در ادامه بحث خودباوری در قسمت دهم که درحقیقت متنش تمام میشود و بعد دیگر بقیهاش را بعداً میگویم که چه کار خواهیم کرد.
»تکلیف هر حکومتی با ملیت، مدرنیته و اعتقاد باید مشخص باشد
یک مقدمه تکراری کوتاه عرض میکنم و آن هم این است که اگر حکومتی یا مملکتی بخواهد رشد کند باید تکلیف خودش را با سهتا موضوع روشن کند: موضوع اول خود ملیتش است؛ یعنی هر حکومتی یک ملیت دارد، باید تکلیفش کاملاً مشخص باشد. نکته دوم مدرنیته است؛ یعنی قوانین حاکم بر جهان مدرن. باید تکلیفش را با آن مشخص کند. تکلیف مشخص کند به این معنا نیست که بپذیرد یا نپذیرد، باید یک حد ارتباطی مشخص کند. و سومین بحث اعتقاداتش است؛ یعنی اعتقادات آن مملکت، حالا برخی ممالک ادیان الهی هستند برخی مثلاً قبایل آمازون سرخپوستی و آفریقایی است. نمیشود قومی اعتقاد نداشته باشد. باید تکلیفش با اعتقاداتش مشخص باشد. لذا کلماتی مثل لائیک که مثلاً میگویند لائیک یعنی بیاعتقاد، نه [اینطور نیست]؛ لائیک یعنی اعتقاد لائیکیسه ؛ یعنی اعتقادش لائیک است. یک سری مبانی اعتقادی دارد که اسمش لائیک است. یعنی هیچکس نمیتواند بگوید من اعتقاد ندارم، بیاعتقادی خودش یک اعتقاد است. ایشان به بیاعتقادی نسبت به اینها [اعتقاد دارد]. مثلاً میگوید جهان خلقت، خدا و … وجود ندارد، درعوض به بیگبنگ، تصادف، اصول دیالکتیک اعتقاد دارد. بالأخره باید اعتقادی داشته باشد.
»هر چقدر اعتقادات یک ملت قویتر باشد ملیت آن ملت قویتر میشود
خب حالا میخواهیم در بحث خودباوری وارد بشویم. خودباوری شخصی را تا دیشب گفتم. امشب اگر بخواهیم خودباوری ملی و اعتقادی را بگوییم این سهتا باید با هم دیده بشود. یعنی خودباوری ملی را نمیشود از خودباوری اعتقادی جدا کرد. یعنی کسی نمیتواند بگوید من طرفدار ایرانم؛ اما اعتقادات مردم ایران برایم مهم نیست. مردم ایران غالباً معتقد به خدا هستد، خداباورند. غالباً یعنی درصد خیلی بالا و از میان این درصد بالا باز درصد بالایی اعتقاد به اسلام و تشیع دارند. هر چقدر میخواهند زور بزنند، بزنند، اعتقاد را دارد. حتی ممکن است عمل هم نکند، حتی ممکن است الان شب عاشورا هم پای مراسم نباشد؛ اما این اعتقاد را دارد. اگر بخواهیم حقیقتاً آمار بگیریم کی اعتقادی ندارد درصد پایین است. حالا در خودباوری که الان میخواهم خدمتتان عرض کنم، ما باید نسبتبه اعتقاداتمان بدانیم که هر چقدر اعتقادات یک ملت قویتر باشد ملیت آن ملت قویتر میشود. مثلاً جنگ که بشود، درصدی برای خاکشان میروند، درصدی هم برای اعتقاداتشان میروند. حتی مثلاً در مکتبی که به خدا اعتقاد ندارد مثل مارکسیسم، در این مکتب هم بالأخره به جاودانگی، فدایی آزادی شدن، [اعتقاد دارند] عدالت را ارزش میداند خود را فدای عدالت میکند. قربانی شدن برای قشر محروم را ارزش میداند خودش را فدای آن میکند؛ یعنی مارکسیسم هم نمیتواند بگوید من بهخاطر خاک میجنگم و خودم را میکشم. یک ارزش پیدا میکند برایش میجنگد. حتی مثلاً خیلی از کسانی که به خدا اعتقاد ندارند مثل مارکسیستها، به خاک اصلاً اعتقاد ندارند؛ یعنی مثل چگوارا اصلاً به خاک و ملیت اعتقاد نداشت. میگفت هر جای جهان لازم باشد من حاضرم برای عدالت خودم را قربانی کنم. اعتقادش بوده، خدا چه حسابکتابی میکند، نمیدانیم، بالأخره این هم یک مدل قربانی شدن است.
»راه مبارزه با ظلم، مبارزه با ظلم است نه مبارزه با خدا
حالا سراغ این میآییم که اگر دشمنی بخواهد ملیت را بزند دوتا کار باید بکند:
۱_ ملیتت را در چشمت خفیف کند.
۲_ همزمان اعتقاداتت را [در چشمت خفیف کند.]
یعنی از دو سمت حمله میکند.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید