امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - سلوک کاربردی - قسمت یازدهم

13 آذر 1404 -   4:28 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها
یا نور
متن سخنرانی
سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع: سلوک کاربردی
قسمت یازدهم
  تاریخ: 1401/05/29


 
»حب قدرت منشأ دیکتاتوری پدرسالارانه
»پدرخوانده هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود
»در سیستم پدرخواندگی زیردستان زبون، منفعل، توسری‌خور و بی‌اراده بار می‌آیند
»ما همیشه در موضع دفاع هستیم چون به‌روز نیستیم
»روز سقوط من روزی است که فکر کنم اشتباه نمی‌کنم

»حب قدرت منشأ دیکتاتوری پدرسالارانه
بحثی که در مدیریت غربی تحت‌عنوان «پاترنالیزم» وجود دارد که در حقیقت معنایش به فارسی مدیریت پدرانه می‌شود که ما هم در بحث‌های مدیریت فرهنگی همین‌جوری معنا می‌کنیم؛ اما حقیقتش به یک مدل از دیکتاتوری بر می‌گردد؛ یعنی کلمه پاترنالیزم در غرب استعمالش استعمال منفی است به‌معنای دیکتاتوری پدرسالارانه. این فیلم سینمایی چندقسمتی پدرخوانده هم که شما حتماً دیده‌اید، سعی می‌کند این مدل مدیریت را معرفی کند که مدیریت خاصی است. از دیدگاه سلوک کاربردی بخواهیم بهش نگاه کنیم، امشب می‌خواهیم این پدرسالاری را در اجتماع، جامعه و خانواده از دیدگاه سلوک کار کنیم بنابراین به آن معنای منفی‌اش نگاه می‌کنیم که اصلاً چه باری دارد، از نظر نفسانی چیست و معنای منفی‌اش چیست. در ازدواج‌ها هم معمولاً این‌طوری است که خانواده دختر و پسر، آن‌هایی که از نظر فرهنگی سطح بالایی ندارند جزء توصیه‌هایشان به دختر یا پسرشان این است که میخت را بکوب. این میخت را بکوب یعنی سالاری خانه را تو بر عهده بگیر لذا مخصوصاً آن اوایل که ازدواج اتفاق می‌افتد بعد از آنکه ارتباط‌های عاطفی آرام‌آرام کم‌رنگ‌ می‌شود و دو طرف تقریباً برای هم عادی می‌شوند دعوای میخ شروع می‌شود.

حالا ما می‌خواهیم به این از این منظر نگاه کنیم و ببینیم که این چه فرهنگی است که حالا حداقل در ایران خودمان از اول زندگی همه سعی دارند پرچم را دست بگیرند یا مادر، سالار باشد یا پدر و چیزی تحت‌عنوان توافق، مرافقت و همکاری خیلی به چشم نمی‌آید. حالا آن چیزی که در آن سلسله‌فیلم‌های پدرخوانده و مشابهش که زیاد هم داریم منتها اسمش پدرخوانده نیست، آن چیزی که آنجا دیده می‌شود خصوصیاتی است که آن خصوصیات بیشتر سیاسی اجتماعی مدیریتی است؛ اما می‌بینی طرف در خانه هم همین است؛ یعنی طرف در خانه هم با زنش مثل یک برده، کلفت، مثل یک موجود بی‌ارزش برخورد می‌کند و توقعش هم همین است که سالار این آدم باشد. در بحث سلوک برویم. این یک منشأ دارد. ما به منشأهای اجتماعی فرهنگی سیاسی اعتقادی‌اش کاری نداریم؛ یک منشأ اخلاقی دارد که آن منشأ اخلاقی عبارت است از نفس که همه هم می‌دانیم و خیلی هم راجع‌به آن صحبت کردیم. و این نفس چیست؟ یک روایت داریم و فکر نمی‌کنم این روایت را کسی بلد نباشد، این‌قدر این روایت مشهور است؛ ولی چرا این‌قدر مشهور و اما مغفول است برای من سؤال است.
روایت چه می‌گوید؟ می‌گوید که «آخرین حُبی که از دل مؤمن بیرون می‌رود حُب جاه و مقام است.» همه بلدند. آخرین حُب! حالا شما همه حُب‌ها را در ذهنت بیاور. تمام شهوت‌ها حُب است، مال دنیا حُب است، پول حُب است، هر چه که شما فکر کنید حُب است. یک آدم را در نظر بگیر همه این‌ها را رد کرده است. خیلی آدم نادری است. همه این‌ها را رد کرده بعد تازه به این آدمی که مؤمن هم است، دارد می‌گوید. مؤمن، می‌دانید که مؤمن درجه بعد از مسلم است. او غیر از اینکه مسلمان است ایمان را هم درک کرده است. می‌گوید آخرینش این است. پس معلوم است کار، خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. حبی که ما اسمش را  حب قدرت می‌گذاریم. حب قدرت مثل بقیه حب‌ها از بچگی و از آن لحظه‌ای که بچه دست راست و چپش را می‌شناسد وجود دارد. ممکن است امروز سر این باشد که من اینجا بنشینم یا نه بچه بزرگ‌تر بچه کوچک‌تر را می‌زند. پرانتز باز کنم، اگر در خانه، پدری یا مادری دست بزن نسبت به بچه‌اش داشته باشد، این بچه زورش به او نمی‌رسد؛ اما حبی یا بهتر بگوییم عقده‌ای تحت‌عنوان قدرت‌نمایی در بچه شکل می‌گیرد، از مدرسه زنگ می‌زنند می‌گویند این بچه به آن‌هایی که زورشان نمی‌رسد ظلم می‌‌کند و این یک زنگ خطر است که این بچه اگر با همین شیب جلو برود، شما پدر بودی یا مادر، عرضه نداشتی، کتک‌زدی، بررسی می‌کنیم آن‌هایی که در خیابان، بعد در مقام‌های مختلف و جاهای مختلف ظالمند و حتی جانی‌اند، من طبق آمار روانشناسی قوه قضاییه خدمتتان می‌گویم، کسانی که ظلم کردند، زده است، شمشیر، قمه و تیر زده، کشته، جنایت کرده طبق آمار روانشناسی قوه قضاییه صددرصدشان در بچگی از والدینشان کتک می‌خوردند. صددرصدشان! یعنی یک دانه هم غیر از این نبود.
به همین سادگی عصبانی شدی به صورت بچه‌ات زدی، عقده‌ای ایجاد کردی که جامعه بعداً باید تقاصش را پس بدهد درضمن در پرونده تو دارند می‌نویسند نه در پرونده بچه. اگر به معاد اعتقاد داری. پرانتز را ببندیم. حب قدرت در بچه‌ها با کتک و … می‌آید اگر بچه مؤدب باشد به مسابقات ورزشی می‌رود، می‌برد، بچه ورزشکار نباشد در رقابت‌های درسی می‌رود کلا بچه از بچگی میل به قدرت‌نمایی دارد. پس این بد نیست، اگر این بچه بد می‌شود، مسیر، مسیر بدی است. و اگر پدر و مادری الآن یا بعداً این حرف‌ها را می‌شنود مخصوصاً پدری برای بچه‌هایش دست بزن دارد واقعاً توبه کند. واقعاً توبه کند! برود از دل پسر یا دخترش در بیاورد، دخترزدن که اصلاً هیچ، آنکه اصلاً هیچ! جلوی امام‌صادق‌(ع) کسی همچین خاطره‌ای نقل کرد، امام‌صادق‌(ع) وحشتناک برخورد کردند گفتند برو بیرون نبینمت. حالا مثلاً الآن در ذهنت آیه شریفه قرآن است که فالضربوا  آن هم بحث‌هایش جدا است. کامل بحث شده است، سر جایش هم گفتیم. سراغ بحث خودمان می‌آییم. پس میل به قدرت در انسان‌ها وجود دارد. حالا من خدمتتان عرض می‌کنم خانه، ویلا، پول، تشکیلات، ماشین، همه این لذت‌های دنیا را در نظر بگیر، قدرت به‌تنهایی می‌تواند رقیبی شود که انسان این امیال را نداشته باشد؛ یعنی من می‌توانم در اوج زهد این بالا بنشینم همین که این بالا نشسته‌ام من را ارضاء می‌کند. آن پایین هیچ چیز از دنیا نداشته باشم.
 
میل به قدرت خیلی میل عجیبی است برای همین می‌گوید آخرین میلی است که از دل انسان مؤمن بیرون می‌رود. و این رفتارت از خانه [شروع می‌شود] سریع الآن ذهنت در مقام و … نرود. نه، همین در خانه، از رفتارت در خانه تو فعلاً دایره تولیتت همین خانه است، همین جا داداش عرضه داشته باش. به‌اندازه دایره تولیتت شما به همان اندازه قدرت‌نمایی می‌کنی و اینجاست که امیرالمؤمنین‌(ع) می‌فرمایند که شجاع‌ترین شما آن است که «من غلبه هواه»؛ یعنی من غلبه قدرته. جلوی قدرتش را می‌گیرد. برای همین قدیم سر زورخانه‌ها می‌نوشتند، الآن هم می‌نویسند، سر سینما نمی‌نوشتند که، این هوا منظور شهوت است، سر زورخانه‌ها می‌نوشتند. «أشجَعُ النّاسِ مَن غَلَبَ هَواهُ .» جاهایی که زورمندان می‌رفتند. قدیم‌ها به کی می‌گفتند پهلوان؟ می ‌گفتند او که زمین زد قهرمان است، او که قدرتش را کنترل کرد پهلوان است و امروز جامعه ما در تمام عرصه‌ها نیاز به پهلوان دارد نه نیاز به قهرمان. چه در خانوداه‌، چه در کرسی سیاست، هر جا که شما فکر کنید. نیاز به آن دارد. سراغ خود بحث بر گردیم. پس منشأ پدرخواندگی میل به قدرت است. خیلی‌خب، دقت کنید، حالا آدمی قدرتی دارد که دارد از این قدرت حسن‌استفاده برای خدمت می‌کند. قدرت دارد، یک امضایش ده نفر را این طرف می‌برد، ده نفر را آن طرف می‌برد، یک تأییدش ده نفر را بالا می‌برد، یک‌ تکذیبش ده نفر را زمین می‌زند. برای خدمت هم این کار را می‌کند، خیلی هم عالی است، اصلاً بحثی نداریم. این همان قسمتی است که اتفاقاً می‌گوییم قدرت لازم است. قدرت هم اینجا خیلی لازم است.

»پدرخوانده هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود
پدرخواندگی طبق آن ادبیات غربی که داریم می‌گوییم یعنی چه؟ آن سه‌تا قسمت پدرخوانده یک، دو و سه یک سری خصوصیات برای پدرخوانده معرفی می‌کند. می‌دانید که این فیلم رسماً سیاسی است؛ یعنی رسماً دارد قدرت سیاسی را نقد می‌کند. در این فیلم یک‌سری خصوصیات می‌گوید. خصوصیت اول چیست؟ خصوصیت اول که از همه مهم‌تر است این است که او قرار ندارد بازنشسته بشود، هیچ‌وقت، حتی لحظه‌ای که پدرخوانده بزرگ در تخت افتاده است سناریویی برای پدرخوانده دومی جور می‌کند که بیاید بغل تخت بایستد زانو بزند، دست آقا را ببوسد مثلاً اوکی را بگیرد. پدرش است؛ اما برای پسرش سناریویی جور می‌کند که پسرش مجبور بشود زانو بزند. دقت کنید در حالیکه اگر این سناریو را جور نمی‌کرد پسر داشت کارش را می‌کرد بعد مرده است، دارد می‌میرد در وصیت‌نامه‌اش جوری تنظیم می‌کند که پسر مجبور بشود سر قبرش هم بنشیند زانو بزند. اولین خصوصیت پدرخوانده این است که ایشان اصلاً قرار نیست این کرسی را ول کند. اصلاً بنا ندارد پایین بیاید. برای چه؟ برای اینکه حیثیت خودش را به این قدرت گره زده است. حیثیت یعنی چه؟ الآن در جوانی یا میان‌سالی هستی، اوج قدرتی. (حیثیت یعنی شما، جامعه، خانه ) بچه می‌گوید وقتی زنگ در خانه را می‌زند، از نوع زنگ‌زدن معلوم است باباست، ضربان قلب من تند می‌شود.

 و چقدر این روایت عجیب است، دقت بفرمایید، آن‌هایی که شب عاشورا یقه‌تان را جِر دادید، دقت بفرمایید، می‌گوید آقااباعبدالله‌(ع) به خاک افتاده است، امام‌سجاد(ع) قبل از اینکه آن فجایع و وقایع برای اباعبدالله‌(ع) در آخرین لحظات اتفاق بیفتد خودش را به ایشان می‌رساند که به‌عنوان امام بعدی وصیت آخر امام‌حسین‌(ع) را گوش کند. امام اشاره می‌کند بیا من یک وصیت دارم بعد چه می‌فرمایند؟  علی‌بن‌الحسین‌(ع) می‌گوید گوشم را کنار لب‌های مبارک اباعبدالله‌(ع) بردم، توان نداشت، با صدای بی‌جوهره این را گفت: پسرم بترس از ظلم‌کردن به کسی که غیر از خدا پناهی ندارد. این وصیت آخر بود. می‌دانید مهم‌ترین جمله اباعبدالله‌(ع) وصیت آخرش است که اگر من الآن اینجا افتاده‌ام ماه‌حصل این مدلم، که آن لشکر مقابل از ظلم‌کردن به کسی که غیر از خدا پناه ندارد نترسید. حالا کوچک‌تر تو، اگر مدیری کارمندت، پدر یا مادری بچه‌ات، برادر بزرگ‌تری خواهر و برادر کوچک‌ترت، قلدر کلاسی بچه‌های ضعیف کلاس، قدت از بغلی بلندتر است، زورت از بغلی بیشتر است بغلی، بترس و این بترس فقط به قیامت بر نمی‌گردد، من به جرأت خدمتتان می‌گویم در دنیا هم چوبش را می‌خوری. دیدم پسر و دختری که بزرگ است، میان‌سال است، می‌گویم این چه مدل حرف‌زدن با پدرت است، این چه مدل نگاه‌کردن به مادرت است؟ می‌گوید حاج‌آقا من از زمان بچگی و رفتارهای پدرم کینه‌ای در دلم هست دست خودم نیست لامصب. دست خودم نیست! نمی‌توانم، اصلاً می‌بینم این مرد الآن ضعیف شده، دستش دارد می‌لرزد، کمرش خم شده، این کینه رشد می‌کند، می‌گویم بِچش، یادت هست بچگی چه بلایی سر من می‌آوردی. بعد می‌گویم چه بلایی سرت می‌آورده؟ در زیرزمین زندانت کرده و … می‌گوید نه، یک بار من را گیر آورد زد. یک بار! دقت کن! من را یک بار بد زد.
و این چوبی است که مال قیامت نیست، دنیاست. بچه‌ات تلافی نکند، همکارت تلافی نکند، در خیابان تصادف می‌کنی یارو پیاده می‌شود می‌زند بالا تا پایینت را آباد می‌کند. بالأخره می‌شود. ظلم! بترس! اباعبدالله‌ی که می‌داند خدا مظهر رحمت، حکمت و محبت است دارد به علی‌بن‌الحسین‌ می‌گوید بترس از آن پایین‌دستی که به او ظلم می‌کنی و او نمی‌تواند مقابله کند. نمی‌تواند! نشان می‌داد که افسرهای عراقی تعدادی از کسانی که حکمشان اعدام است را گرفته بودند و داشتند آن‌ها را می‌زدند. من خوشم نیامد، گفتم می‌خواهند اعدامشان بکنند، اصلاً می‌خواهند بزنندشان، بخوابانند قانونی هزارتا شلاق بزنند تا جانشان در برود؛ ولی خوشم نمی‌آید کسی که نمی‌تواند دفاع کند را بزنی. پدرخوانده اولین خصوصیتش این است که بازنشسته نمی‌شود. دومی این است که  بدون توجه به بالا ظلم می‌کند. سوم: به جامعه لطمه می‌زند. غیر از لطمه‌های اجتماعی که الآن دارید می‌بینید.

»در سیستم پدرخواندگی زیردستان زبون، منفعل، توسری‌خور و بی‌اراده بار می‌آیند
بزرگ‌ترین لطماتی که پدرخوانده‌ها به جامعه می‌زنند این دوتاست: ۱-نیروی زیردست، بچه‌اش است، در جناح سیاسی است یک رده پایین‌ترش است، در بحث اداری هستی مدیرکلی او کارمند است، در هر جا که شما می‌روی، مدل رفتاری این است که این آدم‌های پایین‌دست منفعل، زبون، چاپلوس، توسری‌خور و بی‌اراده بار می‌آیند. پرانتز باز کنم که آن آدم هم می‌داند که این‌جوری بار می‌آیند، بدش هم نمی‌آید برای اینکه می‌گوید آن‌ها باید همین‌جوری بار بیایند که من تا آخرین نفس روی این کرسی بنشینم وگرنه کی من را ارضاء کند. اولین مشکل برای جامعه این است، آن‌ها این‌جوری بار می‌آیند. ما الآن یک نسل حزب‌اللهی خوش‌فکر بدون اینکه وام‌دار کسی باشند، تحصیل‌کرده جهادی زاهد داریم که زیر نظر پدرخوانده‌هایشان زبون بار آمده‌اند یعنی مثلاً الآن بگویی تو مسئول این آبدارخانه دم در بشو بیست بار می‌آید سؤال می‌کند. من نمی‌دانم این خاطره را اینجا گفتم یا شهر دیگر. خدا درجه همه شهدا را متعالی کند. خاطره را می‌گویم تحلیل هم رویش می‌گذارم. شهید جلیل محدثی در زمان جنگ برای ما کلاس مدیریت گردان می‌گذاشت می‌گفت من می‌فهمم کی به‌درد مدیریت می‌خورد.  طرف می‌آید می‌گوید که آقا‌جلیل عصری چایی بگذاریم؟ می‌گویم آره داداش بگذار، می‌رود بر می‌گردد می‌گوید که آقا‌جلیل هیزم آوردم آتش بزنم؟ می‌گویم آره برو آتش بزن. می‌رود بر می‌گردد می‌گوید آتش گُر گرفت، بروم کتری را رویش بگذارم آب جوش بیاید؟ می‌گویم آره برو بگذار آب جوش بیاید، می‌رود بر می‌گردد می‌گوید آقا‌جلیل آب جوش آمد چایی دم کنم؟ می‌گویم برو دم کن عزیزم. می‌رود بر می‌گردد می‌گوید آقا‌جلیل دم کشید، برای بچه‌ها بریزم؟ می‌گویم آره برو بریز. یک چایی می‌خواهد درست کند، سی‌تا سؤال می‌کند. چرا؟ چون منفعل است یکی دیگر می‌آید می‌گوید آقاجلیل خط عراقی‌ها می‌خواهد تک کند. من بهش می‌گویم برو درستش کن. می‌رود نیرو را می‌آورد، برنامه‌ها را می‌چیند، اسلحه‌ها را چک می‌کند، گشت‌شناسایی را جلو می‌فرستد، بچه‌های تخریب را می‌فرستد مین‌ها را ردیف کنند و… . فردایش می‌آید می‌گوید آقا حل است.

و من اگر آن روز می‌فهمیدم، به خدابیامرز آقا‌جلیل می‌گفتم مشکل آن دوتا نیرو این است که زبون بار آمده است برو ببین بابایش، معلمش کی بوده. این یکی نه، ببین بابایش یا معلمش کی بوده که این‌مدلی بار نیامده است. اولین مشکل پدرخواندگی این است که نسلی دارند می‌سوزند. نسلی دارند می‌سوزند! با بیست‌و‌پنج‌شش‌ساله‌ها انقلاب کردیم، جنگ را پیش بردیم، بعد از جنگ دیگر اعتماد نکردیم، یک نسل دارد می‌سوزد چون دائم باید از ما استفتاء کنند، اجازه بگیرند. حضرت‌عباسی مدیری در کانون داریم که من این‌جوری با او برخورد می‌کنم همین الآن بلند شود بگوید. تفویض کن برود بابا! مگر چه می‌شود؟! بگذار بچه‌ها خودباور باشند. به بقیه مدیرها هم دارم می‌گویم. این اولش که زبون بار می‌آیند. مشکل دوم چیست؟ زبون بار نمی‌آیند. چه می‌شود؟ تشکیل فراکسیون یا اپوزوسیون می‌دهد؛ یعنی الآن این پدرخواندگی باعث می‌شود این آدم از جبهه انقلاب فاصله بگیرد چون من پدرخوانده جبهه انقلابم نمی‌گذارم. با همه مدل زبانی ما تا حالا گفتیم که بابا دارید دنباله انقلاب را قیچی می‌کنید. این مشکل دوم.

»ما همیشه در موضع دفاع هستیم چون به‌روز نیستیم

مشکل بعدی: ببینید آقاامیرالمؤمنین‌(ع) فرمودند وقتی که کار، موروثی می‌شود، وقتی کار به این می‌کشد که تو همیشه باید منتظر پدرت باشی تا بهت بگوید چه کار کنی، بعد هم پسرت همیشه باید منتظر تو باشد، می‌گوید از فرزند زمانه خود بودن دور می‌شوید. همیشه دشمنت به‌دلیل اینکه این‌مدلی نگاه نمی‌کند چند سال و چند قدم از تو جلو است. نمی‌توانی تصمیم به‌روز بگیری. نمی‌توانی! این مشکل هم مشکل خیلی جدی‌ای است. ما همیشه در موضع دفاع هستیم. چرا؟ برای اینکه ما اصلاً آن‌قدر به‌روز نیستیم که در موضع تک و تهاجم برویم. من به بعضی از بزرگ‌ترها که از من بزرگ‌تر هستند یک چیز از جامعه می‌گویم می‌گوید عجب! آقا تا تو بیایی بگویی عجب بردند و خوردند. او که در خط دارد می‌جنگد باید تفویض بهش بدهی خودش تصمیم بگیرد. جایی ما صحبت می‌کردیم کسانی که آنجا بودند، الآن هم در جلسه نباشند می‌فهمند منظورم با آن‌هاست. یک ساعت راجع‌به اینکه آتش‌به‌اختیاری که آقا فرمودند این است صحبت کردند، این است، آن است، هجده‌تا گزینه آتش به اختیار است بعد آخرش گفتم خب خسته نباشید، این کارهایی که می‌گویم، لیست برنامه‌هایی که باید انجام بدهید هم خدمتتان، پخش کنید، دوستان برنامه‌هایی که باید انجام بدهند، یک ساعت راجع‌به آتش‌به‌اختیار صحبت کردند بعد لیست کارهایی که من باید انجام بدهم را برایم ابلاغ می‌کند. آقا خوبیم؟!

»روز سقوط من روزی است که فکر کنم اشتباه نمی‌کنم
اینکه در جایگاه پدرخوانده توهمی ایجاد می‌شود که من صد‌در‌صد حقیقتم چون در طول این ده، پانزده، بیست، سی سال دائم همه را جوری بار آوردم که واقعاً بدون من نمی‌توانند کاری کنند بعد برای من توهم ایجاد بشود که چون اطراف من بدون من نمی‌توانند کاری کنند پس کل جامعه علاف تصمیم من هستند. و این توهم، کار را به جایی می‌رساند که واقعاً نیت خدایی می‌کند برای اینکه تا ۱۸۰سالگی زمام قدرت در اختیارش باشد. آقا بگذار جلو بروند، بزنند. مگر تو خودت چه‌جوری به این نقطه رسیدی؟ اصلاً ما در مباحث اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی غیر از رفت‌وبرگشت، تست و آزمون‌ و خطا هیچ راه دیگری نداریم. نظر قبلی‌ها را می‌بینیم، می‌رویم، یک‌سری کارها را هم باید خودمان بکنیم، یا خوب است یا بد، تجربه است. بعد در اخلاق خانواده چه در حوزه دین، کسی تدریس اخلاق خانواده کند، چه در حوزه اجتماع یا در هر حوزه‌ای، هر کسی اخلاق خانواده تدریس می‌کند به بزرگ‌تر می‌گوید که آقا فکر نکن بچه را باید پاستوریزه بار بیاوری، اجازه بده خطا کند.

من در جمع مادرها گفتم که بچه‌های کوچکتان و بخاری را در نظر بگیرید بعد همین الآن بشمار، چند هزار بار به بچه گفتی بخاری جیز است و بعد یکی از شما فقط یکی بیایید بگویید که بچه من چون بهش گفتم جیزه به بخاری دست نزد! همه بچه‌ها به بخاری دست می‌زنند. خلقت می‌خواهد به ما پیام بدهد که اصلاً سیستم‌ پرهیز، درصدی جواب می‌دهد، بگذار خطا کند. خیلی وقت‌ها از بچه‌حزب‌اللهی‌ها، بزرگ‌ترها می‌آیند به من ایراد می‌گیرند که چرا جلوی فلانی‌ها را نمی‌گیری؟ می‌گویم چه کار کرده؟ می‌گویند خطا کرده. می‌گویم خطا کند. هر وقت از صدتا کارش، پنجاه و دوتا خطا کرد من جلویش را می‌گیرم. زیر پنجاه‌تا جلویش را نمی‌گیرم، بگذار خطا کند. بله کسی خطایش از منافعش بیشتر است با او باید صحبت کرد، افسار گرفت، ترمزش را کشید. صدتا کار دارد می‌کند سه‌تا هم خطا کرد. دمش گرم نود و هفت‌تا کار کرده. این توهمی که من فکر کنم محافظ صیانت خانواده، محافظ صیانت کانون، محافظ صیانت جامعه هستم، این توهم در پدرخوانده ایجاد می‌شود  و این توهم، واقعی است؛ یعنی واقعاً می‌پندارد همین است؛ یعنی طرف دست روی قرآن می‌گذارد که من دارم برای خدا کار می‌کنم. ممکن است یک عده‌شان این‌طوری نباشند؛ ولی یک عده‌شان واقعاً دست روی قرآن می‌گذارند. و من دست روی همان قرآن می‌گذارم می‌گویم که آقا شما از نظر روان‌شناختی، جامعه‌شناختی، اعتقادی و اخلاقی داری اشتباه فکر می‌کنی. بگذار به خط بزنند.
خصوصیت آخر را هم بگوییم. خصوصیت آخر البته آخر در این جلسه این است که کسی که یک پدرخوانده دارد متأسفانه بعد از مدتی _من این جمله را سال ۸۸ گفتم، که الآن آن‌هایی که ۸۸ بودند جمله من را تطبیق می‌دهند که منظورم با کی بوده، بقیه هم می‌خواهم تطبیق ندهند_ گفتم آقا آن روزی روز سقوط من است که من فکر کنم اشتباه نمی‌کنم. می‌خواهد من باشم، آقای قاضی باشد یا آقای بهجت باشد. من فکر کنم اشتباه نمی‌کنم! بعد یادم هست بنده‌خدایی سؤال کرده بود، این را هم حالا بعضی‌ها تطبیق می‌دهند که کیست، در آن ایام بعدش مثلاً ۹۲ بنده‌خدایی با کسی که کاندیدای ریاست‌جمهوری بود  مصاحبه می‌کرد، به او گفت که شما خودت در دوره ریاست‌جمهوری‌ات اشتباه نکردی؟ گفت مگر می‌شود انسان اشتباه نکرده باشد. خب همه شما خیلی قانع شدید که باریک‌الله چه آدم خوبی! بعد خبرنگار گفت اشتباه‌هایتان چه بود؟ گفت انسان‌ها همه اشتباه می‌کنند. من بعد حاشیه زدم گفتم ایشان قاعده را درست می‌گوید؛ اما نمی‌تواند تطبیق بدهد می‌گوید مگر ممکن است انسان اشتباه نکرده باشد؛ اما واقعاً هیچ اشتباهی برای خودش قائل نیست وگرنه به خبرنگار می‌گفت. دو بار، سه بار پرسید خب یکی از اشتباهاتت را بگو. گفت انسان‌ها همه اشتباه می‌کنند. آقا یکی را بگو، اصلاً نمی‌داند، اصلاً باور ندارد اشتباه کند.
گزینه آخر امشب پدرخواندگی  این است که به نقطه‌ای می‌رسد که من اشتباه نکردم لذا هر جا اشتباه می‌شود می‌گوید مصلحت زمانه اقتضاء می‌کرد. بابا جان مادرت ما خودمان حوزه را رد کردیم، اقتضاء و این‌ها را کوتاه بیا. داداش جنگل این ذغال‌ها مال ماست. از این صندلی بیا پایین. بگذار ملت کار کنند. بگذار بچه‌ها کار کنند. کی من آمدم گفتم! کسی هم همراهی نکرد. گفتم آقا بیست‌ساله‌های نخبه ما در جبهه انقلاب سی‌ساله شدند نمی‌خواهی کاری، خطی چیزی بهشان بدهی بعد الآن باید بگویم سی‌ساله‌ها چهل‌ساله شدند به نظرم دیگر ندهید چون آن‌ها همه رماتیسم گرفتند. بعد صبح تا شب هی می‌زنند دهه شصت نسل سوخته، دهه هفتاد نسل سوخته، دهه هشتاد نسل سوخته، دهه نود نسل سوخته، بعد نگاه می‌کنی می‌بینی این چهارتا نسل اعتقاد دارند ما سوختیم  اشکالی در نسل دهه پنجاه و چهل و سی هست. چرا چهارتا نسل ادعا می‌کنند ما سوختیم؟ چرا چهارتا نسل همچین ادعایی می‌کنند؟ چهارتا جامعه‌شناس بیایند بررسی کنند. بابا ما که بیشتر سوختیم نه جوانی کردیم، نه نوجوانی، همه‌اش جنگیدیم. چرا نسل ما ادعا نمی‌کند ما سوختیم. شصت، هفتاد، هشتاد و نود همه می‌گویند ما سوخته‌ایم. من بهتان می‌گویم چرا، به جمله کامل آخری‌اش دقت کن این‌قدر نسل‌های قبلی این دایره را تنگ کردند، که این نسل‌های جدید اصلاً احساس مؤثر‌بودن در مدیریت اجتماع ندارند و من خاضعانه خدمتتان عرض می‌کنم به جان هر کسی که می‌پرستید کمی کوتاه بیایید تا شما بمیرید آن‌ها پنجاه سالشان شده. آخر نمی‌میرند خیلی عمرهایشان زیاد است. کمی کوتاه بیایید.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید