماه رجب بیست و نه روزه شد، بداند که اول ماه شعبان را هم باید بخواند تا سه دهه تکمیل شود.

+ جهان بینی سوره فجر را با هم بررسی می کنیم:
◄ سوره فجر دلایل یک تحول انقلابی و از تاریکی به نورانیت رسیدن را در سه قسمت کاملاً مجزا به ما درس می دهد. به صورت کاملا ناگهانی از اینجا شروع می کند:

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ﴿۶﴾
إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴿۷﴾
الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ﴿۸﴾
وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ﴿۹﴾
وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ﴿۱۰﴾
الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ﴿۱۱﴾
فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ﴿۱۲﴾
فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ﴿۱۳﴾
إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴿۱۴﴾

» اولین پشتوانه سالم ماندن یک انقلاب، عبرت گرفتن از تاریخ است.
یعنی اولین نگاه، نگاه عبرت آمیز به تاریخ است. در اینجا خطاب به انقلابیون است نه کسانی که انقلاب اجتماعی و یا سیاسی کرده اند، بلکه آنان که انقلاب روحی و توبه کرده اند. اصلاً نمی توانیم بگوییم که خطاب به انقلاب های سیاسی است! تمام آیات قرآن در سه بعد سیاسی و اجتماعی یعنی ملت، خدا و خود قابل تفسیر است. حتی زمانی که از زنبور تعریف می کند، سه تفسیر می توان برایش آورد.

در اینجا ابتدا می گوید: شما که از ظلمت به نور آمده اید (منظور انقلاب ایران نیست، انقلاب خودِ من است، من آدم خوبی نبودم، از ظلمت حرکت کردم و توبه کردم و وارد نور شدم)، اولین پشتوانه این انقلاب که سالم بماند این است که “أَلَمْ تَرَ كَيْفَ”، تاریخ گذشته را مرور کنید و ببینید چه خبر است!

اولین فراز سوره فجر، عبرت گرفتن تاریخی است. و سپس از قوم عاد مثال می زند “فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ” قوم عاد یکی از قدرتمندترین اقوام تاریخ بشریت است. مثلا در یک زمانی قدرتمندها، ایران و روم و بعضا یونان بوده اند. اما کمی سابق تر، حتی قبل از بنی اسرائیل را که نگاه می کنیم، یکی از قوی ترین قوم های تاریخ بشریتِ نسل حضرت آدم، قوم عاد بوده است. در کره زمینِ آن زمانی که یک الی دو سوم آن قابل دسترسی بود، بر همه آن تسلط داشتند، قدرت مطلق جهانی و کدخدای رسمی بوده اند.

– “الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ”، زمانی که آن ها می خواستند کاخ بسازند، به سنگ های زمینشان بسنده نمی کردند، بهترین سنگ دنیا را پیدا می کردند و برده می فرستادند تا از آن طرف دنیا بر روی چرخ و گاری بگذارد و بیاورد، که مثلا پانزده تا بیست و پنج سال زمان می برد!

البته آن زمان عمرها هم طولانی بود، مثلاً چهارصد سال عمر می کردند. کسانی بودند که کوه ها را از این طرف کره زمین به آن طرف کره زمین با تکنولوژی همان زمان منتقل می کردند. در کتاب یکی از نویسندگان ماورایی غرب در دهه هفتاد یا  هشتاد، به نام “ارابه خدایان” با آوردن سنگواره و فسیل اثبات می کند کوه هایی که قوم عاد جا به جا می کرده، با قدرت موجودات فضایی بوده است! آن ها چطور کوه را جا به جا می کردند؟ با کدام جرثقیل و تریلی و قطاری؟ اثباتی که اصلاً هم علمی نیست، اما دانشمندان گیج شده اند که آن ها چطور کار می کرده اند؟

– “الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ”، یک کوه را از یک زمین به سرزمینی دیگر می بردند.
– “أَلَمْ تَرَ كَيْفَ”، آیا آن ها را ندیده اید؟
– “وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ”، فرعون ها را ندیده اید؟
کمی که از قوم عاد جلوتر می آید، به فراعنه می پردازذ که از قدرت های مطلق آن زمان بودند، مثل مصر. می دانید که یکی از تمدن های خیلی قدیمی مربوط به مصر است. مثلاً خلقت آدم هشت هزار و دویست سال قدمت دارد، تمدن مصر هفت هزار و پانصد سال قدمت داشته است!

– “الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ”، کسانی که به زمین هایی که در اختیارشان گذاشته بودیم، راضی نشدند و لشکر کشی ها کردند!
بنده خدایی می گفت طرف خیلی پولدار است، بعید است برای پول ذلت بکشد! گفتم نه اتفاقاً هرکس که بیشتر پول دارد، بیشتر هم ذلیل پول است، برعکس است! آنان که غنی ترند قطعاً محتاج ترند. وگرنه نمرود و ثمرود و هیتلر و ناپلئون و چنگیز و… کاخ و همه امکاناتی داشتند، اما با این وجود برای کشور گشایی با دردسرهای زیاد به کوه و بیابان می زدند. تو که همه چیز داری و اگر از الان چهارهزار سال به تو عمر بدهیم و تو نیز در پول غوطه ور شوی و حتی طلا بخوری، باز هم داری!

» وقتی حب دنیا وارد قلب شد، چه چیزی به آن اضافه می شود؟؟

خصوصیت دنیا این است که وقتی حبّ دنیا وارد قلب شد، حتماً حرص نیز اضافه می شود. حرص یعنی تو را مثل خوره از درون می خورد، اجازه نمی دهد که لذت ببری! چنگیز همه عمرش را برای کشورگشایی بر روی اسب گذراند. یا اگر سیبری نبود هیتلر همه جهان را گرفته بود، کل اروپا را که گرفت. فقط سیبری و حماسه … توانست آن را نگه دارد. یعنی سرما هیتلر را شکست داد، وگرنه داشت کل جهان را می گرفت.

این ها را مثال می زند و می گوید: “الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ”، حرصی دامن گیر این افراد می شود که هیچ گاه نخواهند توانست از نعمت ها لذت ببرند، دائم به دنبال دنیا می دوند. کسانی هستند که دائما دنیا آن ها را به دنبال خودش می کشاند، به آن ها سراب نشان می دهد و آن ها را به هوای آب می کشاند و دائم دارند دور کره زمین برای بیشتر و بیشتر کردن دارایی هایشان می چرخند!

در این مدتی که این فرد با صدها هزار میلیارد دلار پوند، برای یک دلار بیشتر داشت جان می داد و استرس داشت و فحش می داد و فحش می خورد و اعصابش را بهم می ریخت، یک زندگی هم با پانصد هزار یا پنج ملیون تومان تشکیل شد و با نان و پنیر و سبزی و ظهر هم آبگوشت و شب هم با کله پاچه گذراندند، الان هم فوت کردند و زندگی تمام شد!

» چه زمانی جبرئیل دلش سوخته است؟!
امام صادق و در روایتی دیگر گفته اند امام جواد(علیهما‌ السلام) می فرمایند: از عزرائیل سوال کردند که آیا تا به حال دلت سوخته است؟ گفت: در سه زمان، یک زمانش همین بلایی بود که خداوند تبارک و تعالی بر سر نمرود آورد. بیچاره حدود سیصد و هفتاد، هشتاد سال زمان برد تا بهشت شِداد را بسازد! هرچه به او گفتند بیا و آن جا را ببین قبول نکرد، می گفت تا کاملا ساخته نشود نمی آیم!

بعد از سیصد سال افتتاحیه گذاشتند او را بر سر در رساندند، یک در از بالا درست کرده بودند که سه هزار پله می خورد تا به کف برسی. از این سه هزار پله که پایین می رفتی، مناظر از دور قابل مشاهده بود تا اینکه به کف می رسیدی. در را که می خواستند باز کنند، هنوز شکاف در باز نشده بود که خدا به عزرائیل گفت جانش را بگیر! عزرائیل می گوید در آن زمان بود که گریه ام گرفت و به خدا گفتم بگذار در را باز کند!

» از بزرگ ترین ها مثال آورده شد، تا در کوچکترین ها دست و پایت نلغزد!
– “إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ”، بزرگ ترین ها را برایت مثال زدم تا عبرت بگیری و برای این کوچکی ها حرص نزنی و هوای نفس نداشته باشی! بزرگترین ها را برایت مثال زدم که در کوچکترین ها دست و پایت نلغزد. بسیار بودند که رفتند و پرواز کردند و بردند و خوردند، در بزنگاه خدا گفت همین الان جانش را بگیر. برخی از شهدا آدم های کاملاً بی فرهنگی بودند، یعنی هیچ نداشتند، حتی سواد! یکی از شهدا، خدا درجاتش را متعالی کند، شب عملیات، یک ساعتی قبل از شهادتش با من درد و دل می کرد و می گفت حق الناس ها را باید چه کار کنم؟ گفتم باید وصیت کنی.

پرسیدم چه حق الناس هایی داری؟ گفت من خربزه زیاد می دزدیدم. میوه فروش محله مان وقتی می خواست وانت را پارک کند، من از کنار یک خربزه برمی داشتم و فرار می کردم. گفتم دقیقا باید بنویسی چه کسی و کجا، او هم در وصیت نامه اش نوشت. خطش را هم هنوز یادم هست.

این آدم یک وقتی من را نصیحتی کرد، من داشتم یک کاری می کردم و مقداری بالا شهر بازی در می آوردم، فرمانده مان رو به او گفت: ببین، کلاس را از بالا شهری ها یاد بگیر! او هم یک نگاهی کرد و گفت: حاج آقا باکلاس یا بی کلاس، کرم های زیر خاک جفتمان را می خورند. “الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ، إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ”، یعنی یک بچه شانزده، هفده ساله به این نکته رسیده بود چرا که می دانست کرم و خاک و رفتنی وجود دارد، اصلاً نمی گویم آن حرف درست یا غلط است، اما نتیجه ای که می شود گرفت و آن مبنایی که براساس آن می توان صحبت کرد، درست بود.

یکی از بچه ها خیلی لاغر بود، به او مدام می گفتند، بخور تا رو به راه شوی، می گفت من بخورم تا بعد کرم ها بخورند؟ مرگ بخورند! الان هم زنده است و خادم حرم علی ابن موسی الرضا(علیه‌السّلام) است و هنوز هم جثه کوچکی دارد. هر چند وقت یک بار که بچه ها به او می رسند می گویند تو هنوز به فکر کرم ها هستی؟

بالا و پایین دنیا در چشم اولیاء خدا با همین “إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ”، رسماً سقوط می کند. چرا که اگر سقوط نکند در جایی که مرصاد و تنگنا و کمین گاه است، خدا ساقطش می کند! لذا مرحوم حضرت آیت الله العظمی جمال گلپایگانی در خاطراتشان می فرمودند: دو رفیق داشتم که یکی از آن ها دم مرگ به خدا فحش می داد با وجود اینکه جداً عالِم و علامه بود.
– چرا فحش می دهی؟
– من جان دادم تا توانستم آجر آجر روی هم بچینم و بالا بیاورم، در زیر سرما و گرما درس خواندم، ذره ذره و قدم به قدم، در این جامعه اعتبار کسب کردم! با خون دل بچه دار شدم و با خون دل او را بزرگ کردم و می خواهم آینده اش را ببینم، حالا به من می گویند وقت مرگت است!

– آقا جمال می گوید نصیحتش کردم و گفتم: عزیزم ابراهیم هم همین را می گفت، خدا گفت کار من از سر دوست داشتنت است.
– نمی خواهد من را دوست داشته باشد. چرا دوست داشتن های خدا به این شکل است؟ هرکس را که دوست دارد می کُشد، این چه مدل دوست داشتن است؟

» نتیجه عبرت نگرفتن از قوم عاد و ثمود چیست؟

– “إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ”، به چه معناست؟ یعنی اینجا جلوی آدم را می گیرد! اگر عبرت قوم عاد و ثمود در ذهن های ما ایجاد بی تفاوتی نسبت به پستی و بلندی های دنیا نکند، در اوج بلندای متوهمانه ذهن ما که سینه را سپر کرده ای و فکر می کنی که کسی هستی، “إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ”،  به نقطه فحش دادن به خالق و خدا می رسی!

» اسم حبّ دنیا را میل به خدمتگزاری نگذارید!
طفلک، در سوریه شهید شد؟ جوان ها را می فرستید آن جا شهید می شوند! اصلاً فرض کنید که ایشان در بیست و چهار سالگی شهید نشود، زمانی در مناطق جنوب این فیلم را برایتان بازی کردم، گفتم کسی بالای چهل سال در جمع ما هست؟
– بله.
– حاج آقا خوش می گذرد؟
– نه بابا!!

این شهید هم بماند که پانزده سال بعد، یعنی در زمان چهل سالگی از او بپرسیم خوش می گذرد و او بگوید نه بابا؟ شهید شدن دلسوزی دارد؟! دلت برای خودت بسوزد. می گویند اگر بود چه خدمت ها که نمی کرد! این حرف ها را رها کنید، اسم حبّ دنیا را میل به خدمتگزاری نگذارید!

می خواهی بمانی؟ نود سال بمان. هر سال در دهه فجر این فیلم را از حضرت امام(ره) پخش می کنند که در هواپیما هستند و دارند انقلاب را به نتیجه می رسانند و به ایران می آیند. (می دانید که حکومت های زیدیه و… زیاد داشته ایم، اما حکومتی که شیعه علوی باشد، اصلا نداشته ایم. علویان را داشته ایم که علوی بوده اند، نه شیعه اثنی عشری! زیدیان را داشتیم که اعوان و انصارشان همین بچه های انصارالله یمن هستند که خدا ان شاء الله توفیقاتشان را بیشتر کند)، برای اولین بار بعد از زمانی که ابو موسی اشعری انگشترش را از دستش درآورد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را خلع کرد، تا بیست و دو بهمن ماه پنجاه و هفت، ما دیگر حکومت شیعی نداشته ایم. حالا امام(ره) دارد انقلاب می کند و خبرنگار می خواسته گل بگیرد، می پرسد: الان چه حالی دارید؟

– امام فرمودند: هیچ!
– خبرنگار کلاً وا رفت. حال که دارید می آیید، ما چه کار کنیم؟
– یک طلبه دارد می آید، شلوغش نکنید.
– آقا دارید فوت می کنید، چه می شود؟
– یک طلبه دارد می رود، شلوغش نکنید.

» امام(ره) نود سال ماند، اما دل نبست.

نه آمدن من چندان برای خلقت مهم است و نه رفتن من! درحالیکه ما نسبت به خودمان می گوییم، ما اگر باشیم فلان کار را می کنیم. امام(ره) نود سال ماند، اما دل نبست. چرا این بحث ها فقط باید شب عملیات گفته شود؟ شب عملیات الان است! اینکه حالا نُبل الزهرا را گرفته اند، جهاد اصغر است. نُبل شیراز را چه زمانی می خواهند آزاد کنند؟ جهاد اکبر!

از فردا باید نُبل شیراز را از اسارت آزاد کنند. الزهرای شیراز الان محاصره است. الان در دبیرستان و دانشگاه نمی توانیم بین جوان ها اسم خدا و پیغمبر بیاوریم! برو الزهرا را آزاد کن! سرمان را انداخته ایم پایین و در جلسات دور خودمان نشسته ایم و با هم داریم صحبت می کنیم. چه کسی می تواند این کار را بکند؟ فرصت ها داده شده است برای خوب و با لذت و با آرامش گذراندن، و از فرصت استفاده بهینه کردن! بقیه اش همه بازیست که در خارجی هزار به یک جو نمی خرند!

» در رویای صادقه چه چیزی جواز بهشت رفتن علامه مجلسی شد؟
در خواب هایی که از رویاهای صادقه است، من خواب علامه مجلسی را یک بار از یک منظر بررسی کردم و حالا از یک منظر دیگری بررسی می کنیم! رویای صادقه ای است که مرحوم آقای نجفی و چند نفر از بزرگان و علما، علامه مجلسی را در رویا دیدند و پرسیدند: چه خبر؟ گفتند: تا رسیدیم هر آنچه داشتیم را نشان دادیم، صد و ده جلد بحار الانوار، صد و پانزده جلد فلان، چهارصد و پنجاه جلد فلان، صد سال عمر فلان، انقدر تهجد، همه را نشان دادیم که ما این هستیم! یک نگاهی کردند و گفتند این ها که هیچ!
– ببخشید من متوجه نشدم، تکرار بفرمایید.
– این ها که هیچ!
– یعنی چه؟
– همه گفتند که تو این ها را نوشته ای و اعتبار گرفته ای! نکند کتاب نوشته ای، فکر کرده ای که در مقابل حوری به تو می دهند؟ نه عزیزم برای این کتاب ها قوری هم نمی دهند. کتاب نوشته ای، در مقابل اعتبار پیدا کرده ای!

– بنده هفده سال دارم سخنرانی می کنم.
– این که هیچ! همه دیدند و ما شاء الله گفتند و تمام شد، مزدش را گرفته ای.
– نماز و روزه و نماز جماعت و زیارت چه؟
– درصدی از پاداشش را به تو آرامش دادیم و درصدی را هم آمرزش گناهانت شد! دیگر چه داشتی؟
– هیچ!

این وضع علامه مجلسی بود، برخی از ما آخوندک ها وهم برداشته ایم که الان دین خدا در این شهر معطل من است!
بعد گفتند: آن گربه بود که در خیابان صدا کرد و دلت برایش سوخت و نانی به او دادی، خیلی تو را دعا کرد، بیا وارد بهشت شو! برایش بنویسید به دعای گربه وارد بهشت شد!

» چه زمانی کار خراب می شود؟!

برداشت سطحی و اولیه از این خواب که درست هم نیست این است که پس با این حساب حوزه را تعطیل کنیم و به دنبال گربه بگردیم. این بدترین و سطحی ترین برداشتی است که می توان از آن خواب کرد. برداشت صحیح این است: در مواقعی که می پنداریم فلان امر مهم است، اهمیت آن خراب می شود.

مثلا می گویند: رزمنده ایم! تمام شد. همین که با این لحن گفتی رزمنده ایم، اهمیت رزمندگی ات خراب شد، برو بگرد اگر گربه ای را سیراب کرده ای، برای روز قیامت بیاور.

سی سال است که نماز شبم ترک نشده، همین مدل صحبت کردن، اهمیت سی سال نماز شب را خراب کرد. این نماز شب دیگر در روز قیامت خریدار ندارد. بحث ریا نیست، بلکه بحث اهمیت نفسانی است! من به هیچ کس نگفته ام! اصلا قرار نیست که به کسی بگویی، همین که فکر کرده ای خبری است، دیگر خبری نیست. هر جا فکر کردی که خبری نیست، در آن جا خبری هست!

آقا امام علی(علیه‌السّلام) در نهج البلاغه فرمودند: آن چیزهایی را که گمان می کنی اصلاً مهم نیست، چه از گناه و چه از ثواب، خیلی مهم است! “ایّاکم وَالمُحقَّراتِ مِن الذُّنوب”، مفهوم مخالف این روایت مثلا می شود: “علیکم بالمُحَقّراتِ مِن الثّواب”، این اصل است. “آن را که خبری شد، خبری باز نیامد”.

» شهید را با خصوصیات عمومی انتخاب نمی کنند.

بسیاری از بچه ها سؤال می کنند: شهدا چه خصوصیاتی داشته اند؟ به تجربه خدمتتان عرض می کنم، خصوصیاتی که در شهدا با چشم دیده ایم، در مابقی انسان ها هم دیده ایم، اما شهید نشده اند، و صدها کار زشت از مابقی انسان ها دیده ایم که در شهدا هم دیده شد، اما شهید شدند! اصلاً ملاک بارز ندارد که با چشم دیده شود، که مثلا بگوییم شهدا باید این مقیاس ها را داشته باشند.

لباسشان باید به این شکل، نمازشان به این شکل، نماز شب باید بخوانند، هیئتی باید باشند، سینه زن باشند و…! یک خصوصیات عمومی داریم که آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) در نهج البلاغه میگویند: خصوصیات عمومی جامعه اسلامی باید این ها باشد! اما شهید را با خصوصیات عمومی انتخاب نمی کنند. ما خصوصیات خصوصی داخلی هم داریم!

» باید یک اتفاق باطنی بیفتد!

نماز شب خوان داریم که نه تنها شهید نمی شود که به جهنم هم می رود. کسانی را هم داریم که در عمرش نماز شب نخوانده، اما شهید شده است. نماز قضا هم دارد! یکی از شهدا هفده سال داشت و نوشته بود سه سال نماز قضا برای من بخوانید. بچه ها گفتند تو دو سال است که بالغ شده ای، سه سال برای چیست؟ گفت این دوسال که نماز نخوانده ام بماند، خیلی هم ضد نماز صحبت کرده ام!

شهید داریم که اصلا در عمرش نماز نخوانده است. شهیدی هم داریم که شب قبل از شهادتش تازه مسلمان شده بود. چرا این فرد شهید شد؟ شهید داریم که در کارون شهید شده، درحالیکه چهارسال داشته است. چرا شهید شد؟ هیچ مقیاس واحدی نداریم.

– “وَالفَجر”، باید یک اتفاق باطنی بیفتد! قدم اول این است که به نقطه ای برسد که دیگر پستی و بلندی دنیا برایش اهمیت نداشته باشد. لذا پدری با وجود عشق پدری که دارد، می سوزد اما وصیت می کند و خطاب به همسرش می نویسد، می دانم بچه ام یتیم می شود، عمریست که بر یتیم های مردم گریه کرده ام حالا با دست خودم بچه ام یتیم می شود (شهید می شوم) اما، جمله بعدش نقطه رسیدن است، ایصال به مطلوب در اینجا اتفاق افتاده است، اما بدان خدایی بالای سر ماست که این دنیا آنقدر کوچک است که تیمار کردن تو و فرزندم از جمله کارهایی است که خدا اصلاً روی آن ها حساب باز نمی کند.

» چه زمانی نقطه سقوط است؟!

اینطور نیست که مثلا صبح از خواب بیدار شوی و خدا بگوید بروم و به تیمار این زن و فرزندش برسم! این کارها برای خدا روتین است. هر جا که احساس کردی روی دنیا حساب می کنی و یا دنیا بر روی تو حساب می کند، این نقطه، نقطه سقوط است و تو با سر سقوط خواهی کرد!

هر چه انسان ها کوچک ترند، متوهمانه احساس مهم بودن بیشتری را در سرشان می پرورانند و در مقابل هر چه بزرگ تر می شوند، خلاص می شوند. مثلاً به انجوی بگوییم تو اگر نباشی چه اتفاقی می افتد؟ من اگر نباشم جبرئیل و عزرائیل و اسرافیل که کلاً عزا دارند، فکر کنم عرش هم یک دهه عزاداری بگیرند و برایم سینه بزنند که وا اسلاما، چه بلایی بر سر کره زمین نازل شد که انجوی مُرد!
» جواب مقام معظم رهبری(مد ظله) به این سوال: اگر شما نباشید چه اتفاقی می افتد؟

در مقابل زمانی که نزد رهبر جهان اسلام می روی، و از حضرت آقا(حفظه الله) بپرسی که اگر شما نباشید چه اتفاقی می افتد؟ می گوید اتفاقی نمی افتد، دنیا دارد راهش را ادامه می دهد، ما هم در این راه هستیم دیگر! قطاری است که با یک ترمز من را پیاده می کند و سپس راهش را ادامه می دهد. نه ریل برچیده می شود و نه قطار و راننده قطار، و نه حتی از امکانات قطار کم می شود. مسافرین در ایستگاه ها پیاده می شوند. برخی از مسافرین از همان ابتدا که سوار بر قطار می شوند، فکر می کنند که خودش دارد قطار را می چرخاند، درحالیکه هیچ اتفاقی نمی افتد!

» چرا پیامبران ادعایی نداشتند؟

امام کاظم(علیه‌السّلام) فرمودند: موسی، عیسی و حتی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) هیچ کدام چنین ادعایی نداشته اند. چرا؟ چون به تاریخ نگاه کرده بودند! چون دنیا اصلاً ارزشی برای این افراد نداشت که فکر کنند مثلاً در این دنیای بی ارزش به درصدی از ارزش خواهند رسید! راحت رفتند، چهار نفر نشستند و گریه کردند، چهار نفر هم دلشان سوخت و تمام شد. آن چهار نفر هم چند سال بعد نمی دانستند که دیگر نیستند!

» زندانی اطرافیانی شده ای که برای خودت ساخته ای!
آیه ای که می خواهم به عنوان تکمیل بحث از آن استفاده کنم، خصوصیاتی از دنیا را می گوید که دلایل زجر کشیدن در دنیا را بیان می کند. نمی خواهم سریع از این آیات رد شویم، اگر زنده باشیم هفته آینده گفته می شود، اگر هم نبودیم قطار دارد می رود، هفته آینده فرد دیگری پیدا می شود و خدا الهاماتی به او می کند که باید این موارد را بگویی!

ما تعطیل و عروسک هایی بر روی زمین هستیم! چقدر برخی از حرف های جبریون درست است! نروید فردا بگویید که من طرفدار جبریون هستم، اما برخی از حرف هایشان درست است. یک عده از آن بالا طناب ها را به دست گرفته اند و دارند ما را می چرخانند. ما عروسک هستیم! پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می فرمایند، گاهی خداوند کارش را به دست ظالمین می سپارد. مثلاً می بیند ایران عرضه ندارد که تکانی به جهان اسلام بدهد، به آمریکا می گوید امروز یک نقشه بریز، عربستان سعودی ها را بردار و در سوریه پیاده کن تا این ها یک کاری بکنند. خودشان می روند و خرابکاری می کنند و کسالت ما را جبران می کنند. بازیچه هستیم دیگر!

بعد می گوید شما بعضی از کارها را می کنید و این کارها برای شما مشکل ایجاد می کند. از جمله کارهایی که می کنید این است که اطراف خود را محبس روح خودتان قرار می دهید. یعنی اطرافی که برای خودتان ساخته اید، انقدر شما را درگیر کرده که گمان می کنید اگر به این اطراف لطمه ای وارد شود، چه اتفاقی می افتد! تو، زندانی اطرافیانی شده ای که برای خودت ساخته ای. خیلی جای بحث دارد!

» چه چیزی انسان را افسرده می کند؟
برای خودت کاخی از آرزوها و رویاها را به عنوان نقاط قطعی زندگی شادمانه و سعادتمندانه در دنیا ساخته ای که هر جا به این کاخ لطمه می خورد، تو فکر می کنی دنیا خراب شده است. مولوی خیلی زیبا تفسیر می کند، می گوید: مورچه از در اضطراری خانه بیرون زد و فریاد زد که جهان را آب برد! در این حین زنبوری داشت رد می شد و به مورچه گفت: عزیزم خانه شما در جهان که نه، در همین دشتی هم که در آن قرار دارید هم نه، بلکه برای ما زنبورها هم که از بالا رد می شویم دیده نمی شود! جهان را آب نبرده است، چهارپایی در حال رد شدن بود، حواسش نبود، گلاب به رویتان یک اتفاق بدی افتاد. بیا بیرون و ببین که جهان این است! انقدر اطراف خودش را بسته است و در ادامه مولوی می گوید همین امر انسان را افسرده می کند. روشنایی و گرمی دو گزینه ای است که در این شعر به عنوان لازمه یک زندگی با طراوت شمرده شده است.

» کمی موسی را به نیل بسپار!
برای خودمان می بندیم که من باید با این خصوصیات و این شرایط باشم تا خوش بگذرد! به قول مولوی، کمی کودک پیامبر آینده را بر زورقی بنشان و بر نیل رها کن! بگذار تا کمی هم خدا کار کند. انقدر به خدا نگو تو شعورت نمی رسد، مگر اینکه اینطور که من می گویم کار را برای من ردیف کنی! کمی موسی را به نیل بسپار، بگذار کار جلو برود و هر چه خدا بخواهد.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید