امروز 21 مهر 1404 - 19 ربيع ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - فایده‌گرایی و مصلحت اجتماعی (1) - صفر 1404

18 مهر 1404 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: فایده‌گرایی و مصلحت اجتماعی

یا انیس
متن سخنرانی

سید محمد انجوی نژاد

موضوع: فایده‌گرایی و مصلحت اجتماعی

قسمت اول
تاریخ: 1404/05/31

 

عناوین اصلی سخنرانی:
» ما مجاز نیستیم در جامعه منافع ملی را به‌خاطر مصالح شخصی ذبح کنیم
» وقتی عقلانیت در جامعه حاکم نباشد، جهان قومیتی اداره می‌شود
» تمام کارهای ممتاز مملکت را کسانی پیش می‌برند که فرهنگ دیده‌شدن در آن ها نهادینه نشده

 

قبل از ایام اربعین بحثی داشتیم تحت عنوان فایده‌گرایی و منفعت شخصی در سبک زندگیمان که آدم‌هایی که در زندگی دنبال منفعت شخصی هستند رابطه‌شان با فلسفه فایده‌گرایی چیست؟ بعد عرض کردیم راه‌حل‌هایش چیست و اصلا سبک زندگی بر مبنای فایده‌گرایی چه سود و زیان‌هایی دارد. حالا در این جلسه این بحث ادامه آن بحث است منتها تیترش فرق می‌کند. آن فایده‌گرایی با منفعت شخصی بود این فایده‌گرایی با مصلحت عمومی است. اگر آدمی فایده‌گرا به معنای بدش باشد، نه به معنای خوب؛ آن فایده‌گرایی به معنای خوب فایده‌گرایی عقل محور بود. فایده‌گرایی به‌معنای بد؛ یعنی منفعت شخصی؛ این تفکر در جامعه چه نتایج و عواقبی دارد؟

 

» ما مجاز نیستیم در جامعه منافع ملی را به‌خاطر مصالح شخصی ذبح کنیم
دلیل انتخاب این بحث این است که الان واقعا یکی از مشکلات فعلی جامعه ماست. نه فقط ایران، مثلاً شما الان در آمریکا نگاه کنید وقتی جمهوری‌خواه سر کار می‌آید، دموکرات‌ها برایشان فرقی نمی‌کند که عملکرد جمهوری‌خواه‌ها چه قدر به سود آمریکا باشد چون فایده‌گرا و بر مبنای منفعت شخصی هستند؛چون این مدلی هستند حاضرند سر به تن آمریکا نباشد و جمهوری‌خواه‌ها این وسط برد نکنند و برعکس. پس این را در نظر بگیرید که این فقط مختص ایران نیست. در هزار و خورده‌ای سال پیش هم قرآن کریم آیه نازل کرده «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ»؛ آدم‌های حزبی به آن چیزی که در دستشان هست نگاه می‌کنند، نه به اتفاق مثبت یا منفی که در جامعه می‌افتد. من خودم قطعاً خطی و حزبی نیستم. یعنی آدمی که من از او متنفرم می‌خواهد کاری بکند که به نفع جامعه، خدا و مردم باشد قطعاً دعا می‌کنم و حمایت می‌کنم. تنفرم را در شخصیت حقیقی دارم ولی در شخصیت حقوقی‌ام دخالت نمی‌دهم. حالا اینکه می‌گویم قطعاً بالاخره درصدی است دیگر. یا آدمی است که به من منفعت شخصی می‌رساند اما منفعت اجتماعی نمی‌رساند. فرض کنیم فلانی در استان فارس مسئول می‌شود و به من منفعت شخصی می‌رسد ولی به درد اجتماع نمی‌خورد. من باید تلاش کنم تا منفعت جامعه را در نظر بگیرم نه منفعت خودم؛ اما حزب‌ها این‌طوری نیستند. کسانی که حزبی هستند و به جناحی وابستگی دارند و در آن جناح منفعت شخصی دارند این‌طوری نیستند. حاضرند دعا کنند که مملکت زمین بخورد؛ چون حزب مخالف یا غیر همراهشان حاکم است. دوست دارند فقط پرچم خودشان بالا برود. اگر کس دیگری بخواهد پرچم مملکت را بالا ببرد قبول نمی‌کنند.

خب این چیز خیلی عجیب و غریبی نیست عموم مردم همینند. چیزی نیست که بگوییم وای چه آدم‌های شیطان‌صفتی! اتفاقاً آدم‌هایی که این‌طوری نیستند استثنائات جامعه و انسانیت هستند. فرض کنید در ورزش‌های تک نفره مثل کاراته، کشتی و… در وزنی قرار است پرچم جمهوری اسلامی ایران می‌خواهد بالا برود و دو نفر در این وزن با هم رقیب هستند خیلی هنر می‌خواهد رقیبی که در تیم نیست از بالا رفتن پرچم خوشحال شود. او در صورتی خوشحال می‌شود که خودش پرچم را بالا ببرد. پس اینکه می‌گوییم عموم انسان‌ها فایده‌گرا به معنای بدش هستند واقعاً هست‌. درصد خیلی کمی از مردم هستند که منفعت شخصیشان را برای منفعت جامعه قربانی کنند. خیلی کم‌اند! اینکه می‌گویم کم هستند قسمتی از آن به فرهنگ برمی گردد. مثلاً شما در یک رشته نظامی خودتان را ثبت می‌کنید. قاعده این است که تو اسمت را اینجا ثبت کردی تا جونت را برای مملکت بدهی. پای لانچر موشک دیگر برای او فرقی نمی‌کند که چه کسی بزند و به نام چه کسی باشد. اصلاً «به نامی» در کار نیست. در پرانتز خدمتتان عرض می‌کنم زمانی که بچه بودیم یکی از بچه محل‌های ما در مشهد اطلاعات بود و به دنبال کشف خانه ‌تیمی‌ها بود. البته ما پنج سال بعد فهمیدیم . او مدت‌ها در محله‌ای در نقش یک کارگر شهرداری بود. خانه تیمی، خانه تیمی بود که سرشاخه داشت باید یک سال کار می‌کردی تا همه سرشاخه‌ها را درمی‌آوردی. به این سوپور شک کردند و با ماشین او را کشتند. اگر می‌گفتند بچه‌های اطلاعات کشته شدند لو می‌رفت. جنازه را به عنوان فردی گمنام که از شهر دیگری آمده و در فلان شهر دارد در شهرداری کارگری می‌کند بردند و مدتی در سردخانه نگه داشتند بعد هم چند اطلاعیه مخدوش در روزنامه‌ها که جنازه‌ای با این مشخصات داریم اگر کسی می‌شناسد بیاید اطلاع دهد. بعد از چند روز هم بردند و در جایی خاک کردند‌. این خانه تیمی چون خانه تیمی مهمی بود دو هفته معلق نگه‌اش داشتند تا ببینند تکلیف این سوپور چه می‌شود. بعد از یک سال و نیم که ریختند و آن‌ها را گرفتند تازه آمدند گفتند داستان از این قرار بوده است.

خب این آدم مشخص است که اصلا ورود به این حیطه کاری به خاطر منفعت شخصی[اش] نبوده، مشخص است. اما بعضی جاها از بچگی طرف را برای منفعت شخصی بار می‌آورند، فرهنگ است! پدر این مدلی است، مادر این مدلی است، عمو، فلان و فلان. آقازادگی چرا مشکل دارد؟ من یک بار خدمت‌تان عرض کردم، خیلی وقت پیش، گفتم آقا، آقازاده‌ها خیلی گناهی ندارند که آقازاده می‌شوند، خود آقازادگی مشکل دارد، نه فقط برای مسئولین ایران و حکومت‌های دیگر و فلان و این‌ها، نه! آقازادگی در سطح مرجعیت، در سطح امامت هم مشکل دارد، برای اینکه یک آقازاده خیلی جنبه می‌خواهد که خراب نشود. یک بچه‌ای است که از بچگی، از دو سه سالگی همه تحویلش می‌گیرند، به خاطر پدرش و به خاطر مادرش؛ این اصلا توهم اینکه من فرق می‌کنم [دارد]، اینکه آن آقازاده آمد گفت ما ژنمان خوب است، همین است، این توهم ایجاد می‌شود! توهم اینکه من فرق می‌کنم! اصلا در خود هیئت شما فرض کنید، این آقازاده است دیگر، از در کوچک [وارد می‌شود]، در حالی‌که بچه‌های دیگر پشت درها علاف و آویزان هستند از در کوچک با پدرش می‌آید داخل، این تحویل می‌گیرد، آن تحویل می‌گیرد، به‌خاطر پدرش! عزیزم، قربانت بشوم، چقدر خوشکلی و… این توهم می‌گیرد. بعضی از آقایان می‌گویند که آقا، ابن بچه چه ربطی به پدرش دارد؟ می‌گویم خیلی ربط دارد، پدر باید بداند که بچه اگر جایی حرف می‌زند می‌گوید این رانت را به من بدهید، این پروژه را به من بدهید، این کار را بکنید؛ آن کسی که دارد به او می‌دهد به خاطر این بچه که به او نمی‌دهد، او به خاطر استفاده از تو دارد به او باج می‌دهد، تو باید قبلش اطلاعیه می‌دادی.

همین صحبتی که حضرت آقا راجع‌به فرزندانشان داشتند که آقا اصلا حق ندارید در مباحث اقتصادی و سیاسی شرکت کنید! اعلام کردند. و حتی برعکسش اگر بشنود باید برخورد کند! آقا امیرالمؤمنین(ع) نمی‌شویم ما، اما یک الگوی کوچک و ریز از عملکرد امیرالمؤمنین(ع) بگیریم دیگر که وقتی وارد دادگاه شد، درحالی‌که خلیفه مسلمین است؛ ببینید خلیفه مسلمین شوخی نبوده، ده برابر آمریکای امروز قدرت داشته آن زمان! جهان اسلام خیلی پهنه داشته! به معاویه‌ای که قبل از این داستان‌ها بود می‌گفتند که آقا دعا کنید این ابر اینجا ببارد، می‌گفت نه بگذارید برود هر جا ببارد مملکت من است! خیلی بزرگ بوده است، نصف روم، کل ایران، نصف جهان، این خلیفه! [امیرالمؤمنین(ع) وقتی وارد دادگاه شد] با یک کسی که حالا در بعضی از تاریخ‌ها نوشته‌اند یهودی بوده، حالا اصلا می‌گوئیم یهودی نبوده، یک آدم معمولی، وارد می‌شوند قاضی جلو امیرالمؤمنین(ع) بلند می‌شود، امیرالمؤمنین(ع) توبیخش می‌کند! می‌گوید الان شخصیت حقیقی من اینجاست!! من می‌دانم که الان اگر بچه‌ام بچَرد در جامعه اسلامی، به خاطر من تحویلش می‌گیرند، باید اطلاعیه بدهم، باید ببندمش! فایده‌گرایی همین است دیگر، پس چیست آقا؟ نمی‌توانم بگویم خبر نداشتم، یعنی چی خبر نداشتی؟! باید خبر داشته باشی. از ریز تا ریز همه افراد مملکت، قوای امنیتی خبر دارند، از بچه تو خبر ندارند به تو اطلاع برسانند؟ اگر این خبر نداشتن و ندادن وجود دارد اصلا صلاحیتش را نداری کلا! این‌ها چیزهای خیلی خیلی ریزی است. این‌ها همین فایده‌گرایی است، فایده‌گرایی در بحث مصلحت اجتماعی.

در جامعه ما موظف هستیم که مباحث منفعت و منافع ملی، مباحث مصلحت عمومی‌اجتماعی را به‌خاطر مصالح شخصی، خانوادگی و قومیتی خودمان ذبح نکنیم. من اصلا کاری ندارم که مثلا یک رئیس‌جمهور رأی آورده، رأیش هم محترم، اما واقعا این زشت است برای یک مملکت عقل‌دار که استان‌ها به رئیس‌جمهوری رأی بدهند که از استان خودشان است؛ می‌خواهد خراسان باشد، اصفهان باشد، سمنان باشد، آذربایجان باشد، هر جا، این سری پدیده جدید نبود که، قبلی‌ها هم همین بوده دیگر! این یعنی چه؟ یعنی یک جامعه‌ای این مدلی بار آمده است. بعد تازه کلی هم سر‌و‌صدا می‌کند راجع‌به نمی‌دانم عدالت و مصلحت و عقلانیت در مملکت نیست! مگر تو عقلانی رأی دادی؟ همیشه همین بوده است دیگر، وقتی که یک شهری، یک مملکتی، یک استانی مدل انتخابش، مدلی است که منفعت شخصی در آن است، منفعت قومیتی در آن است، این اشکال دارد. مال ایران هم نیست‌ها، آمریکا هم الان همین‌طور است، ایالت‌ها کاملا این مدلی رأی می‌دهند. خیلی جاها، اصلا کل جهان همین‌طور است. خب پس این‌ها عمومیت دارد، الکی تز عدالت‌خواهی و پز عدالت‌خواهی برنداریم، عموم مردم همه همین هستند. این نقص باید رفع بشود؛ یعنی باید عقلانیت [در جامعه حاکم باشد].

 

» وقتی عقلانیت در جامعه حاکم نباشد، جهان قومیتی اداره می‌شود
برگردیم به جلسه قبلی: فایده‌گرایی عقل‌محور، باید عقلانیت در جامعه حاکم باشد. وقتی عقلانیت حاکم نباشد برمی‌گردیم به همان داستان‌های قبلی. 200، 300 سال پیش جهان قومیتی اداره می‌شد. صفویه که آمدند کل مسئولین مملکت را ترک گذاشتند از بالا تا پایین، اقوام! زندیه آمدند باز همه [مسئولین] را از قوم خودشان [قرار دادند]. هر قومی آمد همه فک و فامیل خودشان را گذاشتند. در تاریخ چه زمانی این اتفاق نیفتاده است؟! همیشه در تاریخ قومیت‌گرایی بوده، همیشه! تا من، تا تو. تا به جایی می‌رسیم اول اقوام خودمان، اول دوستان خودمان، اول قوم و خویشان خودمان! این قاعده است، خب؟ این قاعده باید به هم بخورد؛ یعنی این صحبتی که من دارم برایتان می‌گویم در یک اتوپیا، در یک آرمان‌شهر فرضی، در یک دنیای موازی من دارم صحبت می‌کنم، در دنیای حقیقی همه همین هستیم! دور هم برنداریم. در آن دنیایی که آرمانی است، دنیایی که مهدوی است اصل بر صلاحیت است. صلاحیت چطور تشخیص داده می‌شود؟ منفعت و مصلحت عمومی. الان شما نگاه کنید، من از خودمان مثال می‌زنم دیگر، 4 تا آخوند، این 4 تا بنشینند دور همدیگر ببیننم چه کسی می‌تواند با جامعه بهتر ارتباط برقرار کند؟ آن 3تای دیگر کمکش کنند، اصلا این امکان دارد؟! اصلا امکان ندارد. ولی ما در دنیای موازی داریم صحبت می‌کنیم و فکر می‌کنیم.

 

» تمام کارهای ممتاز مملکت را کسانی پیش می‌برند که فرهنگ دیده‌شدن در آن ها نهادینه نشده
برگردیم عقب‌تر، ریشه‌اش به کجا برمی‌گردد؟ به مبانی. ما در مدارسمان چقدر روی مبناها کار می‌کنیم؟ من یک صحبتی که دارم خدمتتان می‌گویم، این صحبتی است که حتما کلیپش را دیده‌اید، مربوط به سال 71، خب، در شورای عالی انقلاب فرهنگی، مرحوم آقای رفسنجانی نشسته‌اند و رئیس‌جمهور است و به اصطلاح مسئول شورا و فلان و این‌ها، بعد آقای رحیم‌پور ازغدی می‌گوید این متونی که دارد در مدارس و دانشگاه‌های ما تدریس می‌شود این متون سکولار است، الان می‌گویم سکولار به چه معنی، و این خروجی، خروجی اومانیستی است؛ یعنی همه منفعت‌طلب بار می‌آیند، این خروجی بعدا جواب نمی‌دهد. خب حالا آن‌جا دقیقا در آن جلسه خندیدند به ایشان، به بقیه‌اش کاری ندار‌ها، اصلا شما این اسم‌ها را فراموش کن، یک آدمی آن‌جا نشسته و یک آدمی این حق را گفته که این متون سکولار است.

سکولار یعنی چه؟ یعنی آدم‌ها را طوری بار می‌آوری که دنیامحورند، اصالت بر دنیاست. وقتی انسان دنیامحور است دنبال منفعت شخصی می‌گردد، تمام! حالا شما می‌خواهی داد بزنی فلان پزشک پشت در اتاق عمل مریض را برگرداندند، مرد! چرا؟ چون پول عمل نداشت یا ممکن است بگوئی فلان مداح، فلان آخوند، فلانی، این‌قدر پولش را کم دادند نیامد! جفتش سکولار است، سکولاریسم یعنی همین؛ یعنی آدم‌ها در دنیا زندگی می‌کنند برای سود شخصی. ببینید امام(ره) وقتی آمدند مبانی کاملا در صحبت‌هایشان مشخص بود، حالا به آن می‌رسیم. من‌جمله از صحبت‌های امام(ره) در اواخر عمرشان این بود: ایشان فرمودند من یک طلبه‌ام، باشم یا نباشم این مسیر ادامه پیدا می‌کند. بعضی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم که آیا یهود؛ آن عده‌ای که ارتدوکس یا نمی‌دانم حریدی هستند منظور یهودی معتقد است، اعتقاد دارد ولو اشتباه، ولی اعتقاد دارد! آیا سکولار است یا سکولار نیست؟ بعد می‌بینم آقا طرف 90 سالش است به زور دارد حرف می‌زند بعد دارد می‌گوید که فرزندان من، نوه‌های من باید این کارها را برای تعالی قوم یهود بکنند. کمی عقب‌تر برگردیم، اوایل دهه هشتاد کتابی تحت عنوان خاطرات یک جاسوس چاپ شد و به فارسی هم ترجمه شد. یک جاسوس صهیونیست بود. آقا این کتاب را بخوانید. طرف از بالا تا پایین زندگی‌اش را برای آرمان‌های یهود هزینه کرده است. اصلا دنبال منفعت شخصی‌اش نیست. در اسلام هم خیلی داریم. در همه ادیان داریم. در همه اعتقادات داریم. هر آدم معتقدی این‌طوری است. مگر چگوارا این‌طوری نبوده؟ مگر خسرو گل‌سرخی کمونیست این‌طوری نبوده؟ خیلی‌ها این‌طوری هستند. بستگی دارد اعتقاد چقدر قوی باشد. بستگی به این ندارد که اعمال چقدر زیاد باشد. اعتقاد!

من دوباره پرانتزی باز کنم، ان‌شاءالله دچار سوتفاهم نشود؛ امام صادق(ع) می‌فرمایند حدیث قدسی است: فرشتگان گفتند یکدفعه دیدیم خداوند تبارک و تعالی در عرش می‌گوید: لبیک، لبیک، لبیک عبدی. گفتیم آقا از زمان موسی تا الان ما یادمان نمی‌آید که کسی با خدا حرف زده باشد. خدا به او می‌گوید لبیک، انگار دارد با او حرف می‌زند. ما هم که در جریان نیستیم. کارگزارن خدا روی زمین ریختیم ببینیم چه کسی دارد با خدا حرف می‌زند. خدا خودش دارد جواب می‌دهد _پرانتز است، ربطی به بحث ما ندارد. مؤید نقطه و نکته‌ای که گفتم_ بعد می‌گوید آمدیم دیدیم کسی با خدا حرف نمی‌زند. برخی از این کارگزاران از این مسیر رد می‌شوند _مثل این فیلتر شکن‌هایی که ما داریم و هر چه شما از فیلتر شکن رد می‌ شوید از داخل سپاه دارید رد می‌شوید می‌روید. می‌روید آن‌طرف دیگر. بعد او دلش هم خوش است حالا فیلتر شکن دارد، از داخل خود سپاه داری رد می‌شوی_ بعد آمدند به خدا گفتند کو آقا کی؟ خدا گفت آن پیرمرد. برگشتیم دیدیم پیرمردی در مقابل بتی زانو زده و دارد مناجات می‌کند. به خدا گفتیم او با بت است، گفت او با بت است اما من خدایش هستم. اعتقاد او این است که آن خدا است، من به‌ جای او می‌ایستم. اعتقاد! اعتقاد دارند.

چقدر آدم‌هایی هستند که نه تنها دنبال منفعت شخصی‌ نیستند؛ بلکه دنبال منفعت‌رساندن بدون دیده‌شدن هستند. بدون دیده‌شدن! شهید مصطفی قمصریان‌ در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود که آرزوی من این است ‌که حتی یک سنگ قبر از این زمین خاکی اشغال نکنم و هیچ کس مرا یاد نکند و در کربلا هشت پودر شد. اصلا کسی نمی‌داند کجا هست. این‌ها اعتقادات است. همین جانشین شهید حاجی‌زاده را مجبور شدند معرفی کنند که بگویند یکی داریم وگرنه شما اصلا نمی‌شناختید. این احتمالا در جایی پای لانچری می‌سوخت و شهید می‌شد و اصلا شما نمی‌فهمیدید. پس اگر ما داریم در دنیای موازی صحبت می‌کنیم، در دنیای حقیقی هم از این مدل آدم‌ها هستند. از این مدل آدم‌ها که دنبال منفعت شخصی نیستند. در همین کانون خودمان، تو مرا می‌بینی. ایشان را می‌بینی، او را می‌بینی دیگر… خیلی‌ها دارند زحمت می‌کشند. در کار‌های خیلی بزرگی که همه حضور دارید، مثلا سه شبانه روز در اعتکاف، شما عده‌ای را اصلا نمی‌بینید. آن‌ها هم اصلا شما را نمی‌بینند. درحالی‌که یک هفته قبل از شما آمدند و یک هفته بعد از شما رفتند. در هیچ عکسی و فیلمی نیستند. هیچ کس آن‌ها را نمی‌بیند. این فرهنگ است. فرهنگ! وقتی آقای رحیم‌پور می‌گوید دارند سکولار بار می‌آورند؛ یعنی دیده‌شدن. باید ببینیم. این فرهنگ الان در مدرسه ما است. در همین نوجوانانی که الان دارند در تشکیلات و هیات می‌آیند. می‌پرسند آقا کجایی؟ می‌گویند کارش دیده نشد رفت. عه؟! چرا تایید می‌کنی؟!

باور کنید مردم در اثر بالا رفتن و تقرب به جایی می‌رسند که می‌گویند ای کاش می‌شد ما دیده نشویم. شما امام را تا ۱۵ خرداد ۴۲ اصلا ندیدی! وقتی دیدی ۱۵ خرداد ۴۲ بود. امام متولد چند است آقا؟ فکر کنم ۱۵ خرداد ۴۲، پنجاه یا شصت را داشت. نه بیشتر. بله، بله، سنش بالا بود. تو اصلا او را ندیدی. به امام گفتند آقا شما رساله فلان هستی. خیلی دَرست قوی است؛ ببینید مخالفین امام هم صد در صد تایید می‌کنند که از نظر علمی در قله بودند. ایشان فرموده بود اگر من الان بیایم آقای بروجردی مقداری کمتر دیده می‌شود. فرهنگی در جامعه راه افتاده است. همه دنبال دیده‌شدن هستند. شما در این فرهنگ نمی‌توانی مجاهد فی‌سبیل‌الله ایجاد کنید. بچه‌ها در این دوازده روز پای لانچرها آن زیر سوختند؛ که خاطراتشان هم جدیدا آمده است. به زودی هم همین اتفاقات دوباره می‌افتد. هنوز هم نمی‌دانیم چه کسانی هستند. بعضی‌ جنازه‌هایشان تشييع هم نشدند. دیروز موثق به من می‌گفت که بعضی از آن‌ها را از روی خون شناختند. یک مشت خون پیدا کردند. DNA ها را درآوردند. گفتند این خون DNA اش این است لابد او است. خب این‌ها این‌طوری هستند. بعد قیافه‌اش را آن‌ها می‌گیرند، ژست و کلاه را کج بگذار، صاف بگذار و شلوار هشت جیب بپوش و استوری بگذار و…!! ببینید آن‌ها دارند کار می‌کنند. تمام کارهای مملکت که درست درمان است را کسانی پیش می‌برند که فرهنگ دیده‌شدن در آن ها نهادینه نشده. این می‌شود سکولاریسم؛ اصالت دنیا. این می‌شود اومانیسم؛‌ لذت محوری، لذت‌گرایی، فایده‌گرایی.چون این مدلی کار کردند خیلی اثر بخش هستند.

من خاطره‌ای تکراری را بگویم فکر کنم خیلی‌هایتان این خاطره را یادتان نیست. این خاطره به شعری برمی‌گردد‌ در زمان قدیم که اینجا سوله بود. خاطره مثلا مال سال هشتاد و یک یا دو است. من شب سوم محرم شعری برای حضرت رقیه گفته بودم که خیلی شعر مشهوری شد و بعد هم بقیه خواندند.‌.. کاری نداریم. کلی با این شعر گریه کردم که خب الحمدالله مخلص هم هستیم پای شعرمان گریه می‌کنیم. آمدیم دعا برای توسل به امام زمان(عج) هم خواندیم. خلاصه اولش تکه‌ای‌ مناجات و کم‌کم آماده شد که خرابه برویم. برق رفت. آن زمان مثل الان برق نمی‌رفت! برق رفت و خلاصه یک‌دفعه حاج حسین و این‌ها که وسط بودند و میوندار بودند دمی گرفتند. حالا شب سوم محرم دم «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»! بعد به حاج حسین گفتم چرا این دم را گرفتی؟ گفت والا هیچ دم دیگری یادم نیامد. ای اهل حرم گفتند و خواهرها جواب دادند. بعد یک‌دفعه دیدیم جلسه از گوشه‌ای گُر گرفت! من هم بالای منبر نشسته بودم برق بیاید. گُر گرفت! این گُر به من هم رسید. یک‌دفعه دیدیم گریه و توسل و فلان در خانم‌ها و آقایان پیچید. من به آن گوشه توجه کردم ببینم چه کسی آن گوشه جلسه را گُر داد. دیدم بنده خدایی که نابینا هم بود، بغل کفشداری سمت چپ جلسه نشسته بود. خیلی آرام بدون اینکه اصلا بداند جلسه چه خبر است چه خبر نیست، داشت با دستش کفش‌ها را می‌گرفت لمس می کرد پاک می‌کرد دوباره در کفشداری‌ می‌گذاشت. هیچ ربطی به محرم، به حضرت رقیه، به دم و دود ندارد، به هیچ چیز ربط ندارد. به این ربط دارد که خداوند تبارک و تعالی تاثیر را در انسان‌هایی قرار داده که در گمنامی تلاش می‌کنند. تاثیر در این‌هاست.

من امروز چیزی دیدم، مال دختر خانمی از شهدای اخیر است. خیلی به هم ریختم. آقا ما با این همه سابقه، جبهه، جهاد، عده و ادعا و فلان! دست‌نوشته‌های دختربچه‌ای‌ قبل از این داستان‌های جنگی راجع‌به اینکه من کی شهید می‌شوم و چجوری شهید می‌شوم! من اصلا تعجب کردم. یاد دست‌نوشته‌های شهیده راضیه کشاورز خودمان یا نجمه قاسم‌پور افتادم. حالا پسرها ممکن است در بسیج رفته باشند و …، این دختر برای چه دارد یادداشت می‌کند من کی شهید می‌شوم؟ فضاها و فرهنگ‌ها خیلی فرق می‎کند. تو الان برای چه به فکر شهادتی؟! در گمنامی! بعد یک‌دفعه بعد از این داستان او تازه فالوور گرفته است مثلا الان شده ۲۸۰هزارتا فالوور. برای خودش داشته می‌نوشته. این‌ها خیلی چیزهای مهمی است که اگر ما دنبال منفعت عمومی هستیم باید افرادی را بیاوریم که دنبال منفعت شخصی نیستند وگرنه گند می‌زنند در این مملکت! گند می‌زنند! اگر تو می‌خواهی یک بچه‌هیئتی خوبِ سینه‌زنِ امام‌حسینیِ کربلابرو جهادی در آشپزخانه و تدارکات و برق و صوت در جاهایی که دیده نمی‌شود کار کنی، این خیلی خوب است به‌شرطی که همین‌جور خودت را نگه داری؛ اما آن آدمی که یکهو به‌خاطر انتخابات امام‌حسینی می‌شود این وسط می‌نشیند سینه می‌زند خب مشخص است برای چه دارد سینه می‌زند! نزدیک انتخابات یک‌سوم جمعیت کانون بیشتر می‌شود. همه کاندیداها! فکر می‌کنند زیر این عمامه شاخ است و من قایم کرده‌ام! «حاج‌آقا ما از بچگی پای منبر شما بودیم. از مریدان شما هستیم!» جان عمه‌ات! بروبابا جان مادرت! دیگر بچه‌های دبیرستانی هم برای این چیزها گول نمی‌خورند! اگر می‌بینی که ‌آدمیست که دنبال منفعت شخصی‌اش نیست این جواب می‌دهد. می‌خواهی در وزارتخانه‌ها آدم‌هایی را پیدا کنی که بدوند، گروه‌های جهادی را شناسایی کنید و جذبشان کنید. باور کنید جواب می‌دهد.

ما بچه بودیم. مدرسه راهنمایی می‌رفتیم. آن زمان از پنجم تا هشتم را راهنمایی می‌گفتند. در مدرسه نمی‌توانستیم با دست‌هایمان بنویسیم، معلم هم می‌دید ارفاق می‌کرد. چرا؟ چون صبح‌های جمعه از ساعت پنج صبح ما سر میادین اصلی شهر جمع می‌شدیم با مینی‌بوس داغون دنبالمان می‌آمدند به روستاها می‌رفتیم. ما بلد نبودیم درو کنیم. پدر دستمان با این داس‌ها در می‌آمد. لاش‌لاش می‌شد. بهش جهاد سازندگی می‌گفتند. آمدند به وزارت تبدیلش کردند. تمام شد رفت! گند زدند به هر چه روحیه جهادی است! بعد کار به جایی می‌رسید شب‌ها در مسجد نوبت می‌گرفتند مثلا می‌گفتند جمعه این هفته وقت نداریم. می‌گفت کی وقت دارید؟ الان ماه آبان است، ۸ آذر [وقت داریم] بنویسم؟ آره توروخدا بنویس. این روحیه‌های دهه‌شصتی کجا رفت؟! چرا رفت؟ برای تعالیم سکولار، برای تعالیم فایده‌محور. برای این چیزها رفت. همه‌اش رفت!

شب آخر جنگ بود. این دیگر آخرین عملیات جنگ بود، همه هم می‌دانستیم. برای اینکه بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ وقتی ما گفتیم قبول است عراق گفت نه دیگر، قبول است ندارد! حمله کرد و دوباره آمد. دوباره بگیر و ببند و … تا رسید به پاسگاه زید. پاسگاه زید آخرین قسمت بود، این را می‌گرفتیم دیگر هر کسی پشت‌ مرز قانونی خودش بود. همه هم می‌دانستیم. مداح داشت در سنگر می‌خواند، از این بوق‌ها هم بود، یک دستگاه گذاشته بودند فکر کنم اسمش فاراتل بود آن زمان. بعد یک بوق هم روی سر سنگر گذاشته بودند. مداح داشت می‌خواند. ما هم یک گوشه نشسته بودیم سرمان در لاک خودمان بود، دیدم صدای گریه نمی‌آید، سرم را در تاریکی بالا آوردم دیدم هیچ‌کس نیست. من بودم و چند نفر دیگر، به‌جای اینکه چهارصد نفر کنار همدیگر ضجه بزنند، هیچ‌کس نبود او داشت برای خودش می‌خواند. بلند شدم بیرون آمدم دیدم هر کس یک گوشه از صحراست، یکی سر به سجده است و … . هر کس یک گوشه. برای چه گریه می‌کردند؟ برای اینکه برای «عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بفِناَّئِکَ» آمده بودند جانشان را بدهند. ناراحت است جانش را نداده. امروز دو خط می‌خواهد بخواند حساب می‌کند ببیند چند می‌گیرد. آن‌ها آمده بودند جانشان را بدهند، گریه می‌کردند. ساعت هشت جلسه تمام شد، شاید ساعت یازده، یازده و نیم بود که ما به خط زدیم؛ تا نزدیک‌های ساعت ده گروهان‌ها دنبال بچه‌ها می‌گشتند و نبودند که به خط بزنند. غش کرده بودند. این را حال بیاور، او را حال بیاور، به او آمپول بزن و … . بیاورشان در گردان بچین تا بروند شهید بشوند. یا همین کلیپ که نمی‌دانم دیشب وایرال شده یا من دیشب دیدم. آن یمنی که دو سعودی او را اسیر می‌گیرند. دیده‌اید؟ اگر ندیده‌اید سرچ کنید. دوتا سعودی یک یمنی را اسیر می‌گیرند. گفتمان بین آن‌ها را نگاه کنید. فرق بین سکولاریسم و مکتب عقیده اسلامی این یمنی و آن دو سعودی است. فرقش این است. یا صحبتی که همین امروز سردارسلیمانی در چهلم شهید غیب‌پرور گفتند خیلی صحبت درستی بود. گفتند فرق ما با جبهه مقابل شهادت‌طلبی ماست. هیچ فرق دیگری نمی‌توانی بگویی که وزنه ما را سنگین‌ کند. فرقمان شهادت‌طلبی است.

خب این فرهنگ از کجا به‌وجود می‌آید؟ از آنجا به‌وجود می‌آید که آدم‌ها دنبال منفعت شخصی و دیده‌شدن در زندگی هستند یا دنبال مصلحت اجتماعی. همه‌اش به این بر می‌گردد. همین الان هم داریم، قطعا شما نمی‌توانید بگویید ما در مسئولین همچین آدمی نداریم، خیلی هم داریم. مشکل این است آدم‌هایی که گند می‌زنند دیده می‌شوند و اتفاقا من و تو و همه‌مان آدم‌هایی که گند می‌زنند را وایرال می‌کنیم وگرنه همه مدل داریم. باید بگردیم. باید این نسل بالا بیاید. ببینید من سه‌تا شغل را در جهاد جنگی خیلی مظلومانه می‌دیدم. هنوز هم هست. یکی غواص است. دست‌ و پای غواص وسط آب کاملا بسته است. از آب رد شد شیر است وسط آب هیچ‌چیز نیست؛ یعنی اگر وسط آب لو برود باید بایستد تا تکه‌تکه‌اش کنند. هیچ کاری نمی‌تواند بکند. هیچ کاری! یک تیر هم نمی‌تواند بزند. یکی هم دیده‌بان‌ها؛ دیده‌بان‌ها زمان جنگ کسانی بودند که در برج‌های دیده‌بانی می‌رفتند مثلا پانزده، بیست، بیست و پنج متر بالاتر، روی هوا، آن بالا ایستاده؛ یعنی من را بزن. یکی هم اینکه امروز پیش آمده، بچه‌های موشکی؛ با این رصد‌های عجیب ماهواره‌ای، در یک حفره است، اگر لو برود هیچ کاری نمی‌تواند بکند باید بنشیند تا شهید شود و امروز سردار با افتخار تعریف می‌کرد. می‌گفت همه‌شان هم دهه هشتادی بودند. دوسه‌تا از رفقایشان بغل دستشان افتاده‌اند جان داده‌اند، او کارش را می‌کرد. نه این سنگر را خالی کرد نه آن دوتا تا آخرین لحظه ول کردند. بعضی چیزها خیلی عجیب است.

بنده‌خدایی طنز کار می‌کند، جنوبی است، یا اهوازی یا بوشهری، لهجه‌اش بین این دوتا بود. طنز کار می‌کند خیلی شنیده‌اید، کلا طنز کار می‌کند، سیاسی هم کار می‌کند. تعریف می‌کرد می‌گفت من با ماشینم ایستاده بودم، سروصدا می‌آمد و … ایستادم ببینم چه خبر است، دیدم یکی‌دوتا جوان _می‌دانید که سربازها همه هشتادی‌اند_ به من گفتند در ماشین چه کار می‌کنی؟ گفتم ایستاده‌ام ببینم چه خبر است؟ گفت الان اینجا را می‌زند برو! می‌گفت بغض گلوی من را گرفته بود که این چقدر راحت دارد می‌گوید الان اینجا را می‌زند برو، به من می‌گوید تو برو، من اینجا ایستاده‌ام بخورم. چقدر از این‌ها در بدنه سیاسیون مملکت داریم؟! همه دنبال لفت و لیس خودشان! فلان‌شهر مهمانسرایش را بگیرد، خانواده را آنجا ببرد، پرواز پاویون گیرش بیاید، سفر مشهد هوایی برود؛ بزند به کمرش! خبر مرگش کربلا برود! چند درصد این مدلی داریم بار می‌آوریم؟! برای آینده انقلاب اسلامی که من و تو نیستیم چقدر دهه نودی‌ها این‌جوری کار می‌کنند و بار می‌آوریم؟! این چیزها را برای بچه‌ها بگوییم. برو تپه برهانی را بخوان برای بچه‌ات تعریف کن، سر کلاس برای دانش‌آموزانت تعریف کن. بگو بیست‌وچهار روز از زخم‌ها کرم‌هایش را در می‌آورد. برایش تعریف کن. بهش هم بگو هفده سالش بود. بهش هم بگو کسی او را نمی‌شناسد، پیج اینستا هم ندارد، کلیپ هم برایش نمی‌زنند. بهش بگو! از ما که گذشت، می‌خواهی به آینده ایران فکر کنی این مدل آدم‌ها را بزرگ و بُلد کنید. هنری نیست اسمت را منتقد گذاشته‌ای صبح تا شب دزدی‌ها را به رُخ مردم می‌کشی. این سیاه‌نمایی است. این‌ها را دربیاورید. تا همین بچه‌های خودمان. من بعضی‌وقت‌ها کارهای بعضی از بچه‌های کانون را می‌بینم دوساعت، دو ساعت و نیم گریه می‌کنم. همین بچه‌های خودمان! که چقدر گمنام، چقدر بی‌ادعا، چقدر کاری، نه گرما می‌فهمد، نه سرما می‌فهمد. تا شهرهای دیگر، تا اردوهای جهادی، سرپل‌ذهاب و سیستان و بلوچستان و پل‌دختر، جاهایی که داریم می‌رویم و خیلی جاهای دیگر. تا اربعین و کربلا و … . این‌ها را پای کار بیاورید. چقدر حماقت می‌خواهد یک مملکت در حکمرانی‌اش از این‌ها استفاده نکند که امام(ره) فرمودند نگذارید پیشکسوتان جبهه و جهاد و شهادت در کوچه‌پس‌کوچه‌های روزمرگی زندگی گُم شوند. گذاشتید! همه‌شان پیر شدند! خیلی‌هایشان هم مردند! این‌ها را دیگر نگذارید. دستت به جایی رسید این بچه‌ها را پای کار بیاور. از همان اول هم با آن‌ها طی کن که تو باید جهادی بمانی.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید