امروز 10 تیر 1404 - 4 محرم 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی - شور حسینی (1) - شب سوم محرم 1404

9 تیر 1404 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: شور حسینی

 

یا مستعان
متن سخنرانی
سید محمد انجوی نژاد
موضوع سخنرانی: شور حسینی – قسمت اول
شب سوم محرم
تاریخ: 1404/04/07

 

 

عناوین اصلی سخنرانی:
» دربحران‌ها آنچه به آن ایمان داریم به کار ما می‌آید
» ما نیامدیم بار خودمان را جمع کنیم، آمدیم یک جوری به خدا نزدیک بشویم
» وقتی به حسین پشت می‌کنی، معلوم نیست دنیا به تو روکند
» ما روی زمین وظیفه‌ای داریم باید بگردیم و ببینیم وظیفه‌مان چیست

 

 

بنا به مناسبتی که بود امسال برنامه منبردهه‌ای نشد. ما دو شب اول را راجع‌به انسجام صحبت کردیم چون در شرایط جنگی حداقل باید تحلیل مختصری در حد فرهنگی می‌شد. بعد عرض کردم که ما باید چه‌کار کنیم؟ ما باید در این دهه شور حسینی پیدا کنیم. قسمتی از آن همان شوری است که دارید؛ یعنی عزاداری را خیلی قوی‌تر برگزارکردن، شرکت ‌کردن و هیجان داشتن که خیلی لازم است. اما قسمت معرفتی آن به نظرم رسید که چند شب بعد را راجع‌به شور حسینی صحبت کنیم و طبیعتاً با تم جنگ، مبارزه و جهاد. چون الان ما فقط در جهاد اصغر نیستیم. در جهاد اکبر و اصغر با هم هستیم. لذا باید به سمتی برویم که ملت و خود ما شخصاً آمادگی بیشتری جهت چیزی که امام‌زمان(عج) از یک بچه شیعه و مسلمان مد نظرش هست کسب کنیم. که اگر به برهه امتحان رسیدیم حداقل از قبل تصویرسازی ذهنی داشته باشیم. بحثی که الان شروع می‌کنیم به همین سمت ان‌شاءالله هدایت خواهد شد تا ببینیم خدا چه می‌خواهد.

 

» دربحران‌ها آنچه به آن ایمان داریم به کار ما می‌آید
«بسم‌الله الرحمن الرحیم ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُون» این یکی از آیاتی است که شأن نزولش در جهاد هست و در حقیقت آن قسمتی است که خداوند تبارک‌ و تعالی اهالی مدینه را مخاطب قرار می‌دهد برای اینکه در ادامه رهروی راه پیامبر(ص) چه کنند. ترجمه آیه هم که همه‌ کلماتش فارسی بود. کسانی که ایمان می‌آوردند و هجرت می‌کنند و جهاد می‌کنند در مسیر خدا اولا با اموالشان دوم با جان‌هایشان «فَاولئکَ هُمُ الفائِزون» این‌ها قطعا به رستگاری می‌رسند. یکی از بحث‌های خیلی جدی که من همیشه هم به خودم تذکر دادم، هم به دوستان و شما این بوده که معارف اسلامی را ما یاد می‌گیریم که به کار ببریم؛ مثلا یک بحثی راجع‌به غضب پیش می‌آید و تو هم در حالت عادی آمدی نشستی، منبر یا کلاس است یا آمدی کتابی راجع‌به غضب باز کرده و می‌خوانی، حالتت هم عادی است؛ این را ما در حالت عادی یاد می‌گیریم که وقتی حالتمان غیرعادی شد؛ یعنی غضب استیلا پیدا کرد، آنجا خرجش کنیم، اصل این است. «ألذینَ آمَنوا» یعنی کسانی که می‌توانند از معارف الهی و خصوصیات انسانی، در جایی که لازم است استفاده کنند، در آنجا استفاده کنند، خیلی جاها اصلا لازم نیست. یک کتابی داشتم مربوط به اوایل انقلاب؛ راه‌های کنترل غرائز از آیت‌الله مظاهری؛ ما آن زمانی که می‌خواندیم راهنماییِ آن زمان بودیم. بعد آنجا همین را می‌گفت، می‌گفت وقتی که غریزه از جای خودش خارج می‌شود، معارف دینی می‌آید کمک می‌کند این غریزه کنترل بشود؛ غضبت، شهوتت، حسدت، کینه‌ات، ترست، خوفت و.. وگرنه معارف دینی به چه دردی می‌خورد؟ «ألذینَ آمَنوا»، «آمَنوا» یعنی چه؟ یعنی کسانی که ایمان دارند به اینکه این معارف دینی در جاهای مختلف و بحران‌ها به کار ما می‌آید؛ به این ایمان دارند.

مثلا شما فرض کنید؛ می‌گوید: خدا رزاق است، روزی‌رسان است. خب، این در حالت عادی، طرف روزی‌اش هم پر است دیگر؛ یک جایی که نه، او در مشکل روزی گیر می‌کند؛ یک‌دفعه می‌بیند به هر دری می‌زند، به هیچ دری نزند، دزدی هم نکند، به هم می‌ریزد. اینکه تو می‌خواهی بگویی که خدا رزاق و روزی‌رسان است برای وقتی بود که به هم نریزی، برای چه به هم ریختی؟ ایمان نداری. آیه شریفه قرآن می‌گوید: نگوئید ما ایمان آوریدم، بگوئید ما اسلام آوردیم؛ ایمان وقتی است که بتوانی از اسلام در بحران استفاده کنی. تا خیلی بحث‌های دیگر؛ مثلا توکل به خدا. توکل به خدا در جایی که من به 60 تا چیز دیگر اعتماد دارم، بعد می‌گویم توکل به خدا! در مغازه را باز می‌کند، جنسش جور است، مشتری‌اش جور است، «تَوَکَلتُ عَلیَ الله»، این الان «تَوَکَلتُ عَلیَ الله» معرفتی است که در بحران هنوز امتحان ندادی. خدا می‌گوید این آدم اگر مؤمن باشد، این «تَوَکَلتُ عَلیَ الله» که گفت را قطعا من در ذهنم نگه می‌دارم در بحران از او امتحان می‌گیرم. مثالی که مثلا برای همین جنگ داریم؛ خب آن زمانی که ما نوجوان بودیم خیلی فضای جنگ و رزمنده‌ای، فضایی بود که بالاخره همه دوست داشتند، بازی‌ها همه اینطور بود و در خیابان دزد و پلیس بازی می‌کردند، می‌جنگیدند، خاکریز می‌زدند، با این اسلحه‌های چوبی با هم می‌جنگیدند، ما هم از این کارها می‌کردیم. خدا درجات همه شهدا را متعالی کند، ما داشتیم بیرون جنگ‌بازی می‌کردیم، این یک حلقه‌ای بود مربوط به جامعه اسلامی دانشگاهیان دانشگاه فردوسی مشهد، این‌ها در طبقه چهارم جایی که ما بودیم یک جلسه‌ای داشتند که مرحوم ابوی هم با آن‌ها بودند، مرحوم شهید مطهری(ره) هم در آن جلسه و حلقه بودند؛ ایشان هم بازی ما را دیده بود که داشتیم بازی می‌کردیم. بعد ما خسته و کوفته آمدیم بالا و ما هم رفتیم یک احوالپرسی، شهید مطهری(ره) به من گفت: بازی‌ات را دیدم خیلی رزمنده خوبی هستی، من هم کلی کیف کردم! همینطور این در ذهنم بود و بعد هم شهید مطهری(ره) شهید شد و [من هم در ذهنم بود] که دیگر ما خیلی رزمنده خوبی هستیم؛ شهید مطهری(ره) هم تائید کرده است! آموزش را دیدیم و رفتیم. اولین پست‌مان خورد به جزیره مجنون؛ بعد از عملیات خیبر بود. ما رفتیم. گفتند آموزش‌ها را دیدید؟ گفتیم بله، توکلت الی‌الله. شهید مطهری تایید کرده و همه چیز ردیف است. معصوم هستیم، گناهم که نکردیم، دیگر همه چیز ردیف است. خیلی خب! جاده‌ای در جزیره مجنون بود. یکی از آن جاده‌هایی بود که به آن جاده‌ی خیبر می‌گفتند. که به ما گفتند شما این جاده را رد کنید و آن طرف بروید یک پست نگهبانی است، امشب کشیک با شماست. ما هم دو سه نفر بودیم. آمدیم برویم، گفتند تکه‌ای را باید بزنید و خط را رد کنید. بیست تا آدم پشت این جاده درازکش بودیم. فرمانده گفت به فرمان من باشید گفتم بروید، بروید. ما هم همه آماده بودیم. توکلت الی‌الله… یک بعثی با ثاقب رسام تیربار را روی جاده گرفت. ثاقب رسام هم نور دارد دیده می‌شود؛ همین که وقتی تیرش می‌خورد منفجر می‌شود؛ گرفت روی کف جاده. گفت برو. بلند شدیم گفتیم الله اکبر. دیدیم نه آقا نمی‌شود، خوابیدیم. گفت آقا برو توکلت علی‌الله، الله اکبر. بعد دوباره خوابیدیم، همان‌جا هم فهمیدیم مثکه خدا آن‌قدرها هم که می‌گویند بزرگ نیست. با الله اکبر که نمی‌شود از این رد شد! آدم باید اعتقاد داشته باشد نه که شعار بدهد. دفعه سوم که با خودم گفتم بلند شو برو، جسم من از ترس قفل کرده بود. در آموزش کلی تیر مشقی بغلمان زده بودند، این ثاقب رسام بود لامذهب! نه که بلند شوم بروم. نمی‌توانستم بلند شوم در بروم. قفل! خیلی سنم کم بود، همان‌جا به خودم گفتم این دینداری ما دوهزار به درد نمی‌خورد. امتحان ندادیم؛ امتحان بدهیم معلوم می‌شود چقدر دیندار هستیم.

یکی جنگ است. یکی بازار است. یکی درس است. یکی حسادت است. یکی… ما هزار تا امتحان داریم. برگشتیم توبه کردیم. گفتیم باید برویم یکی یکی تمام باورهای دینیمان را از عقب برگردیم ببینیم به باور یک، دو، سه ایمان دارم یا ندارم؟ دینداری به همین سادگی نیست! اولیای خدا که الکی ولی خدا نشدند. زندگی‌ام را مرور کنم، تمام صفت‌های الهی که به آن اعتقاد داشتم، ببینم در زندگی، در بحران نه در حالت عادی، توانستم از این صفت الهی کار بکشم؟ در بحران! در حالت عادی همه ما خوب هستیم. پرانتز باز کنم، اگر دیدی در بحران‌ها خیلی اوضاع خراب است، خیلی ناامید نباش اوضاع همه ما در بحران‌ها خراب است؛ درصدی است. ما که معصوم نیستیم. بالاخره هر کس در چیزی نقطه ضعفی دارد. بعضی‌ها مجمع نقطه ضعف هستند. باید ببینیم شیب ما به چه سمتی است؟ به چه سمتی داریم می‌رویم؟ تا خیلی چیزهای دیگر…!

 

» ما نیامدیم بار خودمان را جمع کنیم، آمدیم یک جوری به خدا نزدیک بشویم
من اعتقاد ندارم که ما به جهنم می‌رویم. بالاخره شاید شب اول قبر هم بتوانیم بار خودمان را یک جوری جمع کنیم. بحث سر این است که ما نیامدیم بار خودمان را جمع کنیم، آمدیم یک جوری به خدا نزدیک بشویم. قرار نیست مثل خر لنگ یک جوری از پل بگذرانیم. ما قرار بوده «السابقون السابقون اولئک المقربون» باشیم. خیلی خب السابقون نشدیم اصحاب یمین که دیگر باید بشویم. خیلی هم نباید ناامید بشویم. الان به آن می‌رسم که آن نکته‌هایی که واقعا مهم است را خیلی باید بیشتر دقت کنیم. قرآن کریم اینجوری می‌فرماید که شما مواظب باشید سقوط نکنید، لغزش‌هایتان را ما ندیده می‌گیریم. در صراط مستقیم باش، کمی جاده خاکی بزنی ما ندیده می‌گیریم.«الذین آمنوا» کسانی که ایمان دارند به چیزی که خدا و رسول گفته است «و أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم» که این قطعا درست است. ایمان دارند. اگر می‌گوید توکل درست است.  دیروز آقا اسماعیل قانی را نشان می‌داد، در چهره ایشان رسما مسرت داشت موج می‌زد. آدم که نمی‌شود این‌قدر فیلم بازی کند!؟ ما که تا الان پیروز شدیم. موفق بودیم‌. بعدش هم موفق می‌شویم. غصه نخور. من خیلی با ایشان پست داشتم. همیشه هم همینطوری بوده؛ یعنی آقا اسماعیل را اگر ما قبل یا بعد از عملیات می‌دیدیم، هر جوری که بود، ظاهرا پیروز می‌شدیم یا نمی‌شدی؛ همیشه همین بوده! به سن الانش نگاه نکنید، آن زمان که بیست و هفت، هشت سال، سی سالش بود هم همین بوده. یادم است آقا اسماعیل می‌خواست قبل از کربلا دو توجیه کند، می‌گفت که امشب دو گروه خوب می‌جنگند. بعد همه ما بچه بودیم؛ چهارده، پانزده، هفده، هجده تا بیست و پنج، شش، دیگر پیرمرد‌ها بیست و پنج بودند. گفتند یکی آن‌هایی که خیلی جنگیدند و ترسشان ریخته، یکی‌ این بچه‌هایی که خیلی گاگول هستند، نمی‌دانند جنگ چیست‌. هِی به خط می‌زنند و تا تهش را می‌روند. آن زمان می‌گفت روی این نوجوان‌ها برای جنگ خیلی حساب کنید. الان هم همین است‌. دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها در چهارشنبه سوری اسرائیل را شکست می‌دهند، اگر جنگ واقعی بشود چه می‌شود؟ اصلا نمی‌ترسند. چرا؟ چون جنگ را لمس نکرده است. آقا اسماعیل همین‌قدر با مسرت بود! بابا حله مشکلی نیست. همیشه همین‌قدر آرام بوده‌! بقیه‌شان هم همین‌طور. این مال چیست‌؟ مال ایمان است. ایمان اینجا شناخته می‌شود.

 

» وقتی به حسین پشت می‌کنی، معلوم نیست دنیا به تو روکند
یکبار دیگر برگردیم ببینیم به تمام باورهایمان چقدر ایمان داریم؟ همه چیز دست خداست. باشه؛ شعار که کاری ندارد. ببین در بحران‌ها عمل کردی که همه چیز دست خداست؟ روزی و آبرو و اعتقاد دست خداست. این‌ها را معمولا کی می‌گوییم، وقتی کم می‌آوریم توپ را در زمین خدا می‌اندازیم. آدم همه این‌ها را باید چه‌کار کند؟ یک دور دیگر برگردد و از خدا بخواهد که امتحانات را از کوچک شروع کند. تا ببینیم به کجا می‌رسیم. وگرنه اگر که ما روی خودمان کار نکنیم، رهبری که سهل است، امام حسین(ع) و بنی‌هاشم هم باشند و از بچگی با آن‌ها بزرگ شده باشیم، کنار هم نان و نمک خورده باشیم و برویم به کربلا برسیم، از سه هزار نفر، شصت، هفتاد تا می‌مانیم. آن‌هایی که شب عاشورا رفتند، همه اجازه گرفتند رفتند؛ یعنی اعتقاد داشتند که اگر امام بگوید واجب است بایستی، از قیامتشان می‌ترسیدند نمی‌رفتند. به امام گفتند اجازه می‌دهید ما برویم؟ امام گفتند مجازید، چراغ‌ها را هم خاموش می‌کنم که خجالت هم نکشید. آن‌ها مؤمنینی بودند که امتحان نشده بودند! بعد از این قضیه هم غیر از آن‌هایی که به توابین پیوستند نود درصدشان ذلت و خسارت زندگی داشتند. زندگی به آن‌ها زهرمار شد! امام حسین را رها کرده، فکر می‌کند دنیا به او رو می‌کند!؟ ما رفیقی داشتیم دبیرستان با ما بود؛ خیلی رویش کار کردیم. به من خیلی علاقه داشت من هم به او علاقه داشتم. بچه محل بودیم و در یک کوچه هم زندگی می‌کردیم. خانواده‌اش تعطیلِ تعطیل بودند، خیلی رویش کار کردیم. مسجد و جلسه قرآن می‌آمد. خانواده‌اش هم یکبار به من گفتند ما خوشحالیم با تو رفیق شده. ما که خودمان نماز نمی‌خوانیم؛[ولی پسرمان] مسجد می‌رود، قرآن می‌خواند، بچه خوبی شده است، به پدر و مادرش احترام می‌گذارد؛ تا به سن جبهه رسید، ما می‌خواستیم برویم او هم ثبت نام کرد؛ تا اینجا آمدند. با وانت برای آموزشی می‌بردند، می‌خواستیم سوار وانت بشویم و برویم که یک‌دفعه دیدیم پدر و مادرش از دور فحش می‌دهند و جلو می‌آیند. از وانت پایین آوردنش و کلی فحش به ما و همه و بالا و پایین مملکت دادند و بچه را بردند. ما رفتیم، مرخصی اول که آمدیم او فوت کرده بود. در زیرزمین درس می‎خوانده گاز بخاری او را گرفته و فوت کرده بود. مادرش می‌گفت: ای کاش گذاشته بودیم به جبهه آمده بود. وقتی به حسین پشت می‌کنی، معلوم نیست دنیا به تو روکند.

 

» ما روی زمین وظیفه‌ای داریم باید بگردیم و ببینیم وظیفه‌مان چیست
«وهاجروا» اگر ایمان داری، خودت را به دنیا نبند. جمله حاج قاسم «اینکه من در بیابان‌‌های اطراف این‌قدر آواره شدم، این‌قدر دنبال این هستم که کجا یک مظلومی داد می‌زند و بروم دستش را بگیرم» این جملات خیلی مهم است. حاج قاسم را ول کن! بعضی انسان‌های بدون دین اهل هجرت‌اند. این‌همه پزشک و مجاهد بی‌مرز داریم. این‌همه امثال چگوارا داریم که هر جای عالم کسی به آن‌ها نیاز داشته است، می‌رفتند. آدم این است نه، مسلمان این است. آدم برای دنیای خودش یک برنامه نمی ‌ریزد که یک پلنی است و تشکیل شده از خور و خواب و خشم و شهوت. من روی زمین وظیفه‌ای دارم باید بگردم و ببینم وظیفه‌ام چیست و انجام بدهم. ایران شد، شد. نشد افغانستان، نشد لبنان، نشد بوسنی، نشد آمریکا، ونزوئلا، هرجا! خیلی عجیب است ما پزشکان بی مرز داریم و همه هم دوستشان دارند. بعد کسی نمی‌گوید مجاهدان هم باید بی‌مرز باشند. مرز ندارند، انسانیم. بنی آدم اعضای یکدیگرند. هرجا قسمت شد. «وهاجروا» هجرت کنند که چی؟ که در مسیر خدا بجنگند و جهاد کنند. «باموالهم» اول هم نگفت برو جان بده، گقت از مالت و اعتبارت مایه بگذار ببینیم پای کار هستی یا نیستی؟ بعد «بانفسهم».

اینکه دیشب به شما می‌گویم برای سینه‌زنی مایه بگذارید، این «باموالهم» است. من به تجربه به شما می‌گویم که بهترین خط‌ ‌شکن‌های ما میدان‌دارها بودند. خب، من الان نودسالم است خیلی بیشتر از جوان‌ها دارم سینه می‌زنم. به خدا زشت است؛ خودت را به اباعبدالله(ع) نشان بده! همیشه فرصت نیست که بجنگی. بعضی وقت‌ها باید خودت را جای دیگر نشان بدهی. اول در عملیات مشابه باید خودت را نشان بدهی. عملیات مشابه ما همین شور حسینی است. من به عنوان یک منبری به شما می‎گویم و ده‌بار هم تا الان گفتم که منبرهای ما دوزار نمی‌ارزد اگر وصل به عزاداری اباعبدالله(ع) نباشد. 1400 سال است که او دارد مردم را راه می‌اندازد. «باموالهم» یعنی چه؟ یعنی هر جوری هست مایه بگذار. یکی کفش جفت می‌کند، یکی سینه می‌زند، یکی برق می‌کشد، یکی تبلیغ می‌کند؛ هرکس هرجور هست باید برای امام حسین(ع) کارکند. برای امام حسین(ع) کارکردن یعنی جهاد. عَلَم جهاد دست امام حسین(ع) است؛ یعنی برای کل اهل بیت(ع) کارکردن. منتظر ظهور هستی باید در لشکر امام حسین(ع) دیده شوی. طلبه امام صادق(ع) هستی باید در لشکر امام حسین(ع) دیده شوی. هر چه هستی باید در جریان حسین(ع) دیده شوی. امام صادق(ع) فرمود: ما اهل بیت(ع) می‌خواهیم امام حسین(ع) علَم باشد. یک چیزی در این قضیه هست دیگر!

درجمع محرمی بچه شیعه که من نباید استدلال بیاورم، باید به حرف معصوم اعتماد کنیم. آن مطلبی که امام فرمودند: «بگذارید بگویند ما ملت گریه هستیم» برای چی؟ برای اینکه یک چیزی درگریه هست. من نمی‌خواهم الان بروم دلیل‌ها را بیاورم. ده‌تا کتاب برای این نوشتند. قسمت اول شور حسینی این است. بعد به جهاد با نفس و با دشمن می‌رسد و...! من یک نکته را توضیح بدهم. پیامبر(ص) فرمودند: جهاد اکبر جهاد با نفس است. جهاد اصغر جهاد با دشمن است اما مشتری جهاد اصغر کم است؛ یعنی از جان گذشتن سخت است. اصغر است ولی سخت است. آدم باید بچشد تا بفمهمد چیست دیگر! توکل یعنی این! بعضی چیزها که از بعضی رزمنده‌ها چه در جنگ قبلی، چه در جنگ بعدی- سوریه و عراق- و چه در جنگ فعلی، آدم از آن‌ها می‌بیند، تعجب می‌کند و با خودش می‌گوید: هیچ آیت‌الله العظمی عارفی این‌قدر توکل ندارد. روی خودشان کار کردند. یکی از دعاهای بچه رزمنده‌ها دعا برای شجاعت بود؛ خدایا ما در لشکر امام حسین(ع) می‌‌خواهیم در صف اول باشیم. چرا دعا نمی‌کنی شجاع شوی؟ درصد کمی از شجاعت ژننتیکی است. یک درصد زیادش اکتسابی و دعایی است. دعا کن!

مرحوم شهید امیر نظری در باغ کشاورزی سمت مهران با مرحوم کرابی داشتند یک ردیف مین‌کاری را جمع می‌کردند. امیر نظری اشتباه می‌کند. کرابی هم می‌‌آید و می‌گوید: چندبار به تو بگویم اشتباه نکنی. شروع می‌کند او را بزند و او درمی‌رود. وسط میدان مین امیر نظری درمی‌رفت و داد می‌زد؛ کرابی با یک دانه نبشی دنبالش می‌دوید. بنده خدا بعثی هم هنگ کرده بود، بزنم؟ نزنم؟ این‌ها چرا این‌جوری‌اند؟! دشمن را هیچ تحویل نمی‌گرفتند، اصلا! یکی از دوستان که اسمش را نمی‌توانم بیاورم چون زنده است و ممکن است ناراضی باشد. در کربلای 5 دوشکاچی بود پدر همه را درآورده بود؛ رفته بودیم برای خنثی کردن دوشکا، دست من داشت از ترس می‌لرزید، خیلی وحشتناک بود، صدا در گوش و نور جلو سر بعد ما فقط دنبال یک شکاف بودیم، بعد [همین دوستمان] گفت بنشین یک جوک برایت بگویم. زیر دوشکا برای ما جوک گفت. ما با این‎ها همرزم بودیم. شهید نظرنژاد که الان به او بابانظر می‌گویند؛ در مشهد بلوار بزرگی به نامش است؛ 170 کیلو وزنش بود. ما هر وقت اهواز می‌رفتیم در رستوان میدان راه‌آهن نشسته بود و داشت ماهیچه می‌خورد. کلا هر وقت ما می‌رفتیم او داشت ماهیچه می ‌خورد! با این غذاهای لشکر که سیر نمی ‌شد. در شهرک دوعیجی وقتی دید نمی‌توانند خط را بشکنند، روی موتور تریل نشست و گاز گرفت و تنهایی به شهرک رفت؛ یک نفر هم با آر‌پی‌جی پشت سرش راه را باز می‌کرد، داخل شهرک رفت گوش فرمانده را گرفت؛ این‌ها افسانه نیست، این‌ها همه از ایمان است؛ همه‌اش هم مستند است! اصلا آدم آن‌ها را می‌دید می‌فهمید ایمان یعنی این.

در حاج‌عمران شهید کرابی ایستاده بود داشت در آن لیوان‌های قرمز پلاستیکی چای می‌خورد. دم سنگر ایستاده بود، یک خمپاره شصت روی لب سنگر خورد. دیوار ریخت یکی از گونی‌ها پاره شد، خاکش تا داخل سنگر پاشید، همه‌جا پر از دود و خاک، یکی‌دو نفر هم مجروح این‌طرف و آن‌طرف افتادند. او همین‌طوری لیوان چای دستش بود. دود که خوابید دیدم همان‌جور که ایستاده لیوان دستش است، نگاهی به لیوان کرد گفت: بی‌شرف! خاک گرفت! به همین سادگی!ایمان باید این جاها خودش را نشان بدهد. همه چیز دست خداست. برای آزادی خان‌طومان بنده‌خدایی می‌خواست زیپ ساکش را ببندد بسته نمی‌شد. می‌خواستند ساک‌ها را به تعاون تحویل بدهند و به خط برویم. بعد باز کرد دید نخی مال چتر منور گیر کرده بود. یک چتر منور در ساکش گذاشته بود. گفت یک بچه دارم چهارپنج سالش است برایش یک چتر منور گرفته‌ام. افغانستانی بود. حدود سی‌وپنج‌شش سالش بود. گفتم حاجی چه کار می‌کردی؟ گفت گچ‌کار بودم. گفتم درآمدت چقدر بود؟ گفت دوازده تا پانزده تومان. گفتم اینجا چند می‌گیری؟ گفت اینجا هفت تومان. بعد گفتم چندتا بچه داری؟ گفت سه‌تا. اسم بچه‌هایش که آمد دست در جیبش کرد و کیفش را درآورد و عکس بچه‌هایش را بهم نشان داد. هفت ساله، ده و دوازده ساله بودند. دید من راغبم و خیلی با شوق دارم نگاهش می‌کنم، دست کرد از زیر چتر منور یک دست لباس نظامی درآورد مال یک بچه سیزده چهارده‌ساله، گفت این را هم برایش گرفته‌ام که ان‌شا‌الله سرباز آقا بشود.

آن زمان بود که بچه‌های مدافع حرم خیلی غریب بودند. بهشان می‌گفتند مدافعان اسد و …، خانواده شهدا تحت فشار بودند و … . الان که فهمیده‌اند ان‌شاءالله این‌قدر شرف داشته باشند بروند عذرخواهی کنند. بهش گفتم بچه‌هایت را به کی می‌سپاری؟ تو افغانستانی هم هستی، ایرانی نیستی، اگر برشان گردانند می‌خواهی چه کار بکنی؟ زیپ را کشید گفت: حاجی خدا دارند! و رفت. ایمان این است. حالا نمی‌دانم بعدش چه شد؛ ولی خیلی محکم زیپ را بست و گفت خدا دارند! ما چه کاره‌ایم! در جلسه، منبر، کلاس و حوزه خوب می‌گوید «العبد یدبر والله یقدر» ما تدبیرمان را می‌کنیم خدا باید کار را راه بیندازد؛ ولی در اولین بحران جا می‌زند! من نباشم چه می‌شود؟ هیچ‌چیز نمی‌شود. امام(ره) فرمودند من باشم یا نباشم این مسیر راه خودش را ادامه می‌دهد. چه می‌خواهد بشود؟ پانزده‌تا سردار مملکت شهید شدند چه می‌خواهد بشود؟ هیچ‌چیز نمی‌شود. مگر آن‌ها کاره‌ای بودند. خدا بهترش را می‌آورد. در کربلای پنج یک دور کامل فرمانده‌هایمان شهید شدند. تنها عملیاتی بود که ما این‌قدر فرمانده شهید دادیم. تمام فرمانده‌گردان‌ها، معاون‌گردان‌ها، فرمانده‌گروهان‌ها، معاون‌لشکرها، مسئول محور و … لشکر کلا یک‌دفعه زمین خورد. چه شد؟ هیچ‌چیز، قوی‌تر شدند. مگر ما کار می‌کردیم؟! مگر ما اصلا کاره‌ای هستیم؟! اگر که خداست؛ تو فضولی نکن، دوست دارد او را الان ببرد. تمام شد!

یک دور دیگر اعتقاداتمان را بنویسیم ببینیم در بحران چقدر به این اعتقاد عمل می‌کنیم. واقعا چقدر اعتقاد دارم. امام(ره) در کتاب عُجبش خیلی قشنگ می‌گوید. نکاتی را می‌گوید من‌جمله اینکه ما محاسن اخلاقی را جاهایی استفاده می‌کنیم که همه می‌فهمند حُسن اخلاقی است مثلا جلوی آدمی که همه می‌دانند از او پایبن‌تر است تواضع می‌کند. درحقیقت تواضع نمی‌کند دارد ریا می‌کند که من متواضعم. به یک هم‌سطح برسد که مُریدها ایستاده‌اند ببینند کی جلوتر می‌رود آنجا باید نشان بدهد که متواضع هست یا نیست. ادای تواضع، ادای صبر، ادای شجاعت، ادای ایمان، ادای تقوا. پرانتز باز کنم؛ لَمَم را نمی‌گویم، در بحث فرداشب به این می‌رسیم که ببینیم کبائر کدام است که اولینش شرک است. تنها چیزی که دویست‌بار در قرآن تأکید شده شرک است. اصلا شرک را گناه نمی‌داند! ای‌بابا عجب گیری افتادیم! خدا می‌گوید همه را می‌بخشم غیر از مشرکین. شرک را گناه نمی‌دانیم. چرا موهایش این‌جوری است؟! چرا به این نگاه کرد؟! چرا فحش داد؟! همه این‌ها را گناه می‌دانیم، شرک را گناه نمی‌دانیم. خیلی عجیب است. شرک تنها چیزیست که خدا می‌گوید نمی‌بخشم. من بعضی‌وقت‌ها دیگر لجم در می‌آمد، مرحوم اَبَوی مثلا اگر می‌گفت دلم برای بچه‌ام تنگ شده می‌گفت استغفرالله شرک است! می‌گفتم بابا به‌قرآن این دیگر شرک نیست. دلتنگی برای بچه‌اش را شرک می‌دانست!

یک خاطره تکراری بگویم که خیلی‌هایتان شنیده‌اید؛ ولی الان ما برای شنیدن داریم کمی جدی‌تر می‌شنویم. کف بحران بودیم، تازه الان بین دونیمه‌ایم، آف‌تایم دوم هم داریم؛ کف بحران بودیم و بحران بعدی را داریم حس می‌کنیم. می‌خواهیم فکری بکنیم. مخصوصا شما که امام‌حسینی و شیعه امیرالمؤمنین(ع) و حیدری هستید. شب عملیات کربلای یک در قرارگاه تاکتیکی نشسته بودیم. تاکتیکی؛ یعنی دوسه کیلومتر قبل از خط جایی نشسته‌ای که این دو کیلومتر را بدوی و به خط بزنی. با تلفن داخل سنگر که تلفن‌های قورباغه‌ای برای امنیت بود تماس گرفتند که از شهرستان با فرمانده‌مان تماس گرفتند و مخابرات به تلفن قورباغه‌ای وصل کرده. چی شده مگه؟! گفت اصلا هیچ کاریش نمی‌شود کرد، خانمش است ما را سینه فحش گرفته. وصل کردند. گوشی را گرفت، ما در سنگر بودیم نمی‌توانستیم بیرون برویم، سنگر تاکتیکی خیلی کوچک است. اصلا سنگر نیست یک حفره است. او پشت گوشی جیغ می‌زد همه ما صدایش را می‌شنیدیم. گفت رفتی آنجا از ناموس مملکت دفاع کنی؟ صاحب‌خانه اینجا ناموست را بیرون انداخته من دارم از بقالی سر کوچه زنگ می‌زنم. اگر غیرت و شرف و همت داری برگرد ما را نجات بده. او هم گفت چشم خانم ان‌شا‌الله حتما. [خانمش] نمی‌دانست که طرف الان در [موقعیت] تاکتیکی است. گوشی را گذاشت دید همه ما فهمیدیم چه خبر شده است، نگاهی کرد و گفت خدا بزرگ است. خب شما از این‌ور می‌زنی، شما این کار را می‌کنی، تو گلوله‌ات را ردیف کن. تمام شد رفت! همان شب شهید شد. مردم مدیون همچین مؤمنینی هستی که الان راحت این‌جوری زیر آسمان نشسته‌ای، کسی جرأت نمی‌کند بهت نگاه کند. باور کن جرأت نمی‌کنند بزنند! وگرنه مثل آب خوردن بهت بمب اتم می‌زنند. جرأت نمی‌کنند! تأکیدی که همه در جنگ داشتند این بود که ایمانتان را تقویت کنید. ایمان با نماز، نماز شب و ذکر تقویت نمی‌شود، ایمان با گناه کردن ضعیف نمی‌شود. ایمان؛ یعنی اعتقاد به اینکه همه چیز دست خداست. گناه کردی؟ خیلی‌خب؛ همه چیز دست خداست یا می‌بخشد یا می‌زند؛ ولی دست خداست. بسیاری از کسانی که در عمرشان نرسیدند گناه کنند ایمان ندارند چون فکر می‌کند من چون گناه نکردم دست خودم است.

 

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید