یا لطیف
متن سخنرانی پناه، قسمت 1
سیدمحمد انجوینژاد
تاریخ: 1402/01/20 | مصادف با شب 19 ماه مبارک رمضان 1402
عناوین اصلی سخنرانی:
- » در آخرالزمان همه مردم درک میکنند که چارهای جز پناه بردن به قادر هستی ندارند
- » پناهبردن به خدا چه ارکانی دارد؟
» در آخرالزمان همه مردم درک میکنند که چارهای جز پناه بردن به قادر هستی ندارند
بحثی که الان خدمتتان داریم در این سه شب اگر زنده باشیم بحث پناه است که در خصوصیات آخرالزمان سالهای زیادی شنیده شده که آخرالزمان یک دوره عجیبی است. و آخرالزمان هم از دوره پیامبر(ص) شروع شده است. این هزار و اندی سال ما در آخرالزمانیم؛ حالا ما آخر آخرالزمان باشیم یا نه خیلی معلوم نیست، ولی وقتی پیامبر(ص) برخی از این خصوصیات را در صدر اسلام میگفتند، مردم با تعجب به هم نگاه میکردند که مگر ممکن است آدمها مثلا این کارها را بکنند؟ آن تعجبی که آن زمان بود برای ما الان خاطره است، یعنی این چیزها را خیلی وقت پیش دیدیم که آدمها این کارها را کردند.
و لذا وقتی که پیغمبر(ص) فرمودند در آخر آخرالزمان این اتفاقات میافتد و الان این اتفاقات افتاده است و برای ما خاطره است، ما در این اواخرش هستیم. حالا این اواخر ممکن است 200 سال طول بکشد، ممکن است هم سه ماه، ولی خصوصیات میخورد به الان و من جمله از خصوصیاتی که فرمودند این بود که در آخرالزمان مردم به یک نقطهای میرسند؛ مردم، نه امت اسلامی، مردم، انسانها، جن و انس؛ به یک نقطهای میرسند که درک میکنند چارهای غیر از پناه بردن به مالک واقعی و قادر هستی، یعنی خدا نیست و این خیلی درک مهمی است؛ درکی است که شاید حتی در زمان پیامبر(ص) یا پیامبران قبلی، اصلا مردم این درک را نداشتند؛ یعنی اغلب اگر معجزه نبود اصلا اعتقادی نداشتند.
دلیل این که پیامبران قبلی معجزه میآوردند برای این بود که مردم مدلشان، مدل جادوپسند بود. یک کسی بیاید یک چیز عجیبی نشان بدهد در مقابلش سجده میکردند، حتی اگر این ماه بود یا خورشید بود یا ستاره بود، احساس میکرد که نمیتواند آن را بفهمد در مقابلش سجده میکرد.
هر چیز مبهمی از نظر مردم در آن زمانها عجیب بود و اعجاز بود. الان ما به اینجا رسیدیم که وقتی در شب قدر سال 1401مینشینی از 1400، و سال 1402 از 1401 مستاصلتر هستیم؛ یعنی در یک سال اینقدر تحولات آخرالزمان شگرف و سریع شده. در یک سال ما میفهمیم که مستاصلتریم، درحالیکه 20 سال قبل یا بزرگترها از 50 سال مثلا قبل که نقل کنند خیلی اینطور نبود؛ یعنی شیب اینکه آدمها احساس بیچارگی کنند به این تندی نبود و از طرفی میفهمیم که این استیصال، یعنی احساس بیچارگی که دارویش هم دست مخلوقات نیست؛ خیلی زود میفهمیم.
یک زمانی اگر ما میخواستیم، فرض میکنیم از ته دل بگوییم یا ابالفضل، یا خدا، یا حسین(ع)، یا علی(ع) باید در جایی قرار میگرفتیم مثل سبقت از یک ماشین که این سمتت دره، این سمت هم از ماشین سبقت گرفتی، ماشین هم دارد از روبرو میآید، 5 ثانیه با فاجعه و مرگ فاصله داری از ته دل میگفتی یا ابالفضل! ولی الان صبح تا شب داریم میگوییم یا ابالفضل! لب پرتگاه داریم حرکت میکنیم، نه بابت وقایع مادی، مثلا میبینی انجوی یک کاری کرد که انجویهای تاریخ با این مثلا مقام معنویشان هیچوقت این کار را نمیکردند، میگوید انجوی؟ بله! یا اباالفضل! یک جوری شده وضعیت اصلا آدم تعجب میکند.
از اینطرف قسمتهای مثبتش هم همین است. نگاه میکند یک قدرت جهانی مثل آمریکا هم رسیده به یا اباالفضل! یعنی الان شب تا صبح استراتژیستهای صهیونیست دارند میگویند یااباالفضل. برای اینکه یکدفعه یک اتفاقی میافتد و میفهمند این همه برای نظم نوین جهانی پیشبینی کردند، نقشه ریختند، این کار اصلا دست آدمیان نیست، کار از دست آدمها در رفته است. یک زمانی به شوخی میگفتیم کار دیگر از دست همه در رفته است مگر اباالفضل کمک کند؛ الان واقعا همه میگوئیم مگر اباالفضل کمک کند، مگر خدا کمک کند.
ما نمیگوئیم، آمار [نشان میدهد که] رجوع جهان متمدن، کشورهای رده یک غرب، مردم جهان متمدن به این مدل چیزها مثل جادو، جنبل، معجزه، مومنتر باشند به کلیسا، دِیر و فلان نسبت به 2 سال پیش 73 درصد افزایش پیدا کرده است. الان باید بگوئی یا اباالفضل! برای اینکه در طول تاریخ آمار اگر بالا میرفت یا پائین میآمد روی یک درصد دو درصد در سال خودش را نشان میداد، نه 73 درصد در دو سال! یعنی یک اتفاقاتی دارد میافتد در جهان که آدمهای عاقل، آنهایی که عقلشان کار میکند دارند احساس میکنند خیلی بیپناهیم؛ آنهایی که میخواهند خودشان را به غفلت بزنند و بگویند جهان، همان جهان قبل است، اینها همانطور میخواهند بروند جلو.
همه مدل انسانها را تجربه کردیم، همه مدل سیاستها، همه مدل معنویتها، همه مدلش را تجربه کردیم، خیلی از ما یک دوره دور قرآن میچرخیدیم، یک دوره دور هیئت، یک دوره دور تفسیر، یک دوره سیر مطالعاتی، یک دوره طرح ولایت، یک دوره طرح بصیرت، یک دوره طرح حکمت، یک دوره طرح…، همه طرحها را رد کردیم و وقتی میخواستیم دوره را شروع کنیم فکر میکردیم این دیگر آخرش است، این را دیگر رد کنیم سالم و سلامتیم. همه را رد کردیم تازه رسیدیم به «حتی إذا استَیئَسَ الرُسل» حالا فهمیدیم چرا قرآن میگوید یک جاهایی میرسد که پیغمبران هم ناامید میشوند!
این بحث «پناه بر خدا» را من فکر میکنم دو سه سال قبل ماه رمضان گفتم، این که الان میخواهم بگویم یک ورژن کاملا متفاوت است بس که تحولات زمانه در این سه ساله عجیب غریب شده یعنی هر کس در خلوت خودش مینشیند احساس میکند که هیچ راهی ندارد، هیچ راهی. کار به جائی رسیده گنهکاران دیگر از گناه کردن لذت نمیبرند، اعصاب ندارند، گنهکارها هم الان بیاعصاب شدهاند، بیخداها از بیخدایی بیاعصابند؛ نه به خدا اعتقاد دارد پناه ببرد نه اینطرف به او پناه داده است.
مردم الان کاملا گیر کردهاند، کاملا گیر کردهاند. اصلا نمیدانند باید چکار کنند. بعد به خودم گفتم که اگر من بخواهم استعاذه را از یک مسیر دیگری جلو ببرم که شاید 3 سال قبل نه من میفهمیدم نه مردم، چون ملموس نبود الان باید از کجا سراغش بروم؟ گفتم قاعدتا باید بروم سراغ فلسفه، بروم ببینم مثلا علامه طباطبایی چه میگوید؟ بروم جلوتر ببینم ملاصدرا چه میگوید؟ ببینم آقا اینها راجعبه پناهجویی و پناهگاه چه نظریاتی داشتند؟ چون اینها صد سال، دویست سال از زمان خودشان جلوتر بودند، بعضی از حرفهای علامه طباطبایی را صد سال دیگر خواهند فهمید، به خاطر ارتباطات ماورائی که داشتند، صد سال جلو بودند.
» پناهبردن به خدا چه ارکانی دارد؟
بحث من اصلا کلاسیک نیست! بله سه سال قبل اگر میگفتم این بحث خیلی معلق بود اما الان همه آن را احساس میکنیم. استعاذه یعنی چه؟ پناه بردن به خدا یعنی چه؟
پناهبردن به خدا سه رکن دارد:
1. رکن اول استعاذه که اصلا آدمها بروند به سمت اینکه بخواهند پناه ببرند این است که حس کنی!
«أعوذُ بِالله مِن الشیطان الرّجیم» قرآن میخواهی بخوانی با پناه به خدا شروع کن. خب، حالا من میگویم «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ولی اصلا احساس بیپناهی نمیکنم.
آنجایی که شیطان بغل دست من است، اینطرف میروم میلغزم، اینطرف میروم میلغزم، میگویم میخواهم آدم بشوم میروم سراغ نماز، میبینم نمازهایم اشکال پیدا کرد. آقا ماه رمضان شیطان در غل و زنجیر است مثلا دیگر اما داستانم خیلی فرق نکرد با قبل از ماه رمضان؛ بعد تازه میفهمم یک شیطان درونی در درون من هست که خیلی اژدرهاست! شیطان کجا؟ این که خودش شیطان را درس میدهد!
بعد تازه میفهمم که من هر چه که میکشیدم از درون خودم داشتم میکشیدم، از پشت داشتم چاقو میخوردم و فحشش را به شیطان میدادم. اولش حس است؛ مقام حس بیپناهی که انسانی مثل یوسف یکدفعه بشیند زانو بزند بگوید که «إنَّ النَّفسَ لَأمّارَةُ بِالسّوء إلّا ما رَحِمَ رَبّی» یعنی یوسف لغزیده، لب لغزشگاه است و میبیند که دارد میافتد، بعد هر چه زور داشته زده جواب نداده، کی؟ یوسف! خیلی عجیب است، من و تو فکر میکنیم که ما زورمان به نفسمان میرسد! میگوید یک کاریش میکنم. آقا اینجا نریها! میگوید میدانی، ما شاگرد حاج فلانی بودیم، پایهمان را محکم بسته، بعد برود با سر بخورد زمین و با پوز خونی برگردد، مثل آدم بنشیند، «إلّا ما رَحِمَ رَبّی» در آخرالزمان مردم حس میکنند.
حالا حس کردی، خب مردم وقتی در خطر قرار میگیرند حس میکنند. کمی هم فکر کنید، حالا این فکر یا فکر تجربی است یا عقلت انقدر میکشد که خودت به این نتیجه برسی. من میگویم فکر تجربی، فکر تجربی یعنی چه؟ یعنی فکری که ماحصل عبرت است. این دانشآموزِ بسیار پاک، صادق، صالح و سادهای که الان اسم نوشته که برای سفر راهیان نور بیاید و میآید آنجا، جائی که شهدا نفس کشیدند، با وزش باد حال درونیش کلا متغیر میشود و نور از صورتش میبارد؛ این حس نمیکند درد در دام شیطان افتادن یعنی چه!
با عقل هم نمیتوانی به او بگوئی، او فکر میکند راهش را پیدا کرده است. جوانترها، دخترها و پسرهای جوانتر میگویند راهش را پیدا کردم، سالی یک بار راهیان نور، اعتکاف، دهه محرم، شب قدر، منبر فلانی، مداحی فلانی، قرائت قرآن، حفظ قرآن. حافظ کل قرآن، سه تا مقام کشوری، آمده من را کنار کشیده میگوید حاجی من نمیتوانم نماز بخوانم، میخواهم نماز بخوانم، تنفر در قلبم موج میزند! این همان نوجوانی است که گفت راهش را پیدا کردم و من دیگر فهمیدم چطور باید به سعادت برسم! من برای تو دختر و پسر حرفی ندارم الان، دمت گرم. ولی اگر دوست داری تجربه بزرگترهایت را بشنوی
نفس، اژدرهاست او کی مرده است؟ از غم بیآلتی افسرده است
هرچقدر بهتر باشی دامت پیچیدهتر است. علامه میگوید: علم به اینکه کجا را میخواهی بزنی، در خانه چه کسی را میخواهی بزنی؟! آقا این چه وضعیتی است بچهها پای منبر نمینشینند؟ بله من این حرفها را 10 سال پیش میزدم، الان فهمیدم به بچهها پای منبر باید یاد بدهی که منبر هیچ دردی را از تو دوا نمیکند، باید یاد بگیری پناه ببری به خدا «إلّا ما رَحِمَ رَبّی» ببین چطور رحم پروردگار را تحریک کنی هوای تو را داشته باشد.
آن پدر و مادری که دست بچهاش را میگیرد میگوید تو را به خدا این را ببرید مشهد آدم بشود برگردد، من هم میگویم باشه چشم! خیلی ممنون سوار شوید؛ بعد که رفت یک لبخند تلخی میزنم میگویم آقا ما خودمان مشهدی هستیم آدم نشدیم، تو کجایی برادر؟! کجایی؟! ملاصدرا میگوید علم به اینکه کجا را باید بزنی؛ یک پرانتز باز کنم، سال 1396 در انتخابات دوره دوم ریاست جمهوری همین جا گفتم: آیه 96 سوره اعراف «لَو أنَّ اَهلَ القُری آمنوا وَ اتَّقوا لَفَتحنا علیهم برکات مِنَ السَّماء وَ الأرض» گفتم که شکوفایی اقتصادی به تقوای مسئولین و مردم برمیگردد، در شعار تبلیغاتیتان نمیبینم این را لحاظ کرده باشید. بروید راههایتان را امتحان کنید.
این حدیث نیست که بگویی سند دارد، ندارد، در میزان آمده، نیامده؛ این آیه قرآن است آیه 96 سوره اعراف! در صحبتهای اخیر آقا گفتند که اصل کار فساد است «لَو أنَّ اَهلَ القُری» اصل کار این است که تقوا ندارید، خودتان را جمع نمیکنید. اصل کار مال این است که دارید فامیلی اداره میکنید و صلاحیتها لحاظ نمیشود. برای این است که همه با هم قوم و خویشاند، هوای هم را دارند. خیلی خب هوای هم را داشته باشید، همینطور دست در دست هم بدهید دست خدا را ول کنید «لَو أنَّ اَهلَ القُری آمنوا وَ اتَّقوا لَفَتحنا علیهم برکات مِنَ السَّماء وَ الأرض» برکت را از مملکت گرفتید. در زندگی شخصیات هم همین است. چکار کنم؟ حاجی چکار کنیم؟ هشتمان گرو نهمان است، اعصاب هم برایم نمانده است.
دانشآموزها و نوجوانها دمتان گرم همه کارهایتان را انجام بدهید اما عقل تجربی چه میگوید؟ من همینطور در ذهنم 100 تا آدم هست که هشتش گرو نهش نیست، میشناسمشان، زندگیاش از این آسفالتتر است. برای بهدستآوردن سعادت و خوشبختی به کسی که سعادت و خوشبختی در دست اوست پناه ببرید. ملاصدرا میگوید همه درها را بزن؛ «دورهامو زدم دوباره برگشتم» همه درها را بزن، برگرد مثل آدم زانو بزن بگو نشد، خدایا ببخشید نشد! چقدر بد است در این دوره زمانه همه باید دورهایمان را بزنیم برگردیم. کاش نوجوانها جوانها قبول میکردند، باور میکردند دورهایشان را نزنند برگردند، چون بعد که برگردی دیگر چیزی از دنیا برایت نمانده است لذت ببری.
ببین جای دیگری داری به آن پناه ببری؟ بنده من! تو تمام پناهگاههای عالم را از من بالاتر میدانی، شب قدر هم نیامدی راستی راستی در خانه من بنشینی، آمدی بلکه من کار تو را راه بیاندازم مخلوقات و خلائق تحویلت بگیرند، نیامدی من تحویلت بگیرم!
2. علم به اینکه قدرت خدا چقدر است.
خاطرهای تکراری [برایتان میگویم]. میگفت: «رفتم خدمت مرحوم دولابی گفتم که آقا خیلی اوضاع خراب شده، هشتم گرو نُهمه. آقای دولابی از زیر تشکچه یک بریده روزنامه درآورد و باز کرد. پرسیدم: آقا این چیه؟ فکر میکردم این مثلا یک راهکار است که من دلار یا طلا بخرم. گفت: اینو بخون! نوشته بود دانشمندان کشف کردند که در اقیانوس آرام 4000 متر زیر آب صخرهای است، زیر آن صخره یک مرجان است، زیر آن مرجانها یک مدل کرمی زندگی میکند که فقط هم همان جا زندگی میکند!
گفتم: حاج آقا اشتباه ندادی؟ این روزنامه چیه الان به من دادی؟ آقای دولابی همینطور که [روزنامه را] میبست گفت: خدا حواسش به اون کرمه هست، چی میگی تو؟!» آن کرم دارد آنجا روزی میخورد، 4000 متر زیر آب، زیر صخره، زیر مرجانها؛ اما تو روی زمین هستی! درِ کدام خانه را میزنی؟ قدرت خدا را باور نداری. نه تو که الان داری برای مردم سخنرانی میکنی قدرت خدا را باور داری، نه مردمی که دارند میشنوند.
بروید باور پیدا کنید، به قدرت خدا باور پیدا کنید. بله الان میکروفن را بردار برو در خیابان، نه از کسانی که شب قدر از مسجد دارند بیرون میآیند؛ جلو ماشینی که الان دارد میرود خارج شهر را بگیر، میگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم همه چیز دست خداست، خداوند تبارک و تعالی، من عاشق خدا هستم». از خصوصیات آخرالزمان است که حرفها به شدت متین و قشنگ هستند و باورها صفر!! نمیگوید یک، میگوید صفر.
حضرت امام(ره) اول انقلاب میفرمودند: «زمانه، زمانهای شده است که آقای کارتر هم وقتی میخواهد شروع کند میگوید بسم الله الرحمن الرحیم!» باورهای صفر! کاش یک بود، کاش دو بود، کاش ضعیف بود، صفر! چه کسی؟ مدعیان «واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند، چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند». والا این شاعرِ آن زمان بوده، اگر الان بود اصلا شعرش نمیآمد. دیگر جلوهی روی منبری هم نمانده، روی منبر هم جلوه کنی دیگر کسی باورش نمیشود. چرا؟ چون باور من صفر است و این به بقیه منتقل میشود، باور صفر. اعتقاد!
همین الان همه نشسته اند «سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا …» تحریر هم دادند. خیلی خب داداش، مرحوم آقای سید علی نجفی میگفت: «اگر ما یک دانه از هزار صفت خدا در جوشن کبیر را باور داشته باشیم همه چیز حل است» یک صفت را! خیلی حرف عجیبی است.
کانال یک جوشن کبیر، کانال دو جوشن کبیر، کانال سه جوشن کبیر، پنج، هشت، سیصد و پنجاه و هشت هزار تا مسجد و هفتصد و پنجاه شصت هزار تا قاری و مداح که همه جوشن کبیر میخوانند؛ امشب این هزار صفت، یک میلیارد بار تکرار میشود، اگر یکی از این صفات با باور قلبی و کامل باشد مشکل حل میشود، آقا نجفی میگفت! خدا را واقعا میشناسی؟ میگوید: «توکل به خدا، علی برکت الله، علی فلان، توکل کن آقا به خدا، آقا توکل به خدا، داداش چطوری؟ قربانت، چه خبر؟ خدا روزی رسان است». خیلی آمار خالیبندی در آخرالزمان دارد بالا میرود، خیلی دارد بالا میرود! کمی وحشتناک شده.
3. وقتی علم پیدا کردی در قدم سوم علم هم دردی را درمان نمیکند، عمل را شروع کن!
این قضیهای که دارم برایتان میگویم، اولا احتمالا افسانه است کاری نداریم، از افسانه هم که میشود درس گرفت؛ خب فرض هم میکنیم واقعیت داشته باشد، خرافه است؛ اما اینکه عمل همراه با اعتقاد ولو به یک چِرت، جواب عجیب غریب میدهد، رویش شکی نیست! البته حاج ملا احمد نقل میکند؛ ولی من فکر نمیکنم درست باشد، کاری نداریم؛ نقل میکند «آخوندی وسواس استخاره داشت روزی خیلی متحیر شد، در خیابان بیکار بود گفت چکار کنم؟ از اینور بروم؟ استخاره گرفت بد آمد.
گفت از اینور بروم؟ استخاره گرفت بد آمد. ار اینور برم؟ استخاره گرفت بد آمد. از اینور بروم؟ استخاره گرفت بد آمد. گفت همین جا بایستم تکان نخورم؟ استخاره گرفت بد آمد. خدایا چکار کنم؟ گفت آهان، استخاره کنم اینجا بپرم بالا، بپرم پایین، استخاره کرد، خوب آمد. شروع کرد با لباس آخوندی بالا پایین پریدن. پشت سرش یک پنجره ای بود که داشتند داخل آن عرق میخوردند، بعد دیدند یک عمامه هی میآید بالا میرود پایین، میآید بالا میرود پایین. آمدند نگاه کردند این یک اسکل مثل خودمان است بیاوریمش داخل با هم حال کنیم، با هم بخوریم. او را داخل آوردند.
حاج آقا بفرمائید داخل، چرا بیرون میرقصی؟ ما هم اینجا میخوانیم، میزنیم، با همدیگر صفا و اینها و … میگفت رفت داخل و خلاصه اینها را دید و نفس الهی داشت و آنها را هدایت کرد و آنها همه رفتند جزو سپاهیان الهی شدند». حالا این داستان درست است، درست نیست، چرت است، چرت نیست، خرافات است، خرافات نیست، اما پیام داستان این است که اعتقاد به یک چرت هم جواب میدهد چه برسد به اعتقاد به خدا.
داستان واقعی چیست؟ باز هم داستان تکراری [برایتان میگویم] «در جزیره مجنون، عراق آماده بود و میخواهد تک کند؛ پشت بیسیم به ما گفتند که میخواهد تک کند و تانکها را پشت خاکریز اینطرفی ردیف کرده! چکار کنیم؟ گفت جاده بین دو تا خاکریز را برش بزنید که آب بگیرید و تانکهایشان گیر کند و نتوانند بیایند. عراق هم اگر تانکهایش نمیآمد خودش هم نمیآمد. اصلا حمله زمینی نداشت. حمله اول زرهی است، پشت سرش زمینی. دویدیم، برو، بیا، خرج گود بردار، بزن، آماده کن، مواد را بچین، رویش را انسداد کن، برگرد بیار عقب. هی بزن نمیشد، هی میزدیم نمیشد. بدو سیمها را دوباره وصل کن. دوباره برگرد. هی میزدیم نمیشد.
گفتیم خدایا چکار کنیم؟ بچهها یادمان رفت دعا بخوانیم. چه دعائی؟ دعای تخریب. خدایا دعای تخریب در این هیر و ویری چی بود اصلا؟! بسم الله، انا انزلناه، صدق الله، اصلا هر چی فکر میکنیم، تیر از اینطرف از آنطرف، خمپاره، عراق حساس شده، بچهها هم میخواهند بزنند، جاده را برش بزنند، همه اتفاقی دارد میافتد ما همینطوری در فکر بودیم که این دعا چی بود؟ سبحانک اللهم ما احسن ما تبتلینا، سبحانک ما اکثر ما تعطینا، سبحانک ما اکثر ما تعافینا، اللهم اوسع علینا و علی فقراء المؤمنین و المومنات و المسلمین… زدیم و جاده منفجر شد. خوشحال، الله اکبر! برگشتیم، جاده برش خورد.
آب افتاد، کل تانکها را آب برد، عراقیها، بعثیها برگشتند، خوشحال در مسیر دیگر آرامش داشتیم و آنها هم خیالشان راحت است که نمیتوانند حمله کنند، ما هم خیالمان راحت که آنها نمیتوانند حمله کنند. ما از اینطرف برویم برای غذا، آنها هم از آنطرف بروند برای تفریح. داریم برمیگردیم گفتیم دیدید دعا جواب داد. بعد کمی فکر کردیم، این «سبحانک اللهم ما احسن ما تبتلینا» که دعای سفره بود که! برای غذا خوردن بود» اعتقاد! فهمیدم که بدون دعا نمیشود. فهمیدیم دعا وارد شده.
خواندیم، خدا جواب داد. اعتقاد! بس است دیگر اینقدر شعار! آبروی دین دارد میرود. آبروی اعتقاد دارد میرود. خودم بیایم بگویم «که من دارم حرف میزنم، اگر اعتقاد داشتم الان جایگاهم این نبودها». بس است دیگر اینقدر شعار. دو تا چیز را که بلدیم عمل کنیم، تمام میشود میرود. ملاصدرا میگوید قدم سوم از پناه بردن، عمل واقعی است.
ای یک دله صد دله دل یک دله کن وانگه دل خود به جانب ما یله کن
یک بار با اعتقاد برای یک کار بیا جلو، اگر نشد آنگه گله کن.
صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی
همین الان در ذهن همه ما یکبارش هست دیگر. جواب هم گرفتیم، همین را تسری بده به بقیه مراتب زندگیات. دائم میگویند مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود، 30، 40، 50 سال است ما اصلا کلا دم سوراخ نشستیم، هر بار میآید بیرون فرت میزند میرود داخل، میزند میرود داخل. بابا پاشو برو دیگر. ترجمه روایت است، آقای دولابی میگوید: «غم غبار گناه است». مؤمن غمگین نمیشود، میدانمها، باز هم میروم. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند که این لذت آنی [تبدیل میشود به] غم و اندوه طولانی برای مؤمن!
درمورد کافر الان چی گفت؟ آیه برایتان خواندم «فَمَهِّلِ الکافرین أمهِلهُم رُوَیدا» مهلت میدهیم. میگوید برای مؤمن غم میآورد [اما باز هم به سراغ آن کار] میرود. در حوزه عمل میگوید خدا را شناختی؟ بله! راهحل مشکلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، علمی، فرهنگی، ارتباطیات دست خداست. بعد برای اینکه مشکلاتش حل بشود با خدا قهر میکند. خب این از ما، قهر میکند.
میگوید آقا چرا فلان کار را میکنی؟ میگوید در اعتراض به اقتصاد! «گُنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری» الان مخالفت با خدا چه ربطی به این [مشکل] دارد قربانت بروم؟ میخواهی مخالفت کنی، مخالفت کن. انجوی حقت را خورده برو یقهاش را بگیر بکوبش زمین، چرا سر خدا خالی میکنی؟ آقا خوبی؟ آقا نیست که، خانم خوبی؟ به چه کسی داری ضربه میزنی؟
آن روزی که عَلَم حکومت و جمهوری اسلامی را بلند کردیم باید میدانستیم که ضعفهای عُمّال حکومت اسلامی بر سر دین و خدا خراب میشود فلذا ضعفهایی که میشود جلویش را گرفت و نمیگیرید، عقاب صدهزارمیلیون برابر خواهد داشت، چون آبروی مدیریت جامعه نمیرود، آبروی دین میرود! درست است آقا؟
چه جرأتی دارند بعضیها مینشینند روی صندلی مسئولیت در جمهوری اسلامی؟! بعضیهایشان خیلی عالی و خیلی خوب هستند، جرات دارد نشسته و دارد خدمت میکند، دمت هم گرم، دعایت هم میکنیم. بعضیها اصلا نمیدانند کجا نشستهاند. داد سر این آقا و خانم زدم جهت اطلاع و استحضار عزیزان اینمدلی عرض میکنم که پنجاه درصد مشکل ایشان در پرونده توست، هیچ کس این را نفی نمیکند. لذا وقتی که کاشف الغطاء؛
«کاشف الغظاء» لقبش بود یعنی کسی که پردهها از جلویش رفته کنار و حتی پردهها را میزد کنار، اینقدر بصیرت داشت؛ وقتی شب قدر گریه میکرد، یکی از قسمتهایش این بود که خدایا آن قسمتهایی که منِ کاشف الغطاء به عنوان یک مسلمان الگو، یک حاکم شرع، کارهایی کردم که مردم از تو زده شدند، من جواب گناهانی که خودم «ظَلَمتُ نَفسی» بود را الان در سجاده میدهم توبه میکنم، آنها را نمیتوانم جواب بدهم. «بِکَ أستغیثُ وَ لُذتُ وَ لا ألوذُ بِسِواک» پیغمبر(ص) میگوید به تو پناه میبرم با لذت. چون که اصلا کسی غیر تو من ندارم. هر چه گشتم کسی را من پیدا نکردم. بله خیلی برادر، خواهر، خوب است که من و تو برگردیم.
ما دو مدل مؤمن داریم: یک مدل مؤمن داریم از اول مؤمن است، همیشه در یک خطری هست. یک مدل مؤمن داریم که دیده سپس برگشته. این دیگر در خطر نیست. چه خوب است مؤمن در این خطر نیفتد و بماند! اما واقعیتش این است که آنهایی که رفتند دورهایشان را زدند و برگشتند، باید به حرفشان اعتماد کنیم که آقا خبری نبود، خبری نبود. به حرف آنها اعتماد نمیکنیم؟
من و تو بالاخره یک جایی رفتیم و برگشتیم، ما که الحمدلله دیگر همه با همدیگر قوم گنهکاریم، امام معصوم که نیستیم، خودمان میدانیم. من بارها عرض کردم، یک جا حتی من سرم درد بگیرد میدانم از کدام گناه من الان سرم درد گرفته. یک جا غم به دلم مینشیند دقیقا میدانم این غم مربوط به کدام گناه است. منتها مزه کرده دیگر. مثل مواد مخدر میماند. یعنی طرف میداند دارد سر خودش بلا میآورد، ولی باز هم میرود سراغش. لذا تخدیر گناه خیلی خطرناک است.
اما میگوید وقتی رسیدی به این نقطه، حالا میخواهی درمان پیدا کنی. شب قدر نشستی اینجا، یک ساعت حاجی دارد صحبت میکند که مثلا راهکار به تو بدهد. من دارم خدمتتان عرض میکنم، اصلا بحث پناه، فقط میخواهد من را و تو را قانع کند که راهکار، فقط در خواستن از خودش است با همین سیستمی که خدمتتان میگویم.
فقط خواستن از خودش! هیچ راه دیگری نداری. بله تمام طاعات، عبادات، همه عالی است، کفاره گناهان است. منی که ده تا گناه در شنبه مرتکب میشوم، شنبه عصر 15 تا ثواب باید مرتکب بشوم جبران بشود. اینها همه سر جایش است. تمام این نشستنهایت ثانیه به ثانیه برکت دارد. خدا کریم است، بابت هر یک حسنهی تو ده تا پاداش میدهد، هر یک گناه، یک دانه حساب میشود، خداوند تبارک و تعالی بابت هیچی همه ما را میبخشد و میآمرزد.
یک «بسم الله الرحمن الرحیم» میگوئی برای هر حرفش ده تا حسنه به تو میدهد، ده تا گناه را پاک میکند، کوه را به کاه میبخشد. دنبال بهانه میگردد، همه اینها سر جایش؛ اما آنی که باعث میشود من و تو عاقبت به شر نشویم، از دین متنفر نشویم، همین ذکرهای معمولی، آقا اینقدر گفتیم چه شد؟ اینمدلی نشویم، چشمهایمان را اینقدر نبندیم سمت اینکه قرار است یک چیزی در دنیا بشود، اینقدر قیامت و عاقبت را فراموش نکنیم، اینقدر سر خوردمان را با چیزهای مختلف کلاه نگذاریم.
دوشب پیش داشتم فکر میکردم که اگر من و تو، فقط چشمهایمان نمیدید؛ یک لحظه الان فکر کن، حالا نعمتهایی که در نظر میگیری مثل باغ، خانه، ویلا، شمال، جنوب، تلویزیون، تئاتر، کمدی، رفقا، دیدن روی زیبا؛ یکدفعه من احساس کردم اگر چشمهایمان نمیدید 95 درصد لذتها تعطیل بود. یعنی برای من دیگر ویلا و خانه یک متری و قبرستان هیچ فرقی نداشت. 95 درصد!
اینکه اینقدر ما ضعیف هستیم، که بعد از اینطرف به رزمنده جانبازی که؛ نه اوایلش که جانباز شده و هنوز در جو بوده و همه میگفتند التماس دعا؛ به رزمنده جانباز فراموش شدهی 30 سال در آسایشگاه خوابیدهای که خانوادهاش هم از دستش خسته شده و ولش کردهاند و سه ماه یک بار وقتی کسی میآمد ملاقات، دقیقا حس میکند که طرف دارد میآید یا ثواب ببرد یا ترحم دارد یا وظیفهاش میداند، کسی دلش برای این جانباز نابینا تنگ نمیشود، وقتی به او میگوئی اگر 30 سال قبل بود و شما قرار بود بروی و بیناییات را از دست بدهی، تصمیم با تو بود، چکار میکردی؟ میگفت 30 سال قبل، امروز، 100 سال بعد، دیروز، فردا، پس فردا، هروقت بود دوباره میرفتم!
این یک چیزی در قلبش دارد، به یک کسی پناه برده که نیاز به چشم ندارد که زندگی خوبی داشته باشد! اینها را باید حس کنی. به یک جایی من و تو میرسیم که همه ابزارهای مادی را از ما میگیرند، هر کسی هم که با تو در تماس است یا تماسش با تو سود دارد یا ترحم است یا وظیفه است. یک وقتی میخواهی بروی سراغ مادرت، پدرت؛ اگر هستند خدا حفظشان کند، اگر فوت کردند خدا رحمتشان کند؛ سر بزنی با قلبت برو. چون مادر و پدر میفهمد که تو الان برای چه آمدی. روی قلبت کار کن. باید مادرت را و پدرت را دوست داشته باشی، سنی ازشان گذشته.
ولی وقتی که داری میروی که وظیفهات را انجام بدهی، میفهمد که خدایا در دنیا بود و نبود من خیلی برای کسی مهم نیست. همه ما به این نقطه میرسیم. بعد همه آنجا اگر آدم خوبی باشیم پناه میبریم به خدا. ولی یک عمر زندگی بیلذت و سبک زندگی مزخرف و داغون هم خاطرات ماست که با خودمان در قبر میبریم.
اگر هم بیخدا باشی که ناامید و آویزان و شیر گاز و طناب و لایو و آویزان. اگر باخدا باشی آنطوری. آدمها میرسند به این نقطه. لذا پیغمبر(ص) میفرمایند: «وقتی به تو پناه میبرم، لذت من در این پناه است». لذت من در همین پناه است. وقتی که من احساس میکنم «یا مَن تَحبَّبَ إلیَّ و هو غَنی عَنّی» برادر من، خواهر من، آقا، خانم، پسر، دختر، یک نفر در خلقت غیر از امام معصوم پیدا نخواهی کرد که بتوانی به او بگویی «یا مَن تَحبَّبَ إلیَّ و هو غَنی عَنّی» ای کسی که تو مرا دوست داری در حالی که هیچ نیازی به من نداری.
تمام عاشقانت، الان که روی بورسی؛ بعد که میکشی کنار و پلاسیده میشوی، اینها هم همه متفرق میشوند؛ تمام عاشقانت سودشان در عشقورزی به توست. یک نفر در عالم، خدا و نمایندگان معصومش هستند که میتوانی به آنها بگوئی «یا مَن تَحبَّبَ إلیَّ و هو غَنی عَنّی» تو مرا دوست داری، نیاز هم نداری، اصلا تو چرا مرا دوست داری؟! اصلا امشب مثلا باید به خدا بگوئی درک نمیکنم تو چرا مرا دوست داری؟! من خودم در آینه نگاه میکنم حالم از خودم بهم میخورد، تو چرا من را دوست داری؟!
شاید بگویی من الان موظف بودم امشب آمدم اینجا نشستم، منبر واینها، اصلا اینطوری نیست، نمیخواست من هم نمیآمدم، تو هم نمیآمدی. پناه به کسی که این یکی فقط دوستت دارد، فقط همین دوستت دارد. انشاالله خدا به ما یک عمری بدهد یا یک توفیقی بدهد ما یک بار هم یک امام معصومی را ببینیم، خسته شدیم از این عشقهای خیالی. یکدفعه یاد حضرت آقای بهجت افتادم، خیلی عجیب بود آقای بهجت. زمانی که آقای بهجت مشهد بودند حتما همه جلساتشان را میرفتیم.
یعنی اگر جلسهای شروع میکردند ما قطعا آنجا بودیم. محرم و صفر که دو ماه کامل. بعد اگر یک وقتی روی منبر صحبت از امام زمان(عج) میشد، اصلا هر کسی نگاه میکرد میفهمید این آدم عوض شد. «اللهم إنّا نَشکوا إلیکَ فَقدَ نَبیِنا وَ غَیبةَ وَلینا و تَظاهرَ الزَمان عَلینا» دیگه در این دوره و زمانه آخرالزمان، شما بدون دیدن و بدون حس کردن امام زمان(عج) همهتان میبرّید. کلا از آقای بهجت راجعبه امام زمان(عج) ما در دو مقطع خاطره داریم که حرف زدن، یک مقطعش این است که زیاد شنیدید، یک مقطعش هم حالا بماند. میگفتن: «بدیم، خوردیم زمین، افتادیم، بد تربیت شدیم، بیادبیم، سیاهیم؟ همه یتیمها همیناند، آدمی که بابا ندارد همینه».
در همین شرح «اللهم إنّا نَشکوا إلیکَ فَقدَ نَبیِنا» بود. میگفت آدمی که بابا ندارد همین است، یتیم همین است. و ایشان میگفت حسرت میبرم در زمانهای هستیم که همه یتیم هستیم، همه یتیمیم. بزرگترین درد آخرالزمان همین است. شما نهها، الان یک جمع ایرانی پیدا کن، همین الان شب قدر در باغ مشغول عیش و نوش باشند، ایرانی، شیعه یعنی دیگه، اسماً، همین الان پیدا کن، یکدفعه در باز بشود امام زمان(عج) داخل بشوند در سه چهار ثانیه همهشان توبه میکنند و آدم میشوند. ببینید ما الان از چه محروم شدیم؟! در سه چهار ثانیه، قطعا همه این هستیم.
خب، یکی از چیزهایی که در پناه میتوانیم با خدا صحبت کنیم این جمله است؛ که در ابوحمزه و از زبان معصوم هم گفته شده؛ خدایا شکایت میکنیم، یکی از دلایل بیپناهی ما این است که شیطان محسوس و ملموس دارد میآید در بغل ما، اما اصلا ما حس تو را نداریم. قسمت اول استعاذه ملاصدرا ما گیر کردیم، ما اصلا حس نمیکنیم. یک زمانی نماینده واقعی خدا بر زمین را مردم میدیدند، ارتباط داشتند بعد بلافاصله همین جا جواب میدهد. امام زمان(عج) میفرمایند که من مشتاقترم به ارتباط! تو بیا در پناه یک بار، شک نکن ما میآئیم! یک بار بیا در پناه. و امشب جزو آن شبهایی است که شب 19ام شبی است که باید سنگهایت را وابکنی.
من یک نکته را بگویم که «أنَّ الرّاحل الیکَ قَریب المَسافه» بهترین تعبیری که من از آن شنیدم، تعبیر مرحوم آقا میرزا جواد آقای تهرانی است. ایشان میگفتند که «أنَّ الرّاحل الیکَ قَریب المَسافه» برای این است که شما وقتی پشت به خدایی فاصله با خدا نداری، خدا میگوید من مثل رگ گردن، مثل پشت سریات میمانم تو فقط باید برگردی، برگردی خدا روبرویت است. لذا همین الان، در همین العفو اول، من که از شما بدتر، با همین العفو اول فقط برگرد. برگردی یعنی چه؟ یعنی بگویی آقا اشتباه شده، پشیمانم. فقط برگرد. برگرد بنشین ابوحمزه را گوش بده، پشت به خدا گوش نده. میگوید شب نوزدهم شب برگشت است، برگرد. یا علی.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید