یا حبیب
متن سخنرانی
سیدمحمد انجوینژاد
موضوع: خودباوری – قسمت هشتم
تاریخ: 1402/05/03
عناوین سخنرانی
»شکر باعث بزرگی انسان میشود
»سقف آرزوها باید بر مبنای آن توان جسمی، ذاتی و روزی خداوند تبارک و تعالی برای ما باشد
»نه گفتن یکی از هنرهای انسانی است
»تربیت تابع انگیزه است
»در بحث تربیت، اگر کسی را با محاسنش نبینی، او خودش را با معایبش نشان خواهد داد
»اطلاعات خیلی دردی را دوا نمیکند بعضیوقتها ما نیاز به عنایت داریم
در گزینههایی که برای خودباوری گفتیم خودتأییدی و بحث تعریف شکست و پیروزی را دیشب عرض کردیم.
»شکر باعث بزرگی انسان میشود
اما همانطور که قبلاً هم، جلسات اول خدمتتان عرض کردم انسانها به فراموش کردن شادیها و لذتهایشان و در خاطر سپردن تلخیهایشان تمایل دارند. آدمهایی که یک واقعه تلخ را ثبت میکنند به مراتب بیشتر از آدمهایی هستند که وقایع شیرین را ثبت میکنند؛ چون به انسان در حالتهای شیرین خوش میگذرد، حتی آن لحظه را هم بخواهد ثبت کند، حاضر نیست خرج کند و دوست دارد به خوشگذرانیاش ادامه بدهد. در تلخیهاست که آدمها تنها میشوند، بعد تلخ و ساکت میشوند و ثبت میکنند، بعد هم مرور میکنند؛ اما راجعبه پیروزیها و شیرینیها یکی از چیزهایی که به ما قوت قلب و خودباوری میدهد، ثبت پیروزیها چه در ذهنت چه در جایی دیگر است. حالا باز بخواهیم به روشهای روانشناختی برگردیم، اینکه میگویند دانشآموز مثلاً در اتاقش یک وایتبرد یا بیلبوردی داشته باشد، آنجا هی بزند من در این کار پیروز شدم، در این کار موفق شدم، این یک بحث است، بحث دیگری که در حاشیه آیات قرآن و روایات به آن پرداخته میشود این است که شاکرین کسانی هستند که لحظات خوش را که خودشان را به خدا مدیون میدانند، دائم به خودشان یادآوری میکنند. پس این دوتا میتواند کنار همدیگر در مباحث مادی و معنوی ما را یاریگر باشد.
این بحث شکر در خودباوری خیلی جدی است چون شکر شیرینیهای دنیا را برای ما تمدید میکند. وقتی شکر میکنی این اتفاق میافتد. «وَلَئن شَکَرتُم لَأَزیدنَّکُم» شکر باعث بزرگی انسان میشود. «لَأَزیدنَّکُم» خودتان را بزرگ میکنید. وقتی انسان بزرگ میشود؛ یعنی خودباور میشود؛ یعنی احساس عظمت میکند. خود کلمه شکر از دو مسیر؛ یکی مسیر ذکر لسانی که روزانه، دائم و همیشه الحمدالله بگوید به ما یادآور میشود که چه نعمتهایی را داریم. دو
از مسیر غیبی که خود الحمدالله و شاکر بودن باعث عنایت خدا میشود، خداوند تبارک و تعالی وقتی به انسانی عنایت میکند این باعث بزرگی، نزدیکی و تقرب انسان میشود. پس گزینه تکمیلی بحث دیشب اخرش این است که پیروزیهای خودت را با شکر یادداشت کن.
»سقف آرزوها باید بر مبنای آن توان جسمی، ذاتی و روزی خداوند تبارک و تعالی برای ما باشد
بعدی این است که چرا ما احساس شکست میکنیم؟ ما بعضیوقتها کاری را که میتوانیم انجام بدهیم، انجام میدهیم، این باعث رشد نمیشود، کاری که فکر میکنی میتوانی انجام بدهی یا حتی فکر میکنی نمیتوانی انجام بدهی اما به امتحانش میارزد را انجام بده تا رشد کنی. خیلیخب؛ اما اگر این کار و هدف اینقدر با تو فاصله داشته باشد که یکبار بروی نرسی، دوبار بروی نرسی، سه بار بروی نرسی، ده بار، صدبار! این شکستها روی هم تلنبار میشود، نه به دلیل اینکه تو عرضه نداری به دلیل اینکه هدف را متناسب با خودت و توانت، یا بهتر بگوییم سقف آرزوهایت را متناسب با خودت تنظیم نکردی. آرزو چیست؟ آرزو چیزیست که من نمیتوانم به آن برسم باید تلاش بکنم. خیلیخب، همین را هم باید برایش سقف تعیین کنی. سقف آرزوها باید بر مبنای آن توان جسمی، ذاتی و روزی خداوند تبارک و تعالی برای ما باشد. روزی و رزق! هرکس از ما یک رزق و روزی دارد، اگر احیاناً بخواهد خیلی بزرگتر از آنچیزی که هست ببیند شکست میخورد. شکست اول، دوم، سوم تا صدم، خودباوری این شخص پایین میآید. قدم به قدم باید جلو برویم. پس نکته بعدی بحث سقف آرزوهاست.
»نه گفتن یکی از هنرهای انسانی است
نکته بعدی راجعبه بحث نه گفتن است که اصلاً ما کتابی داریم اغلب بچهها این کتاب را خواندند چون خیلی این کتاب تجدید چاپ شده است و خیلی هم قدیمی است. با این که خیلی هم قدیمی است هنوز چیزی بالاتر از این نیامده « هنر نه گفتن». یکی از دلایلی که ما هزارتا کار سرمان است، در هیچکاری به توفیق نمیرسیم، سقف آرزوهایمان هیچ وقت تکمیل نمیشود، در همه کارها هم یک نیمچهشکست یا یک شکست کامل میخوریم، این است که ما میخواهیم به همه بله بگوییم. هرکس هر توقعی دارد میخواهیم بله بگوییم. اولاً من به نظرم میرسد راههای ارتباطی ما باید مدیریت شده باشد. ببینید من مثال ساده بزنم، تو اگر بخواهی کار مردم را راه بیندازی نباید میزی کنار خیابان بگذاری، بگویی کارهای شما قبول میشود. زمانی خیلی وقت پیش، دو سه دوره قبل یادم است، یکی از وزرا میخواست بگوید من خیلی مردمی هستم، وزیر کشاورزی هم بود، احتمالاً یادتان است، بعد همان روز اولی که رأی آورد در تلویزیون آمد و گفت من درخدمت کشاورزان هستم این هم شماره موبایلم است با خودم تماس بگیرید. ببین اصلاً این یعنی چه؟ وقتی کسی به جای مدیریت در حد وزارتخانه میگوید کشاورز برای مشکلاتش با خودم تماس بگیرد، شماره موبایلش را میدهد، همانجا باید میفهمیدی که دو ساعت بعدش مخابرات پیام خواهد داد که آقا ترافیک روی این موبایل است و قفل شد. والسلام.
ما اگر میخواهیم درست کار انجام بدهیم، نباید همه کار انجام بدهیم، هرکس هر کاری گفت، بسمالله ما در خدمتیم. مثلاً شما فرض کنید، میخواهیم محرم جلسهای بگیریم. آقا دوره زمانه اینطوری است کار فرهنگی باید بکنید، خیلیخب، الان ما یک جلسه محرم بخواهیم بگیریم، به جلسه خودمان دوتا، سهتا آیتم میتوانیم اضافه کنیم. امشب برای شهدا است، دو سه تا هم میتوانیم اضافه کنیم. از جمعیت نظرخواهی کنیم که ما امشب چه کار کنیم، بیست و هفت هزارتا نظریه بیاید، آخرش چه میشود؟ آخرش این میشود که اولاً ما توقعی ایجاد کردیم؛ چون هرکس از آن بیست و هفت هزارتا که نظر داد، نظرش این است که نظر من شنیده شود و عملی بشود و چون نمیتوانیم این توقع را برآورده کنیم، نارضایتی عمومی ایجاد میشود، ثانیاً واقعاً نمیشود در دو سه ساعت بیست و هفت هزارتا برنامه اجرا کرد! اصلاً این سنگ وقتی اینقدر بزرگ است، وقتی برش میداری معلوم است میخواهی نزنی.
یک سری افراد اصلاً نمیتوانند نه بگویند. به خاطر کمرویی یا اینکه دوست دارند روابط عمومیشان بالا باشد یا دوست دارند همه را راضی نگه دارند. اصلاً کسی که بخواهد همه را راضی نگه دارد، قطعاً یک نفر را هم نمیتواند راضی کند. دایره ارتباطاتت را محدود کن که در آن دایره محدود بتوانی درست پاسخ بدهی. در کارت بتوانی درست کار را به سرانجام برسانی. مثلاً شما فرض کن در ساختمان کار میکنی، دوتا سهتا سفارش قبول کن، وقتی پانزدهتا سفارش قبول میکنی مردم ناراضی میشوند. هرکس زنگ میزند، میگوید حاجی خدمتتان میآیم. پسفردا زنگ میزند میگوید آقا چرا خدمت ما نیستی. یکی از بزرگترین مشکلات ما در سطح مملکت این است که من وقتی بخواهم از تو طرفداری بگیرم، بیستتا، سیتا، چهلتا، پنجاهتا ادعا میکنم که نمیتوانم برسم. شما به جای اینکه به پنجاه نفر بگویی چشم به تو میرسیم، آخر به یکی هم نرسی؛ به سه نفر بگو بهتان میرسیم، به سهتایشان هم برس. هنر نه گفتن یکی از هنرهای انسانی است که آدم بلد باشد بگوید. آقا ببخشید نه. آقا ببخشید اینجا من این کار را نمیتوانم بکنم. من آدم خیر میشناسم بلد نبود نه بگوید، یک ریال هم در جیب خودش نمیرفت، سادهترین زندگی را هم داشت؛ اما هرکس میآمد، میگفت حل است آقا حل است، یارو هم میگفت حل است دیگر. او که به گنج قارون وصل نیست. خدا میرساند، از این قرض بگیر برای آن مستمند بده. آز آن قرض بگیر. بنده خدا هنوز هم زندان است. خب آقا تو از سیصد نفر قرض گرفتی برای مستمندان، آن بنده خدا خودش مستمند شد بعد از اینکه به تو قرض داد. بگو من ده تا را میتوانم تحت پوشش قرار بدهم. دقیقاً قرآنکریم هم این مطلب را پیشبینی کرده و اتفاقاً مثالش هم برای همین کار خیر است. میگوید وقتی میخواهید انفاق کنید طوری انفاق نکنید که هستی و زندگیتان برود. تازه مدیون هم بشوید و خودتان مجرم بشوید. هنر “نه” گفتن! که یکی از مباحثی بود که از بحث دیشب جا مانده بود.
»تربیت تابع انگیزه است
گزینه آخر امشب تربیت است. کسانی که علوم تربیتی خواندند و یا در دورههای تربیت شرکت کردند و یا در مجموعهای هستند که اسمش تربیتی است و کلاس، برنامه، دورهها و… دارند، در طول این تاریخ درباره تربیت خیلی از نکات را گفتند که تربیت به ژن، محیط، پدر و مادر، آموزش و … وابسته است. و بهرهوری آدمها به آن آموزش، ژن، پدر و مادر و یا محیطی که در آن قرار دارند و… بستگی دارد. پانزده منشأ برای تربیت گفتهاند. بعد که مینشینیم فکر میکنیم میبینیم تک تک این منشأها، نه یکی دو تا بلکه بسیار مورد داریم که بر خلافش است. مثلاً میگویند تربیت وابستگی به پدر و مادر دارد، ما حتی پیغمبر و امام معصوم داریم که بهترین تربیت را کرده و بچه دقیقاً برعکسش شده است. پسر نوح شده. پسر امام شده. از آن طرف کلی مصداق داریم که پدر و مادر داغون؛ بچه عالی! همه اینها را داریم.
در بحث آموزش بسیار دانشکده و حوزه داریم که خروجی آن منافق، کافر، قاتل و فلان! از این طرف بسیار دانشگاه لائیک داریم که خروجی آن مثلاً حزبالهی است؛ یعنی ما نمیتوانیم تام بگوییم این است؛ مؤثر است. آیا ما یک علت تام داریم که بگوییم قطعاً این علت تربیت است؟ و یک مورد هم خلاف نداریم؟ بله داریم، انگیزه!
تربیت تابع انگیزه است. الان ما داریم راجعبه خودباوری بحث میکنیم. میخواهیم برسیم به بحث خودباوری ملی، شخصی و خودباوری اعتقادی مباحث اولیه تمام شده است. این تکهای که امشب بهتان میگویم حلقه اتصال به آن بحثهاست. انگیزه! انگیزه یعنی چه؟ یعنی آدمی که ما با او برای این کار خوب ارتباط داریم انگیزه داشته باشد، آموزش بهتنهایی جواب نمیدهد. [اینکه فقط بداند] جواب نمیدهد انگیزه لازم است. امشب شب هشتم محرم است و ما این شب را برای شهدا گرفتیم. در اینکه مردم مسلمان شیعه ایران و جهان بدانند که جهاد واجب است و اگر امام امت میگوید بروید باید بروند، کسی شک ندارد. و اصلا ما اینجا نقصان آموزشی نداریم. آیه قرآن است، نص است. چرا بعضیها نمیروند؟!
تا بیاییم جلوتر در اینکه نماز، حجاب، روزه و… واجب است. ما به اشتباه فکر میکنیم کمبود آموزش داریم. اتفاقاً بعضی جاها پُربود هم داریم. یعنی اینقدر گفتند که نمیدانم برای چه دوباره تکرار میکنند؟ قطعاً کمبود آموزش مؤثر است؛ اما اگر آموزش شخص کافی و کامل است مشکلی که تربیت نمیشود مال انگیزهاش است. این شخص انگیزه این کار را ندارد. میداند باید نماز بخواند، میداند نماز واجب است، چرا پا نمیشود؟ انگیزه!
انگیزه از چه ایجاد میشود؟ یکی از بحثهایش دقیقاً همین خودباوری و خداباوری است. آدمی که خودش را نمیشناسد خدا را هم نمیشناسد. یعنی الان کلا موجودی بار آمده که نه هویت دارد، نه خودش را میشناسد، نه برای خودش ارزش قائل است و نه برای خودش باور قائل است. این آدم اگر کوچکترین ناملایمتی ببیند رگش را میزند. دارد رگ میزند! خودزنی میکند! بیشتر فشار بیاوری خودش را کشته! مشکل از جای دیگری است. این آدمها الزاماً بیتربیت نیستند. اینها انگیزهاش را ندارند.
»در بحث تربیت، اگر کسی را با محاسنش نبینی، او خودش را با معایبش نشان خواهد داد
انگیزه دو مدل است:
1. انگیزه مثبت
۲. انگیزه منفی
میشود اسم انگیزه منفی را لج یا عناد گذاشت. پدر و مادر میگوید بیا سر سفره غذا بخور. گرسنه هست، غذا هم خوب است، غذا را هم دوست دارد، ضعف هم کرده، نیم ساعت قبلش به مادرش گفته بگذار فلان فیلم را نگاه کنم نگذاشته، میگوید: نمیخواهم. به خودش هم دارد ضرر میزند. اسم این را میگذارند انگیزه منفی. ” نمیخواهم”! چرا نمیخواهی؟ اصلاً اینکه توضیح بدهی در این ساعت غذا برای تو واجب است، این غذا این ویتامینها را دارد، خوشمزه است و از نظر چشایی به نفع دنیای توست [بیفایده است]! ایشان الان لج کرده داداش. پدر و مادری که الان در جلسه نشستی، وقتی بچهات اینجوری لج کرده و غذا نمیخورد چه جوری او را میآوری تا غذا بخورد؟ بله یک مدل هم داریم گوش بچه را میگیرد مینشاند و بچه همینطور که دارد اشک میریزد میخورد یعنی رسماً دارد کوفتش میشود. این هم داریم. ولی آن پدر و مادری که از نظر تربیتی آگاه است نمیرود سراغ توضیح دادن سفره و محاسن غذا و اینکه الان موقع غذا است قانون خانه این است که در این ساعت باید غذا بخوریم. نمیرود سراغ توضیح دادن و… .
واقعاً فهمیدن این مطالب سخت است؟! سراغ این میرود که آنجایی که من لجش را درآوردم آن را باید توضیح بدهم که پسر جان! دختر جان! آنجا که بهت گفتم این سریال را نبین؛ اگر ناراحت شدی ببخشید. اصلاً آن سریالی که این میخواست ببیند گناه نبود مکروه هم نبود. یا من اشتباه کردم یا تو اشتباه کردی لج کردی. آن سریال این مشکلات را داشت یا تو باید در این ساعت درست را میخواندی درس برای تو واجبتر است. چرا داری سفره را توضیح میدهی؟! مطلب را میگیرید چه میگویم؟ چرا داری سفره را توضیح میدهی؟! مشکل آن سریال است. انگیزه منفی باعث میشود این آدم به خودش چاقو برند. بعد تو داری به او میگویی برای چه داری به خودت چاقو میزنی؟! چاقو زدن به خودت بد است! آقا این اصلاً زده که تو بروی پیدا کنی چرا زده؟ خودش هم میداند چاقو زدن به خودش بد است. تو چه چیزی را داری توضیح میدهی؟! در بحث انگیزه منفی روانشناسان چه میگویند؟ میگویند طرف میخواهد دیده شود با حُسنش او را نبینی با سوء خودش را نشان میدهد. اگر با ادبش او را نبینی با فحش خودش را نشان میدهد. اگر لبخند بچهات را نبینی لج میکند و گریه میکند تا او را ببینی. نمیتوانی برایش توضیح بدهی گریه کردن بد است. «بچه گریه نکن سرم رفت»! باید ببینی چرا لج کرده است؟
الان ما هر چه راجعبه خودباوری علمی، اعتقادی، ملی، فردی و شخصی بگوییم، اول این آدم باید بخواهد خودش را باور کند. قرآنکریم میگوید بعضی از اینها مدلی هستند که گوشهایشان را میگیرند. باید ببینی چرا گوشش را میگیرد؟ نباید دستش را از توی گوشش دربیاوری و بگویی گوش بده. گوش هم بدهد لج میکند. باید ببینی چرا گوشش را گرفته؟ این آدم میگوید حاضرم بروم آن طرف خیابان سرم را به دیوار بکوبم، اینجا انجوی حرف نزند. حتی اگر حرفهایش بهنفع من باشد. من نمیخواهم آقا! چرا؟ چون اگر حرفهایش بهنفع من باشد و من عمل کنم، فکر میکند دارم در پازل او بازی میکنم. نمیخواهم! میخواهم در پازل ضرر به خودم بازی کنم انجوی مصادره به مطلوب نکند. پس باید دو قدم به عقبتر برگردیم ببینیم چرا دارد این حرف را میگوید؟ این انگیزه منفی از کجا ایجاد شده؟ اگر انگیزه منفی را برطرف کردیم بعد میتوانیم انگیزه مثبت را تقویت کنیم. نهادها، اساتید و معلمانی که دارند انگیزه مثبت را تقویت میکنند خیلی دستشان درد نکند، عالی است؛ اما چهارتا نهاد هم بگذارید انگیزههای منفی را دربیاورد و بروند آنها را بررسی کنند. اینکه من فقط رونما را ببینم و اصلاح رونما باشم خیلی عالیست اصلاً کسی نباید آن را نفی کند. نمازی که مردم دارند مرتب میخوانند نباید بهشان بگویید این چه نمازی است شما دارید میخوانید؟ «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»؛ «در مغازههایتان دارید ربا میگیرید! در خیابان دارید فحشا میکنید تا اذان میشود هم میآیید نماز میخوانید!» نباید نماز را تعطیل کنید. دمت گرم اینقدر نمازت مرتب است. آن کادر نماز را هم باید تقویت کنید همینجوری نماز را برگزار کنند؛ اما تیمی در خیابان بگذار ببینید این چشه؟ یک تیم دیگر. مشکل این است که ما همیشه میخواهیم یک طرف بایستیم. یا میخواهیم سمت اهالی مسجد بایستیم که نماز! فقط همین مهم است بیرون هر کاری کرد، کرد! یا میخواهیم سمت آن طرف بایستیم که نماز را ول کن آقا این را درست کن. نه آقا! دو تایش با هم. چرا نمیتوانیم دو تایش را با هم کار کنیم؟ چرا دو تا تیم دستبهدست همدیگر نمیدهند کار مشترک کنند؟
بله عدهای کار فرهنگی میکنند؛ اما ما قسمتی داریم تحت عنوان آسیبشناسی ضدفرهنگها. حوزه علمیه، علما، اساتید دانشگاه چرا متخصصین آسیبشناسی ضدفرهنگشان نمیروند کار کنند؟ اصلاً ضدفرهنگ چی هست؟! یک عده باید بروند ضدفرهنگها را آسیبشناسی کنند. با اقتضائات و گفتمان خودش کار کنند. آنجا اصلاحات مبنایی انجام شود، این طرف هم که دارد کار میشود. چرا هیئت، عزاداری و نماز را تعطیل کنیم؟! نباید تعطیل کنیم. اینها عالی است. چرا باید یک طرف را نفی کنیم؟! ما نیاز به دو لبه داریم. اگر میخواهی در جامعه بُرش داشته باشی با چاقو نمیشود با قیچی باید بُرش ایجاد کنی. و لازمهاش این است کسی کار فرهنگی کند، کسی در ضدفرهنگها کار کند. در امنیت هم یک عده امنیتیاند، یک عده ضدجاسوسی و ضدامنیتی هستند، دوتایی با هم دارند کار میکنند. اصلاً امکان ندارد هیچ کاری جلو برود مگر اینکه دوتا لبه داشته باشد. پس یک قسمت تربیت، آموزش، اعتقادات، اصلاحات و اطلاعرسانی است. یک قسمت هم این طرف است، مبناها، ریشه مشکلاتش چیست، عناد کجاست؟ ضدانگیزهها کجا ایجاد شده؟ چه اتفاقاتی افتاده؟
پدری که دخترش را که میگوید من دیگر نمیخواهم نماز بخوانم، حجاب داشته باشم پهلوی من میآورد که با او صحبت کنم میبینم مشکلش نه با نماز است نه با حجاب، مشکلش با پدره است، دقیقاً مشکلش با پدره است! همه را هم بلد است، اتفاقاً از پدرش بیشتر بلد است. تو نباید دختر و پسرت را مشاوره با من بیاوری، خودت باید مشاوره بیایی. مشکلش با مادر، با برادر بزرگ، با خواهر بزرگ است نه فقط مشکلات اعتقادی، مشکل اجتماعی. در خانه همکاری نمیکند، دنبال کیسهای ناجور است، دنبال خلاف است و … . چرا؟ میداند خلاف، خلاف است. بعد میآید میگوید به او بگو این خلاف است. من میآیم بگویم میبینم خودش بهتر از من میداند خلاف است، دوتا خلاف بالاتر هم به من یاد میدهد که حاجآقا آنها را هم بدان خلاف است. میگویم چرا انجام میدهی؟ میگوید از لج او. همه مشکلات، بهتر بگوییم همه رشدها و اصلاحات با آموزش انجام نمیشود. بعضیوقتها ما باید دو قدم عقبتر برگردیم، مبانی دیگری دارد. بعد به خودباوری ملی میرسیم. اگر جایی ملتی بهعمد دارد برخلاف مصالحش کار میکند نمیشود برایش توضیح بدهی که تو داری خلاف مصالحت کار میکنی، او میداند دارد خلاف مصالحش کار میکند. باید ببینی چرا دارد خلاف مصالحش کار میکند؟ انشاءالله خدا به همه ما توفیق عمل کرامت کند.
»اطلاعات خیلی دردی را دوا نمیکند بعضیوقتها ما نیاز به عنایت داریم
امشب من دوست داشتم که بیشتر راجعبه شهدا صحبت کنم خانواده شهدا آمدند و افتخاری بود آنجا خدمت کنیم، خود حضور آنها کار را کفایت کرد؛ یعنی آنها که میآیند شهدا خودشان میآیند. این همین است دیگر، اطلاعات خیلی دردی را دوا نمیکند بعضیوقتها ما نیاز به عنایت داریم. ما خیلیوقتها اشتباه میکنیم، فکر میکنیم که مشکل علمی داریم، نه، مشکل علمی نداریم، مشکل نوری داریم. مادر و همسر شهید میآیند، اینجا رد میشوند خیلی اتفاقات خوب برای ما میافتد. من دیگر اصلاً نیازی ندیدم در آن فاز بروم. بهمحض اینکه رد میشوند اتفاقات میافتد. ما مشکل نور داریم. «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ الله» که خداوند تبارک و تعالی میفرمایند، اصلاً نوری که قرار است به تو بتابد مهم است. «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ» ما الان «مَنْ یشآءُ» را مشکل داریم، خدا دوست دارد به ما بتاباند یا نه؟ ما باید این را حل کنیم. خیلی از بزرگان علمای ما در مسائل علمی گیر میکردند نماز میخواندند. میگفتند الان این علم و این سلولهای مغز دیگر جواب نمیدهد، ما الان عنایت لازم داریم. فضای خودباوری که در جبهه ایجاد شده بود نه بهخاطر تنومندی رزمندهها بود، نه بهخاطر ابزارهای نظامی ما بود، نه بهخاطر بیعرضگی لشکر مقابل بود، که اصلاً اینطوری نبود، فیلمها را ولش کنید، اگر آن زمان جنگ، درصدی هم عراقیها ول میکردند که بعضاً این کار را میکردند در سوریه که ابدا اینطوری نبود؛ یعنی با رشادت تا آخرین نفس میجنگیدند هنوز هم همینطوریاند. خودباوری برای این بود که بچهها فهمیده بودند که ما اینجا کوچکتریم به عنایت نیاز داریم. فهمیده بودند که بیشترین تیر و بیشترین هدفی که ما میزنیم از نگاه حضرت زهرا(س) است.
خودباوریای که اینجوری شکل میگرفت. خیلی عجیب است خاطرهای که الان در این دورهوزمانه طنز است؛ ولی ما بعداً که بهش فکر میکردیم میفهمیدم که یک اتفاق غیبی بوده است. یک نقشه دربوداغون جلوی ما گذاشتند که اینجا شما مثلاً ۱۴ کیلومتر در آب باید بروی از آن پشت بزنید و بیایید. دربوداغون از لحاظ اینکه به نقشه و عملیاتی که نگاه میکردی میگفتی این رسماً در قتلگاه رفتن است؛ یعنی میخواستند صدتا آدم را رسماً به قتلگاه بفرستند. بعد شهید جلیل محدثیفر که فرماندهمان بود داشت توجیه میکرد. میخواهم بهت بگویم عنایت چیست. این از نظر استراتژی نظامی هزارتا مشکل داشت که ما همه فهمیدیم، به هم نگاه میکردیم، حاجی یک دانه کلاش با دوتا خشاب برداریم، در مسیر تیرمان تمام است! بعد آن طرف در سنگر بتونی نشسته است. میگوید بپوش، به آب بزن، برو از آن پشت. حالا نمیخواهم توضیحاتش را بدهم کاری به این ندارم. بعد هیچکس جرأت نمیکرد هیچچیز بگوید، رنگ همه هم پریده بود. بعد من خیلی آرام دستم را بالا آوردم گفتم آقاجلیل ببخشید! گفت: جانم. (چون معمولاً به خط میزنی، دوتا امدادگری بغلت است، بالأخره اگر مجروح شدی کسی از وسط آب بیاوردت). گفتم آقاجلیل اگر کسی مجروح شد باید چه کار بکند؟ یعنی مثلاً ما باید رفتنمان را ول کنیم او را عقب بیاوریم چون امدادگر که نیست. جوابش این بود، گفت: بنا نیست کسی مجروح بشود. ما بعدها میخندیم. چرا؟ چون همه قانع شدیم! «بنا نیست کسی مجروح بشود» خیلی عجیب است، کمی در ذهنت مجسم کن، طرف دارد میگوید بنا نیست کسی مجروح بشود، بعد ما قانع میشویم! چرا قانع میشویم؟! یعنی چه بنا نیست کسی مجروح بشود؟! رفتیم بعد صد نفر تکهتکه هم شدند. چرا قانع میشویم؟ عنایت.
جایی به بازدید رفتیم. در صنایعی کار میکردند. بعد میگفت که آقا به بازدید ما آمدند گفتند اینجا چه کار میکنید؟ گفتیم این کارها را میکنیم. بعد میگفت آقا گفتند که آن کار را بکنید! ما همه لبخند زدیم! آقا گفتند بروید شروع کنید میشود. بعد مثالی که میزد این بود که مثل اینکه من گواهینامه ندارم آقا وسط یک صحرا به من میگوید یک بنز بساز. بعد من لبخند بزنم، آقا بگوید اگر بخواهید میشود. بعد نشانمان داد و میگفت جالب است، شد! عنایت! خدا و عنایت را ول کردیم! میگفت شد. در چند سال؟ در هشت سال. بعد مثال طرف دقیقاً همین بود که میگفت مثل اینکه من هنوز گواهینامه ندارم بعد در یک صحرا به من میگویند یک بنز بساز. تا وقتی به این نقطه نرسیم که ما محتاج به عنایتیم هیچ چیز جلو نمیرود. در جنگ بچهها این را نشان دادند. حسن نصراللهی که آمدند تهران گفتند آقا وضعیت اینطوری است. ما به این نتیجه رسیدیم که با فشار داخلی و خارجی و سازمان ملل و … ما پنجاهشصتهزارتا آدم این گوشه لبنان تبدیل به یک حزب منفعل سیاسی بشویم و اسلحهمان را تحویل بدهیم بعد آقا گفته بود بروید میشود. میگفت فرماندهان نظامی ارشد ایران هم میگفتند نمیشود و شد. خدا چه جوری باید به ما بگوید که شما محتاج نگاه من هستید، بدون نگاه من اینقدر جلو نروید.
خدا به همه ما توفیق عمل کرامت کند.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید