امروز 17 بهمن 1403 - 5 شعبان 1446
خواندنی ها

متن سخنرانی | وصال یار «4»

8 فروردین 1380 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها

یا لطیف
سخنرانی حجةالاسلام سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع : وصال یار «4»

در شب چهارم ماه محرم و چهارمين قسمت از بحث وصال يار هستيم . خلاصه اي از مباحث مطرح شده در شبهاي گذشته رو خدمتتون عرض مي كنم . پيوستگي اين ده قدم را گفتيم ، و راجع به لهو و لعب در كلام خداوند تبارك و تعالي توضيح داديم ، و بعد به عوالم پرداختيم ، عالم ظاهري  ( دنيا ) ، عالم مثال و عالم تجرد و خصوصيات هر كدوم رو عرض كرديم ، و مردم رو از طريق وصال بر دو نوع معرفي كرديم : تام الاستعداد و تام اليقين . بعد مشتركات اين دو گروه رو توضيح داديم ، مراتب محبت رو عرض كرديم كه به ترتيب شامل : علاقه ، محبت ، خُلّت ، عشق ، وجد ، ولع و فنا بود . بعد هم راجع به وصال خداوند و اينكه با چه حسي مي شه خدا رو ديد ؟ آيا با چشم مي شه ديد يا با حسِ ديگه اي ؟ اون رو هم توضيح داديم . نظرات مختلف را عرض كرديم ، ديشب هم كه درجه مخلص بودن رو و انواع برداشت مردم از وصال كه مردم رو سه گروه دونستيم ، و حالا يه كم بيشتر اين رو توضيح مي دم :
دنباله بحث ديشب در مورد انواع مردم ، 1 ـ گروه اول مردمِ عادي :‌ كه اينها فريب دنيا رو مي خورند ، توبه مي كنند ، گناه مي كنند ، بعضي وقتها گريه مي كنند ، بعضي وقتها در مسيرند ، بعضي وقتها هم به سمت دنيا مي روند ، بعضي وقتها از خدا چيزي مي خواهند ، بعضي وقتها از بنده ها چيزي مي خواهند  . 2 ـ گروه دوم : زاهدان و عابدان . اينها دنيا براشون ارزشي نداره ، اما بعضي وقتها به دام افراط مي افتند ، زهد رو از معناي شيعي خارج مي كنند و اينها رو هم گفتيم كه براي نفسشون كار مي كنند كه اگر دنيا رو نمي خواهند چون مي دونند دنيا به درد نمي خوره . دنبال بقاء مي گردند ، بقاء هم مال آخرته . 3 ـ گروه سوم : گروه واصلان ، اينها بارقة محبت ، وجودشون رو فرا گرفته ، عقل و دين رو باختند ، جذبة شوق ، اونها رو به سمت وصال برده ، از دنيا و زيورهاش خيري نمي بينند ، سرگردان هم نمي شوند ، حيران هم نمي شوند . و خداوند اونها رو سالك مي دونه . اين مراحل رو كه انسانِ واصل و مشتاق و عارف طي مي كنه ، به يه درجة خيلي عجيب مي رسه . كه جلسه قبل اين رو هم توضيح داديم و وارد بحث وصال شديم ، يعني در واقع ما وصال يار رو از جلسه قبل شروع كرديم .
سؤالي كه گاهي اوقات پيش مي ياد اينه كه مي گن :
” ما يه روايتهايي شنيديم كه : مثلاً ”‌ البلاء للولاء” يعني كسي كه مثلاً خدا رو دوست داره ، كسي كه نزديك به اهل بيت (س)‌ هست ، دائماً در حال عذاب و آزمايش و ناراحتي هست . يا روايتهايي كه مثلاً مي گه : ” الدنيا سجن المؤمن ” يا غيره و غيره . ما مي ترسيم بيايم مؤمن بشيم ، و بعد توي بدبختي بيفتيم ، همين طوري كه الان هستيم بهتره ، نمي شه ما حالا نيايم مؤمن بشيم ؟ ما همين جوري كه راحت تريم ، ما زياد اين نسيه بهمون نمي چسبه . ما اين دنيا رو بگذرونيم اون دنيا خدا خودش درست مي كنه ، ياخودش جبران مي كنه . ما همين الان يه مقداري نقد مي خوايم معامله كنيم ، اين جوري هم كه شما داري از دين وعرفان و عشق و وصال مي گي اين زياد نمي چسبه ، ما مي ترسيم ، حوصله اش رو نداريم ، اين امتحان رو نمي خوايم . آدم اگر داخل اين گود  نشه ، راحت تر مي تونه زندگي كنه ، نظر شما چيه ؟ اين وصالي كه مي خواي بگي به كجا مي خواد برسه ؟ ”
جواب : ببينيد ، اگر احياناً كسي تا آخرين درجات وصال برسه اما به ظرفيت لذت بردن از درد نرسه ، از هيچ درد و  بلايي هم خبري نيست . يعني انسان وقتي به اين درجه مي رسه كه اين درد براش لذت داره . لذا خيلي خوشحاله . با اين درد خيلي عشق مي كنه . اين درد يه درد لذت بخشيه ، اينطوري نيست كه بگيم : ” آقا ! رفتيم مؤمن شديم ، بيچاره شديم از بس درد رو سرمون ريخت . ”  نه ، بيچاره نمي شه . اتفاقاً عشق مي كنه . به جايي مي رسه كه اگر يه روز بياد كه در اين روز بهش درد تزريق نشه اين مشكل پيدا مي كنه . شما بيا ! اگر ظرفيتش رو داشتي ، خدا درد رو بهت مي ده ، اگر ظرفيتش رو نداشتي درد هم بهت نمي ده . يعني اگر از درد لذت نبري ، خدا بهت درد تزريق نمي كنه . مي گه : ” آقا ! پس اين اوليا چرا اينطوريند ؟‌ ” خُب اونها رو چكار داري ؟ اونها حسابشون با خداست ، اونها اصلاً آدم نيستند ، ظرفيت خودت چقدر هست ؟ تحمل درد نداري ؟ خيلي خُب بيا ، كارت رو بكن ، در جلسات اوليه براتون گفتم ، كه خداوند تبارك و تعالي مصلحت ما رو تشخيص مي ده ، بر طبق فطرت و علايق ما باهامون برخورد مي كنه . تو ظرفيت پولدار شدن نداري ، خُب بي پولت مي كنه . ظرفيت بي پول بودن ممكنه نداشته باشي ، اگر فقير بشي بي دين مي شي ، پولدارت مي كنه . بستگي به ظرفيت خودت داره .
اومد خدمت پيغمبر اكرم (ص) ، عرض كرد : آقا ! ببخشيد ، من مي خواستم يه كمكي به من بكنيد ، من وضع ماليم خرابه . پيامبر (ص) هم كه چشم بصيرت داشتند ، فرمودند : همين برات صلاحه ، تو كبوتر مسجدي ، الان تمام نماز جماعت ها رو داري شركت مي كني ، خيلي باحالي ، خيلي با صفايي ، خيلي با اشكي . گفت : آقا اين حرفها چيه ؟ من قول مي دم اگر الان فقر از زندگيم كنار بره ، من خيالم براي معاش راحت بشه ، خيلي وقت براي عبادت دارم . ( اين مي خواد مثلاً سر رسول الله (ص) رو كلاه بذاره ! ) پيغمبر (ص) فرمود : من برات صلاح نمي دونم  ، گفت : آقا ! من قول مي دم ، فرمود : خيلي خُب ، پيغمبر (ص)‌ 3 درهم بهش دادند ، ( درهمِ پيغمبر (ص) خيلي بركت داره ) فرمود : برو با اين سه درهم شروع كن به كار كردن ، شروع كرد به كار به سال نكشيده ، زندگيش بركت عجيبي پيدا كرد . بعد از يه مدتي پيغمبر (ص) ديدند ديگه نمي ياد ، سؤال كردند : فلاني كجاست ؟ گفتند : فلان جا مغازه داره ، رفتند سراغش فرمودند :  يه مدتي هست نمي بينيمت ؟ گفت : يا رسول الله (ص) ! سرم شلوغه ، الحمدلله رب العالمين كار و بارم گرفته ، مشتري زياد دارم ، خلاصه ديگه نمي رسيم ! پيامبر (ص) فرمودند : خيلي خُب من يه سه درهمي بهت داده بودم ، گفت : بله ، فرمود : اون سه درهم رو به من بده ، گفت : اين حرفها چيه ؟ فرمود : قرضي بود ، الان مي گم اون سه درهم رو پس بده ، گفت : خواهش مي كنم ، آقا چه قابلي داره ؟! سه درهم چيه ؟ مي خوايد سه هزار درهم بدم ؟ فرمود : نه ، همون سه درهم رو بده ، گرفت ، از زندگيش بيرون آورد  ، خُب وقتي  بركت از زندگي مي ياد بيرون شروع مي شه به كم شدن اموال ، تا به جايي رسيد كه دوباره برگشت سر جاي اولش . يه روز تو مسجد ديدنش ، ديد قشنگ نشسته صف اول ، منتظر نماز جماعت ، اشك هم تو چشم هاشه ، عرض كرد : سلام عليكم ،  فرمود : عليك سلام ! چه طوري ؟ خوبي ؟ ديدي بهت گفتم ؟ گفت : آره ، اين يه ساله رو هم ضرر كردم .
خيلي از ماها هم همين طوري هستيم ، خيلي از گره هاي تو زندگي مون رو به رخ خدا مي كشيم ، مي گيم خدايا ! اين گره باعث شده من از معنويت عقب بيفتم ، فكر نكني من دنبال دنيا هستم ، ( فكر مي كني مثلاً مي شه سر خدا كلاه بذاري ؟ ) اگر اين رو براي من راه بيندازي مثلاً اگر يه ماشيني برسوني بريم كانون ، ( اولش اينطوري مي گه ديگه ) آقا توي اين بارون ، توي اين ناراحتي ، به خدا ! من براي جلسه دارم مي گما ! ، مي خوام برم جلسه ، يا مثلاً : مي خوام سوار اين ماشين بشم حرم امام رضا (ع) برم  ، نمي شه يه ماشيني برسوني ؟! چشمهاش رو نمي بنده ، آروم بشينه ، منتظر مصلحت خدا باشه . خداوند ظرفيت تو رو تشخيص مي ده ، اگر ظرفيت بلا كشيدن نداشته باشي ، خداوند نمي ذاره بلا به سراغت بياد . خداوند يه كاري نمي كه تو دينت رو از دست بدي . اگر مي بيني يه وقت داره بلايي به سراغت مي ياد بدون يه گناهي كردي . اين كفاره اون گناه هست . همون رو هم اگر ببينه داري بي دين مي شي ، سريع جلوش رو مي گيره . مي گه : اين ديگه داره از كفاره مي گذره . بندة من از همون اعتقادات قبليش هم داره برمي گرده . به شرطي كه برنداري اين جمله رو دكون كني ها ، از فردا بگي اين راه خوبيه ! نماز رو يواش يواش بذارم كنار ، بگم بذار خدا بترسه ، خدا بگه اين داره بي دين مي شه هوام رو داشته باشه . نه ، اينطور نيست ، مراقب باش !
خُب عاشقان و واصلان به كجا مي رسند ؟ با همين رفتار ، و با تكرار همين رفتار به جايي مي رسند كه اصلاً بدون عذاب نمي تونند زندگي كنند ، چرا ؟ چون همه زندگي شون عذاب مي شه . يعني وقتي انسان يه جلوه اي رو مي بينه خيلي خيلي سخت تر هست تا نديدن . درد وصال از درد فراق بيشتر هست . چون شما در درد فراق يه مدتي نمي بيني ، برات عادي مي شه . يواش يواش تحمل مي كني ، مشمول نِسيان مي شه ، ( فراموشي ) دنبال كارش مي ره . اما در بحث وصال مي بيني احساس مي كني نمي توني استفاده كني ، دقيقاً مثل دو تا آدم تشنه با يك درجه تشنگي ، دو تايي تشنه اند ، يكي شون تو يه بيابوني نشسته هيچ اميدي هم به دور و ور نداره ، يه درجه اي هم از تشنگي داره ، يكي شون نشسته مدام جلوش آب رو مي گيرند ، مي ريزند زمين ، اين دومي پدرش در مي ياد ،
اوني كه از خدا يه چيزي شنيده مثل تشنه بيابونه ، ولي اون كه يه چيزي از خدا ديده ، مثل تشنه اي هست كه داره آب رو مي بينه ، اصلاً نمي تونه تحمل كنه . دوست داره بپره بره آب رو بخوره  . لذا تحمل زندگي و تحمل لحظاتي كه داره براش مي گذره براي گروه اول نسبت به گروه دوم ساده تر هست . لذا واصلان مثل مرغِ در زندان و قفس مي مونند ملتهبند . هميشه برافروخته اند .
يكي از اساتيد (خدا ايشون رو حفظ كنه ) يه برهه اي خيلي بهتر از الان بود ، يه چند سالي رفت و يه كارهايي كرد كه مثلاً خيلي عقلاني بود ، رفت و اون حالش رو از دست داد ، خُب الحمدلله  الان برگشته ، و اون حالش رو داره بدست مي ياره ، سن بالايي هم داره ، يه برهه اي ، هر وقت ايشون رو مي ديدي ، اشك هاش لب مژه هاش جمع شده بود ، يه تكون كه به سرش مي داد ، اين اشكها راه مي يفتاد ، مي يومد پائين .  هميشه مردمك چشم ايشون از پشت هاله اي از اشك ديده مي شد .. يه چند سالي خراب شد . اين حالش  از دست رفت . خودش هم ناراحت بود . مي گفت : وظيفه ام رو دارم انجام مي دم . وگرنه هيچ وقت راغبِ اين قضيه هم نيستم . اما الان دوباره به همون حالت برگشته . اين بزرگوار از همون كساني هست كه نمي شه اسم برد . از اونهايي هست كه بعد از رحلتشون بايد معرفي شون كنيم . اين بزرگوار يه آدم عجيبيه ، خيلي عجيب ، تو ماشين ، تو خيابون ، اين ور ، اون ور . اصلاً اين دنيايي كه ايشون مي بينه از پشت هاله اي از اشكه و لذا دنيا از نگاه ايشون با دنيايي كه ما نگاه مي كنيم فرق مي كنه . شما يه صحنه اي رو مجسم كنيد ( مثلاً عرض مي كنم ) كه خداي نكرده پدرتون ، مادرتون ، يا بهترين دوستتون رو تو يه فاجعه اي از دست داديد ،  تو قبر گذاشتيد ، داريد خاك مي ريزيد ، از اونجا تا خونه ، چه جوري برمي گردي ؟ اون حالت رو مجسم كنيد ! آدمهاي واصل در همة زندگي شون همين جوري هستند . همه زندگي شون ! از اونجا تا خونه اصلاً به گناه فكر مي كني ؟ اصلاً به چيزي به چشم گناه مي توني نگاه كني ؟ چرا ؟ چون يه هاله اي از عشق ، ( عشق به اون شخص ) اومده جلوي چشمت رو گرفته ، خُب اين عشق چون مجازي هست زود هم برطرف مي شه . اما اگر انسان عشق حقيقي رو در مقابل خودش هاله اي كنه ، همون طور كه  آيه قرآن اين گونه مي فرمايد : ”‌يحولُ بينَ المرء‌والقلب ” خداوند ، بين شخص و دنياي اطرافش (و همه چيزهايي كه مي خواد درباره شون تصميم بگيره ) يه حائلي ايجاد مي كنه . خودش حائل مي شه از پشت اون پرده مي بينه .  اين اشكي كه به تو مي گم ، علامت عشقه ،‌ نه اينكه بگيم اين يه حسنه اي هست كه شخص هميشه اين اشك توي چشمش باشه ، نه ، اين فرياد عشق هست !
بابا ! اصلاً نمي تونم بفهمم كه مردم چكار مي كنند ؟ من اين آب رو ديدم ، با اين سرابها قانع نمي شم ، خُب چكار كنم ؟ قانع نمي شم . خيلي كيف مي كني ؟ شما به همين چيزهاي خيلي عالي ارضا مي شي ، من ارضا نمي شم .
اگر خورشيد را در يك دستم و ماه را در دست ديگرم بگذاريد ، با الاني كه هيچ چيز در دستم نيست ، هيچ فرقي برام نمي كنه . هيچ فرقي  ! من فقط يه نداي ” رضاي خداوند ” برام مهمه . اينهايي كه در مقام وصال هستند ، اصلاً براشون فرقي نمي كنه دنيا چه خبره ؟ چه خبر نيست ؟ كارشون رو دارند انجام مي دهند اما از پشت نورانيت الهي دارند دنيا رو مي بينند و هميشه سوختند و لذا اين زندگي براشون سراسر عذابه و جالب اينجاست كه اين عذاب چقدر براشون شيرينه .
( در اون مثالي كه براتون زدم ) ممكنه بعد از مرگ عزيزت ، خيلي اذيت بشي ، ولي به اينجا كه مي رسي ، اينقدر شيرينه كه بهترين لحظات خود شماها همين لحظات هست . يه وقت براتون گفتم كه ماها يه مقداري خُل هستيم ، ( از ديد مردم ) چرا ؟ مي گه آقا امشب خيلي شارژي ، كجا بودي ؟! مي گه : آقا نمي دوني ؟ رفتيم مجلس ، پسر ! گريه كرديم ، نمي دوني چه خبر بود ؟! نمي دوني آقا ! مي گه : كجا گريه علامت شاديه ؟ تو مگه خُلي رفتي گريه كردي حالا هم خوشحالي ؟!
به انسان ، اگر نگاه كنيم ، اين نياز در انسان وجود داره ، گريه شادي مي ياره . اين كنسرتهايي كه الان داره تو آمريكا انجام مي شه گريه توش داره ، كنسرت هست ، ملت داره گريه مي كنه توش داد مي زنه ، گريه مي كنه ، من شنيدم اين طوريه . اينها هم يه نيازه ديگه ، يه نياز به گريه كردن ، نياز به جيغ زدن ، نيازه .
مي خوايم بگيم كه مثلاً سر و دست مي شكنند كه مثلاً بهترين ايام سال رو حرم امام رضا (ع) برن ، كه مثلاً چكار كنند ؟ چه خبره ؟ مثلاً اونجا چلوكباب مي دن ؟ نه ، پاشه بره گريه كنه ! مي گه : مجلس خيلي خوب بود ، يعني چي ؟ براي چي ؟ براي اينكه گريه كرديم ، بابا ! تو همة‌ جهان اين قيافه اي كه تو الان گرفتي نشانة درده . تو چرا الان داري كيف مي كني ؟ مي گي : آهان ! اين دردِ عشقه . ما همين رو مي خواستيم بگيم . در همه جاي جهان چهره درهم كشيده و اشك جاري شده ، نشان دهنده درد است ، ما بايد بهش ترحم كنيم ، تو شيعه كه مي ياي اين شخصي كه اينجوري شده نشان دهنده شادي است . مي گن : ‌باريك الله ! خوش به حالش ، كاش ما جاي اون بوديم . بايد بهش غبطه بخوريم ، شيعه خودش رو مي زنه ، پدر خودش رو در مي ياره ، مي ره كربلا كه گريه كنه ، پدر خودش رو در مي ياره كه مكه ، مدينه ، مشهد   برود و گريه كند ، خرابي مي بينه ، گريه مي كنه ، آبادي مي بينه ، گريه مي كنه ، مي ره مشهد به خوشگلي گنبد گريه مي كنه ، مي ره مدينه ، به نبودن گنبد گريه مي كنه . اصلاً دنبال بهونه مي گرده ، شيعه بهانه جوست ، بهترين جمله همينه . چرا ؟ چون لذت رو توي اين ديده . وقتي لذت رو توي اين مي بينه ، خُب طبيعيه كه اينجوري بشه ، لذت رو در اين دردها مي بينه . پس چرا مي گي درد ؟ پس اسم اين كه درد نيست ، اسم اين يه چيز ديگه است ، چه مي دونم چيه ؟ خودت بيا تا ببيني چيه ؟
گفتم يه باربراتون بوشهر بودم آقاي سلحشور داشتند مي خوندند ، يه آقايي وسط گريه و سينه زني و شلوغي اومد در گوش من گفت : مي شه يه سؤالي بكنم ؟ ( گفتم : حالا ؟ وسط مجلس ؟ ) گفتم : بفرمائيد . گفت : آقا اينها چرا گريه مي كنند ؟ گفتم : يعني چي ؟ گفت چرا گريه مي كنند ؟ براي چي داد مي زنند ؟ من همون جا وسط تاريكي ، هلش دادم وسط سينه زني . گفتم : برو وسط ببين چه خبره ؟ رفت وسط يه دوري زد ، اومد . گفت : آقا خيلي حال داد ! اي والله !! دوباره رفت تو . همينه ديگه ، نشسته مي خواد ببينه اون حالش چه جوريه ؟ آقا نمي شه .
آقا ” حال ” يعني چي ؟ يعني چيزي كه به ” قال ” نمي ياد ، نمي شه گفت . آقا چرا عاشقان و واصلان با درد عشق مي كنند ؟ آقا چه مي دونم چرا ؟ ديوانه اند ، خُل هستند ، نمي دونم . خُب برو ببين چه شونه ؟ آقا چرا تو جبهه سر و دست مي شكنند براي اينكه رو مين بخوابند ؟ آقا چه مي دونم ؟ برو ببين چه خبر بود ؟ من از كجا بدونم ؟ چرا اينطوري بوده ؟ برو خودت ببين چه خبر بوده . توي اين مقام اينجوريه ، برو تا خودت ببيني . اما قبلش هم نترس ، نگو : ” بابا ! چرا اينها اينجوري هستند ؟ اينها قاطي دارند . آدم نمي تونه با اينها بسازه . ” حالا برو شايد تونستي . مي خواي همين امشب امتحان كني ببيني مي توني يا نه ؟ نايست نگاه كن ، شايد شد ، شايد يه خبرايي باشه ، نمي تونم برات اونجا وسط مداحي توضيح بدم كه آقا بسم الله الرحمن الرحيم ، اونهايي كه وسط مداحي هروله مي كنند چرا اين كارها رو مي كنند ؟ بيا خودت ببين چه خبره ؟ اينا كه توضيح دادني نيست ، نترس آقا ، مي گه : من ظرفيت ندارم / خيلي خُب ببخشيد ، ظرفيت نداري ؟مطمئن باش خدا خارج از ظرفيت بهت بلا نمي ده . مطمئن باش ! خداوند تبارك و تعالي كه نگفته بيايد طرف من ، تا شما رو بِبُرّونم . گرچه ما بعضي هامون مي خوايم مردم رو راه بيندازيم . اينقدر راه مي ندازيم كه مي برند ، بعضي ها اين طوري هستيم .
بعضي از شما برادرها وقتي ازدواج مي كنيد فكر مي كنيد با حضرت مريم (ع) ازدواج كرديد ، و بعضي از شما خواهرها فكر مي كنيد با پيغمبر اكرم (ص)‌ ازدواج كرديد . يعني چي آقا ؟ در حد خودت . عادي ، ادا در نيار . عزيز من ! بذار اون بالاتر كه رسيدي ، وقتي عشق اومد ، آثار عشق هم خود به خود مي ياد . با اداي عشق رو در آوردن و آثار عشق رو يك به يك در خودت پيدا كردن ، عشق به سراغت نمي ياد . از اين ور نمي شه رسيد . برو از اون ور ، برو عشق رو پيدا كن ، آثارش خودش مي ياد . با اداي عاشقها رو درآوردن كه آدم عاشق نمي شه . آقا ! ما عارف بالله هستيم ! خُب چيه آقا ؟ ما موهامون رو بلند كرديم ، ريشهامون رو بلند كرديم . آقا ! اينها كه همش اداست . ادا كه نمي شه دربياريم . بابا تو بحث اخلاق و معرفت كه  تيپ نمي شه درست كرد . تو معرفت نفس كه نمي شه تيپ بزنيم ، بخدا قسم ! عين اين جمله رو به من گفته ، مي گه : آقاي فلاني ! شكل مؤمن ها شدم ؟! برو مؤمن شو ، شكل مؤمن ها مي شي . مي گه : آقا اين لباس خوبه ديگه ؟ مي گم : چيش خوبه ؟ مي گه : خوبه ؟ شكل هيئتي ها شدم ديگه ؟ مي گم : تو چرا با لباس داري خودت رو شكل هيئتي ها مي كني ؟ امام حسيني باش ، زندگيت رو جوري كن كه امام حسين (ع) رو پياده  كني ، اثراتش خود به خود مي ياد ، تو لباست هم مي ياد ، تو غصه نخور . مي ياد . از اين ور شروع نكن .
خُب آرزوي بزرگش چيه ؟ اغلب مردم اگر يه آمار بگيريم ، اين آمار جهاني رو بگم ( اين آمارگيري ها معمولاً در كشور آمريكا انجام مي شه ) من از آمريكا براتون مثال مي زنم  ، بر طبق آمار همين يك ماه پيشِ سازمان بهداشت آمريكا 60 درصد از جوانان آمريكا مبتلا به يك نوعي از شيزوفرني ( بيماري افسردگي ) هستند ، 60 درصدشون بيماري افسردگي با درجات مختلف دارند . ممكنه بخنده ، ممكنه كف بزنه ، ممكنه بدوه ، ممكنه چيزهاي خوب بخوره ، اما دلش گرفته است ، چرا ؟ چون در جامعة اونها علاقه ها يواش يواش داره از بين مي ره ، تمام محبت ها داره تبديل به شهوت مي شه . الان ديگه زياد محبتي در كار نيست ، اون درد دل كردنِ پاك و صاف و ناب ، بدون هيچ شهوتي كه براي هر آدمي لازمه ، و اقتضاي طبيعتش هست اينها در اونجا نيست . گروه اول اينطوري هستند دنبال يه كسي مي گردند براي اين كارها ، بعضي وقتها ممكنه با شهوت  قاطي كنه . كه اغلب هم همين طوره و گروه دوم هم به همين شكل . اما به اين گروه سوم كه مي رسيم ، اينها خلوتشون فقط باخداست . لذا فرمود كه اينها شاكرترين مردمند . چون بالاترين درجه شكر اين هست كه آنچه كه در دلت داري به كسي نگي . نگفتم شما به كسي نگو ، ادا هم در نيار ، به اون درجه كه رسيدي به كسي نگو . الان برو بگو . بشينيد با هم درد دل كنيد ، چه اشكالي داره ؟ سبك مي شي ، اما بدون به اون مرحله كه رسيدي اصلاً عشق مي كني به كسي نگي . بذار فقط خودم بدونم و خدا . بعضي وقتها كه مثلاً درد جسمي داري مي خواي مثلاً تو خونه پدر و مادرت نفهمند خُب دلشون مي سوزه ديگه ، اين چه لذتي رو برات داره .
بذاريد يه مثالي بزنم : زمان جنگ ، يه منطقه اي بود كه قرار بود بچه ها اونجا كار كنند ، بچه ها براي آماده سازي منطقه رفتند چادر زدند ، يه جايي مثلاً نزديكي هاي كردستان ، تو شيب هم بود ، بارون هم مي يومد ، وقتي چادر مي زدند از اون ور چادر يه جويي مي كندند چون توي يه منطقه سفتي بود جوي مي كندند از زير چادر جوي رو رد مي كردند كه آبي كه از اون بالا مي ياد جمع بشه توي اين جوي بعد از وسط چادر بره . كف چادر نايلون مي كشيدند و روش هم برزنت و پتو مي انداختند ، بعد همين جوري كه نشسته بودي  يا مي خوابيدي از زير پات جوي آب رد مي شد . صداش مي يومد ، اما تري اون به شما نمي رسيد . اين يه مدلي بود كه اختراع كرده بودند . كندن اين جوي آب پدر آدم رو در مي آورد . چرا ؟ براي اينكه زمين فوق العاده شن زار بود . يعني دست طرف تا مي خواست با اين كلنگ كوچيك كار كنه تاول مي زد . بعد يه بنده خدايي كه خيلي هم شناخته شده نبود بعضي وقتها كُند كار مي كرد . دائماً بچه ها داد مي زدند زود باش ! كار بايد سريع انجام بشه ، عجله بود . چون بچه ها داشتند مي يومدند و  مي خواستند مستقر بشن ، طوري هم بود كه اگر كسي خيس وارد چادر مي شد ،  تا 5 سال ديگه هم خشك نمي شد . با هواي سرد و بارون ، خشك شدن سخت بود ، بايد تا مي رسيدند ، چادر آماده مي شد ، خُب خيلي تو كار عجله بود ، دائم به اين مي گفتند : آقا زود باش كار رو راه بنداز ، و بعد دائماً مورد تحقير واقع مي شد ، بابا زودباش ! مثلاً جون بكن ! چيكار مي كني ؟! بعضاً بچه ها اينجوري برخورد مي كردند . كار خيلي بايد عملياتي انجام مي شد اونجا ديگه شوخي بردار نبود يه لحظه يه اتفاقي افتاد ، تو يه چاله اي افتاد پاش پيچيد ، ما ديديم كه از بالاي ران اين پاش مصنوعيه ، اگر بدونيد اين بشر نشست چقدر گريه كرد ؟ و چقدر ناراحت شد . فرداي اون روز هم از گردان رفت كه چرا درد من رو كسي غير از محبوب فهميد ؟!
اينهايي كه اينطوري هستند دوست ندارند اصلاً غير از محبوب كسي بدونه . چون اصلاً عشق مي كنه ، اصلاً با همين درد جلوي محبوبش براي ناز كردن براي اينكه خودش رو  لوس كنه جلو خُداش با همين درد دكون باز كرده ، نمي تونه ببينه دكونش بسته شده . چرا بايد بقيه بفهمند ؟ اينهايي كه تا يه جمله پشت سرشون مي زنند ، طومار پر مي كنند و جوابيه مي فرستند و فلان و فلان كساني هستند كه اصلاً توي اين گروه مردم نيستند . كساني كه سكوت مي كنند بعد كه رفتند با اون وضعيت به شهادت رسيدند امامشون بياد بگه : ” بهشتي مظلوم زيست و مظلوم رفت . ”حرف نمي زنند . اصلاً اومده بودند به شهيد بهشتي گفته بودند : خُب بابا ! شما كه اينقدر به امام (ره) نزديك هستي ، برو به امام (ره) بگو كه ايشون يه دفاعي بكنن ، بگن : ” اين حرفهايي كه پشت سر بهشتي مي زنيد دروغه ، من ايشون رو قبول دارم . ” گفته بود : برم به امام (ره) چي بگم ؟ صد سال سياه هم نمي گم ! من اصلاً با همين حرفها جلو خدا دكون باز كردم ! مي گم خدايا ! ببخشيدا مثل اينكه يه كمي مي تونيم اينجا عرض اندام كنيم ، ببين به خاطر تو ساكتم ؟
با دردش عشق مي كنه ،‌ چون با دردش عشق مي كنه ، هيچ كس نمي تونه به فريادش بياد ، لذا هيچ وقت برافروخته نمي شه . لذا هيچ وقت خارج از منطق خشمگين نمي شه ، هيچ وقت هيچ كسي نمي تونه اين رو مهارش كنه ، هيچ كس ! هيچ نفسي ! هيچ شيطاني نمي تونه اين رو اسب خودش كنه ، ازش سواري بگيره ، از عالم و آدم داره سواري مي كشه ، چون اصلاً هيچ دردي براش مهم نيست .
آقا ! يه درد مي خواي ؟ بالاترين درد رو مي خوايم بهت بديم ، مي گه : خُب بهتر ، اگر فلان كار رو بكني بيچاره مي شي . من دوست دارم بيچاره بشم . خدايا ! ببين به خاطر تو مي خوام بيچاره بشم  ! ( اين منطق نيست ) ، ولي در خود مقام عشق چه منطق قويي هست ؟ خُب 40 ، 50 ، 60 سال ، سالي مي خوام توي اين دنيا زندگي كنم ، مي خوام اصلاً خوش نباشم ، خُب خدا زندگي من رو مي بينه ، من دوست دارم توي اين دنيا از اول تا آخرش فحش بخورم ، ناراحتي هم بخورم ، بدبختي هم بكشم ، عشق هم مي كنم ، نمي توني ببيني ؟ تا كور بشي ! اين هم مي گه . به عالم و آدم مي گه : اين مقامي است كه به اين راحتي به هركسي نمي دهند .
بعد مي بينيد بعضي از كارهاي خوبي رو كه انجام مي ديم ، كارهاي خوبيه ، اما بعد از يه مدتي كه انجام داديم تبديل مي شه به عادت ، عادت مي كنيم ديگه . مثلاً اين بنده خدا ( اين مثال البته يه مثال ظاهريه ) عادت داره تا سلام مي ده تسبيحات حضرت زهرا (س) رو مي گه ، يه كم جلوتر كه رفت ، ملكه مي شه . ديگه اصلاً نمي تونه نخونه . رديف شده . مثل خيلي از نمازهايي كه من و شما مي خونيم ارزش نداره ولي ملكه است ، بسم الله رو كه مي گه ، الله اكبر رو كه مي گه تا آخرش رو مي خونه درست هم مي خونه ولي هيچي نفهميده ! چون ملكه شده . ممكنه هيچي هم نفهميده باشه . يعني ملكه شدن الزاماً چيز خوبي نيست ، سلام رو كه مي ده ، تازه مي فهمه نماز ظهرش رو خونده !
مثل اون بنده خدايي كه گفتم به من زنگ زده بود . مي گفت : آقا ! ما نماز خونديم ، تو نمازمون شك كرديم ، گفتم : شك تو چيه ؟ گفت : شك كرديم كه الان ركعت دوم هستم يا چهارم ؟ و نماز ظهر هستم يا نماز عصر ، گفتم : خدا قبول كنه ! التماس دعا !
اصلاً اين نوع ملكه منظورمون نيست . مي خوايم بگيم كه وقتي انسان در اين بحثها جلو مي ره عادت مي كنه ، قبل از ملكه شدن بايد يه دونه پله رو طي كنه و اون پله معرفته . قبل از ملكات فاضله ، بايد معرفت باشه . اگر فقط با تكرار بخواي ملكه ايجاد كني فايده نداره . بايد با معرفت ملكه ايجاد كني . ملكه ايجاد شدن مي دوني يعني چي ؟ يعني آدم شدن ، يعني اوني كه فرمود : آي همه ملكه ها ! سجده كنيد به آدم ، اون فقط مخصوص حضرت آدم (ع) نبود ، تا زماني كه بني آدم دارند جلو مي روند هر كدوم ” آدم ” شدند ملائكه بهشون سجده مي كنند ، شيطان هم زرنگي كرد ، الف رو نگفت تا ب و ج و دال و ذال رو نگه و الا تا آخر عمر دائم بايد مي رفت پائين مي يومد بالا ! هر كي آدم باشه ، ملائكه بهش سجده مي كنند . چرا ؟ چون به درجه اي مي رسه كه از ملائكه هم بالاتر مي ره  . اين درجه درجه اي است كه تو با معرفت و با تمام وجود ، تمام وجودت رو براي خدا قرار مي دي واگر عالم و آدم دست به دست هم بدهند اصلاً و ابداً نمي تونند  تو رو تكون بدهند . به امواج هم كاري نداري از اون ور مي يان ، از اين ور مي يان ، كي چي مي گه ؟ كي چي نمي گه ؟ همين طور داري مستقيم مي ري ، چشمهات هم به اون نورِ جلويي هست ، تموم شد و رفت . مي گن :‌ به به ؟! خُب بگن ، مي گن : اَه اَه !؟ خُب باز هم بگن ، چه فرقي مي كنه ؟ من اون رو دارم مي بينم اين مي شه غرق شدن در نور الهي . اينجا كه مي رسه حتي درد كه مي كشه اصلاً احساس نمي كنه . اتفاقاً درد كه مي كشه راحت تر مي شه . ديشب براتون گفتم : بعضي از انسانها دنيا دارند رو برزخ دارند و قيامت رو هم دارند ، اما اينها برزخشون تو همين دنياست ، برزخ رو تو همين دنيا طي مي كنند . تا از دنيا رفتند به قيامتشون مي رسند . گفتم برزخ زمانش براي افراد تعيين مي شه ، نه مثلاً بگن يه برزخي داريم 2000 سال ، بايد همه هم طي كنند ، نه ، يكي برزخش 1 ثانيه است ، يكي 10000 سال ، اينهايي كه برزخشون هم در همين دنياست ، دائم دارند دنبال خدا مي گردند ، بعضي وقتها خدا رو نمي بينند باز دست و پا مي زنند ، دنبال خدا مي گردند ، واي خدا كجايي ؟ يه شب مي بيني دوباره همه جا تاريك شد ، آقا ! خدا كجايي ؟ دلم تنگ شد ، كجايي  خدا ؟خيلي از من و شماها هم تو همين حالت كلاس پائينمون ممكنه اين حالت برامون پيش بياد ، اينطوري مي شيم ، يه روزهايي خيلي خوش مي گذره ، يه روزهايي اصلاً خوش نمي گذره . (  از نظر معنوي . ) آقا دهه محرم اومديم شب اول و دوم خيلي عادي ، خيلي توپ ، شب سوم اشكمون خشك شد ، هيچي . اين برزخ شماست . خداوند مي خواد تو بعضي وقتها نبينيش ، احساسش نكني ، راحت باهاش ارتباط برقرار نكني ، قدرش رو بدوني ، بعضي وقتها خدا تو رو كنار مي ذاره  ، مي گه : خيلي خُب تو مثل اينكه خيلي داري خودموني مي شي ! يه دقيقه بايست ، يه دقيقه مزة بي خدايي رو بچش ! يه كم مزه تشنگي رو بچش . كه اگه خواستيم بهت آب بديم با ولع بيشتري آب بخوري ، با وجد بيشتر، با شوق بيشتري بخوري . برزخ اولياء و واصلان در همين دنياست . در اون لحظاتي كه در تاريكي هست ، و يه لحظه خدا اونها رو كنار مي ذاره ، دنبال خدا مي گرده ، اين دست و پا زدن ها ، برزخ شون هست . لذا اينها در دنيا ناراحتي هم كه دارند فقط و فقط از بي خدايي هست . فقط از بي خدايي تب مي كنه . مريض مي شه چون نماز شبش قضا شده . نه اينكه چون مقامش كم شده .
هفته پيش از يه ده كوره اي رد مي شدم ، ديدم اطلاعيه زده به ديوار با يه كاغذ خيلي گرون قيمت ، بزرگ هم چاپ كرده با يه تيراژه خيلي بالا ، فتوكپي هم كرده بود ، كه بنده :‌ فلاني ، كانديداي فلان شهر به دلايل زير ( مظلوم نمايي هم كرده بود كه به اين دلايل ) حق من رو خوردند ، 20 تا دليل هم آورده بود ، حس كردم كه اين بشر حالا از ناراحتي داره مي ميره ، كه چرا تو شوراي شهردار قوز آباد سفلي ! يك رأي نياورده بود ؟  بعد تراكتهاي همين رو اگر نگاه مي كردي ، مي ديدي كه چي مي خواسته بگه . بروشور تبليغاتي رو نگاه مي كردي چه چيزهايي نوشته بود ؟! آدم شاخ در مي آورد ، تأسيس رصدخانه ، مترو ! (  از اين ور تا اون ور شهرستان مي خواستي بري با الاغ 4 دقيقه بيشتر طول نمي كشيد ) مي خواد مترو بزنه ! كجايي ؟ آدمي ؟ مي شنوي چي دارم مي گم يا باز نشستي داري اطلاعيه تنظيم مي كني ؟ كجايي ؟اين چيزي هست كه خيلي انسان رو اذيت مي كنه .
يه روايت خيلي مهم مي خوام از آقا امام صادق (ع) در ادامه بحث بگم ( در مورد اولو الالباب هست ، صاحبان خرد ، اونهايي كه با عقل و درايت ومعرفت اين ملكات فاضله رو در خودشون ايجاد كردند و به مقام وصال رسيدند ) امام صادق (ع) مي فرمايند : اولو الالباب كساني هستند كه در خداوند به تفكر پرداختند ، ( چرا ؟ براي اينكه مي خواهند از خداوند يه چيزي ياد بگيرند . معرفت خداوند به خود شناسي كمك مي كنه .) و بهترين صفت خداوند را براي خودشان برگزيدند ، ارثي كه از خداوند بردند صفت محبت بود ، يعني اومدند تمام مسائل مادي و معنوي خودشون رو در همين صفت محبت حل كردند . به اين طريق كه :‌ اول از لطف خدا شروع كردند ، لطف خدا رو در نظر گرفتند و در مقام لطف منزل گرفتند . به اين نتيجه رسيدند كه تمام خلقتشون فقط اون لحظه هايي ارزش داره كه اهل فايده باشند ، اهل فايده يعني هرچه بدست مي آورند بتوانند از اين دست بگيرند و از اون دست بدهند . دقيقاً همون صفتهايي كه اولياء ما دارند . ( با عقلها ) امام صادق (ع) مي فرمايند : اينها عقل دارند ، اون كسي كه مثلاً براي خودش جمع مي كنه ، اون از بي عقليش هست ( روي اموال نمي گم ، روي همه چيز ) اون كسي كه براي خودش يه سري اسراري داره ، يه سري دكونهايي براي خودش باز مي كنه ، اين از بي عقليش هست .
اونها كساني هستند كه وقتي دارند تو دنيا زندگي مي كنند ، حاضرند براي مردم همه زندگيشون رو بدهند ، اهل فايده باشند ، براي اينكه مي دونه اين زندگي زياد ارزشي نداره ، حاضره اگر مثلاً فلاني اومد بهش گفت من فلان درد رو دارم ، درسته ، خدا بايد شفا بده اما حاضره بگه : خدايا ! من حاضرم بميرم اين شفا بگيره . به اين درجه رسيدي ؟ آخه اصلاً زنده موندن ما ارزشي نداره . جدي كسي حاضره بميره ؟ نه اين كه دكون باز كنه ، مثل اين نامه هاي عاشقانه جوونها ، كه مي گن : مي پرستمت ، برات مي ميرم  ، اينها كه دكونه . اگر يه گوشي بهش بزنه ، مي گه : بره گم بشه ، اصلاً نمي خوامش !
آقا ! حاضرم براي مخلوقات خدا بميرم تا اينها درد نداشته باشند ؟ اين مي شه اهل فايده . از جان هم شروع مي كنه ، حاضرم گرسنه باشم بغل دستيم سير بشه ؟ حاضرم از لذات محروم بشم ، تا اين به لذت برسه ؟ حاضرم خودم رو فدا كنم ،‌ اون بالا بره ؟ حاضرم خودم  نردبون بشم ، تا اين پا بذاره رو دوشم بالا بره  ؟ چه اشكالي داره ؟ حاضرم به اين درجه برسم ؟
آقا مسجد ساخته ، مي گيم : اسمت رو بزنيم بالاي مسجد ؟ مي گه : نه نزنيد ! اسم فلاني رو بزنيم ؟ خيلي خُب بزن تا اون بره بالا ، دنيا كه چيز مهمي نيست ، بذار اينها بالا بروند  ، آقا مثلاً امشب يه سخنراني كرده خيلي خوب ، خيلي عالي بعد روي نوارش بزنند مثلاً حجت الاسلام و المسلمين  : دارقوز آبادي سفلي ، تو كشور پخش كنند  ، بعد يكي پيدا بشه بهتر از اون سخنراني كنه ، اگه بگن شما  ساكت بشين ، تا اون سخنراني كنه ، آيا حاضره اون بالا بره ؟ تو داشتي براي خدا حرف مي زدي ، مگه براي خودت حرف مي زدي ؟ خُب بذار اون بره بالا ، چون بالا رفتن تو دنيا زياد نيست ، اصلاً بالا و پائينِ دنيا زياد فرقي نداره . مراقب باش !
اينها اهل فايده هستند . اون چيزي كه براشون خيلي مهم است فايده است ، فايده رساندن . امام جعفر صادق (ع) مي فرمايند : وقتي به اين درجه رسيدي كه حاضر بودي همه چيزت رو به خاطر بقيه بدي ، تازه به حكمت مي رسي ، به فتانت ، به زيركي . تازه معلوم مي شه تو عقل داري ، واقعاً داري كار مي كني ، تو داري نيكي مي كني و در دجله مي اندازي . هنوز هم به درجه عشق نرسيدي . در دجله مي اندازي براي اينكه مي دوني ايزد در بيابون بهت پس مي ده .  اگر اين طور هم نبود معلوم نبود اون نون رو هم توي دجله مي انداختي !
ولي باز هم مي گه خوبه ، ديگه اينها از راه فتانت و تيزهوشي به حكمت رسيدند. مي فرمايد كه حكما ، صديقان و عالمان دنبال حكمت و صداقت و علم مي گردند ، حكما با سكوت دنبال حكمت مي گردند ، صديقان با عبادت ، دنبال صدق مي گردند ، عابدان با زهد ، عالمان با تحصيل علم ، دنبال علم مي گردند ، هر سه اين گروه ممكنه برسند ، ممكنه هم نرسند ، چون راه خطرناكي رو دنبال كردند . اون چيزي كه بايد دنبالش بگردند خداست . وقتي به منبع عظمت مي رسي ، علم ، حكمت ، زهد ، صداقت ، و عشق رو هم كسب مي كني . تو براي خدا كار كن !
تو پاي به راه درنه ، هيچ مپرس         خود راه بگويدت كه چون بايد رفت
تو دنبال چيز خاصي نباش به خداكه برسي همه چيز مي ياد چون 100 آيد ، 90 هم پيش ماست .
امام صادق (ع) مي فرمايند : اينها دارند اشتباه مي كنند اينها به علم و صداقت و حكمت مي رسند چرا ؟ چون دنبال خدا نگشته اند خدا رو اصل قرار بده ! بعد مي فرمايد : اينها در نعمتهاي بسيار بسيار زياد خداوند به خودشون فكر مي كنند : ” اَتَفكّروا في آلاء الله نعمه العباده ” فكر كردن در نعمتهايي كه خداوند بهت داده ، بهترين عبادته ، از همون اول مي شينه فكر مي كنه .
يه بنده خدا يه شكر نامه اي نوشته بود ،  گفته بود : خدايا ! تو رو شكر مي كنم كه از ميان اين همه كرات و كهكشانها من رو تو كره زمين قرار دادي ، و از ميان اين همه كشور ، توي ايران قرار دادي و از ميان اين همه ايراني ها تو اين ايران جديد قرار دادي ، و در ميان ايرانيان جديد ، در ميان ايرانياني قرار دادي كه با خميني هستند ، و در ميان ايرانياني كه با خميني (ره) هستند ، من رو با ايرانياني قرار دادي كه پشت سر امامشون به جبهه مي يان و از ميان اين همه لشكرها و گردانها من رو توي اين گردان قرار دادي ، و در ميان اين همه بچه هاي گردان ، من رو جزء‌خط شكنها قرار دادي ، و از ميان اينها من رو جزء‌ كساني قرار دادي كه بفهمم چقدر به من نعمت دادي ، تموم كن نعمت هايت را ، اين آخرين مناجاتش بود كه شهيد شد . ”‌ نعم العباده ” . خدا هم ديد خيلي خوبه ، همه كار  كرد ، همين مناجات عالي ديگه بسشه ، ديگه اين بندة من هيچي نمي خواد ، خوبه ديگه ، به اينجا رسيدي ؟ بسه ديگه ، بفرما ! ” ارجعي الي ربك راضية مرضية ”

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید