امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

عید با خدا

13 آذر 1404 -   12:50 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها

میزان تقرب ما به خدا از خراشیدن ها و تراشیدن های نفس مشخص می شود. اینکه بتوانم بگذرم، همین! اگر حاضرم به نفسم خراش بیفتد، این می شود تقرب!

یا انیس
سخنرانی سید محمد انجوی نژاد
موضوع: عید با خدا – قسمت دوم
شب شهادت حضرت زهرا(س)

94/12/22


◄ عناوین اصلی که در این سخنرانی به آن پرداخته شده:

» اول باید خدا را بشناسیم.
» معرفی خدای خائفان، خدای عاشقان، خدای تائبان، خدای عاقلان و خدای مکلفان.
» مبنای تشخیص تکلیف چیست؟
» گاهی عشق، گاهی خوف، گاهی زهد و گاهی غِنا به آدم می سازد.
» نگاه ما به خدا باید چگونه باشد؟
» حرکت بین “خوف و رجا” دستور رسمی به مؤمن است.
» چرا امام خدا را نهی می کند؟!
» با گفتن “لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِك”، خدا را به سمت لذت بردن سوق می دهیم!
»‌ خدا به مؤمن فرصت بدتر شدن نمی دهد که با بدتر شدنش به سختی بیفتد.
» چرا ملائک، خطای مؤمن را تاب نمی آورند؟!
» خداوند برای مؤمن حیله جور نمی کند.
» یکی از دلایل جهنمی شدن، شاکی خصوصی است.
» چرا امام به طور ناگهانی، وارد وادی درخواست می شود؟
» اگر کسی فکر می کند که حق مطلق است، مشکل دارد!
» عاشورا راه بیندازید و ببینید که آیا پای کار هستم یا نه؟!
» چطور می شود فهمید کسی واقعا با خداست؟!
» در اثر جرم، میزان برداشت ما از خداوند محدود می شود.
» فرق قصور و تقصیر چیست؟
» زمانی که به دریا می رسید، صحبت از قطره نابجا است.
» کرَم خدا، باعث طمع می شود!
» خدا شناسی چه کسانی مشکل دارد؟!

جلسه قبل با نگاهی به مناجات رجبیه و شرایطی که یک بازگشت کننده به سمت خدا باید داشته باشد، مباحثی ارائه شد. امشب مراحل بازگشت را در دو بُعد صحبت هایی که حین بازگشت باید به خدا بگوییم و قرارها و توقعاتی که ما از خدا بابت این صحبت ها خواهیم داشت، بررسی می کنیم.

◄ مقدمه:
» اول باید خدا را بشناسیم.
قبل از بازگشت و قبل از صحبت کردن اول باید خداشناسیمان را مرور کنیم. کدام خدا؟ خدای قهّارِ جبّار؟ یا خدای همراهِ مهربانِ ستار؟ باید مشخص بشود. بسیاری از مردم در طول زندگیشان بابت اینکه واقعا خدا چه صفاتی دارد، حتی در تاریخ انبیاء هم که نگاه می کنند، حیران و سرگردان می شوند.

مثلا می بینند برخی از انبیاء نسبت به خداوند به شدت خائف بوده اند، مانند یحیی و شعیب و یعقوب(سلام الله علیهم اجمعین)، یا دیگری به شدت نسبت به خداوند خوش بین و راغب بوده، مانند عیسی(سلام الله علیه) و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، یا در دعاهایی که ائمه اطهار مثل امام سجاد(علیه السلام ) و امام حسین( علیه السلام) در دعای عرفه و … که برای ما باقی گذاشته اند، متحیر می مانیم که آیا این خدا، خدایی است که باید از او ترسید یا خدایی است که نباید از او ترسید؟

» خدای خائفان.

نترسیدن هم گاهی اوقات اگر از باب مهر باشد اشکالی ندارد. یا خدایی است که باید از او حساب برد و یا کاری به حساب و کتاب ندارد، دین یک مقوله شخصی است و خدا هم زیاد در آن دخالت نمی کند، این موارد باید مشخص شود.

برادران و خواهران را به بحث اول سال 93 تحت عنوان “خدا و عقل” رجوع می دهم. در آنجا توضیح دادیم که خدا در برخی از روش ها خدایی است که از او می ترسند، و این خدا، خدای خائفین است که در قرآن و روایات هم آمده، عده ای از مؤمنین جزء خائفین هستند. مثل بزرگانی چون غزالی ها و بسیاری از علمای شیعه ی خودمان و یا حتی بسیاری از انبیاء من جمله یحیی (سلام الله علیه).

» خدای عاشقان.
یا برخی فکر می کنند که خدا، خدای عاشقان است و ارتباطات عاشقانه با خدا دارند. همان جلسه توضیح دادم که عشق بین ما و خدا مانند عشق میان ما و همسرمان و یا عشق میان ما و فرزند و یا دوست و رفیقمان نیست. با آن ادبیات با خدا صحبت کردن، از خدا ناشناسی ما است، اما در اقوال عرفا و صوفیه صحبت از خدای عاشقان زیاد می شنویم.

» خدای تائبان.

گروه سومی هم هستند که سعی کرده اند بینابین حرکت کنند و خدا را خدای تائبان می دانند، یعنی خدایی که درِ بازگشت را نبسته است و گفته هرگاه خواستی برگرد، اما در مقابل خوف را هم از این خدا نمی گیرند، یعنی از این خدا هم باید ترسید، اما ترس از خدای تائبان نه آنقدری هست که مردم نتوانند برگردند، و نه به گونه ای هست که مردم بتوانند جای دیگری بروند. یعنی درِ توبه در هیچ جایی مثل خدای تائبان باز نیست!

» خدای عاقلان.
برخی از فرقه های دیگر هم هستند که معتقد به خدای عاقلان اند، که ارتباطشان با خداوند کاملا عقلانی است و هیچ گونه ارتباط عاطفی ندارند.

» خدای مکلفان.
در آخر بحث “خدا و عقل” عرض کردم که از نظر شیعه ی جعفریِ امام صادقی، در گرایش حضرت امام(ره) که به گرایش امام صادقی صدرایی می خورد، در این منظر هیچکدام از خداهای تائبان و خائفان و عاقلان و عاشقان نداریم. خدا، خدای مکلفان است! بررسی می کنند تا ببینند الآن تکلیفشان در ارتباط با خدا چیست؟ الآن باید بترسند یا الآن باید عاشقانه صحبت کنند و یا توبه کنند و یا باید عاقلانه و مدبرانه با خدا ارتباط برقرار کنند. خودشان تکلیف را تشخیص می دهند.

» مبنای تشخیص تکلیف چیست؟
مبنای تشخیص این تکلیف هم، شرایط من است. گاهی می بینم در ارتباط عاشقانه، عاقلانه و یا خائفانه ای که با خدا دارم در حال عقب گرد هستم. از نظر فقه جعفری که حضرت امام(ره) داشتند خدا، خدای مکلفان است. با خودش می گوید مثلا در حال حاضر وظیفه من ارتباط عاشقانه با خدا است، من زیادی ترسیده ام و دارم از خدا زده می شوم.

گاهی هم می بینم که این عشق دارد من را به عقب می برد، میزان عبادت هایم با خدای عاشقان تقویت نمی شود و در حال نزدیک شدن به بی قیدی هستم، می بینم که میزان کارهای اجتماعی و حضور و عبودیتم دارد کم می شود، این خدای عاشقان در حال حاضر برای من ضرر دارد و من باید به سراغ خدای زاهدان و عاقلان و خائفان بروم.

الآن باید بروم “جامعةُ السّادات” بخوانم. انقدر در کتاب های عرفانی با خدای عاشقان بوده ام که باورم شده جلد دوم ابراهیم ادهم هستم! بعد می بینم که رفتار و گفتارم، رفتار و گفتار ابراهیم ادهم است، اما روز به روز دارم از خدا فاصله می گیرم، پس این عشق به من نساخته است.

» گاهی عشق، گاهی خوف، گاهی زهد و گاهی غِنا به آدم می سازد.

به حاج آقا احمد کربلایی گفته بودند که شما گاهی عجیب گریه می کنید، گاهی هم بسیار خوشحال و سر مست هستید! بالاخره شما از خدا می ترسید و یا ارتباط عاشقانه دارید؟ گفته بودند: “بستگی به ساختنم دارد، گاهی عشق به من می سازد و گاهی خوف، گاهی زهد به من می سازد و گاهی غِنا”.

کسانی که از خوف خدا، مثل حضرت یحیی(سلام الله علیه) گریه می کنند، کسانی هستند که کلا در حال گریه هستند و هیچگاه لبخند نمی زنند. در اقوال ابوذر غفاری است که می گوید: مؤمن زمانی که گناه می کند، چگونه جرأت می کند که لبخند بزند؟ در بسیاری از اوقات لبخند بر لبان ابوذر دیده نمی شد.

» نگاه ما به خدا باید چگونه باشد؟
پس نگاه ما به خدا باید تکلیفی باشد و ببینیم که در حال حاضر کدام یک به ما بیشتر می سازد؟ مؤمن واقعی کسی است که احساس نیاز کند، الآن در ارتباط با خدای تبارک و تعالی باید چگونه باشم؟ همانگونه که باید باشم، باید من را به ترقی برساند. لذا اگر ببیند که زیادی عشقی شده است، باید به سمت خوف برود، اگر ببیند زیادی خوفی شده است و دارد زده می شود، باید به سمت عشق برود.

» حرکت بین “خوف و رجا” دستور رسمی به مؤمن است.
حرکت بین “خوف و رجا” دستور رسمی مؤمن در تمام اقوال ائمه معصومین(علیهم السلام) و حتی در قرآن کریم است. مؤمن باید میان خوف و رجا در رفت و آمد باشد. دعای ابوحمزه ی امام سجاد(علیه السلام) را مرور می کنیم تا ببینیم چگونه میان خوف و رجا حرکت می کنند.

بسم الله الرحمن الرحيم
اِلهي لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِكَ وَلا تَمْكُرْ بي في حيلَتِك، مِنْ اَينَ لِي الْخَيرُ يا رَبِّ وَلا يوُجَدُ اِلاّ مِنْ عِنْدِكَ وَمِنْ اَينَ لِي النَّجاه وَلا تُسْتَطاعُ اِلاّ بِكَ لاَ الَّذي اَحْسَنَ اسْتَغْني عَنْ عَوْنِكَ وَرَحْمَتِكَ وَلاَ الَّذي اَسآءَ وَاجْتَرَءَ عَلَيكَ وَلَمْ يرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ. يا رَبِّ يا رَبِّ يا رَبِّ!

» چرا امام خدا را نهی می کند؟!

در شروع این مناجات پر سوز و گداز، یک حالت طلبکارانه از خدا می بینیم. من که بنده گنهکاری هستم، به سوی خدا بازگشته ام و می خواهم با خدا صحبت کنم. اولین حرف این است: “لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِك”. طلبکارنه به خدا می گوید اگر من خطایی کردم و اگر دوست و یا پدر و مادرم فهمید و پشت دستی به من زد، این فرد آدم است، اما تو خدا هستی! توقع من از خدا این نیست که بابت خطاها و گناهانم، من را ادب کند!

حتی از عبارت “أسئَلُکَ” هم استفاده نمی کند، یعنی درخواست و یا خواهش نمی کند، دارد دستور می دهد! می دانید که سخن امام، سخن خداست، یعنی خدا دوست دارد که به این شکل با او صحبت کند. امام سجاد(علیه السلام) خدا را نهی می کند، من را با عقوبتت ادب نکن!

در بازگشت به سوی خدا، ابتدا با این درجه ی بسیار بسیار بالا از رحمت شروع می شود. اگر دیدید مؤمنی برای بازگشت به خدا این پا و آن پا می کند و فکر می کند که برای بازگشت به خداوند آداب و ترتیبی لازم است، این روایت از امام صادق(علیه السلام) که یک روایت قدسی است را در ذهنش بکوبید: “پیغمبر من اگر امت تو گنهکار نبودند و اگر بندگان من گناه نمی کردند، امت دیگری را خلق می کردم که گناه کنند”! این روایت خیلی وحشتناک است. اگر امت تو گناه نکنند من خدایی ام را در کجا نشان بدهم؟ امت دیگری را خلق می کردم که گناه کنند و رحمتم را به آن ها نشان بدهم.

» با گفتن “لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِك”، خدا را به سمت لذت بردن سوق می دهیم!

کسی که اینگونه در رحمت را باز می کند، حق است شروع سوزناک ترین مناجات منتسب به اهل بیت(علیهم السلام)، که همان دعای ابوحمزه است، با نهی امام شروع شود. “لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِك”، من را با عقوبتت ادب نکن.

با عقوبت ادب کردن، شیوه انسان هاست. انسان ها به فکر تلافی کردن هستند، تو اصلا نیازی به این ها نداری.
 انسان ها هستند که از انتقام و مچ گیری لذت می برند، خدا از رحمت و تغافل لذت می برد. خدا از ندیده گرفتن لذت می برد. ما دوست داریم در کمینگاه بنشینیم و مچ بگیریم، خدا برعکس عمل می کند. دوست دارد ببیند اما رویش را برگرداند و بگوید ندیدم. ما از دیدن ها لذت می بریم اما خدا از ندیدن ها لذت می برد. بنابراین زمانی که عبارت “لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِك” را می گوییم در واقع خدا را به سمت لذت بردن سوق می دهیم. خدایا شتر دیدی، ندیدی!

پس امام عاشقانه شروع می کند: “لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِكَ وَلا تَمْكُرْ بي في حيلَتِك”. لحن کاملا طلبکارانه است. گاهی ما در حین خواندن این دعا سرمان را پایین می اندازیم و در صدایمان حس گریه می گیریم و ملتمسانه دعا را می خوانیم در حالی که متن عربی طلبکارانه است. لحن من ملتمسانه است، چون بار گناه روی دوشم سنگینی کرده، دارم التماس می کنم.

»‌ خدا به مؤمن مهلت بدتر شدن نمی دهد که با بدتر شدنش به سختی بیفتد.

بعد می فرماید اینکه عقوبت نمی کنی، دام هم برایمان نگذاشته باشی! نکند مکر کنی که حال عقوبت نمی کنم و فعلا از این کار زشت می گذرم، بگذار گناهنش بزرگ تر بشوند و بعد پدرش را در می آورم، یا این دنیا می گذرد بعد در آن دنیا تلافی می کنم!

اوایل زمانی که مداحی می کردم، خودم این عبارت را می خواندم، هم خودم، هم مردم چقدر گریه می کردیم که خدا دارد گناهان ما را می بیند و می گوید گناه کن بنده من، بالاخره گذر پوست به دباغ خانه می افتد! انگار که خدا آن بالا نشسته است و نگاه می کند تا ببیند ما چه زمانی گناه می کنیم و بعد ما را تنبیه کند! این چه نگاه زشتی به خدا است؟!

فقط در یک جا داریم که “فَمهِّل الکافرینَ اَمهلهُم رُوَیدا”، کسی است که علیه خدا می جنگد، پرچم داعش بلند کرده، خدا مهلت می دهد. مهلت خدا برای اینکه فرد بدتر بشود، فقط برای کافرین است. به مؤمن مهلت بدتر شدن نمی دهد که با بدتر شدنش به سختی بیفتد.

پشت پرده این ماجرا روایت دیگری از امام صادق(علیه السلام) است که این روایت نشان می دهد زمانی که می گوییم “لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِكَ وَلا تَمْكُرْ بي في حيلَتِك”، یعنی این روایت را کاملا درک و هضم کرده ایم و می دانیم که باید اینگونه با خدا صحبت کنیم.

» چرا ملائک، خطای مؤمن را تاب نمی آورند؟!
روایت این است که گاهی در اثر خطای مؤمن ملائکه تاب نمی آورند، به دو علت:
– علت اول این که خدا را می بینند و عظمت او را درک می کنند، و در مقابل می بینند یک بنده 60 – 70 کیلویی دارد این عظمت خدا را زیر سوال می برد و گناه می کند، به همین دلیل به ملائکه بر می خورد.

– علت دوم هم این است که گمان می کنند این بنده در قهقرایی افتاده که تازه “الف” گناه را مرتکب شده و قرار است تا انتها پیش برود.
هم از این منظر که گناهکاری را پیدا کرده اند تا گزارشش را به خدا بدهند، مثلا این دو فرشته رقیب و عتید که در دو طرف ما هستند، گاهی فرشته سمت چپ برای خدا گزارش رد می کند که دیدی امروز هم این کار را کرد!

◄ پس ملائکه به دو علت تاب نمی آورند:

1- فکر می کنند که تو در قهقرای سقوط هستی.
2- گمانشان بر این است که داری عظمت خدا را زیر سوال می بری.

در حالیکه من عظمت خدا را زیر سوال نمی برم، بلکه من آن عظمت را مانند آن ها احساس نمی کنم. خودشان را باید به جای من بگذارند، من آنگونه احساس نمی کنم. امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: ملائکه به خدا شکایت می کنند که این بنده را همین الان تنبیه کن، چون هم در قهقرای سقوط است و هم اینکه دارد عظمت تو را زیر سوال می برد. خداوند تبارک و تعالی جواب می دهد که “شما نمی دانید، آنچه را که من می دانم”.

بسیاری از لحظات خوش معنوی ما مربوط به خلوت هایمان است، نه مجالس عمومی. زمانی که تو در خلوتت برمی گردی و توبه می کنی، خدا ملک سمت چپ را صدا می زند و می گوید، ببین دارد توبه می کند! اگر من می خواستم متناسب به حرف تو عمل کنم، به این بنده مهلت نداده بودم و او به این درجه ای که حال رسیده، نرسیده بود!

» خداوند برای مؤمن حیله جور نمی کند.
– “وَلا تَمْكُرْ بي في حيلَتِک”.
خدا برای مؤمن حیله جور نمی کند و نمی گوید بگذار به او راه بدهم ببینم چه می شود! در مقابل کافر اینگونه است که مثلا اگر صد تومان بدزدد، پانصد هزار تومان دیگر هم بر سر راهش قرار می دهد تا ببیند آیا برمی دارد؟ یک ملیارد دیگر هم دوباره بر سر راهش می گذارد و در نهایت او را می کشاند به دادگاه و آبرویش را می برد. برای مؤمن اینگونه عمل نمی کند.

برای کسانی که اِن قُلت می آورند هم باید بگویم که اگر هم نیست، ما اینگونه باور داریم و خدا را اینگونه شناخته ایم. من حق دارم که اینگونه خدا را بشناسم چون زمانی که از خداوند تبارک و تعالی سوال کردند آیا گریه یحیی را بیشتر دوست داری یا مستی های عاشقانه عیسی را، خدا فرمود هر دو محبوبند، اما عیسی برای من لذت بخش تر است! خدا دوست دارد که اینگونه او را نگاه کنیم. من، خدا را اینگونه باور دارم.

طرف 60 – 70 سال دارد و در هیئت بزرگ شده و حلال و حرام را رعایت کرده، انسان خوبی هم بوده، اما گناهی را هم مرتکب شده، فکر می کند که جایش آخر جهنم است! تو داری به خدا فحش می دهی! تو فکر می کنی که با این سوابق آخر جهنم هستی، اما من فکر نمی کنم که حتی بدتر از تو هم، جایگاهش آخر جهنم باشد.

» یکی از دلایل جهنمی شدن، شاکی خصوصی است.
یکی از دلایل جهنمی شدن، شاکی خصوصی است. مثلا کسی که امام حسین(علیه السلام) و هفتاد نفر از یارانشان را کشته است، شاکی خصوصی دارد. در پرونده های قضایی روز قیامت، که مدعی العموم دارد، زیاد حساب باز نکن. زمانی که به خدا می رسیم، بحث ما بحث کوه و کاه می شود. “کوهی را به کاهی می بخشد”، اما زمانی که به مردم می رسد، مثلا قتل، ظلم یا جنایتی کرده، در اینجا وضعیت فرق می کند.

– “مِن أینَ لیَ الخیرُ یا رب”.
مرکز خیر تو هستی. این عبارت “أنا عندَ حسنِ ظَنِّ عَبدیَ المؤمن”، به همین مسئله برمی گردد. مرکز خیر تو هستی، خیر را غیر از تو، از کجا بیابم؟؟!

» چرا امام به طور ناگهانی، وارد وادی درخواست می شود؟
– “لاَ الَّذي اَحْسَنَ اسْتَغْني عَنْ عَوْنِكَ وَ رَحْمَتِكَ”.
امام سجاد(علیه السلام) برای اینکه عشق او را به درجه غفلت نرساند، ناگهان وارد وادی درخواست کردن در حوزه التماس می شود! بی حیایی ما به دلیل کرامت زیاد شما بود، اما بدان کسی که اینگونه از تو درخواست می کند، جای دیگری برای رفتن ندارد، فقط بر در خانه تو آمده است. این فرد به چیز دیگری نمی تواند توسل کند و هیچ کس دیگری هم نمی تواند به این فرد کمک کند، فقط تو می توانی به او کمک کنی.

» اگر کسی فکر می کند که حق مطلق است، مشکل دارد!

– “وَلاَ الَّذي اَسآءَ وَاجْتَرَءَ عَلَيكَ وَلَمْ يرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ”.
این بنده گناهکار است، اما یاغی نیست. طاغی نیست، طغیان نکرده است. عصیان نکرده و پرچم مبارزه با تو را به دست نگرفته. فقط گناهکار است، مانند تمام این 7 – 8 ملیارد دیگری که پشت سر ما می گویند “به عقیده این افراد همه مردم به جهنم می روند، به جز خودشان”! این عقیده چه کسی است؟ عقیده دین ما این نیست، اگر کسی فکر می کند که حق مطلق است و هرکس که با او زاویه دارد حتما جهنمی است، مشکل از خود اوست!

» عاشورا راه بیندازید، ببینید آیا پای کار هستم یا نه؟!

امام سجاد(علیه السلام) این را قبول ندارد و اینگونه می فرمایند: من گناهکارم، اما در لشکر تو دارم عصیان می کنم، در لشکر مقابل تو نیستم! من در میان امت تو عصیان می کنم. خط مرزی را هم مشخص کرده ام، با عاشورا پیوند دارم! من کسی هستم که اگر حقیقتا جور بشود در وسط گناه، خدا و نماینده خدا که امام است، بگویند گناه را رها کن، بیا و به شعار “بابی أنتَ وَ اُمی” عمل کن، من می روم. برای تو حاضرم از همه چیز بگذرم.

برای اینکه ثابت کنم که در لشکر تو هستم، حتی برای بذل جان هم حرفی ندارم. پرچم “هل مِن ناصِرِ یَنصرنی” بلند شود، من با سر می آیم. پرچمی بلند نشده و گاهی بیکار هستم که گناه می کنم. عاشورا راه بیندازید، ببینید آیا پای کار هستم یا نه؟!

» چطور می شود فهمید کسی واقعا با خداست؟!
اما در لشکر کفر دقیقا برعکس است. یعنی شعار هست، اما در پشت این شعار هیچ عمل و شعوری وجود ندارد. او حاضر نیست بذل جان کند. لذا اگر خواستی بفهمی چه کسی واقعا با خداست، ببین چقدر حاضر است از جان خود بگذرد. میزان تقرب ما به خدا از طریق شمردن رکعات و زمان عبادات ما مشخص نمی شود، میزان تقرب ما به خدا از خراشیدن ها و تراشیدن های نفس مشخص می شود. اینکه بتوانم بگذرم، همین! اگر حاضرم به نفسم خراش بیفتد، این می شود تقرب!

– “أَدْعُوكَ يَا سَيِّدِي بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِيكَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ أَدْعُوكَ يَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِياً خَائِفاً إِذَا رَأَيْتُ مَوْلايَ ذُنُوبِي فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ فاِنْ عَفَوْتَ [غَفَرْتَ ] فَخَيْرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرُ ظَالِمٍ”.
در دعا گفته شده زبان من “اَلکَن” است، غیر از من و شما، از زبان اهل بیت(علیهم السلام) هم وصف خدا امکان پذیر نیست. وقتی کسی می خواهد کسی را وصف کند، باید بر او اشراف رتبه داشته باشد، از بالا نگاه کند و بتواند وصف کند. لذا هرکدام از ما خدا را به اندازه عقل و معرفت خودمان می شناسیم.

از یک بچه پنج ساله گرفته، تا یک پیرمرد 90 ساله کار کرده و مرجع تقلید و آیت الله العظمی، تا امام معصوم و پیغمبران. هرکس به اندازه ی خودش می شناسد. دلیل اینکه یحیی، یحیی شد این بود که یحیی به عنوان یک پیغمبر، با عقل خودش و به اندازه عقل یحیی توانست بفهمد که این خدا، خدای خائفین است. و اگر عیسی، عیسی شد، به اندازه عقل عیسی توانست این را بفهمد.

» در اثر جرم، میزان برداشت ما از خداوند محدود می شود.

لذا لسان و زبان همه ما اگر بخواهیم وصف کنیم، “ألکَن” است. فقط به قول امام سجاد(علیه السلام) این را می فهمیم که قلبی داریم، که جرم آن را سیاه می کند و در اثر جرم، میزان برداشت ما از خداوند تبارک و تعالی محدود می شود. هر چه انسان بیشتر گناه می کند، سیاهی بیشتری جلوی چشمش می گیرد و در این زمان این ابر سیاه اجازه نمی دهد که خدا را بهتر ببینیم!

لذا هر چقدر انسان ها کمتر گناه کنند، برداشت هایشان از خداوند بیشتر می شود. ممکن است فردی فی البداهه بتواند سه دقیقه از خداوند تعریف کند، فرد دیگری فی البداهه می تواند 30 روز تعریف کند. فرد دیگری 3 سال و فردی هم مثل آقا امیرالمومنین(علیه السلام) که فرمودند، می توانم خدا را همه عمر و بلا انقطاع تعریف کنم، از این میان هزار صفت آن را در جوشن کبیر می گوید و هر کدام از این هزار صفت را می تواند به اندازه یک ماه توصیف کند! این برداشت شخصی او به دلیل نورانیت بیشتر اوست.

جرم و عصیان و گناه باعث شده که قلب من کدر بشود، اما برخی اوقات از روزنه های سفید قلبم تو را می بینم و لذا به همان میزانی که می بینم می توانم تو را تعریف کنم. چیزی که می بینم این است: “رَاهِباً رَاغِباً رَاجِياً خَائِفاً”، چهار کلمه کاملا متضاد! هم رغبت دارم و هم می ترسم که در آغوشت بیایم. هم امید دارم و هم می ترسم از برخوردت. هم عظمتت باعث می شود که نزدیک شدن به تو برایم ابهام داشته باشد، و هم رحمتت باعث می شود که با سر به آغوشت بیایم. هم نوع اعمالم باعث می شود که بترسم از نزدیک شدن به تو، و هم تو باعث می شوی که من از اعمالم نترسم. تو یک موجودی با صفاتی اینچنین متناقض و متضاد و متنافر، هستی!

» فرق قصور و تقصیر چیست؟
امامان ما بیشتر قصور می کنند، اما ما بیشتر مرتکب تقصیر می شویم، یعنی می توانیم کاری را انجام ندهیم، اما می دهیم. امام یک کار خوبی که باید می کرده را احساس می کند که نکرده است. ما یک کار بدی که نباید می کردیم را، کرده ایم این می شود تقصیر، اما انجام ندادن بهینه کار را قصور می نامند. من از تقصیر احساس گناه می کنم و امام از قصور احساس گناه می کند. احساس گناه من و تو و امام یکی است، امام فیلم بازی نمی کند، که مثلا گریه کند و بگوید گریه می کنم تا شما گناهکارهای بدبخت بروید یاد بگیرید، بلکه امام هم دارد می سوزد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پانتومیم بازی نمی کند که مثلا برای اشک ریختن از پیاز استفاده کند و غش کند که ما خجالت بکشیم و بگوییم چنین فردی که گناه ندارد اینگونه غش کرد، پس ما باید چگونه رفتار کنیم؟! امیرالمؤمنین(علیه السلام) در اثر احساس قصور به خاک می افتد، اما ما در اثر احساس تقصیر. هر دو یک درد و سوز دارد.

◄ پس زمانی که من مرتکب خطا یا گناهی می شوم:

– اولا احساس تقصیر می کنم.
– ثانیا عظمت تو را احساس می کنم و نگاه می کنم ببینم آیا این تقصیر برای تو هم خیلی مهم است یا خیر؟

» زمانی که به دریا می رسید، صحبت از قطره نابجا است.
یک مورچه با تمام توانش از صد کیلومتری به سمت ما حرکت می کند و مدام فحش می دهد تا به پای ما می رسد! سپس با تمام توانش پای ما را گاز می گیرد. یعنی مورچه تمام توانش را برای اینکه با من مبارزه و دعوا کند و فحش بدهد، گذاشته است. در مقابل، من فحش ها را اصلا نشنیده ام، گاز را هم اصلا احساس نکرده ام، حال این مورچه برای عذر خواهی آمده است! او فکر می کند خطای بزرگی مرتکب شده، اما از نظر من کاری نکرده است.

این فاصله من که 60 کیلو گرم هستم، با یک مورچه 6 گرمی است! یک فاصله نامعقول هم نیست، اما 60 کیلو با نامحدود فاصله بسیاری دارد. در بینهایت تمام اعداد گم می شوند، لذا زمانی که به دریا می رسید، صحبت از قطره نابجا است.

» کرَم خدا، باعث طمع می شود!

زمانی که به خودم به عنوان یک مورچه نگاه می کنم که چقدر فحش زشت داده ام و چه گاز بزرگی هم گرفته ام، بنابراین خطای بزرگی مرتکب شده ام و باید اشک بریزم و التماس کنم، این نگاه برای من بزرگ است، اما برای خدا چیزی نیست. “فَزِعتُ” به جزع فزع می افتم و “طَمِعتُ” به طمع می افتم. در دعا نگفته زمانی که کرَم تو را دیدم آرام گرفتم، می گوید به طمع می افتم!

» خدا شناسی چه کسانی مشکل دارد؟!
– مورچه می گوید خیلی کار من زشت بود.
– من می گویم اصلا چیزی نفهمیده ام!
– فحش داده ام.
– چیزی نشنیده ام.
– بدجور تو را گاز گرفته ام.
– اصلا احساس نکرده ام.
مورچه کمی فکر می کند و می گوید: دو دانه گندم داری به من بدهی؟؟ “طَمِعتُ”!
نگاه می کنم می بینم برای تو مهم نیست، از طرفی هم می بینم انبار گندم داری، دو دانه هم گندم طلب می کنم. لذا کسانی که می گویند بار عصیان چنان کمرم را خم کرده که خجالت می کشم از خدا بخواهم، این افراد مشکل بار عصیان ندارند، بلکه خداشناسیشان مشکل دارد!

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید