امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - آرمان‌شهر - قسمت اول - شب اول محرم97

13 آذر 1404 -   1:33 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها
یا انیس
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع: آرمان‌شهر – قسمت اول
تاریخ: 97/06/19

 

عناوین اصلی سخنرانی:
» نظر فلاسفه در خصوص آرمان‌شهر در طول تاریخ چه بوده است؟
» برای اداره یک جامعه به چه اصولی نیاز داریم؟
» کاندیدای ریاست جمهوری باید چه مواردی را برای مردم تشریح کنند؟
» چرا در هر انقلاب به مرور زمان «اتوپیا» تبدیل به «دیس اتوپیا» می‌شود؟
» رمان «قلعه حیوانات» نمونه‌ای از روند استحاله نظام.
» عوامل تغییر انسان‌ها در سیستم حکومتی.

«منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و بشکراندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برمی‌‌آید مفرح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب»
«اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا ۚ وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به درآید
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد
باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده. پرده عصمت بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبرد.
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه‌خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری»

مقدمه اول:
بحثی که برای این دهه و احتمالاً بعد از دهه در نظر داریم موضوع «آرمان‌شهر» است. ابتدا در مقدمه دلیل انتخاب بحث را خدمت‌تان عرض می‌کنم. تجربه‌های زیادی داشته‌ایم از اقداماتی که مردان خدا و در برخی اوقات انسان‌های بهتر از بقیه انسان‌ها برای رسیدن به یک جامعه آرمانی که کل انسان‌ها و همه موجودات در یک رفاه، امنیت و شادمانی زندگی کنند. در این میان اتفاقات خیلی جدی افتاده که منجر به تشکیل حکومت‌هایی شده است. کسانی که حداقل ما آن‌ها را می‌شناسیم و تاریخش مستند است؛ برای مثال در قدیم حکومت سلیمان، موسی، ابراهیم و عیسی، پیامبر و آقا امیرالمؤمنین را داشته‌ایم. خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس هم با ادعای یک حکومت آرمانی آمدند. پس از آن واقعه عاشورا است که حرکت امام‌حسین(ع) برای رسیدن به حکومت آرمانی است.

قبل از این نیز دغدغه متفکران و متدینان این بود که چه کار کنیم غیر از این که خودمان آدم خوبی هستیم یک جامعه خوب، ایده‌آل و به‌دردبخور داشته باشیم؟! وقتی بررسی می‌کنیم می‌بینیم این‌ها اتفاق افتاد و معمولاً تمام مثال‌هایی که خدمت‌تان عرض کردم، در آخر تبدیل به ضد شد؛ یعنی حکومت موسی به‌عنوان حکومت الهی تأسیس شد؛ اما به حکومت ضد خدا تبدیل شد. از آن پس یهودیان در مقابل فرمان خدا که عیسی بود و بعد هم رسول خدا و… مقاومت کردند.
حکومت عیسی هم همین‌طور شد، حکومت پیامبر هم تبدیل به ضد خودش شد؛ یعنی بعد از مدتی بنی‌امیه و بنی‌عباس تمام تلاش‌شان در راستای پیغمبرزدایی، اسلام‌زدایی و خدازدایی بود. حتی حکومت‌های غیر‌دینی مانند: انقلاب روسیه، انقلاب فرانسه، انقلاب الجزایر یا انقلاب‌های اخیر مثل انقلاب مصر و لیبی دقیقا به ضد خودشان تبدیل شدند. تمام این‌ موارد و در ایران خودمان هم مصداق‌های زیادی داشتیم که حکومت‌هایی با ادعاهایی آمدند و تبدیل به ضد خودشان شدند؛ برای مثال مشروطه که عنان کارشان دراختیار مراجع و بزرگانی مانند آخوند‌خراسانی، مرحوم بهبهانی، شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری، ملامحمدکاظم‌ یزدی و… بود، باز هم تبدیل به ضد خودش شد و عاقبت مشروطه، رضاخان شد. تا رسیدیم به حکومت حضرت‌روح‌الله و انقلاب‌اسلامی‌ایران، این را هم بررسی می‌کنیم که چه اتفاقاتی افتاد. این تاریخچه‌ای بود راجع‌به اینکه چرا باید در دهه محرم درمورد آرمان‌شهر صحبت کنیم؛ چون امام‌حسین(ع) برای رسیدن به یک حکومت آرمانی قیام کرد اما نشد؛ بقیه هم همین‌طور، قیام زید هم بعد از امام‌حسین همین اتفاق افتاد. چه اتفاقی می‌افتد که قیام‌ها و انقلاب‌ها برای اصلاح و بهتر‌شدن به همان قبلی تبدیل می‌شود؟!

مقدمه دوم:
ما نیاز داریم که چند لغت را معنا کنیم؛ مثلا کلمه آرمان و آرمان‌شهر به چه معناست؟ آرمان یعنی ایده‌آل‌های آخر ما. آیا می‌شود به آرمان رسید؟ نه؛ اما می‌شود در مسیر آرمان حرکت کرد. آرمان و ایده‌آل باید با رئال هم تلفیق شود؛ به این معنا که باید واقعیت‌های جامعه را هم در نظر بگیریم. یک زندگی خیلی خوب را در نظر بگیریم که فرض می‌کنیم در این زندگی زن و شوهر هیچ‌وقت با هم دعوا نکنند، در طول تاریخ نگاه می‌کنیم که آیا چنین چیزی اصلا وجود داشته است؟! فرض می‌کنیم که زندگی‌ بدین‌گونه وجود نداشته، از این آرمان‌ که زن و شوهر هیچ‌وقت نباید با هم دعوا کنند کوتاه بیاییم یا اینکه ایده‌آل را با رئال تلفیق ‌‌کنیم و در مسیر حرکت به ایده‌آل و آرمان حرکت کنیم؟! یک واقعیت‌هایی هم وجود دارد، زن و شوهری خوبند که کم دعوا کنند؛ ما می‌توانیم کم دعوا‌کردن را یک آرمان بدانیم. در خصوص رئال و ایده‌آل مطلب دیگری که باید بررسی شود این است که در فرهنگ اسلامی و شیعی رسیدن به ایده‌آل مطلق را هم ممکن می‌دانیم. ممکن است در اجتماع تاکنون اتفاق نیفتاده باشد؛ مثلا می‌گویند حاکم باید خوب باشد، از امیرالمؤمنین(ع) حاکم بهتر نداریم! چرا ایده‌آل‌های امیرالمؤمنین اتفاق نیفتاد؟ زیرا رئال‌ها و واقعیت‌ها با ایده‌آل‌ها مبارزه کردند، به‌جای این‌که با هم کنار بیایند گفتند اصلا چیزی که شما می‌گویید نمی‌شود، همین که هست و باید با همین بسازیم.

» نظر فلاسفه در خصوص آرمان‌شهر در طول تاریخ چه بوده است؟
سابقه تاریخی کلمه آرمان‌شهر را بررسی می‌کنیم. سعی کردم بحث خیلی ساده باشد که اگر برخی افراد بخواهند از این بحث استفاده کنند، بحث کلاسیک نباشد؛ منبری باشد. اولین باری که کلمه آرمان‌شهر و دولت خیلی آرمانی را در ادبیات دیده‌ایم، در بحث «شهر خورشید» افلاطون بوده است. افلاطون در کتاب «جمهور» خودش اعتقاد داشت که ما باید به سمتی حرکت کنیم که به یک حکومت آرمانی برسیم. خصوصیاتی که افلاطون در خصوص آرمان‌شهر، در رساله جمهور بیان می‌کند این است که حاکمان باید از فیلسوفان باشند. افلاطون اصطلاحی به نام «شاه‌فیلسوفی» دارد؛ حاکمان باید فیلسوفان، فرزانگان و متفکرانی باشند که مبناها را بسازند. حکومت باید در دست فرزانگان و فیلسوفان باشد. سپس تقسیم‌بندی می‌کند که بقیه افراد باید چه کار کنند. می‌گوید این افراد باید بر پایه عدالت و رفاه عمومی مملکت را بچرخانند، بقیه هم بنا به تخصص‌شان باید به این آرمان کمک کنند. افلاطون تاکید بسیار زیادی دارد بر این‌که در حکومت آرمانی و شهر خورشید آموزش باید همگانی، اجباری و دائمی باشد.

همه باید در‌ حال آموزش‌دیدن باشند. باید دائماً حاکمان، طبقه میانی و طبقه پایین را نسبت به نوع زندگی‌، سبک زندگی‌ و… آموزش بدهیم. کسی می‌تواند آموزش عمومی را از همه‌ نظر مانند آموزش‌های فیزیکی و جسمی، علمی و ارتباطی و… برنامه‌ریزی کند و حرف اصلی را در حکومت افلاطونی و شهر‌خورشیدی بزند که از نخبگان، فرزانگان و فیلسوفانی باشد که مردم را آموزش می‌دهند. این اعتقاد و پس‌زمینه ذهنی افلاطون است که همه مردم فقط یک نیاز دارند و آن هم نیاز به آموزش است.
مردم هیچ مشکلی ندارند و اگر مردم یا حاکمان بد می‌شوند به‌دلیل کمبود آموزش است. افلاطون به‌عنوان یک فیلسوف متفکر تأکید بسیار زیادی دارد. چنین آدمی که در سال‌های بسیار گذشته رساله‌جمهور را نوشته، خیلی قابل ‌احترام است. او مشکل اصلی مردم را این می‌داند که:
1. حاکمان‌شان از فرزانگان، فیلسوفان و نخبگان نیستند.
2. آموزش نمی‌بینند.

درحقیقت افلاطون تقسیم کار عادلانه و تخصص‌گرایی که امروزه به آن تکنوکراسیست(فن‌گرایی) می‌گویند را بیان می‌کند؛ متخصصین سر کارخودشان باشند. نانوا، ورزشکار، رئیس دانشکده و… تخصص مخصوص و صلاحیت را داشته باشند و اصلح باشند. آرمان‌شهری که افلاطون منظور می‌کند شهری است که در آن رفاه و عدالت مقصد ماست. همه از امکانات کره‌ زمین درست استفاده کنند، مرفه باشند، مشکل نداشته باشند، عدالت هم داشته باشند. حالا این‌که شهر‌خورشید افلاطون در یونان و یا هر جای دیگر به وقوع پیوسته است یا خیر، بروید تاریخ را بخوانید. آیا اصلا همچین امکانی وجود دارد که به این آرمان برسیم یا نه؟

دومین نظریه، نظریه «شهر‌خدا» یا «مدینه‌فاضله» از فارابی است.
فارابی با تکیه بر افلاطون گفت اولین مشکل حکومت افلاطونی این است که او می‌گوید فیلسوفان و نخبگان باید در رأس امور باشند؛ من با آموزه‌های اسلامی می‌گویم «انسان کامل» باید در رأس امور باشد. فارابی اعتقاد به حکومت «اسلامی‌انسانی» دارد. یک انسان کامل می‌تواند پیغمبر، امام یا نفر بعدی که جانشین امام است باشد. فارابی برای مدینه فاضله بسیار برنامه‌ریزی می‌کند، رساله می‌نویسد و می‌گوید شهر‌خدایی که من می‌گویم این است.

در قرن ۱۶‌میلادی توماس‌مور در بحث فیلسوفان غربی یک کلمه‌ را مطرح کرد تحت‌عنوان اتوپیا (یوتوپیا) که همان آرمان‌شهر است. او هم همین اندیشه‌هایی که عرض کردم را غربی کرد و گفت جامعه آرمانی از نظر ما این‌گونه است. اولا اگر بخواهیم کلمه اتوپیا(یوتوپیا) را که یک کلمه لاتین است، به فارسی معنا کنیم تقریباً می‌شود ناکجاآباد؛ یعنی شهری که هیچ‌وقت به وجود نمی‌آید. زمانی‌که توماس‌مور بحث اتوپیا را مطرح کرد، خودش هم خیلی امیدوار نبود که بشود. او می‌گفت به نظر من اگر بشود خوب است؛ ولی ناکجاآباد است؛ نمی‌شود و تا الآن هم نشده است.

خصوصیاتی که توماس‌مور برای اتوپیا می‌گفت را خدمت‌تان عرض می‌کنم:
جامعه باید در اختیار خود مردم قرار بگیرد؛ مردم باید جامعه را بچرخانند و مردم هستند که می‌توانند بهترین گزینه را انتخاب کنند. بحث‌هایی که اکنون تحت‌عنوان دموکراسی وجود دارد مانند: تشکیل احزاب، اتحادیه‌ها (اتحادیه‌های علمی و صنفی باید در رأس امور باشند.)، رسانه‌ها (رسانه‌های قوی و حقیقت پرداز) و انجمن‌های مختلف علمی، هنری، ورزشی و… به همین موضوع برمی‌گردد.

و معتقد بود به‌جای اینکه «انسان کامل» فارابی یا طبق اندیشه‌های افلاطون «شاه‌فیلسوفی» را به عنوان حاکم انتخاب کنند، یک رئیس‌جمهور خیلی خوب با قوانین دموکراسی انتخاب کنند. بعدها این بحث‌های توماس‌مور تحت‌عنوان «دموکراسی» مدون شد و بحث‌های دموکرات، آزادی‌خواهی، لیبرالیسم و… از آن استخراج شد. این هم بحثی بود که تحت‌عنوان «یوتوپیا» مطرح شد که صاحب این بحث کلمه اتوپیا را به معنای «نمی‌شود» گذاشت؛ ولی اگر بشود خوب است.

همان قضیه ملانصرالدین است که لب دریا ایستاده بود، ماست در دریا می‌ریخت و هم می‌زد!
–    چه کار می‌کنی؟
–    دارم دوغ درست می‌کنم.
–   نمی‌شود.
–    می‌دانم؛ ولی اگر بشود فکرش را بکن چه دوغی بشود
بحث توماس‌مور و اتوپیا هم همین‌گونه است. اتوپیا یعنی نمی‌شود؛ ناکجاآباد! ولی اگر بشود این جامعه آرمانی است که در ذهن من است و به آن می‌پردازم. مدت‌ها بعد هابرماس بحث «جامعه مدنی» را مطرح کرد. او در جامعه مدنی همین بحث‌های توماس‌مور را خیلی آکادمیک کرد.

تا اینکه به جمهوری‌اسلامی رسیدیم. یک مدل که حضرت روح‌الله(ره) با آموزه‌های اسلامی و آموزه‌های فلسفی ایجاد کرد. امام یک فیلسوف بود، با خواندن و تلفیق آراء مدینه‌فاضله فارابی، مدینه شیعی، آرمان‌شهر شیعی و بحث‌های توماس‌مور و ماکس‌وبر و… بحث جمهوری اسلامی را مطرح کرد. امام معتقد بود آرمان افلاطون یا آرمانی که فارابی مدنظر داشت که یک انسان کامل مملکت را بچرخاند؛ اکنون قابلیت اجرا و دسترسی ندارد؛ اگر امام‌زمان(عج) بیاید می‌شود. امام فرمودند: ما با آن نگاه و اندیشه‌ها و باتوجه به اندیشه حکومتی علی(ع) و چهار سال حکومت ایشان قرار است یک مدل تحت‌عنوان «جمهوری‌اسلامی» ارائه بدهیم. در همان زمان هم گفتند اسم حکومت را ‌«جمهوری‌ دموکراتیک اسلامی» یا «حکومت اسلامی» یا «جمهوری دموکراتیک خلق» و… بگذارید. امام فرمودند: مردم رأی می‌دهند، رأی من این است «جمهوری‌اسلامی» نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر!

«جمهوری» بعلاوه «اسلام» یکی از آن تناقض‌های خیلی جدی امام بود که می‌خواست آن را حل کند. اصلاً جمهوری با قوانین موجودی که آن زمان در اسلام وجود داشت، قابل جمع نبود. در قوانین اسلام چیزی تحت‌عنوان جمهوریت و… مدون نشده بود. در آراء و مدینه‌فاضله فارابی هم هیچ بحثی راجع به این نشده که حکومت در یک زمانی دموکرات، در یک زمانی جمهوریت باشد. امام جمهوری‌اسلامی را پایه‌گذاری کرد و فرمود که ما خیلی چیز مدونی نداریم؛ باید طی سالیانی که‌ می‌گذرد بزرگان مسائل مربوط به جمهوری را تدوین کنند.

» برای اداره یک جامعه به چه اصولی نیاز داریم؟
برای اینکه یک حاکم، رئیس‌جمهور یا رهبر بخواهد یک مملکت را اداره کند نیاز به یک نقشه‌ راه دارد که در بحث‌های دانشگاهی به آن مانیفست یا دکترین می‌گویند. نقشه راه یعنی از نقطه الف شروع کنی، با این وسایل حرکت کنی و به نقطه ب، س، ج، د برسی. هدف نهایی، آن نقطه آخر است؛ این نقشه راه است. برخی اوقات در اخبار و… می‌شنویم که می‌گویند برنامه بیست‌ساله یا استراتژی؛ اما این نقشه راه در این چهل سالی که جمهوری‌اسلامی بوده دائم دست‌به‌دست شده است. یک دوره چهارساله یا هشت‌ساله یک تیم با یک نقشه آمده و یک دوره هشت‌ساله دیگر تیم دیگری با نقشه دیگری آمده است و هنوز حتی اگر یک تیم بیاید؛ یعنی فرض کنیم یک جناح خاص کل مملکت را دست بگیرد، همه آن‌ها باهم یک نقشه راه واحد ندارند.

» کاندیدای ریاست جمهوری باید چه مواردی را برای مردم تشریح کنند؟
بنده این‌‌طور فکر می‌کردم اگر کسی بخواهد در سال ۱۴۰۰ رئیس‌جمهورِ جمهوری‌اسلامی بشود با آن شرایطی که احساس می‌کنم تا ۱۴۰۰ اتفاق می‌افتد، این شخص باید از الآن بتواند یک آرمان‌شهر اسلامی را برای ملت ایران مدون کند. برنامه‌اش را در موارد مختلف بگوید، از یک نقطه‌ حرکت کند و به نقطه‌‌ای دیگر برسد؛ این یعنی رشد، و درنهایت نقطه آخر و هدف را هم نشان بدهد. مثلاً در تبلیغات ریاست‌جمهوری سال۹۲ جناب آقای‌روحانی گفتند: «کاری می‌کنم که مردم به یارانه ۴۵هزارتومانی نیاز نداشته باشند » این یک هدف اقتصادی است؛ اما این که از کجا شروع کرده و چه کاری می‌کنند، مهم‌تر از این است که به ما بگویند درنهایت به چه نقطه‌ای می‌رسیم! باید بگویند از این‌جا شروع می‌کنم، بعد این کارها را انجام می‌دهم. مردم چرا این را سؤال نمی‌کنند؟! چیزی که تحت‌عنوان هدف است را فقط مطرح می‌کنند؛ مثلا کاری می‌کنم همه مردم درسال ۱۴۱۴ بنز و ویلا داشته باشند، هر نفر چهار زن داشته باشد، ۶۵ بچه داشته باشند و…؛ البته با این اهداف زن‌ها رأی نمی‌دهند.

وقتی آرمان‌ها و ایده‌آل‌ها را بیان می‌کنیم خیلی خوب است؛ چون مردم می‌دانند به کسی می‌خواهند رأی بدهند که می‌خواهد این کارها را برای‌شان انجام دهد؛ اما به این علت مردم سؤال نمی‌کنند «از کجا می‌خواهد شروع کند؟» و «چگونه می‌خواهد بعد از چهار سال یا سه‌ ماه یا صد روز ما را به آن نقطه برساند؟» که به بحث آرمان، منطقی نگاه نمی‌کنند و فکر می‌کنند قرار است اتفاق عجیب‌غریبی بیفتد!

وقتی امسال بحث آرمان‌شهر را مطرح می‌کنیم، می‌خواهیم بگوییم یک رئیس‌جمهور اگر قرار باشد برای ما نقشه راه خود را مشخص کند، ده ساعت مثل یک دهه محرم باید حرف بزند و بگوید این کارها را می‌خواهم انجام بدهم. با توجه به عقلانیت حکومتی در طول تاریخ از زمان آدم تا به حال همه تجربه‌ها را دیده‌ام از افلاطون، فارابی، توماس‌مور، ماکس‌وبرو، حضرت روح‌الله، اقبال‌لاهوری، عبدو، بحث‌های آقا‌امیرالمؤمنین و… همه را مطالعه کرده‌ام، حال به شما می‌گویم از نظر من در یک جامعه آرمانی رهبر یا رئیس‌جمهور باید این کارها را انجام دهد، از نقطه «الف» حرکت می‌کنیم و طی یک سال با این کارها به نقطه «ب» می‌رسیم. از نقطه «ب» تا «ث» این کارها را انجام می‌دهیم. آخرین نقطه به‌عنوان یک آرمان اقتصادی این است که هیچ‌کس چهار سال دیگر به ۴۵هزارتومان یارانه محتاج نباشد و اصلا دریافت نکند؛ دلیل این اتفاق، این راه است. به قسمت اول وعده می‌گوییم. کسی که وعده می‌دهد یعنی نقشه راه ندارد.

» چرا در هر انقلاب به مرور زمان «اتوپیا» تبدیل به «دیس اتوپیا» می‌شود؟
چیزی که امشب می‌خواهیم باز کنیم این است که چه می‌شود که به‌قول توماس‌مور «اتوپیا» تبدیل به «دیس‌اتوپیا» می‌شود؛ یعنی به ضد خودش تبدیل می‌شود؟! چه چیزی باعث حرکت جامعه می‌شود؟ مثلا چرا مشروطه با رأی آخوند‌خراسانی، آیت‌الله ‌یزدی، آیت‌الله ‌بهبهانی، آیت‌الله‌ فضل‌الله‌نوری به وجود می‌آید و به رضاخان تبدیل می‌شود؟! ناصرالدین‌شاه قبلی خیلی بهتر از رضا‌خان بود. چه می‌شود که انقلاب الجزایر آن‌گونه می‌شود؟! چه می‌شود که انقلاب مصر به «مرسی» تبدیل می‌شود و از «محمد‌مرسی» به «السیسی» تبدیل می‌شود؟! چرا این اتفاقات می‌افتد و در چند ماه؟!

چه می‌شود که انقلاب جمهوری‌اسلامی‌ایران در سال ۱۳۵۹ آرمان‌هایی را مطرح می‌کند که اگر آن زمان یک عده از آرمان‌های‌ خودشان در سال ۱۳۹۷ می‌گفتند، وسط میدان اصلی شهر اعدام‌شان می‌کردند! اگر کسی آرمان‌های فعلی را در آن زمان می‌گفت اعدام می‌شد! چه می‌شود که این تغییرات و دیس‌اتوپیا اتفاق می‌افتد؟! در این جلسه می‌خواهیم به این موضوع بپردازیم که چه اتفاقی می‌افتد؟

» رمان «قلعه حیوانات» نمونه‌ای از روند استحاله نظام.
در دوران دانشجویی با نشریه بسیج دانشجویی صحبت می‌کردیم؛ آن زمان بنده کتاب «قلعه‌حیوانات» و فیلم «۱۹۸۴» را معرفی می‌کردم، جورج اورول را به‌عنوان یک انسان سلیم و اهل‌فکر می‌دیدم. رمان ۱۹۸۴ در سال ۱۹۵۰ نوشته شده است؛ یعنی جورج اورول در رمان ۱۹۸۴، چهل سال بعد را معرفی می‌کند؛ مثلا می‌گوید در آن زمان آنقدر قدرت دیکتاتوری و رسانه زیاد می‌شود که برای مردم حریم شخصی نمی‌ماند. مواردی که اکنون با آن مواجه هستیم و شاید دهه نود هم داشتیم، او در آن زمان پیش‌بینی می‌کند که در اتاق‌ها دوربین است و…!

«قلعه حیوانات» یک فیلم خیلی پیچیده فلسفی از یک مبارز علیه نظام است که آخرش در همان نظام استحاله می‌شود. این فیلم را هر کس دوست داشت حتما ببیند. دقیقا حرکت به سمت آرمان‌شهر و تبدیل شدن آن به ضد خودش را شرح می‌دهد. قضیه به این‌جا برمی‌گردد که مزرعه‌دار مست لایعقل آنقدر روی حیوانات مزرعه فشار می‌آورد که بالاخره حیوانات مزرعه تحمل‌شان را از دست می‌دهند. او هم خیلی عقل و شعور نداشته و حریف حیوانات نمی‌شود. در این مزرعه که مزرعه آقای‌جونز است، یک خوک پیر به نام «میجر» وجود دارد که خیلی فیلسوف است. میجر خوابی می‌بیند و حیوانات مزرعه را در جایی جمع می‌کند و به حیوانات می‌گوید که حق ما این‌گونه مستعمره‌شدن در دست انسان‌ها نیست و نبوده، باید کاری کنیم.

آینده آرمانی که من در ذهن دارم، مزرعه و قلعه‌ای است که دراختیار خودمان باشد. خودمان می‌کاریم و خودمان هم می‌خوریم! چرا مرغ‌ها باید تخم بگذارند اقای‌جونز بردارد ببرد؟! چرا بنجامینِ الاغ برای آقای‌جونز کار کند؟! برای خودش کار کند. چرا باکسر، اسب مزرعه برای آقای‌جونز کار کند؟! چرا برای خودمان کار نکند؟! و… . با گفتن این‌ موارد یک تحول روحی زیادی در آن حیوانات اتفاق می‌افتد و به علفی که خودشان کاشتند حمله می‌کنند، تخم‌مرغی که خودشان گذاشتند و… همه را می‌ریزند و می‌خورند. بعد هم که آقای‌جونز می‌آید دیگر زیر‌بار نمی‌روند و او را بیرون می‌کنند. آرام‌آرام که جلو می‌رود، وقتی دشمن را از خانه راندند و از استعمار خارج و مستقل شدند، تصمیم می‌گیرند خودشان حکومت تشکیل دهند؛ اتوپیا و حکومت آرمانی حیوانات را تشکیل دهند. از آنجایی که شخص اصلی یک خوک بود، فکر کرد زین‌ پس همه باید تحت تسلط خوک‌ها در‌ بیایند. آن‌ها برای ما فکر کنند که چه کار کنیم. همه جمع می‌شوند و خوک‌ها سخنران می‌شوند. دو خوک اصلی که سخنران هستند «اسنوبال» و «ناپلئون» نام دارند. نگاه ناپلئون خیلی امنیتی‌اطلاعاتی است. نگاه اسنوبال خیلی اقتصادی و کارگزارانی است.
این دو شروع به چرخاندن مزرعه کردند. ناپلئون از همان ابتدا برای خودش قوای نظامی را فراهم می‌کند، سگ‌های مزرعه را تحت‌تسلط خودش در می‌آورد، روی آن‌ها کار فرهنگی می‌کند که به او وابسته باشند. اسنوبال هم به دنبال کارهای اقتصادی می‌رود. طرح می‌دهد که باید روی پای خودمان بایستیم، جامعه باید برود به سمت این‌که به‌جای شخم‌زدن و با سنگِ آسیاب کار‌کردن، آسیاب‌بادی بسازیم. نگذاریم حیوانات به این میزان اذیت شوند و… . سپس شروع به قانون‌نوشتن می‌کنند. هفت قانون را روی دیوار مزرعه تحت‌عنوان «قوانین مزرعه حیوانات» می‌نویسند؛ مثلا —-چهارپا محترم است و دوپا بد است؛ هیچ حیوانی قصد کشتن حیوان دیگری را ندارد. هفت قانون نوشته می‌شود و حرکت به سمت جامعه آرمانی، روی پای خود ایستادن و مستقل‌شدن شروع می‌شود.

یکی‌دوبار هم انسان‌ها حمله می‌کنند و مقاومت می‌کنند، جنگ‌های اولیه تمام می‌شود و به مرحله گذار می‌رسند. به جایی می‌رسند که باید از حکومت آقای‌جونز به حکومت مورد‌نظر میجر و حیوانات تبدیل شوند. تقسیم‌بندی وظایف می‌شود. خوک‌ها باید حکمرانی و فکر کنند، نقشه و برنامه بریزند. در جنگ‌ها هم همین‌گونه بوده خوک‌ها فرماندهی جنگ را برعهده داشتند و مابقی همکاری می‌کردند! و با همین فرماندهی پیروز می‌شدند. با نقشه‌های خوک‌ها از انسان‌ها پیروز شدند. اسب و خر مزرعه به‌عنوان لیدر جناح کارگر درجهت رسیدن به آرمان‌شهر حیوانی به‌صورت شبانه‌روزی و به‌شدت عاشقانه کار و تلاش می‌کنند‌. باکسر شب‌ها که حیوانات به خانه می‌روند که بخوابند تنهایی تا صبح کار می‌کند. آدم به‌ یاد جهاد‌سازندگی دهه شصت می‌افتد. بنده دانش‌آموز بودم، یکی از قرارگاه‌های جهاد‌سازندگی کنار مدرسه ما بود. هر صبح جمعه، ملت می‌رفتند سوار مینی‌بوس می‌شدند و به روستاها می‌رفتند، یک لقمه نان‌پنیر هم با خود می‌بردند که سربار اهالی روستا نباشند، تا بعد از ظهر می‌ماندند جاده روستا را درست می‌کردند، گندم‌ها را درو می‌کردند و… این کارها را رایگان انجام می‌دادند. شب هم جنازه به خانه برمی‌گشتند استراحت می‌کردند و صبح شنبه در شهرشان سر کار می‌رفتند.

استقبال به حدی بود که ساعت شش صبح در صف مینی‌بوس جا می‌گرفتند. همین اتفاق در مزرعه حیوانات هم افتاده است. عده‌ای در این میان به‌شدت کار می‌کردند. آرام‌آرام بحث تغذیه پیش آمد و گفتند از آنجایی که فکر‌کردن و حکمرانی خیلی سخت‌تر از کار‌کردن است، اگر یک متفکر حکمران بالای سر کارگر جماعت نباشد، شعورش نمی‌رسد چه کار کند و ما به آن‌ها می‌گوییم چه کنند، غذای مقوی‌تر را خوک‌ها بخورند، غذای بقیه کوپنی شد. حیوانات کار می‌کردند و راضی بودند که حکمرانان مقوی‌تر بخورند چون زحمت بیشتری می‌کشند و کار فکری سخت‌تر است. خر، اسب یا گوسفند هستیم و حمالی می‌کنیم، آن کسی که نقشه می‌ریزد، آسیاب بادی می‌کشد… . آرام‌آرام این گرسنگی کمی فشار آورد، فشارها روی برخی از خوک‌ها ازجمله اسنوبال زیاد شد، ما گرسنه هستیم، کمی بیشتر فکر کن که زودتر به آن جامعه آرمانی برسیم. طبقه بطن جامعه کمی ناراضی شد. اسنوبال هم سعی می‌کرد با سخنرانی و… مردم را توجیه کند تا‌ اینکه روزی یک کودتا اتفاق افتاد؛ ناپلئون با همان سگ‌هایی که داشت اسنوبال را فراری داد و گفت او از طرف دشمن است و با دشمن بسته است؛ او را بیرون کرد. خودش، حاکم مطلق شد. از آن پس جواب مردم سگ‌ها بودند، نه سخنرانی اسنوبال. هرکس اعتراض می‌کرد ناپلئون یک سوت می‌زد سگ‌ها می‌آمدند جلوی او می‌ایستادند. باز هم آن‌ها عاشقانه کار می‌کردند. کم‌کم هفت قانون روی دیوار در حکومت ناپلئون تغییر کرد؛ مثلا روزی همه حیوانات از خواب بیدار شدند و با کمال تعجب دیدند در قانونی که نوشته شده بود «هیچ حیوانی حیوان دیگر را نمی‌کشد» یک پرانتز باز شده «هیچ حیوانی (بدون دلیل) حیوان دیگر را نمی‌کشد.» بعد از ظهر دیدند چند مرغ را به جرم اینکه تخم‌مرغ‌های‌شان را قایم کرده بودند و چند گوسفند را به جرم اینکه کمی بیشتر کاه خورده بودند بردند و سگ‌ها آن‌ها را کشتند.

بنجامین(خر) همه‌ چیز را توجیه می‌کرد، باکسر هم که خیلی اسب پرتوانی بود دائم می‌گفت اگر من پای این حکومت ناپلئون نایستم دوباره به دوران آقای‌جونز بر می‌گردیم، پس فعلا به حرف او گوش می‌کنم. کمی دیگر گذشت، یکی از قوانین این بود که هیچ حیوانی حق خوابیدن درمنزل آقای‌جونز را ندارد، کار به جایی رسید که خوک‌ها از پنجره داخل می‌رفتند و آنجا می‌خوابیدند. به این نتیجه رسیدند که خوک‌ها به دلیل اینکه حکمران هستند و خیلی زحمت می‌کشند اشکالی ندارد از امکانات رژیم گذشته استفاده کنند؛ پس استفاده از امکانات آقای‌جونز اشکالی ندارد. آقای‌جونز زیرزمینی داشت که در آن مشروبات الکلی بود آنجا هم آرام‌آرام باز شد و قانون «هیچ حیوانی حق ندارد الکل بخورد» و «هیچ حیوانی حق ندارد در رختخواب آقای‌جونز استراحت کند و در کاخ آقای‌جونز زندگی کند» پاک شد. از هفت قانون سه‌ قانون پاک شد و چهار قانون باقی ماند که یکی از آن‌ قوانین هم کمی تغییر کرده بود. بعد از آن خوک‌ها در اثر رفت‌و‌آمد با انسان‌ها و تجارت خارجی با مزرعه‌های اطراف به این نتیجه رسیدند که ما این‌ همه جنس مثلا تخم‌مرغ را برای چه می‌خواهیم؟! تخم‌مرغ‌ها را می‌دادند ویسکی می‌خریدند، مبادله می‌کردند. اسمش را تجارت آزاد با مزرعه‌های اطراف گذاشتند.

در تجارت آزاد خوک‌های حاکم همان جنس‌هایی که به دلیل وجودشان قیام کرده بودند را خریدند. حیوانات دیدند که خوک‌ها دارند روی دوپا راه می‌روند، آن‌هایی که «مرگ بر جونز»، « مرگ بر انسان» می‌گفتند، خودشان هم همانند انسان‌ها شده‌اند و صبح با کمال تعجب دیدند روی دیوار جمله «چهارپا خوب است؛ دوپا بد است» به «چهارپا خوب است؛ دوپا بهتر است» تغییر کرده است. اگر بخواهیم زندگی خوبی داشته باشیم باید مثل انسان‌ها زندگی کنیم. ما اشتباه کردیم انسان‌ها را فراری دادیم باید از آن ‌ها یاد می‌گرفتیم. اگر بخواهیم توسعه داشته باشیم باید مثل انسان‌ها زندگی‌ کنیم. جورج اورول این کتاب را ۱۹۴۲میلادی نوشته است. زمان گذشت تا اینکه باکسر در اثر زحمت خیلی زیادی که برای انقلاب کشیده بود، چون نیمه شب به‌تنهایی کار کرده بود پایش شکست‌. صبح به بهانه اینکه پایش را درمان کنند، او را بردند و بعد هم خبر مرگ او آمد. بنجامین فهمید آن آمبولانسی که باکسر را برد، ماشین کشتارگاه بوده است. باکسر را فروختند و به جای او ویسکی خریده‌اند. او را فروختند، کشتند و بعد هم برایش مجلس عزاداری گرفتند و حتی خود ناپلئون اشک ریخت که این اسب چقدر برای انقلاب فداکاری کرد و متاسفانه این اتفاق افتاد.

تغییر روحیاتی که در حاکمان مزرعه حیوانات اتفاق افتاد از نظر جورج‌اورول فقط یک دلیل داشت و آن دلیل اشرافی‌گری بود. یعنی خوک‌ها به این نتیجه رسیدند که زندگی حاکمان باید با زندگی مردم عادی متفاوت باشد. قوانین مدام تغییر کرد؛ آرام‌آرام خوک‌ها گفتند ما که به این میزان زحمت می‌کشیم و برای شما و مملکت‌تان فسفر می‌سوزانیم، چرا باید مثل بقیه به یک نسبت از بیت‌المال بهره‌مند شویم؟ یکی دیگر از قوانین نوشته شده این بود که «حیوانات همه با هم برابرند»، یک صبح که حیوانات بیدار شدند دیدند قانون به «حیوانات با هم برابرند ولی برخی از حیوانات برترند» تغییر کرده است؛ ژن‌‌شان فرق دارد!

اشرافی‌گری و احساس تفاوت ژن خوکی نسبت به ژن سایر حیوانات باعث شد که حکومت قلعه ‌حیوانات تبدیل به یک حکومت برده‌داری شود که صد‌رحمت به مزرعه جونز! وقتی‌که قتل باکسر لو رفت، بنجامین که تا آن زمان همه‌چیز را توجیه می‌کرد که حتما صلاحی است و… به علمدار مخالفین تبدیل شد و در یک شب که خوک‌ها با انسان‌ها قرار گذاشته بودند که دور میز بنشینند و بابت اینکه مزرعه حیوانات هم جزء فراکسیون کلی دولت حاکم بر آنجا بشود، مذاکره کنند و تحت‌نظر انسان‌ها بشود و روابط داشته باشند، سر میز مذاکره همه حیوانات شورش کردند همه‌ چیز را داغون کردند و داستان قلعه حیوانات تمام شد. ما می‌خواهیم این را با حکومت‌های مختلف تطبیق بدهیم. اصل ماجرای تبدیل اتوپیا به دیس‌اتوپیا به نفسانیت انسان‌ها بر می‌گردد؛ چیزی که اورول به آن دقت نمی‌کند و این را یک جبر تاریخی می‌داند.

» عوامل تغییر انسان‌ها در سیستم حکومتی.
اگر «شهرخورشید» افلاطون را هم در نظر بگیریم که می‌گوید آموزش باید دائمی و پیوسته باشد یا «مدینه‌ فاضله» فارابی که می‌گوید انسانی که می‌خواهد در رأس امور باشد باید انسان کامل باشد، این همه تأکیدی که فیلسوفی مثل افلاطون یا متفکری مانند فارابی می‌کنند و یا حتی توماس‌مور که می‌گوید نخبگان باید در رأس امور باشند، باید قابلیت تغییر داشته باشند و نباید ثابت باشند. هر سه به این موضوع تأکید دارند که در این انقلاب‌ها مشکل اصلی نه جبر‌تاریخی است؛ نه تبدیل سیستماتیک و اتوماتیک اتوپیا به دیس‌اتوپیا؛ نه تبدیل هر انقلابی به انقلاب ضد خودش و نه هر انقلابی فرزندان خودش را می‌خورد. این‌ جملات قوانین‌ جبری الکی هستند. همه این تغییرات به این برمی‌گردد که:

1.    انسان‌ها نفسانیت دارند!
در اینجا ما ترکیب ایده‌آل و رئال را مشاهده می‌کنیم. این نفسانیت یک رئال است که اگر نفسانیت انسان‌ها کنترل نشود هیچ اتفاق مثبتی در عالم نمی‌افتد.
2.    انسان‌ها برای این که تغییر کنند و به ضد خودشان تبدیل بشوند، در یک پروژه قرار می‌گیرند و آرام‌آرام تغییر می‌کنند؛ خیلی آرام تغییر می‌کنند.
زمانی مثالش را زدم؛ روزنامه اطلاعات دهه شصت، در زمان جنگ یک ستون در سمت راست داشت؛ آقای مهاجرانی که اکنون خارج تشریف دارند در آن ستون مطلب می‌نوشت. یکی از دوستانم که الآن هم زنده است، روزنامه را می‌آورد و برای ما مطلب را می‌خواند. ایشان به پیشواز لشکر صدهزار‌نفره حضرت مهدی(عج) رفته بود که می‌خواستند به جبهه بروند و بعد به اداره آمده بود و قلم‌فرسایی کرده بود.

با قلم خیلی خوب و شیوا نوشته بود: «فرزندان این مملکت شمایید، شما مایه افتخار هستید، اگر ما نفس می‌کشیم به‌خاطر شماست، شما هستید که از همه‌چیز زدید، اگر ما مقامی داریم به‌خاطر شماست، چقدر شرمنده شما هستم، چقدر شرمنده خدا هستم و چقدر افسوس می‌خورم که نظام به من برای حفظ خودش مأموریت را محول کرده که من نمی‌توانم مانند شما در خطوط مقدم جبهه جانم را در کف دستم گرفته و تقدیم به حسین(ع) کنم.»  دوستم آن زمان به من می‌گفت: «احساسی مثل احساس خوک‌های کتاب قلعه‌حیوانات که ما مخ نظام هستیم و بقیه کارمند هستند در چنین افرادی وجود دارد.»
نیازی نیست ما مثل مردم عادی به جبهه برویم. ما باید حفظ شویم برای اینکه نظام حفظ شود؛ ما زنبورملکه هستیم، این‌ها زنبورهای کارگر و سربازند. این احساس «من زنبور ملکه‌ام» یک زمانی کار دست ما می‌دهد. وقتی خودت را از صف مردم جدا کردی ولو با هر ادبیاتی قربان‌صدقه مردم هم بروی، تا زمانی‌که مثل مردم نخوردی، زندگی نکردی، با مردم نبودی، اطلاعاتت راجع به مردم را از حلقه مشاورینی گرفتی که خودت به آن‌ها حقوق می‌دهی، فایده‌ای ‌ندارد!
این‌ها طرفدار بادمجان نیستند؛ طرفدار تواند! قضیه بادمجان را که می‌دانید: سلطان از خادمش سؤال کرد امروز من میل به بادمجان ندارم غذای دیگری برایم بیاور. خادم بسیار از بادمجان بد گفت. فردای آن روز سلطان گفت میل به بادمجان دارم، خادم بسیار از بادمجان تعریف کرد. سلطان پرسید بالاخره بادمجان بد است یا خوب؟ خادم گفت: من نوکر بادمجان که نیستم؛ نوکر تو هستم. اگر تو بگویی بادمجان خوب است از محسناتش می‌گویم، اگر بگویی بد است از معایبش می‌گویم. زمانی‌که اطلاعاتت راجع به مردم را از حلقه مشاورینت گرفتی و حتی یک‌بار جرأت نکردی در خیابان راه بروی؛ جرأت نکردی مثل وزیر یک مملکت بی‌خدا با دوچرخه سر کار بروی؛ زمانی‌که برای جهاد، صف خود را از رزمندگان جدا کردی، در همان سال شصت رزمنده‌ها حدس زدند که در سال نود تو را در رادیو آمریکا و بی‌بی‌سی خواهند دید؛ این قاعده است. اگر شما در سرزمین گرم زندگی کنی، طاقت سرما نداری و اگر در سرزمین سرد زندگی کنی، طاقت گرما نداری. اگر زندگی‌، تفریح‌، خانه‌، کار و دغدغه‌هایت خارج از مردم تعریف شود و اطلاعاتت راجع به مردم را از خود مردم نگیری؛ بعد از مدتی تغییر می‌کنی، به همین سادگی.
هفته پیش در آذربایجان در جمعی بودیم، صحبت و سر‌و‌صدا بود که مملکت را دزدیدند و خوردند،و بردند و…! گفتم بسم‌الله الرحمن الرحیم، به همان فردی که جلو نشسته بود و خیلی اعصابش خورد بود گفتم:
–    شما دزد نیستی؟
–    نه.
–    اگر الآن ده ‌میلیون به شما رشوه بدهند قبول نمی‌کنی؟
–    ابدا!
–    صد میلیون چطور؟
–     ابدا!
–    سه هزار میلیارد تومان به تو بدهند، عوض می‌شوی؟
–    چیزی نگفت!!
صادقانه بگویم، بله چون ما در معرض دزدی‌های پنج‌میلیونی‌ و ده‌میلیونی هستیم، خیلی متقی هستیم. اگر ما را جای مسئولی بگذارند که با امضای او دوهزار میلیارد جابه‌جا می‌شود، برای خودمان هزارتا توجیه جور می‌کنیم. می‌دانید چرا ما به آرمان‌شهر نمی‌رسیم و دیس‌اتوپیا اتفاق می‌افتد؟ چون ما وقتی در امتحانات کوچک پیروز می‌شویم، احساس می‌کنیم که در امتحانات بزرگ هم پیروز می‌شویم. سه‌هزار میلیارد تومان می‌دانید یعنی چه؟! یعنی می‌توانی یک نسل را بسازی و تمام دوستان و آشنایانت می‌توانند به تو مدیون بشوند. یعنی می‌توانی برای خودشان، نسل‌شان، خانواده‌شان، ده‌هزار نفر را می‌توانی مادام‌العمر بیمه کنی.
دلت خوش است صد میلیون ندزدیدی! صد‌تا هم توجیه برایش می‌آوریم! کاری ندارد! کسانی که قدرت را مزه نکرده‌اند راجع به قدرت خیلی ایده‌آل‌ها دارند! برای مثال همراه‌اول می‌تواند یک دقیقه هزینه مکالمه ما را در روز حساب کند در حالی‌که مکالمه نکرده باشیم، مثلا شما بیست دقیقه مکالمه می‌کنید برای شما بیست دقیقه و سی ثانیه بزند. می‌تواند یا نمی‌تواند؟! می فهمی یا نمی‌فهمی؟! اگر فهمیدی بابت این صد تک‌تومنی اعتراض می‌کنی یا نمی‌کنی؟ نه می‌فهمیم، نه اگر فهمیدیم اعتراض می‌کنیم! اصلاً نمی‌فهمیم. چرا نکند؟! به یک زخم دیگر از جامعه بزند؟! چه انسانی را آن بالا می‌خواهیم؟!  برای مثال دو شرکت خارجی هستند که می‌خواهی واردات کل آهن ایران را با یکی از این دو امضا کنی؟ هزینه این واردات ششصدهزار میلیارد تومان است. چقدر حاضرند پورسانت به تو بدهند که یکی‌شان را انتخاب کنی! و آیا تو قبول نمی‌کنی؟! صد میلیارد در ششصدهزار میلیارد تومان هیچ است دیگر. آن بالا چه می‌خواهیم؟!
دولت در دهه شصت دست میر‌حسین‌موسوی بود، می‌دانید که در آن زمان رئیس‌جمهور کاره‌ای نبود و کارها دست نخست‌وزیر بوده است؛ می‌گفتند دولت موسوی.
کل ‌آن‌ افراد و اطرافیان‌شان اکنون یا در زندان و یا در حصر هستند!
بعد از آن دولت به آقای‌هاشمی رسید. کل آن‌ها و اطرافیان‌شان یا زندان‌اند یا در حصر‌!
بعد از آن آقای خاتمی، کل‌ آن‌ها و اطرافیان‌شان یا در زندان‌اند یا در حصر!
بعد از آن آقای‌احمدی‌نژاد؛ کل آن‌ها و اطرافیان‌شان در زندان‌اند یا در حصر‌!
الآن دست آقای روحانی است. ۱۴۰۰ کل روحانی و اطرافیان‌اش یا زندان خواهند بود یا در حصر!

این سیستم فساد ایجاد می‌کند؛ یک جای این سیستم می‌لنگد. این چه مملکتی است که هر رئیس‌جمهوری کارش تمام می‌شود به زندان می‌رود؟ گاه خجالت می‌کشند که آن‌ها را در زندان کنند و گاه نه! مشکلی در کار است. یک جای این سیستم می‌لنگد که این فساد ساختاری وجود دارد. آمریکا هم این‌گونه نیست. هیچ کشوری این‌گونه نیست. این لنگی که ما دنبالش هستیم چیست؟ باید به اندیشه‌های فارابی، امام، امیرالمؤمنین(ع) برگردیم که قدرت، فساد می‌آورد! شک نکنید. انسانی که می‌خواهد آنجا برود، باید انسان کامل باشد. چقدر روی این مسئله سرمایه‌گذاری می‌کنیم؟! چقدر کار می‌کنیم؟! مثلا در انتخابات قبلی، چندین میلیون نفر گفتند به بد رأی دادیم که به بدتر رأی نداده باشیم! وقتی‌که به بد رأی می‌دهی، بد در وجودش پتانسیلِ بدتر شدن را دارد. بد می‌تواند بدتر بشود. نباید به بد رأی بدهیم. در مملکتی که مردم قانع می‌شوند به بد رأی بدهند که به بدتر رأی ندهند یک مشکلی وجود دارد. استحاله نظام اتفاق نمی‌افتد مگر به دست خود نظام! استحاله نظام به دست خود نظام اتفاق می‌افتد! در این میان باکسرها، بنجامین‌ها، گوسفندان، کبوتران و مرغ‌ها؛ در واقع ما مردم همه خوبیم، یک اشکال سیستماتیک ساختاری فساد‌ درست‌کن وجود دارد؛ این اشکال را همه می‌دانیم، آن‌ها هم می‌دانند منتها آن‌ها با این اشکال برخورد نمی‌کنند چون در همین اشکال موجودیت پیدا کرده‌اند. مجلسی که به شفافیت رأی نمی‌دهد می‌خواهد یکی از این اشکالات را که ما می‌گوییم خط بزند، رأی نمی‌دهد برای‌اینکه با این اِشکال نان می‌خورد. شفافیت باشد نمی‌تواند نان بخورد!

انتقاد‌کردن هیچ کاری ندارد، امشب چون بحث دیس‌اوتوپیا است، بنده انتقادی حرف می‌زنم؛ از فرداشب راهکارها را برطبق آراء فارابی، امام‌خمینی، امیرالمؤمنین(ع) و… عرض خواهیم کرد. خواهم گفت که یک جامعه آرمانی از نظر اسلام چیست.
دقت کنید:
۱-  سیستم
۲-  انسان‌ها
اگر انسان‌ها برای رسیدن به انسان کامل‌شدن آموزش نبینند و سیستم اشکال ساختاری فساد‌ درست‌کن داشته باشد، هیچ راهی نداریم!
همه این افراد در سال ۱۴۰۰ به زندان می‌روند و نفرات بعد می‌آیند. (۱۴۰۰-۱۴۰۸) یک تیم دیگر می‌آید که ۱۴۰۸ آن‌ها به زندان می‌روند، تیم بعدی می‌آید و ۱۴۱۶ هم آن‌ها به زندان می‌روند. و به قول حضرت‌امام از سال ۵۷ تا ۹۷ این پله‌پله‌رفتن به سمت حکومت مهدی است؟! الان ما از سال ۱۳۵۸ به حکومت مهدی نزدیک‌تر شده‌ایم؟! نمی‌شود همیشه بگوییم ان‌شاءالله؛ با ان‌شاءالله ماشاءالله که درست نمی‌شود! نمی‌شود کور باشی! اشکال داریم. مهم‌ترین اشکال‌اش این است که آرمان‌شهر تدوین نشده است. سیستمش چیست؟ از کجا باید شروع بشود؟ به کجا باید برسد؟ کسانی که می‌خواهند مدیریت کنند چه خصوصیاتی باید داشته باشند؟

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید