امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

سوز مناجات - قسمت ششم

13 آذر 1404 -   2:51 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها

خیلی از ما کارهایی داریم که اسمش را خدمت گذاشته ایم، بزرگ، متوسط، کوچک، هر چه هست، ولی در بوق و کرنا است! در ماه رمضان به خودمان لطف کنیم یک خدمت برای خدا کاملاً به صورت گمنام، انتخاب کنیم. این، بیشتر از آن کار بزرگ به دردمان خواهد خورد.

یالطیف
سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: سوز مناجات – قسمت ششم
رمضان المبارک
1394/3/30

جلسه قبل تا “يَا قَرِيبا لا يَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ يَا جَوَادا لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجَا ثَوَابَهُ”، عرض کردیم.

إِلَهِي هَبْ لِي قَلْبا يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَ لِسَانا يُرْفَعُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ وَ نَظَرا يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ.
خدايا! مرا قلبي بخش كه شوق و عشق، به تو نزديكش سازد،و زباني عطا كن كه صداقت و راستي‏اش به درگاهت‏بالا رودو نگاهي بخش، كه حقيقتش، زمينه‏ساز قرب به تو گردد!

إِلَهِي إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَيْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ غَيْرُ مَمْلُوكٍ.
خدایا! آنكه به تو معروف گردد، ناشناخته نيست، آنكه به تو پناه آورد، خوار و درمانده نيست، و آنكه تو، به او روي عنايت آوري برده ديگري نيست.

إِلَهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ وَ قَدْ لُذْتُ بِكَ يَا إِلَهِي فَلا تُخَيِّبْ ظَنِّي مِنْ رَحْمَتِكَ وَ لا تَحْجُبْنِي عَنْ رَأْفَتِكَ.
خدايا! آنكه از تو راه را يافت، روشن شد و آنكه پناهنده تو شد، پناه يافت، خداوندا! من به تو پناه آورده‏ام، از رحمت‏ خويش مايوس و محرومم مساز و از رافت و مهربانيت محجوبم مگردان.

– “إِلَهِي هَبْ لِي قَلْبا يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ”، مقام شوق مقامی است که خیلی واضح درباره‌ آن صحبت نشده و اگر اینطرف و آنطرف هم مطالبی هست، خیلی مبهم است. مثلاً می‌گویند: “اگر لذت ترک لذت بدانی، دگر لذت نفس لذت نخوانی”، در حالیکه لذت نفس و لذت معنوی دو جنس هستند، یعنی مثل اینکه اگر شما برنج چربِ خوشمزه‌ای بخوری، دیگر از آب بی نیازی، دو جنس هستند.

ما یک لذت مادی داریم، یک لذت معنوی. همانطوری که آب نمی‌تواند انسان را از برنج بی نیاز کند، برنج هم نمی‌تواند از آب بی نیاز کند. در اینجا شوق در حقیقت یک مقامی است که در این مقام، شما یک شوق معنوی و مادی نسبت به خدمت کردن خداوند تبارک و تعالی، داری.

برخی شوق را اینگونه معنا می‌کنند و می‌گویند: انسان نماز می‌خواند آرامش پیدا می‌کند. زیارت، مشهد، عراق می روید، آرامشی به انسان دست می‌دهد که انسان شوق این آرامش را دارد، ما به این شوق مادی می گوییم یعنی اگر شما ذر اثر عبادت، خدا این لطف را به شما کرده که به آرامش می‌رسید، تازه شوق مادی است.

این شوقی که اینجا می‌گوید، به این معنا نیست؛ “قَلْبا يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ”، یعنی قلب شائق نسبت به خداوند تبارک و تعالی.
معنای شوق در اینجا در حقیقت چه مدل عبادت‌هایی است که ممکن است انسان شوق داشته باشد و مادی هم نباشد؟ این خیلی خوب است که انسان با نماز، از نظر مادی آرامش پیدا کند، اما این شوق قلبی نیست، شوق به معنای دلتنگ شدن است. اینکه انسان دلتنگ خدا بشود، مناجات کند، اشک بریزد و گریه کند. شوق داشته باشد که زودتر بیاید و بنشیند و گریه کند، این ها شوق مادی است. چرا؟ برای اینکه اثر جسمی اش را احساس می‌کنیم.

شوق به آن معنا که انسان کارهای بر زمین مانده ی خدا را بر روی زمین اجرا کند، این معنوی است یعنی دستیاری خدا، خلیفةُ الله و جانشین خدا. کارهای بر زمین مانده خدا چیست؟ کارهای کره زمین، اموراتش که قرآن کریم می‌فرماید: از اهداف خلقت، عمران زمین است یعنی کارگزاری خدا، در چرخاندن سیکل و چرخه مدیریت زمین شریک می‌شود.

مثل شوقی که امام زمان(عج) به ظهور دارد. امام زمان(عج) به ظهور چه شوقی دارد؟ شوق دارد که بیاید و ما خوشحال بشویم، این مادی می شود چون امام ما خوشحال می‌شود. شوق امام رسیدن به جایگاه حقیقی انسانیت یعنی نقش بازی کردن در مدیریت زمین است. قلب شائق قلبی است که تمام تلاشش را می‌کند تا در زمین نقش مدیریتی خدا را بازی کند، بیاید در جایگاه خدا قرار بگیرد و برای خدمت به خدا عجله می‌کند، با سرعت می‌آید. یکی از معانی “فاستبقوا الخیرات”، همین است؛ با سرعت می‌آید برای این که زمین را اصلاح کند.

شوقی که آقا اباعبدالله(علیه‌السّلام) برای ورود به کربلا داشتند، اینقدر این شوق معنوی قوی بود که اصلا به این نگاه نمی‌کردند چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد. ناموس و زن و بچه را برداشته دارد راه می‌افتد! گفتند یابن رسول الله این شوقتان برای چیست؟ گفتند: “لطلب الاصلاح فی امت جدی”، برای اصلاحات در امت جدم یعنی باز برای نقش بازی کردن در مدیریت الهی بر کره زمین. زمین را درست و اصلاح کنم لذا این شوق خیلی معنا دارد.

شب جمعه یاد شهید چمران کردیم، باز هم یاد کنیم؛ جزء خصوصیات شهید چمران این بود می‌گفت: برای من لبنان و سوریه و ایران و… هم، یک زمین است که خداوند می‌خواهد ما بر آن مدیریت کنیم هیچ فرقی نمی‌کند، عبد مرز نمی‌شناسد. به شهید چمران گفته بودن اگر خیلی آدم بودی زمانی که مردم داشتند در خیابان‌ها بر علیه شاه تظاهرات می‌کردند و جان می‌دادند، شما لبنان بودی، اینجا می‌آمدی! گفت: من می‌توانستم بیایم در خیابان و تظاهرات کنم، اما من چریکم. در ایران آن زمان جنگ نبود که بیایم، گفتم مردم آنجا هستند، من اینجا وظیفه‌ام را انجام بدهم. شوق نسبت به خدمت می‌شود شوقی که قلبی است لذا تعبیر بدی که برخی از ما داریم مثلا می‌گوید من به مناجات و زیارت شوق دارم، عاشق جلسه، نماز و روزه هستم، این ها تماماً مادی است و بیزحمت در معنویاتتان ننویسید! جزء لطایفی است که امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) در نهج البلاغه می‌فرمایند: این ها برای این است که از زندگی کردن لذت بیشتری ببری.

یک درصد هم، از شنا لذت می‌برند، یک درصد از بین الحرمین لذت می‌برند، جفتش مادی است. توفیقی که خدا به ما و شما داده این است که شما از بین الحرمین بیشتر از شنا لذت می‌بری، همین! یعنی غیر از اینکه شما از نظر مادی حظ می‌بری، ثوابی هم به شما می‌دهند. اما شوق خدمتگزاری شوق دیگری است.

– “وَ لِسَانا يُرْفَعُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ”، زبان صدق اینجا کدام معنا است؟ معنای ظاهری اش راستگویی است، دروغ نگویی، حرف بد نزنی. اینجا “واو”، واوِ معیت است یعنی شوقِ همراه با صداقت. به جمله قبلی برمی‌گردد، یعنی بنده ضمن اینکه شوق دارم، صادق هم هستم و واقعاً می‌خواهم در مدیریت الهی شریک باشم و خدمت کنم.

یکی از دوستان یکی دو سال قبل می‌گفت: تعجب می‌کنم که خداوند تبارک و تعالی مثلا در ایران خودمان بندگانی خلق کرده که برای خدمت کردن به خداوند تبارک و تعالی در کرسی فلان جا، دو میلیارد تومان خرج می‌کنند! عجب بندگان عجیبی هستند که برای خدمت دو میلیارد خرج می‌کنند!

زمان پیغمبر(صل الله علیه و آله) ابوذر هم، اینگونه نبود که بگوید یا رسول الله(صل الله علیه و آله)، می‌خواهم خدمت کنم، دو میلیارد هم پول می‌دهم، من را بگذار تا خدمت کنم! آمد خدمت پیغمبر(صل الله علیه و آله) گفت: می‌خواهم خدمت کنم. پیغمبر(صل الله علیه و آله)  فرمود: شما به درد خدمت نمی‌خوری. گفت: خداحافظ، به همین سادگی!

وقتی می‌گوییم مدیریت کره زمین، یک تکه‌اش منزل است، یک تکه‌اش کوچه است، یک تکه‌اش خانه است، یک تکه‌اش شهروندی است که این ها صدق داشته باشد. نمی‌توانیم بگوییم کل کره زمین، در کل خلقت، یک ارزن در یک انبار است، خیلی کوچکتر است. بعد ادامه می دهد اصلاً برای خدا خیلی فرق نمی‌کند که شما از این قسمت مدیریتی صد مترش را مدریت کنی یا یک کیلو متر مربع یا یک کشور یا یک قاره را. این ها همه اش کوچک است، کوچکِ کوچک. ارزن، ماش، عدس، نخود، سیب زمینی و هندوانه همه در پیشگاه خداوند کوچک اند.

صدق داشته باش، اگر صدق داشته باشی دنبال خدمتگزاری بزرگ نمی‌گردی، دنبال خدمت می‌گردی. یک کاری روی کره زمین به عهده ماست، انجام می‌دهیم. یک وقتی این قضیه را برایتان نقل کرده ام ولی نمی‌دانم ادامه‌اش را هم گفته ام یا نه. یکبار تماس گرفتند که فلان جا برای منبر بیایید. یکی از شهرهای تقریباً نزدیک سیصد، چهارصد کیلومتری شیراز. رفتیم و وارد شدیم، آدرس نگرفته بودیم، گفتیم حالا یک بومی چیزی زده اند می‌رویم پیدا می کنیم. رفتیم دیدیم بوم نزده بودند، به این کسی که واسطه بود زنگ زدیم گفتیم این ها آدرس نداده اند. آدرس را فرستادند و رفتیم. یک کوچه‌ای، بعد وارد کوچه خیلی باریکی می شدیم. در یک خانه پرچم زده بود مثلاً یا فاطمه الزهرا(س).

خانمی منتظر بود، خیلی خوشحال شد و ما کنار زدیم و داخل رفتیم. یک روضه چهار، پنج نفره ی زنانه بود! فصل زمستان مسیر سه، چهار ساعت را با برف و گردنه هفت ساعت رفته بودم و می‌خواستم همان موقع هم برگردم. خلاصه رفتیم و نشستیم، روضه زنانه بود و دو سه تا احکام گفتیم و یک تکه هم روضه موسی بن جعفر(علیه‌السّلام) خواندیم و  بلند شدیم و آمدیم بیرون، یک کمی به من برخورد چون برگشتن هم، خیلی اذیت شدم. همین تقریباً دو هفته خدمت یکی از بزرگان در اصفهان رسیدیم، من حتی اشاره هم نکردم، ایشان رسماً گفت: یکی دو هفته پیش، برنامه ی خیلی مرتبی داشته ای، خدا قبول کرده، همین فقط! همین یک جمله، دیگر اصلاً جرأت نکردم بگویم منظورت کدام بوده؟ فهمیدم کدام بوده.

یعنی در شغل ما اصلاً برای خدا فرق نمی‌کند، همه کوچک هستند. گفتم عدس و هندوانه، در چشم ما خیلی تفاوت هجمی دارند، در چشم خدا همه شان کوچکند. وقتی انسان برای خدمت می‌آید، حتماً خدمت نباید با شهرت همراه باشد، حتماً نباید با مکنت همراه باشد.

این عزیزانی که ان شاء الله می‌خواهند برای اسفند ماه خرج‌های میلیاردی کنند، باور کنید در شهر محرومین خیلی زیاد هستند. باور کنید این خدمتش بالاتر است، من نمی‌گویم قرآن می‌گوید، امام صادق(علیه‌السّلام) می‌گوید. ما باید به مجلس و شورا برویم که یک کار اساسی بکنیم، قبلی‌ها هر چه کار اساسی کرده اند بس است دیگر. بیست، سی سال کار اساسی شده، حالا مقداری کار غیر اساسی بکن. این ها بساطی است که ما به اسم خدمت داریم.

خدا درجات شهید بهشتی را متعالی کند، فرمودند: ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت! اگر می‌دانست این بلا سر این شعار می‌آید، این را نمی‌گفت! کدام خدمت؟! در خدمت خدا، صدق داشته باش. در مدیریت برای خداوند تبارک و تعالی، صدق داشته باش. در کارگزاری خداوند در روی کره زمین، صدق داشته باش.

یکی از دوستان در برهه‌ای در سال‌های گذشته، با اینکه اهل فضل و عرفان و معرفت بود، بنایی می‌کرد. کار برق و لوله و آب و … یاد گرفته بود و انجام می داد، بعد پولش را جمع می‌کرد، شب به یک خانواده‌ی محرومی می‌داد. بعد در داستان‌های عرفان و معرفت و … که خیلی اهل تذکر و توصیه هستند، رفت. واقعاً آن زمانش به این زمانش، می‌ارزید. برخی اوقات معنویت و خدا برای ما بهانه‌ی فرار کردن از خدمت می‌شود، می‌خواهد خدمت نکند فرار می‌کند!

بعضی وقت‌ها خدمت در حاشیه قرار می‌گیرد. خدمت، در کره زمین که خداوند گفته شما را خلق کرده ایم و یکی از وظایفتان همین است. برای آخرالزمان هم، همین را گفته: “نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض”، آن هایی که نگذاشتند خدمت کنند، مستضعفان نه، “تُضْعِفوا” یعنی کسانی که نگهشان داشتند و نگذاشتند خدمت کنند، آن ها را به استضعاف کشاندنشان؛ “و نجعلهم الائمه” این ها را مدیران کره زمین می‌گذاریم، “و نجعلهم الوارثين”، این ها جانشینان من در کره زمین هستند.

پرانتز باز می کنم: خیلی از ما کارهایی داریم که اسمش را خدمت گذاشته ایم، بزرگ، متوسط، کوچک، هر چه هست، ولی در بوق و کرنا است! در ماه رمضان به خودمان لطف کنیم یک خدمت برای خدا کاملاً به صورت گمنام، انتخاب کنیم. این، بیشتر از آن کار بزرگ به دردمان خواهد خورد.

ان شاء الله درجات همه شهدا متعالی باشد، شهید علوی که همینجا به شهادت رسید، مداح بود، کارهایش را هم می‌کرد. بعد از اینکه به شهادت رسید، دو خانواده پیش خود من آمدند و گفتند به خانواده اش بگویید دنبال پول حساب هایش نگردند، این شهید کار می‌کرده به ما می داده. دو خانواده تحت سرپرستی شهید علوی بوده. مسافر کشی می‌کرد، تاکسی تلفنی کار می‌کرد، کار دوم گذاشته بود همه فکر می‌کردند دارد پول جمع می‌کند برود خانه و زندگی اش را ردیف کند.

الان آدم داریم که با تکاندن جیبش در صبح، می‌تواند دویست خانواده را بچرخاند، بعد فکر می‌کند دارد به خدا خدمت می‌کند! بعد روز قیامت این بچه مداح بیست و چهار، پنج ساله مایه ی خجالتش می‌شود. کمکی به امام زمان(عج)، کمکی به خداوند در امر چرخاندن خلایق بکنیم. لذا وقتی خدمت آقا امام باقر(علیه‌السّلام) رسیدند که یابن رسول الله چه خبر است شما که اینقدر بعد از ظهرها بیل می‌زنید؟ شما وجودتان ارزش است. امام معصوم وجودش، دعایش ارزش است، می‌تواند تمام معادن را باز کند. بعد از ظهر در گرمای عربستان بیل می‌زد برای باغداری، برای محرومین!

محرومین یک قسمتی از خدمت است، خیلی چیزهای دیگر هم می‌توانید پیدا کنید. بنده در کار بزرگ نمی‌توانم صدق داشته باشم، می‌گوید کار کوچکی را انتخاب کن که کسی نفهمد و صدق داشته باش، کم باشد اما صادقانه
برخی فکر می‌کنند اگر بخواهند برای خدا کاری بکنند، باید اینقدر بزرگ باشد که نزد خداوند ارزش داشته باشد، می‌گوییم هر چقدر هم بزرگ باشد ارزش ندارد. برای خداوند فاصله بین ارزن و هندوانه صفر است، برای ما خیلی زیاد است. برای خداوند فاصله بین زمین و کهکشان راه شیری صفر است، اینقدر کوچک است که در عظمت منفی تا مثبت بی نهایت خداوند اصلاً دیده نمی‌شود.

– “وَ نَظَرا يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ”، باز هم واو این قسمت به قبلی می‌چسبد. نظر، نه دیده. نظر یعنی دیدگاهی که مرا به حق برساند. چه بسا کسانی که به دلیل دیدگاه‌های اشتباهشان سی، چهل سال مؤمن بودند اما مؤمن نبودند! دیدگاه، منظر برای چیست؟ برای آگاهی نسبت به مسیر. در یک جاده‌ای دارید می‌روید، یک کیلومتر، دو کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر. شما یک کیلومتر که بگذرد ببینی جاده راهنما ندارد، دو کیلومتر بگذرد، ببینی تابلو ندارد، مشکوک می‌شوی، ترمز می‌زنی و سؤال می‌کنی.

طرف سرش را در یک مسیر معنوی انداخته، دارد جلو می‌رود، اصلاً چک نمی‌کند که این مسیر واقعاً معنوی است و باعث تقرب می‌شود یا نه؟ به من دیدگاهی بده که واقعاً در مسیر تقرّب باشم. چه بسا انسان‌هایی کاملاً عامی، عوام، حتی این هایی که هیچ چیزی نمی‌فهمند، اما برای همین نفهمیشان در همین مسیر کوچکی که دارند، روزی صد بار وسواس به خرج می دهند و چک می‌کنند.

الحمدلله خدا توفیق داده تا الان هشتاد و پنج بار عمره مشرف شده ایم. قبول باشد ان شاء الله! اما چک نکرده ای اصلاً این هشتاد و پنج بار که مشرف شده ای باید تا الان جلد دوم جبرئیل شده باشی، پس چرا همچنان همینجوری هستی؟!

برای چه آمار عبادت‌ها را بالا می‌بریم؟! صدق‌ها را آمار بگیریم. این جمله حضرت امام(ره) یادم نمی‌رود که “آقا چه خبر است اینقدر به عمره می روند و برمی‌گردند؟! یک نگاه به محرومین مملکتتان داشته باشید”. امام ملت را از مسیر معنوی بیرون می‌کشد. این ها چیزهاییست که باید چک بشود.

دیدگاهی که در این دیدگاه بنده مطمئن بشوم مسیرم، مسیری است که به حق می‌رسد. بنده به اطمینان نمی‌رسم، حداقل یک چیز کوچکش را به اطمینان برسم. شاید روایت باشد، شاید از صحبت‌های بزرگان باشد که اگر آدمی یکی از اعضایش را سالم به قیامت برساند، این آدم اهل فوز و رستگاری است.

کسی می گوید نسبت به زبانم مطمئن هستم که سالم است، اینقدر چک کرده ام و وسواس داشته ام. من دستم سالم است. من پایم سالم است. من گوشم سالم است. من چشمم سالم است، اگر یکی را برساند، اهل رستگاری است.

کج دار و مریض حرکت کردن، لنگان لنگان رفتن در مسیرهای مشکوک بی علامت، بی چک، بی تست و آزمایش و امتحان، همینجوری سرش را پایین انداخته و دارد می‌رود، بعد می‌بینی هفتاد سال شد، “ای که هفتاد رفت و در خوابی” هفتاد سالگی بیدار می‌شود، تازه با یک جمله می‌فهمد کل مسیری را که می‌رفته، مورد اطمینان نبوده که به تقرب برساند!

زمان جنگ بعد از کربلای هشت، خیلی دلمان گرفته بود. ساعت چهار و پنج بعد از ظهر جلسه گرفتیم، از همان اول زیارت عاشورا و سینه زنی داشتیم بعد دم یا زهرا(س) گرفتیم. هفت تا دو نصف شب دم یا زهرا(س) گرفتیم! جلو و عقبی‌ها جایشان عوض می‌شد. مثل پنگوئن هایی که خودشان را برای سرما و گرما عقب و جلو می‌کنند، ما هم همینجوری تا نصف شب دور خودمان می چرخیدیم. بعدها از قول مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهاءالدینی خواندم که فرموده بودند: یک یا زهرا(س) می‌تواند کوه را جابجا کند.

هفته پیش یک فیلم خصوصی به دستم رسیده، شاید بچه‌ها بتوانند اصلاح کنند و پخش کنیم. مال کربلای پنج بود، همان جایی که ما کار می‌کردیم. پشت بی سیم فرمانده محور می‌گوید: یا زهرا(س)، یا زهرا(س). بغض گلویش را می‌گیرد و پشت بی سیم زیر گریه می‌زند. این طرف خط را نشان می‌دهد، بابا نظر مثل شیر جلو ایستاده. انگار نه انگار تیر دارد می‌آید، ترکش دارد می‌آید! لوله تانک بالای سر بابا نظر می ایستد. شهید نظرنژاد با صد و شصت کیلو وزن مشکل جسمی داشت، وزنش خیلی زیاد بود، خیلی قشنگ می‌گوید یا زهرا(س) و بالا می‌رود، از ده متری اش از بغل با آرپی چی زیر برجک می‌زند، برجک با ده نفر عراقی در هوا می پرند. یک یا زهرا(س)! حالا ما تا سه صبح گفتیم یا زهرا(س)، صبح هم فکر کنم نماز اغلبمان قضا شد!

مسیر باید چک شود. اگر صدق و کار برای خدا باعث تقرّب نمی‌شود، حتماً یک جای کار دارد می‌لنگد.
»» تقرّب را تعریف می‌کنیم:
تقرّب یعنی میزان میل خدمت به خدا بالا رفته، شوق؛ “قلباً یُدْنیه مِنْكَ شَوْقُهُ”.
میزان صداقت بالا رفته، “لِسَانا يُرْفَعُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ”.
بعد  جلوتر می‌آید، میزان معرفت بالا رفته، “مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُولٍ”.
شناخت بالاتر رفته، روحیه قویتر شده باشد، همه چیز مشخص بشود.

سال نود و چهار است، هشت و هفت اینجا چهارده شهید داده ایم، در این مدت چقدر تقرب ایجاد شده؟! این ها در عرض یک شب به خدا رسیدند.

رهرو راه شهیدان باشیم، جنازه‌ها را آوردند، همه عکس سلفی بگیریم و در اینستاگرام بزنیم و زیرش لایک بخورد، آیکن گریه هم بگذاریم! ما گریه هم یادمان رفته، با آیکن نشان می‌دهیم! به اینجایی برسیم که این ها را احساس کنیم. بنده میزان کنترلم نسبت به سال قبل، میزان تقوایم نسبت به سال قبل، میزان زهدم نسبت به سال قبل، میزان وَرَعَم نسبت به سال قبل مشخص و احساس بشود. از همه مهم‌تر، زهد است چون زهد جزء امتحان‌های خیلی جدی مؤمنین است. زهد یعنی با هم خوردن، با هم خندیدن، با هم خوش بودن. چقدر میزانش بالا رفته؟!

انسان می‌خواهد بفهمد شیطانی یعنی در مسیر شیطان، “اهدنا الصراط الشیطان” است یا در مسیر “الذین انعمت علیهم”؟
قاعده شیطان این است: سال به سال، تَمَوّل و وابستگی اش به تَمَوّلاتش بیشتر می‌شود. قاعده انسان و عبد این است: سال به سال چون می‌خواهی بروی، داری از دنیا دور می‌شوی، میزان وابستگی اش کمتر می‌شود.

سال به سال دارد دور می‌شود، از دستش می‌دهی، می گویی فرصت بهره برداری من کمتر شده است لذا خادم مرحوم علامه طباطبایی می‌گوید هفته آخر عمر حضرت آقا دیدم در حیاط دارد دنبال چیزی می‌گردد. می‌گفت خیلی خوشحال شدم چون مدت ها بود علامه دنبال چیزی نمی‌گشت. گفت مثل این گیج‌ها راه می‌رفت. می‌گفت به دل من مانده بود که ایشان مثلاً بگوید چایی، میوه یا یک چیزی بیاور!

می‌گفت مدت ها بود خودم همینجوری طبق روال کارهایم را جلو می‌بردم. گفتم آقا چیزی گم کرده اید؟ ما در خدمتیم. گفت: بله. گفتم: بفرمایید در خدمتتان هستم. گفت: “آه، آه، مِن قلّة الزاد و طول السفر”. زادِ برای سفر گم کرده ام، ببینید در هشتاد سالگی به اینجا می‌رسد. مسیر، چه مسیری است؟ مسیر کندن است.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید