امروز 13 آذر 1404 - 12 جماد ثاني 1447
خواندنی ها

متن سخنرانی انسان شناسی - قسمت دوم

13 آذر 1404 -   3:20 ب.ظ  دسته بندی: انسان شناسي

ستم، بوم رنگ غیر محسوسِ کاملاً ماورایی است که وقتی شما روی زمین رهایش می کنی، صد در صد محل استقرار و خوابگاهش خودت هستی، شب برمی گردد و در وجود خودت می خوابد و رها نمی شود.

یا لطیف

سخنرانی‌ حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: انسان شناسی – قسمت دوم
1393/11/4

 

بحثمان در مورد انسان شناسی بود، قسمت اول توضیحاتی راجع به انواع نگاه به انسان و بعد انسان در اسلام را خدمتتان عرض کردیم. فضائلی که برای انسان بیان کردیم عبارت است از:

1- خلیفه الله، جانشین خدا است.

2- روح محور است.

3- مختارِ مجبور است.

4- دارای وجدان اخلاقی به حکم الهام فطری است.

تا اینجا در جلسه قبل گفته شد.

5- دارای حق مشروع بهره گیری از زمین است.

– سوره جاثیه آیه 13: ” آنچه که در زمین هست را مسخر شما گرداندیم”.

اولین نکته مربوط به کلمه زمین است. یکی از مشکلاتی که هزینه ی زیادی برای آن صرف می شود و آرزوی دیرینه در قلب انسان ها است، زندگی در کرات دیگر است! آرزوی دیرینه دارند که در کرات دیگر زندگی کنند، و قرآن کریم تأکید می کند که حتی قبل از خلقت انسان هنگامی که فرشتگان با خدا بحث می کردند، از کلمه “ارض” استفاده کرده اند، که آیا می خواهید انسان ها را برای زمین خلق کنی؟

در واقع تأکید می کند که جایگاه زندگی شما در زمین است. البته به این معنا نیست که در اطراف زمین و اتمسفر اطراف زمین یا در منظومه شمسی کار علمی نکنید! اشکال ندارد، اما ما برای زندگی کردن، زمین را مسخر شما کرده ایم! اصلاً این همه راه می خواهید کجا بروید؟ این همه راه می خواهید به مریخ بروید، مگر در آن جا چه خبر است که در این جا نیست؟! نزدیک ترین جایی که ما می توانیم برویم، به شدت برهوت است. ممکن است بتوانیم در یک کهکشان دیگری، یک جای مرتبی گیر بیاوریم اما مگر زمین چه کمبودی دارد که ما به کرات دیگر، متوسل شده ایم؟ ضمن اینکه اصلاً قدم گذاشتن ما بر کرات دیگر جای تامل دارد، که آیا می توانیم این کار را بکنیم یا نه؟! یعنی اصلاً ممکن است انسان بتواند وارد کره مریخ یا ماه بشود؟ می تواند پیاده شود و از آن جو رد بشود؟ جو آنجا را می شناسیم؟ جاذبه ماه و مریخ و حرارت و فضایشان را می شناسیم؟ اکسیژن دارد یا نه؟ اصلاً قابلیت ورود دارد؟ سفینه ما می تواند رد بشود؟

بله، چند وقت پیش که مردم عالَم خیلی بوق بودند، آمریکا این بحث را راه انداخت که ما به کره ماه رفته ایم، یک فیلم هم در استادیو درست و غالب کردند که ما در کره ماه نشسته ایم! موافقانی هم دارند که می گویند این کار انجام شده است. اما از آن زمان تا حالا دیگر نرفته اند! اغلب دانشمندان هم می گویند آن فیلم در استادیو درست شده است. ملت آن زمان اغلب رادیو داشتند! بعد هم بر سر ایرانی ها کوبیدند که بدبخت ها شما هنوز بر سر نحوه پاک شدن جسم نجس بحث می کنید، آن ها رفته اند و به کره ماه رسیده اند!! بعد از 30 – 40 سال یک عده آمدند و گفتند: ببخشید چطور کره ماه رفته اند؟ این فیلم که اشکال فنی دارد! در آخر معلوم شد که اصلاً نرفته بودند! یک استادیو گرفته بودند و کارهایشان را کرده بودند. حالا کاری نداریم شاید هم بشود برویم، اما مگر زمین چه کم دارد؟

قرآن می گوید: مرکز فرماندهی و زندگی شما زمین است! همین زمین برای سه برابر جمعیت شما جا دارد، و حتی خیلی بیشتر از این ها! بخش اعظم زمین، آب است! قبل از کشف منظومه شمسی اول بروید دریاها را کشف کنید! سه چهارم کره زمین آب است. این آب ها واقعاً قابلیت استفاده، بهره برداری، زندگی و خیلی چیزهای دیگر را ندارند؟ امکانات روی زمین خیلی زیاد است و از طرفی هم می گوید: “ما مسخر شما گرداندیم”  یعنی اصلاً زمین را خلق کردیم که شما در آن زندگی کنید و همه چیز را هم در اختیار انسان ها قرار داده ایم!

چرا این مسئله جزء فضایل انسان در قرآن کریم است؟ برای اینکه انسان انقدر در قرآن کریم ارزشمند جلوه داده شده است که خداوند می گوید: من کل مخلوقات را مسخر تو قرار دادم! کل مخلوقات برای تو! این از قسمت اول! داریم فضائل را بررسی می کنیم!

در قسمت بعد می گوید: “انسان را مرکز فراگیری علم قرار داده ایم!” یعنی تفاوت جدی بین انسان و سایر مخلوقات این است که انسان علمش غریزی نیست، بلکه  اکتسابی است. علم حیوانات کاملاً غریزی است، بعضی مواقع هم که از علم اکتسابیشان می گویند، مثلاً می گویند فلان حیوان زندگی در فلان شرایط جدید را یاد می گیرد، در اصل یاد نمی گیرد بلکه در غریزه اش تعبیه شده و زمانی که در شرایط جدید قرار می گیرد، این مسئله خودش را نشان می دهد! نمی شود که کلاس بگذاریم و بگوییم گاوهای فلان شهرها را برای آموزش زندگی در کویر بیاوریم! در غریزه اش است. شتر حتماً  می تواند در جنگل زندگی کند، ولی این توانایی در غریزه اش تعبیه شده است نه اینکه بگوییم این شتر “سیروا فی الارض” کرده و “فانظروا کَیفَ کانَ عاقبة المُکذّبین” مسافرت کرده است تا ببیند شترهای دروغگو چطور زندگی می کرده اند و ما چطور باید  زندگی کنیم! این علم را بلافاصله به نواهی و مناهی وصل می کنیم که راجع به انسان است!

علم آموزی، تعلیم، تربیت، مربیگری و متربی گری جزء فضایل انسان است و هیچ حیوانی هم آن ها را ندارد. یعنی یک انسان می تواند علم داشته باشد، به سراغ علم برود و عالم شود! بعد در این قسمت، کره زمین علم را با تمدن گره زده است! یعنی می خواهد بگوید انسان علم را می آموزد برای این که متمدنانه تر زندگی کند و کره زمین را به سمت تمدن ببرد.

قرآن کریم این را دستور می دهد، نه اینکه پیشنهاد بدهد. در جای دیگری هم آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) می فرمایند: “النّاس إثنان” مردم دو گروه هستند؛ “عالِمٌ وَ مُتِعَلٌم”. سوال می کنند که منظور چیست که “یا علم می آموزد یا آموزش علمی می بیند؟ یک عده ای نه علم می آموزند و نه آموزش علمی می بینند، پس این ها چه هستند؟ آقا فرمودند: “وَ سائِرُ النّاس هَمَج”. از نظر ما بقیه مردم بی ارزشند! “هَمَج” به معنای گرد و غبار است. بعد از آن “وَ الهَمَجُ فی النّار” هم دارد که ما سخت نمی گیریم. انقدر تأکید بر علم است!

قرآن کریم هم دستور به علم می دهد! این علم برای چیست؟ برای عِمران! یعنی برای رساندن کره زمین به زندگی متمدنانه تر، برای اینکه خط مرزی تمدن را بالاتر ببرد! خط استفاده و بهره بری از زمین را بالاتر ببرد، برای اینکه بهتر زندگی کند!

این دستور دین است، که شما باید بهتر زندگی کنید! “باید بهتر زندگی کنید” جزء دستوراتی است که همه انسان ها در فطرتشان هم، دارند. در این هشت هزار سال خلقت، هر کس از هر جا که  خواسته است مَشی، مکتب، عقیده و نِحله ای را به جامعه معرفی کند، حتماً یکی از فصل هایش بهتر زندگی کردن است. یعنی ما آمده ایم که شما بهتر زندگی کنید. حتی در جاهایی که با دین بیگانه هستند، به عنوان مثال در یونان که مرکز اصلی تفکر غیر دینی است یعنی مرکز اصلی انسان های متفکری که بدون دین فکر کرده اند، یونان است. شما می بینید حتی در قسمت خیلی خیلی پستِ فلسفی یونان، که انسان را به شدت از دنیا نهی می کرده که اصلاً سراغش نروید، وارد یک مکتب علمی نشوید، اصلاً دنبال عِمران نباشید، اصلاً به فکر لباس نباشید، با خوردن روزی دو خرما و یک بادام زندگی کنید، در ابتدا می آید توجیه می کند که به نظر من آدم ها اینطور بهتر زندگی می کنند! اگر آدم ها بتوانند خودشان را از جسمشان خلاص کنند، با روح بهتر زندگی می کنند!

اسلام دقیقاً همین را می گوید! حتی در مکتب های سیاسی مثل مارکس که سر کار آمد و کمونیست را راه انداخت، مکتب های لیبرالی، ناسیونالیست ها و همه کسانی که راجع به سیاست صحبت می کنند یا می خواهند حکومتی را بدست بگیرند یا بر قسمتی از زمین حکمرانی کنند، حتماً یک مانیفِست، یک ایدئولوژی به عنوان بهتر زندگی کردن دارند! نگاه می کنیم می بینیم که اولیاء و پیغمبران و اهل بیت(ع) ما هم همین را می گویند!

می گویند: تمام تلاش ما این است که شما بهتر زندگی کنید! حالا یکی می گوید اگر بیشتر بخوری، بهتر زندگی می کنی، و دیگری می گوید اگر کمتر بخوری، بهتر زندگی می کنی! “بهتر زندگی کنید” مشترک است! علم به ما آموزش می دهد که بهتر زندگی کنیم! پس علم در هر قسمتی، برای انسان حسن است. علوم تجربی تا علوم غیر تجربی و انسانی، علوم صنعتی تا علومی که به جسم برمی گردد و هر آنچه که شما به آن فکر کنید. یعنی اگر قرار باشد ما در شیراز زندگی نکنیم، برویم در کویر زندگی کنیم، اصلاً نیاز به این همه علم نداریم! به اندازه خودش علم لازم است.

چرا علمی که در شیراز لازم دارد بهتر از علمی است که در مرودشت لازم دارد، و علمی که مرودشت نیاز دارد بالاتر از علمی است که در روستای حاشیه مرودشت است؟  برای اینکه هر چه علم بالا می رود، تمدن هم بالا می رود و هرچه تمدن بالا برود، باز هم علم بالا می رود. این ها با هم ملازمه دارند. هر چه سطح زندگی بالاتر می رود، علم بیشتری لازم دارد! این حسن است. حالا چه علمی؟ هر علمی! فقط یک قسمت داریم تحت عنوان علم هایی که اصلاً نیاز نیست. در مناجات و تعقیبات نماز می خوانیم “عِلمُ النّافع”. خدایا به من علم نافع برسان! بعضی از علوم نافع نیستند! بعضی مضر و بعضی دیگر نه نافع و نه مضر هستند! مثلاً یک نفر دکترای تهیه و نگهداری علم است، برای مثال در علم فلان گیاه دریایی! بعد از این گیاه دریایی دارو و وسایل تزئینی و خیلی چیزهای دیگر در می آید. کجا یافت می شود؟ در سواحل ایتالیا! بنده در ایران باید این علم را برای چه بخوانم؟ این می شود یک علم غیر نافع! یا مثلا بعضی از علوم غیر نافعی که مضر هم هستند.

علم مضر علمی است که نه تنها سودی برای من ندارد بلکه بعضاً پایه های اجتماع را هم می لرزاند. چرا ما با بعضی از قسمت های لیبرالیست مشکل داریم؟ برای اینکه لیبرالیسم علم را در خدمت سرمایه داری در آورده است! مثلا علم بانکداری که بر مبنای یک گناه کبیره تحت عنوان ربا اتفاق می افتد! یعنی در حقیقت شما به جای اینکه یکی دیگر از افراد جامعه که اسمش ربا خوار است را متمول کنی، یک نهادی را متمول می کنی که معلوم نیست سود این نهاد به کجای جامعه می رسد. یعنی فرد ربا خوار مثلاً یک ویلا در شمال می‌خرد، اما شاید این نهاد فرضاً با پول شما  در یک کشور دیگری سرمایه گذاری ‌کند یا پروژه هجرت به مریخ ‌بچیند! در سرمایه داری هم همین اتفاق می افتد!

مثلاً علم اقتصاد واقعاً سودمند است یا خیر؟ کدام اقتصاد و علم اقتصاد؟ به جای 3.5 ملیون تومان وامی که بخواهی بگیری، 8 ملیون باید بپردازی! رباخوارِ درجه یکِ سابقه دارِ یهودی، مثل بانک های جمهوری اسلامی ربا نمی‌گرفتند!  قراردادش هرچه می خواهد باشد، موضوع این است که خیلی زیاد سود می گیرند. به نظر شما این علم، علمِ نافع است؟ علمی که مردم را در دام ربا می اندازد و بی صدا خفه می کند و مرگ خاموش قسمتی از جامعه است، چرا که اصلاً خودش هم نمی فهمد چطور قانع شد و این اتفاق افتاد، این علم غیر نافع است.

سرمایه داری از علم برای سرمایه بیشتر استفاده می کند، نه برای تمدن و رفاه بیشتر! در حالیکه علم باید برای رفاه بیشتر استفاده شود! لذا در طول تاریخ علما در تسلط سرمایه داران قرار گرفتند! یعنی در طول تاریخ سرمایه داران آمدند، پیشنهادهای جدی به عالمان دادند و عالمان را خریدند! شما قبول کنید که امروزه بدون زر و زور و تزویر علم دیگر خریداری ندارد! یعنی علم باید در یکی از این سه گزینه بگنجد. یا باید در دامنه زر باشد یا زور یا تزویر! بروید در جهان استفاده ای که از تکنولوژی و علم می شود را نگاه کنید. قرآن این علم را فرمود؟! در مورد علم های نافع، قرآن فرمود به چه هزینه ای شما عالم بشوید؟

در اینجا یک فصلی باز می شود تحت عنوان علم و درد! بعضی از علم ها از بی دردی است. یعنی دلیل اینکه این آدم اینقدر عالم است این است که درد نداشته است! دلیلش فقط همین است. مثلاً در اسپانیا و فرانسه و انگلیس و سایر کشورهای این تیپی (آمریکا هم به تازگی کشور شده است قبلاً ده بوده) در این کشورها یک عده، علمای بی درد دارند. چرا که در 400 – 600 سال پیش یک عده برده را از آفریقا بردند، مقداری هم طلا از هندوستان و ایران و پاکستان چپاول کردند و به آن جا بردند و گفتند لازم نیست شما بروید در مزرعه بیل بزنید، لازم نیست بروید قارچ بکارید و خوک پرورش بدهید! شما بروید در خانه بنشینید، در عوض این برده ها کارهای جامعه ی انگلیس، بریتانیای کبیر را انجام می دهند، شما هم بروید راجع به هنر و فلسفه متعالی و اندیشه های ماندگار فکر کنید! این مسئله در جامعه خودمان هم هست، من پیکره جهانی اش را گفتم! در جامعه ما هم یک عده از سر بی دردی عالم هستند! بنشین هفت جلد رمان بنویس، خاطرات دختری با کلاه قرمز و پسری با کفش های نارنجی! چون درد ندارد می نویسد، کلاس نویسندگی هم می رود! بعضی از آدم ها کلاً متخصص کلاس هنر هستند!

ما شاء الله دخترم، پسرم از هر بند انگشتش شصد هنر می چکد! راست هم می گوید، بیکار بوده رفته هنر یاد گرفته. هنر آویزان کردن فلان از فلان جا، هنر آویزان کردن فلان جا از فلان، هنر پیچاندن، هنر تزئین سالاد و… چرا؟ چون درد ندارد. این علم نافع است؟! علمی که باعث تبرّج و تجمّل می شود، از نظر دینی این علم نافع نیست. سرمایه داری چه کار می کند؟ سرمایه داری علم را در جهت تجمّل و تبرّج جامعه به کار گیری می کند، با زر و زور و تزویر استخدام می کند و از همین علم نان در می آورد. هر چه داد می زنیم برای جامعه یک فکری بکنید، اصلاً فایده ندارد، برای اینکه علم یاد گرفته در خدمت پول و ثروت باشد. علم یاد گرفته در جهت مطامع قدرت باشد.

در طول تاریخ، انسان ها کلاشی را آموزش دیده اند و علماء یاد گرفته اند که توجیه کننده فساد قدرتمندان باشند. علم در طول تاریخ یاد گرفته که در خدمت استعمار، استثمار و استحمار باشد. یاد گرفته در خدمت این سه باشد، یعنی چه؟ یعنی بدبخت کردن بیشتر، پول درآوردن بیشتر، استحمار هم یعنی قانع کردن. لذا وقتی به مرز علم می رسیم، به این نتیجه می رسیم که علم خیلی خوب است به شرط اینکه رفاه اجتماعی را باعث بشود. اگر علم در خدمت مرفهان برود، کار خراب می شود. علم دست بچه پولدارها بیاید، یعنی پولدارتر شدن پولدارها! به دست استعمارگران برود یعنی استفاده از قدرت. دست استحمارگران برود یعنی توجیه زر و زور و تزویر. پس علم خیلی خوب است اما از آن طرف می گوید علم خیلی بد است، بلافاصله حلقه اتصالشان مشخص می شود.

– معنای علم خیلی خوب: علم خیلی خوب آن است که باعث رفاه اجتماعی می شود.

– معنای علم خیلی بد: علم خیلی بد آن است که رفاه سرمایه داری را بالا می برد.

از علم استفاده می کنند و وقتی به اینجا رسید جنایت ها توجیه می شود. در نامه بسیار خوب و عالی که مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) به جوانان غرب نوشتند، خیلی جالب است؛ پروژه می چینند، شصت سازمان جاسوسی پای کار می آیند، برای یک پروژه جهانی ملیاردها هزینه می کنند، پنج هزار شبکه اجتماعی، چهار هزار رسانه، شصت هزار خبرنگار و… همه را ردیف می کنند و می گویند از اینجا شروع می شود؛ مثل واقعه سپتامبر از اینجا شروع و به اینجا ختم می شود. “يُرِيدُون لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بأَفْوَاهِهِمْ” این ها فکر می کنند با فوت می توانند نور خدا را خاموش کنند!!

به قول خودشان جامعه جهانی جمع بشوند و با هم به نور خدا فوت کنیم! بعد خدا به ذهن حضرت آقا(حفظه الله) می اندازد، یک نامه با این سر تیتر مشخص می کند: نامه بنده، به جوانان آمریکای شمالی و اروپا. در این نامه هشت سؤال می کند، تمام این پروژه را زمین می زند. هشت سؤال کل پروژه را می خواباند؛ “يُرِيدُون لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بأَفْوَاهِهِمْ”.  یکی از سؤال ها این بود: شما جوانان غرب اطلاع دارید که تمدن و رفاهتان، با چه قیمت و هزینه ای به دست آمده است؟ نکند شما هم در این توهم به سر می برید که علمایتان این را آفریده اند؟!

دو جلسه پیش عرض کردم؛ برده ها، پول و هزینه های مشرق زمین یک عده را در غرب و اروپا بیکار کرد که فرصت کنند دنبال علم بروند. هزینه و همه چیز را به آن ها داد، رفاهی که آن ها دارند، ما چوبش را خورده ایم. حضرت آقا(حفظه الله) فرمودند بروید تحقیق کنید، ببینید که چه اتفاقی افتاد؟ این پول ها از کجا آمد؟ این تمدن از کجا آمد؟ با اینکه همیشه به خدا حسن ظن دارم، گمان این واکنش جهانی را نمی کردم!! با چهار خط نامه یک دفعه طی دو، سه روز کره زمین یک تکانی خورد و حرکتی کرد! چند سازمان جاسوسی پشت واقعه فرانسه بود و کار کردند؟ چقدر هزینه کردند؟ تمام شد، خیلی هم خوب شد! آن ها اسلام را بالا بردند که به زمین بکوبند، یک نامه نوشتیم همان بالا نگهش داشتیم، گفتیم نگاهش کنید!

زحمت بالا بردنش را کشیدند، کل جهان فهمیدند اسلامی وجود دارد که باید از آن بترسند. آن را بالا بردند و گفتند می بینید خبرنگارهای ما را کشت؟! آماده که بخواهند به زمینش بزنند، حضرت آقا(حفظه الله) فرمودند: زمینش نزنید، مقداری بیشتر نگاهش کنید، کمی بررسی کنید. هر چه آن ها می گویند را نمی گوییم دروغ است، شما هم نگویید راست است، بروید مقداری تحقیق کنید. پروژه اینگونه تکمیل شد! واقعاً به اینکه خدا و امام زمان(عج) حواسشان به کره زمین است، اعتقاد داریم.

»» پس علم چه زمانی به درد می خورد؟

وقتی به درد می خورد که در خدمت کانون های قدرت و مراکز فساد نباشد و گرنه فاسدان و قدرتمندان عالم از علم فقط یک استفاده می‌کنند؛ رفاه و قدرت بیشتر خودشان!

6- نواهی، نکوهش‌ها و پرهیزها؛ سوره احزاب آیه 72: انسان، ستمگر و نادان است.

ستمگر و نادان به چه معنا؟ انسان خوی دوگانه ای دارد که نیم آن حیوان و نیم آن فرشته است. خداوند تبارک و تعالی فرشتگان را تمام مجرد، تمام پاکی، تمام زلالیت و تمام صفا خلق کرد، و حیوانات را تمام سبَعُیّت و حیوانیت خلق کرد، و انسان را آمیخته ای از سبَعُیّت و حیوانیت حیوان، و صفا و زلالیت فرشته خلق کرد. انسان است که انتخاب می کند زلالیتش بچربد یا سبَعُیّت و درندگی هایش؛ این تعریف انسان از نظر فلسفی.

چه می خواهد بگوید؟ می گوید مواظب خودت باش! چون نادان هستی، قابلیت ستمگر شدن داری. دلیل اینکه “ظلوم و جهول” را کنار یکدیگر آورده، همین است یعنی می خواهد بگوید: این ها با هم همراه است. نادان به چه معنا است؟ آیا جهل به معنای نادانی است؟ با تعریفی که از علم کردیم، جهل نقطه مقابل علم است؟ خیر، برای چه؟ برای اینکه ممکن است علمی خودش جهل باشد. درک، فهم، شعور. شعور یعنی ریز بینی، ریز بینی یعنی دقت، دقت یعنی فهم و درک. دلیل اینکه ستمگر هستید، این است که فهم ندارید!

یعنی اگر عقلانیت و علم را کنار همدیگر بکار ببرید، هیچ وقت ستمگر نمی شوید. اصلاً ستم کردن بی شعوری است. اگر انسانی شعورش را داشته باشد، می فهمد دنیا، یک دنیایی است که اگر خیلی خیلی شانس بیاوری ستمت را در دنیا دوباره بر سرت می زنند. شانس نیاوری و برای آخرت بیفتد، که کارت تمام است. خیلی آدم خوبی باشی و ستمی بکنی، خداوند تبارک و تعالی در دنیا این ستم را حتی اگر از منظومه شمسی بیرون کرده باشی، دوباره بر سر خودت می زند. یعنی اگر شما ستم می کنی و چوبش را می خوری، خدا خیلی دوستت دارد.

چوبی که برای زدن کسی بالا می برم، دهانی که برای اذیت و آزار کسی باز می کنم، اصلاً این آدم مثل یک دانه آب زلال یا یک هوا می ماند، اذیت از این شخص رد می شود، فقط احساسش می کند. اصل اذیت دور می زند، به خودم می خورد و در من مستقر می ماند! چون اذیت را من ایجاد کرده ام. هر انسانی در عالم سیگنال منفی ایجاد کند، این سیگنال امواجش حرکت می کند، مردم را متأذی می کند، اما محل استقرار این سیگنال منفی خود من هستم و به سمت خودم برمی گردد که بعد می گوید نمی دانم چرا دلم گرفته! نمی دانم چرا مثلاً اینگونه هستم! چرا من خوابم نمی برد؟! چرا خوابم می برد؟! بعضی از دردها را خودم ایجاد کرده ام. چه موقع ایجاد کرده ام؟ هفت، هشت یا پانزده سال پیش.

دلیل ستمگری شما این است که گمان می کنید ستم کردن یعنی ستم را ارسال کردن بعد آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) چه می فرمایند؟ “ظلمتُ نفسی” ستمگری یعنی ستم را ارسال کردن. مثل بوم رنگ که پرت می شود اگر حواسش نباشد، به سر خودش می خورد، این بوم رنگ سر جای اولش برمی گردد. ستم، بوم رنگ غیر محسوسِ کاملاً ماورایی است که وقتی شما روی زمین رهایش می کنی، صد در صد محل استقرار و خوابگاهش خودت هستی، شب برمی گردد و در وجود خودت می خوابد و رها نمی شود. دلیل ستمکاری انسان جهول بودن انسان است، بنابراین خیلی ها عالم هستند اما نمی فهمند! دلیل ستمکاری انسان این است گمان می کند اگر از دهان، چشم، نگاه و رفتارش ستمی خارج شد، عده ای را اذیت کرده است در صورتیکه می گویند این اذیت ها صد در صد به خودتان برمی گردد.

آن طرف قصه اش را آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) می فرمایند: “انْ احْسَنْتُم احْسَنْتُم لانْفُسِکُم”، به آیه قرآن استناد می کند و می گوید: هر نیکی می کنی فقط به خودت کرده ای. آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) می فرمایند: در عمرم به کسی خدمت و نیکی نکرده ام! یک سیگنال مثبت فرستاده ام که این سیگنال عده ای را نوازش می دهد و برمی گردد در خودم استقرار پیدا می کند، محل استقرارش خودم هستم. این اولین نکوهش قرآن کریم است.

7- سوره حج آیه 66، انسان ناسپاس است.

جزء خصوصیات انسان ناسپاسی است. باز به همان مقدمه ای که در اول این فصل خدمتتان عرض کردم، برمی گردیم؛ انسان هایی که خوی سبُعی و حیوانیشان بالاست، انسان های ناسپاسی هستند. انسان باید سپاس گزاری و شکر کردن را آموزش ببیند و یاد بگیرد وگرنه می بینی که بچه کوچک که زندگی ات را برایش گذاشته ای، یک لحظه با دلش راه نیایی، تمام است! فحش می دهد و ناسپاسی می کند، این خصوصیت انسان است.

»» انسان هایی که بابت آموزش سپاسگزاری، روی خودشان کار می کنند:

1- “مَن لَم یَشْکُر الْمَخلوق لَم یَشْکُر الخالق”؛ عده ای در زندگیشان یک بار عذرخواهی، یک بار تشکر، یک بار بلند شدن در مقابل هیچ مخلوقی را یاد ندارند، گمانشان می رود به قول آقا امام سجاد(علیه‌السّلام)، طول سجده ها و طول رکوع هایشان شکر محسوب می شود! که آقا فرمودند: اصلاً به طول سجده ها نگاه نکنید. این ها یاد ندارند از مخلوق تشکر کنند!! عده ای در عمرشان یک بار حالت اعتذار و عذرخواهی نسبت به یک مخلوق ندارند و اصلاً به زبانش نمی چرخد که بگوید ببخشید، گمان می کند که سجده های طولانی، استغفر الله ربی و اتوب الیه گفتن ها و اینکه سرش را به مهرهایش بکوبد، صدایش شنیده می شود! سپاسگزاری اول روی زمین است، فکر می کند شنیده می شود، توهم است.

“اللهم اغْفِر لیَ الذّنوبَ الّتی تَحْبِسُ الدّعا”؛ تحبس الدعا یعنی چه؟ یکی از معانی تحبس الدعا این است؛ انسان برای اینکه عبادت کند، مدام چشمش به آسمان است، در صورتیکه عبادت روی زمین ریخته! با اطرافیان صحبت کن، رفت و آمد داشته باش، این ها اصل کار است، خدا به ما که احتیاج ندارد، اصلاً احتیاج ندارد. خدا احتیاج دارد مثل آدم زندگی کنی، بعد مثل آدم زندگی کردن می گوید حالا به آسمان نگاه کن و از من یاد بگیر. اول، روی زمین. انسانی که عادت دارد و می تواند سپاس کند.

2- سپاس یعنی چه؟ سپاس کشفی است، انسانی که عادت دارد خوبی ها را کشف و تشکر کند. مثلا طرف با سر و صدا و ناراحتی از جلوی ما رد می شود، رعایت نکرده و ما را هم از خواب بیدار کرده، بعد این را که می بینم سعی می کنم از این اتفاق یک خوبی بیرون بیاورم. بو می کشم، می بینم عطر خوبی زده، می گویم دستت درد نکند، ما را بیدار کردی ولی واقعاً مشاممان را نوازش دادی، عجب عطر خوبی زدی. “من هم که دیده نیالوده ام به بد دیدن” سپاس یعنی این.

بنده خیلی تعجب می کنم آدم یک چشمیِ بد بینی که دائم دنبال بد بینی خلق می گردد، بشنوم که بگوید نسبت به خدا خیلی شاکر هستم، اصلاً غیر ممکن است! آدمی که به بد دیدن، بدی دیدن و بدی را پر رنگ کردن عادت کرده، این آدم در ارتباطش با خدا هم صد در صد اینطوری است و آدمی که اهل خوب دیدن است، خوبی را پر رنگ می کند، پرورش می دهد و آن را جار می زند، آدم خیالش راحت است که در جا نماز چقدر با خدا قشنگ صحبت می کند. لازم نیست “الضالّین” را طولانی تلفظ کند، بعضی ها فکر می کنند با “مَدّ” می توانند شکر کسب کنند! “الضالّین” را بیست دقیقه می کشد، کَبدی که بازی نمی کنی، شکر کن. اصلاً لازم نیست اینقدر “الحمد” را از بیخ حلق بگویی که خش بیفتد! من ببینم شما در جامعه این مدلی هستی، راجع به ارتباطت با خدا خیالم راحت است و اگر ببینم آن مدلی هستی، صد در صد یقین دارم با خدا دچار سوءتفاهم هستی.

» دومین گزینه می گوید: سپاس آموزشی و کشفی است و این کشفش را باید در جامعه ببینی که این آدم این مدلی است.

8- سوره علق آیه 7، “انّ الانْسانَ لَیَطْغی، اَن رآهُ اسْتَغْنی”.

خصوصیت بعدی شما چیست؟ خصوصیت بعدی این است، ظرف هایی در دست دارید و به التماس تقاضای آب برای سیرابی در جامعه خودتان می کنید. خصوصیت بعدی شما این است که اگر این ظرف را پر کردند، شما ظرف بزرگ تر را بالا خواهی گرفت. یک حد یقف برای خودت بگذار، یک ترمز دست برای خودت قرار بده، اگر ظرفی به شما دادند، آن را پر کن و بخور، تمام. خدا خواست بزرگ ترش را می دهد، تمام شد رفت. عادت نکن دنبال ظرف های بزرگ تر بگردی، برخی به بهانه تغییر و تحول در زندگی دقیقاً در دام تنوع طلبی و تکاثر می افتند.

این یک بحث است، دومش این است که بعضی وقت ها من شخصاً، شما هم شخصاً بنشینیم با خودمان فکر کنیم و ببینیم، یکی از دلایلی که من و شما اینقدر زیاد اهل طلب و گدایی در خانه خدا آن هم گدایی دنیا هستیم، این نیست که ما محرومیت نداریم. آقا یا خانمی مثلاً در مشهد خدمت آقا امام رضا(علیه‌السّلام) رسیده، این اصلاً خدمت آقا امام رضا(علیه‌السّلام) نرفته، اصلاً خدمت خدا هم نرفته! یک دختر یا پسر بچه سه، چهار پنج ساله ای دارد، این بچه سرطان گرفته. این پدر یا مادر چند سال دنبال درمان بچه اش بوده ولی جواب نگرفته. یک دفعه شب می خوابد، صبح به او می گویند بچه ات شفا گرفته. سه سال اشک و ذکر و توسل، تمام شد. صبح که می گویند بچه ات شفا گرفته دیگر هیچ مشکلی ندارد، این چقدر خوشحال است؟ نمی داند شکر کند، ذکر بگوید، گریه کند، بخندد یا بدود!

این آقا و خانم دو هزار همسایه در همان شهر دارند، که آن ها هم دختر یا پسر بچه سه ساله دارند و الان با هم مساوی هستند. او بچه اش سرطان ندارد ابن هم ندارد، ولی او نه خوشحال است، نه می رقصد، خیلی هم شاکی است. این خانم چرا اینقدر خوشحال است؟ و این خانم چرا اینقدر شاکی است؟ برای اینکه “انّ الانْسانَ لَیَطْغی، اَن رآهُ اسْتَغْنی”، چون این محرومیت را چشیده، اما او نچشیده است. محرومیت، بلا، بیماری و بدبختی که به سمت ما می آید، نعوذاً بالله خدا خیلی موجود سفّاکی است که بلا و ناراحتی می دهد؟! اگر بلا، ناراحتی و مشکلات نباشد اصلاً ما از زندگی لذت نمی بریم، برای اینکه ما بلد نیستیم در شراطی عادی از زندگی لذت ببریم.

فلسفه غم، ناراحتی، رنج و بلا این است که بنده از شادمان بودنم، لذت ببرم وگرنه آدمی که دائماً می خندد، دائماً شادمان است، دائماً شکمش پر است، دائماً جای خوابش مناسب است و دائماً سقف بالای سرش امن است، این آدم نه از امنیت، نه از خوردن، نه از خوابیدن و نه از هیچ چیزی لذت نمی برد. باید خدا یک شب بی سقفش بکند تا لذت ببرد. بلد نیست لذت ببرد، چرا؟ چون انسان “لَیَطْغی، اَن رآهُ اسْتَغْنی”، بی نیاز بشود و درد نداشته باشد، اصلاً نمی تواند لذت ببرد، باید از او بگیریم.

بعد می گویند چه خدایی است که بلا نازل می کند؟! این کارها را برای چه انجام می دهد؟! برای همین دیگر، به همین سادگی. انسان ها بلد نیستند لذت ببرند، “اسْتَغْنی” یعنی چه؟ یعنی به محض اینکه احساس امنیت کند. این لیوان دیگر مال من است، چون مال من است من یاد ندارم از این لذت ببرم. انسان مدلش این است، همه انسان ها؟ نه. انسان ذاتاً و فی نفسه اینطوری است. انسان ها آموزش می بینند و یاد می گیرند که وقتی که استغنا ایجاد شد، وقتی احساس بی نیازی کردند، “لَیَطْغی” نباشند و طغیان نکنند.

اگر امروز دستش رسید که در شیراز طغیان کند، طغیان می کند، اگر نرسید به شهر کوچک تر می رود، به دستش رسید به شهر بزرگ تر می رود. انسان مدلش این است؛ حد یقف، ترمز و نقطه انتها ندارد.

◄ ما چه کار کنیم؟

دو نکته در این قضیه وجود دارد که یکی از آن ها تکراری است؛

– نکته تکراری: این روایت است که می فرمایند: انسان هایی که بابت بلاهای کوچک فریادهای بزرگ می زنند را، به بلاهای بزرگ مبتلا می کنیم تا فریادشان بیخودی هدر نرفته باشد.

– نکته غیر تکراری: این است که اگر من و شما دیدیم می خواهیم طغیان کنیم و برای اینکه طغیان نکنیم یک بلا لازم داریم، یا باید بنشینیم منتظر یک بلا و دردی که خدا نازل کند، یا زرنگ هستیم خودمان را اصلاح می کنیم. من که امروز بابت سرماخوردگی و چهار سرفه، احساس کردم دارم طغیان می کنم و ناراحتی دارد به جایی می رسد که من به خط ناسپاسی و ناشکری می رسم، سریع ترمز را می کشم، اولین بیمارستان نگه می دارم، داخل می روم و می بینم، خودم را اصلاح می کنم و بیرون می آیم.

لینک صوتی

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید