امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - سلوک کاربردی - قسمت هفدهم - بزرگداشت چهلم شهدای شاهچراغ

13 آذر 1404 -   4:49 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها
یا نور
                                                                                متن سخنرانی
                                        سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع: سلوک کاربردی
قسمت هفدهم
تاریخ: 1401/09/1


 

 
 
»اغلب سیئات و گناهان ما به‌خاطر ناآرامی‌های جسمی و روحی است
»تنها راه مبارزه با گناهان کبیره درک عظمت الهی است
»عظمت و غنا در دیده توست
»تجلی معنویت در سنین مختلف متفاوت است

در بحثی که در ادامه بحث سلوک بود به بحث استدراج و املاء رسیدیم و این جلسه راهکارهایش را عرض می‌کنم، یکی‌دوتا نکته هم راجع‌به آن که ان‌شاءالله بیشتر از روضه و مداحی استفاده کنیم.

»اغلب سیئات و گناهان ما به‌خاطر ناآرامی‌های جسمی و روحی است
در بحث استدراج که خدمتتان عرض کردم یک درصدش این است که ما گفتیم «علیکم بالمحاسبه» یعنی محاسبه کنیم ببینیم اوضاعمان چه‌جوری است، درصد و راه‌های دیگر هم دارد که آن‌ها هم خیلی مهم است که مهم‌ترینش را همان توجه به عظمت خدا می‌گویند. در توجه به عظمت خدا کلا آدمی که پشتش به یک قدرت گرم باشد خودش هم احساس قدرت می‌کند ولو نداشته باشد. همان مثالی که مرحوم دولابی می‌فرمایند قدیم‌ها پسربچه یتیمی بود که بابایش را ندیده بود و همیشه در محله به‌خاطر اینکه پدر نداشت کتک می‌خورد و اذیت می‌شد بهش ظلم می‌شد. مادرش عکس یک پهلوان را که کشیده بودند، بازوهای خیلی قدرتمند و هیکل رشیدی داشت را در خانه آورد قاب کرد و روی طاقچه گذاشت و به پسرش گفت من عکس بابایت را پیدا کردم، این است و همین که او احساس کرد یک همچین پدری داشته از این به بعد به او تلقینی شد که قدرت بیشتری داشت و مرحوم دولابی می‌فرمایند دیگر کسی نتوانست بهش ظلم کند.بعد از همین نتیجه می‌گیرند که انسان وقتی خدایی را بپرستد که عظمتش را درک کند پشتش کاملاً گرم می‌شود، به چیزهای مختلف نه فقط اینکه کسی نتواند در خیابان بزندش. آن جمله‌ای که می‌گوید «تا تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور» وقتی انسان به مدیریت خلقت مطمئن باشد می‌گوید بالأخره فکری برای ما می‌کنند و اینکه دائم در این فکر باشد که در این خلقت مدیری است که این مدیر این‌قدر عظمت دارد که سروسامان‌دادن به کار ما اصلاً برایش در برابر قدرتش صفر است. اصلاً لازم نیست اراده هم بکند، خیلی راحت!

وقتی آدم این‌طوری فکر می‌کند یک احساس امنیت پیدا می‌کند و این احساس امنیت تبدیل به رضا، رضایت و اطمینان می‌شود که می‌گوید «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» که عده‌ای اشتباه برداشت می‌کنند فکر می‌کنند منظور فقط ذکر لسانی است. این‌جوری تندتند ذکر بگوید قلبش آرام بشود. نه، ذکرالله یعنی یاد خدا، یاد صفات خدا، یاد عظمت خدا باعث آرامش می‌شود. این جزء اولین نکات است و این آرامش باعث می‌شود که انسان در مسیر بهترشدن حرکت کند چون اغلب سیئات و گناهان ما به‌خاطر ناآرامی‌های جسمی و روحی است. وقتی انسانی به آرامش برسد که بالأخره این‌طوری هست. مثلاً در بعضی فرهنگ‌ها مُردن خیلی ساده‌تر از این است که در فرهنگ ما هست. من اصلاً نمی‌گویم که غلط است یا درست؛ ولی خب در فرهنگ ما کسی بخواهد بمیرد قبلش کلی عزاداری بعدش کلی عزاداری، خیلی داستان داریم دیگر. در بعضی از فرهنگ‌ها مردم می‌میرند، تمام شد؛ یعنی هم او که می‌میرد، می‌میرد هم بقیه که او را می‌بینند می‌گویند مُرد حالا او ممکن است که از یک منشأ غلط هم نتیجه گرفته باشد؛ ولی منشأ درستش این است که مدیریت خلقت و عظمت خدا برای کسانی که می‌میرند فکر بهتری کرده است. حالا احساسات ما غلیان می‌کند قبول دارم؛ ولی حقیقت ماجرا این است که اگر عقل به کار بیفتد می‌فهمد که مرگ فقط گذر از یک مرحله است. در بعضی از فرهنگ‌ها راحت می‌گذرند می‌روند.
به‌عنوان مثال می‌گویم که البته غلط هم هست، در تفکر سلفی‌گری در اسلام که وهابیت از نمونه‌هایش است به مرگ همچین نظری دارند می‌گویند اصلاً نباید گریه کنی حتی نباید سنگ قبر بگذاری، ولش کن برود. ما می‌توانیم آن را از بعد دیگری نقد کنیم؛ ولی حقیقت ماجرا اگر ما احساساتمان را کنار بگذاریم، عقلمان بخواهد کار کند ما هم همین اعتقاد را داریم. سنگ قبر را می‌گذاریم که یادش باشیم برایش فاتحه بخوانیم، خیرات بفرستیم، زیارت کنیم، مراسم می‌گیریم که برایش خیرات بفرستیم؛ ولی حقیقت این است که او مُرد و اصلاً کلمه مرگ، موت، die خودِ بار لفظی کلمه در تمام زبان‌ها خیلی مختصر است. آقا رفت، تمام شد. در حالیکه اگر  ما می‌خواستیم مثلاً کمی احساسی‌تر حرف بزنیم همین جملاتی که می‌گویند دار فانی را وداع گفت و … این‌ها دیگر همان مُرد است ما آمده‌ایم کمی لفاظی کرده‌ایم که بهش اهمیت بدهیم؛ ولی حقیقتش این است که گذر از این مرحله به مرحله بعد در مدیریت خلقت با عظمت خداوند تبارک و تعالی خیلی چیز مهمی نیست، رفت، تمام شد. به همین سادگی!

»تنها راه مبارزه با گناهان کبیره درک عظمت الهی است
خب حالا اگر انسانی به این سمت برود استدراج چه کار می‌کند؟ استدراج ما را آرام‌آرام از خدا دور می‌کند. چرا ما دور می‌شویم؟ دلیلش کوچک‌دیدن خداست که امام‌صادق(ع) فرمودند اگر عظمت خدا را درک می‌کردی جرأت نمی‌کردی یک پلک بزنی مگر اینکه احساس کنی خدا دارد کامل می‌نویسد، مراقبت می‌کند، مدیریت می‌کند. جرأت نمی‌کردی یک پلک بزنی! زمانی، نیمه‌شبی، سحری، در یک سرمای خیلی شدید در مشهد که برف و یخبندان بود ما رفتیم یکی از همین مراسم‌های سحرگاهی ماه رمضان، بعد استادمان که آنجا صحبت می‌کرد تا نشست صحبت کند دوربین را روبه‌رویش دید، یک هندی‌کم گذاشته بودند که فیلمبرداری کنند بعد لبخندی زد گفت این چیست، گفتند دوربین فیلمبرداری است. آن جلسه با این جمله‌ای که ایشان گفت کلا شرح دوربین فیلمبرداری بود. ایشان گفت عه! فیلمبرداری! می‌گفتید من دوشی می‌گرفتم، سفیدابی می‌کشیدم، در فیلم نورانی بیفتم، بعداً بگویند نوربالا می‌زند، لباسمان را مرتب می‌کردیم. بعد از همین شروع کرد «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ» را آن شب کامل باز کرد؛ یعنی آن سیری که شرح مناجات سحر می‌داد، آن شب قطعش کرد «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ» را باز کرد که اغلب مردم فکر می‌کنند «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ» یعنی یواشکی گناه نکن. نه! زندگی! زندگی من تحت مدیریت و عظمتی قرار دارد که برای اول، وسط و آخرش فکری کرده است و «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ»  را باید به آن آیه قرآن بچسبانیم که آیا پنداشته‌اید که ما شما را عبث خلق کرده‌ایم. ما حتی آن کرم زیر آن سنگ کف اقیانوس چهارهزارمتر پایین‌تر که دارد آن زیر می‌لولد برایش کاملاً برنامه‌ریزی کردیم بعد فکر کردید انسانی که من می‌گویم اشرف مخلوقات است را عبث خلق کردیم فرتی بروی خودت را بکشی.

این دیدن خداوند  «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ» یری یعنی بر اول، وسط و آخر زندگی ما نظارت دارد. خب تا تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور. مرگ یک گذر است لذا انسانی که به خدا نزدیک می‌شود عظمت خدا را درک می‌کند «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» آرامشی می‌گیرد که در این آرامش اصلاً نمی‌تواند استدراج داشته باشد چون به خدا نزدیک شده است. انسانی که عظمت دارد. تمام گناهان و خطاهای ما مال کوچکی ماست. آدمی که بزرگ می‌شود نمی‌تواند گناه عجیب‌غریب بکند، حداقل آن گناهانی که در قرآن گفته است این‌ها را اصلا نکنید، نمی‌تواند دزدی کند. الان بهش بگویند صد میلیارد بهت می‌دهند حلال هم نیست، نمی‌تواند قبول کند برای اینکه او عظمت دارد صد میلیارد که هیچ، کل کره زمین برایش کوچک است بعد می‌گوید چه کارش کنم من مدیریت خلقت را دارم می‌بینم ساعت هفت صبح قبول کردم شاید ساعت هفت و ده دقیقه مُردم. نمی‌توانم! تنها راه مبارزه با این گناهان این مدلی که در قرآن به آن گناهان کبیره می‌گوید درک عظمت الهی است. همه دعواهای ما و  مشکلاتمان با خودمان و دوروبری‌هایمان و خدایمان سر کوچکی ماست و در قرآن اصلاً راهی غیر از بزرگ‌ترشدن نیامده است. همه‌اش مال کوچکی ماست. چرا این‌جوری شد، چرا آن‌جوری شد، چرا این‌جوری کرد، چرا من این‌جوری‌ام، چرا او آن‌جوری است! همه‌اش مال همین کوچکی‌هاست.
این‌همه وسواسی که ما در سبک زندگیمان داریم و در لحظات زندگیمان، خوراک، پوشاک، مسکن، ماشین، اعتبار و مقام همه‌اش مال این است که کوچکیم این چیزها راضیمان می‌کند. آدم وقتی بزرگ باشد اصلاً نمی‌تواند با این‌ها راضی بشود. در پرانتز خدمتتان عرض می‌کنم که ولو که این‌ها را هم بدهند باز هم راضی نمی‌شوی چون تو اگر ادای کوچک‌ها را هم دربیاوری در خلقت بزرگ خلق شده‌ای اصلاً بنا نیست دنیا ما را راضی کند. اصلاً بنا نیست! وقتی که آن دانشمند روس که ظاهراً به خدا اعتقادی نداشته می‌رود از بالا کره زمین را می‌بیند اولین جملاتی که می‌نویسد این است که ما چقدر در خلقت کوچکیم؛ یعنی یک دفعه کلمه خلقت در زبان این آدمی می‌آید که به خدا اعتقاد ندارد. ما چقدر در خلقت کوچکیم! اصلاً نمی‌شود انسان بزرگ باشد خالق را نبیند. سرش را پایین می‌اندازد کوچکی می‌کند خب بله آدم کوچک حقش هم هست که همین کوچکی‌ها اذیتش کند.
پس اولین نکته عظمت خدا است.

»عظمت و غنا در دیده توست
دومین چیزی که من از قرآن استخراج کردم و به این درد می‌خورد بحث عبرت است که باز در قرآن خیلی راجع‌به عبرت صحبت کرده است. در آن قضیه عظمت من از چشم خودم دارم به خودم و خدا و خلقت نگاه می‌کنم. در قضیه عبرت من می‌روم خودم را در جایگاه بقیه قرار می‌دهم، از چشم بقیه نگاه می‌کنم. تاریخ! در خطبه‌ای که آقا‌امیرالمؤمنین(ع) در زیارت اهل قبور دارند به این نکته تاریخ اشاره می‌فرمایند که تاریخ چقدر برای ما در امر کنترل نفس و سلوک مفید و لازم است. خیلی لازم است. وقتی امیرالمؤمنین‌(ع) به قبرستان می‌روند بیشتر از اینکه برای صراط، شب اول قبر و …  آه و ناله کنند، برداشت‌های تاریخی می‌گویند مثلاً آی شمایی که اینجا بودید یادتان است چه خانه‌هایی داشتید، چه داستانی برایش داشتید، چقدر برایتان مهم بود صبح سر کارت می‌روی یک پله بالاتر باشی، یک پله پایین‌تر باشی، نمک غذا اندازه باشد نباشد، چربی‌اش اندازه باشد یا نباشد، چند گرم گوشت داشت، همه این‌ها یادتان است؟ زنانتان را چه جوری انتخاب کنید، کدام اتاق‌خواب باشند. این‌ها جملات امیرالمؤمنین(ع) است. بعد می‌گوید حالا نظرتان چیست؟ حالا کجایید؟ از این حالا نظرتان چیست ما می‌توانیم دوتا برداشت بکنیم چون امیرالمؤمنین‌(ع) پایان قصه را باز می‌گذارد.

برداشت اول اینکه فریب دنیا را نخوریم و مواظب باشیم همه‌مان می‌میریم. این برداشت درستی هم هست. برداشت دوم این است که حالا که چشمتان باز شده و عظمت خلقت را دیده‌اید راجع‌به آن زندگی کوچولویی که داشتید و آن دلخوشی‌های کوچک و مسخره و آن چیزها نظرتان چیست؟ الان که از تن مجرد شده‌اید و بالاتر رفته‌اید دارید از عرش نگاه می‌کنید نظرتان راجع‌به آن همه داستان‌هایی که برای خودت داشتی چیست. چه غصه‌های الکی خوردی، چه شادی‌های الکی داشتی، الکی، نه اینکه بگویی آقا بد بود، الکی! «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ»، شادی دارد، بازی هم دارد و الکی است. نمی‌گوید بازی و شادی نکنید می‌گوید فقط بدانید الکی است. دومین نکته‌ای که در این بحث استدراج به ما کمک می‌کند این داستان است، عبرت‌گرفتن! از همه چیز عبرت‌گرفتن چه از آن‌هایی که ظلم کردند و رفتند چه از آن‌هایی که بهشان ظلم شد و رفتند، چه از آن‌هایی که مستضعف بودند چه از آن‌هایی که مستکبر بودند، چه از آن‌هایی که غنی بودند چه از آن‌هایی که فقیر بودند، چه از آن‌هایی که اعتبار داشتند چه از آن‌هایی که اعتبار نداشتند. همه با هم لخت در قبر! هیچ! تهش هیچ چیز نبود. می‌گوید به این‌ها دقت کرده‌اید؟! عبرت بگیرید. لذا خواندن تاریخ از این بعد خیلی مفید است. بروی تخت جمشید بایستی راوی بیاید برایت بگوید داستان این بوده، بله اشکالی ندارد به عظمت ایران هم پی ببری، بالأخره به‌قول آن بنده خدا غرور ملی‌ات جریحه‌دار بشود؛ ولی حقیقتش این است اینجا داستان‌های خیلی بزرگی اتفاق می‌افتاده که هنوز در جهان ما همین الان هم خیلی نداریم که یک پادشاه بنشیند از دویست‌تا کشور شش‌ماه در صف بمانند که بیایند پنج دقیقه دست‌بوسی کنند بروند؛ اما کو؟ الان چیست؟
در یک برهه پنجاه، شصت، هفتاد، هشتاد، صدساله آن‌ها پادشاهی کردند و تمام شد. آن زمان فکر می‌کردند خیلی مهم هستند، خیلی چیزها اذیتشان می‌کرد. تا من نگفتم نباید می‌نشست، چرا نشست، احترام من رعایت نشد، او چرا این‌جوری نگاه کرد، او چرا این‌جوری خورد، او  چرا این‌جوری برد، او چرا این کار را کرد! چقدر برای خودشان احترام قائل بودند! چیزی که نتیجه می‌گیریم اینکه این احترام‌ها خیلی الکی بود چون خیلی کوچک بودی این‌قدر احساس می‌کردی باید بزرگ باشی، باید بقیه بگویند بزرگی، آدم بزرگ احتیاج ندارد کسی بهش بگوید تو بزرگی، خودش بزرگ است. ما همه آویزان این هستیم که ملت تأیید کنند بزرگیم، مهمیم، بالاییم، پولداریم، روی بنز چند میلیاردی دست می‌زنم ملت تأیید کنند که من عددی هستم؛ یعنی اگر از عکس بنز را کات کنند دست من روی هوا باشد کسی دوزار تحویلم نمی‌گیرد، من این را نمی‌فهمم؟! الان که فلان مقام را دارم همه چاکرم نوکرم مخلصم بعد فردا اگر کنار گذاشتنم، قبلی را سال نود کنار گذاشتند، قبلی را دهه هشتاد، قبلی دهه هفتاد، شصت، پنجاه، چهل برو تا هشت هزار سال قبل، نمی‌فهمی که تو باید خودت بزرگ باشی. خب این بزرگی در چیست؟ امیرالمؤمنین‌(ع) باز در نهج‌البلاغه جواب می‌دهد می‌گوید این بزرگی در دیده توست، منظرت، نگاه توست که تو را بزرگ می‌کند وگرنه بقیه هر چه بالا بنشینند پایین بروند، خبری نیست که! منظر و نگاه توست که تو را بزرگ می‌کند.
سومین نکته می‌گوید عبرت از نجات‌یافتگان، کسانی که در کوچکی‌ها و در این اعتبارات مسخره و پر از تمسخر دنیایی گیر بودند خودشان را نجات دادند. حالا هر کس نخوانده برود مثلاً شرح حال ابراهیم ادهم را بخواند حالا غیر از چیزهایی که درونش دروغ هم دارد. هر کس نخوانده برود شرح حال کسانی که خودشان را نجات داده‌اند را بخواند؛ یعنی احساس کردند پادشاهی برای آن‌ها خیلی کوچک است، باید بروند خودشان را پیدا کنند. متأسفانه در تاریخ اسلام حداقل در تاریخ تشیع آدم‌هایی که بحث‌های این مدلی می‌کنند کمند. اگر من هی مثال می‌زنم آقای دولابی این را گفت چاره‌ای ندارم نه اینکه نگشته باشم، نبوده. آقای دولابی مثال می‌زند که می‌گوید پدر فرهیخته‌ای که وقتی می‌خواست از دنیا برود به فرزندش گفت من سال‌ها کار کردم، خواستم تو مثل من بدبخت نباشی، من  گنجی را برای تو مخفی کردم و خلاصه برو این را پیدا کن. گفت کجاست؟ در آخرین لحظات گفت برو در زمینی که مال من است بایست تیر را در کمان بگذار و رها کن هر جا افتاد همان جا را بکن گنج است و ایشان می‌گوید پسر رفت ایستاد [با خود گفت] به کدام طرف بایستم و … وسط ایستاد هر طرف رها کرد هیچ چیز نبود، تمام اطراف را کند فقط وسط مانده بود، دور تا دور را مثل خندق کنده بود. می‌گوید آخرش دیگر اعصابش خُرد شد گفت پدرم سر کارم گذاشته پدر به خوابش آمد گفت گفتم تیر را در کمان بگذار و رها کن، نگفتم بکش، در کمان بگذار ولش کن، جلوی پایت می‌افتد، می‌خواستم بهت بگویم مثل من الکی عمرت را هدر نده دنبال گنج بگرد گنج در وجود خودت است.
به صحبت امیرالمؤمنین‌(ع) در نهج‌البلاغه برگردیم عظمت و غنا در دیده توست. در دیده تو است، تو اگر خودت برای خودت عظمت قائل باشی حل است، نباشی همه عالم هم بگویند شب که می‌خواهی بخوابی سرت را روی بالشت می‌گذاری می‌گویی آقا ما صبح چه کار کنیم بالاتر برویم. یک عمر داریم خودمان را می‌زنیم بالاتر برویم. بگویند تو بهتر شده‌ای و فلان، کسی بگوید نه تو بهتر نشده‌ای، دوستت ندارم زندگی ما تمام است. چرا؟ چون کوچکیم؛ اما وقتی انسان بزرگ می‌شود. راه دومش این است، سرنوشت نجات‌یافتگان، با آن‌ها صحبت کن. با آن‌هایی که نجات یافته‌اند صحبت کن. با همین شهدا.  برخی جملاتی که حضرت امام(ره) دارد مال جرأت امام است. در طول تاریخ کسی به علما این‌جوری حرف نزده، امام می‌فرمایند آقایان بزرگان، علما، فضلا و عرفا هفتاد سال عبادتتان مقبول _رسما دارد تیکه می‌اندازد_ اما بروید وصیت‌نامه این بچه‌ها را هم بخوانید ببینید چه نوشته‌اند. عظمت همین است دیگر، مگر عظمت غیر از این است که کره خاکی را یبندی، تمام، زیپ ساکت را بکشی تحویل تعاون بدهی بروی، این عظمت است دیگر؛ یعنی شما اصلاً عددی نیستید بتوانید من را نگه دارید. عظمت یعنی این.
عظمت یعنی فرمانده ما شب کربلای ۱ تلفن قورباغه‌ای سنگر در قرارگاه تاکتیکی قبل از عملیات زنگ بزند بگوید مخابرات لشکر از شهرستان وصل شده خانمت است کار خیلی ضروری دارد باید گوشی را برداری بعد گوشی را بردارد این‌جوری دستش را روی گوشی بگذارد که صدای جیغ خانمش نیاید؛ ولی ما بشنویم که می‌گوید رفته‌ای آنجا از ناموس مملکت دفاع کنی بیا اینجا صاحبخانه ما را جواب کرده ناموس خودت در کوچه است بعد بگوید چشم خانم گوشی را بگذارد؛ ولی ما که شنیدیم می‌گوییم الان  اجازه می‌گیرد می‌رود ناموسش در کوچه است دیگر، اجازه می‌گیرد به شهرستان بر می‌گردد. گوشی را می‌گذارد سرش را بالا می‌کند می‌گوید خدا بزرگ است بعد هم همان شب برود شهید شود. عظمت غیر از این است. در تاریخ ما دنبال چه می‌گردیم. بله زمانی اگر به شما می‌گفتند در تاریخ سرنوشت انسان‌هایی که به الله‌اکبر متوسل شدند و بزرگ شدند را بگرد پیدا کن باید می‌رفتی در روایت‌های فلانی از فلانی از فلانی معنون نقل کرده ببینی مثلاً در صدر اسلام چه خبر بوده یا جنبش سربه‌داران چه بوده سریال بسازند بگوییم احتمالاً یک سری انسان‌های این مدلی بوده‌اند؛ اما امروز بغل دستت است همین الان است. آن‌ها هستند در همین یکی دو دهه اخیر امشب و فردا، آدم‌های این مدلی. حالا هی برویم در این کوچکی‌ها بال‌بال کنیم بگردیم که مثلاً من چرا مهم نشدم، من چرا الان محترم نیستم، من چرا کوچکم، چرا کسی من را ندید! آقا این میم و نون را بریز دور. ما در عظمت گم هستیم. تو همین جوری گیر میم و نونی، من! ای بابا باز باید سراغ آقای دولابی برویم. ایشان می‌گفت اگر میم مالکیت را از صحبت‌هایت حذف کنی خودت را راحت کردی. خودت را راحت کردی! این میم را بردار. چیست آقا؟! الان دقیقاً دنبال چه هستی؟!
بعد مثلاً می‌گوید چرا امام می‌آمد می‌ایستاد مردم این همه راه می‌آمدند این‌جوری دست تکان می‌داد ممنون برو، برو دیگر ما را آسفالت کردی، اصلاً برایش مهم نبود. بنده‌خدایی که در خاطراتش هست دهه‌ای عظیم شد الان دوباره اقیل شده به خاطر همین اسمش را نمی‌گویم می‌گفت اولین باری که من اسمم را دیدم کسی جایی زده کلی داشتم با خودم می‌گفتم آدمی نشسته است، آن زمان مثلاً بنرها را می‌نوشتند بعد مثلاً خطاطی پول گرفته یا نگرفته نشسته نوشته مثلاً سید محمد انجوی‌نژاد، وای یک آدم برای من وقت گذاشته است. می‌گفت پنج سال طول کشید تا فهمیدم چقدر مسخره‌ام. گرچه الان بنده خدا دوباره مسخره شده. بله آدم‌ها فریب می‌خورند این‌جوری نیست که فکر کنی جوانی فریب می‌خوری، نه، بعضی آدم‌ها در شصت، هفتاد یا هشتاد سالگی زمین می‌خورند. میم مالکیت را بردار. والا هیچ چیز مال تو نیست همه چیز مال خداست. همان چیزهایی که می‌گویی مال من است احترام من ، اعتبار من، پول من، زن من، بچه من، شوهر من، مقام من و… این‌ها هم همه‌اش الکی است داری خودت را اذیت می‌کنی. بگذران برود. فرض کن یک جوک شنیدی چقدر خندیدی بابت این هم همان قدر بخند. می‌گوید محلش نگذاشتم سبک شد. بخند! سبک شد! داداش من اصلاً وزنی نداشتم. بوسعید را گفتند فلانی سلامت را رساند از عرفا و گفت در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی ما پیلیم و بوسعید پشه. جواب داد پشه هفت جد و آبادت است؟! جواب داد نه، در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی هم پیل هم پشه تویی ما هیچیم. ما هیچیم تو فکر می‌کنی خبریست! اصلاً در این پیشگاه شمردن اشتباه است.

»تجلی معنویت در سنین مختلف متفاوت است
در جلسه قبل بحثی که راجع‌به استدراج کردم یک کلاه سرتان نرود. گفتم خودت را وزن و متر کن ببین اگر از ۱۴۰۰ بدتر شدی و فکر می‌کنی اوضاع خوب است در استدراج افتاده‌ای. کلاهی که سرتان نرود این است که معرفت در سنین مختلف تجلیات خودش را دارد. معنویت در سنین مختلف اگر بخواهیم فارسی‌تر بگوییم بروزهای خودش را دارد. در چهارده سالگی معنویت تعریفی دارد که تعریفش کلا رقت است، طرف رقیق است. پسر خواهرم ده‌یازده‌سالش بود داشت در قنوت نماز گریه می‌کرد. با خدا مناجات می‌کرد من داشتم می‌شنیدم گریه می‌کرد که مثلاً در دبستان پا جلوی پای فلانی گذاشتم با پوز زمین خورد کلی برای این گریه کرد و قطعاً تو در سن بالاتر برای این گریه نمی‌کنی این به این دلیل نیست که تو بدتر شده‌ای تجلی معنویت در سنین پایین خیلی رقیق است. خیلی رقیق! چرا رقیق است؟ برای اینکه بالأخره آدم‌ها در کوران زندگی آب‌دیده می‌شوند این آب‌دیدگی به روحشان هم می‌رسد سخت می‌شوند. همان‌طور که در کودکی خیلی راحت‌تر می‌خندیدی و الان کمتر می‌توانی به آن راحتی بخندی رقتت هم کمتر شده است. گرچه اولیای خدا همین‌طور رقتشان بیشتر می‌شود به ما چه! منبر عمومی است هم من عمومیم هم شما، همه‌مان عوامیم. العوام کالانعام. ما همه‌مان همینیم لذا در نوجوانی رقت انسان‌ها بیشتر است نباید یک وقتی فکر کنند که اگر این رقت در کوران زندگی به‌دلیل فشارهای مختلف کمی کم شد معنویتشان کم شده.

در سنین پایین استقلال ندارند؛ یعنی تو اگر بچه یا نوجوانی باشی که پدرت مال حرام در خانه بیاورد می‌توانی بخوری و باید بخوری و هیچ اثری هم روی تو ندارد. استقلال مالی نداری. استقلال ولایی نداری؛ یعنی اگر در خانه اتفاق بدی بیفتد پای تو نمی‌نویسند. به سن بالاتر که می‌رسی تو مستقل می‌شوی وقتی مستقل می‌شوی پای خودت می‌نویسند لذا آن تأثیرهایی که آن زمان هست الان نیست دیگر. آدم‌ها کمی وضعشان خراب‌تر می‌شود. اشکال ندارد! تعریف معنویت در نوجوانی یعنی عبادت در میانسالی یعنی سلامت، سلامتِ مالی، رفتاری، خلق و همین چیزهایی که شما دارید می‌بینید، تعریفش یعنی این. کسی سراغ پیامبر(ص) می‌آید می‌گوید که من می‌خواهم ببینم آدم خوبیم یا نه. می‌گوید برو ببین پدر و مادرت از تو راضی هستند یا نه. نگاه می‌کنی می‌بینی این طرف هجده سالش است. یکی دیگر می‌آید سؤال می‌کند می‌گوید آقا من آدم خوبی هستم یا نه؟ می‌گوید برو ببین نسبت به زنان _فرض می‌کنیم مرد بوده_ شهوتران هستی یا نیستی، می‌بینیم او بیست و پنج سالش است. نفر بعدی می‌آید می‌گوید من آدم خوبی هستم یا نه؟ پیامبر(ص) می‌گوید برو ببین اخلاقت با اطرافیان و خانواده‌ات چه جوری است، نگاه می‌کنیم می‌بینیم او ۴۵ سالش است. یکی دیگر می‌آید سؤال می‌کند من آدم خوبی هستم یا نه؟ پیامبر‌(ص) می‌گوید برو ببین وابستگی‌ات به مال دنیا چقدر است، او ۵۵، ۶۰سالش است. ببینید طبق آیات و روایات ما تعریف خوبی در سنین مختلف فرق می‌کند.
 سراغ همان نوجوان برمی‌گردیم، همان نوجوانی‌ای که شما این‌قدر برای رقتش دلتنگی یادت بیاید که بابت محبت دنیا چقدر اذیت بودی، رقابت‌های در کلاس، حسادت‌ها، این‌ها چیزهای زشتی است. برای صد هزار تومان پول چقدر خوشحال می‌شدی، از دستت می‌رفت چقدر ناراحت می‌شدی؛ یعنی امتحانات نوجوان، جوان، میانسال، بزرگ‌سال و پیر با همدیگر فرق دارد. کاملاً فرق دارد. تو باید ببینی در کدام امتحانات موفق شدی یا نشدی. اگر بخواهی نمره بدهی در سنین مختلف نمرات کاملاً فرق می‌کند. بله ممکن است در بیست سالگی خیلی حواست بوده که دقیقاً در نماز چه گفته‌ای. «الحمدالله رب العالمین» دقت هم کردی، اسمش را هم توجه در نماز گذاشتی؛ اما در چهل و پنج سالگی که تو الان مدیر یک قسمت از دنیا که خدا بهت داده هستی، اینجا باید ببینی که الله اکبرت را چه جوری گفتی! الان چقدر در دام این همه کشش‌های دنیا افتاده‌ای، چقدر بریدی. پیامبر(ص) می‌فرمایند که در اواخر عمر که اواخر هفتاد به بالا می‌شود، می‌گوید در اواخر عمر دیگر اصلاً نشمارید چقدر ذکر گفتید ببینید چقدر بریده‌اید، چقدر حب دنیا دارید در حالیکه اگر یک آدم هجده ساله باشد قطعاً باید حب دنیا داشته باشد اصلاً نمی‌توانی نفی‌اش کنی. پس آیتم‌هایی که از آن امتحان می‌گیرند در طول سنین مختلف فرق دارد. نیا بگو وای من هفده سالم بود شانزده سالم بود راهیان نور رفتم این‌قدر گریه کردم خاکریز گِل شد. آن مال آن زمان بوده الان اگر راهیان نور رفتی باید بایستی ببینی شهادت یعنی چه بعد ببینی چقدر به دنیا وصلی، چقدر دنیا فریبت داده. شش ساعت هم بنشینی گریه کنی، دوبرابر نوجوانی‌ات، الان این آیتم امتحان تو نیست. امتحان تو الان یک چیز دیگر است.
من این‌ها را زمانی قشنگ برایتان فایل فایل باز کردم. مثلاً در بحث زهد قشنگ برایتان باز کردم. از نهج‌البلاغه بخواهم برایتان مثال بزنم امیرالمؤمنین‌(ع) می‌فرمایند زهد در شرایط مختلف تعاریف مختلف دارد. بله زهد برای کسی که الان خیلی پول دستش است در این است که کمتر بخورد به بقیه برساند، بیشتر از اینکه بخندد خنده ایجاد کند. بعد مثلاً به مسئولینی می‌رسد که قوه اجرایی دستشان است، حاکمان، می‌گوید زهد در حاکمان اصلاً این نیست که نان و پنیر با گوجه بخورد، زهد در حاکمان تحمل مخالفت‌های مردم است. می‌گوید اگر می‌خواهی خودت را امتحان بدهی نرو در خانه بنشین، فضای مجازی هم ببند، نان و پنیر بخور و بگو من حاکم زاهدی هستم، نه، آن که وسط مردم برود مخالفت‌های مردم را تحمل کند، زهد او این‌جوری ترجمه می‌شود. پس در سنین مختلف اگر می‌خواهیم خودمان را امتحان کنیم باید ببینیم در آن سن از ما چه خواسته‌اند و شرایط روبه‌رویمان. الان شرایط من چیست، من بالای منبر نشسته‌ام، الان این امتحان من است. تو الان می‌روی سوار ماشینت می‌شوی مثلاً اسنپ داری آن امتحانت است. دیگر امتحانت این نیست که بنشینی در اسنپ فکر کنی وای من شانزده سالگی در راهیان نور چقدر گریه می‌کردم الان توفیق نشده بروم. امتحانت اسنپت است، امتحانت فردا در اداره‌ات است.
این هم یک تذکر راجع‌به بحث دیشب، ان‌شاءالله خدا به ما توفیق عمل کرامت کند.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید