امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

سوز مناجات - قسمت دهم

13 آذر 1404 -   3:11 ب.ظ  دسته بندی: متن سخنرانی ها

دست خدا برای خیلی چیزها و خیلی خواستن ها باز است و تمام حاجات و توسل هایمان مصروف به جسممان می شود یعنی حتی اگر انسان، دنبال دنیای با آرامش، زیبا و سعادت دنیایی می گردد، باید در روح تمرکز داشته باشد.

یالطیف
سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: سوز مناجات – قسمت دهم
1394/4/13

رمضان المبارک

به جهت اینکه مباحث سوز مناجات سلسله وار است، لازم به ذکر است چند جلسه اخیر(هشت، نه و ده سوز مناجات) با هم گوش داده یا خوانده شود.
لینک متن و صوت سوز مناجات – قسمت هشتم
لینک متن و صوت سوز مناجات – قسمت نهم

در ادامه بحثی که تحت عنوان سوز مناجات داشتیم، به این فراز رسیدیم که:”حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه”.
“فتصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک”؛
قدم بعدی مراتبی که عرض کردیم، خواهد داشت؛ “فتصیر”، می شود. “ارواحنا”، روح های آن ها. “معلقة”، خارج از جسم، آزاد، رها در فضا.  “بعز قدسک”، به دلیل قداست و عزتی که شما داری.

یک بحث خیلی جدی است راجع به اینکه انسان نسبت به روحش چقدر توانایی دارد یعنی آیا انسان تماماً یک جسم است که توسط یک روح به حرکت در می آید یا یک روح است که فعلاً جسمی هم برای این دنیا به او داده اند تا کارهایش را راه بیندازد ولی اصل این است که انسان روح است و دقیقاً همین هم هست، یعنی آن هایی که مکتب های الهی دارند اعتقاد دارند انسان یک روح است.

این جسم که بعضاً هم سفسطه ها و مغلطه های فلسفی می کنند راجع به شبهات مختلف که حالا این جسم در حال تغییر است، این جسمی که الان داریم جسمی نیست که بیست سال پیش داشته ایم، سلول های مرده و عوض شده، خیلی فرق می‌کند. این ها همه جواب داده می‌شود که نه، اعمال انسان به روحش تعلق می‌گیرد، نه به جسمش. یا شبهه آکل و مأکول که همه شنیده اید، مثلاً نهنگ یک انسانی را می‌خورد، بعد جزء گوشت نهنگ می‌شود. بعد چند انسان نهنگ را می‌گیرند و شکار می‌کنند و می‌خورند، نهنگ جزء گوشت این ها می‌شود. باز آن انسان می‌میرد، در خاک می رود، گیاهان از او می‌خورند و  جزء گیاهان می‌شود. بعد یک بره گیاه را میخورد و جزء بره می‌شود.

بالاخره خدا در روز قیامت به چه کسی پاداش بدهد یا عذاب کند؟ ما می‌گوییم به قول بزرگان ما، این جسم یک عاریه است، یک چیزی که روح کارهایش را انجام بدهد. اگر یک وقتی این جسم جدا شد، جدا شده که اینجا دارد می‌گوید برای جدایی روح دو حالت وجود دارد:
1- بعد از مرگ.
2- حین حیات.

یعنی در حیات و زندگی هم روح از جسم جدا می‌شود و دقیقاً به همین دلیل است که می‌گوییم انسان روح است نه جسم. یکی از مثال‌هایی که می زنند خواب است. وقتی خواب می‌بینی این روح شما است که از جسمت رها شده و رفته.

جدا شدن روح از جسم را دو گونه اسم برده اند:

+ یک گونه اش غیر عادی مثل خواب، کما، بیهوشی یا وقت هایی که مثلاً دارند جسمت را با چاقو پاره می کنند و شما دردی احساس نمی کنی، برای اینکه انسان جسم نیست، روح است. وقتی بیهوشش کردند، روح را از این قسمت بیرون کشیده اند. احیاناً بعضی از شما شنیده اید که می گویند بدن فلانی را قطعه قطعه کنید و به مریض هایی که لازم دارند، بدهید. مادر یا پدر می گوید نه، بچه ام زنده است. از کجا می دانی بچه ات زنده است؟ می گوید قلبش دارد می زند، نبضش دارد می زند، گردش خون دارد و… . دکتر می گوید این زندگی نباتی است، روح ندارد.

من و شما در خواب و بیهوشی در زندگی نباتی می رویم. آن چیزی که اتفاق می افتد حرکت قلب است و یک مدتی می زند، مثلاً بیست و چهار ساعت بدون روح، بدن کار می کند، با دستگاه ده سال بدن کار می کند. زیر دستگاه برای حیات نباتی، می توانند پنجاه سال نگهت دارند. دستگاه را بگذارند، قلب پمپاژ کند و خون بچرخد، خون که بچرخد بدن فاسد نمی‌شود. بنابراین اصل در بدن ما، روح است. در بیهوشی روح را جدا می کنند، روح جدا می شود، دست و شکمت را شکاف می دهند، درد احساس نمی کنی. پس ما جدایی روح از جسم داریم که بارزترین مصداقش زندگی نباتی است.

+ گونه دوم جدایی روح از جسم به صورت ارادی است. چیزهایی راجع به طی الارض شنیده اید، نمی خواهیم وارد این ها بشویم، کسانی که مراتبی که شب های قبل گفتیم را طی می کنند، از نظر خداوند تبارک و تعالی، “فتصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک”، به خاطر قداستی که به خدا پیدا کرده اند و عزتی که نزد خدا پیدا کرده اند روحشان در فضا معلّق می شود. چون دقیقاً نمی دانیم چیست، نمی توانیم دقیق بگوییم ولی می توانیم مثل خواب تصور ذهنی کنیم. این را خیلی دقت کنید؛ وقتی روح در فضا معلّق می شود، وقتی روح از بدن جدا می شود، حالت تعلیق در فضا پیدا می کند، ما هستیم که مسیر زندگی خودمان را انتخاب می کنیم.

مثلاً خواب می بینید، خواب خیلی خوبی هم دیده اید، فینال جام جهانی هستید، در تیم ایران با تیم آلمان به فینال رفته اید. شما دو، یک جلو هستید. الان است که آلمان گل بزند تا می خواهد گل بزند شما خودت را از خواب می پرانی! خیلی وقت ها پیش آمده، ممکن است این را خواب ندیده باشید ولی خواب دیده ای که می خواهی کتک بخوری، از خواب پریده ای. یعنی روح قدرت دارد وقایع بد، تلخ و شیرین را خودش انتخاب کند. وقتی به علامه طباطبایی(ره) گفتند آماده شوید می خواهیم بیهوشی تزریق کنیم چشمت را عمل کنیم. می دانید که چشم سراسر عصب است و درد چشم از آن دردهایی است که خدا قسمت هیچکس نکند. اگر یک انگشتت قطع شود، چند عصب دارد، چشم اندازه کل بدن عصب است و دردش خیلی وحشتناک است.

گفتند می خواهیم بیهوش کنیم، فرمودند بیهوشی نمی خواهد! بسم الله الرحمن الرحیم کارت را بکن. بعد این ها می گفتند عجب، پیرمرد اصلاً آخ نگفت! ایشان بیهوشی دست خودش است. خودش، خودش را کنار می کشد. در خاطرات مرحوم حاج آقا ابو ترابی در زندان های رژیم بعث نقل می کردند بعضی وقت ها که می خواستند شلاق بزنند، یکی، دو تا، سه تا، چهار تا، آخ نمی گفت و صورتش را هم در هم نمی کشید! عادی می نشست، نگاه می کرد و لبخندی روی لبش بود. آن ها هم لجشان می گرفت، اینقدر می زدند تا پوست بدنش کنده می شد!! می گویند عجب مقاومتی! ولی ما می گوییم طبق آّیات، روایات و آموزه هایی که از اولیاء خدا داشته ایم انسان اصلاً نمی تواند از نظر فیزیکی چنین مقاومتی داشته باشد!

آقای ابوترابی(ره) هیچ ادعایی نکرده و کسی هم نگفته اما مقاومت در برابر این درد، یعنی تجرّد روح. عمل چشم علامه طباطبایی(ره) بدون بیهوشی یعنی تجرد روح. برای این حرف هایی که می زنم انگیزه دارم، نمی خواهیم خیلی ماورایی و رویایی صحبت کنیم، می خواهیم بگوییم این مسیری که امام معصوم گفته، مراتبی که شب های قبل خدمتتان عرض کردم، شخص از نظر روحی به اینجا می رسد که روح دست خودش است.

ملا هادی سبزواری(ره) می فرمود: یک وقت هایی راجع به حکمت و حکیم و تجرد روح صحبت می کردم و می‌گفتم این چرت و پرت ها چیست که می‌گویید؟! بعد می گفتند: شنیده ام که گفته اند حکیم آن است که تجرد روح داشته باشد، روحش دست خودش باشد، اصلاً امکان ندارد! بعد بالاتر از این چرت و پرت، شنیده ام یک عده گفته اند مرگ هم در اختیار حکماست و مرگ اختیاری دارند! این ها صددرصد دروغ است! خود ملا هادی سبزواری نقل می کند، یک پیرمردی آمد و گفت من خدمتتان عرض دارم. گفتند بفرمایید، آدم محترمی بود. یک آدم ساده، لباس های عادی دهاتی خودش را پوشیده بود.
– بعد گفت: شما گفته اید که مرگ اختیاری وجود ندارد؟
– گفتم: بله وجود ندارد.
– خوابید و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، خداحافظ حاج آقا. خوابید و مُرد!
– گفت: من فکر کردم دارد فیلم بازی می کند! تکانش دادم، پزشک و حکیم آوردم، گفتند: مُرده.
– گفتم چطوری مرده؟!
گفتند: همین الان چند دقیقه پیش مرده، مردن طبیعی.
– رنگ ما پَرید! مثل اینکه حکما از زمان مرگشان خبر دارند و باید بروم تصحیح کنم و بگویم حکیم می‌داند چه زمانی می‌میرد. همان لحظه که می‌دانست می‌میرد، تنظیم کرده بود عدل در اتاق ما این اتفاق بیفتد، تا به من ثابت کند اختیاری وجود دارد. در همین فکر بودم که اقوامش پیدا کنند و برای کفن و دفن بیایند، گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و بلند شد!
– گفت: مرگ اختیاری را دیدید؟ خودم برگشتم.

این تجرّد روح است یعنی مرگ نبوده، توانسته روحش از بدنش جدا کند. طبق آیه قرآن وقتی مرگ اتفاق می افتد دیگر قابل بازگشت نیست، این روحش را جدا کرد و روحش را هم، برگرداند. بعد گفته بود بحث‌هایت را درست کن و بگو حکیم آن است که می‌تواند روحش را جدا کند.

به مراحل بالاتر می‌رسیم که خیلی از ما می توانیم نمه های کوچکی از این اتفاق را در زندگیمان داشته باشیم. چیزهای کوچکتر از این قضایا اتفاق می افتد یعنی حتی اگر شما در مباحث غیر دینی هم خیلی تلاش کنی، می توانی روی یک جایی تمرکز کنی و حواست از یک جای دیگر پرت بشود. این را دقت کنید، مثلاً شما ناراحتی بزرگی در ذهنت داری یا یک درد بزرگی در جسمت، به یک چیزی تمرکز می کنی بعد می بینی یادت رفت یا داری فوتبال بازی می کنی بعد فوتبال می فهی زانویت زخم شده و درد داشته که در حالت عادی حتماً می فهمیدی و نفهمیدی. می گوید اینقدر در فوتبال غرق بودم که درد را نفهمیدم.

وقتی فوتبال می تواند کاری کند که تمرکز در فوتبال یا تمرکز در یک چیز زیبا، درد را فراموش کنی، یک ولی خدا نمی تواند با تمرکز در خدا، درد را فراموش کند؟! چقدر داریم به تقرب و به خدا سطح پایین نگاه می کنیم؟!! یکی از دوستان زمان جنگ که الان جانباز است و خدا حفظش کند، می گفت برای پیغمبر شدن، غار و همه چیز را پیدا کرده ام، هنوز کتابم تکمیل نشده! بعد گفت فعلاً می خواهم به مریدانم جزوه بدهم تا بعداً کتابم هم، در بیاید. بچه خیلی شوخی بود، خیلی هم اهل تهذیب بود، هنوز هم وحشتناک هست. پایش قطع شده بود و داشت می خندید، آمدم بالای سرش و گفتم: چه شده؟ گفت: اینقدر برای خدا و در معشوق متمرکزم که اصلاً نمی فهمم پایم قطع شده. ده دقیقه بعد روی برانکارد داشت داد می زد. چون پا که قطع می شود هم سرعت، هم حرارت خیلی سریع است، اولش داغی، گرمی اصلاً نمی فهمی و درد ندارد.

ان شاء الله خدا توفیق جهاد دهد تا حداقل مجروح بشوید، هر چی فریاد می زنیم شهید که نمی شویم! وقتی مجروح شدی خواهی دید تیر و ترکش که می خورد اصلا نمی فهمی که خورده. اینقدر سریع است که شما فکر می کنی یک اتفاق است و می گویی چرا من زمین خوردم؟!

این هم همینطوری بود، پا قطع شده بود ده دقیقه بعدش فهمید. داد می زد، وسط دادهایش هم با خدا شوخی می کرد و می گفت فکر می کردم دو زار محبت تو به درد می خورد و حداقل درد نمی کشیم، به همین درد هم نمی خورد.

داستان تجرد روح اینطوری نیست، اینقدر در معشوق غرق می شود که واقعاً درد را احساس نمی کند. چه درهای روحی و روانی، چه دردهای جسمی می تواند با تمرکز در معشوق فراموش شود. خیلی وقت ها گریه می کنیم و می گوییم فدای دل امام زمان(عج) بروم، این همه ناراحتی و بدبختی را می بیند، چطوری تحمل می کند؟! چطوری تحمل می کند؟ مثل آب خوردن. فکر کردی شمایی؟! امام زمان(عج) است و به خدا چسبیده. جانشین خداست. بعد بگوییم چطوری تحمل می کند؟! مثل آب خوردن. اصلاً برای این ها، این دردها معنا پیدا نمی کند.
تجرّد روح یعنی شخص به جایگاهی می رسد که می تواند روحش را که قوی شده، بر جسم مسلط کند و دیگر جسم موضوعیت ندارد، تماماً روح است. شعرش را خیلی خوانده ام:  “ز بس بستم خیال تو” یعنی ذهن متمرکز شد. “ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من، تو آمد رفته رفته، رفت من آهسته آهسته”.

مسیر تجرّد روح:
1- خیال.
“ز بس بستم خیال تو”. قرآن کریم می فرماید: “فاذکروا الله کثیراً”، خوابیده، ایستاده، نشسته و در همه حالت. وقتی خیال دائم مشغول می شود، روح دارد دائم مشغول می شود. بعد اتفاقی که می افتد؛ “تو آمد رفته رفته”، آرام آرام خدا جای خودش را باز می کند. “رفت من آهسته آهسته” من یعنی جسم. تمام بدبختی هایی که سر روحمان در می آید، جسم ما دارد در می آورد. اگر دست من، پای من، چشم من، گوش من، این نیازهای کاذب را به روح غالب نمی کرد، این روح خودش پرواز کرده بود. تمام بدبختی ها مال این جسم است یعنی ما عقل کودک و کوتاهی داریم که این عقل، روح به این عظمت را در اختیار جسممان قرار داده و چون روح در اختیار جسم قرار گرفته، این هم قشنگ سواری می گیرد و هر بلایی دوست دارد سرش می‌آورد.

شاید برای اولین بار در منبر عمومی اینگونه باز کردم، دلیلش این بود که از فردا شب، شب های قدر است و هر کدام سن و سالی داریم که ممکن است زمانی به سن و سال سعدی که می گوید “ای که هفتاد رفت و در خوابی”، برسیم.

دست خدا برای خیلی چیزها و خیلی خواستن ها باز است و تمام حاجات و توسل هایمان مصروف به جسممان می شود یعنی حتی اگر انسان، دنبال دنیای با آرامش، زیبا و سعادت دنیایی می گردد، باید در روح تمرکز داشته باشد. سه شب وقت است، بعد از چند سال است که شما شب های قدر را درک می کنی، بعضی ها دوسال و تازه بالغ شده اند، بعضی ها بیست سال، بعضی ها الان هفتاد سال است که شب قدر را دیده اند یعنی دویست ده شب قدر را گذرانده اند و دویست و ده شبش را چقدر تمناهای جسمانی داشته اند و چقدرش را گرفته اند؟!

یک هفتاد ساله بیاید، برای ما تعریف کند و بگوید من هفتاد شب قدر یعنی دویست و ده شب قدر گذرانده ام و این ها را گرفته ام. بعد خودت حساب کن این هایی که دارد می گوید، اگر ما یک شب در خانه شیطان بودیم می توانستیم بگیریم یا نه؟ بندگی و بردگی یک ثروتمندی را می کردیم هم، می گرفتیم. می شود دنیا را با پول خرید یا می رفتیم کار می کردیم، یک آموزش فنی و حرفه ای قوی می دیدیم، می توانستیم بگیریم.

کسی که هفتاد یعنی دویست و ده شب قدر را برای جسمش توسل کرده، بیاید به شمایی که می خواهی بعدها هفتاد شب دیگر را رد کنی، آمار بدهد، ببینیم مردم شب های قدر برای جسمشان چه گرفته اند؟ این همه وقت و توسل ارزش داشته یا نه!

بعد به سن هفتاد می رسد و می گوید: “ای که هفتاد رفت و در خوابی”، یا به قول امام صادق(علیه‌السّلام): “اذا ماتوا انتبهوا”، چشم هایشان وقتی باز می شود که می میرند! وقتی می میرند تازه می فهمند چه چیزهایی در اختیارشان بوده و دنبال چه چیزهایی می دویدند!

ما داریم این را می گوییم امام در وسط دعای عمومی اش می گوید: “فتصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک”، این باید جزء دعاهای تو باشد. خدایا، من تجرد روح می خواهم با همه آن چیزهایی که گفتم بر آن مترتب است. سه شب وقت داریم، به قول علامه مجلسی این همه شب قدر لازم نبود! اگر انسانی تمرکز داشت، یک شب قدر برایش کفایت می کرد. هم علامه مجلسی نوشته اند، هم در اعمال شهید اول نوشته اند که یکبار سیصد و شصت و پنج شب احیا گرفته اند. گفتیم یکبار احیا می گیریم، برای چه؟ برای اینکه صددرصد یک شبش، شب قدر است یعنی این رد خور ندارد. حتی اگر شما سه، چهار شب هم بگیرید، صددرصد یکی از آن ها هست. سیصد و شصت و پنج شب احیا گرفت و گفت من یک شب با خدا کار داشتم، این یک شب کارم را گفته ام، شد علامه مجلسی و شهید اول و شهید ثالث و سید بحرالعلوم و … . یک شب، اما این یک شب را حواسش بود که از خدا  چه بخواهد.

نمی شود شب قدر این حرف ها را بزنیم و بگوییم تعلقات روحی ات را از خداوند تبارک و تعالی بگیر، کنده شو و به مقام تجرد برس. همه نگاه می کنند و می گویند این شاسکول بالای منبر چه می گوید؟! ما امشب آمده ایم که دختر جواب خواستگاری را بله بدهد! ولی به عنوان بنده ای که صد شب قدر، دویست شب قدر، پنجاه شب قدر گذرانده، می خواهیم بگوییم اگر بنا بر این بود که شب های قدر ما مصروف جسم ما بشود، باید یک آمار خیلی جدی از این برتری های این شب قدر چاپ می شد!

الان در ایران چند میلیون مریض داریم، یکی از این ها فردا باید شفا بگیرد و روزنامه ها اعلام کنند، بالاخره باید یک اتفاقی بیفتد لذا وقتی فرمود: سرّ شب قدر، این جمله را هر کسی تکمیل کند معلوم است حواسش به شب های قدر هست، امام صادق(علیه‌السّلام) فرمود چیست؟ مادر ما فاطمه زهرا(س) است. یعنی شما باید شب قدر فاطمه زهرا(س) را از خدا بخواهید. واقعاً اینقدری که ما دعا کرده ایم اگر جای دیگری دعا می کردیم، حداقل چیزی نصیبمان می شد‍! حداقل ثروتمندی یک وام به ما می داد.

وقتی تقرب ایجاد می شود، تسلط روح بر جسمتان را از خدا گرفته اید. چرا ناراحتی؟ چرا دلت گرفته؟ چرا احساس شکست می کنی؟ نگاه می کنی می بینی یک ضربه ای به جسمش خورده. یک دستی قرار بوده خوبی ای را نوازش کند، یک چشمی قرار بوده یک زیبایی ای را ببیند، یک زبانی قرار بوده یک لذتی را بچشد، همین است دیگر! آخر دنیا همین است، قرار بوده که احساس عزتی بکند، قرار بوده احساس برتری بکند، قرار بوده یک چرب تری بخورد، در جای نرم تری بخوابد، همین!

امام صادق(علیه‌السّلام) می فرمایند: آخر حاجات دنیا چیست؟ سه چیز بیشتر نیست:

1- بدون شک بهترین پوشاک باید از ابریشم باشد.
2- گران ترین، بهترین و مقوی ترین غذا بدون شک عسل است.
3- بدون شک بالاترین لذت مباحث زناشویی است.

بعد فرمود منشاء هر سه، ما تحت است. امام فرمود آخر تمام لذت های دنیا در ما تحت پیدا می شود. خدا عمدا این کار را کرده، که چه بشود؟! که بگوید یک روحی داری که باید به آن بپردازی.
بعضی ها می گویند منظور قیامت و قبر است و خدایا ما را ببخش؛ “الهی لا تودّبنی بعقوبتک”. چه در زندگی و چه بعد از مرگ به نقطه ای می رسی که تازه خواهی فهمید، چقدر می توانستی در دنیا عالی زندگی کنی. بعضی از ما حسرت پنج سال قبلمان را می خوریم و می گوید اگر پنج سال قبل این کار را نکرده بودم، اگر ده سال قبل آن کار را نکرده بودم یا کرده بودم! بعد می گوید یک روزی می آید هفتاد سال، هشتاد سال عمر مفید داشته ای و حسرت ثانیه به ثانیه اش را باید بخوری، قیامتت برایت زهر می شود.

»»» چند توصیه برای شب های قدر:
اولا: با حواس مناسب بیایید.

ثانیا: شب قدر از اذان مغرب شروع می شود یعنی باید نماز مغربت متفاوت باشد. معمولا شب های قدر را به مهمانی نروید، جمع خانوادگی ایرادی ندارد ولی مهمانی حواس آدم را فرط می کند. چون جمع غریبه است، نمی توانی در خودت باشی و خلوت داشته باشی. از غروب و قبل از اذان خلوتتان را شروع کنید.

رابعا: از فردا به مدت چهار پنج روز، حداقل روزی صد مرتبه سوره قدر را فراموش نکنید. در واقع برای شب ها و روزهای قدر، هزار مرتبه وارد شده که حداقلش صد مرتبه است. اگر بتوانی از امروز تا روز بیست و چهارم هزار مرتبه بگویی، خیلی بهتر است. سر کار، سوار ماشین و تاکسی هم می شود خواند.

خامسا: یک برنامه ریزی جدی برای شب نوزدهم داشته باشیم، چون معمولا شب نوزدهم شب صاف و پاک شدن پرونده است، اختصاصا! یعنی شب نوزدهم باید پرونده از آلودگی ها صاف شود.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید