امروز 2 آذر 1403 - 19 جماد أول 1446
خواندنی ها

متن سخنرانی حقیقت این است، قسمت 4

10 مرداد 1401 -   12:00 ق.ظ  دسته بندی: حقیقت این است
یا حبیب

متن سخنرانی حقیقت این است، قسمت 4

 سیدمحمدانجوی‌نژاد
تاریخ: 1401/05/10 | مصادف با شب چهارم محرم‌1401

عناوین سخنرانی:

  • » سختی و فشار جسمی باعث کنترل نفس و منیت می‌شوند؛ در همه جای جهان آدم‌هایی که محرومیت اقتصادی دارند لوتی و بامرام هستند
  • » آقازادگی یک سیستم است که قطعاً این سیستم آدم را خراب می‌کند
  • » چرا به اعتباراتی که امروز می‌دهند و فردا نمی‌دهند، دل خوش کرده‌اید؟
  • » کسی که عاطفه ندارد یعنی دارد از خدا دور می‌شود
  • » رفتن به قبرستان و اندیشیدن به مرگ در ساختن شخصیت انسان، استوار و متکی بودن به خودش و آویزان نبودن به اعتبارات دنیا خیلی تأثیر دارد
دیشب درباره بحث «منیت» و دردسرهایش برای دنیایمان گفتم. آخرت را نه خیلی اشراف داریم و نه می‌شود نسخه خاصی داد. ببینید «منیت» برای دنیای ما چه ضررهایی دارد؟ یک سری از ضررهایش را در بُعدهای مختلف عرض کردم که باز امشب هم در تکمیل بحث به کنترل نفس و منیت اشاره می‌شود.

» سختی و فشار جسمی باعث کنترل نفس و منیت می‌شوند؛ در همه جای جهان آدم‌هایی که محرومیت اقصادی دارند لوتی و بامرام هستند

راه‌های کنترل نفس و منیت چیست؟ که امشب به آن می‌پردازیم. اولین راهش این است که ما از کانال جسم و از طریق جسم وارد شویم. به چه معنا؟ به معنای این که منیت در اثر مرارت جسمی خودش از نظر جسمی به تعادل نزدیک می‌شود. معمولاً آدم‌هایی که روی جسمشان خیلی فشار می‌آوردند، سختی می‌کشند و کار می‌کنند منیت‌هایشان خیلی قوی نیست.
مثلاً یکی از چیزهایی که در همه جهان رسم است نه فقط در ایران، در شهرها و کشورهای مختلف آن قسمت‌هایی که از نظر اقتصادی محرومیت دارند معمولاً می‌گویند خیلی لوتی و بامرام هستند. لوتی و بامرام دقیقاً معنایش همین است دیگر. یعنی کسانی که حاضرند از «من» بگذرند و مردم بهشان اعتماد می‌کنند. می‌گویند این‌ها بامرام و لوتی هستند. در همه کشورها؛ هیچ ربطی به دین و فرهنگ ندارد. یک خصوصیت است. سختی آدم‌ها را بامرام می‌کند و رفاه مطلق آدم‌ها را لوس، افاده‌ای، پر از غرور و تکبرهای کاملاً بیخود می‌کند.

» آقازادگی یک سیستم است که قطعاً این سیستم آدم را خراب می‌کند

اشاره‌ای بکنیم به بحث پدر و مادرها؛ من اول خاطره‌اش را خدمتتان عرض کنم. خدا درجات همه شهدا را متعالی کند. برای شادی روح سردار شهید استوار صلواتی بفرستید که سال‌ها در جبهه جنگید و بعد هم در سوریه و آخر کار هم در عراق جنگید. ایشان جانباز شیمیایی بود و همین چند وقت پیش کرونا گرفت و به شهادت رسید.
ایشان می‌گفت پدر من قبل از انقلاب خان بود و بالاخره سیستم ما در استان فارس اینجوری بود که خانزاده بودیم. پدرم من را به یکی از این کشاورزها معرفی کرد و گفت پسرم پیش شما بیاید، کار کند و کار یاد بگیرد. این کشاورز با من خیلی سخت و بد برخورد می‌کرد. خیلی! آخرش یک روز اعصابم خرد شد و گفتم بابا این آدم عقده‌ایست. و گفتم حاجی اگر تو با پدر من که خان است مشکلی داری و او به تو ظلمی کرده مروت نیست سر من بچه داری خالی می‌کنی! آقا چرا اینقدر سخت می‌گیری؟ یک کلام بابام گفته کار یاد بگیرم دیگر. تو که پدر من را درآوردی! کشاورز لبخندی زد و گفت آقا این حرف‌ها چیه؟ بابات دارد به من پول اضافه می‌دهد که من از تو خیلی سخت و بد کار بگیرم. سردار استوار می‌گفت الان من هر چه دارم مال همان سختی دوران نوجوانی است.
حالا به پدر و مادرها چه می‌خواهیم بگوییم؟ ببینید من به پدر و مادرها حق می‌دهم که از باب عاطفه دوست داشته باشند بچه‌شان سختی‌هایی که او کشیده را نکشند. دوست دارند دائم پاستوریزه نگهش دارند. کسی به بچه چپ نگوید؛ بچه مورد حسادت واقع نشود؛ بچه همه جا بالا باشد و همه بهش احترام بگذارند.
خیلی‌خب فرض بر این می‌گذاریم که شما موفق بشوی این کار را بکنی که من همین مفروض را هم غلط می‌دانم. دنیا، دنیایی نیست که بتوانیم بچه‌ها را پاستوریزه نگه داریم و هیچ‌کس نیششان نزند. اصلاً همچین دنیایی وجود ندارد. فرض بر اینکه بتوانی این کار را بکنی این بچه وقتی به جوانی و نوجوانی رسید لوس، افاده‌ای، به شدت رفاه‌طلب و لذت‌مدار و آخرش موجود فاسدی می‌‌شود که تا هفت نسلت باید حساب پس بدهد. من یک اشاره این‌طرفی بکنم؛ ببینید من از منظر روانشناختی و جامعه‌شناختی با آقازاده به کل مخالفم.
از نظر من آقازادگی به کل باید حذف شود. اصلاً هم بحثم سر این نیست که مثلاً چهار تا آقازاده هستند و با مال حرام چیزی اندوخته‌اند و دارند غیظ ملت را درمی‌آورند. اصلاً بحثم این نیست. آقازاده‌ای که من دارم می‌گویم به معنایی که چون او آدم مهمی است همه بچه‌اش را از یک سالگی دو سالگی تحویل می‌گیرند. کسی که چون آدم مهمی است از در جلو می‌رود و همه به احترام او می‌ایستند و به خاطر مقام بابا و ننه‌اش او را می‌بوسند اصلاً بچه لاجرم هم آخرش اینقدر فاسد می‌شود. چون بچه از بچگی در عزت، پر قو، رفاه و مرکز رسیدگی و همه بوده است.
اصلاً تو تعجب نکن اگر فرزندان علما و بزرگان ما خراب اندر خراب می‌شود. قاعده این است مگر آن عالم و بزرگ حواسش جمع باشد. آقازادگی یک سیستم است که قطعاً این سیستم آدم را خراب می‌کند. حالا تو هم همین‌طور؛ بچه‌ات؛ بله می‌دانم دلت نمی‌آید در مدرسه، محله، فامیل چک می‌کند کسی بهش نگوید بالای چشمش ابروست، هیچ‌جا رنج نکشد، گرسنگی نکشد. نمی‌گویم گرسنگی بدهید بگذارید بچه‌هایتان خودشان همینجوری عادی بزرگ شوند. با همین پستی بلندی‌های جامعه و اگر اتفاقی افتاد با او هم‌دردی نکن، ریلکسش کن.
آقا من را در کوچه زدند! خب در کوچه می‌زنند. در کوچه پدرجان پسرجان من هم زده‌اند، مامانت هم زدند، عمه، عمو و همه را زدند. در کوچه بعضی وقت‌ها کتک می‌خوری بعضی وقت‌ها هم نمی‌خوری. پاستوریزه بارش نیاور. چرا؟ چون اگر به آن شخصیت قوی نرسد و ما در فرزند شخصیت مقاوم  ایجاد نکنیم، قطعاً به شخصیت لوس، پرافاده و پر از منیت می‌کشد. حالا کاری نداریم که در بعضی جاها کمی افراط هم می‌شود. مثلاً در برخی از جاها آموزش‌های سربازی و غیره می‌خواهند این منیت را خورد کنند آن را به تحقیر و تبدیل کردن شخص به معاند می‌کنند. این هم اشتباه است.

در جامعه نه خیلی فضایی پاستوریزه درست کنیم و نه فضای خیلی تحقیرآمیز، فضایی متعادل که بالا و پایین داشته باشد. من جای توِ پدر و مادر نیستم و می‌دانم دلت نمی‌آید؛ اما هجده‌نوزده سالش که شد خودت به خودت فحش می‌دهی. برای اینکه بچه لوس و پرافاده‌ای که از بچگی هر چه بوده هیچ سختی نکشیده، با هیچ‌کس نجنگیده، هیچ مبارزه‌ای نکرده، نه فحش خورده و نه فحش داده، این بچه قطعاً از بیست بیست و پنج به بالا پدر تو را درمی‌آورد. به طوری که خودت از صبح تا شب نفرینش می‌کنی و در نماز دعا می‌کنی الهی بمیرد! و اینکه در برخی محافل سیاسی آقازادگی را زیر سؤال می‌برند، باور کنید آقازاده اشکال ندارد، آقا اشکال دارد. آقازاده همین است. بابا باید حواسش می‌بود که از صبح تا شب بچه‌اش را هی با خودش در بالاترین نقطه‌های مملکت نبرد و بداند که زیردست‌ها برای اینکه دل پدر را به دست بیاورند دور بچه می‌چرخند و به بچه سرویس می‌دهند تا به تو پدر و مادر راه پیدا کنند. بچه‌هایت را از بازار دور و برت جمع کن. یک جای دیگر بروند. وگرنه همین می‌شود. این نکته اول جسمی «منیت» و کنترل نفس بود.

 » چرا به اعتباراتی که امروز می‌دهند و فردا نمی‌دهند، دل خوش کرده‌اید؟

گام دوم برای کنترل نفس: توجه عاقلانه و عمیق به اعتبارات دنیا.
کمی دقت کنیم وقتی می‌گوییم اعتبارات و چیزی که اعتباری است یعنی اصیل نیست. چرا منیت‌های ما شکل می‌گیرد؟ در جاهایی امیرالمؤمنین(ع) صحبت‌هایی راجع‌به همین اعتبارات دنیا می‌کند که اگر من الان روی منبر بگویم شما می‌گویید آقا منبر پیغمبر(ص) جای این الفاظ رکیک نیست! من نمی‌گویم، مال نهج‌البلاغه است. نه به لحاظ اینکه شما آن حرف را می‌زنید به لحاظ اینکه بعضی از مخاطبان ما سنشان کم است. ولی جملاتی که امیرالمؤمنین(ع) راجع‌به معرفی اعتبارات دنیا و بالا و پایین و دنیا می‌گوید جملات خیلی کثیفی است.

آقا به چی دل خوش کردی؟ این اعتبارات چیست که اینقدر تو خوشحالی؟ کمی در اعتبارات دنیا دقت کن. اعتبارات دنیا دقیقاً چیست؟ امام‌سجاد(ع) وقتی وارد شد و منبریِ یزید(علیه‌اللعنه) بالای منبر نشسته بود و جمعیت شام همه مبهوت بودند، آن هم منبر مسجد اموی! ان‌شاءالله خدا قسمت کند همه با هم به سوریه برویم و ببینید وقتی روی منبر یزید در مسجد اموی می‌ایستی چه عظمتی روبرویت است! هم از نظر معماری و هم از نظر جمعیت. بعد آنجا وقتی داشت صحبت می‌کرد، امام‌سجاد(ع) خیلی قشنگ شروع کرد. گفت آن بالا چهار تا چوب است که تو رویش نشستی، دست بزن چوب است! تو فکر می‌کنی این بالاست! نه چوب است زیر پایت گذاشتی و بالا رفتی. و این چوب خواهد پوسید.

 این عو عو سگان شما نیز بگذرد! خواهد پوسید! کمی راجع‌به اعتبارات دنیا فکر کن. این‌هایی که اسمش را اعتبار می‌گذاریم برای یک متر بالاتر رفتن، غذای کمی خوشمزه‌تر خوردن، صندلی کمی نرم‌تر، فرمان ماشین کمی قشنگ‌تر بپیچد، فضای ماشینت فضایی باشد که در آن راحت‌تر باشی و لنگ‌هایت را خوب دراز کنی، تختت اینطوری باشد و… کل اعتبارات دنیا را لیست کن. تمام زیرمجموعه‌های خور و خواب و شهوت را لیست کن همه‌اش با هم صد تا نمی‌شود.
قطعاً صدتا نمی‌شود ها! اگر می‌گویم صد تا، تنوع بین‌المللی را در نظر گرفتم. تنوع محلی قومی بیست تا هم نمی‌شود! بعد می‌گوید واقعاً این‌ها را به تو دادند و تو این بیست تا را گرفتی. تو الان چرا اینقدر سرخوشی؟ چی شدی؟ چی هستی دقیقاً؟ سلمان فارسی وقتی که حاکم مدائن بود (مدائن آن زمان جزو مظهرهای تمدن در کره زمین بوده است.) در اتاق می‌رفت و همان لباس بندگی و غلامی‌ و بردگی‌اش را می‌پوشید و می‌خوابید. با همان سختی که همیشه در همان ایام برده‌داری می‌خوابید. خب حالا من به تو قول می‌دهم که سلمان نیازی به این کار نداشت برای اینکه او ذهنش دائم در حال ریویو و بررسی است و منیتش را دارد حذف می‌کند. اما دارد به ما آموزش می‌دهد که آقا این اعتبارات چیست؟ تو الان برای چه اینقدر سرخوشی و فکر می‌کنی خبری شده است و این‌ها؟ و بعد اصلاً اعتبار است دیگر امروز می‌دهند فردا نمی‌دهند. به همین سادگی!
 شاید قریب به بیست سال پیش خانمی در روزنامه‌ای مطلبی نوشته بود. فکر می‌کنم روزنامه اطلاعات بود. من این مطلب را بریده بودم و تا مدت‌ها در کیف جیبیم داشتم. و آن مطلب این بود که « در اوج زیبایی و جوانی و غرور مستی و بی‌خدایی در حالی که فکر می‌کردم واقعاً در دنیا من خواهم توانست جای خدا را هم بگیرم و خدایی کنم وقتی می‌خواستم دسته ماهی‌تابه‌ای که در آن روغن می‌جوشید را بگیرم به اشتباه کمی عقب‌تر گرفتم و نصف قاشق چای‌خوری روغن به صورتم پاشید.
می‌گوید با نصف قاشق چای‌خوری روغن و دو سانت اشتباه تمام کاخ‌های آرزوهایم فرو ریخت. تا کی؟ تا آخر عمر! همه‌اش دنبال این هستم که این سوراخ را چطوری پر کنم؟ این را بدهم این‌ور آن را بدهم آن‌ور! آخر هم هیچی نمی‌شود. خانه کلنگی دست خورده که نچرال و طبیعی نمی‌شود! بعد خانمی که این را نوشته بود آخرش داشت داد و بیداد می‌کرد که خدایا این چه بلایی بود که به سر من آوردی؟ در حالی که من کاملاً از آن مقدمه بحثش فهمیدم چه بلایی خودش سر خودش آورده است! ما به چه اعتباری الان اینجوری هستیم. من که الان فکر می‌کنم خیلی آدم مهمی هستم فقط پنج دقیقه، پنج دقیقه [دماغم] را بگیرند، فقط پنج دقیقه! بعد از چهل دقیقه محبوب‌ترین آدمی که من در کره زمین دارم، بوی بدنم را نمی‌تواند تحمل کند. به چی اینقدر دلخوشیم؟ هیچی!
در زمان جنگ یک منبری خوبی داشتیم که الان هم در مشهد است خدا حفظش کند. حالا چون خاطره‌اش یک‌جوری است اسمش را نمی‌آورم. ایشان برای بچه‌های جبهه اخلاق می‌گفت. فاصله سنی‌اش هم از ما دو سه سال بزرگ‌تر بود. می‌گفت الان مسئول دسته شدی، فرمانده گروهان شدی، آرپی‌جی‌ات به تانک بعثی خورده و کلاهک تانک پریده، تو خیلی فلان و فلان شدی؟ حمامی بود که ما خیلی می‌خواستیم لاکچری بازی دربیاوریم می‌گفتیم فردا برویم در شهر حمام!
داستانی بود دیگر از دو روز قبل مقدمات داشت که فردا می‌خواهیم در شهر به حمام برویم. و جایی هست و دوشی است که آب از توی آن بیرون می‌ریزد! خیلی مهم بود! صابون دارد آب دارد و فلان. او به ما می‌گفت دم در حمام فلانِ اندیمشک که می‌خواهی بروی یک آینه قدی وجود دارد اول خودت را لخت نگاه کن. لخت! ببین تو واقعاً چی هستی. بعضی وقت‌ها این لباس‌ها ما را فریب می‌دهد و ما فکر می‌کنیم این زیر هم خبری هست. زیرش مثل همه حیوان‌های دیگر است.
تازه در جزوات نظامی آموزش چیریکی جنگل همان‌جا به ما درس می‌دادند که اگر در جنگل یک حیوان درنده وحشی خرسی چیزی آمد لباس‌هایت را دربیاور لخت شو، می‌ترسد و فرار می‌کند. حیوان‌ها از انسان لخت می‌ترسند. از بس که بی‌ریخت است! این را نگاه کن نه مو دارد نه پشم دارد نه قیافه دارد این‌ها چی هستند دیگر؟ فکر می‌کنند مثلاً از کره مریخی جایی آمده است! این‌ها واقعاً چیست. فکر کردن به این.
من این جملاتی که دارم خدمتتان می‌گویم را از علامه طباطبایی وام گرفتم و دارم شرح می‌دهم. علامه می‌فرمایند: تفکر و تذکر یعنی ذکر و فکر بردی دارد. همه فکرها را هم که کردی بردی دارد. بردش چیست؟ بردش همین الان است که اینجا نشستی من دارم حرف می‌زنم روی خودم اثر می‌گذارد روی تو هم دارد اثر می‌گذارد و ما داریم نسبت به بعضی اعتبارات دنیایی بی‌خیال می‌شویم. و می‌گوییم ما باید عاقبت، انسانیت و شخصیتمان را بفروشیم و چی را بگیریم؟ بعد ایشان می‌گوید تفکر و تذکر بردی دارد. از خدا بخواهید به ما مقام توجه عنایت کند. توجه! یعنی چی؟ یعنی من این صحبت‌هایی که امشب دارم برای تو می‌گویم و تو داری می‌شنوی و شاید هم بلدی و  بعد هم برای من بد بگویی در آنجا که باید یادم بیاید وگرنه شیطان همه را از یاد من می‌برد. در آنجا که باید یاد من بیاید. من الان لازمم هست. الان دنیا دارد فریبم می‌دهد، اعتبارات دنیا دارد برای من کبر ایجاد می‌کند و الان من لبه پرتگاه هستم و می‌خواهم بلغزم.
دوست عزیزم که جبهه با هم بودیم و ما به این بنده خدا می‌گفتیم حواریون حضرت عیسی(ع) بس که در عالم عرفان و… بود. به او گفتم:
–  فلانی این مقامی که الان به تو پیشنهاد شده نه تحصیلاتت، نه سنت و نه رزومه‌ات بهش می‌خورد. مسیری که الان به تو پیشنهاد شده کاملاً مشخص است که به چه دلیل به تو پیشنهاد دادند.
– به فضل خدا، ان‌شاءالله به برکت اهل‌بیت(س) مثلاً خدا کمک کند انجام می‌دهم.
– این عنوان چشمت را گرفته ها! ما با هم داداش هستیم؛ چشمت را گرفته!
ده سال بعد که غرق در معصیت‌های مالی و غیر مالی بود فهمید؛ ده سال بعد! این تازه دنیا است. تو این کاره نیستی. آن اعتبار و عنوانی که دارند می‌گویند خیلی بی‌خودتر از آن است که تو شخصیتت را بفروشی. بگو نمی‌خواهم آقا! بگو نمی‌خواهم!

به والله من محال است همچین چیزی را قبول نکنم که آقا این کار دارد خرابت می‌کند. از این چهار تا چوب می‌آییم پایین! چرا من توهم زدم این چوب‌ها خیلی مهم است؟ چرا فکر می‌کنم چشم‌هایی که دارد نگاه می‌کند برای من اعتبار است؟ گور بابای همه! والله! مگر این‌ها در قبر می‌آیند به داد ما برسند؟ احساس خطر کردی برو کنار. نه اینکه خطر آمد زدت، کنار بروی. احساس خطر کردی که مثلاً آقا من اگر از این دستمال کاغذی استفاده کردم اخلاص صددرصد که برای خدا ندارم ولی احساس می‌کنم بالای پنجاه سود است. آمد زیر پنجاه مگر دیوانه‌ام ادامه بدهم. که چی؟ مثلاً اسمش روی بورس باشد. ببین اعتبارات دنیا! بعد باید برگردیم آن را درست کنیم که این بورس و دید چقدر مهم است؟ نمی‌توانم هی بزنم روی نفسم و بگویم خودت را کنترل کن و مقاومت کن! برو از بالا ببین این بورس چقدر مهم است؟ توجه در بحران!

» کسی که عاطفه ندارد یعنی دارد از خدا دور می‌شود

من بارها خدمتتان گفتم که الحمداالله رب العالمین در اسلام، مسیحیت، یهود، بودا و بقیه هم داریم؛ درجه و بالا و پایین دارد. در اسلام هم درجه دارد در تشیع بیشتر است. الحمدالله‌رب‌العالمین در اسلام و تشیع که هیچ‌کس نمی‌فهمد اصلاً نه می‌توانی در مناظرات جواب بدهی و اصلاً هم نمی‌توانی بروی و دفاع کنی قطعاً قابل دفاع نیست و کاملاً حسی است ما روضه داریم. روضه! این روضه رقت قلب و عاطفه ایجاد می‌کند. خیلی از کسانی که در مجلس اباعبدالله اینجا و جاهای دیگر نشستند این ایام محرم منتقدند که این چه کاری است حالا امامی هزاروچهارصد سال پیش شهید شده ما الان پاشیم مشکی بپوشیم؟ ولی ایام محرم که شروع می‌شود خودشان هم نمی‌دانند چطور آمدند؟
– برویم دیگر حالا!
-کجا داری می‌روی؟
-برویم دیگر.
– یک ماه پیش این را می‌گفتی؟
-ول کن بابا!
می‌طلبد.

روضه عاطفه و رقت قلب ایجاد می‌کند. بعضی وقت‌ها من خودم از بقیه مردمی که با روضه آشنا نیستند چیزهایی می‌بینم و تعجب می‌کنم. خیلی تعجب می‌کنم! مثلاً وقتی می‌بینم پدری وسط خیابان دارد بچه کوچکش را می‌زند خیلی تعجب می‌کنم! و اگر آن بابا روضه‌ایست روضه‌ای نیست فکر می‌کند روضه‌ایست. خیلی تعجب می‌کنم مگر می‌شود مردی یک بچه کوچک را بزند؟ وسط خیابان نه در خلوت! وقتی می‌شنوم کسی زن و دخترش را می‌زند برایم خیلی عجیب است.

رسماً احساس می‌کنم از یک حیوان دارند صحبت می‌کنند. مگر می‌شود آدم دست روی زن بلند کند؟ رقت قلب؛ عاطفه. علامه می‌گوید کسی که عاطفه ندارد با قرآن رابطه ندارد. روی رقت قلبتان کار کنید. این نیز یکی از راه‌های کنترل نفس است. بعضی‌ها خیلی هم ابراز می‌کنند که آی مردم فقیر، مردم فلان و… هم‌زمان هم که دارد این را می‌گوید جوج هم دارد می‌زند دیگر! قهوه آماده، جوج هم دارد می‌زنند، سالاد، پس غذا و پیش غذا و این‌ها همه سر جایش است. ولی کسی که عاطفه دارد وقتی فقر می‌بیند تا چند روز اصلاً نمی‌تواند غذا بخورد! این‌ها به درد مملکت، دین و اسلام می‌خورند. این چیزها خیلی در جامعه ما تأثیر دارد. عین جمله، جمله عجیبی است می‌گوید کسی که عاطفه ندارد با قرآن رابطه ندارد یعنی کلام خدا را نمی‌فهمد. کلام خدا را کسی می‌فهمد که دل داشته باشد.

» رفتن به قبرستان و اندیشیدن به مرگ در ساختن شخصیت انسان، استوار و متکی بودن به خودش و آویزان نبودن به اعتبارات دنیا خیلی تأثیر دارد

یکی دیگر از راه‌های کنترل نفس، یاد مرگ است. یاد مرگ، رفتن به قبرستان در ساختن شخصیت انسان به صورت استوار، قائل به خودش، متکی به خودش، غیر آویزان به اعتبارات دنیا، اهل فرصت‌طلبی و شناخت واقعی خیلی تأثیر دارد. مخصوصاً قبرستان راجع‌به کسانی که می‌شناسیم، مشهورند و در تاریخ‌اند.
کلاً اندیشیدن راجع‌به مرگ؛ بعضی از کسانی که این‌ور و آن‌ور در پیج، تلویزیون و… راجع‌به مرگ صحبت می‌کنند که آقا من خیلی به مرگ می‌اندیشم من کمی متعجب می‌شوم که آقا تو اگر واقعاً خیلی به مرگ می‌اندیشی این سبک زندگی نشان‌دهنده اندیشیدن به مرگ نیست!

منظورم از سبک زندگی سبک خود زندگی است نه سبک ایمانی زندگی. آدم اگر خیلی به مرگ بیندیشد مقداری خل و چل می‌شود اصلاً اینجوری نیست که! شوخی می‌کنی تو! تو الان این‌ور موهایت کمی این طرف باشد بیست بار چک کردی، نمی‌توانی به مرگ اینقدر بیندیشی. اصلاً درست نیست اینقدر بیندیشی! مرگ اندیشی یک خط مرزی دارد. خط مرزی این است که هر وقت دیدی دنیا دارد بابت اعتباراتش اذیتت می‌کند مثلاً الان این کاغذ را از تو گرفتند و غصه داری، کمی به مرگ فکر کن اعتبار این کاغذ که از بین رفت دوباره به زندگیت برگرد. دقت کردی؟ وگرنه اینکه تو به دائم به قبرستان بروی و به مرگ بیندیشی و… ته این قطعاً پوچی و نهلیسم است.

اندیشیدن به مرگ زمان دارد. مؤمن برای بالانس روحی و کنترل نفس خودش برنامه ریزی می‌کند. الان باید به مرگ بیندیشم الان نباید به مرگ بیندیشم. الان باید به خوف بیندیشم الان باید به رجاء بیندیشم. این دقیق باید رعایت شود. هر جا دیدم الان دارد برایم داستان می‌شود آقا این را گرفتم فریب دارم می‌خورم؛ این را گرفتم اذیتم؛ این را گرفتم ناراحتم؛ خدا می‌گوید می‌خواهم راحتت کنم به رفتن بیندیش خیلی هم نیندیش برای اینکه تو اصلاً جنبه خیلی اندیشیدن نداری و ناامید می‌شوی در این حدی که از این غم راحتت کند و رد کنی. من هنوز سیاست خاصی برای اینکه کسی بخواهد مشکلات اخلاقی، رفتاری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را ریشه‌ای و مبنایی حل کند، ندیدم.
چند وقت هم هست دارم می‌گویم اگر یک جایی سیاستی خواستی حتماً کسی جایی نوشته و یا گروه مشاورینی ماحصل این تحقیقات را بیرون دادند؛ خب حداقل بیایید به ملت بگویید که ماحصل این تحقیقات این و این و این است و مسیرمان این است. اما از این بعدی که برای خودم، تو، خانواده‌مان، دوروبرمان، هیئتمان، بسیجمان، پایگاهمان، شهرمان، محله‌مان و… می‌توانیم فکری بکنیم که! ما که برایمان اثبات شده است منشاء نود درصد تخلفات و درگیری‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی همین «منیت» است.
و از طرفی هم اثبات شده است که سیستمی برای کنترل این در این داستان هم نیست و اصلاً آموزش و دغدغه‌ای نیست و اصلاً با این «منیت» دارد به آقایون خوش می‌گذرد! ما می‌گوییم برای اینکه سبک زندگی خودمان را اصلاح کنیم این راه‌کارهایی که راجع‌به کنترل من هست را شروع کنیم به عملی کردن. تقصیر طرف مقابل است؟ تو برو عذرخواهی کن. پرو می‌شود؟ او پرو می‌شود، عذرخواهی برای کنترل نفس تو خوب است اگر تو از او ناراحتی پرویش کن تا برود در جای دیگر لطمه بخورد. تو هم سودت را ببر.
در مباحث داخلی و برای کنترل نفس دارم می‌گویم نه در مقابل ظلم. در مباحث اینطوری. اعتبار دارد اذیتت می‌کند امام فرمود بر ضدش عمل کن. خودت را بالانس کن. از صبح تا شب دارند هواییت می‌کنند برو و خودت را بالانس کن. این هوا هواییت می‌کند باور کن. دوربری‌های شما، دوروبری‌های بقیه آن‌هایی که مدیر هستید، دوروبری‌هایتان، شمایی که دوربر مقام، سلبریتی و مشهورها هستید؛ به خودتان و او خیانت نکنید. هواییش نکنید. صد دفعه دویست دفعه پشت سر هم به من بگویند آقای دکتر هوا و فضا من هوا فضایی می‌شوم دیگر! هوا برم می‌دارد و می‌روم فضا! من آقا این هستم! افراد را در اندازه خودشان لقب بدهید.
بله آقا چشم! آقا را جمع کنید آقا. من که هر کس بهم می‌گوید می‌گویم آقا کیست؟ تو با کی هستی الان؟ آقا چیست دیگر؟ داری من را توهمی می‌کنی. چشم چیست؟ چرا به من می‌گویی چشم؟ تو که الان چهار سال است داری کنار من کار می‌کنی چرا تا حالا غیر چشم به من نگفتی؟ و به تجربه بگویم همین‌هایی که هی چشم آقا! چشم آقا! می‌گویند، یک روز دشمن شما می‌شوند. شک نکنید. آدم متملق آخرش روزی منافق می‌شود این را شک نکنید. و کسانی که گیر می‌دهند، ایراد می‌گیرند و ان‌قلت می‌آورند دلسوزند. این‌ها را کنار خودتان نگه دارید. این‌ها باعث رشد تو و رشد کار تو می‌شوند. ته این‌ها را در بیاوریم دیگر. جلوی یکی به خاطر پولش خم می‌شوی، یکی به خاطر قیافه‌اش، یکی به خاطر علمش و.. همه این‌ها را دارید خراب می‌کنید. می‌گوید به ضدش عمل کن. ضدش عمل کن!
شهیدرضاسمندری جانشین شهیدجلیل‌محدثی‌فر بود ما برای آزادسازی حلبچه و ماهوت و… در کوه‌های ایلام آموزش چیریکی می‌دیدیم. چون خود آموزش هم مخفی بود وسط کوه‌ها گذاشته بودند بین جایی که آموزش می‌دیدیم و دستشویی به خاطر اصول بهداشتی فاصله گذاشته بودند. آنجا لوله‌کشی که نبود یکی باید می‌رفت پایین با آفتابه آب برمی‌داشت و در دستشویی می‌گذاشت. یعنی شما اگر می‌خواستی یک دستشویی بروی باید یکی‌دو تا قله را هم فتح می‌کردی! بعداً بچه‌ها پی بردند آن کسی که شب‌ها و نیمه‌شب‌ها آفتابه‌ها را پر می‌کرد رضا سمندری بوده است. دارد خودش را بالانس می‌کند. و این‌ها می‌مانند؛ این‌ها بالا می‌روند. آخرین نکته تکمیلی بحث را بگویم آن هم این است من یک سری حرف‌ها می‌زنم پیشنهادم است ممکن است تو خودت را بهتر بشناسی و مسیر کنترل نفس را بهتر طی کنی. مثلاً شاید من حب غذا نداشته باشم و اگر غذا ببینم خیلی دست و پایم شل نشود؛ بنابراین نسخه اینکه تو بخواهی کنترل نفس کنی، عتابه غذایی بهش بدهی به تو نمی‌دهم اما ممکن است تو نسبت به غذا خیلی حب داشته باشی خودت نسخه‌ات را برای خودت بپیچ.
اصلاً شاید مسیری که من در دام نفس می‌افتم مسیر تجربی خودم باشد. در آیات، روایات و اقوال بقیه گشتم و برای مسیر خودم یک سری دستوالعمل گفتم. شاید تو مسیرهای دیگری را خودت کشف کردی و خودت می‌دانی کجا می‌توانی نفست را مهار بزنی و کنترل نفس کنی. مثلاً در اقوالات فلان عارف گلپایگانی می‌گویند بوی کباب به مشامش خورد و پولی در جیبش بود که پول خمس و صدقه‌ای چیزی بود و باید رد می‌کرد. گفت حالا این را می‌دهم کباب می‌خورم بعد حالا دست گردان می‌کنم. رفت و کلی برای خودش روزه گرفت و یک سال هم کباب نخورد که نفسش را ادب کند. ولی من واقعاً بوی کباب می‌شنوم خیلی دست و پایم شل نمی‌شود. یعنی الان به من بگویند یک سال کباب نخور می‌گویم شاید یک سال هم باشد که نخورده باشم. مهم نیست. هر کسی روش خودش! و ممکن است آن شرح حال را که بخوانم خنده‌ام بگیرد و بگویم این چه معاتبه‌ای است؟ به جای این کار که مثلاً یک سال روزه گرفتی می‌رفتی کوه. مثلاً می‌گویم ولی راه‌های کنترل نفس و منیت را خودمان بلدیم.  ان‌شاءالله خدا به همه ما توفیق عمل عنایت کند.
صوت این قسمت از سخنرانی را که به مبحث کنترل نفس پرداخته است را بشنوید.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید