یا حبیب
متن سخنرانی
سید محمد انجوینژاد
موضوع: جاودانگی – قسمت دوم
تاریخ:1402/05/28
عناوین اصلی سخنرانی:
»کسانی که عظمت الهی در آنها جلوه میکند چشم دلشان باز میشود
»وقتی در عظمت گم میشوی، عبادتهایت را نمیشماری
»راه لذت بردن از زندگی عظمت است
»گناه در مقابل عظمت الهی بسیار بزرگ است؛ اما برای عظمت الهی بسیار کوچک است
»فاجعه تروریستی اخیر شاهچراغ سر تا پا حماسه بود
»کسانی که عظمت الهی در آنها جلوه میکند چشم دلشان باز میشود
جلسه دوم بحثی هستیم که هفته پیش شروع کردیم تحتعنوان جاودانگی و خدمتتان عرض کردم که دلیل اصلی تمایز بین انسان و حیوان، تجلی صفت عظمت الهی در انسان است. و گفتم این عظمت مراتبی دارد، تعریفش را کردیم و این جلسه به راههایی که به عظمت میرسد میپردازیم. همانطوری که جلسه قبل هم عرض کردم شاید یکی از مهمترین و عمیقترین دعاهایی که در تمام ادعیه ما هست مناجات شعبانیه است و از خود مناجات شعبانیه عمیقترین قسمتش این فراز است که «إِلهي هَب لي کمالَ الإِنقِطاعِ إِليک». این را هفته پیش خدمتتان عرض کردم. خب گفتیم وقتی کمال انقطاع ایجاد میشود «وأَنِر أَبصارَ قلوبِنا بِضياءِ نَظرِها إِليک» [به] بحث عظمت [میرسیم]. مردم عموماً با چشم سر میبینند. ضربالمثل هم داریم که عقل مردم به چشمشان است؛ اما کسانی که عظمت الهی در آنها جلوه میکند و به عظمت الهی تأسی میکنند چشم دل را باز میکنند. چشم دل باز کردن با آن قضیه که میگویند چشم بصیرت دارد و … خیلی فرق دارد. بحثی که این دو جلسه تحتعنوان جاودانگی خدمتتان عرض میکنم اصلاً بحث عرفانی، مال مقامات بالای عرفان و معرفت نیست. بحثی است که یک آدم خیلی معمولی مثل من که نمازش را میخواند و … میتواند در این بحث این مسیر را طی کند و به آن عظمت برسد. چه بسا مؤمن نمازشبخوان بسیار مقیدی که ابدا گناه نمیکند، سعی میکند مکروهات را انجام ندهد، واجبات و مستحبات را هم حتماً انجام میدهد؛ اما کوچک است و چه بسا یک مؤمن معمولی مثل من، که میتواند بزرگ باشد.
لذا این بحث اصلاً از آن بحثهایی نیست که مثلاً یک عارف جلیلالقدر بخواهد بیان کند و مقامات عرفانی باشد. یک حالت و روش است. یک روش که کاملاً آدم بهش میرسد. حتی ممکن است کسی مؤمن هم نباشد. آن خاطره چندین سال قبلی که همه شنیدهاند، کلیپش هم هست که وقتی با اولین فضانورد شوروی سابق مصاحبه میکنند که کمونیست بود. آن زمان در شوروی اگر کسی مسیحی یا مسلمان هم بود جرأت نمیکرد بگوید که من به خدا اعتقاد دارم، میگفت من کمونیستم. همه عضو حزب کمونیست بودند. بعد بهش میگویند وقتی زمین را از آن فاصله دور دیدی چه احساسی کردی؟ گفت اولین احساسی که بهم دست داد کوچکی ما و زمین در مقابل عظمتی است که بالأخره این عظمت را یک خالق عجیبغریبی باید ایجاد کرده باشد. روی زمین شعار میدهیم که تصادف است، بیگبنگ است و … ؛ ولی وقتی بالا میرویم میبینیم این عظمت اصلاً غیرقابل انکار است که یک خالق عظیم دارد. میگفت به کوچکی خودم و زمینمان پی بردم. این تجلی عظمت الهی در قلب آن فضانورد مارکسیست است. بنابراین برای اینکه ما بخواهیم به عظمت برسیم قرار نیست ما مثلاً آیتالله بهجت باشیم. میشود به عظمت رسید. «وأَنِر أَبصارَ قلوبِنا» یعنی چشم دل. چشم دل یعنی چه؟ دل یا قلب که ما بهش چشم دل میگوییم. دل ترجمه قلب است. امامصادق(ع) میفرمایند: « القلب هو العقل» کسی که چشمش در عقلش است نه در این مردمک، قرنیه، عنبیه و … ؛ یعنی کسی که وقتی چیزی را میبیند تحلیل عقلی میکند. همین عظمت الهی، اگر در خاطر شریفتان باشد سال ۹۶ بحثی داشتیم تحتعنوان «بهسوی بینهایت» کلیپ از ناسا پخش میکردیم، هر شب هم پخش میکردیم، هر بار که پخش میکردیم همهمان از عظمت الهی مو به تنمان سیخ میشد. لذا اگر خواستید در کانال تلگرام میدانم هست، ناسا را سرچ کنید کلیپهایش میآید.
و خیلی عجیب است؛ یعنی انسانی عظمت را ببیند. در احوال امامسجاد(ع) میگویند وقتی میخواست نماز بخواند یکی از اعمال امامسجاد(ع) قبل از نماز این بود که میگفتند علیبنالحسین(ع) به آسمان خیره میشود و خیره میماند؛ یعنی قبل از اینکه بگوید «الله اکبر» «خدا بزرگتر از آن است که وصف شود» اول توصیه قرآن کریم را عمل میکند که در آیات من عمیق شوید. وقتی عمیق میشوی عظمت الهی در قلبت جلوه میکند نمازت فرق میکند. نماز فرق کردن به این معنا نیست که والضالینت را خیلی خوب بکشی به این معنا که وقتی ایستادی میفهمی عبدی. عبدی و در مقابل عظمت الهی ایستادهای. چشم دل یعنی چشم عقل این کار را میکند. لذا کسانی که عظمت الهی در قلبشان جلوه میکند به آیه شریفه قرآن میرسند که نه نعمتهای الهی آنها را فریب میدهد، نه پستها، مقامها، قلهها، شهرتها و … . این چیزها فریبشان نمیدهد برای اینکه میگویند ته تهش این است که کل کره زمین را در یک جاسوئیچی بگذارند دست من بدهند و او که مؤمن است؛ اما در وجودش عظمت الهی نیست از اینکه یک خانه ۶۰ متری دارد، در را باز میکند احساس کبر میکند. خانه من!
در احوال بهلول میگویند که در قبرستان بالای سر قبری ایستاده بود و روی سنگ قبرها میزد و میگفت دروغگو! آمدند او را گرفتند گفتند دیوانه چه کار میکنی؟ گفت او یک عمر به ما دروغ میگفت. گفتند چرا دروغ میگفت؟ گفت برای اینکه میگفت خانه من، همسر من، بچههای من، شغل من، مال من، پول من، لباس من؛ او را لخت در خاک گذاشتهاند، هیچکدام از آنها هم مال او نبود، دروغ میگفت. این چشم دل است؛ یعنی چشم عقل است. وقتی این باز میشود «َأنر أَبصارَ قلوبِنا» که یک دعای جدی است. جدیداً دیدم که این کلیپ امام(ره) را ضدانقلابها وایرال کردند که او داشت به ایران میرفت، شما خودتان را کشته بودید انقلاب پیروز بشود، اینقدر شهید دادید، باهاش مصاحبه میکند میگوید احساست چیست؟ میگوید هیچ چیز! خب جالب این است که در همان زمان ما در منبرهای مختلف و سخنرانیها میشنیدیم که این نقطه قوت امام(ره) است. اصلاً ائمه جمعه، بزرگان انقلاب و علما افتخار میکردند که دیدی امام(ره) گفت هیچ چیز! احساسم هیچ چیز نیست! مردم ما اینقدر از نظر مذهبی مبتذل شدهاند که الان این جمله عرفانی و عمیق را هجو میکنند میگویند گفته هیچ چیز! این هیچ چیز یعنی چه؟ یعنی اصلاً چیز مهمی نیست، من الان با هواپیما به ایران برگردم، این همه جمعیت بیایند، من چه احساسی باید داشته باشم. این همه جمعیت برای شما این همه است برای من چیزی نیست. چه احساسی باید داشته باشم؟! اصلاً کل کره زمین و منظومه شمسی سان ببینم. چرا باید احساسی داشته باشم؟! احساس مال یک چیز مهم است وقتی در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم، یک نقطه هستم، دیگر چه احساسی باید داشته باشم؟! هیچ چیز! آن زمان مردم کمی عمیقتر و مذهبیتر بودند همه فهمیدند هیچچیز یعنی چه، امروز نمیفهمند یعنی چه، هجوش میکنند. میگویند بیا این هم امامتان! وقتی که چشم قلب انسان باز میشود «وأَنِر أَبصارَ قلوبِنا بِضياءِ نَظرِها إِليک» وقتی چشمش به نور و عظمت الهی باز میشود چه میشود ؟ میرسد به اینجا که « تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» میگوید وقتی چشم دل اینجوری میبیند همه حجابها پاره میشود، نه حجابهای ظلمانی، که بگوییم گناه نمیکنیم، حجاب ظلمانی یعنی گناه، نه، حجابهای نورانی!
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد»وقتی در عظمت گم میشوی، عبادتهایت را نمیشماری
امام(ره) در غزل دیگری میگوید «ز درس و بحث مدرسه بیزار شدم» یعنی چه؟ یعنی همه چیز رنگ میبازد. وقتی آدم به نور میرسد حجابهای نورانی هم پاره میشود. حجاب نورانی یعنی چه؟ یعنی برای بهشت، برای جهنم، برای آبرو، برای اعتبار، برای انسانیت، برای هر چه که شما فکر کنید. «برایِ» برداشته میشود. چرا این کار را کردی؟ میگوید هیچ چیز، دلیلی ندارم چرا، اینقدر در عظمت الهی محو شدهام. برای برداشته میشود. برای چه گناه نه، برای چه عبادت هم دیگر سؤال بیخودی است. شمردن عبادت برداشته میشود. بعضیوقتها ما که بچه هستیم _بچه معنوی_ تسبیح میچرخانیم مثلاً داریم ذکر میگوییم بعد یک دفعه تسبیح از دستمان در میرود میگوییم ایبابا نفهمیدم ۷۵تا شد یا ۴۵تا. آدم خوبی باشیم میگوییم ۴۵تا بوده دوباره میگوییم. نه که ذکری میگوییم خدا کلا مشعوف میشود! آن هم که آدم متوسطی است میگوید انشاءالله ۷۵تا گفتیم. اصلاً نمیشمرد! برای چه؟! الان عدهای دارند آماده میشوند به راهپیمایی اربعین بروند. ببینید وقتی در عظمت گم میشوی این مدلی میشوی مثلاً میگوید هر یک قدم که برداری اینقدر ثواب دارد. واقعاً کسی قدمهایش را نمیشمرد. درحالیکه خیلی جاها میشماریم. چرا؟ چون اربعین عظمتی دارد، تو در خیل جمعیت گم میشوی، احساس نمیکنی باید بشماری؛ ولی خیلی جاها ما عبادتهایمان را میشماریم. نماز اینقدر شد، این اینقدر شد، آن اینقدر شد. آن جاهایی که ما کوچکیم. هر جا عبادتهایت را شمردی و حساب کردی کوچکی و هر جا دیدی غرقی [نمیشماری]. علامه طباطبایی خیلی زیبا میفرمایند
قطره بودم موجی آمد مرا بُرد
یعنی اینقدر محو در جمال و جلال الهی شدهام که با همین دریا رفتم. همین ذره در دریا.
نه شمردم که با کی دارم میروم، نه شمردم که چقدر رفتم. هیچ چیز! فقط دارم میروم. مَحوم! این حالت غرق شدن در عظمت الهی یکی از زیرمجموعههای تجلی است. وقتی خدا تجلی میکند این است. مثلاً فرض کنید من پولی صدقه میدهم. بچهام، کوچکم، حساب میکنم. هم روی آن پول حساب میکنم هم روی صدقه دادن، هم یک احساس خوشایندی بهم دست میدهد. بچهام دیگر، اشکالی ندارد؛ ولی بچهام. وقتی عظمت الهی میآید من پول را که میدهم نه میفهمم پول را دادم، نه میفهمم صدقه چیست. وقتی برایتان لطیفهاش را هم گفتم. البته خاطره است ولی خب به لطیفه میخورد. در اتوبان تهران_قم پشت عوارضی ایستاده بودم، هفتهشتدهتا صندوق صدقات چهارپنج طرف گذاشتهاند. رویش هم بزرگ نوشتهاند که رفعودفع بلا میکند که بالأخره تو قانع بشوی و در آن بریزی، اشکالی هم ندارد. بعد دیدم ماشین خیلی بزرگی از این ماشینهای چند میلیاردی آمد و شیشه را پایین کشید دوتا دهتومانی در صندوق صدقات انداخت. آمد برود، ما هم هنوز پشت سرش ایستاده بودیم، گاز داد رفت جلو، دوباره عقب برگشت. این سری دوتا پنجاههزار تومانی در صندوق انداخت. من با خودم اینطوری فکر کردم گفتم او با خودش گفته صدقه رفع بلا میکند، ماشین من چند میلیارد است، پراید بغلی هم بیست تومان داد، با بیست تومان ممکن است پراید بیمه شود، برای ماشین چند میلیاردی باید صد تومان بدهم که بیمه بشود. ببینید حسابگری مال کوچکی است. آدمی که بزرگ است اصلاً چیزی نیست که حساب کند. اصلاً چیزی نمیبیند.
اصلاً دلیل کبر، حساب است. آدمهایی که حساب میکنند متکبر میشوند. آدمهایی که حساب نمیکنند همینجوری میروند. لذا ما عظمت را در بهشت علی دزفول در شهید جواد دُرولی میبینیم، با اینکه شانزده هفده سالش است. آنجا یک مقوا روی یک ستون زده شده اشاره کرده قبر شهید جواد درولی. بعد روی آن کاغذ وصیتنامهاش را نوشته است که راضی نیستم سنگ قبر بزنید، اسمم را هم راضی نیستم رویش بنویسید، اگر هم خواستید بنویسید یک تکه گِل باشد، با نوک انگشت هم رویش بنویسید. بنویسید پر کاهی تقدیم به آستان الهی. غیر از این راضی نیستم. بعد مجبور شدند مثل قبر آقا میرزا جواد آقای تهرانی در مشهد، این طرفتر بنویسند آن قبر که گِلی است [قبر شهید درولی است] گِل است دیگر، هی خراب میشود دوباره درست میکنند با انگشت رویش مینویسند، رفتید دزفول زیارت کنید. بنویسید پر کاهی تقدیم به آستان الهی. این بچه غرق در عظمت الهی است. نه من که حالا چهار روز جبهه رفتهام میگویم حق ما رزمندگان! حق ما جانبازان! ما یک عمر برای انقلاب خون دادیم! جان دادیم! خیلیخب بابا!وقتی یک مسئول مملکت میآید میگوید که ما برای انقلاب زحمت کشیدهایم، از سفره انقلاب سهم داریم، او را با شهید جواد دُرولی مقایسه کن. این بچه است ولو الان شصت سالش است او شانزده سالش است؛ اما بزرگ است. چرا؟ چون «أَبصارَ قلوبِنا » چشم دلش کار کرده، « تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» برایِ را کنار زده است. یکی از دوستان خاطره نقل میکرد میگفت زمان جنگ خطبههای نمازجمعه تهران را در لشکر ما پخش میکردند بعد خطیب نمازجمعه میگفت میجنگیم، فلان میکنیم و … ملت هم میگفتند «الله اکبر الله اکبر جنگ جنگ تا پیروزی» میگفت یکی از آن جمع بلند شد گفت در تهران نشسته از آنجا دارد برای من اللهاکبر میگوید، بیا اینجا بجنگ. شاید دویست رزمنده که آنجا در آن سنگر نشسته بودند، آن یکی که گفت ۱۹۹ تا برگشتند به او که اینجوری گفت گفتند آقا تو چه میگویی؟ ناراحتی برگرد! مگر ما برای آنها امدیم؟!
ببینید مگر ما «برایِ آنها» ! برایِ ندارند. برایِ حذف میشود. هدفی در کار نیست. چرا؟ چون اصلاً اینقدر عظمت است و بزرگ است که نمیشود در آن هدف مشخص کرد. امام میفرمایند رسیدن به عظمت الهی. خب برای چه؟ این وسط هیچ برایِای دیده نمیشود. هیچ چیز دیده نمیشود. آدمهای کوچک هی حسابکتاب میکنند. من یک مثال کف خیابانی بزنم. یک آدم بزرگ مثلاً شصتسالهای که فرض کن الان وزیر است. یک بچه چهارپنجساله بیاید به او توهین کند، مسخره کند و … . [در جوابش] میخندد. چرا؟ چون میگوید من شصت سالم است، وزیر مملکتم، حالا این بچه پنجساله چیزی بگوید. مثلاً بیاید بگوید خاک بر سرت، میخندند، بیاید هم بگوید بارکالله عجب وزیر خوبی هستی، باز هم میخندد. در دو حالت هم روی سرش دست میکشد. چرا؟ چون این آدم شصتساله نسبتبه این بچه چهار ساله عظیم است. و چون [این بچه] کوچک است، [آن وزیر] همیشه دارد میخندد. حالا شما فرض کنید کسی به عظمت الهی برسد. نه کل کره زمین، کل دنیا، کهکشان راه شیری تظاهرات کنند بهنفعش یا بهضررش برای او علیالسویه است. نه نفع بارکاللهها را میبیند، نه ضرر فحشها را. اصلاً نمیبیند. چرا نمیبیند؟ این مال این نیست که او خیلی نمازشب خوبی میخواند، مال این است که « تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» اینها را کنار زده است، اصلاً نمیبیند.
باز خاطره از حضرت امام (ره)، مرحوم شهید بهشتی از آقای توسلی نقل میکرد میگفت اوایلی که امام (ره) آمده بود کل جمعیت کیپ ده ساعت میایستادند _آنهایی که میگویید امام چرا گفته هیچ چیز_ بعد ایشان گفت الحمدلله خدا چه عزتی داده، از جاهای مختلف میآیند شما یک دقیقه بیایی دست تکان بدهی، «درود بر خمینی، روح منی خمینی، بتشکنی خمینی خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» میگویند سوار میشوند به شهرشان میروند. هزار کیلومتر میآیند تو یک دست تکان دهی برگردند. خدا چه عزتی داده. میگفت امام (ره) خیلی راحت گفت فلانی اگر همه آنها با هم هم بگویند مرگ بر خمینی برای من هیچ فرقی نمیکند. آقا احساست چیست؟ هیچ چیز. « تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» آدمهایی که در حجابهای ظلمانی و گناه گیر کردهاند اصلاً نمیفهمند این یعنی چه! حجب النور همین است دیگر. احساست چیست؟ هیچ چیز. تنها چیزی که این عظمت انسانی را میلرزاند عظمت الهی است. آنجا که امامباقر(ع) میفرمایند اگر ما میدانستیم در مقابل کی داریم گناه میکنیم، برای یک گناه چند دهه اشک میریختیم، آنقدر روزه میگرفتیم، آنقدر فلان، بعد روایت ادامه دارد، سرچ کنید. میخواهد عظمت را معرفی کند. لذا همین امام جایی جلویش غیبت کردند سه روز تب کرد. اینقدر رویش فشار آمد جسم نتوانست تحمل کند، تب کرد. ناراحت نشد، تب کرد! مریض شد! «حَتَّى تَخرِقَ اَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّور» وقتی اینطوری شد از اینجا «فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ». از اینجاست که انسانها به عظمت وصل میشوند.
»راه لذت بردن از زندگی عظمت است
بگذارید من برای بحث جاودانگی یک تکمله بدهم. بعد یک نگاه هم به آن قسمت آخر مناجات بکنیم. ببینید همهمان میدانیم مثلاً آن بچهای که الان پَر دستش است فرض کن آن بچهات است، الان اتفاقی میافتد، تو هم بزرگی مثلاً پنجاه، شصت سالت است. این بچه یا نوهات است، اتفاقی میافتد او خیلی خوشحال میشود بعد با خودت میگویی ببین با یک اتفاق کوچک چقدر خوشحال شد. بعد مینشینی فکر میکنی میگویی آخآخ این بچه بزرگ میشود_ مسیر را رفتهای دیگر_ در درسش برایش مشکلات پیش میآید، با همکلاسیهایش دعوایش میشود، معلمش با او لج میکند، بعد استرس کنکور دارد، دانشگاه قبول میشود، یواشیواش بزرگتر میشود، مشکل ازدواج پیدا میکند، باید ازدواج کند بعد میرود زن میگیرد، دردسرهای زندگی، بعد طلاق بگیرد نگیرد، بعد بچهدار میشود. با خودش میگوید کاش این بچه در همین سن بمیرد. این مسیری که ما رفتیم چیست! آدمهایی که تلخند اینطوریند دیگر. نگران بزرگ شدن این بچه است. من در نگاه خیلی از پدربزرگها به نوههای کوچکشان این را میخوانم. رسماً دارد احساس میکند او به سن و سالی برسد من هم نیستم، آخرش چه میشود! حقیقت زندگی این است دیگر؛ اما انسانی که برای را کنار میزند و به عظمت وصل میشود و این بچه را یک عبد خدا میداند برای او خودش را جای خدا نمیگذارد. میگوید بالأخره همین است دیگر. بهجای اینکه غصه بخورد به بچهاش عظمت را یاد میدهد که پسرم دخترم یادت باشد، نباید غصه بخوری. این اتفاقات خیلی عادی است. «إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا» زندگی پستی و بلندی دارد، بالا میرود پایین میآید. اینها اصلاً غصه ندارد. من هم اشتباه کردم غصه خوردم. این مزخرفاتی که من برایش غصه خوردم چه بود. اینها اصلاً غصه ندارد. یادش بده بچه بزرگ بار بیاید.
راه لذت بردن از زندگی عظمت است. اصلاً بحث مقام و مرتبه عرفانیمعرفتی نیست. آدمهای کوچک تا آخر عمرشان دارند غصه میخورند. چرا او سلام کرد؟ چرا سلام نکرد؟ چرا اینطوری شد؟ چرا اینجایم کج است، اینجایم لج است؟ چرا قیافهام تغییر کرد؟ چرا نکرد؟ پیر شدم! پیر نشدم! بس است دیگر! یک برهه از زندگی است میخواهیم برسیم «إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ» بعد چه میشود؟ «وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك» وقتی انسانها به عظمت میرسند خیلی راحت [میشوند] الان پاهایشان روی زمین است، خودش میداند که اینجا قرار نیست همه چیز باشد. اصلاً خودش میداند اینجا هیچ چیز نیست. به امام (ره) برگردیم. آقا انقلاب را راه انداختهای، این طفل صغیر را میخواهی به کی بسپاری بروی، این همه جوان برای رسیدن این نهال خون دادند. خیلی راحت میگوید منِ طلبه باشم یا نباشم این مملکت و این انقلاب مسیر خودش را طی میکند. به همین سادگی! احساست چیست؟ هیچچیز! دمت گرم! تا باشد از این هیچ چیزها باشد. پس وقتی ما به این قضیه میرسیم میبینیم که «وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك»
»گناه در مقابل عظمت الهی بسیار بزرگ است؛ اما برای عظمت الهی بسیار کوچک است
خب حالا این انسانی که به عظمت رسیده است ممکن است گناه کند. در چه زمینهای با گناه برخورد میکند؟ در همین زمینه عظمت. ببینید مشکل در گناه کردن نیست، مشکل در توبه نکردن است. «الناسُ كُلُّهُم خطائون» من این جمله را به فرمایش حضرت آیتالله بهجت وصل میکنم و بحث تمام. پیامبر(ص) میفرمایند همه مردم خطائون هستند، ببینید الناس جمله اسمیه است یعنی تأکید، جمله وقتی اسمیه است یعنی تأکید دارد، کلهم باز تأکید بعدی، خطائون کلمهاش یعنی تأکید، بسیار بسیار خطا میکنند. بعد میگوید«خيرٌ خطائونَ التّوابون» بهترين گنهکاران کسانی هستند که خیلی هم توبه میکنند. توابون! مرحوم آقای بهجت میفرمودند که ما در تشیع دوتا بزرگ داریم، کسی روی آنها شک ندارد. در عالم اسلام و تشیع کسی روی دو نفر شک ندارد؛ یعنی شما بگو امام خمینی(ره) عدهای مخالف دارد، هر کس را که بگویی، بگو علامه آخوند خراسانی، مخالف دارد، بگو شیخ انصاری، مخالف دارد. دو نفر: ۱_ شیخ صدوقی ۲_ شیخ مفید. شیخ مفید که اصلاً با امامزمان(عج) ارتباطات تنگاتنگ داشتند. بعد ایشان میفرمود شیخ مفید و شیخ صدوق دوتا اشتباه کردند که یک طلبه سال دومی این اشتباه را نمیکند. یکیشان قائل به سهوالنبی شده گفته پیامبر(ص) بعضی جاها فراموشی میگرفت. طلبه سال دوم نه تشیع، هیچ فرقه اسلامی این را قبول نمیکند. میگوید سهوالنبی چیست دیگر! و یکی دیگرشان هم عالم ذر را تکذیب کرده. خیلی عجیب است! نص قرآن است، تکذیب کرده!
بعد آقای بهجت فرموده میدانید چرا؟ برای اینکه به تو بگوید آنها هم خطا میکنند. چهارده نفرند که خطا نمیکنند. چهارده معصوم! برای تو درس است. چه خطایی! شما ببین چه گناه بزرگی است، تمام شاگردانش را این مدلی پرورش داده. حالا به بعضیهای دیگر کار نداریم مثلاً محدث نوری گرچه آخرش توبه کرد قائل به تحریف قرآن بود. در کل علمای اسلامی حتی فرقههای نجس، کسی را نداریم بگوید قرآن تحریف شده است. حتی بهاییها هم نمیگویند. محدث نوری گفته است! برای چه گفته است؟! میخواهد به من و تو درس بدهد محدث نوری که اصلاً اسمش محدث است، لقبش نوری است، برای چه گفته است؟! گناهان و خطاهای بزرگان ما میخواهد به ما بگوید که مردم معصوم نیستند، مردم خطا و گناه میکنند. باید توبه بکنند. امشب هم توبه کند شاید فردا گناه کند، فردا باید توبه کند. بعد در دامنه عظمت الهی میآید میگوید گناه در مقابل عظمت الهی بسیار بزرگ است؛ اما برای عظمت الهی بسیار کوچک است. مورچه از جلوی منِ شصت کیلویی رد شده بعد مثلاً یک فحش هم به من داده رفته. از نظر او فحش به من خیلی گناه بزرگی است؛ اما از نظر من خب مورچه چیست که کلهپاچهاش چه باشد. بنابراین در این قضیه هم وقتی انسانها به این باب میرسند کاملاً تائب میشوند. پیامبر اکرم(ص) در هر نشست و برخاست یک توبه میکرد و استغفرالله میگفت. شبانهروز هفتاد بار استغفار میکرد. هفتاد بار! و من اضافه کنم، بعد از توبه استعاذه؛ یعنی پناه ببریم به خدا که انشاءالله عاقبتمون بخیر بشود و بهحق خانم رقیه(س) سه ساله که انشاءالله امشب دستهای کوچکش را بلند کند و برای ما آمین بگوید همهمان به فیض شهادت برسیم.
»فاجعه تروریستی اخیر شاهچراغ سر تا پا حماسه بود
یک نکته راجعبه فاجعه تروریستی شاهچراغ عرض کنم. ببینید فاجعه تروریستی اول که اتفاق افتاد سر تا پا مظلومیت بود؛ یعنی شما از دم در مظلومیت میدیدی تا آن بچه که آن گوشه گیر کرد، تا آن مادری که کنار بچهاش، بچه را زیر چادرش گرفت در حالیکه تیر خورده بود به بچهاش هیچ چیز نگفت تا آخرین لحظه بچهاش را التیام داد. تا شهدایی که شهید شدند و … سر تا پا مظلومیت بود. بهجای خودش هم اینها را گفتیم. اما این واقعهای که جدید اتفاق افتاد سر تا پا حماسه بود. از آن دوتا محافظ امنیتی که دم در جلوی این شخص پیچیدند و با کُلت در مقابل کلاش قرار گرفتند که بُرد کلت، ضریب نفوذش و قدرت نشانهگیریاش کمتر است و به شهادت رسیدند. تا آنجایی که دارد جلو میآید، بچه کوچک فرار نمیکند، میخواهد بابایش را بلند کند، بابا هم به بچه میگوید تو برو. یعنی آنجا هر چه میبینیم حماسه است. تا آنجایی که آن خادم میآید و با دست خالی حمله میکند. ببینید باید در موقعیت جنگی قرار گرفته باشی، اگر جبهه رفته باشی و جنگیده باشی. بله ممکن است الان کسی از جلوی من رد شود، دو متر با او فاصله داشته باشم، بپرم بزنم، آنجا دیگر یا میزند یا باید بزنم دیگر. ممکن است بپرسم بزنم زیر پایش، زمین هم بخورد حتی او هم کشته شود؛ اما کسی از دستشویی ببیند، پنجاه متر با دست خالی بدود. باید جنگیده باشی بفهمی یعنی چه. با دست خالی پنجاه متر بدود و اینقدر توکل و اعتماد به نفس داشته باشد که یک دانه تی از دستشویی برندارد بیاید. بهسمت تروریستی برود که نحوه دویدنش، نحوه کولهپشتی بستنش، آن لحظهای که دارد خشاب عوض میکند، نگاههایش به اطراف و کلاهی که سرش گذاشته که نور خورشید یا نور چراغ و نورهایی که از بالا میآید اذیتش نکند، دیدش را نگیرد، تماماً حرفهای است. اندامش هم صددرصد حرفهای است؛ یعنی نوع دویدن مشخص است که کاملاً رزمی و ورزیده است. یک آدم اینجوری برود و او را زمین بزند. من فکر نمیکنم اصلاً پیش آمده باشد. در تاریخ انقلاب که قطعاً نداریم. این یک رشادت و حماسه عجیبغریب است. عجیبغریب!
بله ممکن است جایی من و شما غریزهمان اجازه بدهد کاری بکنیم، بله کسی سمت صورتت دست بیاورد تو دفع میکنی ولو این شخص یک گوریل باشد، یک شیر هم که بهت حمله کند تو دفع میکنی؛ اما از داخل دستشویی تصمیم بگیری پنجاه متر دنبال کسی بدوی که کلاش دستش است و اصلاً اسم داعش مو به تن خیلی از سرداران و سربازان عالم و آن آرنولدهای آمریکایی سیخ میکند، برود و او را بزند. خیلی عجیب بود. والا من خیلی اهل این نیستم یک کلیپ را صدبار ببینم، تا حالا هزار بار دیدم، آرامش کردم دیدم، تماماً حماسه است. تا بقیهاش! این رویداد یک حماسه ملی بود که به نظر من یکبار دیگر برای آنهایی که سالهاست دارند میگویند من بیناموسم، غیرت یعنی چه؟! و … بعد از آن شهید سبزوار شهید الداغی که آن هم خیلی عجیب بود، این یک چیز دیگر بود. اصلاً این حماسه وحشتناک بود. و این تقدیرهایی که ما داریم میکنیم سر جایش، این حماسه فقط از یک روح پهلوان و یک روح شجاع بر میآید. ما سالها در جبهه جنگیدهایم، در جبهه اینمدلی کمتر دیدهایم. بعد تازه آنجا خیلی فرق میکند، بچهها توکل داشتند، از قبل زمینه ذهنی داشتند، بله با آرپیجی جلوی تانک پا میشد؛ ولی او روی خودش کار کرده نه این که در حملهای که کلا چهل ثانیه طول کشیده یک آدم در پنج ثانیه تصمیم بگیرد همچین کاری کند. تا بقیهاش، آن پسری که خواهرش را تحت پوشش گرفت، تا آن مادری که برای شوهرش سپر شد و بقیه. امروز نیاز مملکت ما غیرت است. غیرت! تمام ترسی که جهان از ایرانیجماعت و از خیلی کشورهای دیگر دارد، بهخاطر این غیرت است. کشورهای دیگر هم همینطور است. من این عکسهای راهپیمایی اربعین که عراقیها شروع کردهاند را میبینم از این همه غیرت حسرت میخورم؛ یعنی طرف در گرمای پنجاه درجه در گِل دارد مادرش را میکشد. میدانید که در عراق اینجوری نیست که مثل ما بروند نجف از نجف شروع کنند، از دم خانهشان شروع میکنند، اگر خانه فاو باشد از فاو، اگر دیوانیه باشد از دیوانیه، از هر جا، مدلشان این است پیادهروی را از در خانهشان شروع میکنند. بعضیهایشان یک ماه در راهند، بعضیهایشان ۲۵ روز یا بیست روز. مثل ما سه روزه نیستند. اینها غیرت است و امروز جهانمان برای مبارزه با استکبار جهانی نیاز به غیرت دارد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید