امروز 17 بهمن 1403 - 5 شعبان 1446
خواندنی ها

متن سخنرانی | وصال یار «8»

12 فروردین 1380 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها

یا لطیف
سخنرانی حجةالاسلام سید محمد انجوی‌نژاد
موضوع : وصال یار «8»

در شب هشتم ماه محرم و قسمت هشتم از بحث وصال يار هستيم .  جلسه قبل تا اينجا رسيديم كه : در حديث معراج  خداوند تبارك و تعالي از پيامبر (ص)  سؤال كرد : آيا مي دوني كه عيش ، كيف ، راحتي دنيا و حيات باقي و ابدي كدام است ؟ پيغمبر (ص) به خداوند عرض كردند ، نه نمي دانم ، و خداوند براي پيامبر (ص) توضيح داد :
اما زندگي جاودان و ماندگار آن است كه آنچنان زندگي كند كه در اوقات خوشي ، اوقاتي كه بهش نعمت مي دهيم ، ما را  فراموش نكند و هيچ وقت نعمت رو از غير ما نداند ، و نكتة ديگه اي كه توضيح داديم اين بود كه اين زندگي جاودان وقتي براش به دست مي ياد كه : ” يطلب رضايي في ليله و النهاره ” در شب و روز (هم شب و روز ظاهري و هم شب و روز باطني ) و در شادي و غمش رضاي من رو بجويد و از دايره رضاي من خارج نشود .
ادامه بحث : ” وامّا الحياه الباقيه فهي التي يعملُ نفسي حتي تهون عليه الدنيا ” براي زندگي جاودان ، به گونه اي با نفسش برخورد كنه كه نفس ، راضي و آماده بشود ( حتي بهتر بگيم كه براي نفس ملكه بشه ) كه دنيا در نزد نفس خوار و كوچك باشد . ” تَهونُ ” يعني دنيا در نزد نفس خيلي پست باشه .
بزرگترين اشكالي كه در مسير وصال ما هست و لطمه و مانع ايجاد مي كنه ، اين هست كه ما دنيا رو از يار بالاتر بدونيم . هيچ اشكالي نداره آدم دنيا داشته باشه ، همه چيز داشته باشه ، اشكال نداره آدم براي دنيا زحمت بكشه ، اما دنيا رو از يار بالاتر ديدن يعني : اصلاً وصالي در كار نيست ! مگه دنبال يار نمي گردي ؟ انسان بايد يار رو از دنيا بالاتر ببينه . اين كه مي گيم : دنيا رو خوار بشماره في النفسه به اين معنا نيست كه بگيم دنيا رو پست بشماره ، دنيا پست نيست ، دنيا زيباست ، دنيا قابل استفاده است ، من و شما كه مي ميريم ، وقتي مي خوايم از اين دنيا بريم اول كار ، التماس مي كنيم ، كه آقا ! 5 دقيقه ديگه ما رو برگردونيد دنيا ، ( آيه قرآن هست ديگه ) خُب تو كه اون وقت التماس مي كني ، چرا الان مي گي دنيا به درد نمي خوره ؟ اين زاهد بازي و عارف بازي هست ديگه . قرآن داره مي گه : وقتي رفتي التماس مي كني ، معلوم مي شه كه اين دنيايي كه الان داري توش زندگي مي كني ، داري اون رو بد مي گذروني ، وگرنه دنيا خيلي قابل استفاده است . اگر مي بيني يه ولي خدايي ، يك انسان خوبي آرزوي رفتن از دنيا رومي كنه ، اگر مي بيني مادرِ ما فاطمه زهرا (س) آرزوي رفتن از دنيا رو مي كنه ، اين به دليل بدي دنيا نيست . براي اين هست كه حضرت زهرا (س)‌ كارهاش روكرده . تموم شد . يكي ممكنه تو 18 سالگي كارهاش روكرده باشه ، يكي تو 20 سالگي ، يكي 40 سالگي ، يكي 60 سالگي ، يكي مثل امام (ره) تو هشتاد و خورده اي سالگي . ديگه كار رو كردند . اينطوري نيست كه همه ما كه از دنيا مي ريم ، همه مون بيايم بگيم : ” خدايا ! ما رو به دنيا برگردون . همه مون اينطوري نيستيم . خيلي از ما وقتي مي خوايم از دنيا بريم ، راضي هستيم . خيلي راحت ! امام (ره) چي گفت ؟ ” بادلي آرام و قلبي مطمئن ! ”
بايد نسبت به رفتن از دنيا و آرزوي مرگ تو دنيا ديگه كاري نداشته باشي . نه از بي عرضگي و بي دست وپايي و اينكه نمي توني نفْسِت رو كنترل كني و گنهكار هستي و . . .  آرزوي مرگ كني . اينكه اول بدبختيه  . چه خبره ؟ كجا مي خواي بري ؟ اون جا چي مي خواي بگي ؟ اولين چيزي كه اون جا مي گي اينه : ” خدايا ! من رو برگردون تو دنيا ! 5 دقيقه برگردون ، 5 دقيقه تا دو ركعت نماز مقبول بخونم ، دوباره برگردونم به آخرت . ”
نمي شه . وقتي كارهات رو كردي بعد آرزوي مرگ كن ، حالا امام (ره) هم نشدي در حدخودت كارهات روبكن . نه اينكه انسان شكست بخوره ، و بعد آرزوي مرگ بكنه ،  دعاي مرگِ صديقه كبري (س) از شكست در دنيا نبود ، از ناراحتي وغم واندوه دنيا هم نبود ،‌ مگه مي شه خانوم بِبُره ؟! خيلي زشته آدم چنين حرفي بزنه . از شوق وصال بود ، كارهاش رو كرده . مي دونه ديگه كاري نداره . خانم كاري ديگه نداشت . تموم شد ،‌ حسن (ع)‌ و  حسين (ع) رو تحويل جامعه داد ، نسبت به امامش هم وظايفش رو انجام داد . تو هجده سالگي گفت : ديگه كاري ندارم . خدايا ! مي خوام بيام . كارهاش رو كرده بود .
دائم مي گه :‌ خدايا ! مرگ من رو برسون . از دست اين چايي ها راحت بشم . كارهام روكردم . چاييم رو خوردم ، انواع و اقسامش رو هم خوردم ، چي مي خوام ديگه ؟ يه مناجاتهايي من دارم كه هيچ كسي تا حالا نخونده ! مناجاتهاي كه طنزه ، تلخ هم هست ، تو يكي از اين مناجاتها به خدا مي گم : خدايا ! ما هرچي تو اين سوره واقعه و انسان و دهر و اينها نگاه كرديم همه چيز ديديم ، جوي عسل ديديم ، حوري ديديم ، اما تو بهشت قوري نديديم !! از چايي خبري نبود ، قربونت برم ! اگر مي دوني اون جا از چايي خبري نيست يه دو ساعتي در روز به ما مرخصي بده بريم جهنم ، يه قوري هم بده بيست تا حوري كم كن ! برم اون جا چايي دم كنم برگردم ! من اونجا بدون چايي كارم نمي شه !
ما مي گيم : طرف بايد كارهاش رو بكنه ، بعد بره . حرفي نداريم ما . يكي هست در 15 سالگي به تكامل مي رسه ، خُب بره . يكي تا 100 سالگي بايد كار كنه ، خُب تقصير خودشه ، بعضي وقتها ، خداوند وظايفي رو براي افراد مشخص كرده ، فرق مي كنه ، يعني اون كسي كه تا 90 سالگي كار مي كنه ، تقصير خودش نبوده ، اين وظايفش بيشتر بوده ، خداوند براي اين شخص اين مقدار وظيفه رو تعيين كرده ، يا خانم صديقه كبري (س) اينقدر قوي كار كرده كه تو 18 سالگي تونسته وظايف رو تموم كنه . شهدايي كه رفتند ، چقدر كساني بودند كه در يادداشتهاي خصوصي جبهه هم التماس كردند به خدا كه : خدايا ! اين رفيق ما شهيد نشه و الان كه فكر مي كنم مي گم كه اگر عقل داشتم التماس مي كردم كه شهيد بشه . اين چه زندگي اي هست كه الان داره ؟! اين چه وضعيه كه الان داره ؟ 8 سال جبهه هامون رو به خاطر هواي نفس مون فروختيم ، حسادتها و كينه ها و بخلها اومد ، ما كي اينها رو داشتيم ؟ همه رو خراب كرديم بمونه چه كار ؟!
امام سجاد (ع)‌ مي فرمايد : (نسبت به زندگي كردن اينجور بگو ) ” خدايا ! اگر عمر من استدراج است ، يعني عمر من مرتعي است و چراگاهي است براي شيطان و دارم روز به روز بدتر مي شوم و اميدي نيست و تو هم من رو در دام استدراج قرار دادي ، اون وقت بيا عمر من رو ختم كن . ”
برخي از بزرگان وقتي بچه هاشون به دنيا مي يومدند بچه رو مي گرفتند تو دست و خدا رو قسم مي دادند كه خدايا ! اگر به درد ما مي خوره ، به درد تو مي خوره ، اگر ديندار مي خواد باشه فَبها وگرنه همين الان كار رو تموم كن ! و كار تموم مي شد !! خداوند به دعا عنايت مي كنه ، حتي دعايي كه تو تقاضاي مرگ كني براي اينكه گناه داري ، اما اگر بي عرضگي باشه ، و اين كه هيچ كاري نكردم ، بگم : خدايا ! تمومش كن ، بريم ببينيم چي مي شه ؟ مطمئن باشيد چيز خوبي نمي شه ، مطمئن باشيد ، اونهايي كه با نيت فرار ، آرزوي مرگ مي كنند مطمئن باشيد به جاي خوبي نمي رسند . و مطمئن باشيد اونهايي كه خودكشي مي كنند بعد از اينكه رفتند بسيار بسيار پشيمون مي شوند . اين رو مطمئن باشيد .
خداوند در حديث معراج ، در ادامه به پيامبر (ص) مي فرمايد  : يا احمد ! اونهايي كه در دنيا خوب زندگي مي كنند ، قدر لحظات دنيا رو بدونند ، با اين لحظات عشق كنند .
خوب دقت كنيد !  شهادت چيز خوبيه يا چيز بديه ؟ مگر از شهادت بالاتر هم داريم ؟ پيامبر اكرم (ص)‌ فرمودند : حسين جان ! تو پسر فاطمه اي ، خداوند فرموده : سيد شباب اهل جنتي ، تو رو در بالاترين مقامها قرار دادند ، امامي ، معصومي ، ميان اهل بيت (س) تو اَلَمي ، اهل بيت (س) همه گفتند :‌ اگر كسي مي خواد از ما ياد كنه ، پرچم حسين (ع) رو بلند كنه . همة اينها درست ؟ بله يا رسول الله ! حسين جان ، تو هم اگر شهيد نشي به تكامل نرسيدي . بايد شهيد بشي ، لذا فرمودند : هيچ كدوم از ما نيستيم ، مگر اينكه يا شهيديم يا قتيليم يا مسموم . از پيغمبر (ص) تا امام زمان (عج) . هيچ كدوم از اينها با مرگ عادي از دنيا نمي روند . يقيناً پيغمبر (ص) هم مسموم شدند .
با اين وضعيت شب تاسوعا همه آماده براي شهادت بودند ،  لشكر مقابل كوس حمله زدند كه صبح مي خوايم حمله كنيم ،‌ چرا ابا عبدالله (ع) ، قمر بني هاشم (ع) رو فرستادند كه برو يه شب وقت بگير ؟ يك شب وقت رو براي چي مي خواست ؟ اين غير از قدرشناسي دنياست ؟ غير از اينه كه اباعبدالله (ع) مي دونه يك شب تو دنيا چقدر ارزش داره ؟ حسين جان ! تو كه مي خواي به بالاترين درجه شهادت برسي ، يه شب ديگه رو مي خواي چه كار ؟ برو شهيد شو ! اگر من و تو همچين حرفي بزنيم همه ايراد مي گيرند ، آقا برو شهيد شو ديگه ، يه شب وقت ديگه مي خواي چه كار ؟ ولش كن بره ، راحت شي ! امام حسين (ع) مي فرمايد : نه ، مي خواد به من و تو اين رو بگه ، كه آقا ! به روز قبل از دهم محرم سال 61 هجري قمري هم نگاه كنيد ، من از خدا خواستم بهم عمر بده . شهادتم رو يك روز ديگه عقب بندازه  ، پس دنيا ارزشمنده ، پس دنيا قابل قدرداني هست . انسان قدر شناس بايد قدر دنيا رو بدونه ، و ازش استفاده كنه . زودي تا چهار تا گناه كردي نااميد نشو ، آرزوي مرگ نكن ، خُب آخه دنيا مال همينه كه وقتي چهار تا گناه كردي پاكش كني ، براي همين وقت دادند . زودي تا چهار تا شكست خوردي ، نااميد نشو . قشنگ ترين شعري كه براي دنيا هست ، من فكر مي كنم همين شعر هست كه همه بلديد :
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت          دائماً يكسان نماند كار دوران غم مخور
مراقب باش تو اين وادي كلاه سرت نره ! مي توني بالاترين جوهرها و بالاترين گوهرها رو جمع كني ، به دام نااميدي و فلان نيفتي ، مراقب باشيد !
بعد مي گه : پس دنيا كجا بد هست ؟ اونجايي كه دنيا رو از يارت بزرگتر بدوني . اونجايي كه با دنيا به گونه اي برخورد كني كه گويا اين اهميتش از يارت بيشتره . مثل همون گروهي  از مردم ( كه در جلسات اول گفتم گروه اول از مردم ) اونهايي هستند كه شبها كه مي خوان بخوابند در فكر اين هستند كه فردا چي بخورند ؟ چي بياشامند ؟ چگونه با مردم برخورد كنند ؟ سركار چكار كنند ؟ برنامه ريزي هاي ماديشون رو در نظر مي گيرند و صبح هم كه پا مي شن اون برنامه هايي كه فكر كردند رو اجرا ميكنند . اين مشكله كه آقا فقط و فقط در دنيا طوري برنامه بريزي كه فقط براي دنيا زندگي كني . نه در دنيا زندگي كن براي خدا . براي رفتن !
و مي فرمايند : آن چنان روشي كه دنيا را در نظر كوچك مي بيند و آخرت در ديدگانش بزرگ مي شود . خواسته مرا بر خواستة دلش مقدم مي دارد . ( اونجايي كه به من مي رسه گوشش كر مي شه ، چشمانش كور مي شه ، هر كي هرچي مي خواد بگه ، بگه ، ابداً براش اهميتي نداره . چند هزار لشكر رو به رويند ، چند تا زن و بچه اينورند ، ابداً براش مهم نيست ، با شوق و دلخوشي و فراغت ، اون عبادتي مثمر ثمر هست كه با وجودت و با شوق اون رو انجام بدي . يه دونه يا حسين (ع) گفتنِ با شوق ، اندازة يك دور مفاتيح الجنان كه تند تند مي خوني ، مي ارزه . يك دونه يا علي گفتنِ با شوق ، اندازة‌ ده دور قرآن رو تند تند خوندن مي ارزه ،
مي گه : به من كه مي رسه كسل نباشه ، خوشم نمي ياد . دو ركعت نماز شب با شوق خوندن ، در نيمة شب به اندازة اون يازده ركعتي كه بخواي زوركي بخوني مي ارزه . دو ركعت نماز با شوق قبل از خوابيدنت بخوني ، از اون كه بخواي نيمه شب با كسلي پاشي بخوني بيشتر مي ارزه . شوق مهم است !
مي فرمايند : وقتي بندة من به من مي رسه من دوست دارم شوق رو ببينم ، نه اجبار ! دوست دارم  وقتي بنده داره با من حرف مي زنه با شوق به من نگاه مي كنه نه با كسالت . بين ماها هم همين طوره ، مي گن : آقا ! به درِ بازِ صاحبخونه نگاه نمي كنيم ، به روي بازش نگاه مي كنيم ! وقتي خدا رو به خونه دلت راه دادي ، به اينكه راهش دادي نگاه نمي كنه ، به روي بازت نگاه مي كنه . امشب شبي هست كه بايد از شهدا هم بيشتر بگيم ديگه . به اين نگاه نمي كنه كه مثلاً تو امشب دويست ركعت نماز خوندي ، به اين نگاه مي كنه كه تو يه جوري دلت براي خدا تنگ شده ، اصلاً نمي توني بدون خدا بگذروني .
براي عمليات والفجر هشت ، از 24 ساعت قبل از عمليات ، در كانالهاي فرعي كه به اروند وصل مي شه ، بچه ها رفتند موندند تا بتونند فردا شب با فن غافلگيري جلو برن  ، در سرماي برج 11 ! اون هم داخل آب ، تحمل كردند . وقتي كه از كنار اين كانالهاي فرعي رد مي شدي كه ببيني چه خبره ، دقيقاً مانند شبهاي عاشورا و تاسوعا كه راوي مي گه : ” ديدم از كنار خيمه هاي ابي عبدالله (ع) مانند كندوي زنبور صداي زمزمه مي ياد . ”صداي زمزمه و ناله بچه ها مي يومد . اصلاً سرما رو احساس نمي كردن . ( آقا ! من و شما امتحان كنيم ، يك ساعت بدون حركت تو آب سرد بشينيم ، حتي توي تابستون ، يك ساعت بدون حركت ، نمي تونيم تحمل كنيم . اما اينها24 ساعت بدون حركت نشستند ) چند تا از اين بچه ها سكته كردند ، بردنشون عقب . و اينها تنها با شوق و گرماي اشك بود كه اون سرما رو تحمل كردند . من يادم نمي ره يكي از اين شهدا كه بچه اردبيل بود ، ( فكر مي كنم اون زمان بيست و هفت ، هشت سالش بود ) فوق ليسانس داشت . خيلي پسر باصفايي بود . وقتي كه از كنارش گذشتم ، ديدم كه يه حال خيلي عجيب و خوبي داره ، يعني تو اون هاله نوراني كه ديده مي شد ، اشكهاش روي صورتش كاملاً مشخص بود . ما هم  بعضي وقتها از اين لوس بازيها در مي آورديم ، همين جوري دست كشيدم به صورتش ،  اشكهاش رو گرفتم كه به صورتم بمالم ، اصلاً گويا اين صورت همين الان از جلوي بخاري بلند شده ! داغِ داغ بود ! همون جا ياد اون حرف مرحوم آقاي نخودكي  افتادم . نقل مي كنند : ايشون در زمستان و سرماي مشهد روي بام يكي از رواقهاي حرم آقا امام رضا (ع) به ركوع رفته بود ،  شايد 40 دقيقه ، 50 دقيقه در ركوع بود ، اينقدر برف روي كمرش نشسته بود ، كه گفتن : آقا ! اين منجمد شده ، سكته كرده ، مرده ! رفتن سراغش ديدن داره ذكر مي گه ! نماز كه تموم شد ، گفتن : آقا ! شما سردتون نيست ؟! مي گفت : دست من رو گرفت ، زير عباش برد ، ديدم داغِ داغه ! گفتم آقا چه خبره ؟ گفت : يعني ذكر خدا ، كار دو سير زغال رو نمي تونه بكنه ؟!
شايد هر پنجاه سالي يه مرحوم نخودكي بدنيا بياد ، اما امام (ره) ، چقدر نخودكي پرورش داد ؟! باور كنيد دست رو صورت اين شهيد كه كشيدم ، ديدم اين صورتش داغِ داغِ .
مي فرمايد : اينها وقتي به خدا مشغول مي شوند و با شوق هم مشغول مي شوند ، اون گرماي شوق رو مي توني احساس كني .
تا حالا تو سرما فوتبال بازي كردي ببيني چقدر داغ مي كني ؟ فقط حركت بدن نيست كه گرما بوجود مي ياره  ، شوق تو هم هست . اشتياق ، بدن رو گرم مي كنه . اينها وقتي با خدا حرف مي زنند ، قلبهاشون مملو از حرارته . يك پارچه آتشند ! عشق آدم رو داغ مي كنه ، لذا بر سرماي فيزيكي غلبه مي كنه . اينها با شوق عبادت مي كنند ، عشق مي كنند .
يكي ديگه از بچه ها ، بين دو تا چشمش تركش نارنجك خورده بود ، كه بعداً هم تركش رو درآوردند و دماغش رو عمل كردند ، اون لحظه احساس مي كرد دوتا چشمش كور شده و چشمهاش رو بسته بود . وقتي نشسته بود ، ديدم هر دو تا چشمش پر از خون هست و از زير اين باندي كه رو چشمهاش بسته بودند  ، جوي خون و اشك جاري شده بود ،  داشت عشق مي كرد . عين عبارتش اين بود ، مي گفت : خدايا ! ممنونتم كه يه فرصتي برام قرار دادي كه ديگه غير از تو هيچ چيز رو نبينم ! چقدر تو خوشگلي  ؟! و باور كنيد وقتي تو بيمارستان بهش گفتن چشمهاش سالمه گريه كرده بود كه خدايا ! من چيكار كردم كه قبولم نكردي ؟
اينها اصلاً كارشون به اين چيزها نيست . الان داريم كسي كه دو تا دست نداره ، دو تا پا نداره ، دو تا چشم هم نداره ، فقط يه تيكه گوشته ، ( همين الان از دوستان خودم هست ) جناب آقاي فهميده ، جانباز باارزش انقلاب . كه الان هم تو يكي از اپراتوري هاي مشهد يه گوشي به گوشش بسته ، تلفن ها رو جواب مي ده ، كارهاي ديگه هم مي كنه ، تا سطح استادي دانشگاه هم داره درس مي خونه ، خيلي از من و شما بيشتر كار مي كنه . ما خدا رو شكر مي كنيم كه ايشون زبان داره و مي تونه حرف بزنه ، وقتي حرف مي زنه اگر چشمهات رو ببندي يا نوارش رو گوش كني ، گويا خدا هرچه نعمت در جهان داشته ، همه رو جمع كرده و به اين شخص داده . اينقدر با شوق حرف مي زنه كه : گويا اين رئيس كل جهانه ، گويا زيباترين فرد جهانه ، گويا از عشق بهره ها برده . گويا زيبابين ترين فرد جهانه ، گويا همه چيز جهان مالِ اينه . و وقتي كه گزارشگر صدا و سيماي تهران ( آقاي نوري زاد از بچه هاي روايت فتح ) اومده بود با خانواده ايشون صحبت كنه ، مي گفت : اصلاً عمداً رفتم ببينم خانم ايشون چه جور خانمي بوده كه زن اين شده ، آخه يه انگيزه اي بايد پيدا كنيم ،  ديدم خانمش همه چيزش جوره ، جمال ، علم ، همه چيز ! يعني اين خانم از همه نظر عاليه . به خانمش گفتم : خانم انگيزه شما از ازدواج با اين جانباز چيه ؟ ميگفت يه جمله اي گفت ، آب شدم رفتم زير زمين ! گفت : ” انگيزه ؟! عاشق شدم ، ازدواج كردم . مثل بقيه ازدواج ها . ”  فكر مي كنيد خدا محتاج اين هست كه مثلاً من و تو ، دست و پا داشته باشيم تا كسي عاشقمون بشه ؟ همه چيز رو هم خدا مي ده ، ما راضي باشيم خدا همه چيز مي ده .
طرف قدش كوتاهه ، مناجات نامه مي نويسه ! مي گه : حالا چه كار كنم ؟ خدا من رو كوتاه آفريده !
يكي روبهي ديد بي دست وپاي        فرو ماند در لطف و صنع خداي
اين شعرها رو كه ديگه همه تون بلديد . شوقت رو به خدا نشون بده ، بگو : خدايا ! خيلي خوشحالم ، خيلي خوب چيزي خلق كردي ، باريك الله ! من هستم كه گفتي : ” فتبارك الله احسن الخالقين . ” خيلي من خوشحالم . خداوند انسان شائق رو واصل مي كنه . به محض اينكه شوق رو به خدا نشون دادي ،‌ مي گه : اِه ! شوق داري ؟ بيا تو بغل خودم !
ادامه روايت مي گه : ” خواستة خدا رو به خواستة خود مقدم مي داند . ”  كسي كه اين شوق رو نشون داد اصلاً فكر نمي كنه من دلم چي مي خواد . براي خودش برنامه ريزي نمي كنه ، روياهاي چرت و پرت تو دلش نمي بافه ، كاش اينجوري بودم ، كاش به جاي فلاني بودم و . . . مي ياد فقط و فقط به خداش فكر مي كنه . مي گه : خدا اين همه نعمت رو به من داده و وظيفه من اين هست كه فقط و فقط ببينم خواسته خدا چيه ؟ و فقط دنبال اين خواسته برم .
از بِ بسم الله ، از خواب كه بيدار مي شه ، اول تكاليف الهي رو در نظر مي گيره : مي گه : امروز روز چهارشنبه است . امروز خدا چه كارهايي از من توقع داره ؟ ببينيد ماها بنده ايم . بنده ، اول وظايف بندگيش رو مي شماره ، حساب مي كنه . وقتي از خواب پا مي شي ، با خودت حرف بزن . بگو : من بنده ام ديگه ، من امروز بايد چه كار كنم ؟ قرار نيست كه تا آخر شب فقط براي خودم كار كنم . يه تيكه وظايف بندگي هم دارم . اون ها رو هم بايد در نظر بگيرم . ساعتهاش رو مشخص كن . خيلي قشنگ برنامه هات رو مرتب كن . بعد سراغ بقيه مسائلت برو .
من زياد ديدم مثلاً يه برادر دانشجويي از همين بچه هاي جلسه ، تو برنامه هاي درسيش نوشته بود : شنبه شب ، ساعت فلان : كانون . خيلي خوشم اومد ، نه براي اينكه اينجور نوشته بود ، براي اينكه ديدم اين تو برنامه ريزي درسي خودش برنامه ريزي عبادي هم داره . براش مهمه . خيلي هم مهمه !
سريالها يادش مي مونه كه هرشب چي داره ؟ بابا ! ما اول بنده ايم ، اومديم روي اين پل بندگي كنيم و بعد هم رد بشيم . براي آجرها و پايه هاي پُل برنامه ريزي مي كني ؟! بايد برنامه ريزي تو براي رد شدن باشه ، صبح كه بلند مي شه يا شب كه مي خواد بخوابه برنامه ريزيش فقط براي دنيا نيست . با خودش مي گه : فردا براي آخرتم هم يه سري كارها دارم ، من بايد چه كار كنم ؟ اينها رو برنامه ريزي مي كنه . اول وظايف خدا رو در نظر مي گيره ، بعد وظايف خودش رو . اگر امروز براي خودت تنبيه مي ذاري كه اگر من اينقدر درس نخوندم براي كنكورم اين تفريحم رو حذف كنم ، بي زحمت براي مسائل عباديت هم تنبيه بذار ! برعكس بعضي از پدر و مادرها كه فقط براي مسائل عبادي تنبيه مي گذارند . مسائل عبادي را تنبيه قرار مي دهند . مي گه : اگر درس نخوني ( براي دنيات  ) شب نمي گذارم كانون بري  ! چقدر اين ديدها دنيائيه ؟! اگر فلان كار رو براي دنيات نكني ، نمي گذارم فلان شب ، فلان كار عبادي رو بكني . عبادت رو تنبيه قرار دادي ؟!  اگر فلان كار رو نكني نمي ذارم بري مشهد . اين چه ربطي داره ؟ تنبيه براي مسائل مادي قرار بديد ، براي مسائل معنوي هم قرار بده . بگو :‌ اگه درس نخوندي فلان برنامه تفريحت رو حذف مي كنم ، و اگر مشهد نرفتي ، جلسه نرفتي فلان برنامه ديگه تفريحيت رو حذف مي كنم ، تو هم بشين بغل دست بچه ات ، برنامه ريزي عبادي بهش بده ، براي انجام ندادن عبادتش براش تنبيه متعلق كن . چرا عبادت رو تنبيه قرار مي دي ؟ اين بندگيه ؟ بچة تو و خود تو اول بندة خدائيد . اول بايد راجع به بندگي هاتون اگر انجام نداديد تنبيه قرار بديد . وقتي تو هيچ محلي از اعراب به بندگيت نمي ذاري چه توقعي داري كه به وصال يار برسي ؟ آخه تو ، تو اين مسير نيستي . تو يه مسير ديگه هستي  .
ادامه روايت : رضايت و خوشنودي مرا بطلبد و حق نعمت مرا بزرگ بدارد و رفتار مرا نسبت به خودش به خاطر بسپارد . بشينيم در نعمات خداوند فكر كنيم ، رفتار خدا رو نسبت به خودمون به خاطر بسپاريم . ما بنده ها خيلي بي حيا و بي وفائيم . از بالاترين بنده تا پائين ترين بنده . همه مون بي حيائيم . بي معرفت ، بي مرام ! به خداي خودت چي داري مي گي ؟ يه نگاه به خودت بكن ! آخه خداوند تبارك و تعالي حق نداره ناراحت بشه ؟ بگه : بندة من ! اين جا دارِ امتحانه ، تو همه چيز رو براي اينجا مي خواي ؟ تو چقدر پررو هستي ؟! من اين چيزها رو براي تو اينجا قرار ندادم .
روايت : خداوند تبارك و تعالي خطاب به پيامبر (ص)‌ فرمود : بنده هاي من در چند چيز دنبال چند چيز ميگردند ، غافل از اينكه اصلاً من اين چند چيز رو در اون چند چيز قرار ندادم : 1 ـ در ثروت به دنبال غنا مي گردند ، در صورتي كه من غنا را در ثروت قرار ندادم . غنا را در قناعت قرار دادم . آدمي كه قانع است ، غني مي شود ، نه آدمي كه به دنبال ثروت مي گردد . داريم انسانهايي كه ميلياردها ميليارد ثروت دارند اما غني نيستند . 2 ـ در دنيا  به دنبال راحتي مي گردند ، در صورتي كه من راحتي رو در دنيا قرار ندادم ، در آخرت قرار دادم . دنيا مزرعه است .
آخه وقتي من راحتي رو تو دنيا قرار ندادم ، تو چرا داري زور مي گي ؟ بيچاره !60 سال دنيا ، به اندازه يك ثانيه آخرته ، داري بي انصافي مي كني ، بايد حتماً بميري تا بفهمي ؟ خُب الان بمير ! نَفْسِت رو بكش ، تا بفهمي . تمام اين 60 سالت يك ثانيه آخرته ، اين يك ثانيه رو خوب بگذرون ! دنبال چي مي گردي ؟ يه كم فكر كن ، ببين من باهات چكار كردم ؟‌تو اصلاً مي دوني وقتي كه مي ميري من باهات چه برخوردي مي كنم ؟ چرا داري مي گي خدا عادل نيست ؟ چرا مي گي خدا نسبت به من ظلم كرده ؟ تو اصلاً مي دوني من چه برخوردي با تو خواهم داشت ؟ روي پل دنيا ، چهار تا شكست خوردي ، چي شده ؟ يه كم خودت رو جمع و جور كن .
بابا ! شما اين همه جوون شب علي اكبر (ع) اومديد اينجا نشستيد ، با خودتون فكر مي كنيد : ما چه كار كنيم امشب كه به شهدا برسيم ؟ اولين چيزي كه باعث مي شه به شهدا برسي اين هست : با خودت فكر كني كه مقام وصال ايجاد نمي شه مگر اينكه قبلش به مقام رضا رسيده باشي . هرجا هستي ، راضي باشي ، تا وقتي به مقام رضا نرسيده باشي ، به هر جا هم كه برسي ، راضي نمي شي . حب دنيا تمامي نداره . روزگاري هست كه يك نفر به آدم نگاه نمي كنه ، به آدم محل نمي ذاره ! آدم ناراضيه . روزگاري هم مي ياد كه همه قربون صدقه ات مي رن ، باز هم ناراضي هستي ، بايد مراقب باشيد ! حب دنيا ارضاء پذير نيست . سعي كن راضي باشي ، همين كه الان هستي خوبه ،
چرا مي گي : امام رضا (ع) من رو دوست نداره ؟ فرمودند فقط كساني مي تونند عاشق ما باشند كه ما دوستشون داريم . ” يا من تحبّبَ اليه ” اول اونها عشق رو مي فرستند ،  چرا مي گي خدا دوستم نداره ؟ من امروز از شهرستان رد مي شدم ، مي بينم اصلاً كسي سياه نپوشيده ! قبلاً هفتم محرم اينطوري نبود كه ! مخصوصاً داخل شهرستانها . اين لباس سياهي كه پوشيدي ، چرا قدرش رو نمي دوني ؟! تو مُحْرِمي ، ديدي تو احرام سفيد مي پوشند و دور كعبة سياه مي گردند ؟ تو مُحْرمي ، سياه پوشيدي داري دور سفيدي مي گردي . دور نورانيت ، دور حسين (ع) ! اگه اون دوستت نداشت كه تو اجازه نداشتي دوستش داشته باشي . فرزند يكي از شهدا نقل مي كرد ، مي گفت : توي كاروان مشهد جام نشد ، خيلي گريه كردم ، رفتم خونه ، بعد از گريه بي هوش شدم ، مي گفت : ديدم آقا امام رضا (ع) اومد به خوابم ،‌ گفت : چته ؟ گفتم : جا نشد كه من هم بيام ، گفت : خُب من مي يام ! مگه بايد حتماً تو بياي ؟! ” يا من تحبّبَ اليه ”
دروغ مي گه هر كه مي گه من عاشق خدا هستم و خدا من رو جواب نمي ده . اول خدا عاشق تو شده ، مگه مي شه ؟! اول امام رضا (ع) تو رو دوست داشته ، كه تو اون رو دوست داري .
ادامه روايت ، مي فرمايد :  ”حق نعمت مرا بزرگ بدارد و مرا نسبت به خودش به خاطر بسپارد . ” ( كارهايي كه براش كردم رو به خاطر بسپاره ) اون وقت ما چه كار كرديم ؟! يه روزي مي ياد خواهي فهميد كه همين كه منتسب به خدا شدي ، همين كه هرچند وقت يه بار گناه مي كني ، مي ياي تو اين مجالس ، روي فرش ابي عبدالله (ع) مي شيني ، همين بزرگترين نعمته . ديگه چي مي خواي ؟! روايت مي گه : وقتي كه مجلس شروع مي شه ، فرشته ها نازل مي شن ، مي يان در مجلس !  بعد از مجلس برمي گردن بالا ! تو مسير ، بقيه فرشته ها ، رو مي بينند ، اونها مي پرسند :  شما كجا بوديد اينقدر خوشگل شديد ؟ مي گن : فلان جا مجلس بود . اونها هم مي يان ، بعد كه تو رفتي بالهاشون رو به ردپاهاي تو ، به خاك فرش مجلس ابي عبدالله (ع) مي مالند . اونها چشمهاشون بازه ، مي دونند چه خبره . اما تو ، هنوز نشستي
مي گي : فلان چيز و فلان چيز رو مي خوام  ؟ حالا كه ندادند ، نمي يام ؟! خُب ندن ، ندادنش هم شيرينه .  يه مثال براتون مي زنم :
اگه به شما بگن : آقا ، خانم ! شما پنج شنبه هفته ديگه ، منزل مقام معظم رهبري به صرف شام دعوتيد ، تو كشور دويست نفر رو انتخاب كردند كه براي شام برن منزل آقا . خيلي خوشحال مي شي ، به همه مي گي . از چند روز قبل همة‌ كارهات رو مي كني ، دكون باز مي كني ، كه آره ما داريم اونجا مي ريم ! ما اين جوري هستيم ،‌ ما جزء دويست نفريم ! مي ري تهران ، وارد دفتر مي شي ، مي شيني ، مي بيني بله سفره رو انداختند ، و همه سر سفره نشستند . غذا رو هم دارند پخش مي كنند ، حالا همه مي خوان غذا بخورند ، بعد يه وقت مي بيني يكي از خادمان دفتر مي ياد در گوشت مي گه : فلاني ! آقا كارتون دارن . مي گي : با من كار دارن ؟! مي ري ، روبه روشون مي شيني . آقا امر بفرمائيد ! مي گن : فلاني ! ما گفته بوديم كه غذا رو براي دويست نفر بيارن ، چند تا كمه ، مي شه خواهش كنم تو نخوري ؟ بعد كه تموم شد ، همه رفتند با هم يه نون و پنيري مي خوريم ! مي شه خواهش كنم تو لذت اين كبابه رو نبري ؟ چشم !!
تموم شد ، برگشتي خونه ات ، 199 نفر خوردند تو نخوردي ، 199 نفر تا دو هفته همه جا صفحه مي ذارن كه ما رفتيم اين طوري بود ، سفره اينطوري بود ، زمين اين طوري بود ،آقا اين جوري بود ، اين حرف رو زدن ، اما تو تا سالها همه جا سرت رو بلند مي كني ، افتخار مي كني ، ميگي : اينقدر من نزديك بودم كه در گوش من گفتند :‌ ” تو نخور ! ”
اولياي خدا اينقدر عشق مي كنند ، وقتي كه خدا مي گه  : بذار بنده ها بخورند ، تو نخور ! بگذار همه پيروز بشن ، تو شكست بخور ، بذار براي همه هورا بكشند ، به تو فحش بدهند . با اين فحشه عشق مي كنند ! صفا ميكنند ! لذت مي برند ، مي گه : دلم خنك شد ! براي خدا دارند فحشم مي دن .
مقام وصال اينه ، لذا در مقام وصال انسان از دنيايي كه توش غريبه هم شكايت نمي كنه . انسان در دنيايي كه داره فحش مي خوره هم شكايت نمي كنه . انسان از دنيايي كه در اون تحت فشاره و مثلاً نعمتي نداره شكايتي نمي كنه . تو اين دنيا اگر كور هم بشه كور شده .
كتاب عرفاني زياد داريم ، تذكره الاولياء و فلان و فلان ، اغلبش هم بايد متخصص بخونه ، چون توش چيزهاي غير شيعي هم داره و براي ما صحت اجرا نداره . اما عارف هم الان زياد داريم ، رأس همه شون امام (ره) . اما عارف 16 ساله ، يه جا ديدم ، اون هم تو همين گلزار شهداي شيراز ، من چون زمان جنگ شيراز نبودم ، تو شهداي شيراز رفيق ندارم . يه دو تا رفيق دارم اون هم بعد از شهادتشون كه اومدم شيراز سرقبرهاشون باهاشون رفيق شدم . يكي شون شهيد محسن بوستاني هست كه زمان شهادت 16 سالش بود و سال 62 در حاج عمران شهيد شد . يه جمله اي از وصيت نامه اش  هست كه بالاي قبرش نوشته . خوب دقت كنيد ! مخصوصاً بزرگترها به اين جمله دقت كنند . اونهايي كه سنشون از 40 ، 50 سال گذشته ، اين جمله رو با همه وجودشون مي گيرند و چقدر خوبه كه شما جوونها به اندازه بزرگترها گيرايي داشته باشيد . پيغمبر (ص) فرمودند : قربون اون جووني كه مثل پيرمردها گيرايي معنوي داشته باشه .
جمله اين هست :
” پدر و مادرم ! وقتي من رو تو قبر گذاشتيد ، سنگ لحدها رو چيديد يه وقت نشينيد براي تاريكي قبر من گريه كنيدا ، بريد براي تاريكي دنياي خودتون گريه كنيد ، اين دنياتون هيچي نداره ، من تو 16 سالگي اين رو فهميدم . ما كه رفتيم ، خداحافظ ! ” اونهايي كه از جنگ موندند حالا مي فهمند كه اين دنيا هيچي نداره .
يه وقتهايي كه اين جملات رو به بزرگان مي گم تعجب مي كنند ، مي گن مطمئني مال خودشه ؟ مي گم : بله . من وقتي اين جمله رو ديدم ، همين جوري سر قبرش نشستم و باهاش رفيق شدم . و الان هر چند وقت يك بار سر قبر اين شهيد مي رم و باهاش نجوا مي كنم ، به نظر من اين شهيد 1400 سال عرفان رو ، مي تكونه و اين جمله رو ازش در مياره ! و چقدر زيباست و نشون مي ده كه مي شه ره صد ساله رو يك شبه پيمود .

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید