امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی انسان شناسی - قسمت یازدهم(انسان و زندگی

13 آذر 1404 -   3:40 ب.ظ  دسته بندی: انسان شناسي

فیلسوف غربی می گوید: “تمام مشکلات زندگی ما از اینجا نشأت می‌گیرد که پای خدا را از زندگی حذف کرده ایم و به جای آن تدبیر بشری قرار داده ایم”!

یالطیف
سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: انسان شناسی – قسمت 11
انسان و زندگی”2″
1394/2/5

در ادامه بحث انسان شناسی، انسان و زندگی را خدمتتان عرض کردیم و تا اینجا عرض کردیم که زندگی یک متن و یک حاشیه‌ای دارد و انسان‌ها برای اینکه در این دنیا بتوانند خوب زندگی کنند و ان شاء الله آخرت آبادی داشته باشند، توجه به متن و حاشیه ضروری است. دغدغه‌های حیات را هم  بررسی کردیم.

»» مطلب اول:
قسمت دوم این است که ما در زندگی سه وجه و قسمت داریم که نمی‌توانیم هیچ کدام را حذف کنیم و در حقیقت این سه قسمت، حیات و زندگی ما را تشکیل می‌دهد. نمی‌شود زندگی کنیم اما خودمان را نبینیم! نمی‌شود زندگی کنیم و دیگران را نبینیم، و نمی‌شود ما و دیگران زندگی کنیم و مالک، مدبر، تنظیم کننده، صاحب مصالح و قدرت مطلق هستی یعنی خدا را نبینیم!

زندگی ما سه قسمت دارد، چه در این دنیا، چه در آخرت. در آن دنیا هم زندگی ما سه قسمت دارد. ما هستیم، دیگران هستند و خدا هم هست. آیا می‌توانیم دیگران را حذف کنیم؟ می‌شود، اما زندگی تکمیل نمی‌شود. نقص‌هایی خواهد داشت که این نقص‌ها بعداً ما را اذیت می‌کند. می‌توانیم خدا را حذف کنیم؟ این هم می‌شود، اما باز نقص‌هایی خواهد داشت که ما را اذیت خواهد کرد. می‌توانیم خودمان را حذف کنیم؟ این هم می‌شود. یعنی انسان‌هایی که به سه ضلع اصلی زندگی بطور یکسان توجه نمی‌کنند و به یک ضلع یا دو ضلع می‌پردازند، یک سری نواقصی در زندگیشان پیش می‌آید که مجبور می‌شوند زندگی و دنیا را تحمل کنند.

یک عده هم هستند که با ادعاهایی وارد کار می‌شوند؛ مثلاً عده ای که حتی بعضی‌هایشان جزء متفکرین اسلامی هم هستند یا برخی از آن ها جزء متفکرین شیعی هستند، یعنی شیعه هستند و  همچنین اعتقاداتی دارند، می‌گویند: خداوند تبارک و تعالی برای زندگی ما نه نظری دارد و نه اصلاً دَعْب و بنایی دارد که دخالت کند. خدا ما را خلق کرده و گفته بقیه‌اش با خودتان.

– اولاً این یک حدس است راجع به این که خدا چنین کاری کرده باشد. منبعش را از کجا می‌آورند؟
یعنی از کجا می‌گویند خدا چنین حرفی زده؟ قرآن که این را نگفته، روایت هم این حرف را نزده! یک وقت هست غیر مسلمان اینگونه می‌گوید، با او جور دیگری بحث می‌کنیم. دانشمند مسلمان شیعه این ادعا را بر چه مبنایی می‌کند، کاری نداریم.

– ثانیاً داریم می‌بینیم این طوری نیست. یعنی داریم حضور خدا را می‌بینیم.

– ثالثاً متفکرین غیر مسلمانش هم که اوایل این حرف را می‌زدند، برادرهایی که ادبیات و اخلاقیات غرب را ترجمه می‌کنید، این ها الان نظرشان این نیست، حداقل به روز ترجمه کنید. وقتی می خواهی از یک فیلسوف و دانشمند غربی راجع به زندگی مطلب بگیری، غیر از آن چیزهایی که مثلاً در دهه نود گفته، این هایی که سال دو هزار و پانزده هم گفته را ترجمه کن. چرا پنجاه سال عقب تر از غرب هستی؟!

وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم همین متفکرانی که این اعتقاد را داشته اند، همه شان در سنین پنجاه، شصت، هفتاد سالگی نظراتشان کاملاً عوض شده. گفته اند ما یک حرفی زده ایم، ولی اینطوری هم نیست. در فلسفه اخلاق غرب هیچ متفکری دیگر اعتقاد ندارد که خدا در زندگی نقش ندارد. مثلاً یک سری اسم برای شما می‌آورند که دکارت این را گفت، کانت این را گفت، که بت فلسفه اخلاقی غرب هستند، همین‌ها، نظریات اول کارشان اینگونه است. به یک جایی که می‌رسند، که می‌گویم دلیلش چیست، هیچ کدام خداوند را از زندگیشان حذف نمی‌کنند. بحث را خیلی کلاسیکش نکنیم و سراغ اصل منبرمان برویم، این بحث به چه درد ما می‌خورد.

»» مطلب دوم:
اصلاً اعتقاد ما این است که در جهان امروز دیگر سواد جواب نمی‌دهد. انسان‌ها بیشتر از سواد به این نیاز دارند که علم ارتباطاتشان بالا باشد. ارتباط با خودش، ارتباط با خلق، ارتباط با خدا. حتی دیگر امروزه در دانشگاه‌ها هم تدریس می‌کنند. می‌گویند در قرن بیستم سواد یعنی علم ارتباطات، بعد دو دلیل می‌آورند:

1- می‌گویند علمی که نشود از این علم نشود برای بهتر زندگی کردن استفاده کرد، این علم به درد نمی‌خورد و بهتر نمی‌توانی زندگی کنی مگر بتوانی ارتباط بگیری.

2- می‌گویند اصلاً علم فهم نمی‌آورد.
از نظر عربی هم قبلاً برایتان گفته ام که کله جهل متضادِ فهم است، نه کلمه متضادِ علم. یعنی علم ممکن است خودش یک عالم باشد، یک جاهل باشد. می‌گویند فلانی خیلی فهیم است می‌گویند پس جهول نیست، می‌گویند خیلی می‌فهمد می‌گویند پس جاهل نیست. اگر بگویند خیلی عالم است نمی‌گویند پس جاهل نیست می‌گویند شاید عالم باشد.

جایگاه علم یعنی چه؟ اصلاً تعریف علم یعنی چه؟ علم یعنی یک متُد، فن و یک دانشی که فهم جهان هستی را به ما آموزش می‌دهد. زندگی را نباید آموخت زندگی را باید فهمید. با آموزش مبانی زندگی کسی به زندگی علاقمند نمی‌شود. زندگی را باید درک کرد به همین خاطر خیلی از ما به قرآن رجوع می‌کنیم و می‌گوییم ببینیم در قرآن برای تعریف زندگی چه نوشته، یک سری آیه در می‌آوریم که به هیچ درد ما نمی‌خورد!

“ما خلَقْتُ الجنَ و الانسَ الّا لیَعْبُدون” جن و انس را خلق نکردیم مگر اینکه ما را عبادت کنند. چه کار باید بکنیم؟ عبادت یعنی چه؟ مصادیق عبادت چیست؟ نمی‌توانیم بفهمیم. “فهم”. آیا پنداشته اید شما را عبث خلق کرده ایم؟ نه عبث خلق نکرده ایم، برای چه خلق کرده ای؟ گیر می‌کنیم، چرا؟ چون فکر می‌کنیم زندگی آموختنی است. یعنی شما را در یک کلاسی بنشانند و نحوه آموزش زندگی را برایتان بگویند. نه، شما باید در جامعه بروی و زندگی را بفهمی. اغلب این هایی که ما به شما توصیه می‌کنیم که نیاز به آموزش دارید، برادر، خواهر می‌خواهی ازدواج کنی، باید کلاس بروی. جنس زن و مرد را بشناسی. این شخص چقدر باید کلاس برود؟ مثلاً دو ماه، یک ماه، شش ماه. اگر شش سال کلاس برود بهتر می‌فهمد؟ نه، آموزش یک حدی دارد.

بعدش باید بروی بفهمی، باید بروی ازدواج کنی. آموزش شنا چقدر طول می‌کشد؟ ده دقیقه طول می‌کشد، بقیه‌اش فهم شنا است. زندگی آموزشی نیست! زندگی یک سری تیترهایی دارد که قرآن این ها را می‌گوید. بعد طرف می‌گوید این چه وضعی است؟! آموزش قرآن همین قدر است، تمام شد رفت. اصلا بیشتر از این آموزش نداریم، بقیه‌اش فهم زندگی است. باید وارد زندگی شوی، ارتباط برقرار کنی و بفهمی. الان در رشته‌های غیر علوم انسانی همین را می‌گویند، طرف الکترونیک می‌خواند، برق می‌خواند، قدرت می‌خواند، مواد می‌خواند، کنترل می‌خواند، عمران می‌خواند.

بعد می‌تواند در جامعه کار کند؟ نه، باید برود ببیند و کار کند. باید دستش با کار آشنا بشود تا بتواند. چند سال باید برق بخواند؟ اینقدر سال باید بخواند، بیشتر از این بخواند فایده‌ای ندارد. من می‌خواهم دکترای این رشته را بگیرم. هنوز یک سیم کشی نمی‌توانی بکنی، پس برق را برای چه داری می‌خونی؟! بحث زندگی دقیقاً همین است. اینکه می گوید باید قاطی زندگی بشوی یعنی چه؟ یعنی ارتباطات. لذا در قرن بیستم سواد یعنی علم ارتباطات.

یک آدمی که هیچ علمی هم ندارد، بس که ارتباطات داشته خیلی از من و شما فهیم‌تر است. ما حتی حکیم تجربی هم داریم، حکیم یعنی پزشک. حکیم داریم که سواد ندارد، بهتر از پزشکی که مثلاً ده سال درس خوانده تشخیص می‌دهد. دیگر از این بالاتر که نمی‌شود، چه برسد به یک متخصص تجربی، مشاور تجربی، مهندس تجربی، متدین تجربی. آدم یک درصدی‌ آموزش می‌بیند.

“نقش خدا”؛ یکی از فیلسوف‌های غربی می‌گوید: “آن زمانی که خدا خیلی در جامعه وجود داشت، دلیلش این بود که عقل وجود نداشت. هر چقدر از دنیا می‌گذرد، عقل که پایش جلوتر می‌آید پای خدا عقب‌تر می‌رود”. خدا در جاهایی کمک می‌کند که عقل نداریم و روزی که عقل ما به آخر رسید، دیگر خدا برای زندگی اصلاً لازم نیست. این را نقل می‌کنند، در کتاب ها می‌نویسند ودر دانشگاه ها هم، تدریس می‌کنند. این حرف مال چهل سال پیش این آدم است، بیست سال بعد خودش حرفش را پس گرفت و گفت: “تمام مشکلات زندگی ما از اینجا نشأت می‌گیرد که پای خدا را از زندگی حذف کرده ایم و به جای آن تدبیر بشری قرار داده ایم”!

شما مقداری عقب هستید، حداقل در ترجمه کردنتان به روز باشید!‍ اگر اهل فکر کردن و تشخیص شرایط اجتماع و اهل تشکیک در علم موجود، اهل نهضت تولید علم نیستید، حداقل چاپ این کتاب را بخوان ببین مال چه زمانی است! همین فیلسوف غربی می‌گوید: اشکال غرب در این بود که فکر کرد علم نسبی او می‌تواند جای خدا را بگیرد! چه کار کرد؟ زیادی دنبال علم رفت و نقش خدا را کمرنگ کرد! بعد می‌گوید: امروز ما به جایی رسیده ایم که مردم وقتی برای مشکلاتشان به ما رجوع می‌کنند، می‌گوییم برو کمی سجده کن! مسیحی است، می‌گوییم مقداری سجده کن. شما که الان کارهایت خیلی زیاد شده و داری دنیا را آباد می‌کنی، چرا وقت سجده‌ات را کم کرده ای؟!!

+ پرانتز باز کنیم:
یک عده می‌گویند شما به اعتکاف برو و سه روز در مسجد در را به روی خودت ببند، ما هم سه روز کار خلق الله را، راه می‌اندازیم ببینیم ثواب چه کسی بیشتر است. می‌گویم شما اصلاً نمی‌توانی اعتکاف بیایی! یک سبک زندگی به اسم خدمت به خلق، برای خودت جور  کرده ای که اصلاً نمی‌توانی سه روزش را خالی کنی! کلیسای غرب هم دیگر این سبک زندگی را نمی‌پسندد، چه برسد به دین اسلام! جایگاه معنویت در زندگی باید یک جایگاه دست ناخورده باشد. یعنی من باید جوری زندگی کنم که جایگاه خدا در زندگی من دست نخورد.

بنده خدایی خدمت یکی از علما رسیده بود که چه کار کنم؟ گفته بود نماز اول وقت بخوان. گفته بود نمی‌توانم. گفت چرا نمی‌توانی؟ گفته بود شغلم اینطوری است. فرموده بودند: شما سبک زندگی ات را بد انتخاب کرده ای! شما نمی‌توانی سر ظهر، هشت دقیقه برای خدا خالی کنی! این چه سبک زندگی است؟! زندگی باید اسلامی باشد یا نباید باشد. اگر داری اسلامی زندگی می‌کنی، باید مشاوره بدهیم ببینیم مشکلت چیست. اگر در سبک زندگی غیر اسلامی داری زندگی می‌کنی یعنی نمی‌توانی زندگی ات را بر پایه فضایل دینی بچینی، چرا سراغ مشاور دینی می‌روی؟!

از همین غربی‌ها راه حل بگیر، تمام شد رفت. کتاب داریم چگونه از نوجوانی لذت ببریم، چگونه از میان سالی لذت ببریم، چگونه از پیری لذت ببریم، چگونه از کهنسالی لذت ببریم. لذت در تعریف غرب، آرامش و آسایش تعریف خودش را دارد. با این سبک زندگی، همان کتاب را باید بروی بخوانی. چرا می‌آیی و سؤال می‌کنی من چه کار کنم از عبادت لذت ببرم؟! جایگاه خدا در زندگی ما باید جایگاه  مشخصی باشد و نشود به آن دست بزنی.

کما اینکه داریم می‌بینیم، حالا بنده چون آخوند هستم و شغلم دینداری است اینگونه زندگی می کنم، اما پرفسور ایرانی در غرب داریم که در نهایت تخصص، سیستم دینی اش دست نخورده! در نهایت تخصص یعنی چه؟ یعنی اینقدر سرش شلوغ است که هر دقیقه‌اش چند میلیون می‌ارزد! بالاتر می‌آییم، مقام اجرایی، رهبر داریم که دارد مملکت را می‌چرخاند، تمام مشکلات و دغدغه‌های جهان اسلام بر دوش اوست، به سبک دینداری اش دست نخورده و توانسته سبک زندگی اش را ردیف کند. در یک نمازش، یک دقیقه تاخیر نمی‌افتد که مثلاً بگوید بنده دغدغه‌های جهان اسلام و جلسه‌های پشت سر هم دارم!

امام زمان(عج) داریم که تمام جهان روی سرش خراب است، به سبک زندگی دینی اش دست نخورده. بالاخره یا خدا در زندگی ما هست یا نیست. اگر به جایگاه خدا در سبک زندگیمان دست زدیم، مِن بعد برای دردهای زندگیمان سراغ خدا نرویم! ما شاء الله در غرب روانشناس فراوان است، انواع و اقسام کتاب ها را هم دارند. از معنا درمانی تا تریاک درمانی و دارو درمانی، همه چیز دارد. از هوا تا فضا همه چیز دارد.

مجبور شدم فلش را به سمت سبک زندگی برگردانم، متاسفانه ما غربی هم زندگی نمی‌کنیم! اگر غربی زندگی کنیم خود غربی‌ها اینقدر نشسته و فکر کرده اند که بالاخره برای دردها و مشکلاتشان یک خاکی به سرشان می‌ریزند. مثلا ما اسلامی زندگی می‌کنیم، اسلامی هم زندگی نمی‌کنیم! بعد هم  می‌خواهیم مشکلات سبک زندگی غربیمان را با روش‌های اسلامی حل کنیم!!

اصلش این است؛ یعنی در تقویم سالیانه بچه شیعه و مسلمان باید جایگاه خداوند تبارک و تعالی از قبل مشخص شده باشد و دست هم نخورد.

هزاران ساعت در زندگیمان بابت کارمان هست که به آن دست نمی‌زنیم. درست است؟ هزاران ساعت در زندگیمان بابت خوابمان دست نمی‌زنیم. هزاران ساعت را در زندگی بابت خوراکمان دست نمی‌زنیم. هزاران ساعت در زندگی بابت تفریح و تلویزیون و سریال دست نمی‌زنیم. هرجا این ها زیاد شد، سهم دین را کم می‌کنیم!

بعد وقتی نگاه می‌کنیم بچه مسلمانِ حزب اللهیِ شیعه ی پایِ کار که آخوند هم نیست و یک دانشجوست، می‌خواهد برای زندگی اش برنامه بریزد، روزی هفده دقیقه نماز و …، همه این ها را جمع می‌کند؛ اعتکاف می‌آید، محرم می‌آید، سفرها را می‌آید، کربلا می‌رود، مشهدش را می‌رود، همه برنامه‌هایش ردیف است، اصلاً هیئتی و پای کار است، وقتی همه را آخر کار حساب می‌کنی می‌بینی با هم که جمع کنی، روی هم یک ماه نمی‌شود!

نمی‌گویم کسی که همه این ها را داشته باشد، می‌گویم اگر کسی هم داشت، یک بیستم کل زمان زندگی اش نمی‌شود! در حالیکه دین به ما می‌گوید یک سوم. انسان باید شرایطش را تنظیم می‌کند. خدا حفظ کند همه بزرگان را، استادمان می‌فرمود: اول سال تقویم عبادی داشته باشید. سال نود و چهار دارد می‌آید، سه ماه مانده به نود و چهار تقویم عبادی را باز کن و اول برنامه های عبادی را بنویس. من باید تنظیم کنم این عبادت ها را انجام بدهم. واقعاً نمی‌توانید؟!

چطور رهبر می‌تواند، مسئول می‌تواند، امام زمان(عج) می تواند، صد نفر بزرگ‌تر از من و شما می‌توانند، من نمی‌توانم؟! شما نمی توانی؟! الان چه فرقی بین تفکر ما با تفکر غربی وجود دارد؟! تفکر غربی می‌گوید هر چقدر پای علم جلوتر می‌آید پای خدا عقب‌تر ‌می‌رود، ما می‌گوییم هر چقدر پای دنیا جلو می‌آید، پای خدا عقب‌تر ‌می‌رود، صد رحمت به آن! آدم سی ساله داریم که شش بچه دارد و به تقویم عبادی اش دست نخورده، بعد طرف قرار است هشت ماه دیگر بچه به دنیا بیاورد، کلاً خدا را فروخته و می‌گوید من دیگر می‌خواهم بچه دار بشوم!! در بحث خوراک این فراموشی وجود ندارد و هیچ وقت نمی گوید من این هفته یادم رفته ناهار بخورم! اصلاً چنین حرفی را نمی زند. اگر خوراک بود، هر چقدر سرمان شلوغ بود، به سهمش دست نمی خورد. اگر تفریح بود، دست نمی‌خورد. وقتی جایگاه خدا مشخص شد، حالا نوبت خداست که در زندگی شریکش کنی. خداوند فرمود: من را در زندگیتان شریک کنید تا در چرخاندن زندگیتان هم، شریک بشوم.

تمام سهم شراکت خداوند، موقع دردهاست! مشکل، مریضی، کچلی، پیسی، ناراحتی، بدبختی، قسط، مشکلات، حاجت، در این مواقع یک دفعه می‌بینی خدا پای کار می‌آید! اگر بگویند شب عشق بازی با خدا، هیچ کسی نمی‌آید! لیله الرغائب معنی اش چه می‌شود؟ همه دارید اشتباه می‌گویید! چه کسی می‌گوید “رغائب” یعنی آرزوها؟ اسم هزار و چهار صد ساله ی دین را عوض می‌کنند و ملت را پای کار می آورند! می‌گوید شب آرزوهاست، یعنی چه؟ یعنی این خدا نیست، این دنیاست! همه پای کار می‌آیند. بگویند لیلةُ العشاق، یعنی شب عشق بازی. چه کسی برای عشق بازی می‌ آید؟!

بحث اصلی ما این است که مقداری دین و خدا را در زندگی ات جدی بگیر. وقتی رزمنده ای به خط می‌زند و می‌خواهد خدا کمکش کند، چون از قبل خدا در زندگی اش بوده، خدا کمکش می‌کند، وگرنه آن غربی هم ممکن است آخر کار بگوید یا مسیح یا خدا کمک کنید. تا الان خدا کجا بوده؟! ماه رجب است، سبک زندگی ات را درست کن.

مردم شصت، هفتاد سالشان است، نوه و نتیجه‌شان را هم دیده اند، توانسته اند هفتاد سال اینگونه زندگی کنند، بهترین زندگی را هم داشته اند. اگر خدا جدی باشد، در زندگی ما جدی هم حاضر می‌شود. جدی نباشد، بیخود از دین توقع داری! سراغ همان روانشناسی غربی برو. به گونه ای معنا درمانی ات می‌کند که قشنگ احساس کنی خیلی خوشبختی. این هم مطلب دوم.

»»» مطلب سوم:
لذا نوجوان و جوانی که هنوز در زندگی وارد نشده، بیکار و علاف است و به خدا هم خیلی نیاز ندارد، صبح تا شب در خانه ی خداست و آن وقتی که به خدا نیاز دارد، کنار می‌کشد! در زندگی رفته و این همه بدبختی دارد، مشکلات دارد، ایمنی ندارد، رفاه لازم دارد، آن وقت در خانه ی خدا نیست، این‌ موقع باید باشد.

قدم بعدی که می‌خواستم خدمتتان عرض کنم این است که اصلاً بحثمان راجع به زندگی بیشتر دنیایی بود. ما خوشبختیم یا بدبختیم؟ با خدا یا بی خدا خوشبختیم یا بدبختیم؟ اول مشخص بشود خوشبختی و بدبختی یک کلمه مطلق است یا نسبی؟ اول مشخص بشود. اگر مطلق است، الان در این جمع به همه یک خبر خوش بدهیم، باید همه خوشحال بشوند. ولی می‌توانیم یک خبر به همه بدهیم که خیلی‌ها خوشحال نشوند.

یک وقتی آرزوهایم را برایتان گفته ام. از آرزوهایی که فکر می‌کردم اگر داشته باشم خیلی خوشبخت هستم این بود که از این دستگاه‌هایی داشته باشم که بستنی قیفی درست می‌کند، می‌گفتم اگر این را داشته باشم خیلی خوشبختم!

الان هم شاید در جمع یک عده باشند و همین را بطلبند، ولی بقیه شاید نطلبند. شاید کسی خوشبختی را در مهر ببیند. شاید کسی خوشبختی را در مهرورزی ببیند. شاید کسی خوشبختی را در محبت کردن ببیند. شاید کسی خوشبختی را در محبت ندیدن ببیند. اینقدر محبت دیده که حالش بد می‌شود. شاید کسی خوشبختی را در منطقه سرد ببیند چون سرما دوست دارد. کسی در منطقه گرم. شاید کسی کویر بپسندد و شخص دیگری، جنگل. شاید کسی خوشبختی را در سر و صدا و تنش و بگیر و ببند و دعوا ببیند. آدم های زیادی داریم که افتخارشان به این است که بدنشان چاقو چاقو است! شاید کسی هم خوشبختی را در آرامش ببیند.

این تیم پرفسوری که در غرب و آمریکا نظر سنجی می‌کنند و کشورهای جهان را می‌سنجند و می‌گویند خوشبخت‌ترین کشور و بدبخت‌ترین کشور هستند، با کدام خط کش دارند می‌سنجند؟؟ با خط کش ذهنی خودشان. یعنی اول خوشبختی را برای خودش تعریف می‌کند.

من خوشبختی را تعریف بکنم بعد خط کش بکشم ببینیم لیست شما کلا عوض بشود؟ از نظر من خوشبختی این است که انسان بتواند بر علیه ظلم اسلحه دست بگیرد و با دشمن بجنگد. نظر است دیگر! بنابراین خوشبخت‌ترین کشور جهان اول یمن، دوم عراق، سوم افغانستان و چهارم بحرین است. این نظر بنده است. مگر قرار است بنده با خط کش خودم خوشبختی و بدبختی کشورهای جهان را مشخص کنم؟! بعد جوان تحصیل کرده ی زن و مرد ایرانی ما نشسته آه می‌کشد که آن ها هم فهمیده اند ما چقدر بدبختیم! آن ها نفهمیده اند، تو نفهمیده ای!

مگر قرار است آن ها برای تو مشخص کنند که خوشبخت یا بدبختی؟! با خط کش خودش می گوید، از نظر من خوشبختی این ها است:
1- خانه‌اش اینطوری باشد.
2- ماشینش اینطوری باشد.
3- مکان تفریحیش اینطوری باشد.
4- آزادی هایش اینطوری باشد و…
بعد می‌بینی از این سی گزینه، پانزده گزینه اش خلاف دین و شرع است و بر مبنای آن، من نمره نیاورده ام. مدام به ما القاء می‌کنند که شما خوشبختی. تو به چه حقی راجع به زندگی من نظر می‌دهی؟ همسایه ی من نه، پدر من هم حق ندارد به من بگوید تو خوشبخت یا بدبختی، من باید تشخیص بدهم.

زمانی در سمیناری بحث راجع به پسندهای نسبی بود؛ مثال زدم، که پدری به پسرش می گوید دختر از این بهتر گیرت می‌آید و با این خوشبخت نمی‌شوی. بعد پسر جواب می‌دهد که علف باید به دهن بزی شیرین بیاید. درست است؟ بعد همه یک کم سکوت کردند و گفتند درست است. حقیقتش همین است، هر کسی می تواند خوشبختی خودش را تشخیص بدهد، وگرنه معیارها و استانداردهای جهانی نداریم.

لذا درصدهایی از مشکلات من و شما به این بر می گردد که برای خودمان یک سیستم جهانی الگوی نژاد برتر را در یک مالیخولیایی برده ایم و فرض گرفته ایم، مثل زمان شاه که برای خودش یک دروازه تمدن بزرگ پهلوی مفروض کرده بود و می‌گفت هر کس از این دروازه بگذرد متمدن است، خوشبختی الان همین شده! یک فضای کاملاً مفروض ذهنی را در نظر گرفته ایمو اسمش را خوشبختی گذاشته ایم. می گوییم بر طبق این میزان، این خط کش و مقیاس، مردم ما شعورش را ندارند که بفهمند! من باید به آن ها بفهمانم که شما بدبخت هستید، مگر اینکه به این مقیاس برسید!
مثلا طرف می گوید:
– هوا سرد است خودت را بپوشون.
– نه، سرد نیست.
– نمی‌فهمی و شعور نداری، وگرنه سرد است.
– عجب بدبختی دچار شده ایم، برای سردی که شعور لازم ندارم! من باید تشخیص بدهم سرد است یا نه، قرار نیست تو به جای من سردی را احساس کنی!!

خدا رحمت کند و درجات همه شهدا را متعالی بدارد، شهید بهشتی می‌فرمودند: روش غرب این است که اینقدر به شما تلقین می‌کند تا احساس کنی بدبختی، بعد هم خودش خوشبختی را معرفی می‌کند که خودت را به من برسان.
– مترو نداری؟
– نه.
– بدبخت عقب مانده! این شخص کلاً در شهرش احساس بدبختی می‌کند!
از طرف می پرسم چرا اینقدر احساس بدبختی می‌کنی؟ می‌گوید پیشرفته نیستیم. می‌گویم چرا پیشرفته نیستی؟ می‌گوید مترو نداریم! می‌گویم از اول تا آخر شهر شما را می شود با الاغ در عرض دو، سه دقیقه رفت، مترو می‌خواهی چه کار؟! بدبختی کاذب است دیگر!

مثال‌ها را به گونه ای می‌زنم که به کسی برنخورد، و الّا می‌دانید که این ها همه اش قابل قیاس است. مدام برای ما احساس نیاز می‌کنند که بدبختی، بیچاره‌ای یا خوشبختی! در فامیل‌های خودمان می‌بینید که زن و شوهر خوشبخت هستند و دارند زندگیشان را می‌کنند. اینقدر فامیل به روی این ها فشار می‌آورد که ماه عسل کجا رفتید؟ اصلاً ماه عسل نرفتیم. بدبخت! این زن تا بیست سال غصه می‌خورد و بر سر شوهرش می‌کوبد که چرا مرا ماه عسل نبرده ای؟ بیچاره داشت زندگی اش را می‌کرد، وگرنه ماه عسل و ماه ترشی تأثیری در خوشبختی یا بدبختی من ندارد.

برادرم، خواهرم ببینید چقدر به گردن خدا می‌اندازیم؟ هر چه جلوتر می‌آییم، ذهنیات خودمان را از خوشبختی و بدبختی گردن دین می‌اندازیم. خودت باید تشخیص بدهی چگونه می‌توانی خوشحال باشی. این هم نسبیت در زندگی.

باید چه کار کنیم؟ جامعه اسلامی است، جمهوری اسلامی است، چه کسانی باید برای ما تصمیم بگیرند؟ “عُقلای متدین”. اول می‌گوید عُقلا یعنی عقل داشته باشند. دوم می‌گوید متدین. این ها قواعد یک زندگی خوشبخت را بنویسند و به جامعه پیشنهاد بدهند.

در این قواعد ممکن است عده‌ای هم قبول نکنند، نکرده هیچ اجباری هم نیست. مثلا کسی شلوارش را پاره می‌کند و می‌پوشد، خوشش می‌آید. با شلوار پاره احساس خوش تیپی می‌کند. خوشبخت است، احساس خوش تیپی می‌کند.

“عقلای متدین” جامعه، یک چهارچوب بزنند و بگویند برای جمهوری اسلامی ایران، مملکتی است که نود و خرده‌ای درصد آن مسلمان و از این نود و خرده‌ای، نود درصد مثلاً شیعه، از نظر ما خوشبختی اینگونه تعریف می‌شود، این ابعاد ساختاری آن و این هم ابعاد رفتاری اش است. مردم بروید یاد بگیرید.

صدا و سیما، می‌خواهی سریال بسازی؟ از روی این مانیفست و گزارش، سریال بساز. می‌خواهی سخنرانی کنی؟ از روی این گزارش سخنرانی کن. بدان دین ما نظرش راجع به خوشبختی و بدبختی در زندگی این است، وگرنه اینجوری که شما دارید جلو می‌روید و صبح تا شب به مردم برای چیزهایی که اصلاً خودشان هم نمی‌دانستند چقدر بدبخت هستند، خوشبخت و بدبخت معرفی می‌کنید، داستان همین می‌شود.

شخصی از رودخانه ماهی گرفته بود و می‌فروخت. یک تابلو هم بالای سرش زده بود. عارفی رد شد گفت: شما تابلو زده ای: ماهی تازه درجه یک برای فروش آماده است. گفت: این ماهی تازه درجه یک برای فروش است، قسمت “آماده است” آن اشتباه است. چون برای فروش است نیازی نیست بنویسی آماده است! بعد گفت: نوشته ای “برای فروش”، وقتی بالای سرش ایستاده ای یعنی می‌خواهی بفروشی، “برای فروش” ندارد که! باز ادامه داد: نوشته ای “ماهی تازه”.  این ماهی که لب رودخانه است وقتی می‌زنی تازه، تازه است دیگر! این هم روی تابلوی بالای سرش زد: “ماهی”. شخص دیگری گفت: دیوانه همه که می‌ بینند ماهی است، چرا نوشته ای “ماهی”؟! چرا اعلام می‌کنی “ماهی” است؟! خیلی وقت‌ها ما اینطوری هستیم. یعنی داریم خوشبخت زندگی می‌کنیم، بیخودی شلوغش می‌کنیم.

عقلای متدین چهارچوبش را مشخص کنند و بگویند از نظر ما زندگی خوب این است. از نظر علمی، از نظر فهمی، از نظر رفاه، از نظر شهرسازی، از نظر میزان تفریح و… . شتر، گاو، بوقلمون، پلنگی که ما تحت عنوان الگوی زندگی داریم به مردم ارائه می‌دهیم که معلوم نیست بالاخره چه حیوانی است که هر جای آن یک شکلی ست، این بی هارمونی اش نه تنها خوشبختی نمی‌آورد، بلکه به شدت هم دارد بدبختی و پریشانی می‌آورد. زندگی ما نظم ندارد، صد هزار بار گفته ایم به زندگی نظم بدهیم.

یک دهه محرم می‌شود، دهن مردم را آسفالت می‌کنند از بس عزاداری پخش می‌کنند! از هیجده شبکه که پخش می شود، شب هم که تا ساعت دو نصف شب در خیابان دارند عزاداری می‌کنند. صبح هم مدارس برنامه دارند. ظهر هم اداره ها برنامه دارند.

یا این طرف بوم آویزانیم یا آن طرف بوم. آن از عبادتمان، یک ماه رمضان می‌شود این بساطمان است که تلویزیون می‌خواهد سریال پخش کند، سی نفر مخالفت می‌کنند و می گویند نمی‌گذارند مردم عبادت کنند. مثل اینکه شما اصلاً بین مردم نیستی! انگار نمی‌دانی مردم کجا هستند. وقت مردم را می‌گیرند و نمی‌گذارند عبادت کنند! همه چیز باید متعادل باشد. این فشاری که در عبادت برای ماه رمضان و محرم می‌گذارید، مردم را در وقت های دیگر از عبادت زده کرده اید. اصلاً خودشان به عبادت mp3 اعتقاد پیدا کرده اند! خدا را در سطح زندگی پخش کنیم. بگذاریم مردم با شور و عشق پای کار بیایند.

◄ سه گزینه مهم زندگی سعادتمندانه که احساس خوشبختی می‌کنیم:

1- عقل واقع بین.
واقعه بینانه‌ترین جمله راجع به زندگی این است که اینجا دنیاست و بهشت نیست. واقع بیانانه‌ترین جمله برای زندگی این است که دنیا پیچیده به ناراحتی‌ها، مشکلات و شادی‌ها شده. واقع بیانانه‌ترین جمله در تعریف دنیا این است که اگر تلخی‌های دنیا نباشد، شرینی‌های دنیا، حلاوت و شیرینی خودشان را از دست خواهند داد. واقع بینانه‌ترین جمله در تعریف دنیا این است که دنیا از سراشیبی‌ها و سربالایی‌هایی ترکیب شده که بعضی مواقع عرق می‌کنی، بعضی مواقع هم لذت می بری. عقل واقع بین، نه عقل آرزو بین. نه عقل خیلی خیلی ایده آل. نه عقل خیلی سوسول مآب و تماماً شیرین بین و پروانه وش و بلبل صفت.

2- روح انسانی که جلسه قبل درباره آن توضیح داده ایم.
برای اینکه در دنیا بتوانیم خوب زندگی کنیم باید انسان باشیم. روح انسانی یعنی خصوصیات متعالی و بزرگ انسانی.

3- اراده قوی برای تحمل زندگی دنیایی.
یک اراده قوی باید داشته باشیم که بتوانیم این زندگی را تحمل کنیم.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید